ویکی‌گفتاورد fawikiquote https://fa.wikiquote.org/wiki/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87%D9%94_%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C MediaWiki 1.39.0-wmf.21 first-letter مدیا ویژه بحث کاربر بحث کاربر ویکی‌گفتاورد بحث ویکی‌گفتاورد پرونده بحث پرونده مدیاویکی بحث مدیاویکی الگو بحث الگو راهنما بحث راهنما رده بحث رده TimedText TimedText talk پودمان بحث پودمان ابزار بحث ابزار توضیحات ابزار بحث توضیحات ابزار رضاشاه 0 9301 171148 168366 2022-07-23T16:20:57Z 91.98.184.6 wikitext text/x-wiki [[File:Antoin Sevruguin 48 12 SI.jpg|thumb]]'''[[W:رضاشاه پهلوی|رضاشاه پهلوی]]''' (۱۲۵۶ در سوادکوه، مازندران – ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی) اولین پادشاه پهلوی (از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار دودمان پهلوی بود. سلطنت رضا شاه پایان فرمانروایی قاجاریان و آغاز دوران حکومت پهلوی بود که با انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به پایان رسید. == دارای منبع == * «- یا [[خوزستان]] را آباد می‌کنم یا در زیر خرابه‌های [[شوش]] جان می‌دهم.» ** سر در پاسگاه شهر [[شوش]] پیش از انقلاب اسلامی * «به [[ایران]]یان بنویسید که از آمریکایی‌ها بیشتر بترسند تا از روسها و انگلیسها. اینست حرف آخر رضا شاه و این حرف رضا شاه را هم تاریخ، مدلل خواهد داشت که آیا درست است یا نادرست» ** مجله خواندنیها. شنبه چهارم شهریور ۱۳۲۳ صفحه چهار * «اکثر مردم پیشرفت‌کار خود را در خوشامدگویی و مداهنه (چاپلوسی) می‌دانند. من عملاً و حقیقتاً منافع خویش را در جسارت و شهامت و صراحت اخلاق و استقامت فکر تشخیص داده‌ام. یقین دارم بعدها نیز نتیجة این استواری رأی و راستی بیان و اندیشه، نصیب و عاید من خواهد گشت.» ** ''"سفرنامه خوزستان رضا شاه بزرگ صفحه ۵۱ "'' * «مداهنه (چاپلوسی) و سالوس و قبول تملق برای سلاطینی سزاست، که دائره (دایره) اقتدار آنها محدود به خلوتهای دربار، و تراوشات وجود آنها در یک دایره محدودی دور بزند؛ ولی آنهائی که شعاع فکری آنها به هیچ افقی محدود نیست، احتیاج به تملق و چاپلوسی ندارند.» ** ''"رضا شاه بزرگ سفر نامه مازندران ص۲۰"'' == دربارۀ او == * رضاشاه مردی بود که دارای صفاتی مانند: بردباری خاص، پایداری خاص و خویشتنداری خاص داشت. قادر بود که طرح‌ها و افکارش را سال‌ها از همگان پنهان دارد. پدرم معتقد بود که او دو عیب اساسی دارد. اولی علی‌رغم هوش ذاتی و غیرقابل انکارش، جهل او بود: رضا شاه نمی‌توانست نقشهٔ جغرافیایی را بخواند، حتی نمی‌توانست به‌طور دقیق موقع جغرافیایی کشور انگلستان را مجسم کند، و طبیعی است که نادانی‌هایی از این قبیل برای رهبری کشوری که با آن قدرت عظیم بحری بستگی‌های متعدد داشت، مشکلات فراوان ایجاد می‌کرد. عیب دوم او حرصش به اندوختن مال و ثروت بود. من این دو نکته را مکرر از پدرم شنیده بودم و قضاوتش را درست می‌دانم. عشق به قدرت، سبب شد که رضاشاه با مجلس و با منتفذان درافتد. در نتیجه آزادی‌ها را ابتدا محدود کرد و بعد به کلی از میان برداشت. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»، «من در کوهستانی سرسخت به دنیا آمده‌ام»<ref>{{پک|بختیار|۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش|ک=یکرنگی|ص=۲۶}}</ref> <ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۲۶}}</ref> * رضاشاه مردی پر از تضاد بود. از یک طرف به جامعهٔ فئودالی آن زمان نظام می‌بخشید، از طرف دیگر تمام کسانی را که مختصر قدرتی داشتند تحت فشار قرار می‌داد. از جمله کسانی که فشار آن دوران را متحمل شدند روحانیون، خوانین، مردان سیاسی و آزادیخواهان، شخصیت‌ها و روشنفکران تهران بودند. وقتی جنگ آغاز شد، رضاشاه ایران را بی‌طرف اعلام کرد. اما طولی نکشید، یا به منظور تضعیف نفوذ انگلستان در ایران یا به دلیل کششی که نسبت به آلمان و شخصیت هیتلر احساس می‌کرد، تمایل بسیار آشکاری نسبت به صدراعظم رایش از خود نشان داد. دیکتاتورها به شرط آنکه از هم دور باشند به هم ارادت دارند. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»، «از دید تهران، هیتلر چندان هم وحشتناک نبود» <ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۵۴}}</ref> == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{پانویس}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:رضا شاه}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:نخست‌وزیران]] [[رده:شاهان ایران]] [[رده:اهالی سوادکوه]] [[رده:درگذشتگان ۱۹۴۴ (میلادی)]] 4lxbds2es8rwxs6c9xeu2d7jd5w961i 171168 171148 2022-07-24T07:10:19Z 91.98.173.77 wikitext text/x-wiki [[File:Antoin Sevruguin 48 12 SI.jpg|thumb]]'''[[W:رضاشاه پهلوی|رضاشاه پهلوی]]''' (۱۲۵۶ در سوادکوه، مازندران – ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی) اولین پادشاه پهلوی (از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار دودمان پهلوی بود. سلطنت رضا شاه پایان فرمانروایی قاجاریان و آغاز دوران حکومت پهلوی بود که با انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به پایان رسید. == دارای منبع == * «- یا [[خوزستان]] را آباد می‌کنم یا در زیر خرابه‌های [[شوش]] جان می‌دهم.» ** سر در پاسگاه شهر [[شوش]] پیش از انقلاب اسلامی * «به [[ایران]]یان بنویسید که از آمریکایی‌ها بیشتر بترسند تا از روسها و انگلیسها. اینست حرف آخر رضا شاه و این حرف رضا شاه را هم تاریخ، مدلل خواهد داشت که آیا درست است یا نادرست» ** مجله خواندنیها. شنبه چهارم شهریور ۱۳۲۳ صفحه چهار * «اکثر مردم پیشرفت‌کار خود را در خوشامدگویی و مداهنه (چاپلوسی) می‌دانند. من عملاً و حقیقتاً منافع خویش را در جسارت و شهامت و صراحت اخلاق و استقامت فکر تشخیص داده‌ام. یقین دارم بعدها نیز نتیجة این استواری رأی و راستی بیان و اندیشه، نصیب و عاید من خواهد گشت.» ** ''"سفرنامه خوزستان رضا شاه بزرگ صفحه ۵۱ "'' * «مداهنه (چاپلوسی) و سالوس و قبول تملق برای سلاطینی سزاست، که دائره (دایره) اقتدار آنها محدود به خلوتهای دربار، و تراوشات وجود آنها در یک دایره محدودی دور بزند؛ ولی آنهائی که شعاع فکری آنها به هیچ افقی محدود نیست، احتیاج به تملق و چاپلوسی ندارند.» ** ''"رضا شاه بزرگ سفر نامه مازندران ص۲۰"'' == دربارۀ او == * رضاشاه مردی بود که دارای صفاتی مانند: بردباری خاص، پایداری خاص و خویشتنداری خاص بود. او قادر بود که طرح‌ها و افکارش را سال‌ها از همگان پنهان دارد. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»، «من در کوهستانی سرسخت به دنیا آمده‌ام»<ref>{{پک|بختیار|۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش|ک=یکرنگی|ص=۲۶}}</ref> <ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۲۶}}</ref> * رضاشاه مردی پر از تضاد بود. از یک طرف به جامعهٔ فئودالی آن زمان نظام می‌بخشید، از طرف دیگر تمام کسانی را که مختصر قدرتی داشتند تحت فشار قرار می‌داد. از جمله کسانی که فشار آن دوران را متحمل شدند روحانیون، خوانین، مردان سیاسی و آزادیخواهان، شخصیت‌ها و روشنفکران تهران بودند. وقتی جنگ آغاز شد، رضاشاه ایران را بی‌طرف اعلام کرد. اما طولی نکشید، یا به منظور تضعیف نفوذ انگلستان در ایران یا به دلیل کششی که نسبت به آلمان و شخصیت هیتلر احساس می‌کرد، تمایل بسیار آشکاری نسبت به صدراعظم رایش از خود نشان داد. دیکتاتورها به شرط آنکه از هم دور باشند به هم ارادت دارند. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»، «از دید تهران، هیتلر چندان هم وحشتناک نبود» <ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۵۴}}</ref> == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{پانویس}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:رضا شاه}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:نخست‌وزیران]] [[رده:شاهان ایران]] [[رده:اهالی سوادکوه]] [[رده:درگذشتگان ۱۹۴۴ (میلادی)]] cu3t1ymxysrhcatdax66bib2ff5l1yl 171169 171168 2022-07-24T07:13:29Z 91.98.173.77 wikitext text/x-wiki [[File:Antoin Sevruguin 48 12 SI.jpg|thumb]]'''[[W:رضاشاه پهلوی|رضاشاه پهلوی]]''' (۱۲۵۶ در سوادکوه، مازندران – ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی) اولین پادشاه پهلوی (از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار دودمان پهلوی بود. سلطنت رضا شاه پایان فرمانروایی قاجاریان و آغاز دوران حکومت پهلوی بود که با انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به پایان رسید. == دارای منبع == * «- یا [[خوزستان]] را آباد می‌کنم یا در زیر خرابه‌های [[شوش]] جان می‌دهم.» ** سر در پاسگاه شهر [[شوش]] پیش از انقلاب اسلامی * «به [[ایران]]یان بنویسید که از آمریکایی‌ها بیشتر بترسند تا از روسها و انگلیسها. اینست حرف آخر رضا شاه و این حرف رضا شاه را هم تاریخ، مدلل خواهد داشت که آیا درست است یا نادرست» ** مجله خواندنیها. شنبه چهارم شهریور ۱۳۲۳ صفحه چهار * «اکثر مردم پیشرفت‌کار خود را در خوشامدگویی و مداهنه (چاپلوسی) می‌دانند. من عملاً و حقیقتاً منافع خویش را در جسارت و شهامت و صراحت اخلاق و استقامت فکر تشخیص داده‌ام. یقین دارم بعدها نیز نتیجة این استواری رأی و راستی بیان و اندیشه، نصیب و عاید من خواهد گشت.» ** ''"سفرنامه خوزستان رضا شاه بزرگ صفحه ۵۱ "'' * «مداهنه (چاپلوسی) و سالوس و قبول تملق برای سلاطینی سزاست، که دائره (دایره) اقتدار آنها محدود به خلوتهای دربار، و تراوشات وجود آنها در یک دایره محدودی دور بزند؛ ولی آنهائی که شعاع فکری آنها به هیچ افقی محدود نیست، احتیاج به تملق و چاپلوسی ندارند.» ** ''"رضا شاه بزرگ سفر نامه مازندران ص۲۰"'' == دربارۀ او == * رضاشاه مردی بود که دارای صفاتی مانند: بردباری خاص، پایداری خاص و خویشتنداری خاص بود. او قادر بود که طرح‌ها و افکارش را سال‌ها از همگان پنهان دارد. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»، «من در کوهستانی سرسخت به دنیا آمده‌ام»<ref>{{پک|بختیار|۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش|ک=یکرنگی|ص=۲۶}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۲۶}}</ref> * رضاشاه مردی پر از تضاد بود. از یک طرف به جامعهٔ فئودالی آن زمان نظام می‌بخشید، از طرف دیگر روحانیون، خوانین، مردان سیاسی و آزادیخواهان، شخصیت‌ها و روشنفکران تهران را که مختصر قدرتی داشتند تحت فشار قرار می‌داد. وقتی جنگ آغاز شد، رضاشاه ایران را بی‌طرف اعلام کرد. اما طولی نکشید، یا به منظور تضعیف نفوذ انگلستان در ایران یا به دلیل کششی که نسبت به آلمان و شخصیت هیتلر احساس می‌کرد، تمایل بسیار آشکاری نسبت به صدراعظم رایش از خود نشان داد. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»، «از دید تهران، هیتلر چندان هم وحشتناک نبود» <ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۵۴}}</ref> == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{پانویس}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:رضا شاه}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:نخست‌وزیران]] [[رده:شاهان ایران]] [[رده:اهالی سوادکوه]] [[رده:درگذشتگان ۱۹۴۴ (میلادی)]] fziv7ts85kfj5qjexo1s5i0ndbnhpap 171170 171169 2022-07-24T07:16:00Z 91.98.173.77 wikitext text/x-wiki [[File:Antoin Sevruguin 48 12 SI.jpg|thumb]]'''[[W:رضاشاه پهلوی|رضاشاه پهلوی]]''' (۱۲۵۶ در سوادکوه، مازندران – ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی) اولین پادشاه پهلوی (از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار دودمان پهلوی بود. سلطنت رضا شاه پایان فرمانروایی قاجاریان و آغاز دوران حکومت پهلوی بود که با انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به پایان رسید. == دارای منبع == * «- یا [[خوزستان]] را آباد می‌کنم یا در زیر خرابه‌های [[شوش]] جان می‌دهم.» ** سر در پاسگاه شهر [[شوش]] پیش از انقلاب اسلامی * «به [[ایران]]یان بنویسید که از آمریکایی‌ها بیشتر بترسند تا از روسها و انگلیسها. اینست حرف آخر رضا شاه و این حرف رضا شاه را هم تاریخ، مدلل خواهد داشت که آیا درست است یا نادرست» ** مجله خواندنیها. شنبه چهارم شهریور ۱۳۲۳ صفحه چهار * «اکثر مردم پیشرفت‌کار خود را در خوشامدگویی و مداهنه (چاپلوسی) می‌دانند. من عملاً و حقیقتاً منافع خویش را در جسارت و شهامت و صراحت اخلاق و استقامت فکر تشخیص داده‌ام. یقین دارم بعدها نیز نتیجة این استواری رأی و راستی بیان و اندیشه، نصیب و عاید من خواهد گشت.» ** ''"سفرنامه خوزستان رضا شاه بزرگ صفحه ۵۱ "'' * «مداهنه (چاپلوسی) و سالوس و قبول تملق برای سلاطینی سزاست، که دائره (دایره) اقتدار آنها محدود به خلوتهای دربار، و تراوشات وجود آنها در یک دایره محدودی دور بزند؛ ولی آنهائی که شعاع فکری آنها به هیچ افقی محدود نیست، احتیاج به تملق و چاپلوسی ندارند.» ** ''"رضا شاه بزرگ سفر نامه مازندران ص۲۰"'' == دربارۀ او == * رضاشاه مردی بود که دارای صفاتی مانند: بردباری خاص، پایداری خاص و خویشتنداری خاص بود. او قادر بود که طرح‌ها و افکارش را سال‌ها از همگان پنهان دارد. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»، «من در کوهستانی سرسخت به دنیا آمده‌ام»<ref>{{پک|بختیار|۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش|ک=یکرنگی|ص=۲۶}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۲۶}}</ref> * رضاشاه مردی پر از تضاد بود. از یک طرف به جامعهٔ فئودالی آن زمان نظام می‌بخشید، از طرف دیگر روحانیون، خوانین، مردان سیاسی و آزادیخواهان، شخصیت‌ها و روشنفکران را که مختصر قدرتی داشتند تحت فشار قرار می‌داد. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»، «از دید تهران، هیتلر چندان هم وحشتناک نبود» <ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۵۴}}</ref> == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{پانویس}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:رضا شاه}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:نخست‌وزیران]] [[رده:شاهان ایران]] [[رده:اهالی سوادکوه]] [[رده:درگذشتگان ۱۹۴۴ (میلادی)]] 6ss92umwjehl16e6cnspwh5ku5zdigv 171171 171170 2022-07-24T07:23:46Z Viera iran 15318 wikitext text/x-wiki [[File:Antoin Sevruguin 48 12 SI.jpg|thumb]]'''[[W:رضاشاه پهلوی|رضاشاه پهلوی]]''' (۱۲۵۶ در سوادکوه، مازندران – ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی) اولین پادشاه پهلوی (از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار دودمان پهلوی بود. سلطنت رضا شاه پایان فرمانروایی قاجاریان و آغاز دوران حکومت پهلوی بود که با انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به پایان رسید. == دارای منبع == * «- یا [[خوزستان]] را آباد می‌کنم یا در زیر خرابه‌های [[شوش]] جان می‌دهم.» ** سر در پاسگاه شهر [[شوش]] پیش از انقلاب اسلامی * «به [[ایران]]یان بنویسید که از آمریکایی‌ها بیشتر بترسند تا از روسها و انگلیسها. اینست حرف آخر رضا شاه و این حرف رضا شاه را هم تاریخ، مدلل خواهد داشت که آیا درست است یا نادرست» ** مجله خواندنیها. شنبه چهارم شهریور ۱۳۲۳ صفحه چهار * «اکثر مردم پیشرفت‌کار خود را در خوشامدگویی و مداهنه (چاپلوسی) می‌دانند. من عملاً و حقیقتاً منافع خویش را در جسارت و شهامت و صراحت اخلاق و استقامت فکر تشخیص داده‌ام. یقین دارم بعدها نیز نتیجة این استواری رأی و راستی بیان و اندیشه، نصیب و عاید من خواهد گشت.» ** ''"سفرنامه خوزستان رضا شاه بزرگ صفحه ۵۱ "'' * «مداهنه (چاپلوسی) و سالوس و قبول تملق برای سلاطینی سزاست، که دائره (دایره) اقتدار آنها محدود به خلوتهای دربار، و تراوشات وجود آنها در یک دایره محدودی دور بزند؛ ولی آنهائی که شعاع فکری آنها به هیچ افقی محدود نیست، احتیاج به تملق و چاپلوسی ندارند.» ** ''"رضا شاه بزرگ سفر نامه مازندران ص۲۰"'' == دربارۀ او == * رضاشاه مردی بود که دارای صفاتی مانند: بردباری خاص، پایداری خاص و خویشتنداری خاص بود. او قادر بود که طرح‌ها و افکارش را سال‌ها از همگان پنهان دارد. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»، «من در کوهستانی سرسخت به دنیا آمده‌ام»<ref>{{پک|بختیار|۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش|ک=یکرنگی|ص=۲۶}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۲۶}}</ref> * رضاشاه مردی پر از تضاد بود. از یک طرف به جامعهٔ فئودالی آن زمان نظام می‌بخشید، از طرف دیگر روحانیون، خوانین، مردان سیاسی و آزادیخواهان، شخصیت‌ها و روشنفکران را که مختصر قدرتی داشتند تحت فشار قرار می‌داد. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»، «از دید تهران، هیتلر چندان هم وحشتناک نبود»<ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۵۴}}</ref> == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{پانویس}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:رضا شاه}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:نخست‌وزیران]] [[رده:شاهان ایران]] [[رده:اهالی سوادکوه]] [[رده:درگذشتگان ۱۹۴۴ (میلادی)]] bam3i5vvqzt6d3fx4bgpbiibcwnsqh9 171172 171171 2022-07-24T07:32:29Z Viera iran 15318 wikitext text/x-wiki [[File:Antoin Sevruguin 48 12 SI.jpg|thumb]]'''[[W:رضاشاه پهلوی|رضاشاه پهلوی]]''' (۱۲۵۶ در سوادکوه، مازندران – ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی) اولین پادشاه پهلوی (از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار دودمان پهلوی بود. سلطنت رضا شاه پایان فرمانروایی قاجاریان و آغاز دوران حکومت پهلوی بود که با انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به پایان رسید. == دارای منبع == * «- یا [[خوزستان]] را آباد می‌کنم یا در زیر خرابه‌های [[شوش]] جان می‌دهم.» ** سر در پاسگاه شهر [[شوش]] پیش از انقلاب اسلامی * «به [[ایران]]یان بنویسید که از آمریکایی‌ها بیشتر بترسند تا از روسها و انگلیسها. اینست حرف آخر رضا شاه و این حرف رضا شاه را هم تاریخ، مدلل خواهد داشت که آیا درست است یا نادرست» ** مجله خواندنیها. شنبه چهارم شهریور ۱۳۲۳ صفحه چهار * «اکثر مردم پیشرفت‌کار خود را در خوشامدگویی و مداهنه (چاپلوسی) می‌دانند. من عملاً و حقیقتاً منافع خویش را در جسارت و شهامت و صراحت اخلاق و استقامت فکر تشخیص داده‌ام. یقین دارم بعدها نیز نتیجة این استواری رأی و راستی بیان و اندیشه، نصیب و عاید من خواهد گشت.» ** ''"سفرنامه خوزستان رضا شاه بزرگ صفحه ۵۱ "'' * «مداهنه (چاپلوسی) و سالوس و قبول تملق برای سلاطینی سزاست، که دائره (دایره) اقتدار آنها محدود به خلوتهای دربار، و تراوشات وجود آنها در یک دایره محدودی دور بزند؛ ولی آنهائی که شعاع فکری آنها به هیچ افقی محدود نیست، احتیاج به تملق و چاپلوسی ندارند.» ** ''"رضا شاه بزرگ سفر نامه مازندران ص۲۰"'' == دربارۀ او == * رضاشاه مردی بود که دارای صفاتی مانند: بردباری خاص، پایداری خاص و خویشتنداری خاص بود. او قادر بود که طرح‌ها و افکارش را سال‌ها از همگان پنهان دارد. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»، «من در کوهستانی سرسخت به دنیا آمده‌ام»<ref>{{پک|بختیار|۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش|ک=یکرنگی|ص=۲۶}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۲۶}}</ref> * رضاشاه مردی پر از تضاد بود. از یک طرف به جامعهٔ فئودالی آن زمان نظام می‌بخشید، از طرف دیگر روحانیون، خوانین، مردان سیاسی و آزادیخواهان، شخصیت‌ها و روشنفکران را که مختصر قدرتی داشتند تحت فشار قرار می‌داد. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»<ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۵۴}}</ref> == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{پانویس}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:رضا شاه}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:نخست‌وزیران]] [[رده:شاهان ایران]] [[رده:اهالی سوادکوه]] [[رده:درگذشتگان ۱۹۴۴ (میلادی)]] r2wsk5f04772w5hfiqqf9xi3oy2ykin 171173 171172 2022-07-24T07:34:36Z Viera iran 15318 wikitext text/x-wiki [[File:Antoin Sevruguin 48 12 SI.jpg|thumb]]'''[[W:رضاشاه پهلوی|رضاشاه پهلوی]]''' (۱۲۵۶ در سوادکوه، مازندران – ۱۳۲۳ در ژوهانسبورگ، آفریقای جنوبی) اولین پادشاه پهلوی (از ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰) و بنیانگذار دودمان پهلوی بود. سلطنت رضا شاه پایان فرمانروایی قاجاریان و آغاز دوران حکومت پهلوی بود که با انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ به پایان رسید. == دارای منبع == * «- یا [[خوزستان]] را آباد می‌کنم یا در زیر خرابه‌های [[شوش]] جان می‌دهم.» ** سر در پاسگاه شهر [[شوش]] پیش از انقلاب اسلامی * «به [[ایران]]یان بنویسید که از آمریکایی‌ها بیشتر بترسند تا از روسها و انگلیسها. اینست حرف آخر رضا شاه و این حرف رضا شاه را هم تاریخ، مدلل خواهد داشت که آیا درست است یا نادرست» ** مجله خواندنیها. شنبه چهارم شهریور ۱۳۲۳ صفحه چهار * «اکثر مردم پیشرفت‌کار خود را در خوشامدگویی و مداهنه (چاپلوسی) می‌دانند. من عملاً و حقیقتاً منافع خویش را در جسارت و شهامت و صراحت اخلاق و استقامت فکر تشخیص داده‌ام. یقین دارم بعدها نیز نتیجة این استواری رأی و راستی بیان و اندیشه، نصیب و عاید من خواهد گشت.» ** ''"سفرنامه خوزستان رضا شاه بزرگ صفحه ۵۱ "'' * «مداهنه (چاپلوسی) و سالوس و قبول تملق برای سلاطینی سزاست، که دائره (دایره) اقتدار آنها محدود به خلوتهای دربار، و تراوشات وجود آنها در یک دایره محدودی دور بزند؛ ولی آنهائی که شعاع فکری آنها به هیچ افقی محدود نیست، احتیاج به تملق و چاپلوسی ندارند.» ** ''"رضا شاه بزرگ سفر نامه مازندران ص۲۰"'' == دربارۀ او == * رضاشاه مردی بود که دارای صفاتی مانند: بردباری خاص، پایداری خاص و خویشتنداری خاص بود. او قادر بود که طرح‌ها و افکارش را سال‌ها از همگان پنهان دارد. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»، «من در کوهستانی سرسخت به دنیا آمده‌ام»<ref>{{پک|بختیار|۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش|ک=یکرنگی|ص=۲۶}}</ref><ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۲۶}}</ref> * رضاشاه مردی پر از تضاد بود. از یک طرف به جامعهٔ فئودالی آن زمان نظام می‌بخشید، از طرف دیگر روحانیون، خوانین، مردان سیاسی و آزادیخواهان، شخصیت‌ها و روشنفکران را که قدرتی داشتند تحت فشار قرار می‌داد. ** [[شاپور بختیار]]، «یکرنگی»<ref>{{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = بختیار| نام =شاپور| عنوان =یکرنگی|مترجم=مهشید امیرشاهی| سال =۱۹۸۲م/۱۳۶۱ش| ناشر =انتشارات خاوران|ویرایش=چهارم، ۲۰۰۶|مکان =پاریس|شابک=9782912490643|صفحه=۵۴}}</ref> == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{پانویس}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:رضا شاه}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:نخست‌وزیران]] [[رده:شاهان ایران]] [[رده:اهالی سوادکوه]] [[رده:درگذشتگان ۱۹۴۴ (میلادی)]] 5awx5gg9o1am2tsaijsal7fm0s4x5n3 احمد کسروی 0 12870 171149 171145 2022-07-23T18:05:32Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** (پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** (پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲ * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» ** (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳ * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** (پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲'' * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' «در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد ص ۲۰)۱۳۲۳'' «نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' «می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' «بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱ «انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱ «عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱ «مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱ «پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵ «کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱ «چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳ «در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳ «این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵ «خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴ «شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲ «با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322 «کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314 «شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324 «ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321 «ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319) «امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321 «... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 «بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321 «یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321 «مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321 «ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» (پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 «ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321 == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] 0fb4g1ne4vcw5dji15rqll9ocjrw9ne 171150 171149 2022-07-23T18:07:29Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** (پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲<small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» ** (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳ * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** (پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲'' * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' «در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد ص ۲۰)۱۳۲۳'' «نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' «می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' «بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱ «انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱ «عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱ «مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱ «پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵ «کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱ «چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳ «در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳ «این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵ «خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴ «شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲ «با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322 «کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314 «شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324 «ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321 «ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319) «امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321 «... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 «بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321 «یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321 «مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321 «ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» (پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 «ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321 == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] rofb3uxonijqi2ym1r78klzzkxgqbgg 171151 171150 2022-07-23T18:10:38Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** (پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** (پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' «در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** <small>(دولت بما پاسخ دهد ص ۲۰)۱۳۲۳</small> «نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' «می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' «بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱ «انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱ «عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱ «مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱ «پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵ «کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱ «چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳ «در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳ «این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵ «خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴ «شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲ «با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322 «کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314 «شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324 «ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321 «ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319) «امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321 «... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 «بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321 «یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321 «مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321 «ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» (پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 «ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321 == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] axu18tvsutzvnu93n22sughlhtvij2i 171152 171151 2022-07-23T18:24:25Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** (پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** (پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' «در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** <small>(دولت بما پاسخ دهد ص ۲۰)۱۳۲۳</small> «نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' «می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' «بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱ «انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱ «عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱ «مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱ «پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵ «کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱ «چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳ «در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳ «این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵ «خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴ «شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲ «با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322 «کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314 «شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324 «ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321 «ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319) «امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321 «... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 «بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321 «یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321 «مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321 «ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» (پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 «ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321 «بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» (پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321 «این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» («در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324 «از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» (پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322 «امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» (در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322 «شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» (پرسش و پاسخ ص 10)1324 == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] 5u6l10j9qbfd1hibbsgtcvvlahvfo2v 171153 171152 2022-07-23T18:33:54Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** (پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** (پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** <small>(دولت بما پاسخ دهد ص ۲۰)۱۳۲۳</small> *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱ *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱ *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱ *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱ *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵ *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱ *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳ *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳ *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵ *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴ *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲ *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322 *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314 *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324 *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321 *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319) *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321 *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321 *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321 *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321 *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» (پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321 *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321 *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324 *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322 *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322 *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324 == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] ag4sdfsduq75wstz2mvuybx2kcwyxf4 171154 171153 2022-07-23T18:38:59Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** (پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** (پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» * <small>(دولت بما پاسخ دهد ص ۲۰)۱۳۲۳</small> *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱ *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱ *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱ *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱ *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵ *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱ *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳ *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳ *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵ *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴ *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲ *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322 *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314 *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324 *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321 *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319) *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321 *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321 *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321 *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321 *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» (پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321 *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321 *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324 *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322 *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322 *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324 == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] fhzpafxv7vlj2rj403yyxyt87c4lwz9 171155 171154 2022-07-23T18:39:46Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** (پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** (پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» * <small>(دولت بما پاسخ دهد ص ۲۰)۱۳۲۳</small> *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱ *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱ *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» * ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱ *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱ *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵ *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱ *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳ *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳ *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵ *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴ *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲ *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322 *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314 *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324 *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321 *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319) *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321 *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321 *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321 *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321 *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» (پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321 *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321 *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324 *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322 *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322 *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324 == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] qfbg0pr301xbscxehlupwi0p2415v74 171156 171155 2022-07-23T18:42:06Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** (پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** (پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» **" <small>(دولت بما پاسخ دهد ص ۲۰)۱۳۲۳</small> *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱ *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱ *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱ *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱ *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵ *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱ *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳ *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳ *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵ *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴ *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲ *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322 *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314 *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324 *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321 *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319) *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321 *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321 *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321 *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321 *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» (پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321 *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321 *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324 *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322 *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322 *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324 == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] qydvb9j2luxre94ryq8kcx4murq6z3p 171157 171156 2022-07-23T18:43:55Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** (پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** (پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** <small>(دولت بما پاسخ دهد ص ۲۰)۱۳۲۳</small> *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** (پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** (پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** (پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱ *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** (پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱ *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱ *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱ *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵ *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱ *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳ *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳ *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵ *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴ *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲ *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322 *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314 *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324 *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321 *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319) *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321 *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321 *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321 *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321 *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» (پرچم روزانه شمارۀ 126)1321 *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321 *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321 *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324 *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322 *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322 *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324 == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] n0mqngfs6efhfaqcpd93ecj4lz09g2v 171158 171157 2022-07-23T18:50:12Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** (پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** (پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** '' (پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱* *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱* *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵* *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱* *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳* *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳* *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵* *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴* *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲* *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322* *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314* *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324* *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321* *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)* *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321* *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321* *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321* *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321* *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321* *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321* *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321* *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321* *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324* *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322* *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322* *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324* == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] gpago3xgi8qx61pcywumh9jfgw6ccn9 