ویکی‌گفتاورد fawikiquote https://fa.wikiquote.org/wiki/%D8%B5%D9%81%D8%AD%D9%87%D9%94_%D8%A7%D8%B5%D9%84%DB%8C MediaWiki 1.39.0-wmf.23 first-letter مدیا ویژه بحث کاربر بحث کاربر ویکی‌گفتاورد بحث ویکی‌گفتاورد پرونده بحث پرونده مدیاویکی بحث مدیاویکی الگو بحث الگو راهنما بحث راهنما رده بحث رده TimedText TimedText talk پودمان بحث پودمان ابزار بحث ابزار توضیحات ابزار بحث توضیحات ابزار ضرب‌المثل‌های آذربایجانی 0 2600 171263 171192 2022-08-12T12:09:39Z Shahnazi2002 18342 /* آ */ wikitext text/x-wiki <div style="font-variant: small-caps; text-align: center;"> __NOTOC__ [[#آ|آ]] - [[#الف|الف]] - [[#ب|ب]] - [[#پ|پ]] - [[#ت|ت]] - [[#ث|ث]] - [[#ج|ج]] - [[#چ|چ]] - [[#ح|ح]] - [[#خ|خ]] - [[#د|د]] - [[#ذ|ذ]] - [[#ر|ر]] - [[#ز|ز]] - [[#ژ|ژ]] - [[#س|س]] - [[#ش|ش]] - [[#ص|ص]] - [[#ض|ض]] - [[#ط|ط]] - [[#ظ|ظ]] - [[#ع|ع]] - [[#غ|غ]] - [[#ف|ف]] - [[#ق|ق]] - [[#ک|ک]] - [[#گ|گ]] - [[#ل|ل]] - [[#م|م]] - [[#ن|ن]] - [[#و|و]] - [[#هـ|هـ]] - [[#ی|ی]] </div> == آ == * آبشارین آبی گئدیب شاری قالیب ** «آب آبشار رفته تیله‌هاش موندن» * آباد اوْلسون خال خال، بیری یاتار بیری قالخار. ** «آباد باشد خلخال، یکی می‌خوابد یکی دیگر بیدار می‌شود (وصف محلی که همیشه تعدادی بیدارند وشلوغ است)». * آتا اولماق آساندی‏، آتالیق ائتمک چتیندیر. ** «پدر شدن آسان است‏، ولی پدری کردن سخت». * آتا چاتینجاخ اشّکه مین! ** «تا زمانیکه به اسب برسی، سوارخر شو»! * آت آلماغا جاوان یوللا، قیز آلماغا قوجانی. ** «جوان را برای خرید اسب بفرست و پیر را برای دختر (عروس)». * آت آلمامیش آخئر چکیر. ** «قبل از اینکه اسب را بخرد آخورش را می‌سازد». * آتا دوغرایب بالایئیر. ** «پسر دنباله رو پدر می‌شود». * آتاسئن دونقوز قاپمیش اوغلونو ایلان چالمیش. ** «پدرش را خوک گاز گرفته و پسرش را مار نیش زده». * آتاسئنا خئیئری اولمایان کیمه خئیری اولار؟ ** «کسی که به پدرش خوبی نمی‌کند به چه کسی خوبی می‌کند»؟ * آتا سین گورمه ین شاهلئق ادعاسی ائدر. ** «هرکه آبا و اجدادش را نشناسد ادعای پادشاهی می‌کند». * آتاش یانماسا کول اولماز. ** «تا نسوزد آتشی، خاکستری پدید نمی‌آید». * آتا سیندان قاباغا دوشه ن تولانی قورد یئیه ر. ** «توله ای که جلوتر از پدرش راه برود طعمه گرگ می‌شود». * آتالار سوزونه محاکیمه اولماز. ** «نصیحت پدر را نمی‌شود محاکمه کرد» * آتالار سوزو حکمتدیر. ** «سخن پدران پندآموز است». * آتالار سوزو عاغلئن گوزو. ** «سخنان پدران (ضرب‌المثلها) چشم عقل هستند». * آت اولوب، ایتلرن بایرامیدر. ** «اسب بمیره عید و عروسی سگهاست». * آتام آتام من بو ایشه ماتام. ** «پدرم پدرم من از این کار سر در نمیارم» * آتا مالین درج ایله‏، اونا گوره خرج ایله. ** «اول ارث پدری را صاحب شو، آنگاه خرجش کن». * آتاما یاتاق سالدیم قالایچی یلدی یاتدی. ** «برای پدرم رختخواب پهن کردم، خادم پدرم آمد خوابید». * آتام ایله آتانی دئینجه ‏، اوزوم ایله اوزونو دئه. ** «حساب پدر با حساب خودت جداست». * آتام ائوینده بایلق باشی ‏، اریم ائوینده تویوق آشی. ** «خونه پدر کله ماهی خوراکم بود، خونه شوهر مرغ بریان». * آتامی آنامی آتمیشام تکجه سنی توتموشام. ** «پدر و مادرم را انداخته و فقط تو را چسبیده‌ام». * آتامین اؤلمه سیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانیا. ** «از مرگ پدرم نمی‌ترسم ‏، ترسم از این است که عزرائیل در خانه‌ام را بشناسد». * آتا مینمه یین بیر عیبی وار، آت دان دوشمه یین مین عیبی وار (آتا مینمه ک راحتدیر، آت دان ینمه ک چتیندیر). ** «اگر سوار بر اسب شدن یک عیب و ایراد داشته باشد، از آن افتادن و پیاده شدن هزار مورد و مسئله دارد (رسیدن به ثروت و مقام خوشایند ولی از دست دادن آن سخت و ناگوار است)». * آتان بیلیجی دی سنه نه؟. ** «گیرم پدر تو بود فاضل-از فضل پدر تو را چه حاصل» * آتان سوغان آنان ساریمساق اوزون نجه اولدون گول بسر؟ ** «پدرت پیاز ومادرت سیر، مگه میشه تو بشی گلبسر (خیارسبز)». * آتانین دعاسی ‏، آنانین ناله سی. ** «دعای پدر و ناله مادر». * آتانین دعاسی آنانین آهی. ** «دعای پدر و آه مادر». * آتا ات ایته اوت وئرمزلر. ** «به اسب گوشت و به سگ علف نمی‌دهند». * آتا مین ‏، آد قازان. ** «بر اسب سوار شو و شهرت بطلب». *آتا مینیب جیدا گوتوروب **سوار اسب شده جیدا برداشته. * آتا آنا رشوه سیز دوست دورلار. ** «پدر و مادر بدون هیچ چشم داشتی دوستت هستند». * آتا ائوینده اوگئی آنا _ار ائوینده قایئن آنا. ** «در خانهٔ پدر نامادری- در خانهٔ شوهر مادر شوهر». * آتم آت اولونجان، ییه‌سی مات اولار. ** «تا کره اسبم اسب شود صاحبش مات شده (مرده)». * آتان اوخ قایئتماز. ** «تیر پر تاب شده بر نمی‌گردد». * آت اوزگنین، گوت اوزگنین، چال چاتلاسین. «اسب مال کس دیگر، کون مال کس دیگر، بکوب تا بشکند.» * آتی آت ایله باغلاسان همرنگ اولماسا هم خوی اولار. ** «دو اسب را که یکجا ببندی اگر هم رنگ نشوند هم خوی هم می‌شوند». * آتین ساتان اشک آلامماز، دوسین ساتان کوشک آلامماز. ** «کسی که اسبشو میفروشه نمی‌تونه خر بخره، کسی که دوستشو میفروشه نمیتونه خانه باغ بخره» * آجا مئییت حلال دیر. ** «برای فرد گرسنه میت حلال است». * آج تویوق یاتار یوخودا داری گورر. ** «مرغ گرسنه در خواب ارزن می‌بیند».(شتر در خواب ببیند پنبه دانه) * آج قارئن آجی آیران. ** «شکم گرسنه و دوغ تلخ (وعده‌های تو خالی)». * آجین ایمانی اولماز. ** «آدم گرسنه ایمان ندارد». * آجیندان یاتیب گون اورتادا دوروب. ** «از زور گرسنگی شب می‌خوابد و بعد از ظهر بیدار می‌شود». * آجین قارنی دویار، گوزو دویماز. ** «حریص دایم در غم است، هرچه دارد پندارد کم است». * آج دئیر دویمارام ، توخ دئیر آژمارام. ** «گرسنه میگه سیر نمیشم ، سیر میگه گرسنه نمیشم» * آخار سویا گئدسه، آخار سولار قورویار. ** «آدم بد شانس اگر به آبهای روان برود آنها هم خشک می‌شوند». * آخار سو یولونی تاپار. ** «آب جاری راهش رو پیدا می کنه». * آختاران تاپار یاتان یوخودا گوره ر. ** «کسی که جستجو کند پیدا می‌کند و کسی که بخوابد در خواب می‌بیند (جوینده یابنده است)». * آخیرده گوله ن، یاخشی گوله ر. ** «کسی که آخر می‌خندد، بهتر می‌خندد». * آدادا قورد آز ایدی، بیری ده گمیله گلدی. ** «در جزیره گرگ کم بود، یکی هم با کشتی آمد». (گلپایگان گرگ کم داشت، یکی هم از گوگد آمد) * آدام پولو قازانار، پول آدامی قازانماز. ** «آدم پول در میاره، پول آدم نمیکنه (نه همین لباس زیباست نشان آدمیت)» * آدام گئده ر آدی قالار. ** «انسان می‌میرد نامش ماندگار می‌شود» * آدام هر نه دن قورخسا، باشینا گله ر. ** «انسان از هر چیزی بترسد به سرش می‌آید». * آدامئن آدی پیسلی یه چئخئنجا، جانی چئخسا یاخشی دئر. ** «جون آدم دراد بهتر از اینه که شهرت بدی بگیره» * آدامئن آغزئندان سؤز آلئر. ** «از دهان آدم حرف می‌کشد». * آدامئن اون دانا یییجی سی اولسون بیر دانا دیییجی سی اولماسئن. ** «آدم ده تا نون خور داشته باشه ولی یه دونه غر زن نه»! * آدی منیم دادی سنین. ** «به اسم من ولی لذتش مال دیگران». (به نام من و به کام دیگران) * آدئن توتدون اوزو گلدی. ** «اسمشو آوردی پیداش شد». * آدئن ندی رشید بیرین دئه، بیرین ائشید. ** «یکی بگو، یکی بشنو». * آرپا اکه ن بوغدا درمه ز. ** «کسی که جو می‌کارد گندم درو نمی‌کند». * آرپا یئمییه ن آت، قلیج گوجونه یریمز. ** «اسبی که جو نخورد، به زور شمشیر راه نمی‌رود» * آزاجئق آشئم، آغرئماز باشئم. ** «به فقر می‌سازم، دردسری ندارم». * آزا قانع اولمایان چوخا یئتیشمه ز. ** «کسی که به کم قناعت نکند پیشرفت نمی‌کند» * آز دانئش ناز دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا دانئش، اوستا دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا گئده ن یورولماز. ** «کسی که آهسته می‌رود خسته نمی‌شود». * آسلانین ائرکک دیشی سی اولماز. ** «[[شیر]] نر و ماده ندارد». * آش دی آشئن ایسپناغی. ** «آش اگه آشه مربوط به اسفناجشه». * آشی پیشدی. ** «گاوش زائید. مشکلی برایش پیش‌آمد». * آغاج بار گتیردیکجه باش آیه ر. ** «درختی که بارش بیشتر باشد بیشتر خم می‌شود». * آغاجی ایچیندن قورد یئیه‌ر. ** «کرم درخت را از درون می‌خورد». (کرم از خود درخت است) * آغاجین بیری آردی، بیری ناموس، قالانی تالاپ تولوپ. ** «چوب (تنبیه و تربیت) یکی عصمت و عفت (آر) است، یکی ناموس، بقیه تالاپ تولوپ». * آغانئن مالی چئخاندا نوکرین جانی چئخئر. ** «از اموال آقا داره کم میشه جان نوکر داره در میاد (شاه می‌بخشد شیخعلی خان نمی‌بخشد)». * آغریمایان باشا دسمال باغلامازلار. ** «به سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند». * آغرییان دیشی چکرلر. ** «دندانی را که درد می‌کند باید کشید». * آغئزلاردا ساققئز اولماق. ** «دهان به دهان گشتن». * آغئزئنا باخ تیکه کس. ** «به اندازه دهانت لقمه بردار (پایت را به اندازه گلیمت دراز کن)». * آغئزئندا مرجیمک ایسلانمئر. ** «عدس دردهانش خیس نمی‌شود (درمورد آدمی که سرّ نگهدارنیست)». * آل آپارمئش. ** (آل او را ببرد)(آل=موجودی موهوم و خیالی که به چشم انسان تنها در شب یا زن حامله دیده می‌شود)». * آل ایتدن معروف اولماق. ** «مثل گاو پیشانی سفید مشهور بودن». * آللاه آدامئن عمروندن گؤتورسون، قویسون شانسئنئن اوستونه. ** «خدا از عمر آدم بردارد، به شانسش اضافه کند». * آللاه ایکی قاپازی، بیر باشا وور ماز. ** «خدا دو سرکوفت را به یک سر نمی‌زند». * آللاه ایلانی تانییب، آیاغلارئنی قارنئنا سوخوب. ** «خدا خر را شناخت و شاخش نداد». * آللاه باغلایان قاپئنی، هئچ کیم آچامماز. ** «دری را که خدا ببندد، هیچ‌کس نمی‌تواندباز کند». * آللاه بیر قاپئنی باغلاسا، آیری قاپی آچار. ** «خدا اگر دری را به روی بنده اش ببندد، در دیگر به رویش می‌گشاید (خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)». * آللاه داغئنا باخار قار وئره ر. ** «خداوند به کوه اش نگاه می‌کند برفش می‌دهد (خداوند به هر کسی به اندازه لیاقتش می‌دهد، خلایق هرچه لایق)». * آللاه‌دان اوزولمییه نه، اؤلوم یوخدور. ** «برای کسی (بیماری) که ارتباطش از جانب خداوند قطع نشده، مرگ وجود ندارد». * آللاه دان قورخان هئچ نه ده ن قورخماز. ** «کسی که از خدا می‌ترسد از هیچ چیز نمی‌ترسد» * آللاه دغل بازا پای ورمز. ** «خدااز فریب کاران حمایت نمی‌کند.» * آللاه شنبه نی جهودا قیسمت ائله سین. ** «خداوند شنبه را قسمت جهودها کند». * آللاه قارغا ده ییل کی گوز اویا (آللاهئن بارماغی یوخدور، گؤزووه سوخا). ** «خداوند مانند کلاغ نیست که چشم در بیاورد (چوب خدا صدا نداره)». * آللاه قازاناندان آلار وئره‌ر بئجه‌ره‌نه. ** «خدا اختیار داره». * آللاها قوربان اولوم کی، یاغی یاغ اوسته وئریب یارمانی یاوان قویوب. ** «قربان خداوند بروم که به یکی روغن روی روغن (صد نازو نعمت) داده وبرای یکی هم بلغور خالی». * آلچاقدا دایان که چیخاسان باشا. ** «برای رسیدن به قله کوه باید از دامنه شروع کنی». * آلئنمئش تاپئلمئش دی. ** «چیزی که خریده شده غنیمت است». * آلما قاخی دا قاخدی، اَریک اوندان قاباخدی. ** «برگه سیب هم هرچند برگه هست ولی برگه زرد آلو از آن به مراتب بهتر است» * آناسئنا باخ قئزئنی آل، قئراغئنا باخ بئزینی آل. ** «در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج دربارهٔ مادر عروس تحقیق کن». * آنلایان بیر تل ده ن آنلایار (آدام اولانا بیر سوز یئته ر. آنلایانا بیر سؤز بسدیر. آنلایانا ایشاره، آنلامایانا میناره. آنلایانا بیر سؤز بیر کیتابدئر. آنلایانا بیر کلمه سازدئر، آنلامایانا زورنا قاوال آزدئر). ** «عاقل را یک اشاره کافیست». * آی ایشئغی گونده ن آلار. ** «نور ماه از خورشید هست» * آیدان آری، سودان دورو. ** «پاک‌تر از ماه، صاف‌تر از آب». * آییدان قورخان، مئشه یه گیرمه ز. ** «کسی که از خرس می‌ترسد، وارد جنگل نمی‌شود». * آیین ایشیغی، گئجه نین یاراشیغی. ** «نور ماه، برازندگی شب». == الف == * ایشمئمیش کئفلی ** «نخورده مست (کنایه از شادی، گیجی، بیخیالی یا بی توجهی بیش از حد)» * اوستورسان یئل آپارار ** «بگوزی (فلان چیز یا کس رو) باد میبره! (کنایه از قدرت بیش از حد مخاطب نسبت به چیز یا کس دیگری)» * اؤلؤنون گوتونه سوخسان دیریلر ** «(فلان چیز را) به کون مرده فرو کنی زنده می‌شود! ( اشاره به فوق‌العاده مفید بودن یک موضوع یا هر چیزی )» *اوست اورتولو بازار دوستلوغو پوزار **«عدم شفافیت در رفاقیت موجب از بین رفتن رابطه دوستانه میشود» * ایپک اوقدر خار اولدی اشگه افسار اولدی. ** «ابریشم آن قدر خار شده که بند افسار خر شده‌است» * اَت قانلی یئگیت جانلی گَرَح ** «گوشت خون‌دار و جوان جون‌دار باید(باشد)» * اِشَّح قوناخ‌لیغی‌دی؟ ** «مهمانی خر هست؟(چه خبره مگه؟)» * اششکی پالان ساخلار قشونی یالان. ** «خر را پالان نگه می‌دارد و لشکر را دروغ» * اِله جیر یاماخ تاپئل‌سئن(شکل دوم: یئکه جیردین) ** «یه جوری پاره کن که وصله پیدا بشه(جوری بلف بزن که بشه باور کرد)(شکل دوم: زیاد پاره کردی)» * اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نین گو’زون ایور (اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نه ن ساواشئر). ** «هم تو کشتی نشسته هم به ناخدا گیر داده». * ات وئرمه ده ن، کوفته ایسته مه (ات وئرمه میش، کوفته الده ائدیلمز). ** «تا وقتی گوشت نداده‌ای کوفته نخواه». * ایصفهانان گلن اشک کرخ (۴۰) گون آنقرار. ** «الاغی که از اصفهان (راه دور) اومده باشه چهل روز عرعر می کنه» * ایشین دوشدی آروادا اولن گونون سال یادا. ** «کارت به زن افتاد روز مرگش را یادت بینداز» * ایکی قیرغی ساواشار، سئرچه یه ده ن دوشه ر. ** «دو قرقی با هم دعوا می‌کنند، برای گنجشک دانه می‌افتد» * ایو ساتان بیر ایل دولتی اولار ایو آلان بیر ایل کاسب. ** «هر کی خونه بفروشه یک سال وضعش توپ میشه و اونی که خونه می خره یک سال بی‌پولی میکشه» * الی باغلی اولانین دوگنی چوخ اولار. ** «کسی که دستاش بسته هست خیلی‌ها جسارت زدنشو پیدا می‌کنند» * اوزگه قاپئسونی باغلی ایسته یه نین، اوز قاپئسی باغلی قالار. ** «» *اوغول سنتی بستنی یماغا لاح گاشیغ ایش ورمز سینار گالار ایچینده اوتاندا تاخیلار بوغازیوا ** «پسرم برای خوردن بستنی سنتی قاشق پلاستیکی استفاده نمیکنن میشکنه میمونه توش وقتی میخوای قورتش بده فرو میره تو قلوت» * اوزونده ن یوخاری یا باخاندا، اوزونده ن آشاغی یا دا باخ. ** «وقتی از خودت بالاترو نگاه میکنی از خودت پایینترم نگاه کن» * اوستی بزک آلتی تزک. ** «رویش زیبا و تمیز زیرش کثیف(ظاهر زیبا باتن زشت)» *اوستوراغین گولونجا نه ربطی وار؟ ** «گوز چه ربطی به گولنج داره؟» * اوسورماغی بس دگیل یل قاباغندا دا دورور. ** «گوزیدنش کم نیست جلوی باد هم می‌ایستد» * احمد بی غم دیر. ** «آدم بی خیالی است». * ادب بازاردا ساتیلماز. ** «ادب در بازار فروخته نمی‌شود». * ار آخار چای دی آرواد سویون بندی. ** «شوهر رود در جریان است و زن آب‌بند است (زندگی جمع می‌کند)» * اریم اولسون ائرمنی اولسون (اراولسون اکبر اولسون). ** «اخلاق و رفتار مهم نیست مهم این است که شوهر و سایه سر باشد». * اششییم اؤلمه یونجا بیتینجه ک، یونجام سارالما، توربا تیکینجه ک.(اؤلمه اششکیم یونجا بیتینجک) ** «بزک نمیر بهار میاد، کمپوزه با خیار میاد». * اششگه گوٍجوٍ چاتمیر، پالانئ‌نی تاپداییًر. ** «زورش به خر نمی‌رسد، پالانش را کتک می‌زند»! * اشک نه بیلر آرپا باهادی. ** «خر که نمی فهمه جو گرونه (خر چه داند قیمت قند و نبات)». * اوکوز گوجون بولسه چوبانا اگیلمز. ** «گاو اگر زورشو بدونه تسلیم چوپان نمی‌شود». * ال الی یویار، ال ده دؤنه ر اوزو یویار. ** «دست، دست را می‌شوید، دست برمی‌گردد صورت را می‌شوید (همدلی و کمک به دیگران و رفتار متقابل آنها در تمامی زمینه‌ها)». * اتینن درناغین آراسینا گیرمه. ** «میان گوشت و استخوان نرو (میان دو برادر جدایی نینداز)» * الییم اله نیب قلبیریم گویده فئرئلدئر. ** «الکم بیخته شده و غربیلم درهوا می‌چرخد (آردم را بیختم الکم را آویختم)». * الینده ن سو داممئر. ** «از دستش آب نمی‌چکد (کنایه از آدم خسیس)». * ان بؤیوک بیجلیک دوزلوکدور. ** «بزرگترین زیرکی درستکاری و صداقت است». * اوباشداآغلاماق بوباشدا سئزئلداماقدان یاخشئدئر. ** «گریه کردن در انتها از چس‌ناله کردن در ابتدا بهتر است (احتیاط اولیه بهتر از پشیمانی و گریه کردن در پایان کار است)». * اوجوزدان باهاسی اولماز. ** «همیشه جنس گرانبها مرغوب و باصرفه تر است». * اوجوزلو اتین شورباسی اولماز. ** «از گوشت ارزان شوربا نمی‌شود». * اود آلتئندان کوز، آدام آلتئندان سوز (آدامئن آلتئن سوز یاندئرار، قازانئن آلتئن کوز یاندئرار). ** «خاکستر زیر آتش، حرف پشت سر انسان (انسان بواسطه برخی از سخنان دیگران همیشه در زحمت و رنج است همچنان که شعله‌ور شدن چوب زیر دیگ را می‌سوزاند)». * اود پارچاسی دی. ** «یه پارچه آتیشه». * اوره ییم قئزمئر. ** «دلم گرم نمیشه». * اوز گوزونده دیره یی گورمور، اوزگه نین کینده توکو گورور. ** «تیر را در چشم خود نمی‌بیند ولی مو را در چشم دیگری می‌بیند». * اؤزومون قشنگین چاققال یئیر. ** «بهترین انگور (باغ) راشغال می‌خورد». * اوزونه سیچیر، منه گوز بره لدیر. ** «برای خودش می‌ریند، برای من چشم می دراند» !(خودش را خیس می‌کند، عصبانیتش را سر من خالی می‌کند) * اوزو یئخئلان آغلاماز. ** «کسی که خودش بیفته [[گریه]] نمی کنه (خود کرده را تدبیرنیست)». * اوزونن گوز اول ** «چشم از رو خودت برندار(حواست به خودت باشه؛ مواظب خودت باش» * اوستورانین قاباغیندا سیچماسان، دئیرلر گوتو یوخدی. ** «کلوخ انداز را پاداش سنگ است.» (عوض عوض داره گله نداره) * اوغرو پیشیک آغاج گورجک قاچار. ** «[[گربه]] دزده چوب ببینه فرار می‌کنه». * اوغرو دان اوغرویا حلالدی. ** «دزد که از دزد بدزده حلاله.» * اؤلسون او یاخشی کی پیسده ن سونرا گه له جک (اؤلسون او پیس کی یئرینه یاخجی سی گه له جک). ** «بمیرد آن خوبی که می‌خواهد بعد از بد بیاید (هیچ بدی نرفت که خوب جاش رو بگیره)». * اول قارداشلئغئنی ثابت ائله سونرا ارث و میراث ایسته. ** «اول برادریتو ثابت کن بعد ادعای ارث بکن». * اؤلو دوروب مرده شیری یویور. ** «مرده بلند شده داره مرده‌شور رو غسل میده». * اؤلومدن باشقا هر شئیه چاره وار. ** «فقط مرگ را چاره نیست». * اؤلمه ز خدیجه، گوره ر نوه نتیجه. ** «نمی‌میرد خدیجه، می‌بیند نوه و نتیجه (یعنی هرکس کار بکند خوب و بد نتیجه کارش یا عمل انجام یا فته اش را خواهد دید و پس از آن دیگران با دیدن نتیجه کار قضاوت خواهند کرد)». * اؤلمه ک اگر اؤلمه کدیر، بونه جان وئرمه کدیر. ** «مرگ یک بار شیون هم یک بار». * اؤلن یوخدور قبرینه سئچاسان. ** «هنوز خبری نیست که داری برنامه می‌ریزی». * اؤلویه اوز وئرسن، سیچار کفنین باتیرار. ** «به مرده رو بدی می رینه کفنشو کثیف می کنه». * او مراغا باسلئغئدی، ایلده بیر دفعه گلر. ** «آن باسلوق مراغه است سالی یکبار می‌آید». *ایت ایلن یولداشلیق ائله، آما آغاجیوی یئره قویما ** «با سگ دوستی کن ولی چماغتو زمین نذار» * ایت موتالدان ال‌چکدی موتال ایتدن ال چکمیر. ** «سگ از خیک دست برداشت خیک ازسگ دست برنمی‌دارد». * ایت هورر کروان کئچر. ** «سگ واق واق می‌کند، کاروان می‌گذرد (سگ لاید و کاروان گذر، جواب ابلهان خاموشی است)». * ایتین آیاغیندان تیکان چئخاردئر. ** «از پای سگ خار درمی‌آورد (سخت کوش- در مورد انجام کارهای سخت و مشاغل طاقت فرسا)». (کنایه ازشجاعت و نترس بودن) * از گل قیزیم ناز گل قیزیم. ** «کم مهمون بیا دخترم ناز باشه اومدنت». * ایری اوتوراق دوز دانیشاق. ** «کج بشینیم، راست صحبت کنیم (اظهار صداقت و راسنگویی در هر موقعیتی)». * ایش ایچینده ایش وار. ** «کاسه ای زیر نیم کاسه است». * ایش قالسا اوستونه قار یاغار. ** «اگه کار بماند رویش برف می‌بارد». (کار امروز را نگذار فردا) * ایشله ین دمیری، پاس باسماز. ** «آهنی که کار کند زنگ نمی‌زند (در زمینه ارزشمندی کار کردن بیان می‌شود)». * ایشه یاخشی باخارسان، ایشده سنه یاخشی باخار. ** «» * ایشی دوشنده آختارار، ایشیم دوشنده قاوالار. ** «وقتی کاری با من دارد دنبالم می‌گردد، وقتی کاری باهاش دارم فراری ام می‌دهد». * ایلان هر یئره ایری گدر، اوز یوواسینا دوز گدر. ** «[[مار]] هر کجا که کج بره، خونه خودش راست میره». * ایلانئن قویروغون آیاقلاماسان چالماز. ** «اگر پا روی دم مار نگذاری نیشت نمی‌زند» * ایلانئن یارپئزدان خوشو گلمز گلر سو قئراغئندا چئخار. ** «مار از پونه بدش میاد دم در لونه اش سبزه میشه». * ایلانی اوتوب اژدها اولوب. ** «مار را قورت داده شده اژدها». (مار خورده افعی شده) * ائل گوجو، سئل گوجو (ائلین گوجو، سئلین گوجو). ** «قدرت مردم مانند قدرت سیل است (دست خدا با مردم است)، در زمینه نیرومندی کار جمعی بیان می‌شود». * ائله دانئشئر کی پیشمیش تویوغون گولمه یی گلیر. ** «چنان حرف می‌زند که مرغ بریان خنده اش می‌گیرد». * ائله قورخور، جین دمیرده ن قورخان کیمی. ** «مثل ترسیدن جن از آهن می‌ترسد (کنایه از آدم ترسو است)». * ائله یئرده یاتماز کی آلتئنا سو کئچه. ** «می‌گویند فلانی جائی نمی‌خوابد که آب زیرش برود، بسیار محتاط است». * ائویمدن چئخئر قارنئما گئدیر. ** «از خانه‌ام در می‌آید، به شکمم می‌رود (از این جیب به ان جیب)» * إشییه گِدیرَم تاری داننیر، إوَه گَلییم قاری داننیر. ** «بیرون میرم خدا سرمون میزنه، خونه میاییم زن سرمون میزنه» (بیشتر برا کسی بکار می‌رود که نه روزی درست و حسابی دستش میاد و نه در خونه از جهت اخلاق زن درست حسابی داره) == * باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله ** « اگه میخوای به سرت خاک هم بریزی از بلندی بریز » * بش یاشیندا قویون؛ اللّی یاشیندا قاضی نی آلار. ** «یک گوسفند پنج ساله؛ یک قاضی پنجاه ساله را می‌خرد» * باجی، باجین اؤلسون، درد چوخ، وقت یوخ. ** «خواهر خواهرت بمیره حرف زیاد است و وقت کم» * بو گون قیزین دوگمه ین صاباح دیزین دویه جخ. ** «کسی که امروز دخترشو نزنه فردا به زانوش باید از حسرت بکوبد» * بیر ائوده شادلیق، بیر ائوده شیوئن. ** «درخانه ای شادی، درخانه ای دیگر شیون» * بیر الی ایله وئریر، بیر الی ایله آلئر. ** «با یه دست میده، با دست دیگرش میگیره» * بیراولکه ده ایکی حکمدار اولماز. ** «در یک کشور دو حکمدار نمی‌گنجد». * بیر بوغدا اکمه سن، مین بوغدا بیچمه سن. ** «اگر یک دانه گندم نکاری، هزاران دانه گندم نمی‌توانی برداشت کنی». * بیر بولودلا قئش اولماز. ** «با یک ابر زمستان نمی‌شود». * بیر چیراغئن ایشئغئنا قئرخ آدام یئغئشار. ** «به نور یک چراغ چهل نفر جمع میشود» * بیزیم گلین بیزدن قاچار، اوزونو توتار گوتونو آچار. ** «عروس ما از ما فرار می کنه، صورتشو می گیره اما کونش را باز می گذاره» *بیزیم صوبدن گوتوموزو شخته آتیپ خانیم یاتیپ یاتیپ ناهارچا شِش آتیپ! ** از صبح درومدیم کونمون از سرما یخ زده خانوم خوابیده خوابیده ظهر بلند شده میگه چقدر هوا گرمه! * بیر چیو بیر نالی، بیر نال بیر آتی، بیر آت بیر پهلوانی، بیر پهلوان بیر لشگری و بیر لشکر بیر کشوری ساخلار. ** «یک میخ یک نعل را، یک نعل یک اسب را، یک اسب یک پهلوان را، یک پهلوان یک لشکر را و یک لشکر یک کشور را نگه می‌دارد» * باخما اوزونون قاراسئنا، باخ آلنئنئن سیتاراسئنا. ** «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه». * بارلی آغاجا داش وورارلار. ** «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می‌کنند». * باشدا عاقیل اولماسا بدن عذابدا اولار. ** «عقل نباشد، جان در عذاب است». * باشئنا داش دا سالاندا، اوجا یئردن سال (باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله). ** «وقتی می‌خواهی بر سرت خاک بریزی از جای بلند بریز (همت بلند دار که مردان روزگار – باهمت بلند بجائی رسیده‌اند)». * باغا قینین نان چیخیب قینین بگممور. ** «فراموش کردن اصل و نصب» * باغدا اریک واریدی سلام علیک واریدی، باغدان اریک قورتولدو سلام علیک قورتولدو. ** «در باغ زردآلو بود سلام علیک هم بود، زردآلوهای باغ تمام شد سلام علیک هم تمام شد». * باغبانئن گول واختی قولاغی ائشیتمز. ** «گوش باغبان وقت باز شدن گل نمی‌شنود». * بالا لی قارغا بال یئمه ز. ** «کلاغی که فرزند دارد خودش عسل را نمی‌خورد». * بال شیرین، بالا بالدان دا شیرین. ** «عسل شیرین است، فرزند از عسل هم شیرین تر». * بالا شیرین، اما تربیتی اوزونن شیرین. ** «بچه شیرین است، اما تربیتش شیرین تر است». * بالئغ کونلو ایستیه نین گوتو سودا اولار (کونلو بالئغ ایسته نین گوتو بوزلو سو دا اولار، کؤنلو بالئغ اتی ایسته یه ن، قویروغون قویار بوز اوسته). ** «کسی که دلش ماهی می‌خواهد باید در آب فرورود (هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد، کسی که خربزه می‌خورد، پای لغزش هم می‌نشیند)». * برکت، حرکت ده دیر. ** «از تو حرکت، از خدا برکت». * بئش بارماغ بئشیده بیر اولماز. ** «پنج انگشت برابر نیستند». * بئش ده آلاجاغئم یوخ اوچ ده وئره جاغئم. ** «نه به اشتری سوارم نه چو خربه زیر بارم». * بئش قئرانلئق یوغورت کیمین اوزون توتوب. ** «مانند ماست پنج قرانی خودش را گرفته» * بودونیا بیر گوزگودور، هر گلن باخار گئدر. ** «این دنیا مانند آینه است هرکسی می‌آید و نظری بر آن می‌افکند». * بورجلو بوشلونون ساغلئغئن ایستر. ** «طلبکار سلامتی بدهکار را می‌خواهد تا زنده باشد و بتواند دین خود را ادا نماید». * بوردا منم باغداددا کور خلیفه. ** «در اینجا همه‌کاره من هستم همچنانکه در بغداد نیز خلیفه کور همه‌کاره است». * بؤرکونو قوی قاباغئنا. ** «کلاه خود را قاضی کن». * بورنو یئللی دیر. ** «دماغش باد دارد». * بورنوندان توتسان جانی چئخار. ** «اگر دماغش را بگیری جانش در می‌آید». * بوغدا بوغدادان بیته ر. ** «از مکافات عمل غافل مشو***گندم از گندم بروید جو ز جو». * بوشلو بوشلونون ساغلیغین ایستَر ** «طلبکار همیشه سلامتی کسی که بهش طلب داره رو میخواد(منظور مشکلی نیست یکم طلبکار افرادی که دوستشون داریم باشیم)» * بوقارا او قارا یا بنزه مز. ** «این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست». * بو گونون صاباحی دا وار (جمعه نین چرشنبه سی وار). ** «امروز فردایی هم دارد (در مورد افرادی که شاکر نعمت نیستند به کار می‌رود)». * بولاغ سو توکمه یی ایله بولاغ اولماز گه ره ک اوزو جوشا. ** چشمه با آب ریختن چشمه نمی‌شود خودش باید بجوشد. * بولانماسا دورولماز (خراب اولماسا آباد اولماز). ** «شرط آبادانی و اصلاح، به هم خوردن و از بین بردن برخی از شرایط و موارد است». * بونلاردان فاطیا تومان اولماز. ** «از اینهان برای فاطی تنبان نمی‌شود». * بیر آیاغی قبیرده اولماق (بیر آیاغی قبیرده دیر). ** «پای کسی لب گور بودن». * بیر الده ایکی قارپئز توتماغ اولماز. ** «با یک دست نمی‌توان دو هندوانه را برداشت». * بیر اینه اوزونه وور، بیر جووالدوز اوزگیه. ** «اول یک سوزن به خودت بزن بعد یک جوالدوز به دیگران». * بیر بیر مین اولار، داما داما گول اولار. ** «یکی یکی هزار می‌شود چکه چکه دریاچه (استخر) می‌شود (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریاشود)». * بیر تیکه نی بیلمه ین، اون تیکه نی ده بیلمز (بیر تیکه نی بیلمه ین، مین تیکه نیده بیلمز). ** «کسی یک خوبی را (که در حقش شده) نفهمد ده خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید». * بیر سوز اولماسا، مین سوز دئییلمز (بیر سوز اولماسا دئمزلر). ** «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها». * بیر کنده گیردین هامی کور سنده کور (یالانا بورون، ال ایله سورون). ** «اگر وارد دهی شدی دیدی همه کور هستند تو هم کور باش (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو)». * بیرلیک هاردا دیرلیک اوردا. ** «یکدلی هرجا که باشد زندگی آنجاست». * بیرین بیلیرسن بیرین یوخ. ** «یکی را می دانی یکی را نه». * بیکارلیق بیعارلیق. ** «بی‌کاری بی‌عاری». == پ == * پادشاه اوزاغ دا، آللاه یوخاری دا، کیمه دیه سن دردیدینی؟ ** «پادشاه در دور دست است، خداوند بالاست، به کی دردم را بگویم؟». * پاخما اولماسا، مرد رند آجئن دان اولر. ** «اگر آدم پخمه وجود نداشته باشد، رند از گرسنگی می‌میرد». * پاسلی دمیرده ن قیلینج اولماز. ** «از آهن زنگ زده شمشیر در نمیاد» * پاکات ایچینده سؤز دئمه ک. ** «چیزی را با کنایه و در پرده گفتن». * پالازا بورون اِلنن سورون. ** «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» * پنیری دری ساخلار قادئنی اری. ** «پنیر را توبره نگه می‌دارد و زن را شوهر». * پؤخ پؤخدی، یاش، قوروسی یؤخدی. ** «گوه گوهه، خشک و تر نداره». * پولو وئر پولا. ** «پول را بده به پول». * پول الین چرکی. ** «پول چرک کف دست است». * پیچاق اوز دسته سین کسمه ز. ** «چاقو دسته خودشو نمیبره». * پیچاق وورسان قانی چیخماز. ** «چاقو بزنی خونش در نمی‌آید». * پیس اولادی نه آتماغ اولار نه اوتماغ. ** «فرزند بد را نه می‌شود دور انداخت، نه می‌شود پذیرفت». * پیشی یه دئدیلر پوخون درمان دی، سئچدی اوستون باسدئردی. ** «به گربه گفتند گهت دوا است، رید، روش خاک ریخت». * پیشییین الی اته چاتمیردی دئیه ردی مینداردی. ** «گربه دستش به گوشت نمی‌رسید، می‌گفت مردار هست.» == ت == * تانری داغینا باخار، قار وئرر. ** «خداوند به هر کسی متناسب با ظرفیتش روزی می‌دهد». * تانری یازانی، بنده پوزا بیلمه ز. ** «سرنوشت را نمی‌شود تغییر داد». * تایلی تایئن تاپمالی. ** «کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز». * تزه یونجا ائششیه باش آغریسی گتیره ر. ** «» * تک الده ن سس چئخماز. ** «یه دست صدا نداره». * تکلئق آللاها گلیب. ** «تنهایی خدا را زیبد». * تکه ده قوچ هونه ری اولماز. ** «بز نر هنر قوچ رو نداره» * تلسه ن قئز اره گئتمز، اره گتسده خئیر گؤرمز. ** «دختری که برای شوهر کردن عجله کند، نمی‌تواند شوهر کند و اگر توانست شوهر کند در زندگی اش خیر نمی‌بیند». * تنبل احمد دیر. ** «آدم تنبلی است». * تنبل قادئنئن، قئزی زیرنگ اولار. ** «زن تنبل، دختر زرنگ خواهد داشت». * توخون آجدان خبری اولماز. ** «شخصی که سیر است از احوال گرسنه آگاهی ندارد (سواره از پیاده خبر ندارد)». * توزلی باشماغین نازین چکن چوخ اولار **«ناز کفشی که گرد و خاک شده رو بیشتر می‌کشن(هرکه بامش بیش برفش بیشتر)» * توک ایله دری، اوره کده ن سو ایچه ر. ** «مو و پوست از دل آب می‌خورند (وضعیت پوست و مو را دل آدم مشخص می‌کند)». * تولکوسن آسلانلا چیخما ساوشا. ** «اگر روباهی با شیر دعوا نکن». * تولکو سوواخلی باغا گیرمه ز. ** «روباه به باغ محصور وارد نمی‌شود». * تولکویه دئدیلر هانی شاهیدین؟ دئدی: قویروغوم. ** «به [[روباه]]ه گفتن شاهدت کیه؟ گفت: دمبم». * تویدا، اوینایانین بویون گوره رلر. ** «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باش». == ج == * جالانان سو بیر داها کوزه یه قاییتماز. ** «ابی که ریخته شده، دیگر به کوزه بازنمی‌گردد». * جان وئره‌ر مال وئرمه ز (جانین وئره ر، ولی مالئن ورمه ز). ** «جانش را می‌دهد ولی مالش را نه». * جانی بوشلوغدان ائرمنی یه دایی دئییر. ** «از تنبلی به ارمنی دایی می‌گوید». * جفا چکمه ین، صفا گورمز. ** «جفا نکشیده، صفا نمی‌بیند». * جامال گئدر، کامال قالار. ** «جمال می‌رود، کمال می‌ماند». * جان ده، جان ائشیت. ** «جان بگو، جان بشنو». * جانا گلن، مالا گلسین. ** «چیزی که می‌خواهد به جان ضرر بزند، بهتر است به مال ضرر بزنند». * جواهیر جیندا آراسیندا اولار. ** «جواهر بین دستمال پاره پیدا میشه» * جان شیرین اولور. ** «جان شیرین است». * جانی آغریان ائشک، آت دان یئیین گئدر. ** «خری که بدنش درد می‌کند، از اسب تندتر می‌رود». * جوجه نی پاییز دا سایارلار. ** «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند». * جوجه همیشه سبت آلتئندا قالماز. ** «جوجه همیشه زیر سبد نمی‌ماند». * جویود دور (جویود کیمین پوللارئن یئغئر). ** «جهوداست (مثل جهود پولهایش را جمع می‌کند)». * جهننمه گئدن اؤزونه یولداش آختارار. ** «کسی که به جهنم می‌رود، دنبال رفیق می‌گردد». == چ == * چاخیری توکسه ن سیچانین بوغازینا، گئده ر پیشییین پئشوازینا. ** «» * چالیشان قازانیر، الماسی قیزاریر ** «برو کار کن نگو چیست کار» * چادراسئزلئق دان ائوده قالئب (تومانسئز لئقدان ائوده قالئب). ** «از بی چادری تو خونه مونده-آب نمی‌بیند وگرنه شناگر قابلی است (بدی و خیانت نکردن او از فقدان وسائل است)». * چاغئرئلان یئرده ییت ـ چاغئرئلمایان یئردن ایت (چاغئران یئرده ن قالمازلار، چاغئرمایان یئره باخمازلار). ** «جایی که دعوت شده‌ای حاضر باش ـ از جایی که دعوت نشده‌ای پنهان باش». * چالما قاپیمی، چالارلار قاپینی. ** «درم را نکوب، در تو را هم می‌کوبند. (آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)». * چوخ زامان، دوران اوکوز، یاتان اوکوزون باشینا سیچار. ** «خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته می‌ریند». * چوخ محبت تئز آیرلئق گتیره ر. ** «محبت زیاد زود جدایی می‌آورد (تب تند زود سرد می‌شود)». * چوخ یاشایان چوخ بیلمز، چوخ گزه‌ن چوخ بیلر. ** «کسی که زیاد عمر کند زیاد نمی‌داند، کسی که زیاد سفر کند زیاد می‌داند. جهاندیده بسیار می‌داند (مورد کسانی که سن زیاد و موی سفیدشان را دلیل دانایی شان تلقی می‌کنند بکار می‌رود)». * چوخ یئمه ک آدامی آز یئمکده ن ده قویار. ** «» * چؤره یی سوفرادا گؤرؤب، سویو کوزَه‌دَه (گونو باجادا گؤروبدور سویو کوزَه‌دَه). ** «نان را در سفره دیده و آب را در کوزه، آفتاب را از روزن بام دیده‌است و آب را در کوزه (در مورد کسی گفته می‌شود که نازپرورده است)». * چؤره یی وئر چؤره کچی یه بیرینده آرتیق وئر. ** «نان را بده به نانوا یک عدد هم اضافه بده». * چولک اکه ن، طوفان بیچه ر. ** «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد». * چؤلمَک گَزَر، قاپاغئنئ تاپار. ** «دیزی می‌گردد و درِ مناسب خودش را پیدا می‌کند». * چومچه آش دان ایستی اولوب. ** «کاسهٔ داغ تر از آش بودن». * چه ک زحمت، گؤر لیذت. ** «» * چیبین میندار اولماز اوره ک بولاندیرار. ** «» * چیراغ اوز دیبینه ایشئغ وئر مز (چیراغ اوز دیبینه ایشئغ سالماز). ** «چراغ به اطراف خود نور نمی‌دهد (کنایه از کسانی است که با وجود مستحق در اطرافیان خود فقط دیگران از وجود او بهره‌مند می‌شوند)». == ح == * حتما چورکین چوخ اِلئیرمیشلر ** «حتما نان اش را زیاد می‌کردن (با نان زیاد مصرف میکردند) »( فردی که غذا پخش میکرد گفت امروز غذا کم است مانند زمان پیغمبر که سپاهیان با غذای اندک در راه خدا قناعت میکردند قناعت کنین. ناگهان فردی از جمعیت برخواست و گفت حتما نون اش را زیاد میکردند که کفاف کند و سیر شوند!! ) * حاجی لک لکین آرتئغ بالاسی. ** «جوجه اضافی لک‌لک (جوجه‌ای که خود لک‌لک از لانه بیرون پرت می‌کند)». * حالوا ـ حالوادئمک له، آغئز شیرین اولماز. ** «با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شود». * حامام سویو ایله دوست توتماق (خلیفه کیسه سیندن باغئشلاماق). ** «با آب حمام دوست پیدا کردن (از کیسه خلیفه بخشیدن)». * حسن تلسیک دیر. ** «خیلی آدم عجولی است». * حکماوار اوزاخ کردیسی یاخئن (همدان اوزاخ کَردی یاخئن). ** «حکم آباد (همدان) دور ولی کرتهایش نزدیک است (کنایه از کسی است که به دروغ می‌گفت من در حکم آباد (همدان) از روی کرت بزرگ می‌پریدم غافل از اینکه کرت همه جا هست و امتحان کردن آن نیاز به شهر خاصی ندارد)، اگر یزد دور است، گز نزدیک است». * حق آلمالئدئر، وئرمه لی ده ییل. ** «حق گرفتنی است دادنی نیست». * حق ایله باطیلین آراسی دورد بارماقدئر. ** «فاصله حق و باطل چهار انگشت است». * حق داشی آغئر اولار. ** «سنگ حق سنگین است». * حق سوز آجی اولار. ** «حرف حق تلخ است». * حق سوز آخار سولاری ساخلار. ** «حرف حق آبهای جاری را متوقف می‌کند». * حیرصین دوولته زیانئ وار. ** «عصبانیت به مال ودولت زیان دارد (در زمان عصبانیت زدن و شکستن به دارایی خود انسان ضرر می‌رساند)». * حیوانئن دیشینه باخارلار، اینسانئن ایشینه. ** «سلامت حیوان به دندان است وشایستگی انسان به عملش». == خ == * خاشیل بیشیرمک بیلمیر، آشپزلیک ائدیر. ** «» * خالا خاطیرین قالماسئن. ** «محض خالی نبودن عریضه». * خالام بیلدی، عالم بیلدی. ** «خالم فهمید، عالم فهمید» * خالقا آیت هورسه بیزه چاققال هوره ر. ** «اگر برای مردم سگ واق واق کنه، برای ما کفتار واق واق میکنه». * خانئم سئندئران قابئن سسی چئخماز. ** «ظرفی که خانم خانه می‌شکند صدایش در نمی‌آید». * خان یورغانی میتیل اولماز. ** «لحاف خان از جنس متقال نیست». * خاتئن قئز خالاسئنا چکر، قوچ ایید دایئ سئنا (خانئم قئز خالئسئنا چکر، خان اوغلان دایئسئنا). ** «دختر خانم شبیه خاله اش می‌شود، آقا پسر شبیه داییش». * خکه خکه دئیینجه قئش چئخار. ** «تا تو بخوای بگی خکه (تکه‌های کوچیک زغال) زمستون تموم شده». * خیاطین اینه سی ایتمسه گونده اون دانا کوینک تیکر. ** «سوزن خیاط اگه گم نشه روزی ده تا لباس میدوزه». * خئییر وئر، خئییر گوتور. ** «خیر بده، خیر بردار». == د == * داشدان چؤرک چیخارت گتیر وئر نورجاهان یئسین، دیندیرنده یامان دئسین. ** «از زیر سنگ نان دربیاور بیار بده نورجهان بخوره، تا بیای حرفی هم بزنی بهت فحشم بده». * داشین خیرداسی بویومه ز، آدامین خیرداسی بویویه ر. ** «سنگ کوچک بزرگ نمیشه،[ولی] آدم کوچک بزرگ میشه» ‏‎* دازالاغین یاغی اولسا اوز باشینا یاخار ** «کچل اگه روغنی(پمادی چیزی) داشت اول به سر خودش میمالید.» * داغ داغا یئتیشمز، آدام آداما یئتیشر. ** «کوه به کوه نمی‌رسد آدم به آدم می‌رسد». * داغ ییخیلماسا دره اولماز (داغ اوچماسا دره دولماز). ** «اگر کوه زمین‌نخورد، دره درست نمی‌شود». * داغی داش بزه یه ر، اینسانی باش. ** «کوه را سنگ دلپذیر می‌کند، انسان را سر». * دالیدان آتان داش داش توپوغا دئیه ر. ** «سنگی که از پشت سر بندازن به پاشنه پا میخوره(قطاری که حرکت میکنه بهش سنگ میزنن، کنایه از اینکه طعنه های دیگران رو وقتی پیشرفت میکنید جدی نگیرید)» * دالی یا قالسان دئیرلر گیج دی، قاباغا گئچسن دییرلر بیج دی. ** «اگه عقب بمانی می‌گویند گیج است و اگر جلو بزنی می‌گویند زیادی زرنگه»! * دامارا باخ قان آل. ** «رگ را نگاه کن، خون بگیر». * دامی چوخ اولانین قاریدا چوخ اولار. ** «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» * دانئشماق گوموشده ن اولسا دانئشماماق قئزئلدان دئر. ** «اگر صحبت کردن از نقره باشد صحبت نکردن از طلاست». * دانئشان قورومساخ‌دی ** «کسی که حرف بزنه قرمدنگ هست(دیگه حرف رو حرفم نیارید)» * دانئشان اوْ سؤز ** «کسی که حرف بزنه اون حرف است(اون حرف: اشاره به هر فحشی)» * دانئشانا یامان سالدیم ** «به کسی که حرف بزنه فحش انداختم(از قبل فرستادم)(تذکر میدهم که کسی حرف رو حرفم نیاره)» * دده م منه کؤر دئدی، هر گلنی وور دئدی. ** «پدرم به من کور گفت، گفت هر که آمد بزن» * دده مین دامین ییخمیشام کی قار کوره مییه م. ** «خانه پدرم را خراب کرده ام تا برف نروبم» * دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر. ** «در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می‌افتد». * دوران اینک یاتان اینکین باشینا سیچار. ** «گاوی که از خواب بلند بشه روی سر گاوی که خوابیده میشاشه» (این ضرب المثل نسبتا بی‌ادابانه است و بیشتر در فضاهای صمیمی استفاده میشود) * دوز یولدا یئری ینمیر، شوخوملوخدا شیللاق آتیر. ** «راه صاف را نمی‌تواند برود، توی زمین شخم خورده شلنگ تخته می‌اندازد». * دوز یول گه ده ن، یورولماز. ** «کسی که در راه راست قدم بردارد، خسته نمی‌شود». * دوزه ن آپارار دایانان مقصده چاتار. ** «کسی که صبر کند برنده می‌شود و هرکه شکیبا باشد به مقصد می‌رسد (گر صبرکنی زغوره حلوا سازی)». * دوز یئییب دوز قابینی سیندیرمازلار. ** «نمک خوردی نمکدان مشکن» * دوست آدی قارداش آدیندان سئچیلمز. ** «نام دوست، برادر است و از نامش جدا نمی‌گردد» * دوست سوز اینسان قاناد سیز قوش کیمی دیر. ** «یک انسان بدون دوست مانند یک پرنده بدون پر است». * دوست آراسی پاک گرک. ** «میانه دو دوست باید پاک باشد» * دوست باشا باخار، دوشمن آیاغا. ** «دوست به سر نگاه می‌کند، دشمن به پا». * دوست طعنه سی دوشمنین نیفرینیندن یاخشی اولار. ** «طعنه دوست، از نفرت دشمن بهتر است». * دوست گلیشی بایرام اولار. ** «عید، لحظه آمدن دوست است» * دوشانا دئییر قاچ، تازی یا دئییر توت. ** «به [[خرگوش]] می‌گوید بدو، به [[سگ]] تازی می‌گوید بگیر». * دوشمنی نین دوشمنی سنین دوستوندور. ** «دشمن دشمنت دوست توست». * دولانان آیاغا داش دیه ر. ** «به پایی که می گرده سنگ میخوره». * دونیانی بوغدا توتسادا کهلییین روزوسو چینقیلدیر. ** «دنیارو گندم بگیره روزی کبک سنگ ریزه هست» * دوولت دوشانی ارابا ایله توتار. ** «دولت [[خرگوش]] را با ارابه می‌گیرد». * دوولتلی پول چیخاردار، کاسیب اوتیرار پوللارین سایار! ** «ثروتنمد پول درمی‌آورد، فقیر می‌نشیند پولهای او را حساب می‌کند»! * دووارا مینه ن طالعینده اولاسان. ** «طالع ات با طالع کسیکه از دیوار بالا میرود یکی باشد» * دوواری نم یئخار، اینسانی غم. ** «دیوار را رطوبت ویران می‌کند انسان راغم». * دوه دن بویوک فیل وار. ** «از [[شتر]] بزرگتر [[فیل]] هست». * دوه دن ده بیر قیل غنیمتدیر. ** «یک مو از خرس کندن غنیمت است». * دوه یه دئدیلر بوینون ایریدی، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم ایری اولا. ** «به [[شتر]] گفتند که گردنت کج است، گفت کجایم صاف است»؟ * دویونو دئمه لپه نی دئنه ، دوننی دئمه بوگونو دئنه ** «برنج رو نگو لپه رو بگو ، دیروز رو نگو امروز رو بگو» (داشتم داشتم حساب نیست ، دارم دارم حساب است) * ‏دَئلی شیطان دئیر...(اؤرنئک: دئلی شیطان دئیر نیه درس اوخوموسان سوروشانلارین قاباغیندا تمام کیتابلاروی اوتا چک!) ** « شیطان دیوانه میگوید...، در ادامه جمله خبر از انجام کاری برخواسته از عصبانیت+رواقی گری🗿،لج بازی،وکیل مدافع شیطان بازی)»(مثال: شیطان دیوانه میگوید برو تمام کتاب هاتو آتیش بزن جلو اونایی که میگن چرا درس نمیخونی!) * دئدی دئدی ملاکه دیر. ** «اگر چیزی را زیاد بگویند ملکه ذهن می‌شود و اتفاق می‌افتد». * دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئده‌جه یه م، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤله‌جه یه م، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی. ** «گفتند کار، دختر گفت شوهر خواهم کرد، عروس گفت جدا خواهم شد، شوهر گفت خواهم مرد. زمستان آمد، نه دختر شوهر کرد، نه عروس جدا شد، نه شوهر مرد، کار هم همچنان باقیست.» * دئدیلر عزرائیل اوشاق پایلایئر، دئدی نه وئرسین نه آلسئن. ** «مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان». * دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان، دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان. ** «گفت چطوره یه حرفی بگم که بترکی، گفت چطوره که خودمو بزنم به نفهمی تا تو بترکی» * دیل بورانی سی دیر. ** «سر و زبون داره» * دیل گوجو باسار، فیکیرده دیلی. ** «زبان قدرت را حریف است، فکر زبان را» * دیلینله قازاندیران دوشمنی، گوجونله قازاندیرا بیلمزسن. ** «دشمنی که با زبانت پیدا میکنی، نمیتوان با زور بازو پیدا کرد» * دئوین قولاغئنا قورقوشوم. ** «بر گوش دیو سرب (گوش شیطان کر)». * ده لی ده لی نی گورنده، چوماغین گیزله در. ** «[[دیوانه]] که دیوانه ببیند چماقش را قایم می‌کند.» * ده لی یه همیشه بایرامدئر (ده لی یه گونده بایرامدئر). ** «برای دیوانه همیشه عید است (برای دیوانه هر روز عید است)». * دینمه یه نین، دینه نی وار. ** «کسی که ساکته یکی رو داره که حرف بزنه». * دَئیرمان نوبتینن ایشلر. ** «آسیاب به نوبت است». * دئرین قازانین ترکینه کئپچه یئتیشمز ** « ملاقه به کف قابلمه ژرف نمیرسه » * ‏دینسیزین اَلینَن ایمانسیز گَلَر ** « از پس بی دین بی ایمان برمیاد » == ذ == * ذکرسیز مؤمنی شیطان آللادار. ** «مؤمن بدون ذکر و نماز را شیطان گمراه می‌کند». * ذوقسئز طاعت بارسئز آغاجدئر. ** «طاعت بدون ذوق درخت بی بار است». == ر == * رحمت دوزه نه، لعنت پوزانا. ** «رحمت برکسی که کارها را درست می‌کند و لعنت برکسی که کارها را برمی‌اندازد». * رشید اوغول وورماغا آتاسئندان ایذن آلماز. ** «پسر رشید برای زدن (دعوا) از پدرش اجازه نمی‌گیرد». * رعیتین دوواری آلچاق اولار (کاسئبئن دوواری آلچاق اولار). ** «دیوار رعیت کوتاه می‌شود (چراغ فقیر نور ندارد)». * رنگیمه باخ احوالئمی خبر آل. ** «به آب و رنگم بنگر و از احوالم باخبرشو». * روزوسو گلن زامان یوخو توتار کؤپه یی. ** «وقتی زمان روزی سگ می‌رسد خوابش می‌برد». * روس تویوغودور پئسلاسان پئسلانار. ** «مرغ روسی را کیش کیش کنی به دل می‌گیره» * روس دوارینا چیوی ده چالما ** «به دیوار روس ها میخ هم نکوب» * روشوه جهنمی ایشئقلاندئرار. ** «رشوه جهنم را درخشان می‌کند». * ریحان مرزه کردیسینه گتمیرکی. ** «به کرت و باغچه ریحان مرزه که نمی‌رود». == ز == * زر قدرین زرگر بیلر. ** «قدر زر زرگر بداند». * زر دئینی زور دئمز. ** «حرفی که زر می‌زند، زور نمی‌زند» * زر اولان یئرده زرگر دا اولار. ** «جایی که زر هست زرگر هم هست». * زحمت چکمه ین راحتلئغئن قدرینی بیلمز. ** «کسی که زحمت نکشیده باشد قدر راحتی را نمی‌فهمد». * زحمت باتماز. ** «زحمت به هدر نمی‌رود». * زحمت دن قاچان، ال آچار. ** «کسی که از زحمت فرار می‌کند، روزی دست گدایی باز خواهد کرد». * زحمت عطری تر دیر. ** «عطر زحمت عرق است». * زحمت سیز بال دادانمازسان. ** «بدون زحمت نمی‌توانی عسل بخوری (نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود)». * زحمتی مشاطه چکر لذتی داماد آپارئر. ** «مشاطه زحمت می‌کشد داماد لذت می‌برد». * زیانئن یاریسئندان قایئتماق قازانجدئر. ** «جلوی زیان را از هر کجا که بگیری منفعت است». * زیرنانی ورلر ناشیا گورلر باشلیپ گئن طرفینن چالیر ** «شیپورو میدن دست ناشی میبینن داره از سمت گشادش فوت میکنه» == س == * ساغ گؤرسئدیب سؤل ویرماخ ** «راست نشون دادن و از چپ زدن» * ساغ آرمود ساپدان دوشمه ز. ** «گلابی سالم از ساقه نمی‌افته» * ساغ باشا ساقئز یاپئشدئرما (ساح باشئنا ساققئز سالما). ** «سری که درد نمی کنه دستمال نمی‌بندند (میفکن بر سر بی موی خود زفت)». * ساخلا سامانی، گلر زامانی. ** «کاه را نگه دار وقت استفاده آن می‌رسد (هرچیز که زار آید، یک روز به‌کار آید)». * سارالا سارالا قالماخدان، قیزارا قیزارا اولمه ک یاخشئدئر. ** «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است». * ساری قیزیلین بیر باهاسی وارسا، کیتابین قیمتی یوخدور. ** «دختر زرد(موی)را اگر بهایی باشد، کتاب را بها نتوان معین کرد» * ساققالیم یوخدور سوزوم کئچمیر. ** «ریش ندارم حرفم را قبول ندارند». * سیزین پیشیک بیزیم آیتی بوغار. ** «گربه شما میتونه سگ ما رو خفه کنه. (من تسلیمم)» * سس سیز طیاره دیر. ** «آب زیر کاه است». * سن آقا، من آقا، اینکلری کیم ساغا؟ ** «تو آقا، من آقا، راستی !گاوها را کی بدوشد ؟!». * سن اوخیانی من توخورام. ** «چند پیراهن بیشتر از تو پاره کردم». * سو آیدینلیقدی جالا اوز قاپینا. ** «اگر آب روشنی است بریز جلوی در خودت» * سو بولبولو دور. ** «کنایه از کسی که زیاد به حمام می‌رود». * سو بوغازدان آشیپ ها بیر گئریش ها اؤن گئریش ** «آب که از گلو گذشت چه یه وجب چه ده وجب [فرقی نداره]» * سوبیر یئرده قالسا ایی له نر. ** «تحرک لازمه زندگی است». * سوت گولونده دیر. ** «تو استخر (دریاچهٔ) شیر است». * سودا بوغولان سامان چؤپوندن یاپئشار. ** «غریق بر هر گیاه خشک چنگ زند». * سوروشاندا کی کیمین باشی قشنگدیر، توسباغا اوز باشینی چیخارتدی. ** «» * سؤزو آت یره صاحبی گؤتوره ر. ** «حرف را بینداز زمین صاحبش برداره». * سوزو آغزیندا پیشیر، سونرا چیخارت. ** «» * سوزو واختیندا دانیش. ** «» * سؤز سؤز آچار، سؤز گؤز آچار. ** «حرف حرف را میاورد، حرف هم چشم را باز می‌کند». * سؤز سؤز گتیره ر، آرشئن بئزی. ** «یعنی یک حرف کافی است گفته شود تا سخن و حرف جدیدی بواسطه آن مطرح شود». * سؤز وار گلر کچر، سؤز وار دلر کچر. ** «سخنی هست که گفته می‌شود و می‌گذرد، سخنی هست که گفته می‌شود و دل و جگر را سوراخ می‌کند و می‌گذرد». * سؤزون دوزون اوشاق دئیر (سوزون دوزون اوشاقدان ائشید). ** «حرف راست را بچه می‌گوید». * سو کوزه سی سو یولوندا سینار. ** «کوزهٔ آب در راه آب می‌شکند» * سو گورر، سوسار. آت گورر آخسار. ** «آب میبینه تشنه میشه. اسب میبینه لنگ میزنه» * سوغان یِئمَه میسن، نییه آجیشیرسان؟ ** «پیاز نخورده‌ای، چرا می‌سوزی»؟ * سویادا دیقتله باخسان، اوندا دا لکه تاپارسان. ** «» * سویون آخارئندان، آدامئن یئره باخارئندان گرک گورخاسان (سویون لام آخانیندان، آدامین یئره باخانیندان قاچ). ** «از آن نترس که‌های و هوی دارد، از آن بترس که سر به زیر دارد». * سیدر کافیر موفته اولسا اوزان اول. ** «سدر و کافور که مفت باشه بخواب بمیر». * سئرچه دن قناری اولماز. ** «» * سئرچه ندیر کلله پاچا سی نه اولا (قارئشقا ندیر کلله پاچا سی نه اولا). ** «موضوع بی‌اهمیت قابل بحث نیست». * سئنان قول بویوندان آسلانار. ** «دست شکسته وبال گردنه». == ش == * شادلیغیوا شیلتاخلیخ اِلَمه ** «هنگام شادی هایت نق نزن» * شاطیر چورک دن یئملی دیر. ** «شاطر از نان خوردنی تر است». * شاهیدده ایمان یوخ بی ده عدالت. ** «شاهد ایمان ندارد و قاضی عدالت». * شرطی شوخومدا کس، خیر ماندا یابا لاشما یاسان (شرطی شوخومدا کس خرمنده شنه دعواسی چئخماسئن). ** «جنگ اول به از صلح آخر است». * شهرین دروازاسین باغلاماق اولار میلتین آغزین یوخ. ** «دروازهٔ شهر را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان» * شووه ره ن مزاج دئر. ** «اشاره به کسی که نظرش را سریع تغییر می‌دهد». * شهرده کلنتر اولماسا گورباغادا هفت تیر چکر. ** «شهری که کلانتر نداشته باشه قورباغه هاش هفت تیرکش میشن» * شِئر غزل دِئییر. ** «شعر و غزل می‌گوید». * شیریندی چورک، داغ ائلمه گورک. ** «نون شیرین هست، حالا گرمش نکن ببینیم» * شیرین سوز ایلانی یوواسئندان چئخاردار. ** «زبان خوش مار را از سوراخ بیرون می‌آورد». == ص == * صبر ایله حالوا پیشر ای قورا سندن. ** «گر صبر کنی زغوره حلوا سازم». * صوبحانه نی یولداشئن ایله یئه، ناهاری اوزون تک یئه، وشامی دشمنین ایله یئه. ** «صبحانه را با دوستت بخور، ناهار را تنها بخور، و شام را با دشمنت بخور». * صوب چیخان یول کسر (گون چیخمامیش خرجی تاپار) ** «کسی که صبح به راه افتاده مسیر زیادی طی می‌کند (تا خورشید طلوع کنه پولشو دراورده)» == ض == * ضررین قاباغئن هر واخت توتسان منفعت دیر. ** «جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است». == ط == * طعنه لی سوزدن آیتی قئلئنج یاخشئدئر. ** «شمشیر تیز از حرف با طعنه بهتر است». * طوی گئچئنن سورا حنانی گؤته یاخال‌لار. ** «بعد از اتمام عروسی حنا رو به کون میمالن(نوش دارو پس از مرگ سهراب)» == ظ == * ظولمون آخیری اولماز. ** «ظلم عاقبت ندارد». * ظولم ایله آباد اولان عدل ایله ویران اولار. ** «آنچه که با ظلم آباد شود با عدل ویران می‌شود». == ع == * عاغئل عاغئلدان اؤتکم اولار. ** «عقل از عقل نافذ می‌شود (همفکری و مشورت)». * عاغئل یاشدا دئییل، باشدا دئر. ** «» * عجله ایشینه شیطان قارئشار. ** «عجله کار شیطان است». * عذاب ملاکه سی دیر. ** «فرشتهٔ عذاب است». * عوض عوض اولدو قاری. ** «این به اون در». * عوضین بدل آددا اوغلو وار. ** «عوض عوض داره گله نداره». * عیبین اولسا قیل کیمی، گوستریلر فیل کیمی. ** «» == غ == * غملی آداما، اوزگه سینین گولمه‌سی آجیغ‌گَلَر. ** «به آدم غمگین، خندهٔ بیگانه نفرت می‌آورد». * غوربت جنت اولسادا، یئنه وطن یاخشی دیر. ** «یوسف که به مصر پادشاهی می‌کرد می‌گفت بی شاهی کنعان خوشتر». == ق == * قود گئچینین بیر یئرین یئمییپدی کی ** « گرگ هیچ جای گوچ را نخورده که!(هنوز خبری نیست که، همچنان اوضاع خوب است.) » * قادئنئن یالاغی سمنی قویار، کیشنین یالاغی باققال دوکانی آچار. ** «زن کاهل سمنو می‌پزد، مرد کاهل دکان بقالی می‌زند». * قادئن وار ائو یاپار قادئن وار ائو ییخار. ** «زن هست که خانه را آباد می‌کند، زن هم هست که خانه خراب می‌کند». * قارا قارغانئندا بالاسی اوزونه خوشدور. ** «بچه کلاغ سیاه هم برای مادرش خوشگل است». * قارداشلار ساواشدئلار ابله لر ایناندئلار. ** «برادرها باهم دعوا کردند، ابلهان هم باور کردند». * قارغادان قناری اولماز. ** «کلاغ فقط یک کلاغ است و نمی‌توان آنرا به جای قناری جا زد (نمی‌توان ذات و جوهره افراد را تغییر داد)». * قارقئشئن ایکی باشی اولار. ** «نفرین دو سر دارد». * قازان قازانا دئیر، گوتون قارا دئر (قازان قازانا دئییر دیبین قارا دئر، قازان قازانا دئییر اوزون قارا، گودوش گودو شا دئییر اوزون قارا اولسون). ** «دیگ به دیگ میگه رویت سیاه است (کسی که عیب دارد عیب دیگری را می‌گیرد، در مورد افراد خلافکار گفته می‌شود که به خلاف وبزه دیگران اعتراض دارند)». * قاقا اولمایان یئرده ایدیه قاقا د ئیر لر. ** «جایی که آقا (فرد با عزت و حاکم) نباشد به احمق هم آقا می‌گویند» * قانی قانیله یومازلار. ** «خون را با خون نمی‌شویند». * قلم، قئلئنجدان آیتی دیر. ** «قلم، از شمشیر تیزتر است». * قورخان باش سالیم قالار. ** «سری که بترسد سالم می‌ماند». * قورخان گوزه چوپ دوشه ر (قورویان گوزه چوپ دوشه ر). ** «موش توی کاسه آدم وسواسی می‌افتد». * قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر (گوز گوردوغوندان قورخار، ایلان چالمئش آلا چاتی دان قورخار). ** «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد». * قورد آرتسا، پاخئل دا آرتار ** «هرکجا گرگ بیشتر شود بخیل هم بیشتر می‌شود، فرد سودجو به دور بر خود افراد بخیل را جمع می‌کند». * قورد گوزون گرلدسه، نه قوزونی سایار نه چوبانی ** «گرگ اگه چشم غره کرده باشه (قصد حمله) نه تعداد گوسفندارو می‌شمره نه چوپان رو به حساب میاره» * قورد بالاسی، قورد اولار (قورد انی یی (بالاسی) یئنه قورد اولور). ** «عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود». * قورددان قورتولدوغ، قولیبیابانیه توش گلدیک. ** «از شر گرگ خلاص شدیم، گرفتار غول بیابونی شدیم (از چاله به چاه افتادیم)». * قورد دومانلئغی سئوه ر. ** «گرگ از پراکندگی، بلبشویی و مه آلودی خوشش می‌آید تا از فرصت بوجود آمده بتواند به اهداف پلیدش دست یابد». * قوردون سلامی طمع سیز اولماز. ** «سلام گرگ بی طمع نیست». * قورو قورو قوربانئن اولوم. ** «تعارف کم کن و بر مبلغ افزای». * قوناغ ائو ییه سی نین دوه سی دیر. ** «مهمان شتر صاحبخانه است». * قوناغ قوناغی سئومه ز، ائو ییه سی هئچ بیرین. ** «مهمون، مهمونو نمیتونه ببینه صاحب‌خونه هردو را». * قونشو آشی دادلی اولار (قونشو قادئنی آدامئن گوزونه قئز گلیر، تویوغو دا غاز گلیر). ** «مرغ همسایه غازه (زن همسایه به چشم آدم، دختر می‌آید و مرغش هم غاز)». * قونشو پایی یاخشی دی بیرگون سنده بیرگون منده. ** «» * قونشویا اومود اولان شامسیز قالار. ** «» * قویو قازان اوزون درینده گوره ر. ** «چاه کن همیشه خودش را در ته چاه می‌بیند، چاه کن همیشه ته چاه است (چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)». * قویون اولمایان یئرده کچی یه حاج عبدالکریم آقا دئیرله. ** «جایی که گوسفند نباشه به بز حاج عبدالکریم آقا میگن (تو شهر کورا یه چشم پادشاهه)». * قئز ائوینده تویدور اوغلان ائوینده خبر یوخدور. ** «در خانه عروس جشن عروسی برقرار است در خانه داماد خبری نیست». * قئز بادام دئر، بالاسی بادام ایچی (منیم بالام بادام دئر، بالاسی بادامئن ایچی). ** «دختر مانند بادام است فرزندش مغز بادام (فرزند من بادام است، بچه اش مغز بادام)». * قئزئم سنه دئییرم گلینیم سن اشید. ** «دخترم به تو میگم، عروسم تو بشنو (به در میگم دیوار بشنوه)». * قئش چئخار اوزو قارالئق کوموره قالار. ** «بالاخره زمستان هم می‌گذرد و روسیاهی به زغال می‌ماند». * قئش گلمئمیش گیش فیکرینده اؤل ** «تا فصل سرما نیامده به فکر لباس باش» * قیصاص قیامته قالماز. ** «مجازات گناه به قیامت نمی‌ماند». == ک == * کار ائشیدمز، یاراشدئرارـ کور گؤرمه ز، قوراشدئرار. ** «کر نمی‌شنود و جفت وجور می‌کند، کور نمی‌بیند و سرهم می‌کند». * کاسیب (کسبه چی) مرد اولار. ** «کاسب جوانمرد می‌شود». * کاسئبی دَوَه اوستوندَه بووَه سانجار (کاسئبی، دوه اوستونده ایلان وورار). ** «آدم بی‌چیز (آس و پاس) رو (در حالیکه) روی شتر (سوار است)، رتیل می‌گزد (آدم فقیر (بدبخت) اگر روی شتر هم باشد مار آن را نیش می‌زند)». * کچی جان هاییندا، قصاب پیی آختارئر. ** «بز از جانش می‌ترسد، قصاب دنبال دنبه می‌گردد». * کچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر. ** «وقتی عمر بز به سر آمد، خودش را به چماق چوپان می‌مالد». * کچی نین قطوری بولاقین گوزوندن سو ایچر. ** «بز گر از سر چشمه آب می‌خورد». * کدخدانی گور، کندی چاپ. ** «اگر در جایی خواستی به هدف و مقصود خود دست یابی دل صاحب ورئیس آنجا را بدست آور و سپس هر کاری خواستی بکن». * کفنین جیبی یوخدور. ** «کفن جیب ندارد». * کله سویودور. ** «کشکه». * کورا گئجه گوندوز بیردیر (کورا نه گئجه نه گوندوز). ** «کور را شب و روز یکسان است (برای کور شب و روز فرقی نداره)». * کورآللاهدان نه ایستر، ایکی گوز بیری ایری بیری دوز. ** «کوراز خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم». * کور اولسون او ایکی گوز کی دوشمنین تانئمئر. ** «» * کور توتدوغون بوراخماز. ** «کور چیزی رو که بگیره ول نمی کنه (آدم کور در کارها لجوج و سختگیر است)». * کور قوشون روزوسون الله وئره ر. ** «روزی پرندهٔ کور را خدا می‌دهد». * کور کورا دئیر زیت گوزونه. ** «کور به کور می‌گوید بگوزم به چشت (دیگ به دیگ می‌گوید روت سیاه)». * کوزَه تزه لئغدا (تزه اولاندا) سویو سوُیوق ساخلار (تزه کوزه سرین سو). ** «کوزه فقط وقتی نو است، آب را خنک نگاه می‌دارد (کنایه از اینکه: هر چیز، تازه‌اش خوب است)». * کوزه چی سینئق قابدان سوایچر. ** «کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خورد». * کوزَه، سو یوْلوندا سئنار. ** «کوزه، سرانجام در راهِ آوردن آب، خواهد شکست». * کیتاب، بیلیک منبعی دیر. ** «کتاب منبع دانش است». * کئچمه نامرد کؤرپوسوندن قوی آپارسئن سل سنی***یاتما تولکو دالداسئندا قوی یسین اصلان سنی. ** «از پلی که نامرد درست کرده عبور نکن بزار سیل تو رو با خودش ببره و به روباه تکیه نکن، همین بهتر که شیر تورو بخوره». * کیچیکدن خطا، بویوکدن عطا. ** «کوچکتر خطا می‌کند و بزرگتر بواسطه بزرگی می‌بخشد». * کیشی توپوردویون یالاماز (کیشی ده سؤز بیر اولار، کیشی سوزونون اوستونده دورار). ** «مرد تفش را لیس نمی‌زند، قول مردان جان دارد (حرف مرد یکی است، مرد سر حرفی که زده می‌ایستد)». * کیشی قئزی اولمایاسان، کیشی قادئنی اولاسان. ** «دختر جوانمرد بودن مهم نیست، مهم این است که زن جوانمرد باشی». * کیم اوز قاتئغئنا (آیرانئنا) تورش دئیر؟ (هئچ کیم اوز خمیرینه تورش دئمز). ** «هیچ‌کس به ماست (دوغ) خودش ترش نمی‌گه». == گ == * گئچمه نامرت کوپرو سون ده ن، قوی آپارسین سئل سنی. یاتما تولکو کلگه سین ده، قوی یئسین آصلان سنی. ** «از پل نامرد نگذر، بگذار سیل تو را ببرد. در سایهٔ روباه نخواب، بگذار شیر (اصلان) تو را بخورد». * گئچی سنه قربان دریسی بیر قیران ** «بز را قربانت می‌کنم، اما پوستش یک قران است». * گل یاپیشما گؤجؤن چاتمایان داشا، گؤتؤره بیلمزسن زورا دؤشرسن. (گوتوره بولمسن گوتون جیریلار) ** «بیا از سنگ بزرگ رو بیخیال شو، نمیتونی برش داری به زور میفتی (کونت پاره میشه)» «به دریا رفته می‌داند مصیبت‌های طوفان را» * گلین اوینایا بیلمیر، دئییر اوتاق ایری دیر. ** «عروس نمی‌تواند برقصد، می‌گوید زمین کج است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند)». * گلین اوجاغا چئکر. ** «عروس به مادرش می‌کشد». * گمینین ایشینی گمیچی بیله ر (چوره یی وئر چورکچیه بیر چورک ده اوسته وئر). ** «کار را به کاردان بسپار (کار را به کاردان سپردن و چند برابر اجرت دادن بهتر است تا به دست افراد ناشی بدهند)». * گورول آما یاغما. ** «رعد و برق بزن ولی نبار». * گوز گورمه ک اوچون دور، گونول سئومه ک اوچون دور. ** «چشم برای دیدن است، قلب برای عشق ورزیدن». * گوز گوردویونه اینانار. ** «چشم آن چیزی را که می‌بیند باور می‌کند». * گوز سوز یاشاماق اولار، آما وطن سیز اولماز. ** «بی چشم می‌توان زندگی کرد، اما به وطن نمی‌شود». * گؤتی طاخجا لاری گئزیر ** « کونش طاقچه‌ها را قدم میزند!(شادی فراوان دارد در پوست خود نمیگنجد)» * گولد ه ن تیکان اولار تیکاندان گول. ** «از گل خار می‌شود و از خار گل (گاهی اوقات فرزند خانوادهٔ خوب، آدم بدی می‌شود و فرزند خانوادهٔ بد آدم خوبی می‌شود)». * گول، گوللر آچئلسئن. ** «بخند، تا گلها باز شوند (بخند تا دنیا به روت بخنده)». * گولمه قونشونا، گلر باشئنا. ** «به همسایه نخند، سر خودت هم میاد». * گون آلتئندا یاتمایان، کولگه نین قدرینی بیلمه ز. ** «کسی که زیر نور خورشید نخوابیده، قدر سایه رو نمی‌دونه» * گون چیخمامیش خرجی تاپار ** «تا خورشید طلوع کنه پول خوبی زده به جیب» * گونشی پالچیقلا سووار ماق اولار می؟ ** «اندود توان چشمهٔ خورشید به گل»؟ * گئولی بالیق ایستئینین گوتی بوز اوسته اولار ** «کسی که دلش ماهی میخواد رو یخ میشینه(هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد» * گئجه اودونا گئدن چوخ اولار. ** «قصه شب دراز است (شب دراز است و قلندر بیدار)». * گئجه شهره گئدن چوخ اولار، قیشدا بوستان اکن. ** «شب کسی که می‌گوید به شهر می‌روم زیاد است، زمستان کسی که می‌گوید جالیز خواهم کاشت». * گئدر بوستان قئراسی، قالار اوزون قارا سی. ** «خربزه نارس و هندوانه بوستان تمام می‌شود و فقط روسیاهی می‌ماند». * گئدیب حاماما، اولوب شاماما (گئده جه یم حاماما، چئخام اولام شاماما). ** «یعنی نتیجه استحمام و آرایش این است که انسان تمیز و معطّرگردد». * گیئین ایله یئیَنین کین الله وئرَر (یئیجین ایله گئیجینینکین آلله یتیره ر). ** «خدا روزی کسی که میپوشه و کسی که میخوره رو میده(خوراک و لباس خورنده و پوشنده را خدا میرسونه)» == ل == * لاری خوروز بانلاماز، بانلاسا واخت آنلاماز. ** «اشاره به آدم وقت نشناس می‌باشد-حسنی به مکتب نمی‌رفت وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت». * لالئن دیلین ننه سی بیله ر. ** «زبان لال را مادرش می‌فهمد (آشنا داند صدای آشنا)». * لای لای بیلیرسن نیه یاتمیرسان؟ ** «لالایی بلدی چرا نمی‌خوابی»؟ * لپه نی دئمه دویونو ده، دونه نی دئمه بویونو ده. ** «لپه را نگو برنجو بگو، دیروزو نگو امروزو بگو (داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است)». == م == * ماشاورا کن، اَلینی آتاشا اوزاتما. ** «با وجود انبر، دست به آتش مزن». * مالی قاز (زیندگانلئغئ مالی قاز کئچیر). ** «بخور و نمیر (زندگی بخور و نمیری دارد». * ماتی میخاناسی (ماتی میخاناسی دیر) ** «کنایه از جای بی قانون و بی در و پیکر» * ماتئ میخاناسئ دئر (فاطی میخاناسی دیر، حسن سوخدو دییرمانئ دئر). ** «میخانه ماتی (فاطی) است (شهر هرت است)». * مال گئدر بیریانا ایمان گئدر مین یانا. ** «در مورد افرادی که تحقیق نکرده به دیگران تهمت و افترا می‌بندند بکار می‌رود». * محبت قئیچی سی هر شیی کسه ر. ** «قیچی محبت همه چیز را می‌برد». * مرند اولوسو کیمین اوزانئر (مرند اولوسو دور). ** «مانند مرده‌های مرند دراز می‌شود». * مغرورلوق ائیله یب اوستادام دئمه***وقت اولار بیریئرده دارا دؤشرسن. [[عاشیق علعسگر]] ** «احساس غرور نکن و خود را بزرگ مبین زمانی می‌رسد که کم می‌آوری». * ملا اولدو مکتب داغیلدی. ** «ملا مرد مکتب هم تعطیل شد». * من دئییرم فدم دمه، سن دئییرسن دامدان داما. ** «من می‌گویم آسمان تو می‌گویی ریسمان». * منلیک اولان یئرده سنلیک شمعی یانماز. ** «» * موسی مئسئب دئر. ** «موسی کز کرده (کنایه از کسی که کار اشتباهی کرده و ساکت و خجل گوشه یی نشسته)». * مئخی میسمارا دونده رن الله دئر. ** «هر چیزی در ید پروردگار است». * مئردار اسکی اود دوتماز (مال پوخون ائلدئرئم وورماز). ** «بادمجان بم آفت ندارد». * میرزاقلمدان دی. ** «میرزاقلمدان است». * میوه‌نین یاخشی سئن مشه ده چاققال یه یر. ** «میوه خوب را درجنگل، شغال می‌خورد (سیب سرخ برای دست چلاق خوبه)». == ن == * ناشی زورنانی یوغون باشئندان چالار. ** «آدم ناشی، سرنا را ازسر گشادش می‌زند». * ناهاردان معلومدور شاما نه وار. ** «سالی که نکوست از بهارش پیداست». * نفسی ایستی یئرده ن چئخئر. ** «نفسش از جای گرم در میاد». * نوخود فالی آچماق. ** «فال نخود باز کردن (چیزی را لفت دادن، در انجام کاری دودل بودن)». * ننه گزن باغلاری بالا بوداق بوداق گزر‌. ** «باغ هایی که مادر گشته رو بچه جز به جز میگرده.» * نه فایدا بیز قالمئشئق بویاندا کورپو قالئپ اویاندا. ** «چه فایده ما ماندیم این طرف و پل آن طرف (خرما بر نخیل ودست ما کوتاه)». * نه قانئر، نه ده قاندئرئر. ** «» * نیت هارا منزیل اورا. ** «نیت به هر کجا باشد، منزل و مقصد همانجاست». == و == * وارلیقدا دوست اولما یوخلوقدا کنار***ایگیتم دیینده بو عادت اولماز. ** «» * واری اولان تاخار یوخو اولان باخار. ** «کسی که داره استفاده می کنه کسی که نداره نگاه می کنه (دارندگی و برازندگی)». * واریندی گیریش یوخوندو سوروش. ** «(فکری) داری شروع کن نداری بپرس» * وئر ال ساخلار. ** «دست بخشنده نگهدار صاحبش و کسانی که مورد دعای آن فرد هستند می‌باشد». == ه == * هاردا آشدی، اوردا باشدی. ** «هر جا آش هست، آنجا سر است». * هامئسی بیر بئزین قئراغئدئلار. ** «سروته یه کرباسن». * هامئسی بیر داغ دی ** «همشون یه کوهن» * هامینی برق توتاندا بیزیده لامپا چیراغ توتار. ** «همه را برق میگیره ما را چراغ نفتی». * هر آغلار گوزلویه عاشیق دئمه زلر. ** «به هر کسی که چشمانش گریان است عاشق نمی‌گویند». * هر اوخویان ملانصرالدین اولماز. ** «هر گردی گردو نیست». * هر زادئن تزه سی، دوستون کوهنه سی. ** «هر چیز تازه اش خوب است دوست کهنه اش». * هر قئشئن بیر یازی وار. ** «هر زمستانی بهاری هم دارد». * هر کس ساغ اولسون اوزونه. ** «هر کس باید به خود متکی باشد و از دیگران انتظار کمک نداشته باشد». * هر کسین حورمتی اوز الینده دیر. ** «احترام هر کس دست خودش است». * هر گوزلده بیر عایئب اولار. ** «هر گلی عیب و علتی دارد (گل بی خار خداست)». * هر نه اکیرسن، اونودا بیچیر سن. ** «هرچه بکاری همان را درو می‌کنی (هرچه بکاری تو، همان بدروی)». * هرنه سالار سان آشئنا، اودا چئخار قاشئقئنا. ** «هرچه کنی بخود کنی – گر همه نیک و بد یا کنی». * هرنه گئده ر باغدان گئده ر، باغباندان نه گئده ر؟ ** «» * همشه شعبان بیر دفعه ده رمضان. ** «همیشه شعبان یکبار هم رمضان». * هئچ ده ن یئی دیر. ** «از هیچی بهتره (کاچی به از هیچی)». * هئچ گول تیکان سئز اولماز. ** «هیچ گلی بی خار نیست». * هئچ کیم اوز یوْغورتونا تورش دئمز. ** «هیچ کس نمیگه ماست من ترشه» == ی == * یولداش اودی ساشمیا دریا اولوب داشمیا ** «دوست آن است که نیس نزند دریا شود لبریز نشود» * یا حسن کئچل یا کئچل حسن. ** «چه علی خواجه چه خواجه علی». * یاخشئ دوست اوز دوستونون گوزگوسودور. ** «دوست خوب آیینهٔ دوست خود می‌باشد» * یاخشئ دوست یامان گونده بللنر. ** «دوست خوب در زمان سختی معلوم می‌شود (دوست آنست که گیرد دست دوست***در پریشانحالی و درماندگی)». * یاخشی قادین عومور اوزادار، پیس قادین عومور آزالدار. ** «زن خوب عمر را دراز می‌کند، زن بد عمر را کم می‌کند» * یاخشی قئزدان یاخشی دا گلین اولار. ** «دختر خوب عروس خوبی هم می‌شود». * یاخئنداکی علف، اوزاغداکی آرپادان یاخشئدئر (اوزاق یئرین آرپاسئندان، یاخئن یئرین سامانی یاخشئ دئر). ** «سیلی نقد به از حلوای نسیه». * یاشدا یانئر قورونون اودونا (قورونون اودونا، یاش دا یانار). ** «تر هم به آتش خشک می‌سوزد. (تر و خشک با هم می‌سوزد)». * یاغئشدان قورتولوب دولویا دوشدوک. ** «از چاه درآمده توی چاله افتادیم». * یالانچئنئن حافیظه سی اولماز. ** «دروغگو حافظه ندارد». * یامان گونون عمرو آز اولار (قارا گونون عمرو آز اولار، قارا گجه نین آغ گونودوزواولار). ** «عمر روز سخت کم است، یعنی روزگار پستی و بلندی داشته و تلخی و شادی آن به هم پیوسته‌اند (پایان شب سیاه سپید است)». * یانسئن چیراغی، گلسین ایشئغی. ** «چراغش روشن باشد، نورش بیاید». * یای وار، قئش وار، چوخ ایش وار. ** «تابستان هست، زمستان هست، کار زیاد است (این مثل در مورد شخص عجول بکار می‌رود بدین مضمون که فردا تابستان و زمستان خواهد آمد و کار زیادی در پیش است و تا رسیدن به نتیجه وقت زیادی لازم است)». * یورغانا بورون ائلینن سورون. ** «» * یورغانی گویده آیاغی اوزون. ** «». * یوز ایل سئل گلسه ائئماز، بیر گون غم اووان یئری. ** «» * یوقورت توکولسه یئری قالار، آیران توکولسه نه یی قالار؟ ** «اگر ماست بریزد جایش می‌ماند، اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن می‌ماند؟» * یومورتاسی ترسه دوشوب. ** «کلافه است». * یهر گاه آتئن بئلینده گزه ر، گاه یییه سی نین (همشه سو بئله گتمز). ** «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین (همیشه در روی یک پاشنه نمی‌چرخد)». * یئتیمه وای وای دیه ن چوخ اولار - چوره ک وئره ن اولماز. ** «به حال یتیم وای وای گویان زیادند ولی کسی یک لقمه نان نمی‌دهد (وقتی از یک کاری یا شخصی طرفداری الکی و ظاهری می‌کنند ولی در موقع نیاز هیچ‌کدام پا پیش نمی‌گذارند این مثل کاربرد دارد)». * یئدیلر ایچدیلر مطلبه یئتیشدیلر. ** «قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید». * یئر برک اولاندا، اوکوز اوکوزدن گوره ر. ** «وقتی زمین سفت است، گاو فکر می‌کند تقصیر گاو دیگر است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند- عروس نمی‌توانست برقصد، می‌گفت زمین کج است)». * یئرین قولاغی وار. ** «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد». * یئرینه ایشه مک بس ده ییل، شیرین چای دا ایسته ییر. ** «». * ییرمی دورد مین پیغمبره یالوارینجا بیر دانا آللاها یالوار. ** «به جای اینکه به بیست و چهار هزار پیامبر التماس کنی دست به دامن یه خدا شو». * یئکه باشئن یکه بلاسی اولار (قویونو اولان، قورددان قورخماز). ** «هر چه سر بزرگتر، درد سر بیشتر (هر که بامش بیش برفش بیشتر)». * یئکه گوزون ایشیغی اولماز. ** «» == بدون متن اصلی == * اوت هارا دوشسه اوزونه یئر آچار =آتش هر جا که افتد، خودش جا را باز می‌کند. * بر سوگند کسی که زیاد سوگند می‌خورد اعتماد مکن. * نیکی به جای نیکی، کار هر کس است؛ اما نیکی به جای بدی، ویژهٔ جوانمردان است. * مرد باید یا در هرات [میدان جنگ] باشد، یا زیر خاک. * اگر شوهر خوب بود، خدا هم شوهر داشت! * دین ارمنی خوب دینی است، البته اگر روز رستاخیز گندش در نیاید! * هر کس با آشپز قهر کند، گشنه به خانه می‌رود! * اگر گدایی بپوشد، همه می‌گویند: «از کجا آورده‌ای»! * فرزند بلاست، نباشد واویلاست! * خرِ کارکن از بیک بیکار به! * نام عروسی را جشن گذاشته‌اند، مبادا زهرهٔ آدم چاک شود! * دست را نباید برید باید بوسید. * زرنگی زیاد جوانمرگی می‌آورد. * تا از پل نگذشته‌ای خرس را دایی بخوان. * اگر دروغگو نبود، راستگو شناخته نمی‌شد. * آقا میاره نوله، خانم می‌ریزد تو گاله. * آخر شوخی به دعوا می‌کشد. * یارین اولماسا یار اونو آتماغی بیلمه عار =اگر دیدی یارت یار نیست ترکش عار نیست. * برای عاشق بغداد دور نیست. * بازار نه پدر را می‌شناسد نه مادر را. * آنقدر به ماه بی اعتنا باش تا زیر پایت بیفتد. * آنچه باهای می‌آید با هوی می‌رود. * اگر یابو را تیمار کنی جفتک می‌اندازد. * از حرارتش خیری ندیدیم از دودش کور شدیم. * اگر خوراک آسیا را نرسانی سنگها همدیگر را می‌سایند. * ادب زیادی بی‌ادبی است. * این مرغ است که به خروس می‌گوید بانگ بردار. * اگر از کسی تنفر داری بگذار زنده بماند. * آب صاف و روشن ماهی ندارد. * افرادی که بوی بدی می‌دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند. * اندوه مانند دل پر خارش است که با خاریدن پیشتر می‌شود. * اگر منبع یک جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود. * انسان از پیروزی چیزی یادنمی‌گیرد ولی از شکست خیلی چیزها یادمی‌گیرد. * از زنان زیبا همچنان بپر هیزید که از فلفل سرخ هندی. {{ناتمام}} [[رده:فرهنگ در آذربایجان ایران]] [[رده:ادبیات آذربایجان]] [[رده:فولکلور در آذربایجان ایران]] [[رده:ضرب‌المثل‌ها|آذربایجانی]] pwz41epxhzh9h0eyais1ynpnokftjbk 171264 171263 2022-08-12T12:11:57Z Shahnazi2002 18342 /* آ */ wikitext text/x-wiki <div style="font-variant: small-caps; text-align: center;"> __NOTOC__ [[#آ|آ]] - [[#الف|الف]] - [[#ب|ب]] - [[#پ|پ]] - [[#ت|ت]] - [[#ث|ث]] - [[#ج|ج]] - [[#چ|چ]] - [[#ح|ح]] - [[#خ|خ]] - [[#د|د]] - [[#ذ|ذ]] - [[#ر|ر]] - [[#ز|ز]] - [[#ژ|ژ]] - [[#س|س]] - [[#ش|ش]] - [[#ص|ص]] - [[#ض|ض]] - [[#ط|ط]] - [[#ظ|ظ]] - [[#ع|ع]] - [[#غ|غ]] - [[#ف|ف]] - [[#ق|ق]] - [[#ک|ک]] - [[#گ|گ]] - [[#ل|ل]] - [[#م|م]] - [[#ن|ن]] - [[#و|و]] - [[#هـ|هـ]] - [[#ی|ی]] </div> == آ == * آبشارین آبی گئدیب شاری قالیب ** «آب آبشار رفته تیله‌هاش موندن» * آباد اوْلسون خال خال، بیری یاتار بیری قالخار ** «آباد باشد خلخال، یکی می‌خوابد یکی دیگر بیدار می‌شود (وصف محلی که همیشه تعدادی بیدارند وشلوغ است)» * آتا اولماق آساندی‏، آتالیق ائتمک چتیندیر ** «پدر شدن آسان است‏، ولی پدری کردن سخت» * آتا چاتینجاخ اشّکه مین! ** «تا زمانیکه به اسب برسی، سوارخر شو»! * آت آلماغا جاوان یوللا، قیز آلماغا قوجانی ** «جوان را برای خرید اسب بفرست و پیر را برای دختر (عروس)» * آت آلمامیش آخئر چکیر ** «قبل از اینکه اسب را بخرد آخورش را می‌سازد» * آتا دوغرایب بالایئیر ** «پسر دنباله رو پدر می‌شود» * آتاسئن دونقوز قاپمیش اوغلونو ایلان چالمیش ** «پدرش را خوک گاز گرفته و پسرش را مار نیش زده» * آتاسئنا خئیئری اولمایان کیمه خئیری اولار؟ ** «کسی که به پدرش خوبی نمی‌کند به چه کسی خوبی می‌کند»؟ * آتا سین گورمه ین شاهلئق ادعاسی ائدر ** «هرکه آبا و اجدادش را نشناسد ادعای پادشاهی می‌کند» * آتاش یانماسا کول اولماز ** «تا نسوزد آتشی، خاکستری پدید نمی‌آید» * آتا سیندان قاباغا دوشه ن تولانی قورد یئیه ر ** «توله ای که جلوتر از پدرش راه برود طعمه گرگ می‌شود» * آتالار سوزونه محاکیمه اولماز ** «نصیحت پدر را نمی‌شود محاکمه کرد» * آتالار سوزو حکمتدیر ** «سخن پدران پندآموز است» * آتالار سوزو عاغلئن گوزو ** «سخنان پدران (ضرب‌المثلها) چشم عقل هستند» * آت اولوب، ایتلرن بایرامیدر ** «اسب بمیره عید و عروسی سگهاست» * آتام آتام من بو ایشه ماتام ** «پدرم پدرم من از این کار سر در نمیارم» * آتا مالین درج ایله‏، اونا گوره خرج ایله ** «اول ارث پدری را صاحب شو، آنگاه خرجش کن» * آتاما یاتاق سالدیم قالایچی یلدی یاتدی ** «برای پدرم رختخواب پهن کردم، خادم پدرم آمد خوابید» * آتام ایله آتانی دئینجه ‏، اوزوم ایله اوزونو دئه ** «حساب پدر با حساب خودت جداست» * آتام ائوینده بایلق باشی ‏، اریم ائوینده تویوق آشی ** «خونه پدر کله ماهی خوراکم بود، خونه شوهر مرغ بریان» * آتامی آنامی آتمیشام تکجه سنی توتموشام ** «پدر و مادرم را انداخته و فقط تو را چسبیده‌ام» * آتامین اؤلمه سیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانیا ** «از مرگ پدرم نمی‌ترسم ‏، ترسم از این است که عزرائیل در خانه‌ام را بشناسد» * آتا مینمه یین بیر عیبی وار، آت دان دوشمه یین مین عیبی وار (آتا مینمه ک راحتدیر، آت دان ینمه ک چتیندیر) ** «اگر سوار بر اسب شدن یک عیب و ایراد داشته باشد، از آن افتادن و پیاده شدن هزار مورد و مسئله دارد (رسیدن به ثروت و مقام خوشایند ولی از دست دادن آن سخت و ناگوار است)» * آتان بیلیجی دی سنه نه؟ ** «گیرم پدر تو بود فاضل-از فضل پدر تو را چه حاصل» * آتان سوغان آنان ساریمساق اوزون نجه اولدون گول بسر؟ ** «پدرت پیاز ومادرت سیر، مگه میشه تو بشی گلبسر (خیارسبز)» * آتانین دعاسی ‏، آنانین ناله سی ** «دعای پدر و ناله مادر» * آتانین دعاسی آنانین آهی ** «دعای پدر و آه مادر» * آتا ات ایته اوت وئرمزلر ** «به اسب گوشت و به سگ علف نمی‌دهند» * آتا مین ‏، آد قازان ** «بر اسب سوار شو و شهرت بطلب» *آتا مینیب جیدا گوتوروب **سوار اسب شده جیدا برداشته * آتا آنا رشوه سیز دوست دورلار ** «پدر و مادر بدون هیچ چشم داشتی دوستت هستند» * آتا ائوینده اوگئی آنا _ار ائوینده قایئن آنا ** «در خانهٔ پدر نامادری- در خانهٔ شوهر مادر شوهر» * آتم آت اولونجان، ییه‌سی مات اولار ** «تا کره اسبم اسب شود صاحبش مات شده (مرده)» * آتان اوخ قایئتماز ** «تیر پر تاب شده بر نمی‌گردد» * آت اوزگنین، گوت اوزگنین، چال چاتلاسین «اسب مال کس دیگر، کون مال کس دیگر، بکوب تا بشکند.» * آتی آت ایله باغلاسان همرنگ اولماسا هم خوی اولار. ** «دو اسب را که یکجا ببندی اگر هم رنگ نشوند هم خوی هم می‌شوند». * آتین ساتان اشک آلامماز، دوسین ساتان کوشک آلامماز. ** «کسی که اسبشو میفروشه نمی‌تونه خر بخره، کسی که دوستشو میفروشه نمیتونه خانه باغ بخره» * آجا مئییت حلال دیر. ** «برای فرد گرسنه میت حلال است». * آج تویوق یاتار یوخودا داری گورر. ** «مرغ گرسنه در خواب ارزن می‌بیند».(شتر در خواب ببیند پنبه دانه) * آج قارئن آجی آیران. ** «شکم گرسنه و دوغ تلخ (وعده‌های تو خالی)». * آجین ایمانی اولماز. ** «آدم گرسنه ایمان ندارد». * آجیندان یاتیب گون اورتادا دوروب. ** «از زور گرسنگی شب می‌خوابد و بعد از ظهر بیدار می‌شود». * آجین قارنی دویار، گوزو دویماز. ** «حریص دایم در غم است، هرچه دارد پندارد کم است». * آج دئیر دویمارام ، توخ دئیر آژمارام. ** «گرسنه میگه سیر نمیشم ، سیر میگه گرسنه نمیشم» * آخار سویا گئدسه، آخار سولار قورویار. ** «آدم بد شانس اگر به آبهای روان برود آنها هم خشک می‌شوند». * آخار سو یولونی تاپار. ** «آب جاری راهش رو پیدا می کنه». * آختاران تاپار یاتان یوخودا گوره ر. ** «کسی که جستجو کند پیدا می‌کند و کسی که بخوابد در خواب می‌بیند (جوینده یابنده است)». * آخیرده گوله ن، یاخشی گوله ر. ** «کسی که آخر می‌خندد، بهتر می‌خندد». * آدادا قورد آز ایدی، بیری ده گمیله گلدی. ** «در جزیره گرگ کم بود، یکی هم با کشتی آمد». (گلپایگان گرگ کم داشت، یکی هم از گوگد آمد) * آدام پولو قازانار، پول آدامی قازانماز. ** «آدم پول در میاره، پول آدم نمیکنه (نه همین لباس زیباست نشان آدمیت)» * آدام گئده ر آدی قالار. ** «انسان می‌میرد نامش ماندگار می‌شود» * آدام هر نه دن قورخسا، باشینا گله ر. ** «انسان از هر چیزی بترسد به سرش می‌آید». * آدامئن آدی پیسلی یه چئخئنجا، جانی چئخسا یاخشی دئر. ** «جون آدم دراد بهتر از اینه که شهرت بدی بگیره» * آدامئن آغزئندان سؤز آلئر. ** «از دهان آدم حرف می‌کشد». * آدامئن اون دانا یییجی سی اولسون بیر دانا دیییجی سی اولماسئن. ** «آدم ده تا نون خور داشته باشه ولی یه دونه غر زن نه»! * آدی منیم دادی سنین. ** «به اسم من ولی لذتش مال دیگران». (به نام من و به کام دیگران) * آدئن توتدون اوزو گلدی. ** «اسمشو آوردی پیداش شد». * آدئن ندی رشید بیرین دئه، بیرین ائشید. ** «یکی بگو، یکی بشنو». * آرپا اکه ن بوغدا درمه ز. ** «کسی که جو می‌کارد گندم درو نمی‌کند». * آرپا یئمییه ن آت، قلیج گوجونه یریمز. ** «اسبی که جو نخورد، به زور شمشیر راه نمی‌رود» * آزاجئق آشئم، آغرئماز باشئم. ** «به فقر می‌سازم، دردسری ندارم». * آزا قانع اولمایان چوخا یئتیشمه ز. ** «کسی که به کم قناعت نکند پیشرفت نمی‌کند» * آز دانئش ناز دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا دانئش، اوستا دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا گئده ن یورولماز. ** «کسی که آهسته می‌رود خسته نمی‌شود». * آسلانین ائرکک دیشی سی اولماز. ** «[[شیر]] نر و ماده ندارد». * آش دی آشئن ایسپناغی. ** «آش اگه آشه مربوط به اسفناجشه». * آشی پیشدی. ** «گاوش زائید. مشکلی برایش پیش‌آمد». * آغاج بار گتیردیکجه باش آیه ر. ** «درختی که بارش بیشتر باشد بیشتر خم می‌شود». * آغاجی ایچیندن قورد یئیه‌ر. ** «کرم درخت را از درون می‌خورد». (کرم از خود درخت است) * آغاجین بیری آردی، بیری ناموس، قالانی تالاپ تولوپ. ** «چوب (تنبیه و تربیت) یکی عصمت و عفت (آر) است، یکی ناموس، بقیه تالاپ تولوپ». * آغانئن مالی چئخاندا نوکرین جانی چئخئر. ** «از اموال آقا داره کم میشه جان نوکر داره در میاد (شاه می‌بخشد شیخعلی خان نمی‌بخشد)». * آغریمایان باشا دسمال باغلامازلار. ** «به سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند». * آغرییان دیشی چکرلر. ** «دندانی را که درد می‌کند باید کشید». * آغئزلاردا ساققئز اولماق. ** «دهان به دهان گشتن». * آغئزئنا باخ تیکه کس. ** «به اندازه دهانت لقمه بردار (پایت را به اندازه گلیمت دراز کن)». * آغئزئندا مرجیمک ایسلانمئر. ** «عدس دردهانش خیس نمی‌شود (درمورد آدمی که سرّ نگهدارنیست)». * آل آپارمئش. ** (آل او را ببرد)(آل=موجودی موهوم و خیالی که به چشم انسان تنها در شب یا زن حامله دیده می‌شود)». * آل ایتدن معروف اولماق. ** «مثل گاو پیشانی سفید مشهور بودن». * آللاه آدامئن عمروندن گؤتورسون، قویسون شانسئنئن اوستونه. ** «خدا از عمر آدم بردارد، به شانسش اضافه کند». * آللاه ایکی قاپازی، بیر باشا وور ماز. ** «خدا دو سرکوفت را به یک سر نمی‌زند». * آللاه ایلانی تانییب، آیاغلارئنی قارنئنا سوخوب. ** «خدا خر را شناخت و شاخش نداد». * آللاه باغلایان قاپئنی، هئچ کیم آچامماز. ** «دری را که خدا ببندد، هیچ‌کس نمی‌تواندباز کند». * آللاه بیر قاپئنی باغلاسا، آیری قاپی آچار. ** «خدا اگر دری را به روی بنده اش ببندد، در دیگر به رویش می‌گشاید (خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)». * آللاه داغئنا باخار قار وئره ر. ** «خداوند به کوه اش نگاه می‌کند برفش می‌دهد (خداوند به هر کسی به اندازه لیاقتش می‌دهد، خلایق هرچه لایق)». * آللاه‌دان اوزولمییه نه، اؤلوم یوخدور. ** «برای کسی (بیماری) که ارتباطش از جانب خداوند قطع نشده، مرگ وجود ندارد». * آللاه دان قورخان هئچ نه ده ن قورخماز. ** «کسی که از خدا می‌ترسد از هیچ چیز نمی‌ترسد» * آللاه دغل بازا پای ورمز. ** «خدااز فریب کاران حمایت نمی‌کند.» * آللاه شنبه نی جهودا قیسمت ائله سین. ** «خداوند شنبه را قسمت جهودها کند». * آللاه قارغا ده ییل کی گوز اویا (آللاهئن بارماغی یوخدور، گؤزووه سوخا). ** «خداوند مانند کلاغ نیست که چشم در بیاورد (چوب خدا صدا نداره)». * آللاه قازاناندان آلار وئره‌ر بئجه‌ره‌نه. ** «خدا اختیار داره». * آللاها قوربان اولوم کی، یاغی یاغ اوسته وئریب یارمانی یاوان قویوب. ** «قربان خداوند بروم که به یکی روغن روی روغن (صد نازو نعمت) داده وبرای یکی هم بلغور خالی». * آلچاقدا دایان که چیخاسان باشا. ** «برای رسیدن به قله کوه باید از دامنه شروع کنی». * آلئنمئش تاپئلمئش دی. ** «چیزی که خریده شده غنیمت است». * آلما قاخی دا قاخدی، اَریک اوندان قاباخدی. ** «برگه سیب هم هرچند برگه هست ولی برگه زرد آلو از آن به مراتب بهتر است» * آناسئنا باخ قئزئنی آل، قئراغئنا باخ بئزینی آل. ** «در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج دربارهٔ مادر عروس تحقیق کن». * آنلایان بیر تل ده ن آنلایار (آدام اولانا بیر سوز یئته ر. آنلایانا بیر سؤز بسدیر. آنلایانا ایشاره، آنلامایانا میناره. آنلایانا بیر سؤز بیر کیتابدئر. آنلایانا بیر کلمه سازدئر، آنلامایانا زورنا قاوال آزدئر). ** «عاقل را یک اشاره کافیست». * آی ایشئغی گونده ن آلار. ** «نور ماه از خورشید هست» * آیدان آری، سودان دورو. ** «پاک‌تر از ماه، صاف‌تر از آب». * آییدان قورخان، مئشه یه گیرمه ز. ** «کسی که از خرس می‌ترسد، وارد جنگل نمی‌شود». * آیین ایشیغی، گئجه نین یاراشیغی. ** «نور ماه، برازندگی شب». == الف == * ایشمئمیش کئفلی ** «نخورده مست (کنایه از شادی، گیجی، بیخیالی یا بی توجهی بیش از حد)» * اوستورسان یئل آپارار ** «بگوزی (فلان چیز یا کس رو) باد میبره! (کنایه از قدرت بیش از حد مخاطب نسبت به چیز یا کس دیگری)» * اؤلؤنون گوتونه سوخسان دیریلر ** «(فلان چیز را) به کون مرده فرو کنی زنده می‌شود! ( اشاره به فوق‌العاده مفید بودن یک موضوع یا هر چیزی )» *اوست اورتولو بازار دوستلوغو پوزار **«عدم شفافیت در رفاقیت موجب از بین رفتن رابطه دوستانه میشود» * ایپک اوقدر خار اولدی اشگه افسار اولدی. ** «ابریشم آن قدر خار شده که بند افسار خر شده‌است» * اَت قانلی یئگیت جانلی گَرَح ** «گوشت خون‌دار و جوان جون‌دار باید(باشد)» * اِشَّح قوناخ‌لیغی‌دی؟ ** «مهمانی خر هست؟(چه خبره مگه؟)» * اششکی پالان ساخلار قشونی یالان. ** «خر را پالان نگه می‌دارد و لشکر را دروغ» * اِله جیر یاماخ تاپئل‌سئن(شکل دوم: یئکه جیردین) ** «یه جوری پاره کن که وصله پیدا بشه(جوری بلف بزن که بشه باور کرد)(شکل دوم: زیاد پاره کردی)» * اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نین گو’زون ایور (اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نه ن ساواشئر). ** «هم تو کشتی نشسته هم به ناخدا گیر داده». * ات وئرمه ده ن، کوفته ایسته مه (ات وئرمه میش، کوفته الده ائدیلمز). ** «تا وقتی گوشت نداده‌ای کوفته نخواه». * ایصفهانان گلن اشک کرخ (۴۰) گون آنقرار. ** «الاغی که از اصفهان (راه دور) اومده باشه چهل روز عرعر می کنه» * ایشین دوشدی آروادا اولن گونون سال یادا. ** «کارت به زن افتاد روز مرگش را یادت بینداز» * ایکی قیرغی ساواشار، سئرچه یه ده ن دوشه ر. ** «دو قرقی با هم دعوا می‌کنند، برای گنجشک دانه می‌افتد» * ایو ساتان بیر ایل دولتی اولار ایو آلان بیر ایل کاسب. ** «هر کی خونه بفروشه یک سال وضعش توپ میشه و اونی که خونه می خره یک سال بی‌پولی میکشه» * الی باغلی اولانین دوگنی چوخ اولار. ** «کسی که دستاش بسته هست خیلی‌ها جسارت زدنشو پیدا می‌کنند» * اوزگه قاپئسونی باغلی ایسته یه نین، اوز قاپئسی باغلی قالار. ** «» *اوغول سنتی بستنی یماغا لاح گاشیغ ایش ورمز سینار گالار ایچینده اوتاندا تاخیلار بوغازیوا ** «پسرم برای خوردن بستنی سنتی قاشق پلاستیکی استفاده نمیکنن میشکنه میمونه توش وقتی میخوای قورتش بده فرو میره تو قلوت» * اوزونده ن یوخاری یا باخاندا، اوزونده ن آشاغی یا دا باخ. ** «وقتی از خودت بالاترو نگاه میکنی از خودت پایینترم نگاه کن» * اوستی بزک آلتی تزک. ** «رویش زیبا و تمیز زیرش کثیف(ظاهر زیبا باتن زشت)» *اوستوراغین گولونجا نه ربطی وار؟ ** «گوز چه ربطی به گولنج داره؟» * اوسورماغی بس دگیل یل قاباغندا دا دورور. ** «گوزیدنش کم نیست جلوی باد هم می‌ایستد» * احمد بی غم دیر. ** «آدم بی خیالی است». * ادب بازاردا ساتیلماز. ** «ادب در بازار فروخته نمی‌شود». * ار آخار چای دی آرواد سویون بندی. ** «شوهر رود در جریان است و زن آب‌بند است (زندگی جمع می‌کند)» * اریم اولسون ائرمنی اولسون (اراولسون اکبر اولسون). ** «اخلاق و رفتار مهم نیست مهم این است که شوهر و سایه سر باشد». * اششییم اؤلمه یونجا بیتینجه ک، یونجام سارالما، توربا تیکینجه ک.(اؤلمه اششکیم یونجا بیتینجک) ** «بزک نمیر بهار میاد، کمپوزه با خیار میاد». * اششگه گوٍجوٍ چاتمیر، پالانئ‌نی تاپداییًر. ** «زورش به خر نمی‌رسد، پالانش را کتک می‌زند»! * اشک نه بیلر آرپا باهادی. ** «خر که نمی فهمه جو گرونه (خر چه داند قیمت قند و نبات)». * اوکوز گوجون بولسه چوبانا اگیلمز. ** «گاو اگر زورشو بدونه تسلیم چوپان نمی‌شود». * ال الی یویار، ال ده دؤنه ر اوزو یویار. ** «دست، دست را می‌شوید، دست برمی‌گردد صورت را می‌شوید (همدلی و کمک به دیگران و رفتار متقابل آنها در تمامی زمینه‌ها)». * اتینن درناغین آراسینا گیرمه. ** «میان گوشت و استخوان نرو (میان دو برادر جدایی نینداز)» * الییم اله نیب قلبیریم گویده فئرئلدئر. ** «الکم بیخته شده و غربیلم درهوا می‌چرخد (آردم را بیختم الکم را آویختم)». * الینده ن سو داممئر. ** «از دستش آب نمی‌چکد (کنایه از آدم خسیس)». * ان بؤیوک بیجلیک دوزلوکدور. ** «بزرگترین زیرکی درستکاری و صداقت است». * اوباشداآغلاماق بوباشدا سئزئلداماقدان یاخشئدئر. ** «گریه کردن در انتها از چس‌ناله کردن در ابتدا بهتر است (احتیاط اولیه بهتر از پشیمانی و گریه کردن در پایان کار است)». * اوجوزدان باهاسی اولماز. ** «همیشه جنس گرانبها مرغوب و باصرفه تر است». * اوجوزلو اتین شورباسی اولماز. ** «از گوشت ارزان شوربا نمی‌شود». * اود آلتئندان کوز، آدام آلتئندان سوز (آدامئن آلتئن سوز یاندئرار، قازانئن آلتئن کوز یاندئرار). ** «خاکستر زیر آتش، حرف پشت سر انسان (انسان بواسطه برخی از سخنان دیگران همیشه در زحمت و رنج است همچنان که شعله‌ور شدن چوب زیر دیگ را می‌سوزاند)». * اود پارچاسی دی. ** «یه پارچه آتیشه». * اوره ییم قئزمئر. ** «دلم گرم نمیشه». * اوز گوزونده دیره یی گورمور، اوزگه نین کینده توکو گورور. ** «تیر را در چشم خود نمی‌بیند ولی مو را در چشم دیگری می‌بیند». * اؤزومون قشنگین چاققال یئیر. ** «بهترین انگور (باغ) راشغال می‌خورد». * اوزونه سیچیر، منه گوز بره لدیر. ** «برای خودش می‌ریند، برای من چشم می دراند» !(خودش را خیس می‌کند، عصبانیتش را سر من خالی می‌کند) * اوزو یئخئلان آغلاماز. ** «کسی که خودش بیفته [[گریه]] نمی کنه (خود کرده را تدبیرنیست)». * اوزونن گوز اول ** «چشم از رو خودت برندار(حواست به خودت باشه؛ مواظب خودت باش» * اوستورانین قاباغیندا سیچماسان، دئیرلر گوتو یوخدی. ** «کلوخ انداز را پاداش سنگ است.» (عوض عوض داره گله نداره) * اوغرو پیشیک آغاج گورجک قاچار. ** «[[گربه]] دزده چوب ببینه فرار می‌کنه». * اوغرو دان اوغرویا حلالدی. ** «دزد که از دزد بدزده حلاله.» * اؤلسون او یاخشی کی پیسده ن سونرا گه له جک (اؤلسون او پیس کی یئرینه یاخجی سی گه له جک). ** «بمیرد آن خوبی که می‌خواهد بعد از بد بیاید (هیچ بدی نرفت که خوب جاش رو بگیره)». * اول قارداشلئغئنی ثابت ائله سونرا ارث و میراث ایسته. ** «اول برادریتو ثابت کن بعد ادعای ارث بکن». * اؤلو دوروب مرده شیری یویور. ** «مرده بلند شده داره مرده‌شور رو غسل میده». * اؤلومدن باشقا هر شئیه چاره وار. ** «فقط مرگ را چاره نیست». * اؤلمه ز خدیجه، گوره ر نوه نتیجه. ** «نمی‌میرد خدیجه، می‌بیند نوه و نتیجه (یعنی هرکس کار بکند خوب و بد نتیجه کارش یا عمل انجام یا فته اش را خواهد دید و پس از آن دیگران با دیدن نتیجه کار قضاوت خواهند کرد)». * اؤلمه ک اگر اؤلمه کدیر، بونه جان وئرمه کدیر. ** «مرگ یک بار شیون هم یک بار». * اؤلن یوخدور قبرینه سئچاسان. ** «هنوز خبری نیست که داری برنامه می‌ریزی». * اؤلویه اوز وئرسن، سیچار کفنین باتیرار. ** «به مرده رو بدی می رینه کفنشو کثیف می کنه». * او مراغا باسلئغئدی، ایلده بیر دفعه گلر. ** «آن باسلوق مراغه است سالی یکبار می‌آید». *ایت ایلن یولداشلیق ائله، آما آغاجیوی یئره قویما ** «با سگ دوستی کن ولی چماغتو زمین نذار» * ایت موتالدان ال‌چکدی موتال ایتدن ال چکمیر. ** «سگ از خیک دست برداشت خیک ازسگ دست برنمی‌دارد». * ایت هورر کروان کئچر. ** «سگ واق واق می‌کند، کاروان می‌گذرد (سگ لاید و کاروان گذر، جواب ابلهان خاموشی است)». * ایتین آیاغیندان تیکان چئخاردئر. ** «از پای سگ خار درمی‌آورد (سخت کوش- در مورد انجام کارهای سخت و مشاغل طاقت فرسا)». (کنایه ازشجاعت و نترس بودن) * از گل قیزیم ناز گل قیزیم. ** «کم مهمون بیا دخترم ناز باشه اومدنت». * ایری اوتوراق دوز دانیشاق. ** «کج بشینیم، راست صحبت کنیم (اظهار صداقت و راسنگویی در هر موقعیتی)». * ایش ایچینده ایش وار. ** «کاسه ای زیر نیم کاسه است». * ایش قالسا اوستونه قار یاغار. ** «اگه کار بماند رویش برف می‌بارد». (کار امروز را نگذار فردا) * ایشله ین دمیری، پاس باسماز. ** «آهنی که کار کند زنگ نمی‌زند (در زمینه ارزشمندی کار کردن بیان می‌شود)». * ایشه یاخشی باخارسان، ایشده سنه یاخشی باخار. ** «» * ایشی دوشنده آختارار، ایشیم دوشنده قاوالار. ** «وقتی کاری با من دارد دنبالم می‌گردد، وقتی کاری باهاش دارم فراری ام می‌دهد». * ایلان هر یئره ایری گدر، اوز یوواسینا دوز گدر. ** «[[مار]] هر کجا که کج بره، خونه خودش راست میره». * ایلانئن قویروغون آیاقلاماسان چالماز. ** «اگر پا روی دم مار نگذاری نیشت نمی‌زند» * ایلانئن یارپئزدان خوشو گلمز گلر سو قئراغئندا چئخار. ** «مار از پونه بدش میاد دم در لونه اش سبزه میشه». * ایلانی اوتوب اژدها اولوب. ** «مار را قورت داده شده اژدها». (مار خورده افعی شده) * ائل گوجو، سئل گوجو (ائلین گوجو، سئلین گوجو). ** «قدرت مردم مانند قدرت سیل است (دست خدا با مردم است)، در زمینه نیرومندی کار جمعی بیان می‌شود». * ائله دانئشئر کی پیشمیش تویوغون گولمه یی گلیر. ** «چنان حرف می‌زند که مرغ بریان خنده اش می‌گیرد». * ائله قورخور، جین دمیرده ن قورخان کیمی. ** «مثل ترسیدن جن از آهن می‌ترسد (کنایه از آدم ترسو است)». * ائله یئرده یاتماز کی آلتئنا سو کئچه. ** «می‌گویند فلانی جائی نمی‌خوابد که آب زیرش برود، بسیار محتاط است». * ائویمدن چئخئر قارنئما گئدیر. ** «از خانه‌ام در می‌آید، به شکمم می‌رود (از این جیب به ان جیب)» * إشییه گِدیرَم تاری داننیر، إوَه گَلییم قاری داننیر. ** «بیرون میرم خدا سرمون میزنه، خونه میاییم زن سرمون میزنه» (بیشتر برا کسی بکار می‌رود که نه روزی درست و حسابی دستش میاد و نه در خونه از جهت اخلاق زن درست حسابی داره) == * باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله ** « اگه میخوای به سرت خاک هم بریزی از بلندی بریز » * بش یاشیندا قویون؛ اللّی یاشیندا قاضی نی آلار. ** «یک گوسفند پنج ساله؛ یک قاضی پنجاه ساله را می‌خرد» * باجی، باجین اؤلسون، درد چوخ، وقت یوخ. ** «خواهر خواهرت بمیره حرف زیاد است و وقت کم» * بو گون قیزین دوگمه ین صاباح دیزین دویه جخ. ** «کسی که امروز دخترشو نزنه فردا به زانوش باید از حسرت بکوبد» * بیر ائوده شادلیق، بیر ائوده شیوئن. ** «درخانه ای شادی، درخانه ای دیگر شیون» * بیر الی ایله وئریر، بیر الی ایله آلئر. ** «با یه دست میده، با دست دیگرش میگیره» * بیراولکه ده ایکی حکمدار اولماز. ** «در یک کشور دو حکمدار نمی‌گنجد». * بیر بوغدا اکمه سن، مین بوغدا بیچمه سن. ** «اگر یک دانه گندم نکاری، هزاران دانه گندم نمی‌توانی برداشت کنی». * بیر بولودلا قئش اولماز. ** «با یک ابر زمستان نمی‌شود». * بیر چیراغئن ایشئغئنا قئرخ آدام یئغئشار. ** «به نور یک چراغ چهل نفر جمع میشود» * بیزیم گلین بیزدن قاچار، اوزونو توتار گوتونو آچار. ** «عروس ما از ما فرار می کنه، صورتشو می گیره اما کونش را باز می گذاره» *بیزیم صوبدن گوتوموزو شخته آتیپ خانیم یاتیپ یاتیپ ناهارچا شِش آتیپ! ** از صبح درومدیم کونمون از سرما یخ زده خانوم خوابیده خوابیده ظهر بلند شده میگه چقدر هوا گرمه! * بیر چیو بیر نالی، بیر نال بیر آتی، بیر آت بیر پهلوانی، بیر پهلوان بیر لشگری و بیر لشکر بیر کشوری ساخلار. ** «یک میخ یک نعل را، یک نعل یک اسب را، یک اسب یک پهلوان را، یک پهلوان یک لشکر را و یک لشکر یک کشور را نگه می‌دارد» * باخما اوزونون قاراسئنا، باخ آلنئنئن سیتاراسئنا. ** «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه». * بارلی آغاجا داش وورارلار. ** «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می‌کنند». * باشدا عاقیل اولماسا بدن عذابدا اولار. ** «عقل نباشد، جان در عذاب است». * باشئنا داش دا سالاندا، اوجا یئردن سال (باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله). ** «وقتی می‌خواهی بر سرت خاک بریزی از جای بلند بریز (همت بلند دار که مردان روزگار – باهمت بلند بجائی رسیده‌اند)». * باغا قینین نان چیخیب قینین بگممور. ** «فراموش کردن اصل و نصب» * باغدا اریک واریدی سلام علیک واریدی، باغدان اریک قورتولدو سلام علیک قورتولدو. ** «در باغ زردآلو بود سلام علیک هم بود، زردآلوهای باغ تمام شد سلام علیک هم تمام شد». * باغبانئن گول واختی قولاغی ائشیتمز. ** «گوش باغبان وقت باز شدن گل نمی‌شنود». * بالا لی قارغا بال یئمه ز. ** «کلاغی که فرزند دارد خودش عسل را نمی‌خورد». * بال شیرین، بالا بالدان دا شیرین. ** «عسل شیرین است، فرزند از عسل هم شیرین تر». * بالا شیرین، اما تربیتی اوزونن شیرین. ** «بچه شیرین است، اما تربیتش شیرین تر است». * بالئغ کونلو ایستیه نین گوتو سودا اولار (کونلو بالئغ ایسته نین گوتو بوزلو سو دا اولار، کؤنلو بالئغ اتی ایسته یه ن، قویروغون قویار بوز اوسته). ** «کسی که دلش ماهی می‌خواهد باید در آب فرورود (هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد، کسی که خربزه می‌خورد، پای لغزش هم می‌نشیند)». * برکت، حرکت ده دیر. ** «از تو حرکت، از خدا برکت». * بئش بارماغ بئشیده بیر اولماز. ** «پنج انگشت برابر نیستند». * بئش ده آلاجاغئم یوخ اوچ ده وئره جاغئم. ** «نه به اشتری سوارم نه چو خربه زیر بارم». * بئش قئرانلئق یوغورت کیمین اوزون توتوب. ** «مانند ماست پنج قرانی خودش را گرفته» * بودونیا بیر گوزگودور، هر گلن باخار گئدر. ** «این دنیا مانند آینه است هرکسی می‌آید و نظری بر آن می‌افکند». * بورجلو بوشلونون ساغلئغئن ایستر. ** «طلبکار سلامتی بدهکار را می‌خواهد تا زنده باشد و بتواند دین خود را ادا نماید». * بوردا منم باغداددا کور خلیفه. ** «در اینجا همه‌کاره من هستم همچنانکه در بغداد نیز خلیفه کور همه‌کاره است». * بؤرکونو قوی قاباغئنا. ** «کلاه خود را قاضی کن». * بورنو یئللی دیر. ** «دماغش باد دارد». * بورنوندان توتسان جانی چئخار. ** «اگر دماغش را بگیری جانش در می‌آید». * بوغدا بوغدادان بیته ر. ** «از مکافات عمل غافل مشو***گندم از گندم بروید جو ز جو». * بوشلو بوشلونون ساغلیغین ایستَر ** «طلبکار همیشه سلامتی کسی که بهش طلب داره رو میخواد(منظور مشکلی نیست یکم طلبکار افرادی که دوستشون داریم باشیم)» * بوقارا او قارا یا بنزه مز. ** «این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست». * بو گونون صاباحی دا وار (جمعه نین چرشنبه سی وار). ** «امروز فردایی هم دارد (در مورد افرادی که شاکر نعمت نیستند به کار می‌رود)». * بولاغ سو توکمه یی ایله بولاغ اولماز گه ره ک اوزو جوشا. ** چشمه با آب ریختن چشمه نمی‌شود خودش باید بجوشد. * بولانماسا دورولماز (خراب اولماسا آباد اولماز). ** «شرط آبادانی و اصلاح، به هم خوردن و از بین بردن برخی از شرایط و موارد است». * بونلاردان فاطیا تومان اولماز. ** «از اینهان برای فاطی تنبان نمی‌شود». * بیر آیاغی قبیرده اولماق (بیر آیاغی قبیرده دیر). ** «پای کسی لب گور بودن». * بیر الده ایکی قارپئز توتماغ اولماز. ** «با یک دست نمی‌توان دو هندوانه را برداشت». * بیر اینه اوزونه وور، بیر جووالدوز اوزگیه. ** «اول یک سوزن به خودت بزن بعد یک جوالدوز به دیگران». * بیر بیر مین اولار، داما داما گول اولار. ** «یکی یکی هزار می‌شود چکه چکه دریاچه (استخر) می‌شود (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریاشود)». * بیر تیکه نی بیلمه ین، اون تیکه نی ده بیلمز (بیر تیکه نی بیلمه ین، مین تیکه نیده بیلمز). ** «کسی یک خوبی را (که در حقش شده) نفهمد ده خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید». * بیر سوز اولماسا، مین سوز دئییلمز (بیر سوز اولماسا دئمزلر). ** «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها». * بیر کنده گیردین هامی کور سنده کور (یالانا بورون، ال ایله سورون). ** «اگر وارد دهی شدی دیدی همه کور هستند تو هم کور باش (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو)». * بیرلیک هاردا دیرلیک اوردا. ** «یکدلی هرجا که باشد زندگی آنجاست». * بیرین بیلیرسن بیرین یوخ. ** «یکی را می دانی یکی را نه». * بیکارلیق بیعارلیق. ** «بی‌کاری بی‌عاری». == پ == * پادشاه اوزاغ دا، آللاه یوخاری دا، کیمه دیه سن دردیدینی؟ ** «پادشاه در دور دست است، خداوند بالاست، به کی دردم را بگویم؟». * پاخما اولماسا، مرد رند آجئن دان اولر. ** «اگر آدم پخمه وجود نداشته باشد، رند از گرسنگی می‌میرد». * پاسلی دمیرده ن قیلینج اولماز. ** «از آهن زنگ زده شمشیر در نمیاد» * پاکات ایچینده سؤز دئمه ک. ** «چیزی را با کنایه و در پرده گفتن». * پالازا بورون اِلنن سورون. ** «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» * پنیری دری ساخلار قادئنی اری. ** «پنیر را توبره نگه می‌دارد و زن را شوهر». * پؤخ پؤخدی، یاش، قوروسی یؤخدی. ** «گوه گوهه، خشک و تر نداره». * پولو وئر پولا. ** «پول را بده به پول». * پول الین چرکی. ** «پول چرک کف دست است». * پیچاق اوز دسته سین کسمه ز. ** «چاقو دسته خودشو نمیبره». * پیچاق وورسان قانی چیخماز. ** «چاقو بزنی خونش در نمی‌آید». * پیس اولادی نه آتماغ اولار نه اوتماغ. ** «فرزند بد را نه می‌شود دور انداخت، نه می‌شود پذیرفت». * پیشی یه دئدیلر پوخون درمان دی، سئچدی اوستون باسدئردی. ** «به گربه گفتند گهت دوا است، رید، روش خاک ریخت». * پیشییین الی اته چاتمیردی دئیه ردی مینداردی. ** «گربه دستش به گوشت نمی‌رسید، می‌گفت مردار هست.» == ت == * تانری داغینا باخار، قار وئرر. ** «خداوند به هر کسی متناسب با ظرفیتش روزی می‌دهد». * تانری یازانی، بنده پوزا بیلمه ز. ** «سرنوشت را نمی‌شود تغییر داد». * تایلی تایئن تاپمالی. ** «کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز». * تزه یونجا ائششیه باش آغریسی گتیره ر. ** «» * تک الده ن سس چئخماز. ** «یه دست صدا نداره». * تکلئق آللاها گلیب. ** «تنهایی خدا را زیبد». * تکه ده قوچ هونه ری اولماز. ** «بز نر هنر قوچ رو نداره» * تلسه ن قئز اره گئتمز، اره گتسده خئیر گؤرمز. ** «دختری که برای شوهر کردن عجله کند، نمی‌تواند شوهر کند و اگر توانست شوهر کند در زندگی اش خیر نمی‌بیند». * تنبل احمد دیر. ** «آدم تنبلی است». * تنبل قادئنئن، قئزی زیرنگ اولار. ** «زن تنبل، دختر زرنگ خواهد داشت». * توخون آجدان خبری اولماز. ** «شخصی که سیر است از احوال گرسنه آگاهی ندارد (سواره از پیاده خبر ندارد)». * توزلی باشماغین نازین چکن چوخ اولار **«ناز کفشی که گرد و خاک شده رو بیشتر می‌کشن(هرکه بامش بیش برفش بیشتر)» * توک ایله دری، اوره کده ن سو ایچه ر. ** «مو و پوست از دل آب می‌خورند (وضعیت پوست و مو را دل آدم مشخص می‌کند)». * تولکوسن آسلانلا چیخما ساوشا. ** «اگر روباهی با شیر دعوا نکن». * تولکو سوواخلی باغا گیرمه ز. ** «روباه به باغ محصور وارد نمی‌شود». * تولکویه دئدیلر هانی شاهیدین؟ دئدی: قویروغوم. ** «به [[روباه]]ه گفتن شاهدت کیه؟ گفت: دمبم». * تویدا، اوینایانین بویون گوره رلر. ** «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باش». == ج == * جالانان سو بیر داها کوزه یه قاییتماز. ** «ابی که ریخته شده، دیگر به کوزه بازنمی‌گردد». * جان وئره‌ر مال وئرمه ز (جانین وئره ر، ولی مالئن ورمه ز). ** «جانش را می‌دهد ولی مالش را نه». * جانی بوشلوغدان ائرمنی یه دایی دئییر. ** «از تنبلی به ارمنی دایی می‌گوید». * جفا چکمه ین، صفا گورمز. ** «جفا نکشیده، صفا نمی‌بیند». * جامال گئدر، کامال قالار. ** «جمال می‌رود، کمال می‌ماند». * جان ده، جان ائشیت. ** «جان بگو، جان بشنو». * جانا گلن، مالا گلسین. ** «چیزی که می‌خواهد به جان ضرر بزند، بهتر است به مال ضرر بزنند». * جواهیر جیندا آراسیندا اولار. ** «جواهر بین دستمال پاره پیدا میشه» * جان شیرین اولور. ** «جان شیرین است». * جانی آغریان ائشک، آت دان یئیین گئدر. ** «خری که بدنش درد می‌کند، از اسب تندتر می‌رود». * جوجه نی پاییز دا سایارلار. ** «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند». * جوجه همیشه سبت آلتئندا قالماز. ** «جوجه همیشه زیر سبد نمی‌ماند». * جویود دور (جویود کیمین پوللارئن یئغئر). ** «جهوداست (مثل جهود پولهایش را جمع می‌کند)». * جهننمه گئدن اؤزونه یولداش آختارار. ** «کسی که به جهنم می‌رود، دنبال رفیق می‌گردد». == چ == * چاخیری توکسه ن سیچانین بوغازینا، گئده ر پیشییین پئشوازینا. ** «» * چالیشان قازانیر، الماسی قیزاریر ** «برو کار کن نگو چیست کار» * چادراسئزلئق دان ائوده قالئب (تومانسئز لئقدان ائوده قالئب). ** «از بی چادری تو خونه مونده-آب نمی‌بیند وگرنه شناگر قابلی است (بدی و خیانت نکردن او از فقدان وسائل است)». * چاغئرئلان یئرده ییت ـ چاغئرئلمایان یئردن ایت (چاغئران یئرده ن قالمازلار، چاغئرمایان یئره باخمازلار). ** «جایی که دعوت شده‌ای حاضر باش ـ از جایی که دعوت نشده‌ای پنهان باش». * چالما قاپیمی، چالارلار قاپینی. ** «درم را نکوب، در تو را هم می‌کوبند. (آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)». * چوخ زامان، دوران اوکوز، یاتان اوکوزون باشینا سیچار. ** «خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته می‌ریند». * چوخ محبت تئز آیرلئق گتیره ر. ** «محبت زیاد زود جدایی می‌آورد (تب تند زود سرد می‌شود)». * چوخ یاشایان چوخ بیلمز، چوخ گزه‌ن چوخ بیلر. ** «کسی که زیاد عمر کند زیاد نمی‌داند، کسی که زیاد سفر کند زیاد می‌داند. جهاندیده بسیار می‌داند (مورد کسانی که سن زیاد و موی سفیدشان را دلیل دانایی شان تلقی می‌کنند بکار می‌رود)». * چوخ یئمه ک آدامی آز یئمکده ن ده قویار. ** «» * چؤره یی سوفرادا گؤرؤب، سویو کوزَه‌دَه (گونو باجادا گؤروبدور سویو کوزَه‌دَه). ** «نان را در سفره دیده و آب را در کوزه، آفتاب را از روزن بام دیده‌است و آب را در کوزه (در مورد کسی گفته می‌شود که نازپرورده است)». * چؤره یی وئر چؤره کچی یه بیرینده آرتیق وئر. ** «نان را بده به نانوا یک عدد هم اضافه بده». * چولک اکه ن، طوفان بیچه ر. ** «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد». * چؤلمَک گَزَر، قاپاغئنئ تاپار. ** «دیزی می‌گردد و درِ مناسب خودش را پیدا می‌کند». * چومچه آش دان ایستی اولوب. ** «کاسهٔ داغ تر از آش بودن». * چه ک زحمت، گؤر لیذت. ** «» * چیبین میندار اولماز اوره ک بولاندیرار. ** «» * چیراغ اوز دیبینه ایشئغ وئر مز (چیراغ اوز دیبینه ایشئغ سالماز). ** «چراغ به اطراف خود نور نمی‌دهد (کنایه از کسانی است که با وجود مستحق در اطرافیان خود فقط دیگران از وجود او بهره‌مند می‌شوند)». == ح == * حتما چورکین چوخ اِلئیرمیشلر ** «حتما نان اش را زیاد می‌کردن (با نان زیاد مصرف میکردند) »( فردی که غذا پخش میکرد گفت امروز غذا کم است مانند زمان پیغمبر که سپاهیان با غذای اندک در راه خدا قناعت میکردند قناعت کنین. ناگهان فردی از جمعیت برخواست و گفت حتما نون اش را زیاد میکردند که کفاف کند و سیر شوند!! ) * حاجی لک لکین آرتئغ بالاسی. ** «جوجه اضافی لک‌لک (جوجه‌ای که خود لک‌لک از لانه بیرون پرت می‌کند)». * حالوا ـ حالوادئمک له، آغئز شیرین اولماز. ** «با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شود». * حامام سویو ایله دوست توتماق (خلیفه کیسه سیندن باغئشلاماق). ** «با آب حمام دوست پیدا کردن (از کیسه خلیفه بخشیدن)». * حسن تلسیک دیر. ** «خیلی آدم عجولی است». * حکماوار اوزاخ کردیسی یاخئن (همدان اوزاخ کَردی یاخئن). ** «حکم آباد (همدان) دور ولی کرتهایش نزدیک است (کنایه از کسی است که به دروغ می‌گفت من در حکم آباد (همدان) از روی کرت بزرگ می‌پریدم غافل از اینکه کرت همه جا هست و امتحان کردن آن نیاز به شهر خاصی ندارد)، اگر یزد دور است، گز نزدیک است». * حق آلمالئدئر، وئرمه لی ده ییل. ** «حق گرفتنی است دادنی نیست». * حق ایله باطیلین آراسی دورد بارماقدئر. ** «فاصله حق و باطل چهار انگشت است». * حق داشی آغئر اولار. ** «سنگ حق سنگین است». * حق سوز آجی اولار. ** «حرف حق تلخ است». * حق سوز آخار سولاری ساخلار. ** «حرف حق آبهای جاری را متوقف می‌کند». * حیرصین دوولته زیانئ وار. ** «عصبانیت به مال ودولت زیان دارد (در زمان عصبانیت زدن و شکستن به دارایی خود انسان ضرر می‌رساند)». * حیوانئن دیشینه باخارلار، اینسانئن ایشینه. ** «سلامت حیوان به دندان است وشایستگی انسان به عملش». == خ == * خاشیل بیشیرمک بیلمیر، آشپزلیک ائدیر. ** «» * خالا خاطیرین قالماسئن. ** «محض خالی نبودن عریضه». * خالام بیلدی، عالم بیلدی. ** «خالم فهمید، عالم فهمید» * خالقا آیت هورسه بیزه چاققال هوره ر. ** «اگر برای مردم سگ واق واق کنه، برای ما کفتار واق واق میکنه». * خانئم سئندئران قابئن سسی چئخماز. ** «ظرفی که خانم خانه می‌شکند صدایش در نمی‌آید». * خان یورغانی میتیل اولماز. ** «لحاف خان از جنس متقال نیست». * خاتئن قئز خالاسئنا چکر، قوچ ایید دایئ سئنا (خانئم قئز خالئسئنا چکر، خان اوغلان دایئسئنا). ** «دختر خانم شبیه خاله اش می‌شود، آقا پسر شبیه داییش». * خکه خکه دئیینجه قئش چئخار. ** «تا تو بخوای بگی خکه (تکه‌های کوچیک زغال) زمستون تموم شده». * خیاطین اینه سی ایتمسه گونده اون دانا کوینک تیکر. ** «سوزن خیاط اگه گم نشه روزی ده تا لباس میدوزه». * خئییر وئر، خئییر گوتور. ** «خیر بده، خیر بردار». == د == * داشدان چؤرک چیخارت گتیر وئر نورجاهان یئسین، دیندیرنده یامان دئسین. ** «از زیر سنگ نان دربیاور بیار بده نورجهان بخوره، تا بیای حرفی هم بزنی بهت فحشم بده». * داشین خیرداسی بویومه ز، آدامین خیرداسی بویویه ر. ** «سنگ کوچک بزرگ نمیشه،[ولی] آدم کوچک بزرگ میشه» ‏‎* دازالاغین یاغی اولسا اوز باشینا یاخار ** «کچل اگه روغنی(پمادی چیزی) داشت اول به سر خودش میمالید.» * داغ داغا یئتیشمز، آدام آداما یئتیشر. ** «کوه به کوه نمی‌رسد آدم به آدم می‌رسد». * داغ ییخیلماسا دره اولماز (داغ اوچماسا دره دولماز). ** «اگر کوه زمین‌نخورد، دره درست نمی‌شود». * داغی داش بزه یه ر، اینسانی باش. ** «کوه را سنگ دلپذیر می‌کند، انسان را سر». * دالیدان آتان داش داش توپوغا دئیه ر. ** «سنگی که از پشت سر بندازن به پاشنه پا میخوره(قطاری که حرکت میکنه بهش سنگ میزنن، کنایه از اینکه طعنه های دیگران رو وقتی پیشرفت میکنید جدی نگیرید)» * دالی یا قالسان دئیرلر گیج دی، قاباغا گئچسن دییرلر بیج دی. ** «اگه عقب بمانی می‌گویند گیج است و اگر جلو بزنی می‌گویند زیادی زرنگه»! * دامارا باخ قان آل. ** «رگ را نگاه کن، خون بگیر». * دامی چوخ اولانین قاریدا چوخ اولار. ** «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» * دانئشماق گوموشده ن اولسا دانئشماماق قئزئلدان دئر. ** «اگر صحبت کردن از نقره باشد صحبت نکردن از طلاست». * دانئشان قورومساخ‌دی ** «کسی که حرف بزنه قرمدنگ هست(دیگه حرف رو حرفم نیارید)» * دانئشان اوْ سؤز ** «کسی که حرف بزنه اون حرف است(اون حرف: اشاره به هر فحشی)» * دانئشانا یامان سالدیم ** «به کسی که حرف بزنه فحش انداختم(از قبل فرستادم)(تذکر میدهم که کسی حرف رو حرفم نیاره)» * دده م منه کؤر دئدی، هر گلنی وور دئدی. ** «پدرم به من کور گفت، گفت هر که آمد بزن» * دده مین دامین ییخمیشام کی قار کوره مییه م. ** «خانه پدرم را خراب کرده ام تا برف نروبم» * دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر. ** «در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می‌افتد». * دوران اینک یاتان اینکین باشینا سیچار. ** «گاوی که از خواب بلند بشه روی سر گاوی که خوابیده میشاشه» (این ضرب المثل نسبتا بی‌ادابانه است و بیشتر در فضاهای صمیمی استفاده میشود) * دوز یولدا یئری ینمیر، شوخوملوخدا شیللاق آتیر. ** «راه صاف را نمی‌تواند برود، توی زمین شخم خورده شلنگ تخته می‌اندازد». * دوز یول گه ده ن، یورولماز. ** «کسی که در راه راست قدم بردارد، خسته نمی‌شود». * دوزه ن آپارار دایانان مقصده چاتار. ** «کسی که صبر کند برنده می‌شود و هرکه شکیبا باشد به مقصد می‌رسد (گر صبرکنی زغوره حلوا سازی)». * دوز یئییب دوز قابینی سیندیرمازلار. ** «نمک خوردی نمکدان مشکن» * دوست آدی قارداش آدیندان سئچیلمز. ** «نام دوست، برادر است و از نامش جدا نمی‌گردد» * دوست سوز اینسان قاناد سیز قوش کیمی دیر. ** «یک انسان بدون دوست مانند یک پرنده بدون پر است». * دوست آراسی پاک گرک. ** «میانه دو دوست باید پاک باشد» * دوست باشا باخار، دوشمن آیاغا. ** «دوست به سر نگاه می‌کند، دشمن به پا». * دوست طعنه سی دوشمنین نیفرینیندن یاخشی اولار. ** «طعنه دوست، از نفرت دشمن بهتر است». * دوست گلیشی بایرام اولار. ** «عید، لحظه آمدن دوست است» * دوشانا دئییر قاچ، تازی یا دئییر توت. ** «به [[خرگوش]] می‌گوید بدو، به [[سگ]] تازی می‌گوید بگیر». * دوشمنی نین دوشمنی سنین دوستوندور. ** «دشمن دشمنت دوست توست». * دولانان آیاغا داش دیه ر. ** «به پایی که می گرده سنگ میخوره». * دونیانی بوغدا توتسادا کهلییین روزوسو چینقیلدیر. ** «دنیارو گندم بگیره روزی کبک سنگ ریزه هست» * دوولت دوشانی ارابا ایله توتار. ** «دولت [[خرگوش]] را با ارابه می‌گیرد». * دوولتلی پول چیخاردار، کاسیب اوتیرار پوللارین سایار! ** «ثروتنمد پول درمی‌آورد، فقیر می‌نشیند پولهای او را حساب می‌کند»! * دووارا مینه ن طالعینده اولاسان. ** «طالع ات با طالع کسیکه از دیوار بالا میرود یکی باشد» * دوواری نم یئخار، اینسانی غم. ** «دیوار را رطوبت ویران می‌کند انسان راغم». * دوه دن بویوک فیل وار. ** «از [[شتر]] بزرگتر [[فیل]] هست». * دوه دن ده بیر قیل غنیمتدیر. ** «یک مو از خرس کندن غنیمت است». * دوه یه دئدیلر بوینون ایریدی، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم ایری اولا. ** «به [[شتر]] گفتند که گردنت کج است، گفت کجایم صاف است»؟ * دویونو دئمه لپه نی دئنه ، دوننی دئمه بوگونو دئنه ** «برنج رو نگو لپه رو بگو ، دیروز رو نگو امروز رو بگو» (داشتم داشتم حساب نیست ، دارم دارم حساب است) * ‏دَئلی شیطان دئیر...(اؤرنئک: دئلی شیطان دئیر نیه درس اوخوموسان سوروشانلارین قاباغیندا تمام کیتابلاروی اوتا چک!) ** « شیطان دیوانه میگوید...، در ادامه جمله خبر از انجام کاری برخواسته از عصبانیت+رواقی گری🗿،لج بازی،وکیل مدافع شیطان بازی)»(مثال: شیطان دیوانه میگوید برو تمام کتاب هاتو آتیش بزن جلو اونایی که میگن چرا درس نمیخونی!) * دئدی دئدی ملاکه دیر. ** «اگر چیزی را زیاد بگویند ملکه ذهن می‌شود و اتفاق می‌افتد». * دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئده‌جه یه م، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤله‌جه یه م، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی. ** «گفتند کار، دختر گفت شوهر خواهم کرد، عروس گفت جدا خواهم شد، شوهر گفت خواهم مرد. زمستان آمد، نه دختر شوهر کرد، نه عروس جدا شد، نه شوهر مرد، کار هم همچنان باقیست.» * دئدیلر عزرائیل اوشاق پایلایئر، دئدی نه وئرسین نه آلسئن. ** «مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان». * دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان، دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان. ** «گفت چطوره یه حرفی بگم که بترکی، گفت چطوره که خودمو بزنم به نفهمی تا تو بترکی» * دیل بورانی سی دیر. ** «سر و زبون داره» * دیل گوجو باسار، فیکیرده دیلی. ** «زبان قدرت را حریف است، فکر زبان را» * دیلینله قازاندیران دوشمنی، گوجونله قازاندیرا بیلمزسن. ** «دشمنی که با زبانت پیدا میکنی، نمیتوان با زور بازو پیدا کرد» * دئوین قولاغئنا قورقوشوم. ** «بر گوش دیو سرب (گوش شیطان کر)». * ده لی ده لی نی گورنده، چوماغین گیزله در. ** «[[دیوانه]] که دیوانه ببیند چماقش را قایم می‌کند.» * ده لی یه همیشه بایرامدئر (ده لی یه گونده بایرامدئر). ** «برای دیوانه همیشه عید است (برای دیوانه هر روز عید است)». * دینمه یه نین، دینه نی وار. ** «کسی که ساکته یکی رو داره که حرف بزنه». * دَئیرمان نوبتینن ایشلر. ** «آسیاب به نوبت است». * دئرین قازانین ترکینه کئپچه یئتیشمز ** « ملاقه به کف قابلمه ژرف نمیرسه » * ‏دینسیزین اَلینَن ایمانسیز گَلَر ** « از پس بی دین بی ایمان برمیاد » == ذ == * ذکرسیز مؤمنی شیطان آللادار. ** «مؤمن بدون ذکر و نماز را شیطان گمراه می‌کند». * ذوقسئز طاعت بارسئز آغاجدئر. ** «طاعت بدون ذوق درخت بی بار است». == ر == * رحمت دوزه نه، لعنت پوزانا. ** «رحمت برکسی که کارها را درست می‌کند و لعنت برکسی که کارها را برمی‌اندازد». * رشید اوغول وورماغا آتاسئندان ایذن آلماز. ** «پسر رشید برای زدن (دعوا) از پدرش اجازه نمی‌گیرد». * رعیتین دوواری آلچاق اولار (کاسئبئن دوواری آلچاق اولار). ** «دیوار رعیت کوتاه می‌شود (چراغ فقیر نور ندارد)». * رنگیمه باخ احوالئمی خبر آل. ** «به آب و رنگم بنگر و از احوالم باخبرشو». * روزوسو گلن زامان یوخو توتار کؤپه یی. ** «وقتی زمان روزی سگ می‌رسد خوابش می‌برد». * روس تویوغودور پئسلاسان پئسلانار. ** «مرغ روسی را کیش کیش کنی به دل می‌گیره» * روس دوارینا چیوی ده چالما ** «به دیوار روس ها میخ هم نکوب» * روشوه جهنمی ایشئقلاندئرار. ** «رشوه جهنم را درخشان می‌کند». * ریحان مرزه کردیسینه گتمیرکی. ** «به کرت و باغچه ریحان مرزه که نمی‌رود». == ز == * زر قدرین زرگر بیلر. ** «قدر زر زرگر بداند». * زر دئینی زور دئمز. ** «حرفی که زر می‌زند، زور نمی‌زند» * زر اولان یئرده زرگر دا اولار. ** «جایی که زر هست زرگر هم هست». * زحمت چکمه ین راحتلئغئن قدرینی بیلمز. ** «کسی که زحمت نکشیده باشد قدر راحتی را نمی‌فهمد». * زحمت باتماز. ** «زحمت به هدر نمی‌رود». * زحمت دن قاچان، ال آچار. ** «کسی که از زحمت فرار می‌کند، روزی دست گدایی باز خواهد کرد». * زحمت عطری تر دیر. ** «عطر زحمت عرق است». * زحمت سیز بال دادانمازسان. ** «بدون زحمت نمی‌توانی عسل بخوری (نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود)». * زحمتی مشاطه چکر لذتی داماد آپارئر. ** «مشاطه زحمت می‌کشد داماد لذت می‌برد». * زیانئن یاریسئندان قایئتماق قازانجدئر. ** «جلوی زیان را از هر کجا که بگیری منفعت است». * زیرنانی ورلر ناشیا گورلر باشلیپ گئن طرفینن چالیر ** «شیپورو میدن دست ناشی میبینن داره از سمت گشادش فوت میکنه» == س == * ساغ گؤرسئدیب سؤل ویرماخ ** «راست نشون دادن و از چپ زدن» * ساغ آرمود ساپدان دوشمه ز. ** «گلابی سالم از ساقه نمی‌افته» * ساغ باشا ساقئز یاپئشدئرما (ساح باشئنا ساققئز سالما). ** «سری که درد نمی کنه دستمال نمی‌بندند (میفکن بر سر بی موی خود زفت)». * ساخلا سامانی، گلر زامانی. ** «کاه را نگه دار وقت استفاده آن می‌رسد (هرچیز که زار آید، یک روز به‌کار آید)». * سارالا سارالا قالماخدان، قیزارا قیزارا اولمه ک یاخشئدئر. ** «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است». * ساری قیزیلین بیر باهاسی وارسا، کیتابین قیمتی یوخدور. ** «دختر زرد(موی)را اگر بهایی باشد، کتاب را بها نتوان معین کرد» * ساققالیم یوخدور سوزوم کئچمیر. ** «ریش ندارم حرفم را قبول ندارند». * سیزین پیشیک بیزیم آیتی بوغار. ** «گربه شما میتونه سگ ما رو خفه کنه. (من تسلیمم)» * سس سیز طیاره دیر. ** «آب زیر کاه است». * سن آقا، من آقا، اینکلری کیم ساغا؟ ** «تو آقا، من آقا، راستی !گاوها را کی بدوشد ؟!». * سن اوخیانی من توخورام. ** «چند پیراهن بیشتر از تو پاره کردم». * سو آیدینلیقدی جالا اوز قاپینا. ** «اگر آب روشنی است بریز جلوی در خودت» * سو بولبولو دور. ** «کنایه از کسی که زیاد به حمام می‌رود». * سو بوغازدان آشیپ ها بیر گئریش ها اؤن گئریش ** «آب که از گلو گذشت چه یه وجب چه ده وجب [فرقی نداره]» * سوبیر یئرده قالسا ایی له نر. ** «تحرک لازمه زندگی است». * سوت گولونده دیر. ** «تو استخر (دریاچهٔ) شیر است». * سودا بوغولان سامان چؤپوندن یاپئشار. ** «غریق بر هر گیاه خشک چنگ زند». * سوروشاندا کی کیمین باشی قشنگدیر، توسباغا اوز باشینی چیخارتدی. ** «» * سؤزو آت یره صاحبی گؤتوره ر. ** «حرف را بینداز زمین صاحبش برداره». * سوزو آغزیندا پیشیر، سونرا چیخارت. ** «» * سوزو واختیندا دانیش. ** «» * سؤز سؤز آچار، سؤز گؤز آچار. ** «حرف حرف را میاورد، حرف هم چشم را باز می‌کند». * سؤز سؤز گتیره ر، آرشئن بئزی. ** «یعنی یک حرف کافی است گفته شود تا سخن و حرف جدیدی بواسطه آن مطرح شود». * سؤز وار گلر کچر، سؤز وار دلر کچر. ** «سخنی هست که گفته می‌شود و می‌گذرد، سخنی هست که گفته می‌شود و دل و جگر را سوراخ می‌کند و می‌گذرد». * سؤزون دوزون اوشاق دئیر (سوزون دوزون اوشاقدان ائشید). ** «حرف راست را بچه می‌گوید». * سو کوزه سی سو یولوندا سینار. ** «کوزهٔ آب در راه آب می‌شکند» * سو گورر، سوسار. آت گورر آخسار. ** «آب میبینه تشنه میشه. اسب میبینه لنگ میزنه» * سوغان یِئمَه میسن، نییه آجیشیرسان؟ ** «پیاز نخورده‌ای، چرا می‌سوزی»؟ * سویادا دیقتله باخسان، اوندا دا لکه تاپارسان. ** «» * سویون آخارئندان، آدامئن یئره باخارئندان گرک گورخاسان (سویون لام آخانیندان، آدامین یئره باخانیندان قاچ). ** «از آن نترس که‌های و هوی دارد، از آن بترس که سر به زیر دارد». * سیدر کافیر موفته اولسا اوزان اول. ** «سدر و کافور که مفت باشه بخواب بمیر». * سئرچه دن قناری اولماز. ** «» * سئرچه ندیر کلله پاچا سی نه اولا (قارئشقا ندیر کلله پاچا سی نه اولا). ** «موضوع بی‌اهمیت قابل بحث نیست». * سئنان قول بویوندان آسلانار. ** «دست شکسته وبال گردنه». == ش == * شادلیغیوا شیلتاخلیخ اِلَمه ** «هنگام شادی هایت نق نزن» * شاطیر چورک دن یئملی دیر. ** «شاطر از نان خوردنی تر است». * شاهیدده ایمان یوخ بی ده عدالت. ** «شاهد ایمان ندارد و قاضی عدالت». * شرطی شوخومدا کس، خیر ماندا یابا لاشما یاسان (شرطی شوخومدا کس خرمنده شنه دعواسی چئخماسئن). ** «جنگ اول به از صلح آخر است». * شهرین دروازاسین باغلاماق اولار میلتین آغزین یوخ. ** «دروازهٔ شهر را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان» * شووه ره ن مزاج دئر. ** «اشاره به کسی که نظرش را سریع تغییر می‌دهد». * شهرده کلنتر اولماسا گورباغادا هفت تیر چکر. ** «شهری که کلانتر نداشته باشه قورباغه هاش هفت تیرکش میشن» * شِئر غزل دِئییر. ** «شعر و غزل می‌گوید». * شیریندی چورک، داغ ائلمه گورک. ** «نون شیرین هست، حالا گرمش نکن ببینیم» * شیرین سوز ایلانی یوواسئندان چئخاردار. ** «زبان خوش مار را از سوراخ بیرون می‌آورد». == ص == * صبر ایله حالوا پیشر ای قورا سندن. ** «گر صبر کنی زغوره حلوا سازم». * صوبحانه نی یولداشئن ایله یئه، ناهاری اوزون تک یئه، وشامی دشمنین ایله یئه. ** «صبحانه را با دوستت بخور، ناهار را تنها بخور، و شام را با دشمنت بخور». * صوب چیخان یول کسر (گون چیخمامیش خرجی تاپار) ** «کسی که صبح به راه افتاده مسیر زیادی طی می‌کند (تا خورشید طلوع کنه پولشو دراورده)» == ض == * ضررین قاباغئن هر واخت توتسان منفعت دیر. ** «جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است». == ط == * طعنه لی سوزدن آیتی قئلئنج یاخشئدئر. ** «شمشیر تیز از حرف با طعنه بهتر است». * طوی گئچئنن سورا حنانی گؤته یاخال‌لار. ** «بعد از اتمام عروسی حنا رو به کون میمالن(نوش دارو پس از مرگ سهراب)» == ظ == * ظولمون آخیری اولماز. ** «ظلم عاقبت ندارد». * ظولم ایله آباد اولان عدل ایله ویران اولار. ** «آنچه که با ظلم آباد شود با عدل ویران می‌شود». == ع == * عاغئل عاغئلدان اؤتکم اولار. ** «عقل از عقل نافذ می‌شود (همفکری و مشورت)». * عاغئل یاشدا دئییل، باشدا دئر. ** «» * عجله ایشینه شیطان قارئشار. ** «عجله کار شیطان است». * عذاب ملاکه سی دیر. ** «فرشتهٔ عذاب است». * عوض عوض اولدو قاری. ** «این به اون در». * عوضین بدل آددا اوغلو وار. ** «عوض عوض داره گله نداره». * عیبین اولسا قیل کیمی، گوستریلر فیل کیمی. ** «» == غ == * غملی آداما، اوزگه سینین گولمه‌سی آجیغ‌گَلَر. ** «به آدم غمگین، خندهٔ بیگانه نفرت می‌آورد». * غوربت جنت اولسادا، یئنه وطن یاخشی دیر. ** «یوسف که به مصر پادشاهی می‌کرد می‌گفت بی شاهی کنعان خوشتر». == ق == * قود گئچینین بیر یئرین یئمییپدی کی ** « گرگ هیچ جای گوچ را نخورده که!(هنوز خبری نیست که، همچنان اوضاع خوب است.) » * قادئنئن یالاغی سمنی قویار، کیشنین یالاغی باققال دوکانی آچار. ** «زن کاهل سمنو می‌پزد، مرد کاهل دکان بقالی می‌زند». * قادئن وار ائو یاپار قادئن وار ائو ییخار. ** «زن هست که خانه را آباد می‌کند، زن هم هست که خانه خراب می‌کند». * قارا قارغانئندا بالاسی اوزونه خوشدور. ** «بچه کلاغ سیاه هم برای مادرش خوشگل است». * قارداشلار ساواشدئلار ابله لر ایناندئلار. ** «برادرها باهم دعوا کردند، ابلهان هم باور کردند». * قارغادان قناری اولماز. ** «کلاغ فقط یک کلاغ است و نمی‌توان آنرا به جای قناری جا زد (نمی‌توان ذات و جوهره افراد را تغییر داد)». * قارقئشئن ایکی باشی اولار. ** «نفرین دو سر دارد». * قازان قازانا دئیر، گوتون قارا دئر (قازان قازانا دئییر دیبین قارا دئر، قازان قازانا دئییر اوزون قارا، گودوش گودو شا دئییر اوزون قارا اولسون). ** «دیگ به دیگ میگه رویت سیاه است (کسی که عیب دارد عیب دیگری را می‌گیرد، در مورد افراد خلافکار گفته می‌شود که به خلاف وبزه دیگران اعتراض دارند)». * قاقا اولمایان یئرده ایدیه قاقا د ئیر لر. ** «جایی که آقا (فرد با عزت و حاکم) نباشد به احمق هم آقا می‌گویند» * قانی قانیله یومازلار. ** «خون را با خون نمی‌شویند». * قلم، قئلئنجدان آیتی دیر. ** «قلم، از شمشیر تیزتر است». * قورخان باش سالیم قالار. ** «سری که بترسد سالم می‌ماند». * قورخان گوزه چوپ دوشه ر (قورویان گوزه چوپ دوشه ر). ** «موش توی کاسه آدم وسواسی می‌افتد». * قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر (گوز گوردوغوندان قورخار، ایلان چالمئش آلا چاتی دان قورخار). ** «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد». * قورد آرتسا، پاخئل دا آرتار ** «هرکجا گرگ بیشتر شود بخیل هم بیشتر می‌شود، فرد سودجو به دور بر خود افراد بخیل را جمع می‌کند». * قورد گوزون گرلدسه، نه قوزونی سایار نه چوبانی ** «گرگ اگه چشم غره کرده باشه (قصد حمله) نه تعداد گوسفندارو می‌شمره نه چوپان رو به حساب میاره» * قورد بالاسی، قورد اولار (قورد انی یی (بالاسی) یئنه قورد اولور). ** «عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود». * قورددان قورتولدوغ، قولیبیابانیه توش گلدیک. ** «از شر گرگ خلاص شدیم، گرفتار غول بیابونی شدیم (از چاله به چاه افتادیم)». * قورد دومانلئغی سئوه ر. ** «گرگ از پراکندگی، بلبشویی و مه آلودی خوشش می‌آید تا از فرصت بوجود آمده بتواند به اهداف پلیدش دست یابد». * قوردون سلامی طمع سیز اولماز. ** «سلام گرگ بی طمع نیست». * قورو قورو قوربانئن اولوم. ** «تعارف کم کن و بر مبلغ افزای». * قوناغ ائو ییه سی نین دوه سی دیر. ** «مهمان شتر صاحبخانه است». * قوناغ قوناغی سئومه ز، ائو ییه سی هئچ بیرین. ** «مهمون، مهمونو نمیتونه ببینه صاحب‌خونه هردو را». * قونشو آشی دادلی اولار (قونشو قادئنی آدامئن گوزونه قئز گلیر، تویوغو دا غاز گلیر). ** «مرغ همسایه غازه (زن همسایه به چشم آدم، دختر می‌آید و مرغش هم غاز)». * قونشو پایی یاخشی دی بیرگون سنده بیرگون منده. ** «» * قونشویا اومود اولان شامسیز قالار. ** «» * قویو قازان اوزون درینده گوره ر. ** «چاه کن همیشه خودش را در ته چاه می‌بیند، چاه کن همیشه ته چاه است (چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)». * قویون اولمایان یئرده کچی یه حاج عبدالکریم آقا دئیرله. ** «جایی که گوسفند نباشه به بز حاج عبدالکریم آقا میگن (تو شهر کورا یه چشم پادشاهه)». * قئز ائوینده تویدور اوغلان ائوینده خبر یوخدور. ** «در خانه عروس جشن عروسی برقرار است در خانه داماد خبری نیست». * قئز بادام دئر، بالاسی بادام ایچی (منیم بالام بادام دئر، بالاسی بادامئن ایچی). ** «دختر مانند بادام است فرزندش مغز بادام (فرزند من بادام است، بچه اش مغز بادام)». * قئزئم سنه دئییرم گلینیم سن اشید. ** «دخترم به تو میگم، عروسم تو بشنو (به در میگم دیوار بشنوه)». * قئش چئخار اوزو قارالئق کوموره قالار. ** «بالاخره زمستان هم می‌گذرد و روسیاهی به زغال می‌ماند». * قئش گلمئمیش گیش فیکرینده اؤل ** «تا فصل سرما نیامده به فکر لباس باش» * قیصاص قیامته قالماز. ** «مجازات گناه به قیامت نمی‌ماند». == ک == * کار ائشیدمز، یاراشدئرارـ کور گؤرمه ز، قوراشدئرار. ** «کر نمی‌شنود و جفت وجور می‌کند، کور نمی‌بیند و سرهم می‌کند». * کاسیب (کسبه چی) مرد اولار. ** «کاسب جوانمرد می‌شود». * کاسئبی دَوَه اوستوندَه بووَه سانجار (کاسئبی، دوه اوستونده ایلان وورار). ** «آدم بی‌چیز (آس و پاس) رو (در حالیکه) روی شتر (سوار است)، رتیل می‌گزد (آدم فقیر (بدبخت) اگر روی شتر هم باشد مار آن را نیش می‌زند)». * کچی جان هاییندا، قصاب پیی آختارئر. ** «بز از جانش می‌ترسد، قصاب دنبال دنبه می‌گردد». * کچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر. ** «وقتی عمر بز به سر آمد، خودش را به چماق چوپان می‌مالد». * کچی نین قطوری بولاقین گوزوندن سو ایچر. ** «بز گر از سر چشمه آب می‌خورد». * کدخدانی گور، کندی چاپ. ** «اگر در جایی خواستی به هدف و مقصود خود دست یابی دل صاحب ورئیس آنجا را بدست آور و سپس هر کاری خواستی بکن». * کفنین جیبی یوخدور. ** «کفن جیب ندارد». * کله سویودور. ** «کشکه». * کورا گئجه گوندوز بیردیر (کورا نه گئجه نه گوندوز). ** «کور را شب و روز یکسان است (برای کور شب و روز فرقی نداره)». * کورآللاهدان نه ایستر، ایکی گوز بیری ایری بیری دوز. ** «کوراز خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم». * کور اولسون او ایکی گوز کی دوشمنین تانئمئر. ** «» * کور توتدوغون بوراخماز. ** «کور چیزی رو که بگیره ول نمی کنه (آدم کور در کارها لجوج و سختگیر است)». * کور قوشون روزوسون الله وئره ر. ** «روزی پرندهٔ کور را خدا می‌دهد». * کور کورا دئیر زیت گوزونه. ** «کور به کور می‌گوید بگوزم به چشت (دیگ به دیگ می‌گوید روت سیاه)». * کوزَه تزه لئغدا (تزه اولاندا) سویو سوُیوق ساخلار (تزه کوزه سرین سو). ** «کوزه فقط وقتی نو است، آب را خنک نگاه می‌دارد (کنایه از اینکه: هر چیز، تازه‌اش خوب است)». * کوزه چی سینئق قابدان سوایچر. ** «کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خورد». * کوزَه، سو یوْلوندا سئنار. ** «کوزه، سرانجام در راهِ آوردن آب، خواهد شکست». * کیتاب، بیلیک منبعی دیر. ** «کتاب منبع دانش است». * کئچمه نامرد کؤرپوسوندن قوی آپارسئن سل سنی***یاتما تولکو دالداسئندا قوی یسین اصلان سنی. ** «از پلی که نامرد درست کرده عبور نکن بزار سیل تو رو با خودش ببره و به روباه تکیه نکن، همین بهتر که شیر تورو بخوره». * کیچیکدن خطا، بویوکدن عطا. ** «کوچکتر خطا می‌کند و بزرگتر بواسطه بزرگی می‌بخشد». * کیشی توپوردویون یالاماز (کیشی ده سؤز بیر اولار، کیشی سوزونون اوستونده دورار). ** «مرد تفش را لیس نمی‌زند، قول مردان جان دارد (حرف مرد یکی است، مرد سر حرفی که زده می‌ایستد)». * کیشی قئزی اولمایاسان، کیشی قادئنی اولاسان. ** «دختر جوانمرد بودن مهم نیست، مهم این است که زن جوانمرد باشی». * کیم اوز قاتئغئنا (آیرانئنا) تورش دئیر؟ (هئچ کیم اوز خمیرینه تورش دئمز). ** «هیچ‌کس به ماست (دوغ) خودش ترش نمی‌گه». == گ == * گئچمه نامرت کوپرو سون ده ن، قوی آپارسین سئل سنی. یاتما تولکو کلگه سین ده، قوی یئسین آصلان سنی. ** «از پل نامرد نگذر، بگذار سیل تو را ببرد. در سایهٔ روباه نخواب، بگذار شیر (اصلان) تو را بخورد». * گئچی سنه قربان دریسی بیر قیران ** «بز را قربانت می‌کنم، اما پوستش یک قران است». * گل یاپیشما گؤجؤن چاتمایان داشا، گؤتؤره بیلمزسن زورا دؤشرسن. (گوتوره بولمسن گوتون جیریلار) ** «بیا از سنگ بزرگ رو بیخیال شو، نمیتونی برش داری به زور میفتی (کونت پاره میشه)» «به دریا رفته می‌داند مصیبت‌های طوفان را» * گلین اوینایا بیلمیر، دئییر اوتاق ایری دیر. ** «عروس نمی‌تواند برقصد، می‌گوید زمین کج است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند)». * گلین اوجاغا چئکر. ** «عروس به مادرش می‌کشد». * گمینین ایشینی گمیچی بیله ر (چوره یی وئر چورکچیه بیر چورک ده اوسته وئر). ** «کار را به کاردان بسپار (کار را به کاردان سپردن و چند برابر اجرت دادن بهتر است تا به دست افراد ناشی بدهند)». * گورول آما یاغما. ** «رعد و برق بزن ولی نبار». * گوز گورمه ک اوچون دور، گونول سئومه ک اوچون دور. ** «چشم برای دیدن است، قلب برای عشق ورزیدن». * گوز گوردویونه اینانار. ** «چشم آن چیزی را که می‌بیند باور می‌کند». * گوز سوز یاشاماق اولار، آما وطن سیز اولماز. ** «بی چشم می‌توان زندگی کرد، اما به وطن نمی‌شود». * گؤتی طاخجا لاری گئزیر ** « کونش طاقچه‌ها را قدم میزند!(شادی فراوان دارد در پوست خود نمیگنجد)» * گولد ه ن تیکان اولار تیکاندان گول. ** «از گل خار می‌شود و از خار گل (گاهی اوقات فرزند خانوادهٔ خوب، آدم بدی می‌شود و فرزند خانوادهٔ بد آدم خوبی می‌شود)». * گول، گوللر آچئلسئن. ** «بخند، تا گلها باز شوند (بخند تا دنیا به روت بخنده)». * گولمه قونشونا، گلر باشئنا. ** «به همسایه نخند، سر خودت هم میاد». * گون آلتئندا یاتمایان، کولگه نین قدرینی بیلمه ز. ** «کسی که زیر نور خورشید نخوابیده، قدر سایه رو نمی‌دونه» * گون چیخمامیش خرجی تاپار ** «تا خورشید طلوع کنه پول خوبی زده به جیب» * گونشی پالچیقلا سووار ماق اولار می؟ ** «اندود توان چشمهٔ خورشید به گل»؟ * گئولی بالیق ایستئینین گوتی بوز اوسته اولار ** «کسی که دلش ماهی میخواد رو یخ میشینه(هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد» * گئجه اودونا گئدن چوخ اولار. ** «قصه شب دراز است (شب دراز است و قلندر بیدار)». * گئجه شهره گئدن چوخ اولار، قیشدا بوستان اکن. ** «شب کسی که می‌گوید به شهر می‌روم زیاد است، زمستان کسی که می‌گوید جالیز خواهم کاشت». * گئدر بوستان قئراسی، قالار اوزون قارا سی. ** «خربزه نارس و هندوانه بوستان تمام می‌شود و فقط روسیاهی می‌ماند». * گئدیب حاماما، اولوب شاماما (گئده جه یم حاماما، چئخام اولام شاماما). ** «یعنی نتیجه استحمام و آرایش این است که انسان تمیز و معطّرگردد». * گیئین ایله یئیَنین کین الله وئرَر (یئیجین ایله گئیجینینکین آلله یتیره ر). ** «خدا روزی کسی که میپوشه و کسی که میخوره رو میده(خوراک و لباس خورنده و پوشنده را خدا میرسونه)» == ل == * لاری خوروز بانلاماز، بانلاسا واخت آنلاماز. ** «اشاره به آدم وقت نشناس می‌باشد-حسنی به مکتب نمی‌رفت وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت». * لالئن دیلین ننه سی بیله ر. ** «زبان لال را مادرش می‌فهمد (آشنا داند صدای آشنا)». * لای لای بیلیرسن نیه یاتمیرسان؟ ** «لالایی بلدی چرا نمی‌خوابی»؟ * لپه نی دئمه دویونو ده، دونه نی دئمه بویونو ده. ** «لپه را نگو برنجو بگو، دیروزو نگو امروزو بگو (داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است)». == م == * ماشاورا کن، اَلینی آتاشا اوزاتما. ** «با وجود انبر، دست به آتش مزن». * مالی قاز (زیندگانلئغئ مالی قاز کئچیر). ** «بخور و نمیر (زندگی بخور و نمیری دارد». * ماتی میخاناسی (ماتی میخاناسی دیر) ** «کنایه از جای بی قانون و بی در و پیکر» * ماتئ میخاناسئ دئر (فاطی میخاناسی دیر، حسن سوخدو دییرمانئ دئر). ** «میخانه ماتی (فاطی) است (شهر هرت است)». * مال گئدر بیریانا ایمان گئدر مین یانا. ** «در مورد افرادی که تحقیق نکرده به دیگران تهمت و افترا می‌بندند بکار می‌رود». * محبت قئیچی سی هر شیی کسه ر. ** «قیچی محبت همه چیز را می‌برد». * مرند اولوسو کیمین اوزانئر (مرند اولوسو دور). ** «مانند مرده‌های مرند دراز می‌شود». * مغرورلوق ائیله یب اوستادام دئمه***وقت اولار بیریئرده دارا دؤشرسن. [[عاشیق علعسگر]] ** «احساس غرور نکن و خود را بزرگ مبین زمانی می‌رسد که کم می‌آوری». * ملا اولدو مکتب داغیلدی. ** «ملا مرد مکتب هم تعطیل شد». * من دئییرم فدم دمه، سن دئییرسن دامدان داما. ** «من می‌گویم آسمان تو می‌گویی ریسمان». * منلیک اولان یئرده سنلیک شمعی یانماز. ** «» * موسی مئسئب دئر. ** «موسی کز کرده (کنایه از کسی که کار اشتباهی کرده و ساکت و خجل گوشه یی نشسته)». * مئخی میسمارا دونده رن الله دئر. ** «هر چیزی در ید پروردگار است». * مئردار اسکی اود دوتماز (مال پوخون ائلدئرئم وورماز). ** «بادمجان بم آفت ندارد». * میرزاقلمدان دی. ** «میرزاقلمدان است». * میوه‌نین یاخشی سئن مشه ده چاققال یه یر. ** «میوه خوب را درجنگل، شغال می‌خورد (سیب سرخ برای دست چلاق خوبه)». == ن == * ناشی زورنانی یوغون باشئندان چالار. ** «آدم ناشی، سرنا را ازسر گشادش می‌زند». * ناهاردان معلومدور شاما نه وار. ** «سالی که نکوست از بهارش پیداست». * نفسی ایستی یئرده ن چئخئر. ** «نفسش از جای گرم در میاد». * نوخود فالی آچماق. ** «فال نخود باز کردن (چیزی را لفت دادن، در انجام کاری دودل بودن)». * ننه گزن باغلاری بالا بوداق بوداق گزر‌. ** «باغ هایی که مادر گشته رو بچه جز به جز میگرده.» * نه فایدا بیز قالمئشئق بویاندا کورپو قالئپ اویاندا. ** «چه فایده ما ماندیم این طرف و پل آن طرف (خرما بر نخیل ودست ما کوتاه)». * نه قانئر، نه ده قاندئرئر. ** «» * نیت هارا منزیل اورا. ** «نیت به هر کجا باشد، منزل و مقصد همانجاست». == و == * وارلیقدا دوست اولما یوخلوقدا کنار***ایگیتم دیینده بو عادت اولماز. ** «» * واری اولان تاخار یوخو اولان باخار. ** «کسی که داره استفاده می کنه کسی که نداره نگاه می کنه (دارندگی و برازندگی)». * واریندی گیریش یوخوندو سوروش. ** «(فکری) داری شروع کن نداری بپرس» * وئر ال ساخلار. ** «دست بخشنده نگهدار صاحبش و کسانی که مورد دعای آن فرد هستند می‌باشد». == ه == * هاردا آشدی، اوردا باشدی. ** «هر جا آش هست، آنجا سر است». * هامئسی بیر بئزین قئراغئدئلار. ** «سروته یه کرباسن». * هامئسی بیر داغ دی ** «همشون یه کوهن» * هامینی برق توتاندا بیزیده لامپا چیراغ توتار. ** «همه را برق میگیره ما را چراغ نفتی». * هر آغلار گوزلویه عاشیق دئمه زلر. ** «به هر کسی که چشمانش گریان است عاشق نمی‌گویند». * هر اوخویان ملانصرالدین اولماز. ** «هر گردی گردو نیست». * هر زادئن تزه سی، دوستون کوهنه سی. ** «هر چیز تازه اش خوب است دوست کهنه اش». * هر قئشئن بیر یازی وار. ** «هر زمستانی بهاری هم دارد». * هر کس ساغ اولسون اوزونه. ** «هر کس باید به خود متکی باشد و از دیگران انتظار کمک نداشته باشد». * هر کسین حورمتی اوز الینده دیر. ** «احترام هر کس دست خودش است». * هر گوزلده بیر عایئب اولار. ** «هر گلی عیب و علتی دارد (گل بی خار خداست)». * هر نه اکیرسن، اونودا بیچیر سن. ** «هرچه بکاری همان را درو می‌کنی (هرچه بکاری تو، همان بدروی)». * هرنه سالار سان آشئنا، اودا چئخار قاشئقئنا. ** «هرچه کنی بخود کنی – گر همه نیک و بد یا کنی». * هرنه گئده ر باغدان گئده ر، باغباندان نه گئده ر؟ ** «» * همشه شعبان بیر دفعه ده رمضان. ** «همیشه شعبان یکبار هم رمضان». * هئچ ده ن یئی دیر. ** «از هیچی بهتره (کاچی به از هیچی)». * هئچ گول تیکان سئز اولماز. ** «هیچ گلی بی خار نیست». * هئچ کیم اوز یوْغورتونا تورش دئمز. ** «هیچ کس نمیگه ماست من ترشه» == ی == * یولداش اودی ساشمیا دریا اولوب داشمیا ** «دوست آن است که نیس نزند دریا شود لبریز نشود» * یا حسن کئچل یا کئچل حسن. ** «چه علی خواجه چه خواجه علی». * یاخشئ دوست اوز دوستونون گوزگوسودور. ** «دوست خوب آیینهٔ دوست خود می‌باشد» * یاخشئ دوست یامان گونده بللنر. ** «دوست خوب در زمان سختی معلوم می‌شود (دوست آنست که گیرد دست دوست***در پریشانحالی و درماندگی)». * یاخشی قادین عومور اوزادار، پیس قادین عومور آزالدار. ** «زن خوب عمر را دراز می‌کند، زن بد عمر را کم می‌کند» * یاخشی قئزدان یاخشی دا گلین اولار. ** «دختر خوب عروس خوبی هم می‌شود». * یاخئنداکی علف، اوزاغداکی آرپادان یاخشئدئر (اوزاق یئرین آرپاسئندان، یاخئن یئرین سامانی یاخشئ دئر). ** «سیلی نقد به از حلوای نسیه». * یاشدا یانئر قورونون اودونا (قورونون اودونا، یاش دا یانار). ** «تر هم به آتش خشک می‌سوزد. (تر و خشک با هم می‌سوزد)». * یاغئشدان قورتولوب دولویا دوشدوک. ** «از چاه درآمده توی چاله افتادیم». * یالانچئنئن حافیظه سی اولماز. ** «دروغگو حافظه ندارد». * یامان گونون عمرو آز اولار (قارا گونون عمرو آز اولار، قارا گجه نین آغ گونودوزواولار). ** «عمر روز سخت کم است، یعنی روزگار پستی و بلندی داشته و تلخی و شادی آن به هم پیوسته‌اند (پایان شب سیاه سپید است)». * یانسئن چیراغی، گلسین ایشئغی. ** «چراغش روشن باشد، نورش بیاید». * یای وار، قئش وار، چوخ ایش وار. ** «تابستان هست، زمستان هست، کار زیاد است (این مثل در مورد شخص عجول بکار می‌رود بدین مضمون که فردا تابستان و زمستان خواهد آمد و کار زیادی در پیش است و تا رسیدن به نتیجه وقت زیادی لازم است)». * یورغانا بورون ائلینن سورون. ** «» * یورغانی گویده آیاغی اوزون. ** «». * یوز ایل سئل گلسه ائئماز، بیر گون غم اووان یئری. ** «» * یوقورت توکولسه یئری قالار، آیران توکولسه نه یی قالار؟ ** «اگر ماست بریزد جایش می‌ماند، اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن می‌ماند؟» * یومورتاسی ترسه دوشوب. ** «کلافه است». * یهر گاه آتئن بئلینده گزه ر، گاه یییه سی نین (همشه سو بئله گتمز). ** «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین (همیشه در روی یک پاشنه نمی‌چرخد)». * یئتیمه وای وای دیه ن چوخ اولار - چوره ک وئره ن اولماز. ** «به حال یتیم وای وای گویان زیادند ولی کسی یک لقمه نان نمی‌دهد (وقتی از یک کاری یا شخصی طرفداری الکی و ظاهری می‌کنند ولی در موقع نیاز هیچ‌کدام پا پیش نمی‌گذارند این مثل کاربرد دارد)». * یئدیلر ایچدیلر مطلبه یئتیشدیلر. ** «قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید». * یئر برک اولاندا، اوکوز اوکوزدن گوره ر. ** «وقتی زمین سفت است، گاو فکر می‌کند تقصیر گاو دیگر است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند- عروس نمی‌توانست برقصد، می‌گفت زمین کج است)». * یئرین قولاغی وار. ** «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد». * یئرینه ایشه مک بس ده ییل، شیرین چای دا ایسته ییر. ** «». * ییرمی دورد مین پیغمبره یالوارینجا بیر دانا آللاها یالوار. ** «به جای اینکه به بیست و چهار هزار پیامبر التماس کنی دست به دامن یه خدا شو». * یئکه باشئن یکه بلاسی اولار (قویونو اولان، قورددان قورخماز). ** «هر چه سر بزرگتر، درد سر بیشتر (هر که بامش بیش برفش بیشتر)». * یئکه گوزون ایشیغی اولماز. ** «» == بدون متن اصلی == * اوت هارا دوشسه اوزونه یئر آچار =آتش هر جا که افتد، خودش جا را باز می‌کند. * بر سوگند کسی که زیاد سوگند می‌خورد اعتماد مکن. * نیکی به جای نیکی، کار هر کس است؛ اما نیکی به جای بدی، ویژهٔ جوانمردان است. * مرد باید یا در هرات [میدان جنگ] باشد، یا زیر خاک. * اگر شوهر خوب بود، خدا هم شوهر داشت! * دین ارمنی خوب دینی است، البته اگر روز رستاخیز گندش در نیاید! * هر کس با آشپز قهر کند، گشنه به خانه می‌رود! * اگر گدایی بپوشد، همه می‌گویند: «از کجا آورده‌ای»! * فرزند بلاست، نباشد واویلاست! * خرِ کارکن از بیک بیکار به! * نام عروسی را جشن گذاشته‌اند، مبادا زهرهٔ آدم چاک شود! * دست را نباید برید باید بوسید. * زرنگی زیاد جوانمرگی می‌آورد. * تا از پل نگذشته‌ای خرس را دایی بخوان. * اگر دروغگو نبود، راستگو شناخته نمی‌شد. * آقا میاره نوله، خانم می‌ریزد تو گاله. * آخر شوخی به دعوا می‌کشد. * یارین اولماسا یار اونو آتماغی بیلمه عار =اگر دیدی یارت یار نیست ترکش عار نیست. * برای عاشق بغداد دور نیست. * بازار نه پدر را می‌شناسد نه مادر را. * آنقدر به ماه بی اعتنا باش تا زیر پایت بیفتد. * آنچه باهای می‌آید با هوی می‌رود. * اگر یابو را تیمار کنی جفتک می‌اندازد. * از حرارتش خیری ندیدیم از دودش کور شدیم. * اگر خوراک آسیا را نرسانی سنگها همدیگر را می‌سایند. * ادب زیادی بی‌ادبی است. * این مرغ است که به خروس می‌گوید بانگ بردار. * اگر از کسی تنفر داری بگذار زنده بماند. * آب صاف و روشن ماهی ندارد. * افرادی که بوی بدی می‌دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند. * اندوه مانند دل پر خارش است که با خاریدن پیشتر می‌شود. * اگر منبع یک جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود. * انسان از پیروزی چیزی یادنمی‌گیرد ولی از شکست خیلی چیزها یادمی‌گیرد. * از زنان زیبا همچنان بپر هیزید که از فلفل سرخ هندی. {{ناتمام}} [[رده:فرهنگ در آذربایجان ایران]] [[رده:ادبیات آذربایجان]] [[رده:فولکلور در آذربایجان ایران]] [[رده:ضرب‌المثل‌ها|آذربایجانی]] e9lg4pxl1j3x0ffispueqqdysxty39j 171265 171264 2022-08-12T12:15:10Z Shahnazi2002 18342 /* پ */ wikitext text/x-wiki <div style="font-variant: small-caps; text-align: center;"> __NOTOC__ [[#آ|آ]] - [[#الف|الف]] - [[#ب|ب]] - [[#پ|پ]] - [[#ت|ت]] - [[#ث|ث]] - [[#ج|ج]] - [[#چ|چ]] - [[#ح|ح]] - [[#خ|خ]] - [[#د|د]] - [[#ذ|ذ]] - [[#ر|ر]] - [[#ز|ز]] - [[#ژ|ژ]] - [[#س|س]] - [[#ش|ش]] - [[#ص|ص]] - [[#ض|ض]] - [[#ط|ط]] - [[#ظ|ظ]] - [[#ع|ع]] - [[#غ|غ]] - [[#ف|ف]] - [[#ق|ق]] - [[#ک|ک]] - [[#گ|گ]] - [[#ل|ل]] - [[#م|م]] - [[#ن|ن]] - [[#و|و]] - [[#هـ|هـ]] - [[#ی|ی]] </div> == آ == * آبشارین آبی گئدیب شاری قالیب ** «آب آبشار رفته تیله‌هاش موندن» * آباد اوْلسون خال خال، بیری یاتار بیری قالخار ** «آباد باشد خلخال، یکی می‌خوابد یکی دیگر بیدار می‌شود (وصف محلی که همیشه تعدادی بیدارند وشلوغ است)» * آتا اولماق آساندی‏، آتالیق ائتمک چتیندیر ** «پدر شدن آسان است‏، ولی پدری کردن سخت» * آتا چاتینجاخ اشّکه مین! ** «تا زمانیکه به اسب برسی، سوارخر شو»! * آت آلماغا جاوان یوللا، قیز آلماغا قوجانی ** «جوان را برای خرید اسب بفرست و پیر را برای دختر (عروس)» * آت آلمامیش آخئر چکیر ** «قبل از اینکه اسب را بخرد آخورش را می‌سازد» * آتا دوغرایب بالایئیر ** «پسر دنباله رو پدر می‌شود» * آتاسئن دونقوز قاپمیش اوغلونو ایلان چالمیش ** «پدرش را خوک گاز گرفته و پسرش را مار نیش زده» * آتاسئنا خئیئری اولمایان کیمه خئیری اولار؟ ** «کسی که به پدرش خوبی نمی‌کند به چه کسی خوبی می‌کند»؟ * آتا سین گورمه ین شاهلئق ادعاسی ائدر ** «هرکه آبا و اجدادش را نشناسد ادعای پادشاهی می‌کند» * آتاش یانماسا کول اولماز ** «تا نسوزد آتشی، خاکستری پدید نمی‌آید» * آتا سیندان قاباغا دوشه ن تولانی قورد یئیه ر ** «توله ای که جلوتر از پدرش راه برود طعمه گرگ می‌شود» * آتالار سوزونه محاکیمه اولماز ** «نصیحت پدر را نمی‌شود محاکمه کرد» * آتالار سوزو حکمتدیر ** «سخن پدران پندآموز است» * آتالار سوزو عاغلئن گوزو ** «سخنان پدران (ضرب‌المثلها) چشم عقل هستند» * آت اولوب، ایتلرن بایرامیدر ** «اسب بمیره عید و عروسی سگهاست» * آتام آتام من بو ایشه ماتام ** «پدرم پدرم من از این کار سر در نمیارم» * آتا مالین درج ایله‏، اونا گوره خرج ایله ** «اول ارث پدری را صاحب شو، آنگاه خرجش کن» * آتاما یاتاق سالدیم قالایچی یلدی یاتدی ** «برای پدرم رختخواب پهن کردم، خادم پدرم آمد خوابید» * آتام ایله آتانی دئینجه ‏، اوزوم ایله اوزونو دئه ** «حساب پدر با حساب خودت جداست» * آتام ائوینده بایلق باشی ‏، اریم ائوینده تویوق آشی ** «خونه پدر کله ماهی خوراکم بود، خونه شوهر مرغ بریان» * آتامی آنامی آتمیشام تکجه سنی توتموشام ** «پدر و مادرم را انداخته و فقط تو را چسبیده‌ام» * آتامین اؤلمه سیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانیا ** «از مرگ پدرم نمی‌ترسم ‏، ترسم از این است که عزرائیل در خانه‌ام را بشناسد» * آتا مینمه یین بیر عیبی وار، آت دان دوشمه یین مین عیبی وار (آتا مینمه ک راحتدیر، آت دان ینمه ک چتیندیر) ** «اگر سوار بر اسب شدن یک عیب و ایراد داشته باشد، از آن افتادن و پیاده شدن هزار مورد و مسئله دارد (رسیدن به ثروت و مقام خوشایند ولی از دست دادن آن سخت و ناگوار است)» * آتان بیلیجی دی سنه نه؟ ** «گیرم پدر تو بود فاضل-از فضل پدر تو را چه حاصل» * آتان سوغان آنان ساریمساق اوزون نجه اولدون گول بسر؟ ** «پدرت پیاز ومادرت سیر، مگه میشه تو بشی گلبسر (خیارسبز)» * آتانین دعاسی ‏، آنانین ناله سی ** «دعای پدر و ناله مادر» * آتانین دعاسی آنانین آهی ** «دعای پدر و آه مادر» * آتا ات ایته اوت وئرمزلر ** «به اسب گوشت و به سگ علف نمی‌دهند» * آتا مین ‏، آد قازان ** «بر اسب سوار شو و شهرت بطلب» *آتا مینیب جیدا گوتوروب **سوار اسب شده جیدا برداشته * آتا آنا رشوه سیز دوست دورلار ** «پدر و مادر بدون هیچ چشم داشتی دوستت هستند» * آتا ائوینده اوگئی آنا _ار ائوینده قایئن آنا ** «در خانهٔ پدر نامادری- در خانهٔ شوهر مادر شوهر» * آتم آت اولونجان، ییه‌سی مات اولار ** «تا کره اسبم اسب شود صاحبش مات شده (مرده)» * آتان اوخ قایئتماز ** «تیر پر تاب شده بر نمی‌گردد» * آت اوزگنین، گوت اوزگنین، چال چاتلاسین «اسب مال کس دیگر، کون مال کس دیگر، بکوب تا بشکند.» * آتی آت ایله باغلاسان همرنگ اولماسا هم خوی اولار. ** «دو اسب را که یکجا ببندی اگر هم رنگ نشوند هم خوی هم می‌شوند». * آتین ساتان اشک آلامماز، دوسین ساتان کوشک آلامماز. ** «کسی که اسبشو میفروشه نمی‌تونه خر بخره، کسی که دوستشو میفروشه نمیتونه خانه باغ بخره» * آجا مئییت حلال دیر. ** «برای فرد گرسنه میت حلال است». * آج تویوق یاتار یوخودا داری گورر. ** «مرغ گرسنه در خواب ارزن می‌بیند».(شتر در خواب ببیند پنبه دانه) * آج قارئن آجی آیران. ** «شکم گرسنه و دوغ تلخ (وعده‌های تو خالی)». * آجین ایمانی اولماز. ** «آدم گرسنه ایمان ندارد». * آجیندان یاتیب گون اورتادا دوروب. ** «از زور گرسنگی شب می‌خوابد و بعد از ظهر بیدار می‌شود». * آجین قارنی دویار، گوزو دویماز. ** «حریص دایم در غم است، هرچه دارد پندارد کم است». * آج دئیر دویمارام ، توخ دئیر آژمارام. ** «گرسنه میگه سیر نمیشم ، سیر میگه گرسنه نمیشم» * آخار سویا گئدسه، آخار سولار قورویار. ** «آدم بد شانس اگر به آبهای روان برود آنها هم خشک می‌شوند». * آخار سو یولونی تاپار. ** «آب جاری راهش رو پیدا می کنه». * آختاران تاپار یاتان یوخودا گوره ر. ** «کسی که جستجو کند پیدا می‌کند و کسی که بخوابد در خواب می‌بیند (جوینده یابنده است)». * آخیرده گوله ن، یاخشی گوله ر. ** «کسی که آخر می‌خندد، بهتر می‌خندد». * آدادا قورد آز ایدی، بیری ده گمیله گلدی. ** «در جزیره گرگ کم بود، یکی هم با کشتی آمد». (گلپایگان گرگ کم داشت، یکی هم از گوگد آمد) * آدام پولو قازانار، پول آدامی قازانماز. ** «آدم پول در میاره، پول آدم نمیکنه (نه همین لباس زیباست نشان آدمیت)» * آدام گئده ر آدی قالار. ** «انسان می‌میرد نامش ماندگار می‌شود» * آدام هر نه دن قورخسا، باشینا گله ر. ** «انسان از هر چیزی بترسد به سرش می‌آید». * آدامئن آدی پیسلی یه چئخئنجا، جانی چئخسا یاخشی دئر. ** «جون آدم دراد بهتر از اینه که شهرت بدی بگیره» * آدامئن آغزئندان سؤز آلئر. ** «از دهان آدم حرف می‌کشد». * آدامئن اون دانا یییجی سی اولسون بیر دانا دیییجی سی اولماسئن. ** «آدم ده تا نون خور داشته باشه ولی یه دونه غر زن نه»! * آدی منیم دادی سنین. ** «به اسم من ولی لذتش مال دیگران». (به نام من و به کام دیگران) * آدئن توتدون اوزو گلدی. ** «اسمشو آوردی پیداش شد». * آدئن ندی رشید بیرین دئه، بیرین ائشید. ** «یکی بگو، یکی بشنو». * آرپا اکه ن بوغدا درمه ز. ** «کسی که جو می‌کارد گندم درو نمی‌کند». * آرپا یئمییه ن آت، قلیج گوجونه یریمز. ** «اسبی که جو نخورد، به زور شمشیر راه نمی‌رود» * آزاجئق آشئم، آغرئماز باشئم. ** «به فقر می‌سازم، دردسری ندارم». * آزا قانع اولمایان چوخا یئتیشمه ز. ** «کسی که به کم قناعت نکند پیشرفت نمی‌کند» * آز دانئش ناز دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا دانئش، اوستا دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا گئده ن یورولماز. ** «کسی که آهسته می‌رود خسته نمی‌شود». * آسلانین ائرکک دیشی سی اولماز. ** «[[شیر]] نر و ماده ندارد». * آش دی آشئن ایسپناغی. ** «آش اگه آشه مربوط به اسفناجشه». * آشی پیشدی. ** «گاوش زائید. مشکلی برایش پیش‌آمد». * آغاج بار گتیردیکجه باش آیه ر. ** «درختی که بارش بیشتر باشد بیشتر خم می‌شود». * آغاجی ایچیندن قورد یئیه‌ر. ** «کرم درخت را از درون می‌خورد». (کرم از خود درخت است) * آغاجین بیری آردی، بیری ناموس، قالانی تالاپ تولوپ. ** «چوب (تنبیه و تربیت) یکی عصمت و عفت (آر) است، یکی ناموس، بقیه تالاپ تولوپ». * آغانئن مالی چئخاندا نوکرین جانی چئخئر. ** «از اموال آقا داره کم میشه جان نوکر داره در میاد (شاه می‌بخشد شیخعلی خان نمی‌بخشد)». * آغریمایان باشا دسمال باغلامازلار. ** «به سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند». * آغرییان دیشی چکرلر. ** «دندانی را که درد می‌کند باید کشید». * آغئزلاردا ساققئز اولماق. ** «دهان به دهان گشتن». * آغئزئنا باخ تیکه کس. ** «به اندازه دهانت لقمه بردار (پایت را به اندازه گلیمت دراز کن)». * آغئزئندا مرجیمک ایسلانمئر. ** «عدس دردهانش خیس نمی‌شود (درمورد آدمی که سرّ نگهدارنیست)». * آل آپارمئش. ** (آل او را ببرد)(آل=موجودی موهوم و خیالی که به چشم انسان تنها در شب یا زن حامله دیده می‌شود)». * آل ایتدن معروف اولماق. ** «مثل گاو پیشانی سفید مشهور بودن». * آللاه آدامئن عمروندن گؤتورسون، قویسون شانسئنئن اوستونه. ** «خدا از عمر آدم بردارد، به شانسش اضافه کند». * آللاه ایکی قاپازی، بیر باشا وور ماز. ** «خدا دو سرکوفت را به یک سر نمی‌زند». * آللاه ایلانی تانییب، آیاغلارئنی قارنئنا سوخوب. ** «خدا خر را شناخت و شاخش نداد». * آللاه باغلایان قاپئنی، هئچ کیم آچامماز. ** «دری را که خدا ببندد، هیچ‌کس نمی‌تواندباز کند». * آللاه بیر قاپئنی باغلاسا، آیری قاپی آچار. ** «خدا اگر دری را به روی بنده اش ببندد، در دیگر به رویش می‌گشاید (خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)». * آللاه داغئنا باخار قار وئره ر. ** «خداوند به کوه اش نگاه می‌کند برفش می‌دهد (خداوند به هر کسی به اندازه لیاقتش می‌دهد، خلایق هرچه لایق)». * آللاه‌دان اوزولمییه نه، اؤلوم یوخدور. ** «برای کسی (بیماری) که ارتباطش از جانب خداوند قطع نشده، مرگ وجود ندارد». * آللاه دان قورخان هئچ نه ده ن قورخماز. ** «کسی که از خدا می‌ترسد از هیچ چیز نمی‌ترسد» * آللاه دغل بازا پای ورمز. ** «خدااز فریب کاران حمایت نمی‌کند.» * آللاه شنبه نی جهودا قیسمت ائله سین. ** «خداوند شنبه را قسمت جهودها کند». * آللاه قارغا ده ییل کی گوز اویا (آللاهئن بارماغی یوخدور، گؤزووه سوخا). ** «خداوند مانند کلاغ نیست که چشم در بیاورد (چوب خدا صدا نداره)». * آللاه قازاناندان آلار وئره‌ر بئجه‌ره‌نه. ** «خدا اختیار داره». * آللاها قوربان اولوم کی، یاغی یاغ اوسته وئریب یارمانی یاوان قویوب. ** «قربان خداوند بروم که به یکی روغن روی روغن (صد نازو نعمت) داده وبرای یکی هم بلغور خالی». * آلچاقدا دایان که چیخاسان باشا. ** «برای رسیدن به قله کوه باید از دامنه شروع کنی». * آلئنمئش تاپئلمئش دی. ** «چیزی که خریده شده غنیمت است». * آلما قاخی دا قاخدی، اَریک اوندان قاباخدی. ** «برگه سیب هم هرچند برگه هست ولی برگه زرد آلو از آن به مراتب بهتر است» * آناسئنا باخ قئزئنی آل، قئراغئنا باخ بئزینی آل. ** «در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج دربارهٔ مادر عروس تحقیق کن». * آنلایان بیر تل ده ن آنلایار (آدام اولانا بیر سوز یئته ر. آنلایانا بیر سؤز بسدیر. آنلایانا ایشاره، آنلامایانا میناره. آنلایانا بیر سؤز بیر کیتابدئر. آنلایانا بیر کلمه سازدئر، آنلامایانا زورنا قاوال آزدئر). ** «عاقل را یک اشاره کافیست». * آی ایشئغی گونده ن آلار. ** «نور ماه از خورشید هست» * آیدان آری، سودان دورو. ** «پاک‌تر از ماه، صاف‌تر از آب». * آییدان قورخان، مئشه یه گیرمه ز. ** «کسی که از خرس می‌ترسد، وارد جنگل نمی‌شود». * آیین ایشیغی، گئجه نین یاراشیغی. ** «نور ماه، برازندگی شب». == الف == * ایشمئمیش کئفلی ** «نخورده مست (کنایه از شادی، گیجی، بیخیالی یا بی توجهی بیش از حد)» * اوستورسان یئل آپارار ** «بگوزی (فلان چیز یا کس رو) باد میبره! (کنایه از قدرت بیش از حد مخاطب نسبت به چیز یا کس دیگری)» * اؤلؤنون گوتونه سوخسان دیریلر ** «(فلان چیز را) به کون مرده فرو کنی زنده می‌شود! ( اشاره به فوق‌العاده مفید بودن یک موضوع یا هر چیزی )» *اوست اورتولو بازار دوستلوغو پوزار **«عدم شفافیت در رفاقیت موجب از بین رفتن رابطه دوستانه میشود» * ایپک اوقدر خار اولدی اشگه افسار اولدی. ** «ابریشم آن قدر خار شده که بند افسار خر شده‌است» * اَت قانلی یئگیت جانلی گَرَح ** «گوشت خون‌دار و جوان جون‌دار باید(باشد)» * اِشَّح قوناخ‌لیغی‌دی؟ ** «مهمانی خر هست؟(چه خبره مگه؟)» * اششکی پالان ساخلار قشونی یالان. ** «خر را پالان نگه می‌دارد و لشکر را دروغ» * اِله جیر یاماخ تاپئل‌سئن(شکل دوم: یئکه جیردین) ** «یه جوری پاره کن که وصله پیدا بشه(جوری بلف بزن که بشه باور کرد)(شکل دوم: زیاد پاره کردی)» * اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نین گو’زون ایور (اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نه ن ساواشئر). ** «هم تو کشتی نشسته هم به ناخدا گیر داده». * ات وئرمه ده ن، کوفته ایسته مه (ات وئرمه میش، کوفته الده ائدیلمز). ** «تا وقتی گوشت نداده‌ای کوفته نخواه». * ایصفهانان گلن اشک کرخ (۴۰) گون آنقرار. ** «الاغی که از اصفهان (راه دور) اومده باشه چهل روز عرعر می کنه» * ایشین دوشدی آروادا اولن گونون سال یادا. ** «کارت به زن افتاد روز مرگش را یادت بینداز» * ایکی قیرغی ساواشار، سئرچه یه ده ن دوشه ر. ** «دو قرقی با هم دعوا می‌کنند، برای گنجشک دانه می‌افتد» * ایو ساتان بیر ایل دولتی اولار ایو آلان بیر ایل کاسب. ** «هر کی خونه بفروشه یک سال وضعش توپ میشه و اونی که خونه می خره یک سال بی‌پولی میکشه» * الی باغلی اولانین دوگنی چوخ اولار. ** «کسی که دستاش بسته هست خیلی‌ها جسارت زدنشو پیدا می‌کنند» * اوزگه قاپئسونی باغلی ایسته یه نین، اوز قاپئسی باغلی قالار. ** «» *اوغول سنتی بستنی یماغا لاح گاشیغ ایش ورمز سینار گالار ایچینده اوتاندا تاخیلار بوغازیوا ** «پسرم برای خوردن بستنی سنتی قاشق پلاستیکی استفاده نمیکنن میشکنه میمونه توش وقتی میخوای قورتش بده فرو میره تو قلوت» * اوزونده ن یوخاری یا باخاندا، اوزونده ن آشاغی یا دا باخ. ** «وقتی از خودت بالاترو نگاه میکنی از خودت پایینترم نگاه کن» * اوستی بزک آلتی تزک. ** «رویش زیبا و تمیز زیرش کثیف(ظاهر زیبا باتن زشت)» *اوستوراغین گولونجا نه ربطی وار؟ ** «گوز چه ربطی به گولنج داره؟» * اوسورماغی بس دگیل یل قاباغندا دا دورور. ** «گوزیدنش کم نیست جلوی باد هم می‌ایستد» * احمد بی غم دیر. ** «آدم بی خیالی است». * ادب بازاردا ساتیلماز. ** «ادب در بازار فروخته نمی‌شود». * ار آخار چای دی آرواد سویون بندی. ** «شوهر رود در جریان است و زن آب‌بند است (زندگی جمع می‌کند)» * اریم اولسون ائرمنی اولسون (اراولسون اکبر اولسون). ** «اخلاق و رفتار مهم نیست مهم این است که شوهر و سایه سر باشد». * اششییم اؤلمه یونجا بیتینجه ک، یونجام سارالما، توربا تیکینجه ک.(اؤلمه اششکیم یونجا بیتینجک) ** «بزک نمیر بهار میاد، کمپوزه با خیار میاد». * اششگه گوٍجوٍ چاتمیر، پالانئ‌نی تاپداییًر. ** «زورش به خر نمی‌رسد، پالانش را کتک می‌زند»! * اشک نه بیلر آرپا باهادی. ** «خر که نمی فهمه جو گرونه (خر چه داند قیمت قند و نبات)». * اوکوز گوجون بولسه چوبانا اگیلمز. ** «گاو اگر زورشو بدونه تسلیم چوپان نمی‌شود». * ال الی یویار، ال ده دؤنه ر اوزو یویار. ** «دست، دست را می‌شوید، دست برمی‌گردد صورت را می‌شوید (همدلی و کمک به دیگران و رفتار متقابل آنها در تمامی زمینه‌ها)». * اتینن درناغین آراسینا گیرمه. ** «میان گوشت و استخوان نرو (میان دو برادر جدایی نینداز)» * الییم اله نیب قلبیریم گویده فئرئلدئر. ** «الکم بیخته شده و غربیلم درهوا می‌چرخد (آردم را بیختم الکم را آویختم)». * الینده ن سو داممئر. ** «از دستش آب نمی‌چکد (کنایه از آدم خسیس)». * ان بؤیوک بیجلیک دوزلوکدور. ** «بزرگترین زیرکی درستکاری و صداقت است». * اوباشداآغلاماق بوباشدا سئزئلداماقدان یاخشئدئر. ** «گریه کردن در انتها از چس‌ناله کردن در ابتدا بهتر است (احتیاط اولیه بهتر از پشیمانی و گریه کردن در پایان کار است)». * اوجوزدان باهاسی اولماز. ** «همیشه جنس گرانبها مرغوب و باصرفه تر است». * اوجوزلو اتین شورباسی اولماز. ** «از گوشت ارزان شوربا نمی‌شود». * اود آلتئندان کوز، آدام آلتئندان سوز (آدامئن آلتئن سوز یاندئرار، قازانئن آلتئن کوز یاندئرار). ** «خاکستر زیر آتش، حرف پشت سر انسان (انسان بواسطه برخی از سخنان دیگران همیشه در زحمت و رنج است همچنان که شعله‌ور شدن چوب زیر دیگ را می‌سوزاند)». * اود پارچاسی دی. ** «یه پارچه آتیشه». * اوره ییم قئزمئر. ** «دلم گرم نمیشه». * اوز گوزونده دیره یی گورمور، اوزگه نین کینده توکو گورور. ** «تیر را در چشم خود نمی‌بیند ولی مو را در چشم دیگری می‌بیند». * اؤزومون قشنگین چاققال یئیر. ** «بهترین انگور (باغ) راشغال می‌خورد». * اوزونه سیچیر، منه گوز بره لدیر. ** «برای خودش می‌ریند، برای من چشم می دراند» !(خودش را خیس می‌کند، عصبانیتش را سر من خالی می‌کند) * اوزو یئخئلان آغلاماز. ** «کسی که خودش بیفته [[گریه]] نمی کنه (خود کرده را تدبیرنیست)». * اوزونن گوز اول ** «چشم از رو خودت برندار(حواست به خودت باشه؛ مواظب خودت باش» * اوستورانین قاباغیندا سیچماسان، دئیرلر گوتو یوخدی. ** «کلوخ انداز را پاداش سنگ است.» (عوض عوض داره گله نداره) * اوغرو پیشیک آغاج گورجک قاچار. ** «[[گربه]] دزده چوب ببینه فرار می‌کنه». * اوغرو دان اوغرویا حلالدی. ** «دزد که از دزد بدزده حلاله.» * اؤلسون او یاخشی کی پیسده ن سونرا گه له جک (اؤلسون او پیس کی یئرینه یاخجی سی گه له جک). ** «بمیرد آن خوبی که می‌خواهد بعد از بد بیاید (هیچ بدی نرفت که خوب جاش رو بگیره)». * اول قارداشلئغئنی ثابت ائله سونرا ارث و میراث ایسته. ** «اول برادریتو ثابت کن بعد ادعای ارث بکن». * اؤلو دوروب مرده شیری یویور. ** «مرده بلند شده داره مرده‌شور رو غسل میده». * اؤلومدن باشقا هر شئیه چاره وار. ** «فقط مرگ را چاره نیست». * اؤلمه ز خدیجه، گوره ر نوه نتیجه. ** «نمی‌میرد خدیجه، می‌بیند نوه و نتیجه (یعنی هرکس کار بکند خوب و بد نتیجه کارش یا عمل انجام یا فته اش را خواهد دید و پس از آن دیگران با دیدن نتیجه کار قضاوت خواهند کرد)». * اؤلمه ک اگر اؤلمه کدیر، بونه جان وئرمه کدیر. ** «مرگ یک بار شیون هم یک بار». * اؤلن یوخدور قبرینه سئچاسان. ** «هنوز خبری نیست که داری برنامه می‌ریزی». * اؤلویه اوز وئرسن، سیچار کفنین باتیرار. ** «به مرده رو بدی می رینه کفنشو کثیف می کنه». * او مراغا باسلئغئدی، ایلده بیر دفعه گلر. ** «آن باسلوق مراغه است سالی یکبار می‌آید». *ایت ایلن یولداشلیق ائله، آما آغاجیوی یئره قویما ** «با سگ دوستی کن ولی چماغتو زمین نذار» * ایت موتالدان ال‌چکدی موتال ایتدن ال چکمیر. ** «سگ از خیک دست برداشت خیک ازسگ دست برنمی‌دارد». * ایت هورر کروان کئچر. ** «سگ واق واق می‌کند، کاروان می‌گذرد (سگ لاید و کاروان گذر، جواب ابلهان خاموشی است)». * ایتین آیاغیندان تیکان چئخاردئر. ** «از پای سگ خار درمی‌آورد (سخت کوش- در مورد انجام کارهای سخت و مشاغل طاقت فرسا)». (کنایه ازشجاعت و نترس بودن) * از گل قیزیم ناز گل قیزیم. ** «کم مهمون بیا دخترم ناز باشه اومدنت». * ایری اوتوراق دوز دانیشاق. ** «کج بشینیم، راست صحبت کنیم (اظهار صداقت و راسنگویی در هر موقعیتی)». * ایش ایچینده ایش وار. ** «کاسه ای زیر نیم کاسه است». * ایش قالسا اوستونه قار یاغار. ** «اگه کار بماند رویش برف می‌بارد». (کار امروز را نگذار فردا) * ایشله ین دمیری، پاس باسماز. ** «آهنی که کار کند زنگ نمی‌زند (در زمینه ارزشمندی کار کردن بیان می‌شود)». * ایشه یاخشی باخارسان، ایشده سنه یاخشی باخار. ** «» * ایشی دوشنده آختارار، ایشیم دوشنده قاوالار. ** «وقتی کاری با من دارد دنبالم می‌گردد، وقتی کاری باهاش دارم فراری ام می‌دهد». * ایلان هر یئره ایری گدر، اوز یوواسینا دوز گدر. ** «[[مار]] هر کجا که کج بره، خونه خودش راست میره». * ایلانئن قویروغون آیاقلاماسان چالماز. ** «اگر پا روی دم مار نگذاری نیشت نمی‌زند» * ایلانئن یارپئزدان خوشو گلمز گلر سو قئراغئندا چئخار. ** «مار از پونه بدش میاد دم در لونه اش سبزه میشه». * ایلانی اوتوب اژدها اولوب. ** «مار را قورت داده شده اژدها». (مار خورده افعی شده) * ائل گوجو، سئل گوجو (ائلین گوجو، سئلین گوجو). ** «قدرت مردم مانند قدرت سیل است (دست خدا با مردم است)، در زمینه نیرومندی کار جمعی بیان می‌شود». * ائله دانئشئر کی پیشمیش تویوغون گولمه یی گلیر. ** «چنان حرف می‌زند که مرغ بریان خنده اش می‌گیرد». * ائله قورخور، جین دمیرده ن قورخان کیمی. ** «مثل ترسیدن جن از آهن می‌ترسد (کنایه از آدم ترسو است)». * ائله یئرده یاتماز کی آلتئنا سو کئچه. ** «می‌گویند فلانی جائی نمی‌خوابد که آب زیرش برود، بسیار محتاط است». * ائویمدن چئخئر قارنئما گئدیر. ** «از خانه‌ام در می‌آید، به شکمم می‌رود (از این جیب به ان جیب)» * إشییه گِدیرَم تاری داننیر، إوَه گَلییم قاری داننیر. ** «بیرون میرم خدا سرمون میزنه، خونه میاییم زن سرمون میزنه» (بیشتر برا کسی بکار می‌رود که نه روزی درست و حسابی دستش میاد و نه در خونه از جهت اخلاق زن درست حسابی داره) == * باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله ** « اگه میخوای به سرت خاک هم بریزی از بلندی بریز » * بش یاشیندا قویون؛ اللّی یاشیندا قاضی نی آلار. ** «یک گوسفند پنج ساله؛ یک قاضی پنجاه ساله را می‌خرد» * باجی، باجین اؤلسون، درد چوخ، وقت یوخ. ** «خواهر خواهرت بمیره حرف زیاد است و وقت کم» * بو گون قیزین دوگمه ین صاباح دیزین دویه جخ. ** «کسی که امروز دخترشو نزنه فردا به زانوش باید از حسرت بکوبد» * بیر ائوده شادلیق، بیر ائوده شیوئن. ** «درخانه ای شادی، درخانه ای دیگر شیون» * بیر الی ایله وئریر، بیر الی ایله آلئر. ** «با یه دست میده، با دست دیگرش میگیره» * بیراولکه ده ایکی حکمدار اولماز. ** «در یک کشور دو حکمدار نمی‌گنجد». * بیر بوغدا اکمه سن، مین بوغدا بیچمه سن. ** «اگر یک دانه گندم نکاری، هزاران دانه گندم نمی‌توانی برداشت کنی». * بیر بولودلا قئش اولماز. ** «با یک ابر زمستان نمی‌شود». * بیر چیراغئن ایشئغئنا قئرخ آدام یئغئشار. ** «به نور یک چراغ چهل نفر جمع میشود» * بیزیم گلین بیزدن قاچار، اوزونو توتار گوتونو آچار. ** «عروس ما از ما فرار می کنه، صورتشو می گیره اما کونش را باز می گذاره» *بیزیم صوبدن گوتوموزو شخته آتیپ خانیم یاتیپ یاتیپ ناهارچا شِش آتیپ! ** از صبح درومدیم کونمون از سرما یخ زده خانوم خوابیده خوابیده ظهر بلند شده میگه چقدر هوا گرمه! * بیر چیو بیر نالی، بیر نال بیر آتی، بیر آت بیر پهلوانی، بیر پهلوان بیر لشگری و بیر لشکر بیر کشوری ساخلار. ** «یک میخ یک نعل را، یک نعل یک اسب را، یک اسب یک پهلوان را، یک پهلوان یک لشکر را و یک لشکر یک کشور را نگه می‌دارد» * باخما اوزونون قاراسئنا، باخ آلنئنئن سیتاراسئنا. ** «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه». * بارلی آغاجا داش وورارلار. ** «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می‌کنند». * باشدا عاقیل اولماسا بدن عذابدا اولار. ** «عقل نباشد، جان در عذاب است». * باشئنا داش دا سالاندا، اوجا یئردن سال (باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله). ** «وقتی می‌خواهی بر سرت خاک بریزی از جای بلند بریز (همت بلند دار که مردان روزگار – باهمت بلند بجائی رسیده‌اند)». * باغا قینین نان چیخیب قینین بگممور. ** «فراموش کردن اصل و نصب» * باغدا اریک واریدی سلام علیک واریدی، باغدان اریک قورتولدو سلام علیک قورتولدو. ** «در باغ زردآلو بود سلام علیک هم بود، زردآلوهای باغ تمام شد سلام علیک هم تمام شد». * باغبانئن گول واختی قولاغی ائشیتمز. ** «گوش باغبان وقت باز شدن گل نمی‌شنود». * بالا لی قارغا بال یئمه ز. ** «کلاغی که فرزند دارد خودش عسل را نمی‌خورد». * بال شیرین، بالا بالدان دا شیرین. ** «عسل شیرین است، فرزند از عسل هم شیرین تر». * بالا شیرین، اما تربیتی اوزونن شیرین. ** «بچه شیرین است، اما تربیتش شیرین تر است». * بالئغ کونلو ایستیه نین گوتو سودا اولار (کونلو بالئغ ایسته نین گوتو بوزلو سو دا اولار، کؤنلو بالئغ اتی ایسته یه ن، قویروغون قویار بوز اوسته). ** «کسی که دلش ماهی می‌خواهد باید در آب فرورود (هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد، کسی که خربزه می‌خورد، پای لغزش هم می‌نشیند)». * برکت، حرکت ده دیر. ** «از تو حرکت، از خدا برکت». * بئش بارماغ بئشیده بیر اولماز. ** «پنج انگشت برابر نیستند». * بئش ده آلاجاغئم یوخ اوچ ده وئره جاغئم. ** «نه به اشتری سوارم نه چو خربه زیر بارم». * بئش قئرانلئق یوغورت کیمین اوزون توتوب. ** «مانند ماست پنج قرانی خودش را گرفته» * بودونیا بیر گوزگودور، هر گلن باخار گئدر. ** «این دنیا مانند آینه است هرکسی می‌آید و نظری بر آن می‌افکند». * بورجلو بوشلونون ساغلئغئن ایستر. ** «طلبکار سلامتی بدهکار را می‌خواهد تا زنده باشد و بتواند دین خود را ادا نماید». * بوردا منم باغداددا کور خلیفه. ** «در اینجا همه‌کاره من هستم همچنانکه در بغداد نیز خلیفه کور همه‌کاره است». * بؤرکونو قوی قاباغئنا. ** «کلاه خود را قاضی کن». * بورنو یئللی دیر. ** «دماغش باد دارد». * بورنوندان توتسان جانی چئخار. ** «اگر دماغش را بگیری جانش در می‌آید». * بوغدا بوغدادان بیته ر. ** «از مکافات عمل غافل مشو***گندم از گندم بروید جو ز جو». * بوشلو بوشلونون ساغلیغین ایستَر ** «طلبکار همیشه سلامتی کسی که بهش طلب داره رو میخواد(منظور مشکلی نیست یکم طلبکار افرادی که دوستشون داریم باشیم)» * بوقارا او قارا یا بنزه مز. ** «این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست». * بو گونون صاباحی دا وار (جمعه نین چرشنبه سی وار). ** «امروز فردایی هم دارد (در مورد افرادی که شاکر نعمت نیستند به کار می‌رود)». * بولاغ سو توکمه یی ایله بولاغ اولماز گه ره ک اوزو جوشا. ** چشمه با آب ریختن چشمه نمی‌شود خودش باید بجوشد. * بولانماسا دورولماز (خراب اولماسا آباد اولماز). ** «شرط آبادانی و اصلاح، به هم خوردن و از بین بردن برخی از شرایط و موارد است». * بونلاردان فاطیا تومان اولماز. ** «از اینهان برای فاطی تنبان نمی‌شود». * بیر آیاغی قبیرده اولماق (بیر آیاغی قبیرده دیر). ** «پای کسی لب گور بودن». * بیر الده ایکی قارپئز توتماغ اولماز. ** «با یک دست نمی‌توان دو هندوانه را برداشت». * بیر اینه اوزونه وور، بیر جووالدوز اوزگیه. ** «اول یک سوزن به خودت بزن بعد یک جوالدوز به دیگران». * بیر بیر مین اولار، داما داما گول اولار. ** «یکی یکی هزار می‌شود چکه چکه دریاچه (استخر) می‌شود (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریاشود)». * بیر تیکه نی بیلمه ین، اون تیکه نی ده بیلمز (بیر تیکه نی بیلمه ین، مین تیکه نیده بیلمز). ** «کسی یک خوبی را (که در حقش شده) نفهمد ده خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید». * بیر سوز اولماسا، مین سوز دئییلمز (بیر سوز اولماسا دئمزلر). ** «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها». * بیر کنده گیردین هامی کور سنده کور (یالانا بورون، ال ایله سورون). ** «اگر وارد دهی شدی دیدی همه کور هستند تو هم کور باش (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو)». * بیرلیک هاردا دیرلیک اوردا. ** «یکدلی هرجا که باشد زندگی آنجاست». * بیرین بیلیرسن بیرین یوخ. ** «یکی را می دانی یکی را نه». * بیکارلیق بیعارلیق. ** «بی‌کاری بی‌عاری». == پ == * پادشاه اوزاغ دا، آللاه یوخاری دا، کیمه دیه سن دردیدینی؟ ** «پادشاه در دور دست است، خداوند بالاست، به کی دردم را بگویم؟» * پاخما اولماسا، مرد رند آجئن دان اولر ** «اگر آدم پخمه وجود نداشته باشد، رند از گرسنگی می‌میرد» * پاسلی دمیرده ن قیلینج اولماز ** «از آهن زنگ زده شمشیر در نمیاد» * پاکات ایچینده سؤز دئمه ک ** «چیزی را با کنایه و در پرده گفتن» * پالازا بورون اِلنن سورون ** «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» * پنیری دری ساخلار قادئنی اری ** «پنیر را توبره نگه می‌دارد و زن را شوهر» * پؤخ پؤخدی، یاش، قوروسی یؤخدی ** «گوه گوهه، خشک و تر نداره» * پولو وئر پولا ** «پول را بده به پول» * پول الین چرکی ** «پول چرک کف دست است» * پیچاق اوز دسته سین کسمه ز ** «چاقو دسته خودشو نمیبره» * پیچاق وورسان قانی چیخماز ** «چاقو بزنی خونش در نمی‌آید» * پیس اولادی نه آتماغ اولار نه اوتماغ ** «فرزند بد را نه می‌شود دور انداخت، نه می‌شود پذیرفت» * پیشی یه دئدیلر پوخون درمان دی، سئچدی اوستون باسدئردی ** «به گربه گفتند گهت دوا است، رید، روش خاک ریخت» * پیشییین الی اته چاتمیردی دئیه ردی مینداردی ** «گربه دستش به گوشت نمی‌رسید، می‌گفت مردار هست» == ت == * تانری داغینا باخار، قار وئرر. ** «خداوند به هر کسی متناسب با ظرفیتش روزی می‌دهد». * تانری یازانی، بنده پوزا بیلمه ز. ** «سرنوشت را نمی‌شود تغییر داد». * تایلی تایئن تاپمالی. ** «کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز». * تزه یونجا ائششیه باش آغریسی گتیره ر. ** «» * تک الده ن سس چئخماز. ** «یه دست صدا نداره». * تکلئق آللاها گلیب. ** «تنهایی خدا را زیبد». * تکه ده قوچ هونه ری اولماز. ** «بز نر هنر قوچ رو نداره» * تلسه ن قئز اره گئتمز، اره گتسده خئیر گؤرمز. ** «دختری که برای شوهر کردن عجله کند، نمی‌تواند شوهر کند و اگر توانست شوهر کند در زندگی اش خیر نمی‌بیند». * تنبل احمد دیر. ** «آدم تنبلی است». * تنبل قادئنئن، قئزی زیرنگ اولار. ** «زن تنبل، دختر زرنگ خواهد داشت». * توخون آجدان خبری اولماز. ** «شخصی که سیر است از احوال گرسنه آگاهی ندارد (سواره از پیاده خبر ندارد)». * توزلی باشماغین نازین چکن چوخ اولار **«ناز کفشی که گرد و خاک شده رو بیشتر می‌کشن(هرکه بامش بیش برفش بیشتر)» * توک ایله دری، اوره کده ن سو ایچه ر. ** «مو و پوست از دل آب می‌خورند (وضعیت پوست و مو را دل آدم مشخص می‌کند)». * تولکوسن آسلانلا چیخما ساوشا. ** «اگر روباهی با شیر دعوا نکن». * تولکو سوواخلی باغا گیرمه ز. ** «روباه به باغ محصور وارد نمی‌شود». * تولکویه دئدیلر هانی شاهیدین؟ دئدی: قویروغوم. ** «به [[روباه]]ه گفتن شاهدت کیه؟ گفت: دمبم». * تویدا، اوینایانین بویون گوره رلر. ** «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باش». == ج == * جالانان سو بیر داها کوزه یه قاییتماز. ** «ابی که ریخته شده، دیگر به کوزه بازنمی‌گردد». * جان وئره‌ر مال وئرمه ز (جانین وئره ر، ولی مالئن ورمه ز). ** «جانش را می‌دهد ولی مالش را نه». * جانی بوشلوغدان ائرمنی یه دایی دئییر. ** «از تنبلی به ارمنی دایی می‌گوید». * جفا چکمه ین، صفا گورمز. ** «جفا نکشیده، صفا نمی‌بیند». * جامال گئدر، کامال قالار. ** «جمال می‌رود، کمال می‌ماند». * جان ده، جان ائشیت. ** «جان بگو، جان بشنو». * جانا گلن، مالا گلسین. ** «چیزی که می‌خواهد به جان ضرر بزند، بهتر است به مال ضرر بزنند». * جواهیر جیندا آراسیندا اولار. ** «جواهر بین دستمال پاره پیدا میشه» * جان شیرین اولور. ** «جان شیرین است». * جانی آغریان ائشک، آت دان یئیین گئدر. ** «خری که بدنش درد می‌کند، از اسب تندتر می‌رود». * جوجه نی پاییز دا سایارلار. ** «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند». * جوجه همیشه سبت آلتئندا قالماز. ** «جوجه همیشه زیر سبد نمی‌ماند». * جویود دور (جویود کیمین پوللارئن یئغئر). ** «جهوداست (مثل جهود پولهایش را جمع می‌کند)». * جهننمه گئدن اؤزونه یولداش آختارار. ** «کسی که به جهنم می‌رود، دنبال رفیق می‌گردد». == چ == * چاخیری توکسه ن سیچانین بوغازینا، گئده ر پیشییین پئشوازینا. ** «» * چالیشان قازانیر، الماسی قیزاریر ** «برو کار کن نگو چیست کار» * چادراسئزلئق دان ائوده قالئب (تومانسئز لئقدان ائوده قالئب). ** «از بی چادری تو خونه مونده-آب نمی‌بیند وگرنه شناگر قابلی است (بدی و خیانت نکردن او از فقدان وسائل است)». * چاغئرئلان یئرده ییت ـ چاغئرئلمایان یئردن ایت (چاغئران یئرده ن قالمازلار، چاغئرمایان یئره باخمازلار). ** «جایی که دعوت شده‌ای حاضر باش ـ از جایی که دعوت نشده‌ای پنهان باش». * چالما قاپیمی، چالارلار قاپینی. ** «درم را نکوب، در تو را هم می‌کوبند. (آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)». * چوخ زامان، دوران اوکوز، یاتان اوکوزون باشینا سیچار. ** «خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته می‌ریند». * چوخ محبت تئز آیرلئق گتیره ر. ** «محبت زیاد زود جدایی می‌آورد (تب تند زود سرد می‌شود)». * چوخ یاشایان چوخ بیلمز، چوخ گزه‌ن چوخ بیلر. ** «کسی که زیاد عمر کند زیاد نمی‌داند، کسی که زیاد سفر کند زیاد می‌داند. جهاندیده بسیار می‌داند (مورد کسانی که سن زیاد و موی سفیدشان را دلیل دانایی شان تلقی می‌کنند بکار می‌رود)». * چوخ یئمه ک آدامی آز یئمکده ن ده قویار. ** «» * چؤره یی سوفرادا گؤرؤب، سویو کوزَه‌دَه (گونو باجادا گؤروبدور سویو کوزَه‌دَه). ** «نان را در سفره دیده و آب را در کوزه، آفتاب را از روزن بام دیده‌است و آب را در کوزه (در مورد کسی گفته می‌شود که نازپرورده است)». * چؤره یی وئر چؤره کچی یه بیرینده آرتیق وئر. ** «نان را بده به نانوا یک عدد هم اضافه بده». * چولک اکه ن، طوفان بیچه ر. ** «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد». * چؤلمَک گَزَر، قاپاغئنئ تاپار. ** «دیزی می‌گردد و درِ مناسب خودش را پیدا می‌کند». * چومچه آش دان ایستی اولوب. ** «کاسهٔ داغ تر از آش بودن». * چه ک زحمت، گؤر لیذت. ** «» * چیبین میندار اولماز اوره ک بولاندیرار. ** «» * چیراغ اوز دیبینه ایشئغ وئر مز (چیراغ اوز دیبینه ایشئغ سالماز). ** «چراغ به اطراف خود نور نمی‌دهد (کنایه از کسانی است که با وجود مستحق در اطرافیان خود فقط دیگران از وجود او بهره‌مند می‌شوند)». == ح == * حتما چورکین چوخ اِلئیرمیشلر ** «حتما نان اش را زیاد می‌کردن (با نان زیاد مصرف میکردند) »( فردی که غذا پخش میکرد گفت امروز غذا کم است مانند زمان پیغمبر که سپاهیان با غذای اندک در راه خدا قناعت میکردند قناعت کنین. ناگهان فردی از جمعیت برخواست و گفت حتما نون اش را زیاد میکردند که کفاف کند و سیر شوند!! ) * حاجی لک لکین آرتئغ بالاسی. ** «جوجه اضافی لک‌لک (جوجه‌ای که خود لک‌لک از لانه بیرون پرت می‌کند)». * حالوا ـ حالوادئمک له، آغئز شیرین اولماز. ** «با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شود». * حامام سویو ایله دوست توتماق (خلیفه کیسه سیندن باغئشلاماق). ** «با آب حمام دوست پیدا کردن (از کیسه خلیفه بخشیدن)». * حسن تلسیک دیر. ** «خیلی آدم عجولی است». * حکماوار اوزاخ کردیسی یاخئن (همدان اوزاخ کَردی یاخئن). ** «حکم آباد (همدان) دور ولی کرتهایش نزدیک است (کنایه از کسی است که به دروغ می‌گفت من در حکم آباد (همدان) از روی کرت بزرگ می‌پریدم غافل از اینکه کرت همه جا هست و امتحان کردن آن نیاز به شهر خاصی ندارد)، اگر یزد دور است، گز نزدیک است». * حق آلمالئدئر، وئرمه لی ده ییل. ** «حق گرفتنی است دادنی نیست». * حق ایله باطیلین آراسی دورد بارماقدئر. ** «فاصله حق و باطل چهار انگشت است». * حق داشی آغئر اولار. ** «سنگ حق سنگین است». * حق سوز آجی اولار. ** «حرف حق تلخ است». * حق سوز آخار سولاری ساخلار. ** «حرف حق آبهای جاری را متوقف می‌کند». * حیرصین دوولته زیانئ وار. ** «عصبانیت به مال ودولت زیان دارد (در زمان عصبانیت زدن و شکستن به دارایی خود انسان ضرر می‌رساند)». * حیوانئن دیشینه باخارلار، اینسانئن ایشینه. ** «سلامت حیوان به دندان است وشایستگی انسان به عملش». == خ == * خاشیل بیشیرمک بیلمیر، آشپزلیک ائدیر. ** «» * خالا خاطیرین قالماسئن. ** «محض خالی نبودن عریضه». * خالام بیلدی، عالم بیلدی. ** «خالم فهمید، عالم فهمید» * خالقا آیت هورسه بیزه چاققال هوره ر. ** «اگر برای مردم سگ واق واق کنه، برای ما کفتار واق واق میکنه». * خانئم سئندئران قابئن سسی چئخماز. ** «ظرفی که خانم خانه می‌شکند صدایش در نمی‌آید». * خان یورغانی میتیل اولماز. ** «لحاف خان از جنس متقال نیست». * خاتئن قئز خالاسئنا چکر، قوچ ایید دایئ سئنا (خانئم قئز خالئسئنا چکر، خان اوغلان دایئسئنا). ** «دختر خانم شبیه خاله اش می‌شود، آقا پسر شبیه داییش». * خکه خکه دئیینجه قئش چئخار. ** «تا تو بخوای بگی خکه (تکه‌های کوچیک زغال) زمستون تموم شده». * خیاطین اینه سی ایتمسه گونده اون دانا کوینک تیکر. ** «سوزن خیاط اگه گم نشه روزی ده تا لباس میدوزه». * خئییر وئر، خئییر گوتور. ** «خیر بده، خیر بردار». == د == * داشدان چؤرک چیخارت گتیر وئر نورجاهان یئسین، دیندیرنده یامان دئسین. ** «از زیر سنگ نان دربیاور بیار بده نورجهان بخوره، تا بیای حرفی هم بزنی بهت فحشم بده». * داشین خیرداسی بویومه ز، آدامین خیرداسی بویویه ر. ** «سنگ کوچک بزرگ نمیشه،[ولی] آدم کوچک بزرگ میشه» ‏‎* دازالاغین یاغی اولسا اوز باشینا یاخار ** «کچل اگه روغنی(پمادی چیزی) داشت اول به سر خودش میمالید.» * داغ داغا یئتیشمز، آدام آداما یئتیشر. ** «کوه به کوه نمی‌رسد آدم به آدم می‌رسد». * داغ ییخیلماسا دره اولماز (داغ اوچماسا دره دولماز). ** «اگر کوه زمین‌نخورد، دره درست نمی‌شود». * داغی داش بزه یه ر، اینسانی باش. ** «کوه را سنگ دلپذیر می‌کند، انسان را سر». * دالیدان آتان داش داش توپوغا دئیه ر. ** «سنگی که از پشت سر بندازن به پاشنه پا میخوره(قطاری که حرکت میکنه بهش سنگ میزنن، کنایه از اینکه طعنه های دیگران رو وقتی پیشرفت میکنید جدی نگیرید)» * دالی یا قالسان دئیرلر گیج دی، قاباغا گئچسن دییرلر بیج دی. ** «اگه عقب بمانی می‌گویند گیج است و اگر جلو بزنی می‌گویند زیادی زرنگه»! * دامارا باخ قان آل. ** «رگ را نگاه کن، خون بگیر». * دامی چوخ اولانین قاریدا چوخ اولار. ** «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» * دانئشماق گوموشده ن اولسا دانئشماماق قئزئلدان دئر. ** «اگر صحبت کردن از نقره باشد صحبت نکردن از طلاست». * دانئشان قورومساخ‌دی ** «کسی که حرف بزنه قرمدنگ هست(دیگه حرف رو حرفم نیارید)» * دانئشان اوْ سؤز ** «کسی که حرف بزنه اون حرف است(اون حرف: اشاره به هر فحشی)» * دانئشانا یامان سالدیم ** «به کسی که حرف بزنه فحش انداختم(از قبل فرستادم)(تذکر میدهم که کسی حرف رو حرفم نیاره)» * دده م منه کؤر دئدی، هر گلنی وور دئدی. ** «پدرم به من کور گفت، گفت هر که آمد بزن» * دده مین دامین ییخمیشام کی قار کوره مییه م. ** «خانه پدرم را خراب کرده ام تا برف نروبم» * دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر. ** «در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می‌افتد». * دوران اینک یاتان اینکین باشینا سیچار. ** «گاوی که از خواب بلند بشه روی سر گاوی که خوابیده میشاشه» (این ضرب المثل نسبتا بی‌ادابانه است و بیشتر در فضاهای صمیمی استفاده میشود) * دوز یولدا یئری ینمیر، شوخوملوخدا شیللاق آتیر. ** «راه صاف را نمی‌تواند برود، توی زمین شخم خورده شلنگ تخته می‌اندازد». * دوز یول گه ده ن، یورولماز. ** «کسی که در راه راست قدم بردارد، خسته نمی‌شود». * دوزه ن آپارار دایانان مقصده چاتار. ** «کسی که صبر کند برنده می‌شود و هرکه شکیبا باشد به مقصد می‌رسد (گر صبرکنی زغوره حلوا سازی)». * دوز یئییب دوز قابینی سیندیرمازلار. ** «نمک خوردی نمکدان مشکن» * دوست آدی قارداش آدیندان سئچیلمز. ** «نام دوست، برادر است و از نامش جدا نمی‌گردد» * دوست سوز اینسان قاناد سیز قوش کیمی دیر. ** «یک انسان بدون دوست مانند یک پرنده بدون پر است». * دوست آراسی پاک گرک. ** «میانه دو دوست باید پاک باشد» * دوست باشا باخار، دوشمن آیاغا. ** «دوست به سر نگاه می‌کند، دشمن به پا». * دوست طعنه سی دوشمنین نیفرینیندن یاخشی اولار. ** «طعنه دوست، از نفرت دشمن بهتر است». * دوست گلیشی بایرام اولار. ** «عید، لحظه آمدن دوست است» * دوشانا دئییر قاچ، تازی یا دئییر توت. ** «به [[خرگوش]] می‌گوید بدو، به [[سگ]] تازی می‌گوید بگیر». * دوشمنی نین دوشمنی سنین دوستوندور. ** «دشمن دشمنت دوست توست». * دولانان آیاغا داش دیه ر. ** «به پایی که می گرده سنگ میخوره». * دونیانی بوغدا توتسادا کهلییین روزوسو چینقیلدیر. ** «دنیارو گندم بگیره روزی کبک سنگ ریزه هست» * دوولت دوشانی ارابا ایله توتار. ** «دولت [[خرگوش]] را با ارابه می‌گیرد». * دوولتلی پول چیخاردار، کاسیب اوتیرار پوللارین سایار! ** «ثروتنمد پول درمی‌آورد، فقیر می‌نشیند پولهای او را حساب می‌کند»! * دووارا مینه ن طالعینده اولاسان. ** «طالع ات با طالع کسیکه از دیوار بالا میرود یکی باشد» * دوواری نم یئخار، اینسانی غم. ** «دیوار را رطوبت ویران می‌کند انسان راغم». * دوه دن بویوک فیل وار. ** «از [[شتر]] بزرگتر [[فیل]] هست». * دوه دن ده بیر قیل غنیمتدیر. ** «یک مو از خرس کندن غنیمت است». * دوه یه دئدیلر بوینون ایریدی، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم ایری اولا. ** «به [[شتر]] گفتند که گردنت کج است، گفت کجایم صاف است»؟ * دویونو دئمه لپه نی دئنه ، دوننی دئمه بوگونو دئنه ** «برنج رو نگو لپه رو بگو ، دیروز رو نگو امروز رو بگو» (داشتم داشتم حساب نیست ، دارم دارم حساب است) * ‏دَئلی شیطان دئیر...(اؤرنئک: دئلی شیطان دئیر نیه درس اوخوموسان سوروشانلارین قاباغیندا تمام کیتابلاروی اوتا چک!) ** « شیطان دیوانه میگوید...، در ادامه جمله خبر از انجام کاری برخواسته از عصبانیت+رواقی گری🗿،لج بازی،وکیل مدافع شیطان بازی)»(مثال: شیطان دیوانه میگوید برو تمام کتاب هاتو آتیش بزن جلو اونایی که میگن چرا درس نمیخونی!) * دئدی دئدی ملاکه دیر. ** «اگر چیزی را زیاد بگویند ملکه ذهن می‌شود و اتفاق می‌افتد». * دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئده‌جه یه م، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤله‌جه یه م، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی. ** «گفتند کار، دختر گفت شوهر خواهم کرد، عروس گفت جدا خواهم شد، شوهر گفت خواهم مرد. زمستان آمد، نه دختر شوهر کرد، نه عروس جدا شد، نه شوهر مرد، کار هم همچنان باقیست.» * دئدیلر عزرائیل اوشاق پایلایئر، دئدی نه وئرسین نه آلسئن. ** «مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان». * دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان، دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان. ** «گفت چطوره یه حرفی بگم که بترکی، گفت چطوره که خودمو بزنم به نفهمی تا تو بترکی» * دیل بورانی سی دیر. ** «سر و زبون داره» * دیل گوجو باسار، فیکیرده دیلی. ** «زبان قدرت را حریف است، فکر زبان را» * دیلینله قازاندیران دوشمنی، گوجونله قازاندیرا بیلمزسن. ** «دشمنی که با زبانت پیدا میکنی، نمیتوان با زور بازو پیدا کرد» * دئوین قولاغئنا قورقوشوم. ** «بر گوش دیو سرب (گوش شیطان کر)». * ده لی ده لی نی گورنده، چوماغین گیزله در. ** «[[دیوانه]] که دیوانه ببیند چماقش را قایم می‌کند.» * ده لی یه همیشه بایرامدئر (ده لی یه گونده بایرامدئر). ** «برای دیوانه همیشه عید است (برای دیوانه هر روز عید است)». * دینمه یه نین، دینه نی وار. ** «کسی که ساکته یکی رو داره که حرف بزنه». * دَئیرمان نوبتینن ایشلر. ** «آسیاب به نوبت است». * دئرین قازانین ترکینه کئپچه یئتیشمز ** « ملاقه به کف قابلمه ژرف نمیرسه » * ‏دینسیزین اَلینَن ایمانسیز گَلَر ** « از پس بی دین بی ایمان برمیاد » == ذ == * ذکرسیز مؤمنی شیطان آللادار. ** «مؤمن بدون ذکر و نماز را شیطان گمراه می‌کند». * ذوقسئز طاعت بارسئز آغاجدئر. ** «طاعت بدون ذوق درخت بی بار است». == ر == * رحمت دوزه نه، لعنت پوزانا. ** «رحمت برکسی که کارها را درست می‌کند و لعنت برکسی که کارها را برمی‌اندازد». * رشید اوغول وورماغا آتاسئندان ایذن آلماز. ** «پسر رشید برای زدن (دعوا) از پدرش اجازه نمی‌گیرد». * رعیتین دوواری آلچاق اولار (کاسئبئن دوواری آلچاق اولار). ** «دیوار رعیت کوتاه می‌شود (چراغ فقیر نور ندارد)». * رنگیمه باخ احوالئمی خبر آل. ** «به آب و رنگم بنگر و از احوالم باخبرشو». * روزوسو گلن زامان یوخو توتار کؤپه یی. ** «وقتی زمان روزی سگ می‌رسد خوابش می‌برد». * روس تویوغودور پئسلاسان پئسلانار. ** «مرغ روسی را کیش کیش کنی به دل می‌گیره» * روس دوارینا چیوی ده چالما ** «به دیوار روس ها میخ هم نکوب» * روشوه جهنمی ایشئقلاندئرار. ** «رشوه جهنم را درخشان می‌کند». * ریحان مرزه کردیسینه گتمیرکی. ** «به کرت و باغچه ریحان مرزه که نمی‌رود». == ز == * زر قدرین زرگر بیلر. ** «قدر زر زرگر بداند». * زر دئینی زور دئمز. ** «حرفی که زر می‌زند، زور نمی‌زند» * زر اولان یئرده زرگر دا اولار. ** «جایی که زر هست زرگر هم هست». * زحمت چکمه ین راحتلئغئن قدرینی بیلمز. ** «کسی که زحمت نکشیده باشد قدر راحتی را نمی‌فهمد». * زحمت باتماز. ** «زحمت به هدر نمی‌رود». * زحمت دن قاچان، ال آچار. ** «کسی که از زحمت فرار می‌کند، روزی دست گدایی باز خواهد کرد». * زحمت عطری تر دیر. ** «عطر زحمت عرق است». * زحمت سیز بال دادانمازسان. ** «بدون زحمت نمی‌توانی عسل بخوری (نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود)». * زحمتی مشاطه چکر لذتی داماد آپارئر. ** «مشاطه زحمت می‌کشد داماد لذت می‌برد». * زیانئن یاریسئندان قایئتماق قازانجدئر. ** «جلوی زیان را از هر کجا که بگیری منفعت است». * زیرنانی ورلر ناشیا گورلر باشلیپ گئن طرفینن چالیر ** «شیپورو میدن دست ناشی میبینن داره از سمت گشادش فوت میکنه» == س == * ساغ گؤرسئدیب سؤل ویرماخ ** «راست نشون دادن و از چپ زدن» * ساغ آرمود ساپدان دوشمه ز. ** «گلابی سالم از ساقه نمی‌افته» * ساغ باشا ساقئز یاپئشدئرما (ساح باشئنا ساققئز سالما). ** «سری که درد نمی کنه دستمال نمی‌بندند (میفکن بر سر بی موی خود زفت)». * ساخلا سامانی، گلر زامانی. ** «کاه را نگه دار وقت استفاده آن می‌رسد (هرچیز که زار آید، یک روز به‌کار آید)». * سارالا سارالا قالماخدان، قیزارا قیزارا اولمه ک یاخشئدئر. ** «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است». * ساری قیزیلین بیر باهاسی وارسا، کیتابین قیمتی یوخدور. ** «دختر زرد(موی)را اگر بهایی باشد، کتاب را بها نتوان معین کرد» * ساققالیم یوخدور سوزوم کئچمیر. ** «ریش ندارم حرفم را قبول ندارند». * سیزین پیشیک بیزیم آیتی بوغار. ** «گربه شما میتونه سگ ما رو خفه کنه. (من تسلیمم)» * سس سیز طیاره دیر. ** «آب زیر کاه است». * سن آقا، من آقا، اینکلری کیم ساغا؟ ** «تو آقا، من آقا، راستی !گاوها را کی بدوشد ؟!». * سن اوخیانی من توخورام. ** «چند پیراهن بیشتر از تو پاره کردم». * سو آیدینلیقدی جالا اوز قاپینا. ** «اگر آب روشنی است بریز جلوی در خودت» * سو بولبولو دور. ** «کنایه از کسی که زیاد به حمام می‌رود». * سو بوغازدان آشیپ ها بیر گئریش ها اؤن گئریش ** «آب که از گلو گذشت چه یه وجب چه ده وجب [فرقی نداره]» * سوبیر یئرده قالسا ایی له نر. ** «تحرک لازمه زندگی است». * سوت گولونده دیر. ** «تو استخر (دریاچهٔ) شیر است». * سودا بوغولان سامان چؤپوندن یاپئشار. ** «غریق بر هر گیاه خشک چنگ زند». * سوروشاندا کی کیمین باشی قشنگدیر، توسباغا اوز باشینی چیخارتدی. ** «» * سؤزو آت یره صاحبی گؤتوره ر. ** «حرف را بینداز زمین صاحبش برداره». * سوزو آغزیندا پیشیر، سونرا چیخارت. ** «» * سوزو واختیندا دانیش. ** «» * سؤز سؤز آچار، سؤز گؤز آچار. ** «حرف حرف را میاورد، حرف هم چشم را باز می‌کند». * سؤز سؤز گتیره ر، آرشئن بئزی. ** «یعنی یک حرف کافی است گفته شود تا سخن و حرف جدیدی بواسطه آن مطرح شود». * سؤز وار گلر کچر، سؤز وار دلر کچر. ** «سخنی هست که گفته می‌شود و می‌گذرد، سخنی هست که گفته می‌شود و دل و جگر را سوراخ می‌کند و می‌گذرد». * سؤزون دوزون اوشاق دئیر (سوزون دوزون اوشاقدان ائشید). ** «حرف راست را بچه می‌گوید». * سو کوزه سی سو یولوندا سینار. ** «کوزهٔ آب در راه آب می‌شکند» * سو گورر، سوسار. آت گورر آخسار. ** «آب میبینه تشنه میشه. اسب میبینه لنگ میزنه» * سوغان یِئمَه میسن، نییه آجیشیرسان؟ ** «پیاز نخورده‌ای، چرا می‌سوزی»؟ * سویادا دیقتله باخسان، اوندا دا لکه تاپارسان. ** «» * سویون آخارئندان، آدامئن یئره باخارئندان گرک گورخاسان (سویون لام آخانیندان، آدامین یئره باخانیندان قاچ). ** «از آن نترس که‌های و هوی دارد، از آن بترس که سر به زیر دارد». * سیدر کافیر موفته اولسا اوزان اول. ** «سدر و کافور که مفت باشه بخواب بمیر». * سئرچه دن قناری اولماز. ** «» * سئرچه ندیر کلله پاچا سی نه اولا (قارئشقا ندیر کلله پاچا سی نه اولا). ** «موضوع بی‌اهمیت قابل بحث نیست». * سئنان قول بویوندان آسلانار. ** «دست شکسته وبال گردنه». == ش == * شادلیغیوا شیلتاخلیخ اِلَمه ** «هنگام شادی هایت نق نزن» * شاطیر چورک دن یئملی دیر. ** «شاطر از نان خوردنی تر است». * شاهیدده ایمان یوخ بی ده عدالت. ** «شاهد ایمان ندارد و قاضی عدالت». * شرطی شوخومدا کس، خیر ماندا یابا لاشما یاسان (شرطی شوخومدا کس خرمنده شنه دعواسی چئخماسئن). ** «جنگ اول به از صلح آخر است». * شهرین دروازاسین باغلاماق اولار میلتین آغزین یوخ. ** «دروازهٔ شهر را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان» * شووه ره ن مزاج دئر. ** «اشاره به کسی که نظرش را سریع تغییر می‌دهد». * شهرده کلنتر اولماسا گورباغادا هفت تیر چکر. ** «شهری که کلانتر نداشته باشه قورباغه هاش هفت تیرکش میشن» * شِئر غزل دِئییر. ** «شعر و غزل می‌گوید». * شیریندی چورک، داغ ائلمه گورک. ** «نون شیرین هست، حالا گرمش نکن ببینیم» * شیرین سوز ایلانی یوواسئندان چئخاردار. ** «زبان خوش مار را از سوراخ بیرون می‌آورد». == ص == * صبر ایله حالوا پیشر ای قورا سندن. ** «گر صبر کنی زغوره حلوا سازم». * صوبحانه نی یولداشئن ایله یئه، ناهاری اوزون تک یئه، وشامی دشمنین ایله یئه. ** «صبحانه را با دوستت بخور، ناهار را تنها بخور، و شام را با دشمنت بخور». * صوب چیخان یول کسر (گون چیخمامیش خرجی تاپار) ** «کسی که صبح به راه افتاده مسیر زیادی طی می‌کند (تا خورشید طلوع کنه پولشو دراورده)» == ض == * ضررین قاباغئن هر واخت توتسان منفعت دیر. ** «جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است». == ط == * طعنه لی سوزدن آیتی قئلئنج یاخشئدئر. ** «شمشیر تیز از حرف با طعنه بهتر است». * طوی گئچئنن سورا حنانی گؤته یاخال‌لار. ** «بعد از اتمام عروسی حنا رو به کون میمالن(نوش دارو پس از مرگ سهراب)» == ظ == * ظولمون آخیری اولماز. ** «ظلم عاقبت ندارد». * ظولم ایله آباد اولان عدل ایله ویران اولار. ** «آنچه که با ظلم آباد شود با عدل ویران می‌شود». == ع == * عاغئل عاغئلدان اؤتکم اولار. ** «عقل از عقل نافذ می‌شود (همفکری و مشورت)». * عاغئل یاشدا دئییل، باشدا دئر. ** «» * عجله ایشینه شیطان قارئشار. ** «عجله کار شیطان است». * عذاب ملاکه سی دیر. ** «فرشتهٔ عذاب است». * عوض عوض اولدو قاری. ** «این به اون در». * عوضین بدل آددا اوغلو وار. ** «عوض عوض داره گله نداره». * عیبین اولسا قیل کیمی، گوستریلر فیل کیمی. ** «» == غ == * غملی آداما، اوزگه سینین گولمه‌سی آجیغ‌گَلَر. ** «به آدم غمگین، خندهٔ بیگانه نفرت می‌آورد». * غوربت جنت اولسادا، یئنه وطن یاخشی دیر. ** «یوسف که به مصر پادشاهی می‌کرد می‌گفت بی شاهی کنعان خوشتر». == ق == * قود گئچینین بیر یئرین یئمییپدی کی ** « گرگ هیچ جای گوچ را نخورده که!(هنوز خبری نیست که، همچنان اوضاع خوب است.) » * قادئنئن یالاغی سمنی قویار، کیشنین یالاغی باققال دوکانی آچار. ** «زن کاهل سمنو می‌پزد، مرد کاهل دکان بقالی می‌زند». * قادئن وار ائو یاپار قادئن وار ائو ییخار. ** «زن هست که خانه را آباد می‌کند، زن هم هست که خانه خراب می‌کند». * قارا قارغانئندا بالاسی اوزونه خوشدور. ** «بچه کلاغ سیاه هم برای مادرش خوشگل است». * قارداشلار ساواشدئلار ابله لر ایناندئلار. ** «برادرها باهم دعوا کردند، ابلهان هم باور کردند». * قارغادان قناری اولماز. ** «کلاغ فقط یک کلاغ است و نمی‌توان آنرا به جای قناری جا زد (نمی‌توان ذات و جوهره افراد را تغییر داد)». * قارقئشئن ایکی باشی اولار. ** «نفرین دو سر دارد». * قازان قازانا دئیر، گوتون قارا دئر (قازان قازانا دئییر دیبین قارا دئر، قازان قازانا دئییر اوزون قارا، گودوش گودو شا دئییر اوزون قارا اولسون). ** «دیگ به دیگ میگه رویت سیاه است (کسی که عیب دارد عیب دیگری را می‌گیرد، در مورد افراد خلافکار گفته می‌شود که به خلاف وبزه دیگران اعتراض دارند)». * قاقا اولمایان یئرده ایدیه قاقا د ئیر لر. ** «جایی که آقا (فرد با عزت و حاکم) نباشد به احمق هم آقا می‌گویند» * قانی قانیله یومازلار. ** «خون را با خون نمی‌شویند». * قلم، قئلئنجدان آیتی دیر. ** «قلم، از شمشیر تیزتر است». * قورخان باش سالیم قالار. ** «سری که بترسد سالم می‌ماند». * قورخان گوزه چوپ دوشه ر (قورویان گوزه چوپ دوشه ر). ** «موش توی کاسه آدم وسواسی می‌افتد». * قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر (گوز گوردوغوندان قورخار، ایلان چالمئش آلا چاتی دان قورخار). ** «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد». * قورد آرتسا، پاخئل دا آرتار ** «هرکجا گرگ بیشتر شود بخیل هم بیشتر می‌شود، فرد سودجو به دور بر خود افراد بخیل را جمع می‌کند». * قورد گوزون گرلدسه، نه قوزونی سایار نه چوبانی ** «گرگ اگه چشم غره کرده باشه (قصد حمله) نه تعداد گوسفندارو می‌شمره نه چوپان رو به حساب میاره» * قورد بالاسی، قورد اولار (قورد انی یی (بالاسی) یئنه قورد اولور). ** «عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود». * قورددان قورتولدوغ، قولیبیابانیه توش گلدیک. ** «از شر گرگ خلاص شدیم، گرفتار غول بیابونی شدیم (از چاله به چاه افتادیم)». * قورد دومانلئغی سئوه ر. ** «گرگ از پراکندگی، بلبشویی و مه آلودی خوشش می‌آید تا از فرصت بوجود آمده بتواند به اهداف پلیدش دست یابد». * قوردون سلامی طمع سیز اولماز. ** «سلام گرگ بی طمع نیست». * قورو قورو قوربانئن اولوم. ** «تعارف کم کن و بر مبلغ افزای». * قوناغ ائو ییه سی نین دوه سی دیر. ** «مهمان شتر صاحبخانه است». * قوناغ قوناغی سئومه ز، ائو ییه سی هئچ بیرین. ** «مهمون، مهمونو نمیتونه ببینه صاحب‌خونه هردو را». * قونشو آشی دادلی اولار (قونشو قادئنی آدامئن گوزونه قئز گلیر، تویوغو دا غاز گلیر). ** «مرغ همسایه غازه (زن همسایه به چشم آدم، دختر می‌آید و مرغش هم غاز)». * قونشو پایی یاخشی دی بیرگون سنده بیرگون منده. ** «» * قونشویا اومود اولان شامسیز قالار. ** «» * قویو قازان اوزون درینده گوره ر. ** «چاه کن همیشه خودش را در ته چاه می‌بیند، چاه کن همیشه ته چاه است (چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)». * قویون اولمایان یئرده کچی یه حاج عبدالکریم آقا دئیرله. ** «جایی که گوسفند نباشه به بز حاج عبدالکریم آقا میگن (تو شهر کورا یه چشم پادشاهه)». * قئز ائوینده تویدور اوغلان ائوینده خبر یوخدور. ** «در خانه عروس جشن عروسی برقرار است در خانه داماد خبری نیست». * قئز بادام دئر، بالاسی بادام ایچی (منیم بالام بادام دئر، بالاسی بادامئن ایچی). ** «دختر مانند بادام است فرزندش مغز بادام (فرزند من بادام است، بچه اش مغز بادام)». * قئزئم سنه دئییرم گلینیم سن اشید. ** «دخترم به تو میگم، عروسم تو بشنو (به در میگم دیوار بشنوه)». * قئش چئخار اوزو قارالئق کوموره قالار. ** «بالاخره زمستان هم می‌گذرد و روسیاهی به زغال می‌ماند». * قئش گلمئمیش گیش فیکرینده اؤل ** «تا فصل سرما نیامده به فکر لباس باش» * قیصاص قیامته قالماز. ** «مجازات گناه به قیامت نمی‌ماند». == ک == * کار ائشیدمز، یاراشدئرارـ کور گؤرمه ز، قوراشدئرار. ** «کر نمی‌شنود و جفت وجور می‌کند، کور نمی‌بیند و سرهم می‌کند». * کاسیب (کسبه چی) مرد اولار. ** «کاسب جوانمرد می‌شود». * کاسئبی دَوَه اوستوندَه بووَه سانجار (کاسئبی، دوه اوستونده ایلان وورار). ** «آدم بی‌چیز (آس و پاس) رو (در حالیکه) روی شتر (سوار است)، رتیل می‌گزد (آدم فقیر (بدبخت) اگر روی شتر هم باشد مار آن را نیش می‌زند)». * کچی جان هاییندا، قصاب پیی آختارئر. ** «بز از جانش می‌ترسد، قصاب دنبال دنبه می‌گردد». * کچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر. ** «وقتی عمر بز به سر آمد، خودش را به چماق چوپان می‌مالد». * کچی نین قطوری بولاقین گوزوندن سو ایچر. ** «بز گر از سر چشمه آب می‌خورد». * کدخدانی گور، کندی چاپ. ** «اگر در جایی خواستی به هدف و مقصود خود دست یابی دل صاحب ورئیس آنجا را بدست آور و سپس هر کاری خواستی بکن». * کفنین جیبی یوخدور. ** «کفن جیب ندارد». * کله سویودور. ** «کشکه». * کورا گئجه گوندوز بیردیر (کورا نه گئجه نه گوندوز). ** «کور را شب و روز یکسان است (برای کور شب و روز فرقی نداره)». * کورآللاهدان نه ایستر، ایکی گوز بیری ایری بیری دوز. ** «کوراز خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم». * کور اولسون او ایکی گوز کی دوشمنین تانئمئر. ** «» * کور توتدوغون بوراخماز. ** «کور چیزی رو که بگیره ول نمی کنه (آدم کور در کارها لجوج و سختگیر است)». * کور قوشون روزوسون الله وئره ر. ** «روزی پرندهٔ کور را خدا می‌دهد». * کور کورا دئیر زیت گوزونه. ** «کور به کور می‌گوید بگوزم به چشت (دیگ به دیگ می‌گوید روت سیاه)». * کوزَه تزه لئغدا (تزه اولاندا) سویو سوُیوق ساخلار (تزه کوزه سرین سو). ** «کوزه فقط وقتی نو است، آب را خنک نگاه می‌دارد (کنایه از اینکه: هر چیز، تازه‌اش خوب است)». * کوزه چی سینئق قابدان سوایچر. ** «کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خورد». * کوزَه، سو یوْلوندا سئنار. ** «کوزه، سرانجام در راهِ آوردن آب، خواهد شکست». * کیتاب، بیلیک منبعی دیر. ** «کتاب منبع دانش است». * کئچمه نامرد کؤرپوسوندن قوی آپارسئن سل سنی***یاتما تولکو دالداسئندا قوی یسین اصلان سنی. ** «از پلی که نامرد درست کرده عبور نکن بزار سیل تو رو با خودش ببره و به روباه تکیه نکن، همین بهتر که شیر تورو بخوره». * کیچیکدن خطا، بویوکدن عطا. ** «کوچکتر خطا می‌کند و بزرگتر بواسطه بزرگی می‌بخشد». * کیشی توپوردویون یالاماز (کیشی ده سؤز بیر اولار، کیشی سوزونون اوستونده دورار). ** «مرد تفش را لیس نمی‌زند، قول مردان جان دارد (حرف مرد یکی است، مرد سر حرفی که زده می‌ایستد)». * کیشی قئزی اولمایاسان، کیشی قادئنی اولاسان. ** «دختر جوانمرد بودن مهم نیست، مهم این است که زن جوانمرد باشی». * کیم اوز قاتئغئنا (آیرانئنا) تورش دئیر؟ (هئچ کیم اوز خمیرینه تورش دئمز). ** «هیچ‌کس به ماست (دوغ) خودش ترش نمی‌گه». == گ == * گئچمه نامرت کوپرو سون ده ن، قوی آپارسین سئل سنی. یاتما تولکو کلگه سین ده، قوی یئسین آصلان سنی. ** «از پل نامرد نگذر، بگذار سیل تو را ببرد. در سایهٔ روباه نخواب، بگذار شیر (اصلان) تو را بخورد». * گئچی سنه قربان دریسی بیر قیران ** «بز را قربانت می‌کنم، اما پوستش یک قران است». * گل یاپیشما گؤجؤن چاتمایان داشا، گؤتؤره بیلمزسن زورا دؤشرسن. (گوتوره بولمسن گوتون جیریلار) ** «بیا از سنگ بزرگ رو بیخیال شو، نمیتونی برش داری به زور میفتی (کونت پاره میشه)» «به دریا رفته می‌داند مصیبت‌های طوفان را» * گلین اوینایا بیلمیر، دئییر اوتاق ایری دیر. ** «عروس نمی‌تواند برقصد، می‌گوید زمین کج است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند)». * گلین اوجاغا چئکر. ** «عروس به مادرش می‌کشد». * گمینین ایشینی گمیچی بیله ر (چوره یی وئر چورکچیه بیر چورک ده اوسته وئر). ** «کار را به کاردان بسپار (کار را به کاردان سپردن و چند برابر اجرت دادن بهتر است تا به دست افراد ناشی بدهند)». * گورول آما یاغما. ** «رعد و برق بزن ولی نبار». * گوز گورمه ک اوچون دور، گونول سئومه ک اوچون دور. ** «چشم برای دیدن است، قلب برای عشق ورزیدن». * گوز گوردویونه اینانار. ** «چشم آن چیزی را که می‌بیند باور می‌کند». * گوز سوز یاشاماق اولار، آما وطن سیز اولماز. ** «بی چشم می‌توان زندگی کرد، اما به وطن نمی‌شود». * گؤتی طاخجا لاری گئزیر ** « کونش طاقچه‌ها را قدم میزند!(شادی فراوان دارد در پوست خود نمیگنجد)» * گولد ه ن تیکان اولار تیکاندان گول. ** «از گل خار می‌شود و از خار گل (گاهی اوقات فرزند خانوادهٔ خوب، آدم بدی می‌شود و فرزند خانوادهٔ بد آدم خوبی می‌شود)». * گول، گوللر آچئلسئن. ** «بخند، تا گلها باز شوند (بخند تا دنیا به روت بخنده)». * گولمه قونشونا، گلر باشئنا. ** «به همسایه نخند، سر خودت هم میاد». * گون آلتئندا یاتمایان، کولگه نین قدرینی بیلمه ز. ** «کسی که زیر نور خورشید نخوابیده، قدر سایه رو نمی‌دونه» * گون چیخمامیش خرجی تاپار ** «تا خورشید طلوع کنه پول خوبی زده به جیب» * گونشی پالچیقلا سووار ماق اولار می؟ ** «اندود توان چشمهٔ خورشید به گل»؟ * گئولی بالیق ایستئینین گوتی بوز اوسته اولار ** «کسی که دلش ماهی میخواد رو یخ میشینه(هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد» * گئجه اودونا گئدن چوخ اولار. ** «قصه شب دراز است (شب دراز است و قلندر بیدار)». * گئجه شهره گئدن چوخ اولار، قیشدا بوستان اکن. ** «شب کسی که می‌گوید به شهر می‌روم زیاد است، زمستان کسی که می‌گوید جالیز خواهم کاشت». * گئدر بوستان قئراسی، قالار اوزون قارا سی. ** «خربزه نارس و هندوانه بوستان تمام می‌شود و فقط روسیاهی می‌ماند». * گئدیب حاماما، اولوب شاماما (گئده جه یم حاماما، چئخام اولام شاماما). ** «یعنی نتیجه استحمام و آرایش این است که انسان تمیز و معطّرگردد». * گیئین ایله یئیَنین کین الله وئرَر (یئیجین ایله گئیجینینکین آلله یتیره ر). ** «خدا روزی کسی که میپوشه و کسی که میخوره رو میده(خوراک و لباس خورنده و پوشنده را خدا میرسونه)» == ل == * لاری خوروز بانلاماز، بانلاسا واخت آنلاماز. ** «اشاره به آدم وقت نشناس می‌باشد-حسنی به مکتب نمی‌رفت وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت». * لالئن دیلین ننه سی بیله ر. ** «زبان لال را مادرش می‌فهمد (آشنا داند صدای آشنا)». * لای لای بیلیرسن نیه یاتمیرسان؟ ** «لالایی بلدی چرا نمی‌خوابی»؟ * لپه نی دئمه دویونو ده، دونه نی دئمه بویونو ده. ** «لپه را نگو برنجو بگو، دیروزو نگو امروزو بگو (داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است)». == م == * ماشاورا کن، اَلینی آتاشا اوزاتما. ** «با وجود انبر، دست به آتش مزن». * مالی قاز (زیندگانلئغئ مالی قاز کئچیر). ** «بخور و نمیر (زندگی بخور و نمیری دارد». * ماتی میخاناسی (ماتی میخاناسی دیر) ** «کنایه از جای بی قانون و بی در و پیکر» * ماتئ میخاناسئ دئر (فاطی میخاناسی دیر، حسن سوخدو دییرمانئ دئر). ** «میخانه ماتی (فاطی) است (شهر هرت است)». * مال گئدر بیریانا ایمان گئدر مین یانا. ** «در مورد افرادی که تحقیق نکرده به دیگران تهمت و افترا می‌بندند بکار می‌رود». * محبت قئیچی سی هر شیی کسه ر. ** «قیچی محبت همه چیز را می‌برد». * مرند اولوسو کیمین اوزانئر (مرند اولوسو دور). ** «مانند مرده‌های مرند دراز می‌شود». * مغرورلوق ائیله یب اوستادام دئمه***وقت اولار بیریئرده دارا دؤشرسن. [[عاشیق علعسگر]] ** «احساس غرور نکن و خود را بزرگ مبین زمانی می‌رسد که کم می‌آوری». * ملا اولدو مکتب داغیلدی. ** «ملا مرد مکتب هم تعطیل شد». * من دئییرم فدم دمه، سن دئییرسن دامدان داما. ** «من می‌گویم آسمان تو می‌گویی ریسمان». * منلیک اولان یئرده سنلیک شمعی یانماز. ** «» * موسی مئسئب دئر. ** «موسی کز کرده (کنایه از کسی که کار اشتباهی کرده و ساکت و خجل گوشه یی نشسته)». * مئخی میسمارا دونده رن الله دئر. ** «هر چیزی در ید پروردگار است». * مئردار اسکی اود دوتماز (مال پوخون ائلدئرئم وورماز). ** «بادمجان بم آفت ندارد». * میرزاقلمدان دی. ** «میرزاقلمدان است». * میوه‌نین یاخشی سئن مشه ده چاققال یه یر. ** «میوه خوب را درجنگل، شغال می‌خورد (سیب سرخ برای دست چلاق خوبه)». == ن == * ناشی زورنانی یوغون باشئندان چالار. ** «آدم ناشی، سرنا را ازسر گشادش می‌زند». * ناهاردان معلومدور شاما نه وار. ** «سالی که نکوست از بهارش پیداست». * نفسی ایستی یئرده ن چئخئر. ** «نفسش از جای گرم در میاد». * نوخود فالی آچماق. ** «فال نخود باز کردن (چیزی را لفت دادن، در انجام کاری دودل بودن)». * ننه گزن باغلاری بالا بوداق بوداق گزر‌. ** «باغ هایی که مادر گشته رو بچه جز به جز میگرده.» * نه فایدا بیز قالمئشئق بویاندا کورپو قالئپ اویاندا. ** «چه فایده ما ماندیم این طرف و پل آن طرف (خرما بر نخیل ودست ما کوتاه)». * نه قانئر، نه ده قاندئرئر. ** «» * نیت هارا منزیل اورا. ** «نیت به هر کجا باشد، منزل و مقصد همانجاست». == و == * وارلیقدا دوست اولما یوخلوقدا کنار***ایگیتم دیینده بو عادت اولماز. ** «» * واری اولان تاخار یوخو اولان باخار. ** «کسی که داره استفاده می کنه کسی که نداره نگاه می کنه (دارندگی و برازندگی)». * واریندی گیریش یوخوندو سوروش. ** «(فکری) داری شروع کن نداری بپرس» * وئر ال ساخلار. ** «دست بخشنده نگهدار صاحبش و کسانی که مورد دعای آن فرد هستند می‌باشد». == ه == * هاردا آشدی، اوردا باشدی. ** «هر جا آش هست، آنجا سر است». * هامئسی بیر بئزین قئراغئدئلار. ** «سروته یه کرباسن». * هامئسی بیر داغ دی ** «همشون یه کوهن» * هامینی برق توتاندا بیزیده لامپا چیراغ توتار. ** «همه را برق میگیره ما را چراغ نفتی». * هر آغلار گوزلویه عاشیق دئمه زلر. ** «به هر کسی که چشمانش گریان است عاشق نمی‌گویند». * هر اوخویان ملانصرالدین اولماز. ** «هر گردی گردو نیست». * هر زادئن تزه سی، دوستون کوهنه سی. ** «هر چیز تازه اش خوب است دوست کهنه اش». * هر قئشئن بیر یازی وار. ** «هر زمستانی بهاری هم دارد». * هر کس ساغ اولسون اوزونه. ** «هر کس باید به خود متکی باشد و از دیگران انتظار کمک نداشته باشد». * هر کسین حورمتی اوز الینده دیر. ** «احترام هر کس دست خودش است». * هر گوزلده بیر عایئب اولار. ** «هر گلی عیب و علتی دارد (گل بی خار خداست)». * هر نه اکیرسن، اونودا بیچیر سن. ** «هرچه بکاری همان را درو می‌کنی (هرچه بکاری تو، همان بدروی)». * هرنه سالار سان آشئنا، اودا چئخار قاشئقئنا. ** «هرچه کنی بخود کنی – گر همه نیک و بد یا کنی». * هرنه گئده ر باغدان گئده ر، باغباندان نه گئده ر؟ ** «» * همشه شعبان بیر دفعه ده رمضان. ** «همیشه شعبان یکبار هم رمضان». * هئچ ده ن یئی دیر. ** «از هیچی بهتره (کاچی به از هیچی)». * هئچ گول تیکان سئز اولماز. ** «هیچ گلی بی خار نیست». * هئچ کیم اوز یوْغورتونا تورش دئمز. ** «هیچ کس نمیگه ماست من ترشه» == ی == * یولداش اودی ساشمیا دریا اولوب داشمیا ** «دوست آن است که نیس نزند دریا شود لبریز نشود» * یا حسن کئچل یا کئچل حسن. ** «چه علی خواجه چه خواجه علی». * یاخشئ دوست اوز دوستونون گوزگوسودور. ** «دوست خوب آیینهٔ دوست خود می‌باشد» * یاخشئ دوست یامان گونده بللنر. ** «دوست خوب در زمان سختی معلوم می‌شود (دوست آنست که گیرد دست دوست***در پریشانحالی و درماندگی)». * یاخشی قادین عومور اوزادار، پیس قادین عومور آزالدار. ** «زن خوب عمر را دراز می‌کند، زن بد عمر را کم می‌کند» * یاخشی قئزدان یاخشی دا گلین اولار. ** «دختر خوب عروس خوبی هم می‌شود». * یاخئنداکی علف، اوزاغداکی آرپادان یاخشئدئر (اوزاق یئرین آرپاسئندان، یاخئن یئرین سامانی یاخشئ دئر). ** «سیلی نقد به از حلوای نسیه». * یاشدا یانئر قورونون اودونا (قورونون اودونا، یاش دا یانار). ** «تر هم به آتش خشک می‌سوزد. (تر و خشک با هم می‌سوزد)». * یاغئشدان قورتولوب دولویا دوشدوک. ** «از چاه درآمده توی چاله افتادیم». * یالانچئنئن حافیظه سی اولماز. ** «دروغگو حافظه ندارد». * یامان گونون عمرو آز اولار (قارا گونون عمرو آز اولار، قارا گجه نین آغ گونودوزواولار). ** «عمر روز سخت کم است، یعنی روزگار پستی و بلندی داشته و تلخی و شادی آن به هم پیوسته‌اند (پایان شب سیاه سپید است)». * یانسئن چیراغی، گلسین ایشئغی. ** «چراغش روشن باشد، نورش بیاید». * یای وار، قئش وار، چوخ ایش وار. ** «تابستان هست، زمستان هست، کار زیاد است (این مثل در مورد شخص عجول بکار می‌رود بدین مضمون که فردا تابستان و زمستان خواهد آمد و کار زیادی در پیش است و تا رسیدن به نتیجه وقت زیادی لازم است)». * یورغانا بورون ائلینن سورون. ** «» * یورغانی گویده آیاغی اوزون. ** «». * یوز ایل سئل گلسه ائئماز، بیر گون غم اووان یئری. ** «» * یوقورت توکولسه یئری قالار، آیران توکولسه نه یی قالار؟ ** «اگر ماست بریزد جایش می‌ماند، اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن می‌ماند؟» * یومورتاسی ترسه دوشوب. ** «کلافه است». * یهر گاه آتئن بئلینده گزه ر، گاه یییه سی نین (همشه سو بئله گتمز). ** «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین (همیشه در روی یک پاشنه نمی‌چرخد)». * یئتیمه وای وای دیه ن چوخ اولار - چوره ک وئره ن اولماز. ** «به حال یتیم وای وای گویان زیادند ولی کسی یک لقمه نان نمی‌دهد (وقتی از یک کاری یا شخصی طرفداری الکی و ظاهری می‌کنند ولی در موقع نیاز هیچ‌کدام پا پیش نمی‌گذارند این مثل کاربرد دارد)». * یئدیلر ایچدیلر مطلبه یئتیشدیلر. ** «قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید». * یئر برک اولاندا، اوکوز اوکوزدن گوره ر. ** «وقتی زمین سفت است، گاو فکر می‌کند تقصیر گاو دیگر است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند- عروس نمی‌توانست برقصد، می‌گفت زمین کج است)». * یئرین قولاغی وار. ** «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد». * یئرینه ایشه مک بس ده ییل، شیرین چای دا ایسته ییر. ** «». * ییرمی دورد مین پیغمبره یالوارینجا بیر دانا آللاها یالوار. ** «به جای اینکه به بیست و چهار هزار پیامبر التماس کنی دست به دامن یه خدا شو». * یئکه باشئن یکه بلاسی اولار (قویونو اولان، قورددان قورخماز). ** «هر چه سر بزرگتر، درد سر بیشتر (هر که بامش بیش برفش بیشتر)». * یئکه گوزون ایشیغی اولماز. ** «» == بدون متن اصلی == * اوت هارا دوشسه اوزونه یئر آچار =آتش هر جا که افتد، خودش جا را باز می‌کند. * بر سوگند کسی که زیاد سوگند می‌خورد اعتماد مکن. * نیکی به جای نیکی، کار هر کس است؛ اما نیکی به جای بدی، ویژهٔ جوانمردان است. * مرد باید یا در هرات [میدان جنگ] باشد، یا زیر خاک. * اگر شوهر خوب بود، خدا هم شوهر داشت! * دین ارمنی خوب دینی است، البته اگر روز رستاخیز گندش در نیاید! * هر کس با آشپز قهر کند، گشنه به خانه می‌رود! * اگر گدایی بپوشد، همه می‌گویند: «از کجا آورده‌ای»! * فرزند بلاست، نباشد واویلاست! * خرِ کارکن از بیک بیکار به! * نام عروسی را جشن گذاشته‌اند، مبادا زهرهٔ آدم چاک شود! * دست را نباید برید باید بوسید. * زرنگی زیاد جوانمرگی می‌آورد. * تا از پل نگذشته‌ای خرس را دایی بخوان. * اگر دروغگو نبود، راستگو شناخته نمی‌شد. * آقا میاره نوله، خانم می‌ریزد تو گاله. * آخر شوخی به دعوا می‌کشد. * یارین اولماسا یار اونو آتماغی بیلمه عار =اگر دیدی یارت یار نیست ترکش عار نیست. * برای عاشق بغداد دور نیست. * بازار نه پدر را می‌شناسد نه مادر را. * آنقدر به ماه بی اعتنا باش تا زیر پایت بیفتد. * آنچه باهای می‌آید با هوی می‌رود. * اگر یابو را تیمار کنی جفتک می‌اندازد. * از حرارتش خیری ندیدیم از دودش کور شدیم. * اگر خوراک آسیا را نرسانی سنگها همدیگر را می‌سایند. * ادب زیادی بی‌ادبی است. * این مرغ است که به خروس می‌گوید بانگ بردار. * اگر از کسی تنفر داری بگذار زنده بماند. * آب صاف و روشن ماهی ندارد. * افرادی که بوی بدی می‌دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند. * اندوه مانند دل پر خارش است که با خاریدن پیشتر می‌شود. * اگر منبع یک جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود. * انسان از پیروزی چیزی یادنمی‌گیرد ولی از شکست خیلی چیزها یادمی‌گیرد. * از زنان زیبا همچنان بپر هیزید که از فلفل سرخ هندی. {{ناتمام}} [[رده:فرهنگ در آذربایجان ایران]] [[رده:ادبیات آذربایجان]] [[رده:فولکلور در آذربایجان ایران]] [[رده:ضرب‌المثل‌ها|آذربایجانی]] oxuyf9yp50gdto7u7ivsmz9dqkaecvq 171266 171265 2022-08-12T12:15:39Z Shahnazi2002 18342 /* پ */ wikitext text/x-wiki <div style="font-variant: small-caps; text-align: center;"> __NOTOC__ [[#آ|آ]] - [[#الف|الف]] - [[#ب|ب]] - [[#پ|پ]] - [[#ت|ت]] - [[#ث|ث]] - [[#ج|ج]] - [[#چ|چ]] - [[#ح|ح]] - [[#خ|خ]] - [[#د|د]] - [[#ذ|ذ]] - [[#ر|ر]] - [[#ز|ز]] - [[#ژ|ژ]] - [[#س|س]] - [[#ش|ش]] - [[#ص|ص]] - [[#ض|ض]] - [[#ط|ط]] - [[#ظ|ظ]] - [[#ع|ع]] - [[#غ|غ]] - [[#ف|ف]] - [[#ق|ق]] - [[#ک|ک]] - [[#گ|گ]] - [[#ل|ل]] - [[#م|م]] - [[#ن|ن]] - [[#و|و]] - [[#هـ|هـ]] - [[#ی|ی]] </div> == آ == * آبشارین آبی گئدیب شاری قالیب ** «آب آبشار رفته تیله‌هاش موندن» * آباد اوْلسون خال خال، بیری یاتار بیری قالخار ** «آباد باشد خلخال، یکی می‌خوابد یکی دیگر بیدار می‌شود (وصف محلی که همیشه تعدادی بیدارند وشلوغ است)» * آتا اولماق آساندی‏، آتالیق ائتمک چتیندیر ** «پدر شدن آسان است‏، ولی پدری کردن سخت» * آتا چاتینجاخ اشّکه مین! ** «تا زمانیکه به اسب برسی، سوارخر شو»! * آت آلماغا جاوان یوللا، قیز آلماغا قوجانی ** «جوان را برای خرید اسب بفرست و پیر را برای دختر (عروس)» * آت آلمامیش آخئر چکیر ** «قبل از اینکه اسب را بخرد آخورش را می‌سازد» * آتا دوغرایب بالایئیر ** «پسر دنباله رو پدر می‌شود» * آتاسئن دونقوز قاپمیش اوغلونو ایلان چالمیش ** «پدرش را خوک گاز گرفته و پسرش را مار نیش زده» * آتاسئنا خئیئری اولمایان کیمه خئیری اولار؟ ** «کسی که به پدرش خوبی نمی‌کند به چه کسی خوبی می‌کند»؟ * آتا سین گورمه ین شاهلئق ادعاسی ائدر ** «هرکه آبا و اجدادش را نشناسد ادعای پادشاهی می‌کند» * آتاش یانماسا کول اولماز ** «تا نسوزد آتشی، خاکستری پدید نمی‌آید» * آتا سیندان قاباغا دوشه ن تولانی قورد یئیه ر ** «توله ای که جلوتر از پدرش راه برود طعمه گرگ می‌شود» * آتالار سوزونه محاکیمه اولماز ** «نصیحت پدر را نمی‌شود محاکمه کرد» * آتالار سوزو حکمتدیر ** «سخن پدران پندآموز است» * آتالار سوزو عاغلئن گوزو ** «سخنان پدران (ضرب‌المثلها) چشم عقل هستند» * آت اولوب، ایتلرن بایرامیدر ** «اسب بمیره عید و عروسی سگهاست» * آتام آتام من بو ایشه ماتام ** «پدرم پدرم من از این کار سر در نمیارم» * آتا مالین درج ایله‏، اونا گوره خرج ایله ** «اول ارث پدری را صاحب شو، آنگاه خرجش کن» * آتاما یاتاق سالدیم قالایچی یلدی یاتدی ** «برای پدرم رختخواب پهن کردم، خادم پدرم آمد خوابید» * آتام ایله آتانی دئینجه ‏، اوزوم ایله اوزونو دئه ** «حساب پدر با حساب خودت جداست» * آتام ائوینده بایلق باشی ‏، اریم ائوینده تویوق آشی ** «خونه پدر کله ماهی خوراکم بود، خونه شوهر مرغ بریان» * آتامی آنامی آتمیشام تکجه سنی توتموشام ** «پدر و مادرم را انداخته و فقط تو را چسبیده‌ام» * آتامین اؤلمه سیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانیا ** «از مرگ پدرم نمی‌ترسم ‏، ترسم از این است که عزرائیل در خانه‌ام را بشناسد» * آتا مینمه یین بیر عیبی وار، آت دان دوشمه یین مین عیبی وار (آتا مینمه ک راحتدیر، آت دان ینمه ک چتیندیر) ** «اگر سوار بر اسب شدن یک عیب و ایراد داشته باشد، از آن افتادن و پیاده شدن هزار مورد و مسئله دارد (رسیدن به ثروت و مقام خوشایند ولی از دست دادن آن سخت و ناگوار است)» * آتان بیلیجی دی سنه نه؟ ** «گیرم پدر تو بود فاضل-از فضل پدر تو را چه حاصل» * آتان سوغان آنان ساریمساق اوزون نجه اولدون گول بسر؟ ** «پدرت پیاز ومادرت سیر، مگه میشه تو بشی گلبسر (خیارسبز)» * آتانین دعاسی ‏، آنانین ناله سی ** «دعای پدر و ناله مادر» * آتانین دعاسی آنانین آهی ** «دعای پدر و آه مادر» * آتا ات ایته اوت وئرمزلر ** «به اسب گوشت و به سگ علف نمی‌دهند» * آتا مین ‏، آد قازان ** «بر اسب سوار شو و شهرت بطلب» *آتا مینیب جیدا گوتوروب **سوار اسب شده جیدا برداشته * آتا آنا رشوه سیز دوست دورلار ** «پدر و مادر بدون هیچ چشم داشتی دوستت هستند» * آتا ائوینده اوگئی آنا _ار ائوینده قایئن آنا ** «در خانهٔ پدر نامادری- در خانهٔ شوهر مادر شوهر» * آتم آت اولونجان، ییه‌سی مات اولار ** «تا کره اسبم اسب شود صاحبش مات شده (مرده)» * آتان اوخ قایئتماز ** «تیر پر تاب شده بر نمی‌گردد» * آت اوزگنین، گوت اوزگنین، چال چاتلاسین «اسب مال کس دیگر، کون مال کس دیگر، بکوب تا بشکند.» * آتی آت ایله باغلاسان همرنگ اولماسا هم خوی اولار. ** «دو اسب را که یکجا ببندی اگر هم رنگ نشوند هم خوی هم می‌شوند». * آتین ساتان اشک آلامماز، دوسین ساتان کوشک آلامماز. ** «کسی که اسبشو میفروشه نمی‌تونه خر بخره، کسی که دوستشو میفروشه نمیتونه خانه باغ بخره» * آجا مئییت حلال دیر. ** «برای فرد گرسنه میت حلال است». * آج تویوق یاتار یوخودا داری گورر. ** «مرغ گرسنه در خواب ارزن می‌بیند».(شتر در خواب ببیند پنبه دانه) * آج قارئن آجی آیران. ** «شکم گرسنه و دوغ تلخ (وعده‌های تو خالی)». * آجین ایمانی اولماز. ** «آدم گرسنه ایمان ندارد». * آجیندان یاتیب گون اورتادا دوروب. ** «از زور گرسنگی شب می‌خوابد و بعد از ظهر بیدار می‌شود». * آجین قارنی دویار، گوزو دویماز. ** «حریص دایم در غم است، هرچه دارد پندارد کم است». * آج دئیر دویمارام ، توخ دئیر آژمارام. ** «گرسنه میگه سیر نمیشم ، سیر میگه گرسنه نمیشم» * آخار سویا گئدسه، آخار سولار قورویار. ** «آدم بد شانس اگر به آبهای روان برود آنها هم خشک می‌شوند». * آخار سو یولونی تاپار. ** «آب جاری راهش رو پیدا می کنه». * آختاران تاپار یاتان یوخودا گوره ر. ** «کسی که جستجو کند پیدا می‌کند و کسی که بخوابد در خواب می‌بیند (جوینده یابنده است)». * آخیرده گوله ن، یاخشی گوله ر. ** «کسی که آخر می‌خندد، بهتر می‌خندد». * آدادا قورد آز ایدی، بیری ده گمیله گلدی. ** «در جزیره گرگ کم بود، یکی هم با کشتی آمد». (گلپایگان گرگ کم داشت، یکی هم از گوگد آمد) * آدام پولو قازانار، پول آدامی قازانماز. ** «آدم پول در میاره، پول آدم نمیکنه (نه همین لباس زیباست نشان آدمیت)» * آدام گئده ر آدی قالار. ** «انسان می‌میرد نامش ماندگار می‌شود» * آدام هر نه دن قورخسا، باشینا گله ر. ** «انسان از هر چیزی بترسد به سرش می‌آید». * آدامئن آدی پیسلی یه چئخئنجا، جانی چئخسا یاخشی دئر. ** «جون آدم دراد بهتر از اینه که شهرت بدی بگیره» * آدامئن آغزئندان سؤز آلئر. ** «از دهان آدم حرف می‌کشد». * آدامئن اون دانا یییجی سی اولسون بیر دانا دیییجی سی اولماسئن. ** «آدم ده تا نون خور داشته باشه ولی یه دونه غر زن نه»! * آدی منیم دادی سنین. ** «به اسم من ولی لذتش مال دیگران». (به نام من و به کام دیگران) * آدئن توتدون اوزو گلدی. ** «اسمشو آوردی پیداش شد». * آدئن ندی رشید بیرین دئه، بیرین ائشید. ** «یکی بگو، یکی بشنو». * آرپا اکه ن بوغدا درمه ز. ** «کسی که جو می‌کارد گندم درو نمی‌کند». * آرپا یئمییه ن آت، قلیج گوجونه یریمز. ** «اسبی که جو نخورد، به زور شمشیر راه نمی‌رود» * آزاجئق آشئم، آغرئماز باشئم. ** «به فقر می‌سازم، دردسری ندارم». * آزا قانع اولمایان چوخا یئتیشمه ز. ** «کسی که به کم قناعت نکند پیشرفت نمی‌کند» * آز دانئش ناز دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا دانئش، اوستا دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا گئده ن یورولماز. ** «کسی که آهسته می‌رود خسته نمی‌شود». * آسلانین ائرکک دیشی سی اولماز. ** «[[شیر]] نر و ماده ندارد». * آش دی آشئن ایسپناغی. ** «آش اگه آشه مربوط به اسفناجشه». * آشی پیشدی. ** «گاوش زائید. مشکلی برایش پیش‌آمد». * آغاج بار گتیردیکجه باش آیه ر. ** «درختی که بارش بیشتر باشد بیشتر خم می‌شود». * آغاجی ایچیندن قورد یئیه‌ر. ** «کرم درخت را از درون می‌خورد». (کرم از خود درخت است) * آغاجین بیری آردی، بیری ناموس، قالانی تالاپ تولوپ. ** «چوب (تنبیه و تربیت) یکی عصمت و عفت (آر) است، یکی ناموس، بقیه تالاپ تولوپ». * آغانئن مالی چئخاندا نوکرین جانی چئخئر. ** «از اموال آقا داره کم میشه جان نوکر داره در میاد (شاه می‌بخشد شیخعلی خان نمی‌بخشد)». * آغریمایان باشا دسمال باغلامازلار. ** «به سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند». * آغرییان دیشی چکرلر. ** «دندانی را که درد می‌کند باید کشید». * آغئزلاردا ساققئز اولماق. ** «دهان به دهان گشتن». * آغئزئنا باخ تیکه کس. ** «به اندازه دهانت لقمه بردار (پایت را به اندازه گلیمت دراز کن)». * آغئزئندا مرجیمک ایسلانمئر. ** «عدس دردهانش خیس نمی‌شود (درمورد آدمی که سرّ نگهدارنیست)». * آل آپارمئش. ** (آل او را ببرد)(آل=موجودی موهوم و خیالی که به چشم انسان تنها در شب یا زن حامله دیده می‌شود)». * آل ایتدن معروف اولماق. ** «مثل گاو پیشانی سفید مشهور بودن». * آللاه آدامئن عمروندن گؤتورسون، قویسون شانسئنئن اوستونه. ** «خدا از عمر آدم بردارد، به شانسش اضافه کند». * آللاه ایکی قاپازی، بیر باشا وور ماز. ** «خدا دو سرکوفت را به یک سر نمی‌زند». * آللاه ایلانی تانییب، آیاغلارئنی قارنئنا سوخوب. ** «خدا خر را شناخت و شاخش نداد». * آللاه باغلایان قاپئنی، هئچ کیم آچامماز. ** «دری را که خدا ببندد، هیچ‌کس نمی‌تواندباز کند». * آللاه بیر قاپئنی باغلاسا، آیری قاپی آچار. ** «خدا اگر دری را به روی بنده اش ببندد، در دیگر به رویش می‌گشاید (خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)». * آللاه داغئنا باخار قار وئره ر. ** «خداوند به کوه اش نگاه می‌کند برفش می‌دهد (خداوند به هر کسی به اندازه لیاقتش می‌دهد، خلایق هرچه لایق)». * آللاه‌دان اوزولمییه نه، اؤلوم یوخدور. ** «برای کسی (بیماری) که ارتباطش از جانب خداوند قطع نشده، مرگ وجود ندارد». * آللاه دان قورخان هئچ نه ده ن قورخماز. ** «کسی که از خدا می‌ترسد از هیچ چیز نمی‌ترسد» * آللاه دغل بازا پای ورمز. ** «خدااز فریب کاران حمایت نمی‌کند.» * آللاه شنبه نی جهودا قیسمت ائله سین. ** «خداوند شنبه را قسمت جهودها کند». * آللاه قارغا ده ییل کی گوز اویا (آللاهئن بارماغی یوخدور، گؤزووه سوخا). ** «خداوند مانند کلاغ نیست که چشم در بیاورد (چوب خدا صدا نداره)». * آللاه قازاناندان آلار وئره‌ر بئجه‌ره‌نه. ** «خدا اختیار داره». * آللاها قوربان اولوم کی، یاغی یاغ اوسته وئریب یارمانی یاوان قویوب. ** «قربان خداوند بروم که به یکی روغن روی روغن (صد نازو نعمت) داده وبرای یکی هم بلغور خالی». * آلچاقدا دایان که چیخاسان باشا. ** «برای رسیدن به قله کوه باید از دامنه شروع کنی». * آلئنمئش تاپئلمئش دی. ** «چیزی که خریده شده غنیمت است». * آلما قاخی دا قاخدی، اَریک اوندان قاباخدی. ** «برگه سیب هم هرچند برگه هست ولی برگه زرد آلو از آن به مراتب بهتر است» * آناسئنا باخ قئزئنی آل، قئراغئنا باخ بئزینی آل. ** «در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج دربارهٔ مادر عروس تحقیق کن». * آنلایان بیر تل ده ن آنلایار (آدام اولانا بیر سوز یئته ر. آنلایانا بیر سؤز بسدیر. آنلایانا ایشاره، آنلامایانا میناره. آنلایانا بیر سؤز بیر کیتابدئر. آنلایانا بیر کلمه سازدئر، آنلامایانا زورنا قاوال آزدئر). ** «عاقل را یک اشاره کافیست». * آی ایشئغی گونده ن آلار. ** «نور ماه از خورشید هست» * آیدان آری، سودان دورو. ** «پاک‌تر از ماه، صاف‌تر از آب». * آییدان قورخان، مئشه یه گیرمه ز. ** «کسی که از خرس می‌ترسد، وارد جنگل نمی‌شود». * آیین ایشیغی، گئجه نین یاراشیغی. ** «نور ماه، برازندگی شب». == الف == * ایشمئمیش کئفلی ** «نخورده مست (کنایه از شادی، گیجی، بیخیالی یا بی توجهی بیش از حد)» * اوستورسان یئل آپارار ** «بگوزی (فلان چیز یا کس رو) باد میبره! (کنایه از قدرت بیش از حد مخاطب نسبت به چیز یا کس دیگری)» * اؤلؤنون گوتونه سوخسان دیریلر ** «(فلان چیز را) به کون مرده فرو کنی زنده می‌شود! ( اشاره به فوق‌العاده مفید بودن یک موضوع یا هر چیزی )» *اوست اورتولو بازار دوستلوغو پوزار **«عدم شفافیت در رفاقیت موجب از بین رفتن رابطه دوستانه میشود» * ایپک اوقدر خار اولدی اشگه افسار اولدی. ** «ابریشم آن قدر خار شده که بند افسار خر شده‌است» * اَت قانلی یئگیت جانلی گَرَح ** «گوشت خون‌دار و جوان جون‌دار باید(باشد)» * اِشَّح قوناخ‌لیغی‌دی؟ ** «مهمانی خر هست؟(چه خبره مگه؟)» * اششکی پالان ساخلار قشونی یالان. ** «خر را پالان نگه می‌دارد و لشکر را دروغ» * اِله جیر یاماخ تاپئل‌سئن(شکل دوم: یئکه جیردین) ** «یه جوری پاره کن که وصله پیدا بشه(جوری بلف بزن که بشه باور کرد)(شکل دوم: زیاد پاره کردی)» * اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نین گو’زون ایور (اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نه ن ساواشئر). ** «هم تو کشتی نشسته هم به ناخدا گیر داده». * ات وئرمه ده ن، کوفته ایسته مه (ات وئرمه میش، کوفته الده ائدیلمز). ** «تا وقتی گوشت نداده‌ای کوفته نخواه». * ایصفهانان گلن اشک کرخ (۴۰) گون آنقرار. ** «الاغی که از اصفهان (راه دور) اومده باشه چهل روز عرعر می کنه» * ایشین دوشدی آروادا اولن گونون سال یادا. ** «کارت به زن افتاد روز مرگش را یادت بینداز» * ایکی قیرغی ساواشار، سئرچه یه ده ن دوشه ر. ** «دو قرقی با هم دعوا می‌کنند، برای گنجشک دانه می‌افتد» * ایو ساتان بیر ایل دولتی اولار ایو آلان بیر ایل کاسب. ** «هر کی خونه بفروشه یک سال وضعش توپ میشه و اونی که خونه می خره یک سال بی‌پولی میکشه» * الی باغلی اولانین دوگنی چوخ اولار. ** «کسی که دستاش بسته هست خیلی‌ها جسارت زدنشو پیدا می‌کنند» * اوزگه قاپئسونی باغلی ایسته یه نین، اوز قاپئسی باغلی قالار. ** «» *اوغول سنتی بستنی یماغا لاح گاشیغ ایش ورمز سینار گالار ایچینده اوتاندا تاخیلار بوغازیوا ** «پسرم برای خوردن بستنی سنتی قاشق پلاستیکی استفاده نمیکنن میشکنه میمونه توش وقتی میخوای قورتش بده فرو میره تو قلوت» * اوزونده ن یوخاری یا باخاندا، اوزونده ن آشاغی یا دا باخ. ** «وقتی از خودت بالاترو نگاه میکنی از خودت پایینترم نگاه کن» * اوستی بزک آلتی تزک. ** «رویش زیبا و تمیز زیرش کثیف(ظاهر زیبا باتن زشت)» *اوستوراغین گولونجا نه ربطی وار؟ ** «گوز چه ربطی به گولنج داره؟» * اوسورماغی بس دگیل یل قاباغندا دا دورور. ** «گوزیدنش کم نیست جلوی باد هم می‌ایستد» * احمد بی غم دیر. ** «آدم بی خیالی است». * ادب بازاردا ساتیلماز. ** «ادب در بازار فروخته نمی‌شود». * ار آخار چای دی آرواد سویون بندی. ** «شوهر رود در جریان است و زن آب‌بند است (زندگی جمع می‌کند)» * اریم اولسون ائرمنی اولسون (اراولسون اکبر اولسون). ** «اخلاق و رفتار مهم نیست مهم این است که شوهر و سایه سر باشد». * اششییم اؤلمه یونجا بیتینجه ک، یونجام سارالما، توربا تیکینجه ک.(اؤلمه اششکیم یونجا بیتینجک) ** «بزک نمیر بهار میاد، کمپوزه با خیار میاد». * اششگه گوٍجوٍ چاتمیر، پالانئ‌نی تاپداییًر. ** «زورش به خر نمی‌رسد، پالانش را کتک می‌زند»! * اشک نه بیلر آرپا باهادی. ** «خر که نمی فهمه جو گرونه (خر چه داند قیمت قند و نبات)». * اوکوز گوجون بولسه چوبانا اگیلمز. ** «گاو اگر زورشو بدونه تسلیم چوپان نمی‌شود». * ال الی یویار، ال ده دؤنه ر اوزو یویار. ** «دست، دست را می‌شوید، دست برمی‌گردد صورت را می‌شوید (همدلی و کمک به دیگران و رفتار متقابل آنها در تمامی زمینه‌ها)». * اتینن درناغین آراسینا گیرمه. ** «میان گوشت و استخوان نرو (میان دو برادر جدایی نینداز)» * الییم اله نیب قلبیریم گویده فئرئلدئر. ** «الکم بیخته شده و غربیلم درهوا می‌چرخد (آردم را بیختم الکم را آویختم)». * الینده ن سو داممئر. ** «از دستش آب نمی‌چکد (کنایه از آدم خسیس)». * ان بؤیوک بیجلیک دوزلوکدور. ** «بزرگترین زیرکی درستکاری و صداقت است». * اوباشداآغلاماق بوباشدا سئزئلداماقدان یاخشئدئر. ** «گریه کردن در انتها از چس‌ناله کردن در ابتدا بهتر است (احتیاط اولیه بهتر از پشیمانی و گریه کردن در پایان کار است)». * اوجوزدان باهاسی اولماز. ** «همیشه جنس گرانبها مرغوب و باصرفه تر است». * اوجوزلو اتین شورباسی اولماز. ** «از گوشت ارزان شوربا نمی‌شود». * اود آلتئندان کوز، آدام آلتئندان سوز (آدامئن آلتئن سوز یاندئرار، قازانئن آلتئن کوز یاندئرار). ** «خاکستر زیر آتش، حرف پشت سر انسان (انسان بواسطه برخی از سخنان دیگران همیشه در زحمت و رنج است همچنان که شعله‌ور شدن چوب زیر دیگ را می‌سوزاند)». * اود پارچاسی دی. ** «یه پارچه آتیشه». * اوره ییم قئزمئر. ** «دلم گرم نمیشه». * اوز گوزونده دیره یی گورمور، اوزگه نین کینده توکو گورور. ** «تیر را در چشم خود نمی‌بیند ولی مو را در چشم دیگری می‌بیند». * اؤزومون قشنگین چاققال یئیر. ** «بهترین انگور (باغ) راشغال می‌خورد». * اوزونه سیچیر، منه گوز بره لدیر. ** «برای خودش می‌ریند، برای من چشم می دراند» !(خودش را خیس می‌کند، عصبانیتش را سر من خالی می‌کند) * اوزو یئخئلان آغلاماز. ** «کسی که خودش بیفته [[گریه]] نمی کنه (خود کرده را تدبیرنیست)». * اوزونن گوز اول ** «چشم از رو خودت برندار(حواست به خودت باشه؛ مواظب خودت باش» * اوستورانین قاباغیندا سیچماسان، دئیرلر گوتو یوخدی. ** «کلوخ انداز را پاداش سنگ است.» (عوض عوض داره گله نداره) * اوغرو پیشیک آغاج گورجک قاچار. ** «[[گربه]] دزده چوب ببینه فرار می‌کنه». * اوغرو دان اوغرویا حلالدی. ** «دزد که از دزد بدزده حلاله.» * اؤلسون او یاخشی کی پیسده ن سونرا گه له جک (اؤلسون او پیس کی یئرینه یاخجی سی گه له جک). ** «بمیرد آن خوبی که می‌خواهد بعد از بد بیاید (هیچ بدی نرفت که خوب جاش رو بگیره)». * اول قارداشلئغئنی ثابت ائله سونرا ارث و میراث ایسته. ** «اول برادریتو ثابت کن بعد ادعای ارث بکن». * اؤلو دوروب مرده شیری یویور. ** «مرده بلند شده داره مرده‌شور رو غسل میده». * اؤلومدن باشقا هر شئیه چاره وار. ** «فقط مرگ را چاره نیست». * اؤلمه ز خدیجه، گوره ر نوه نتیجه. ** «نمی‌میرد خدیجه، می‌بیند نوه و نتیجه (یعنی هرکس کار بکند خوب و بد نتیجه کارش یا عمل انجام یا فته اش را خواهد دید و پس از آن دیگران با دیدن نتیجه کار قضاوت خواهند کرد)». * اؤلمه ک اگر اؤلمه کدیر، بونه جان وئرمه کدیر. ** «مرگ یک بار شیون هم یک بار». * اؤلن یوخدور قبرینه سئچاسان. ** «هنوز خبری نیست که داری برنامه می‌ریزی». * اؤلویه اوز وئرسن، سیچار کفنین باتیرار. ** «به مرده رو بدی می رینه کفنشو کثیف می کنه». * او مراغا باسلئغئدی، ایلده بیر دفعه گلر. ** «آن باسلوق مراغه است سالی یکبار می‌آید». *ایت ایلن یولداشلیق ائله، آما آغاجیوی یئره قویما ** «با سگ دوستی کن ولی چماغتو زمین نذار» * ایت موتالدان ال‌چکدی موتال ایتدن ال چکمیر. ** «سگ از خیک دست برداشت خیک ازسگ دست برنمی‌دارد». * ایت هورر کروان کئچر. ** «سگ واق واق می‌کند، کاروان می‌گذرد (سگ لاید و کاروان گذر، جواب ابلهان خاموشی است)». * ایتین آیاغیندان تیکان چئخاردئر. ** «از پای سگ خار درمی‌آورد (سخت کوش- در مورد انجام کارهای سخت و مشاغل طاقت فرسا)». (کنایه ازشجاعت و نترس بودن) * از گل قیزیم ناز گل قیزیم. ** «کم مهمون بیا دخترم ناز باشه اومدنت». * ایری اوتوراق دوز دانیشاق. ** «کج بشینیم، راست صحبت کنیم (اظهار صداقت و راسنگویی در هر موقعیتی)». * ایش ایچینده ایش وار. ** «کاسه ای زیر نیم کاسه است». * ایش قالسا اوستونه قار یاغار. ** «اگه کار بماند رویش برف می‌بارد». (کار امروز را نگذار فردا) * ایشله ین دمیری، پاس باسماز. ** «آهنی که کار کند زنگ نمی‌زند (در زمینه ارزشمندی کار کردن بیان می‌شود)». * ایشه یاخشی باخارسان، ایشده سنه یاخشی باخار. ** «» * ایشی دوشنده آختارار، ایشیم دوشنده قاوالار. ** «وقتی کاری با من دارد دنبالم می‌گردد، وقتی کاری باهاش دارم فراری ام می‌دهد». * ایلان هر یئره ایری گدر، اوز یوواسینا دوز گدر. ** «[[مار]] هر کجا که کج بره، خونه خودش راست میره». * ایلانئن قویروغون آیاقلاماسان چالماز. ** «اگر پا روی دم مار نگذاری نیشت نمی‌زند» * ایلانئن یارپئزدان خوشو گلمز گلر سو قئراغئندا چئخار. ** «مار از پونه بدش میاد دم در لونه اش سبزه میشه». * ایلانی اوتوب اژدها اولوب. ** «مار را قورت داده شده اژدها». (مار خورده افعی شده) * ائل گوجو، سئل گوجو (ائلین گوجو، سئلین گوجو). ** «قدرت مردم مانند قدرت سیل است (دست خدا با مردم است)، در زمینه نیرومندی کار جمعی بیان می‌شود». * ائله دانئشئر کی پیشمیش تویوغون گولمه یی گلیر. ** «چنان حرف می‌زند که مرغ بریان خنده اش می‌گیرد». * ائله قورخور، جین دمیرده ن قورخان کیمی. ** «مثل ترسیدن جن از آهن می‌ترسد (کنایه از آدم ترسو است)». * ائله یئرده یاتماز کی آلتئنا سو کئچه. ** «می‌گویند فلانی جائی نمی‌خوابد که آب زیرش برود، بسیار محتاط است». * ائویمدن چئخئر قارنئما گئدیر. ** «از خانه‌ام در می‌آید، به شکمم می‌رود (از این جیب به ان جیب)» * إشییه گِدیرَم تاری داننیر، إوَه گَلییم قاری داننیر. ** «بیرون میرم خدا سرمون میزنه، خونه میاییم زن سرمون میزنه» (بیشتر برا کسی بکار می‌رود که نه روزی درست و حسابی دستش میاد و نه در خونه از جهت اخلاق زن درست حسابی داره) == * باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله ** « اگه میخوای به سرت خاک هم بریزی از بلندی بریز » * بش یاشیندا قویون؛ اللّی یاشیندا قاضی نی آلار. ** «یک گوسفند پنج ساله؛ یک قاضی پنجاه ساله را می‌خرد» * باجی، باجین اؤلسون، درد چوخ، وقت یوخ. ** «خواهر خواهرت بمیره حرف زیاد است و وقت کم» * بو گون قیزین دوگمه ین صاباح دیزین دویه جخ. ** «کسی که امروز دخترشو نزنه فردا به زانوش باید از حسرت بکوبد» * بیر ائوده شادلیق، بیر ائوده شیوئن. ** «درخانه ای شادی، درخانه ای دیگر شیون» * بیر الی ایله وئریر، بیر الی ایله آلئر. ** «با یه دست میده، با دست دیگرش میگیره» * بیراولکه ده ایکی حکمدار اولماز. ** «در یک کشور دو حکمدار نمی‌گنجد». * بیر بوغدا اکمه سن، مین بوغدا بیچمه سن. ** «اگر یک دانه گندم نکاری، هزاران دانه گندم نمی‌توانی برداشت کنی». * بیر بولودلا قئش اولماز. ** «با یک ابر زمستان نمی‌شود». * بیر چیراغئن ایشئغئنا قئرخ آدام یئغئشار. ** «به نور یک چراغ چهل نفر جمع میشود» * بیزیم گلین بیزدن قاچار، اوزونو توتار گوتونو آچار. ** «عروس ما از ما فرار می کنه، صورتشو می گیره اما کونش را باز می گذاره» *بیزیم صوبدن گوتوموزو شخته آتیپ خانیم یاتیپ یاتیپ ناهارچا شِش آتیپ! ** از صبح درومدیم کونمون از سرما یخ زده خانوم خوابیده خوابیده ظهر بلند شده میگه چقدر هوا گرمه! * بیر چیو بیر نالی، بیر نال بیر آتی، بیر آت بیر پهلوانی، بیر پهلوان بیر لشگری و بیر لشکر بیر کشوری ساخلار. ** «یک میخ یک نعل را، یک نعل یک اسب را، یک اسب یک پهلوان را، یک پهلوان یک لشکر را و یک لشکر یک کشور را نگه می‌دارد» * باخما اوزونون قاراسئنا، باخ آلنئنئن سیتاراسئنا. ** «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه». * بارلی آغاجا داش وورارلار. ** «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می‌کنند». * باشدا عاقیل اولماسا بدن عذابدا اولار. ** «عقل نباشد، جان در عذاب است». * باشئنا داش دا سالاندا، اوجا یئردن سال (باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله). ** «وقتی می‌خواهی بر سرت خاک بریزی از جای بلند بریز (همت بلند دار که مردان روزگار – باهمت بلند بجائی رسیده‌اند)». * باغا قینین نان چیخیب قینین بگممور. ** «فراموش کردن اصل و نصب» * باغدا اریک واریدی سلام علیک واریدی، باغدان اریک قورتولدو سلام علیک قورتولدو. ** «در باغ زردآلو بود سلام علیک هم بود، زردآلوهای باغ تمام شد سلام علیک هم تمام شد». * باغبانئن گول واختی قولاغی ائشیتمز. ** «گوش باغبان وقت باز شدن گل نمی‌شنود». * بالا لی قارغا بال یئمه ز. ** «کلاغی که فرزند دارد خودش عسل را نمی‌خورد». * بال شیرین، بالا بالدان دا شیرین. ** «عسل شیرین است، فرزند از عسل هم شیرین تر». * بالا شیرین، اما تربیتی اوزونن شیرین. ** «بچه شیرین است، اما تربیتش شیرین تر است». * بالئغ کونلو ایستیه نین گوتو سودا اولار (کونلو بالئغ ایسته نین گوتو بوزلو سو دا اولار، کؤنلو بالئغ اتی ایسته یه ن، قویروغون قویار بوز اوسته). ** «کسی که دلش ماهی می‌خواهد باید در آب فرورود (هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد، کسی که خربزه می‌خورد، پای لغزش هم می‌نشیند)». * برکت، حرکت ده دیر. ** «از تو حرکت، از خدا برکت». * بئش بارماغ بئشیده بیر اولماز. ** «پنج انگشت برابر نیستند». * بئش ده آلاجاغئم یوخ اوچ ده وئره جاغئم. ** «نه به اشتری سوارم نه چو خربه زیر بارم». * بئش قئرانلئق یوغورت کیمین اوزون توتوب. ** «مانند ماست پنج قرانی خودش را گرفته» * بودونیا بیر گوزگودور، هر گلن باخار گئدر. ** «این دنیا مانند آینه است هرکسی می‌آید و نظری بر آن می‌افکند». * بورجلو بوشلونون ساغلئغئن ایستر. ** «طلبکار سلامتی بدهکار را می‌خواهد تا زنده باشد و بتواند دین خود را ادا نماید». * بوردا منم باغداددا کور خلیفه. ** «در اینجا همه‌کاره من هستم همچنانکه در بغداد نیز خلیفه کور همه‌کاره است». * بؤرکونو قوی قاباغئنا. ** «کلاه خود را قاضی کن». * بورنو یئللی دیر. ** «دماغش باد دارد». * بورنوندان توتسان جانی چئخار. ** «اگر دماغش را بگیری جانش در می‌آید». * بوغدا بوغدادان بیته ر. ** «از مکافات عمل غافل مشو***گندم از گندم بروید جو ز جو». * بوشلو بوشلونون ساغلیغین ایستَر ** «طلبکار همیشه سلامتی کسی که بهش طلب داره رو میخواد(منظور مشکلی نیست یکم طلبکار افرادی که دوستشون داریم باشیم)» * بوقارا او قارا یا بنزه مز. ** «این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست». * بو گونون صاباحی دا وار (جمعه نین چرشنبه سی وار). ** «امروز فردایی هم دارد (در مورد افرادی که شاکر نعمت نیستند به کار می‌رود)». * بولاغ سو توکمه یی ایله بولاغ اولماز گه ره ک اوزو جوشا. ** چشمه با آب ریختن چشمه نمی‌شود خودش باید بجوشد. * بولانماسا دورولماز (خراب اولماسا آباد اولماز). ** «شرط آبادانی و اصلاح، به هم خوردن و از بین بردن برخی از شرایط و موارد است». * بونلاردان فاطیا تومان اولماز. ** «از اینهان برای فاطی تنبان نمی‌شود». * بیر آیاغی قبیرده اولماق (بیر آیاغی قبیرده دیر). ** «پای کسی لب گور بودن». * بیر الده ایکی قارپئز توتماغ اولماز. ** «با یک دست نمی‌توان دو هندوانه را برداشت». * بیر اینه اوزونه وور، بیر جووالدوز اوزگیه. ** «اول یک سوزن به خودت بزن بعد یک جوالدوز به دیگران». * بیر بیر مین اولار، داما داما گول اولار. ** «یکی یکی هزار می‌شود چکه چکه دریاچه (استخر) می‌شود (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریاشود)». * بیر تیکه نی بیلمه ین، اون تیکه نی ده بیلمز (بیر تیکه نی بیلمه ین، مین تیکه نیده بیلمز). ** «کسی یک خوبی را (که در حقش شده) نفهمد ده خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید». * بیر سوز اولماسا، مین سوز دئییلمز (بیر سوز اولماسا دئمزلر). ** «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها». * بیر کنده گیردین هامی کور سنده کور (یالانا بورون، ال ایله سورون). ** «اگر وارد دهی شدی دیدی همه کور هستند تو هم کور باش (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو)». * بیرلیک هاردا دیرلیک اوردا. ** «یکدلی هرجا که باشد زندگی آنجاست». * بیرین بیلیرسن بیرین یوخ. ** «یکی را می دانی یکی را نه». * بیکارلیق بیعارلیق. ** «بی‌کاری بی‌عاری». == پ == * پادشاه اوزاغ دا، آللاه یوخاری دا، کیمه دیسن دردیدینی؟ ** «پادشاه در دور دست است، خداوند بالاست، به کی دردم را بگویم؟» * پاخما اولماسا، مرد رند آجئن دان اولر ** «اگر آدم پخمه وجود نداشته باشد، رند از گرسنگی می‌میرد» * پاسلی دمیرده ن قیلینج اولماز ** «از آهن زنگ زده شمشیر در نمیاد» * پاکات ایچینده سؤز دئمه ک ** «چیزی را با کنایه و در پرده گفتن» * پالازا بورون اِلنن سورون ** «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» * پنیری دری ساخلار قادئنی اری ** «پنیر را توبره نگه می‌دارد و زن را شوهر» * پؤخ پؤخدی، یاش، قوروسی یؤخدی ** «گوه گوهه، خشک و تر نداره» * پولو وئر پولا ** «پول را بده به پول» * پول الین چرکی ** «پول چرک کف دست است» * پیچاق اوز دسته سین کسمه ز ** «چاقو دسته خودشو نمیبره» * پیچاق وورسان قانی چیخماز ** «چاقو بزنی خونش در نمی‌آید» * پیس اولادی نه آتماغ اولار نه اوتماغ ** «فرزند بد را نه می‌شود دور انداخت، نه می‌شود پذیرفت» * پیشی یه دئدیلر پوخون درمان دی، سئچدی اوستون باسدئردی ** «به گربه گفتند گهت دوا است، رید، روش خاک ریخت» * پیشییین الی اته چاتمیردی دئیه ردی مینداردی ** «گربه دستش به گوشت نمی‌رسید، می‌گفت مردار هست» == ت == * تانری داغینا باخار، قار وئرر. ** «خداوند به هر کسی متناسب با ظرفیتش روزی می‌دهد». * تانری یازانی، بنده پوزا بیلمه ز. ** «سرنوشت را نمی‌شود تغییر داد». * تایلی تایئن تاپمالی. ** «کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز». * تزه یونجا ائششیه باش آغریسی گتیره ر. ** «» * تک الده ن سس چئخماز. ** «یه دست صدا نداره». * تکلئق آللاها گلیب. ** «تنهایی خدا را زیبد». * تکه ده قوچ هونه ری اولماز. ** «بز نر هنر قوچ رو نداره» * تلسه ن قئز اره گئتمز، اره گتسده خئیر گؤرمز. ** «دختری که برای شوهر کردن عجله کند، نمی‌تواند شوهر کند و اگر توانست شوهر کند در زندگی اش خیر نمی‌بیند». * تنبل احمد دیر. ** «آدم تنبلی است». * تنبل قادئنئن، قئزی زیرنگ اولار. ** «زن تنبل، دختر زرنگ خواهد داشت». * توخون آجدان خبری اولماز. ** «شخصی که سیر است از احوال گرسنه آگاهی ندارد (سواره از پیاده خبر ندارد)». * توزلی باشماغین نازین چکن چوخ اولار **«ناز کفشی که گرد و خاک شده رو بیشتر می‌کشن(هرکه بامش بیش برفش بیشتر)» * توک ایله دری، اوره کده ن سو ایچه ر. ** «مو و پوست از دل آب می‌خورند (وضعیت پوست و مو را دل آدم مشخص می‌کند)». * تولکوسن آسلانلا چیخما ساوشا. ** «اگر روباهی با شیر دعوا نکن». * تولکو سوواخلی باغا گیرمه ز. ** «روباه به باغ محصور وارد نمی‌شود». * تولکویه دئدیلر هانی شاهیدین؟ دئدی: قویروغوم. ** «به [[روباه]]ه گفتن شاهدت کیه؟ گفت: دمبم». * تویدا، اوینایانین بویون گوره رلر. ** «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باش». == ج == * جالانان سو بیر داها کوزه یه قاییتماز. ** «ابی که ریخته شده، دیگر به کوزه بازنمی‌گردد». * جان وئره‌ر مال وئرمه ز (جانین وئره ر، ولی مالئن ورمه ز). ** «جانش را می‌دهد ولی مالش را نه». * جانی بوشلوغدان ائرمنی یه دایی دئییر. ** «از تنبلی به ارمنی دایی می‌گوید». * جفا چکمه ین، صفا گورمز. ** «جفا نکشیده، صفا نمی‌بیند». * جامال گئدر، کامال قالار. ** «جمال می‌رود، کمال می‌ماند». * جان ده، جان ائشیت. ** «جان بگو، جان بشنو». * جانا گلن، مالا گلسین. ** «چیزی که می‌خواهد به جان ضرر بزند، بهتر است به مال ضرر بزنند». * جواهیر جیندا آراسیندا اولار. ** «جواهر بین دستمال پاره پیدا میشه» * جان شیرین اولور. ** «جان شیرین است». * جانی آغریان ائشک، آت دان یئیین گئدر. ** «خری که بدنش درد می‌کند، از اسب تندتر می‌رود». * جوجه نی پاییز دا سایارلار. ** «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند». * جوجه همیشه سبت آلتئندا قالماز. ** «جوجه همیشه زیر سبد نمی‌ماند». * جویود دور (جویود کیمین پوللارئن یئغئر). ** «جهوداست (مثل جهود پولهایش را جمع می‌کند)». * جهننمه گئدن اؤزونه یولداش آختارار. ** «کسی که به جهنم می‌رود، دنبال رفیق می‌گردد». == چ == * چاخیری توکسه ن سیچانین بوغازینا، گئده ر پیشییین پئشوازینا. ** «» * چالیشان قازانیر، الماسی قیزاریر ** «برو کار کن نگو چیست کار» * چادراسئزلئق دان ائوده قالئب (تومانسئز لئقدان ائوده قالئب). ** «از بی چادری تو خونه مونده-آب نمی‌بیند وگرنه شناگر قابلی است (بدی و خیانت نکردن او از فقدان وسائل است)». * چاغئرئلان یئرده ییت ـ چاغئرئلمایان یئردن ایت (چاغئران یئرده ن قالمازلار، چاغئرمایان یئره باخمازلار). ** «جایی که دعوت شده‌ای حاضر باش ـ از جایی که دعوت نشده‌ای پنهان باش». * چالما قاپیمی، چالارلار قاپینی. ** «درم را نکوب، در تو را هم می‌کوبند. (آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)». * چوخ زامان، دوران اوکوز، یاتان اوکوزون باشینا سیچار. ** «خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته می‌ریند». * چوخ محبت تئز آیرلئق گتیره ر. ** «محبت زیاد زود جدایی می‌آورد (تب تند زود سرد می‌شود)». * چوخ یاشایان چوخ بیلمز، چوخ گزه‌ن چوخ بیلر. ** «کسی که زیاد عمر کند زیاد نمی‌داند، کسی که زیاد سفر کند زیاد می‌داند. جهاندیده بسیار می‌داند (مورد کسانی که سن زیاد و موی سفیدشان را دلیل دانایی شان تلقی می‌کنند بکار می‌رود)». * چوخ یئمه ک آدامی آز یئمکده ن ده قویار. ** «» * چؤره یی سوفرادا گؤرؤب، سویو کوزَه‌دَه (گونو باجادا گؤروبدور سویو کوزَه‌دَه). ** «نان را در سفره دیده و آب را در کوزه، آفتاب را از روزن بام دیده‌است و آب را در کوزه (در مورد کسی گفته می‌شود که نازپرورده است)». * چؤره یی وئر چؤره کچی یه بیرینده آرتیق وئر. ** «نان را بده به نانوا یک عدد هم اضافه بده». * چولک اکه ن، طوفان بیچه ر. ** «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد». * چؤلمَک گَزَر، قاپاغئنئ تاپار. ** «دیزی می‌گردد و درِ مناسب خودش را پیدا می‌کند». * چومچه آش دان ایستی اولوب. ** «کاسهٔ داغ تر از آش بودن». * چه ک زحمت، گؤر لیذت. ** «» * چیبین میندار اولماز اوره ک بولاندیرار. ** «» * چیراغ اوز دیبینه ایشئغ وئر مز (چیراغ اوز دیبینه ایشئغ سالماز). ** «چراغ به اطراف خود نور نمی‌دهد (کنایه از کسانی است که با وجود مستحق در اطرافیان خود فقط دیگران از وجود او بهره‌مند می‌شوند)». == ح == * حتما چورکین چوخ اِلئیرمیشلر ** «حتما نان اش را زیاد می‌کردن (با نان زیاد مصرف میکردند) »( فردی که غذا پخش میکرد گفت امروز غذا کم است مانند زمان پیغمبر که سپاهیان با غذای اندک در راه خدا قناعت میکردند قناعت کنین. ناگهان فردی از جمعیت برخواست و گفت حتما نون اش را زیاد میکردند که کفاف کند و سیر شوند!! ) * حاجی لک لکین آرتئغ بالاسی. ** «جوجه اضافی لک‌لک (جوجه‌ای که خود لک‌لک از لانه بیرون پرت می‌کند)». * حالوا ـ حالوادئمک له، آغئز شیرین اولماز. ** «با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شود». * حامام سویو ایله دوست توتماق (خلیفه کیسه سیندن باغئشلاماق). ** «با آب حمام دوست پیدا کردن (از کیسه خلیفه بخشیدن)». * حسن تلسیک دیر. ** «خیلی آدم عجولی است». * حکماوار اوزاخ کردیسی یاخئن (همدان اوزاخ کَردی یاخئن). ** «حکم آباد (همدان) دور ولی کرتهایش نزدیک است (کنایه از کسی است که به دروغ می‌گفت من در حکم آباد (همدان) از روی کرت بزرگ می‌پریدم غافل از اینکه کرت همه جا هست و امتحان کردن آن نیاز به شهر خاصی ندارد)، اگر یزد دور است، گز نزدیک است». * حق آلمالئدئر، وئرمه لی ده ییل. ** «حق گرفتنی است دادنی نیست». * حق ایله باطیلین آراسی دورد بارماقدئر. ** «فاصله حق و باطل چهار انگشت است». * حق داشی آغئر اولار. ** «سنگ حق سنگین است». * حق سوز آجی اولار. ** «حرف حق تلخ است». * حق سوز آخار سولاری ساخلار. ** «حرف حق آبهای جاری را متوقف می‌کند». * حیرصین دوولته زیانئ وار. ** «عصبانیت به مال ودولت زیان دارد (در زمان عصبانیت زدن و شکستن به دارایی خود انسان ضرر می‌رساند)». * حیوانئن دیشینه باخارلار، اینسانئن ایشینه. ** «سلامت حیوان به دندان است وشایستگی انسان به عملش». == خ == * خاشیل بیشیرمک بیلمیر، آشپزلیک ائدیر. ** «» * خالا خاطیرین قالماسئن. ** «محض خالی نبودن عریضه». * خالام بیلدی، عالم بیلدی. ** «خالم فهمید، عالم فهمید» * خالقا آیت هورسه بیزه چاققال هوره ر. ** «اگر برای مردم سگ واق واق کنه، برای ما کفتار واق واق میکنه». * خانئم سئندئران قابئن سسی چئخماز. ** «ظرفی که خانم خانه می‌شکند صدایش در نمی‌آید». * خان یورغانی میتیل اولماز. ** «لحاف خان از جنس متقال نیست». * خاتئن قئز خالاسئنا چکر، قوچ ایید دایئ سئنا (خانئم قئز خالئسئنا چکر، خان اوغلان دایئسئنا). ** «دختر خانم شبیه خاله اش می‌شود، آقا پسر شبیه داییش». * خکه خکه دئیینجه قئش چئخار. ** «تا تو بخوای بگی خکه (تکه‌های کوچیک زغال) زمستون تموم شده». * خیاطین اینه سی ایتمسه گونده اون دانا کوینک تیکر. ** «سوزن خیاط اگه گم نشه روزی ده تا لباس میدوزه». * خئییر وئر، خئییر گوتور. ** «خیر بده، خیر بردار». == د == * داشدان چؤرک چیخارت گتیر وئر نورجاهان یئسین، دیندیرنده یامان دئسین. ** «از زیر سنگ نان دربیاور بیار بده نورجهان بخوره، تا بیای حرفی هم بزنی بهت فحشم بده». * داشین خیرداسی بویومه ز، آدامین خیرداسی بویویه ر. ** «سنگ کوچک بزرگ نمیشه،[ولی] آدم کوچک بزرگ میشه» ‏‎* دازالاغین یاغی اولسا اوز باشینا یاخار ** «کچل اگه روغنی(پمادی چیزی) داشت اول به سر خودش میمالید.» * داغ داغا یئتیشمز، آدام آداما یئتیشر. ** «کوه به کوه نمی‌رسد آدم به آدم می‌رسد». * داغ ییخیلماسا دره اولماز (داغ اوچماسا دره دولماز). ** «اگر کوه زمین‌نخورد، دره درست نمی‌شود». * داغی داش بزه یه ر، اینسانی باش. ** «کوه را سنگ دلپذیر می‌کند، انسان را سر». * دالیدان آتان داش داش توپوغا دئیه ر. ** «سنگی که از پشت سر بندازن به پاشنه پا میخوره(قطاری که حرکت میکنه بهش سنگ میزنن، کنایه از اینکه طعنه های دیگران رو وقتی پیشرفت میکنید جدی نگیرید)» * دالی یا قالسان دئیرلر گیج دی، قاباغا گئچسن دییرلر بیج دی. ** «اگه عقب بمانی می‌گویند گیج است و اگر جلو بزنی می‌گویند زیادی زرنگه»! * دامارا باخ قان آل. ** «رگ را نگاه کن، خون بگیر». * دامی چوخ اولانین قاریدا چوخ اولار. ** «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» * دانئشماق گوموشده ن اولسا دانئشماماق قئزئلدان دئر. ** «اگر صحبت کردن از نقره باشد صحبت نکردن از طلاست». * دانئشان قورومساخ‌دی ** «کسی که حرف بزنه قرمدنگ هست(دیگه حرف رو حرفم نیارید)» * دانئشان اوْ سؤز ** «کسی که حرف بزنه اون حرف است(اون حرف: اشاره به هر فحشی)» * دانئشانا یامان سالدیم ** «به کسی که حرف بزنه فحش انداختم(از قبل فرستادم)(تذکر میدهم که کسی حرف رو حرفم نیاره)» * دده م منه کؤر دئدی، هر گلنی وور دئدی. ** «پدرم به من کور گفت، گفت هر که آمد بزن» * دده مین دامین ییخمیشام کی قار کوره مییه م. ** «خانه پدرم را خراب کرده ام تا برف نروبم» * دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر. ** «در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می‌افتد». * دوران اینک یاتان اینکین باشینا سیچار. ** «گاوی که از خواب بلند بشه روی سر گاوی که خوابیده میشاشه» (این ضرب المثل نسبتا بی‌ادابانه است و بیشتر در فضاهای صمیمی استفاده میشود) * دوز یولدا یئری ینمیر، شوخوملوخدا شیللاق آتیر. ** «راه صاف را نمی‌تواند برود، توی زمین شخم خورده شلنگ تخته می‌اندازد». * دوز یول گه ده ن، یورولماز. ** «کسی که در راه راست قدم بردارد، خسته نمی‌شود». * دوزه ن آپارار دایانان مقصده چاتار. ** «کسی که صبر کند برنده می‌شود و هرکه شکیبا باشد به مقصد می‌رسد (گر صبرکنی زغوره حلوا سازی)». * دوز یئییب دوز قابینی سیندیرمازلار. ** «نمک خوردی نمکدان مشکن» * دوست آدی قارداش آدیندان سئچیلمز. ** «نام دوست، برادر است و از نامش جدا نمی‌گردد» * دوست سوز اینسان قاناد سیز قوش کیمی دیر. ** «یک انسان بدون دوست مانند یک پرنده بدون پر است». * دوست آراسی پاک گرک. ** «میانه دو دوست باید پاک باشد» * دوست باشا باخار، دوشمن آیاغا. ** «دوست به سر نگاه می‌کند، دشمن به پا». * دوست طعنه سی دوشمنین نیفرینیندن یاخشی اولار. ** «طعنه دوست، از نفرت دشمن بهتر است». * دوست گلیشی بایرام اولار. ** «عید، لحظه آمدن دوست است» * دوشانا دئییر قاچ، تازی یا دئییر توت. ** «به [[خرگوش]] می‌گوید بدو، به [[سگ]] تازی می‌گوید بگیر». * دوشمنی نین دوشمنی سنین دوستوندور. ** «دشمن دشمنت دوست توست». * دولانان آیاغا داش دیه ر. ** «به پایی که می گرده سنگ میخوره». * دونیانی بوغدا توتسادا کهلییین روزوسو چینقیلدیر. ** «دنیارو گندم بگیره روزی کبک سنگ ریزه هست» * دوولت دوشانی ارابا ایله توتار. ** «دولت [[خرگوش]] را با ارابه می‌گیرد». * دوولتلی پول چیخاردار، کاسیب اوتیرار پوللارین سایار! ** «ثروتنمد پول درمی‌آورد، فقیر می‌نشیند پولهای او را حساب می‌کند»! * دووارا مینه ن طالعینده اولاسان. ** «طالع ات با طالع کسیکه از دیوار بالا میرود یکی باشد» * دوواری نم یئخار، اینسانی غم. ** «دیوار را رطوبت ویران می‌کند انسان راغم». * دوه دن بویوک فیل وار. ** «از [[شتر]] بزرگتر [[فیل]] هست». * دوه دن ده بیر قیل غنیمتدیر. ** «یک مو از خرس کندن غنیمت است». * دوه یه دئدیلر بوینون ایریدی، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم ایری اولا. ** «به [[شتر]] گفتند که گردنت کج است، گفت کجایم صاف است»؟ * دویونو دئمه لپه نی دئنه ، دوننی دئمه بوگونو دئنه ** «برنج رو نگو لپه رو بگو ، دیروز رو نگو امروز رو بگو» (داشتم داشتم حساب نیست ، دارم دارم حساب است) * ‏دَئلی شیطان دئیر...(اؤرنئک: دئلی شیطان دئیر نیه درس اوخوموسان سوروشانلارین قاباغیندا تمام کیتابلاروی اوتا چک!) ** « شیطان دیوانه میگوید...، در ادامه جمله خبر از انجام کاری برخواسته از عصبانیت+رواقی گری🗿،لج بازی،وکیل مدافع شیطان بازی)»(مثال: شیطان دیوانه میگوید برو تمام کتاب هاتو آتیش بزن جلو اونایی که میگن چرا درس نمیخونی!) * دئدی دئدی ملاکه دیر. ** «اگر چیزی را زیاد بگویند ملکه ذهن می‌شود و اتفاق می‌افتد». * دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئده‌جه یه م، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤله‌جه یه م، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی. ** «گفتند کار، دختر گفت شوهر خواهم کرد، عروس گفت جدا خواهم شد، شوهر گفت خواهم مرد. زمستان آمد، نه دختر شوهر کرد، نه عروس جدا شد، نه شوهر مرد، کار هم همچنان باقیست.» * دئدیلر عزرائیل اوشاق پایلایئر، دئدی نه وئرسین نه آلسئن. ** «مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان». * دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان، دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان. ** «گفت چطوره یه حرفی بگم که بترکی، گفت چطوره که خودمو بزنم به نفهمی تا تو بترکی» * دیل بورانی سی دیر. ** «سر و زبون داره» * دیل گوجو باسار، فیکیرده دیلی. ** «زبان قدرت را حریف است، فکر زبان را» * دیلینله قازاندیران دوشمنی، گوجونله قازاندیرا بیلمزسن. ** «دشمنی که با زبانت پیدا میکنی، نمیتوان با زور بازو پیدا کرد» * دئوین قولاغئنا قورقوشوم. ** «بر گوش دیو سرب (گوش شیطان کر)». * ده لی ده لی نی گورنده، چوماغین گیزله در. ** «[[دیوانه]] که دیوانه ببیند چماقش را قایم می‌کند.» * ده لی یه همیشه بایرامدئر (ده لی یه گونده بایرامدئر). ** «برای دیوانه همیشه عید است (برای دیوانه هر روز عید است)». * دینمه یه نین، دینه نی وار. ** «کسی که ساکته یکی رو داره که حرف بزنه». * دَئیرمان نوبتینن ایشلر. ** «آسیاب به نوبت است». * دئرین قازانین ترکینه کئپچه یئتیشمز ** « ملاقه به کف قابلمه ژرف نمیرسه » * ‏دینسیزین اَلینَن ایمانسیز گَلَر ** « از پس بی دین بی ایمان برمیاد » == ذ == * ذکرسیز مؤمنی شیطان آللادار. ** «مؤمن بدون ذکر و نماز را شیطان گمراه می‌کند». * ذوقسئز طاعت بارسئز آغاجدئر. ** «طاعت بدون ذوق درخت بی بار است». == ر == * رحمت دوزه نه، لعنت پوزانا. ** «رحمت برکسی که کارها را درست می‌کند و لعنت برکسی که کارها را برمی‌اندازد». * رشید اوغول وورماغا آتاسئندان ایذن آلماز. ** «پسر رشید برای زدن (دعوا) از پدرش اجازه نمی‌گیرد». * رعیتین دوواری آلچاق اولار (کاسئبئن دوواری آلچاق اولار). ** «دیوار رعیت کوتاه می‌شود (چراغ فقیر نور ندارد)». * رنگیمه باخ احوالئمی خبر آل. ** «به آب و رنگم بنگر و از احوالم باخبرشو». * روزوسو گلن زامان یوخو توتار کؤپه یی. ** «وقتی زمان روزی سگ می‌رسد خوابش می‌برد». * روس تویوغودور پئسلاسان پئسلانار. ** «مرغ روسی را کیش کیش کنی به دل می‌گیره» * روس دوارینا چیوی ده چالما ** «به دیوار روس ها میخ هم نکوب» * روشوه جهنمی ایشئقلاندئرار. ** «رشوه جهنم را درخشان می‌کند». * ریحان مرزه کردیسینه گتمیرکی. ** «به کرت و باغچه ریحان مرزه که نمی‌رود». == ز == * زر قدرین زرگر بیلر. ** «قدر زر زرگر بداند». * زر دئینی زور دئمز. ** «حرفی که زر می‌زند، زور نمی‌زند» * زر اولان یئرده زرگر دا اولار. ** «جایی که زر هست زرگر هم هست». * زحمت چکمه ین راحتلئغئن قدرینی بیلمز. ** «کسی که زحمت نکشیده باشد قدر راحتی را نمی‌فهمد». * زحمت باتماز. ** «زحمت به هدر نمی‌رود». * زحمت دن قاچان، ال آچار. ** «کسی که از زحمت فرار می‌کند، روزی دست گدایی باز خواهد کرد». * زحمت عطری تر دیر. ** «عطر زحمت عرق است». * زحمت سیز بال دادانمازسان. ** «بدون زحمت نمی‌توانی عسل بخوری (نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود)». * زحمتی مشاطه چکر لذتی داماد آپارئر. ** «مشاطه زحمت می‌کشد داماد لذت می‌برد». * زیانئن یاریسئندان قایئتماق قازانجدئر. ** «جلوی زیان را از هر کجا که بگیری منفعت است». * زیرنانی ورلر ناشیا گورلر باشلیپ گئن طرفینن چالیر ** «شیپورو میدن دست ناشی میبینن داره از سمت گشادش فوت میکنه» == س == * ساغ گؤرسئدیب سؤل ویرماخ ** «راست نشون دادن و از چپ زدن» * ساغ آرمود ساپدان دوشمه ز. ** «گلابی سالم از ساقه نمی‌افته» * ساغ باشا ساقئز یاپئشدئرما (ساح باشئنا ساققئز سالما). ** «سری که درد نمی کنه دستمال نمی‌بندند (میفکن بر سر بی موی خود زفت)». * ساخلا سامانی، گلر زامانی. ** «کاه را نگه دار وقت استفاده آن می‌رسد (هرچیز که زار آید، یک روز به‌کار آید)». * سارالا سارالا قالماخدان، قیزارا قیزارا اولمه ک یاخشئدئر. ** «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است». * ساری قیزیلین بیر باهاسی وارسا، کیتابین قیمتی یوخدور. ** «دختر زرد(موی)را اگر بهایی باشد، کتاب را بها نتوان معین کرد» * ساققالیم یوخدور سوزوم کئچمیر. ** «ریش ندارم حرفم را قبول ندارند». * سیزین پیشیک بیزیم آیتی بوغار. ** «گربه شما میتونه سگ ما رو خفه کنه. (من تسلیمم)» * سس سیز طیاره دیر. ** «آب زیر کاه است». * سن آقا، من آقا، اینکلری کیم ساغا؟ ** «تو آقا، من آقا، راستی !گاوها را کی بدوشد ؟!». * سن اوخیانی من توخورام. ** «چند پیراهن بیشتر از تو پاره کردم». * سو آیدینلیقدی جالا اوز قاپینا. ** «اگر آب روشنی است بریز جلوی در خودت» * سو بولبولو دور. ** «کنایه از کسی که زیاد به حمام می‌رود». * سو بوغازدان آشیپ ها بیر گئریش ها اؤن گئریش ** «آب که از گلو گذشت چه یه وجب چه ده وجب [فرقی نداره]» * سوبیر یئرده قالسا ایی له نر. ** «تحرک لازمه زندگی است». * سوت گولونده دیر. ** «تو استخر (دریاچهٔ) شیر است». * سودا بوغولان سامان چؤپوندن یاپئشار. ** «غریق بر هر گیاه خشک چنگ زند». * سوروشاندا کی کیمین باشی قشنگدیر، توسباغا اوز باشینی چیخارتدی. ** «» * سؤزو آت یره صاحبی گؤتوره ر. ** «حرف را بینداز زمین صاحبش برداره». * سوزو آغزیندا پیشیر، سونرا چیخارت. ** «» * سوزو واختیندا دانیش. ** «» * سؤز سؤز آچار، سؤز گؤز آچار. ** «حرف حرف را میاورد، حرف هم چشم را باز می‌کند». * سؤز سؤز گتیره ر، آرشئن بئزی. ** «یعنی یک حرف کافی است گفته شود تا سخن و حرف جدیدی بواسطه آن مطرح شود». * سؤز وار گلر کچر، سؤز وار دلر کچر. ** «سخنی هست که گفته می‌شود و می‌گذرد، سخنی هست که گفته می‌شود و دل و جگر را سوراخ می‌کند و می‌گذرد». * سؤزون دوزون اوشاق دئیر (سوزون دوزون اوشاقدان ائشید). ** «حرف راست را بچه می‌گوید». * سو کوزه سی سو یولوندا سینار. ** «کوزهٔ آب در راه آب می‌شکند» * سو گورر، سوسار. آت گورر آخسار. ** «آب میبینه تشنه میشه. اسب میبینه لنگ میزنه» * سوغان یِئمَه میسن، نییه آجیشیرسان؟ ** «پیاز نخورده‌ای، چرا می‌سوزی»؟ * سویادا دیقتله باخسان، اوندا دا لکه تاپارسان. ** «» * سویون آخارئندان، آدامئن یئره باخارئندان گرک گورخاسان (سویون لام آخانیندان، آدامین یئره باخانیندان قاچ). ** «از آن نترس که‌های و هوی دارد، از آن بترس که سر به زیر دارد». * سیدر کافیر موفته اولسا اوزان اول. ** «سدر و کافور که مفت باشه بخواب بمیر». * سئرچه دن قناری اولماز. ** «» * سئرچه ندیر کلله پاچا سی نه اولا (قارئشقا ندیر کلله پاچا سی نه اولا). ** «موضوع بی‌اهمیت قابل بحث نیست». * سئنان قول بویوندان آسلانار. ** «دست شکسته وبال گردنه». == ش == * شادلیغیوا شیلتاخلیخ اِلَمه ** «هنگام شادی هایت نق نزن» * شاطیر چورک دن یئملی دیر. ** «شاطر از نان خوردنی تر است». * شاهیدده ایمان یوخ بی ده عدالت. ** «شاهد ایمان ندارد و قاضی عدالت». * شرطی شوخومدا کس، خیر ماندا یابا لاشما یاسان (شرطی شوخومدا کس خرمنده شنه دعواسی چئخماسئن). ** «جنگ اول به از صلح آخر است». * شهرین دروازاسین باغلاماق اولار میلتین آغزین یوخ. ** «دروازهٔ شهر را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان» * شووه ره ن مزاج دئر. ** «اشاره به کسی که نظرش را سریع تغییر می‌دهد». * شهرده کلنتر اولماسا گورباغادا هفت تیر چکر. ** «شهری که کلانتر نداشته باشه قورباغه هاش هفت تیرکش میشن» * شِئر غزل دِئییر. ** «شعر و غزل می‌گوید». * شیریندی چورک، داغ ائلمه گورک. ** «نون شیرین هست، حالا گرمش نکن ببینیم» * شیرین سوز ایلانی یوواسئندان چئخاردار. ** «زبان خوش مار را از سوراخ بیرون می‌آورد». == ص == * صبر ایله حالوا پیشر ای قورا سندن. ** «گر صبر کنی زغوره حلوا سازم». * صوبحانه نی یولداشئن ایله یئه، ناهاری اوزون تک یئه، وشامی دشمنین ایله یئه. ** «صبحانه را با دوستت بخور، ناهار را تنها بخور، و شام را با دشمنت بخور». * صوب چیخان یول کسر (گون چیخمامیش خرجی تاپار) ** «کسی که صبح به راه افتاده مسیر زیادی طی می‌کند (تا خورشید طلوع کنه پولشو دراورده)» == ض == * ضررین قاباغئن هر واخت توتسان منفعت دیر. ** «جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است». == ط == * طعنه لی سوزدن آیتی قئلئنج یاخشئدئر. ** «شمشیر تیز از حرف با طعنه بهتر است». * طوی گئچئنن سورا حنانی گؤته یاخال‌لار. ** «بعد از اتمام عروسی حنا رو به کون میمالن(نوش دارو پس از مرگ سهراب)» == ظ == * ظولمون آخیری اولماز. ** «ظلم عاقبت ندارد». * ظولم ایله آباد اولان عدل ایله ویران اولار. ** «آنچه که با ظلم آباد شود با عدل ویران می‌شود». == ع == * عاغئل عاغئلدان اؤتکم اولار. ** «عقل از عقل نافذ می‌شود (همفکری و مشورت)». * عاغئل یاشدا دئییل، باشدا دئر. ** «» * عجله ایشینه شیطان قارئشار. ** «عجله کار شیطان است». * عذاب ملاکه سی دیر. ** «فرشتهٔ عذاب است». * عوض عوض اولدو قاری. ** «این به اون در». * عوضین بدل آددا اوغلو وار. ** «عوض عوض داره گله نداره». * عیبین اولسا قیل کیمی، گوستریلر فیل کیمی. ** «» == غ == * غملی آداما، اوزگه سینین گولمه‌سی آجیغ‌گَلَر. ** «به آدم غمگین، خندهٔ بیگانه نفرت می‌آورد». * غوربت جنت اولسادا، یئنه وطن یاخشی دیر. ** «یوسف که به مصر پادشاهی می‌کرد می‌گفت بی شاهی کنعان خوشتر». == ق == * قود گئچینین بیر یئرین یئمییپدی کی ** « گرگ هیچ جای گوچ را نخورده که!(هنوز خبری نیست که، همچنان اوضاع خوب است.) » * قادئنئن یالاغی سمنی قویار، کیشنین یالاغی باققال دوکانی آچار. ** «زن کاهل سمنو می‌پزد، مرد کاهل دکان بقالی می‌زند». * قادئن وار ائو یاپار قادئن وار ائو ییخار. ** «زن هست که خانه را آباد می‌کند، زن هم هست که خانه خراب می‌کند». * قارا قارغانئندا بالاسی اوزونه خوشدور. ** «بچه کلاغ سیاه هم برای مادرش خوشگل است». * قارداشلار ساواشدئلار ابله لر ایناندئلار. ** «برادرها باهم دعوا کردند، ابلهان هم باور کردند». * قارغادان قناری اولماز. ** «کلاغ فقط یک کلاغ است و نمی‌توان آنرا به جای قناری جا زد (نمی‌توان ذات و جوهره افراد را تغییر داد)». * قارقئشئن ایکی باشی اولار. ** «نفرین دو سر دارد». * قازان قازانا دئیر، گوتون قارا دئر (قازان قازانا دئییر دیبین قارا دئر، قازان قازانا دئییر اوزون قارا، گودوش گودو شا دئییر اوزون قارا اولسون). ** «دیگ به دیگ میگه رویت سیاه است (کسی که عیب دارد عیب دیگری را می‌گیرد، در مورد افراد خلافکار گفته می‌شود که به خلاف وبزه دیگران اعتراض دارند)». * قاقا اولمایان یئرده ایدیه قاقا د ئیر لر. ** «جایی که آقا (فرد با عزت و حاکم) نباشد به احمق هم آقا می‌گویند» * قانی قانیله یومازلار. ** «خون را با خون نمی‌شویند». * قلم، قئلئنجدان آیتی دیر. ** «قلم، از شمشیر تیزتر است». * قورخان باش سالیم قالار. ** «سری که بترسد سالم می‌ماند». * قورخان گوزه چوپ دوشه ر (قورویان گوزه چوپ دوشه ر). ** «موش توی کاسه آدم وسواسی می‌افتد». * قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر (گوز گوردوغوندان قورخار، ایلان چالمئش آلا چاتی دان قورخار). ** «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد». * قورد آرتسا، پاخئل دا آرتار ** «هرکجا گرگ بیشتر شود بخیل هم بیشتر می‌شود، فرد سودجو به دور بر خود افراد بخیل را جمع می‌کند». * قورد گوزون گرلدسه، نه قوزونی سایار نه چوبانی ** «گرگ اگه چشم غره کرده باشه (قصد حمله) نه تعداد گوسفندارو می‌شمره نه چوپان رو به حساب میاره» * قورد بالاسی، قورد اولار (قورد انی یی (بالاسی) یئنه قورد اولور). ** «عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود». * قورددان قورتولدوغ، قولیبیابانیه توش گلدیک. ** «از شر گرگ خلاص شدیم، گرفتار غول بیابونی شدیم (از چاله به چاه افتادیم)». * قورد دومانلئغی سئوه ر. ** «گرگ از پراکندگی، بلبشویی و مه آلودی خوشش می‌آید تا از فرصت بوجود آمده بتواند به اهداف پلیدش دست یابد». * قوردون سلامی طمع سیز اولماز. ** «سلام گرگ بی طمع نیست». * قورو قورو قوربانئن اولوم. ** «تعارف کم کن و بر مبلغ افزای». * قوناغ ائو ییه سی نین دوه سی دیر. ** «مهمان شتر صاحبخانه است». * قوناغ قوناغی سئومه ز، ائو ییه سی هئچ بیرین. ** «مهمون، مهمونو نمیتونه ببینه صاحب‌خونه هردو را». * قونشو آشی دادلی اولار (قونشو قادئنی آدامئن گوزونه قئز گلیر، تویوغو دا غاز گلیر). ** «مرغ همسایه غازه (زن همسایه به چشم آدم، دختر می‌آید و مرغش هم غاز)». * قونشو پایی یاخشی دی بیرگون سنده بیرگون منده. ** «» * قونشویا اومود اولان شامسیز قالار. ** «» * قویو قازان اوزون درینده گوره ر. ** «چاه کن همیشه خودش را در ته چاه می‌بیند، چاه کن همیشه ته چاه است (چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)». * قویون اولمایان یئرده کچی یه حاج عبدالکریم آقا دئیرله. ** «جایی که گوسفند نباشه به بز حاج عبدالکریم آقا میگن (تو شهر کورا یه چشم پادشاهه)». * قئز ائوینده تویدور اوغلان ائوینده خبر یوخدور. ** «در خانه عروس جشن عروسی برقرار است در خانه داماد خبری نیست». * قئز بادام دئر، بالاسی بادام ایچی (منیم بالام بادام دئر، بالاسی بادامئن ایچی). ** «دختر مانند بادام است فرزندش مغز بادام (فرزند من بادام است، بچه اش مغز بادام)». * قئزئم سنه دئییرم گلینیم سن اشید. ** «دخترم به تو میگم، عروسم تو بشنو (به در میگم دیوار بشنوه)». * قئش چئخار اوزو قارالئق کوموره قالار. ** «بالاخره زمستان هم می‌گذرد و روسیاهی به زغال می‌ماند». * قئش گلمئمیش گیش فیکرینده اؤل ** «تا فصل سرما نیامده به فکر لباس باش» * قیصاص قیامته قالماز. ** «مجازات گناه به قیامت نمی‌ماند». == ک == * کار ائشیدمز، یاراشدئرارـ کور گؤرمه ز، قوراشدئرار. ** «کر نمی‌شنود و جفت وجور می‌کند، کور نمی‌بیند و سرهم می‌کند». * کاسیب (کسبه چی) مرد اولار. ** «کاسب جوانمرد می‌شود». * کاسئبی دَوَه اوستوندَه بووَه سانجار (کاسئبی، دوه اوستونده ایلان وورار). ** «آدم بی‌چیز (آس و پاس) رو (در حالیکه) روی شتر (سوار است)، رتیل می‌گزد (آدم فقیر (بدبخت) اگر روی شتر هم باشد مار آن را نیش می‌زند)». * کچی جان هاییندا، قصاب پیی آختارئر. ** «بز از جانش می‌ترسد، قصاب دنبال دنبه می‌گردد». * کچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر. ** «وقتی عمر بز به سر آمد، خودش را به چماق چوپان می‌مالد». * کچی نین قطوری بولاقین گوزوندن سو ایچر. ** «بز گر از سر چشمه آب می‌خورد». * کدخدانی گور، کندی چاپ. ** «اگر در جایی خواستی به هدف و مقصود خود دست یابی دل صاحب ورئیس آنجا را بدست آور و سپس هر کاری خواستی بکن». * کفنین جیبی یوخدور. ** «کفن جیب ندارد». * کله سویودور. ** «کشکه». * کورا گئجه گوندوز بیردیر (کورا نه گئجه نه گوندوز). ** «کور را شب و روز یکسان است (برای کور شب و روز فرقی نداره)». * کورآللاهدان نه ایستر، ایکی گوز بیری ایری بیری دوز. ** «کوراز خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم». * کور اولسون او ایکی گوز کی دوشمنین تانئمئر. ** «» * کور توتدوغون بوراخماز. ** «کور چیزی رو که بگیره ول نمی کنه (آدم کور در کارها لجوج و سختگیر است)». * کور قوشون روزوسون الله وئره ر. ** «روزی پرندهٔ کور را خدا می‌دهد». * کور کورا دئیر زیت گوزونه. ** «کور به کور می‌گوید بگوزم به چشت (دیگ به دیگ می‌گوید روت سیاه)». * کوزَه تزه لئغدا (تزه اولاندا) سویو سوُیوق ساخلار (تزه کوزه سرین سو). ** «کوزه فقط وقتی نو است، آب را خنک نگاه می‌دارد (کنایه از اینکه: هر چیز، تازه‌اش خوب است)». * کوزه چی سینئق قابدان سوایچر. ** «کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خورد». * کوزَه، سو یوْلوندا سئنار. ** «کوزه، سرانجام در راهِ آوردن آب، خواهد شکست». * کیتاب، بیلیک منبعی دیر. ** «کتاب منبع دانش است». * کئچمه نامرد کؤرپوسوندن قوی آپارسئن سل سنی***یاتما تولکو دالداسئندا قوی یسین اصلان سنی. ** «از پلی که نامرد درست کرده عبور نکن بزار سیل تو رو با خودش ببره و به روباه تکیه نکن، همین بهتر که شیر تورو بخوره». * کیچیکدن خطا، بویوکدن عطا. ** «کوچکتر خطا می‌کند و بزرگتر بواسطه بزرگی می‌بخشد». * کیشی توپوردویون یالاماز (کیشی ده سؤز بیر اولار، کیشی سوزونون اوستونده دورار). ** «مرد تفش را لیس نمی‌زند، قول مردان جان دارد (حرف مرد یکی است، مرد سر حرفی که زده می‌ایستد)». * کیشی قئزی اولمایاسان، کیشی قادئنی اولاسان. ** «دختر جوانمرد بودن مهم نیست، مهم این است که زن جوانمرد باشی». * کیم اوز قاتئغئنا (آیرانئنا) تورش دئیر؟ (هئچ کیم اوز خمیرینه تورش دئمز). ** «هیچ‌کس به ماست (دوغ) خودش ترش نمی‌گه». == گ == * گئچمه نامرت کوپرو سون ده ن، قوی آپارسین سئل سنی. یاتما تولکو کلگه سین ده، قوی یئسین آصلان سنی. ** «از پل نامرد نگذر، بگذار سیل تو را ببرد. در سایهٔ روباه نخواب، بگذار شیر (اصلان) تو را بخورد». * گئچی سنه قربان دریسی بیر قیران ** «بز را قربانت می‌کنم، اما پوستش یک قران است». * گل یاپیشما گؤجؤن چاتمایان داشا، گؤتؤره بیلمزسن زورا دؤشرسن. (گوتوره بولمسن گوتون جیریلار) ** «بیا از سنگ بزرگ رو بیخیال شو، نمیتونی برش داری به زور میفتی (کونت پاره میشه)» «به دریا رفته می‌داند مصیبت‌های طوفان را» * گلین اوینایا بیلمیر، دئییر اوتاق ایری دیر. ** «عروس نمی‌تواند برقصد، می‌گوید زمین کج است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند)». * گلین اوجاغا چئکر. ** «عروس به مادرش می‌کشد». * گمینین ایشینی گمیچی بیله ر (چوره یی وئر چورکچیه بیر چورک ده اوسته وئر). ** «کار را به کاردان بسپار (کار را به کاردان سپردن و چند برابر اجرت دادن بهتر است تا به دست افراد ناشی بدهند)». * گورول آما یاغما. ** «رعد و برق بزن ولی نبار». * گوز گورمه ک اوچون دور، گونول سئومه ک اوچون دور. ** «چشم برای دیدن است، قلب برای عشق ورزیدن». * گوز گوردویونه اینانار. ** «چشم آن چیزی را که می‌بیند باور می‌کند». * گوز سوز یاشاماق اولار، آما وطن سیز اولماز. ** «بی چشم می‌توان زندگی کرد، اما به وطن نمی‌شود». * گؤتی طاخجا لاری گئزیر ** « کونش طاقچه‌ها را قدم میزند!(شادی فراوان دارد در پوست خود نمیگنجد)» * گولد ه ن تیکان اولار تیکاندان گول. ** «از گل خار می‌شود و از خار گل (گاهی اوقات فرزند خانوادهٔ خوب، آدم بدی می‌شود و فرزند خانوادهٔ بد آدم خوبی می‌شود)». * گول، گوللر آچئلسئن. ** «بخند، تا گلها باز شوند (بخند تا دنیا به روت بخنده)». * گولمه قونشونا، گلر باشئنا. ** «به همسایه نخند، سر خودت هم میاد». * گون آلتئندا یاتمایان، کولگه نین قدرینی بیلمه ز. ** «کسی که زیر نور خورشید نخوابیده، قدر سایه رو نمی‌دونه» * گون چیخمامیش خرجی تاپار ** «تا خورشید طلوع کنه پول خوبی زده به جیب» * گونشی پالچیقلا سووار ماق اولار می؟ ** «اندود توان چشمهٔ خورشید به گل»؟ * گئولی بالیق ایستئینین گوتی بوز اوسته اولار ** «کسی که دلش ماهی میخواد رو یخ میشینه(هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد» * گئجه اودونا گئدن چوخ اولار. ** «قصه شب دراز است (شب دراز است و قلندر بیدار)». * گئجه شهره گئدن چوخ اولار، قیشدا بوستان اکن. ** «شب کسی که می‌گوید به شهر می‌روم زیاد است، زمستان کسی که می‌گوید جالیز خواهم کاشت». * گئدر بوستان قئراسی، قالار اوزون قارا سی. ** «خربزه نارس و هندوانه بوستان تمام می‌شود و فقط روسیاهی می‌ماند». * گئدیب حاماما، اولوب شاماما (گئده جه یم حاماما، چئخام اولام شاماما). ** «یعنی نتیجه استحمام و آرایش این است که انسان تمیز و معطّرگردد». * گیئین ایله یئیَنین کین الله وئرَر (یئیجین ایله گئیجینینکین آلله یتیره ر). ** «خدا روزی کسی که میپوشه و کسی که میخوره رو میده(خوراک و لباس خورنده و پوشنده را خدا میرسونه)» == ل == * لاری خوروز بانلاماز، بانلاسا واخت آنلاماز. ** «اشاره به آدم وقت نشناس می‌باشد-حسنی به مکتب نمی‌رفت وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت». * لالئن دیلین ننه سی بیله ر. ** «زبان لال را مادرش می‌فهمد (آشنا داند صدای آشنا)». * لای لای بیلیرسن نیه یاتمیرسان؟ ** «لالایی بلدی چرا نمی‌خوابی»؟ * لپه نی دئمه دویونو ده، دونه نی دئمه بویونو ده. ** «لپه را نگو برنجو بگو، دیروزو نگو امروزو بگو (داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است)». == م == * ماشاورا کن، اَلینی آتاشا اوزاتما. ** «با وجود انبر، دست به آتش مزن». * مالی قاز (زیندگانلئغئ مالی قاز کئچیر). ** «بخور و نمیر (زندگی بخور و نمیری دارد». * ماتی میخاناسی (ماتی میخاناسی دیر) ** «کنایه از جای بی قانون و بی در و پیکر» * ماتئ میخاناسئ دئر (فاطی میخاناسی دیر، حسن سوخدو دییرمانئ دئر). ** «میخانه ماتی (فاطی) است (شهر هرت است)». * مال گئدر بیریانا ایمان گئدر مین یانا. ** «در مورد افرادی که تحقیق نکرده به دیگران تهمت و افترا می‌بندند بکار می‌رود». * محبت قئیچی سی هر شیی کسه ر. ** «قیچی محبت همه چیز را می‌برد». * مرند اولوسو کیمین اوزانئر (مرند اولوسو دور). ** «مانند مرده‌های مرند دراز می‌شود». * مغرورلوق ائیله یب اوستادام دئمه***وقت اولار بیریئرده دارا دؤشرسن. [[عاشیق علعسگر]] ** «احساس غرور نکن و خود را بزرگ مبین زمانی می‌رسد که کم می‌آوری». * ملا اولدو مکتب داغیلدی. ** «ملا مرد مکتب هم تعطیل شد». * من دئییرم فدم دمه، سن دئییرسن دامدان داما. ** «من می‌گویم آسمان تو می‌گویی ریسمان». * منلیک اولان یئرده سنلیک شمعی یانماز. ** «» * موسی مئسئب دئر. ** «موسی کز کرده (کنایه از کسی که کار اشتباهی کرده و ساکت و خجل گوشه یی نشسته)». * مئخی میسمارا دونده رن الله دئر. ** «هر چیزی در ید پروردگار است». * مئردار اسکی اود دوتماز (مال پوخون ائلدئرئم وورماز). ** «بادمجان بم آفت ندارد». * میرزاقلمدان دی. ** «میرزاقلمدان است». * میوه‌نین یاخشی سئن مشه ده چاققال یه یر. ** «میوه خوب را درجنگل، شغال می‌خورد (سیب سرخ برای دست چلاق خوبه)». == ن == * ناشی زورنانی یوغون باشئندان چالار. ** «آدم ناشی، سرنا را ازسر گشادش می‌زند». * ناهاردان معلومدور شاما نه وار. ** «سالی که نکوست از بهارش پیداست». * نفسی ایستی یئرده ن چئخئر. ** «نفسش از جای گرم در میاد». * نوخود فالی آچماق. ** «فال نخود باز کردن (چیزی را لفت دادن، در انجام کاری دودل بودن)». * ننه گزن باغلاری بالا بوداق بوداق گزر‌. ** «باغ هایی که مادر گشته رو بچه جز به جز میگرده.» * نه فایدا بیز قالمئشئق بویاندا کورپو قالئپ اویاندا. ** «چه فایده ما ماندیم این طرف و پل آن طرف (خرما بر نخیل ودست ما کوتاه)». * نه قانئر، نه ده قاندئرئر. ** «» * نیت هارا منزیل اورا. ** «نیت به هر کجا باشد، منزل و مقصد همانجاست». == و == * وارلیقدا دوست اولما یوخلوقدا کنار***ایگیتم دیینده بو عادت اولماز. ** «» * واری اولان تاخار یوخو اولان باخار. ** «کسی که داره استفاده می کنه کسی که نداره نگاه می