171159 171158 2022-07-23T18:54:32Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** <small>(دولت بما پاسخ دهد ص ۲۰)۱۳۲۳</small> *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** '' (پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱* *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱* *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵* *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱* *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳* *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳* *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵* *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴* *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲* *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322* *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314* *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324* *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321* *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)* *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321* *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321* *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321* *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321* *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321* *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321* *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321* *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321* *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324* *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322* *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322* *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324* == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] bqrg5we3upq3jhkztwy320lde4z0g2l 171160 171159 2022-07-23T18:59:33Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' * «در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** '' (پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱* *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱* *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵* *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱* *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳* *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳* *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵* *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴* *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲* *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322* *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314* *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324* *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321* *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)* *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321* *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321* *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321* *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321* *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321* *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321* *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321* *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321* *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324* *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322* *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322* *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324* == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] h6ejcrf2n66zrf1g039c5c4mnnxx7ew 171161 171160 2022-07-23T19:00:39Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' * «در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.»** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** '' (پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱* *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱* *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵* *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱* *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳* *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳* *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵* *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴* *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲* *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322* *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314* *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324* *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321* *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)* *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321* *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321* *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321* *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321* *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321* *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321* *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321* *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321* *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324* *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322* *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322* *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324* == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] 4cbe77qq0kju150l8rt45gni5ozo7it 171162 171161 2022-07-23T19:01:43Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱ * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' * «در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** '' (پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱* *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱* *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵* *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱* *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳* *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳* *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵* *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴* *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲* *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322* *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314* *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324* *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321* *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)* *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321* *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321* *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321* *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321* *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321* *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321* *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321* *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321* *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324* *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322* *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322* *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324* == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] h6ejcrf2n66zrf1g039c5c4mnnxx7ew 171163 171162 2022-07-23T19:06:01Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱'' * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' * «در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** '' (پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱'' *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵'' *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳'' *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳'' *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵'' *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴'' *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲'' *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322'' *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324'' *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321'' *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)'' *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321'' *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321'' *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321'' *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324'' *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322'' *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324'' == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] a43skqpylipv76zekdv2jaz330wpokh 171164 171163 2022-07-23T19:10:33Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱'' * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' * «در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** '' (پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱'' *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵'' *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳'' *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳'' *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵'' *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴'' *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲'' *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322'' *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324'' *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321'' *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)'' *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321'' *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321'' *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321'' *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324'' *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322'' *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324'' == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] flt94uafi7fwudoapnzstui3onofpnb 171165 171164 2022-07-23T19:18:56Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱'' * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** '' (پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱'' *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵'' *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳'' *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳'' *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵'' *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴'' *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲'' *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322'' *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324'' *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321'' *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)'' *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321'' *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321'' *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321'' *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324'' *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322'' *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324'' == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] dsbr3cmw4e8wwe55oi4j07rawltukr7 171167 171165 2022-07-24T05:57:10Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷ از ۵۱)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱'' * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** '' (پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱'' *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵'' *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳'' *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳'' *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵'' *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴'' *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲'' *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322'' *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324'' *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321'' *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)'' *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321'' *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321'' *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321'' *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324'' *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322'' *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324'' == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] 59hvii4h1iuwo2u0q5ienyso68b9qpd اداره (مجموعه تلویزیونی) 0 36793 171146 171099 2022-07-23T13:11:59Z محمد جواد احمدیان 15771 wikitext text/x-wiki '''''[[W:اداره (مجموعه تلویزیونی)|اداره]]''''' (به [[انگلیسی]]: The Office) یک مجموعه تلویزیونی کمدی موقعیت و مستندنمای [[آمریکایی]] است که زندگی روزمره گروهی از کارمندان در شرکت ساختگی [[W:داندر میفلین|داندر میفلین]] شعبه [[W:اسکرانتون، پنسیلوانیا|اسکرانتون، پنسیلوانیا]] را به نمایش می‌کشد. == گفتگوها == === فصل یکم === ==== [[W:پایلوت (اداره)|''پایلوت'']] [۱٬۰۱] ==== '''مایکل''': قراره بهشون بگم؟ نه بهشون نمی‌گم. این کار معنی نداره. به عنوان یک دکتر، به یک بیمار سرطانی نمی‌گی سرطان داره. <hr width="50%" /> '''مایکل''': کسایی که بهشون احترام می‌زارم، قهرمانای من... باب هوپ، آبراهام لینکلن، قطعا، بونو و احتمالا خدا چهارمی باشه... فکر می‌کنم این آدما خیلی به دنیا کمک کردن از خیلی راها که واقعا، واقعا در واژگان نمی‌گنجه. واقعا محابسه‌ناپذیره. <hr width="50%" /> '''مایکل''': ''[به منگنه دوایت داخل ژله اشاره می‌کند]'' این دیگه چیه؟ '''دوایت''': این منگنه منه. '''مایکل''': نه، نه، نه! بیرونش نیار. باید با خوردن ژله بیرونش بیاری، چون افرادی در جهان هستن که دارن از گرسنگی میمیرن و من از این متنفرم و یک جورایی اصراف غذاست. '''دوایت''': باشه، حالا چی؟ ''[به رایان]'' تو می‌تونی شاهد باشیو میشه توبیخش کنی؟ '''جیم''': ''[در حال خوردن ژله آلبالو]'' از کجا می‌دونی که کار من بوده؟ '''دوایت''': همیشه کار توئه. قراره آدمش کنی یا نه؟ '''مایکل''': اووووووه! انضباط! ''[می‌خندد]'' خیلی خب، از این به بعد قرار شما بچه‌ها اینه. درباره یک شوخی عملی، باید بدونی کی شروع کنی و کی به پایان برسونی. '''دوایت''': آره '''مایکل''': آره جیم، وقتشه که دیگه وسایل شخصی دوایت رو تو ژله نزاری. ==== [[W:روز تنوع|''روز تنوع'']] [۱٬۰۲] ==== '''مایکل''': سلام، من مایکل اسکات مدیر منطقه‌ای داندر میفلین شعبه اسکرانتون هستم. من همچنین بنیان‌گذار «تنوع فردا» (Diversity Tomorrow) هستم چون امروز کمابیش به پایان رسیده. '''مایکل''': آبراهام لینکلن یک بار گفت: «اگه تو نژادپرست باشی، من و شمال بهت حمله می‌کنیم» و این اصولیه که با خودم تو محل کار دارم. <hr width="50%" /> '''پم''': ''[در طول یک تمرین نقش‌آفرینی؛ به دوایت؛ که قرار است آسیایی باشد]'' خیلی خب‌، اگه قراره این کارو انجام بدم. با توجه به کلیشه‌هایی که اصلا واقعی و درست نیستن و من موافقشون نیستم، تو شاید... یک راننده خیلی خوبی نباشی. '''دوایت''': آه، پسر! من یک زنم؟ تف توش! === فصل دوم === ==== [[w:داندی‌ها|''داندی‌ها'']] [۲،۰۱] ==== '''پم''': می‌دونی دربارهٔ تصادف ماشین چی میگن، جوری که انقدر بده که نمی‌تونی نگاهش نکنی؟ مراسم داندی‌ها هم مثل یک تصادف میمونه که می‌خوای بهش نگاه نکنی اما مجبوری چون رئیست مجبورت کرده. ==== [[W:آزار جنسی (اداره)|''آزار جنسی'']] [۲،۰۲] ==== '''مایکل''': توبی توی بخش منابع انسانی هستش، و به این معنیه که برای شرکت کار میکنه پس بخشی از خانوادهٔ ما نیست. علاوه بر این طلاق گرفته پس بخشی از خانوادهٔ خودش هم نیست. === فصل سوم === ==== ''بسته‌شدن شعبه'' [۳٬۰۷] ==== '''جیم''': من خیلی با شعبه اسکرانتون ارتباط ندارم، اما پیش از رفتنم یک جعبه از نوشت‌افزارهای دوایت ورداشتم. خب گاهی اوقات، برای دوایت فکس می‌فرستم… از سوی خودش… از آینده. '''دوایت''': ''[در حال خواندن فکس]'' «دوایت، ساعت هشت صبح امروز یکی قهوه رو مسموم می‌کنه. به هیچ وجه قهوه رو نخور. اطلاعات بیشتری به زودی بهت می‌رسه. از صمیم قلب، دوایت آینده» ''[پس از دیدن استنلی با لیوان قهوه]'' نههههههههههههه! ''[لیوان قهوه را از دست استنلی می‌اندازد]'' بعدا ازم تشکر می‌کنی. === فصل پنجم === ==== ''جشن سیسمونی'' [5٬09] ==== '''مایکل''': من عاشق بچه‌هام و فکر میکنم به جهات مختلفی زیبان. سعی میکنم اگه ممکن باشه هر روز یه بچه رو بغل کنم، چون بهم قوت میده. اگه یه بچه رئیس جمهور می‌شد دیگه نه مالیاتی می‌دادیم، نه جنگی می‌شد، نه دولتی داشتیم ... و اتفاقای وحشتناکی ممکن بود بیفته! و راستش فکر کنم بهتر باشه در حد یه فیلمنامه باشه تا یه پپیشنهاد جدی. ==== ''پاپوش برای توبی'' [5٬09] ==== '''مایکل''': دنیای خر تو خری شده. ولی دنیای خر تو خره مائه! == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{پانویس}} {{ناتمام}} [[رده:مجموعه‌های تلویزیونی]] arkhj19dxnub5pi1oqs0ktkly9buuj9 171147 171146 2022-07-23T13:12:47Z محمد جواد احمدیان 15771 wikitext text/x-wiki '''''[[W:اداره (مجموعه تلویزیونی)|اداره]]''''' (به [[انگلیسی]]: The Office) یک مجموعه تلویزیونی کمدی موقعیت و مستندنمای [[آمریکایی]] است که زندگی روزمره گروهی از کارمندان در شرکت ساختگی [[W:داندر میفلین|داندر میفلین]] شعبه [[W:اسکرانتون، پنسیلوانیا|اسکرانتون، پنسیلوانیا]] را به نمایش می‌کشد. == گفتگوها == === فصل یکم === ==== [[W:پایلوت (اداره)|''پایلوت'']] [۱٬۰۱] ==== '''مایکل''': قراره بهشون بگم؟ نه بهشون نمی‌گم. این کار معنی نداره. به عنوان یک دکتر، به یک بیمار سرطانی نمی‌گی سرطان داره. <hr width="50%" /> '''مایکل''': کسایی که بهشون احترام می‌زارم، قهرمانای من... باب هوپ، آبراهام لینکلن، قطعا، بونو و احتمالا خدا چهارمی باشه... فکر می‌کنم این آدما خیلی به دنیا کمک کردن از خیلی راها که واقعا، واقعا در واژگان نمی‌گنجه. واقعا محابسه‌ناپذیره. <hr width="50%" /> '''مایکل''': ''[به منگنه دوایت داخل ژله اشاره می‌کند]'' این دیگه چیه؟ '''دوایت''': این منگنه منه. '''مایکل''': نه، نه، نه! بیرونش نیار. باید با خوردن ژله بیرونش بیاری، چون افرادی در جهان هستن که دارن از گرسنگی میمیرن و من از این متنفرم و یک جورایی اصراف غذاست. '''دوایت''': باشه، حالا چی؟ ''[به رایان]'' تو می‌تونی شاهد باشیو میشه توبیخش کنی؟ '''جیم''': ''[در حال خوردن ژله آلبالو]'' از کجا می‌دونی که کار من بوده؟ '''دوایت''': همیشه کار توئه. قراره آدمش کنی یا نه؟ '''مایکل''': اووووووه! انضباط! ''[می‌خندد]'' خیلی خب، از این به بعد قرار شما بچه‌ها اینه. درباره یک شوخی عملی، باید بدونی کی شروع کنی و کی به پایان برسونی. '''دوایت''': آره '''مایکل''': آره جیم، وقتشه که دیگه وسایل شخصی دوایت رو تو ژله نزاری. ==== [[W:روز تنوع|''روز تنوع'']] [۱٬۰۲] ==== '''مایکل''': سلام، من مایکل اسکات مدیر منطقه‌ای داندر میفلین شعبه اسکرانتون هستم. من همچنین بنیان‌گذار «تنوع فردا» (Diversity Tomorrow) هستم چون امروز کمابیش به پایان رسیده. '''مایکل''': آبراهام لینکلن یک بار گفت: «اگه تو نژادپرست باشی، من و شمال بهت حمله می‌کنیم» و این اصولیه که با خودم تو محل کار دارم. <hr width="50%" /> '''پم''': ''[در طول یک تمرین نقش‌آفرینی؛ به دوایت؛ که قرار است آسیایی باشد]'' خیلی خب‌، اگه قراره این کارو انجام بدم. با توجه به کلیشه‌هایی که اصلا واقعی و درست نیستن و من موافقشون نیستم، تو شاید... یک راننده خیلی خوبی نباشی. '''دوایت''': آه، پسر! من یک زنم؟ تف توش! === فصل دوم === ==== [[w:داندی‌ها|''داندی‌ها'']] [۲،۰۱] ==== '''پم''': می‌دونی دربارهٔ تصادف ماشین چی میگن، جوری که انقدر بده که نمی‌تونی نگاهش نکنی؟ مراسم داندی‌ها هم مثل یک تصادف میمونه که می‌خوای بهش نگاه نکنی اما مجبوری چون رئیست مجبورت کرده. ==== [[W:آزار جنسی (اداره)|''آزار جنسی'']] [۲،۰۲] ==== '''مایکل''': توبی توی بخش منابع انسانی هستش، و به این معنیه که برای شرکت کار میکنه پس بخشی از خانوادهٔ ما نیست. علاوه بر این طلاق گرفته پس بخشی از خانوادهٔ خودش هم نیست. === فصل سوم === ==== ''بسته‌شدن شعبه'' [۳٬۰۷] ==== '''جیم''': من خیلی با شعبه اسکرانتون ارتباط ندارم، اما پیش از رفتنم یک جعبه از نوشت‌افزارهای دوایت ورداشتم. خب گاهی اوقات، برای دوایت فکس می‌فرستم… از سوی خودش… از آینده. '''دوایت''': ''[در حال خواندن فکس]'' «دوایت، ساعت هشت صبح امروز یکی قهوه رو مسموم می‌کنه. به هیچ وجه قهوه رو نخور. اطلاعات بیشتری به زودی بهت می‌رسه. از صمیم قلب، دوایت آینده» ''[پس از دیدن استنلی با لیوان قهوه]'' نههههههههههههه! ''[لیوان قهوه را از دست استنلی می‌اندازد]'' بعدا ازم تشکر می‌کنی. === فصل پنجم === ==== ''جشن سیسمونی'' [5٬04] ==== '''مایکل''': من عاشق بچه‌هام و فکر میکنم به جهات مختلفی زیبان. سعی میکنم اگه ممکن باشه هر روز یه بچه رو بغل کنم، چون بهم قوت میده. اگه یه بچه رئیس جمهور می‌شد دیگه نه مالیاتی می‌دادیم، نه جنگی می‌شد، نه دولتی داشتیم ... و اتفاقای وحشتناکی ممکن بود بیفته! و راستش فکر کنم بهتر باشه در حد یه فیلمنامه باشه تا یه پپیشنهاد جدی. ==== ''پاپوش برای توبی'' [5٬09] ==== '''مایکل''': دنیای خر تو خری شده. ولی دنیای خر تو خره مائه! == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{پانویس}} {{ناتمام}} [[رده:مجموعه‌های تلویزیونی]] r54h5lga10j56sh3erqjocjf8s6la5s ویکی‌گفتاورد:GUS2Wiki 4 37515 171166 171132 2022-07-23T20:50:54Z Alexis Jazz 15978 Updating gadget usage statistics from [[Special:GadgetUsage]] ([[phab:T121049]]) wikitext text/x-wiki {{#ifexist:Project:GUS2Wiki/top|{{/top}}|This page provides a historical record of [[Special:GadgetUsage]] through its page history. To get the data in CSV format, see wikitext. To customize this message or add categories, create [[/top]].}} داده‌های زیر در حافظهٔ نهانی وجود دارند و آخرین بار در 2022-07-23T02:53:37Z روزآمدسازی شده‌اند. حداکثر {{PLURAL:5000|یک نتیجه|5000 نتیجه}} در حافظۀ نهان موجود است. {| class="sortable wikitable" ! ابزار !! data-sort-type="number" | شمار کاربران !! data-sort-type="number" | کاربران فعال |- |AjaxUndo || 33 || 2 |- |AncreTitres || 18 || 2 |- |BiDiEditing || 16 || 1 |- |Cat-a-lot || 3 || 1 |- |CategoryAboveAll || 15 || 1 |- |CleanDeleteReasons || 18 || 1 |- |Contributions-report || 27 || 1 |- |CustomizedEditTool || 17 || 1 |- |DeluxeHistory || 18 || 1 |- |EasyNewSection || 20 || 1 |- |Extra-Editbuttons || data-sort-value="Infinity" | پیش‌فرض || data-sort-value="Infinity" | پیش‌فرض |- |Extra-menu || 34 || 1 |- |Gototop || 15 || 1 |- |GreenRedirect || 26 || 1 |- |HotCat || 90 || 3 |- |Markblockedscript || 28 || 2 |- |Newuser || 40 || 1 |- |OldDiff || 17 || 1 |- |PageContributions || 32 || 2 |- |QPreview || 17 || 1 |- |RTRC || 19 || 1 |- |RedirectMaker || 33 || 2 |- |SearchEngines || 19 || 1 |- |ShortLink || 15 || 1 |- |ToolsIcon || 26 || 2 |- |UTCLiveClock || 26 || 1 |- |UserEditCount || 27 || 1 |- |XTools || 37 || 2 |- |contribsrange || 14 || 1 |- |defaultsummaries || 23 || 1 |- |diffswitchdir || 18 || 1 |- |dropdown-menus || 19 || 1 |- |edittop || 26 || 2 |- |exlinks || 17 || 1 |- |fixtopbar || 15 || 1 |- |googletranslator || 25 || 1 |- |intropreload || 15 || 1 |- |lastchenges || 12 || 1 |- |lastdiff || 25 || 1 |- |lifilter || 19 || 1 |- |localclock || 20 || 1 |- |notsign || 20 || 1 |- |popups || 55 || 3 |- |prefixindex || 13 || 1 |- |prota || 16 || 1 |- |purgetab || 19 || 2 |- |sysopdectector || 38 || 2 |- |taghighlighter || 33 || 2 |- |userinfo || 25 || 2 |} * [[ویژه:استفاده ابزار]] * [[w:en:Wikipedia:GUS2Wiki/Script|GUS2Wiki]] <!-- data in CSV format: AjaxUndo,33,2 AncreTitres,18,2 BiDiEditing,16,1 Cat-a-lot,3,1 CategoryAboveAll,15,1 CleanDeleteReasons,18,1 Contributions-report,27,1 CustomizedEditTool,17,1 DeluxeHistory,18,1 EasyNewSection,20,1 Extra-Editbuttons,default,default Extra-menu,34,1 Gototop,15,1 GreenRedirect,26,1 HotCat,90,3 Markblockedscript,28,2 Newuser,40,1 OldDiff,17,1 PageContributions,32,2 QPreview,17,1 RTRC,19,1 RedirectMaker,33,2 SearchEngines,19,1 ShortLink,15,1 ToolsIcon,26,2 UTCLiveClock,26,1 UserEditCount,27,1 XTools,37,2 contribsrange,14,1 defaultsummaries,23,1 diffswitchdir,18,1 dropdown-menus,19,1 edittop,26,2 exlinks,17,1 fixtopbar,15,1 googletranslator,25,1 intropreload,15,1 lastchenges,12,1 lastdiff,25,1 lifilter,19,1 localclock,20,1 notsign,20,1 popups,55,3 prefixindex,13,1 prota,16,1 purgetab,19,2 sysopdectector,38,2 taghighlighter,33,2 userinfo,25,2 --> 58ttcazubm8esf9189kgzlhzpqwskp6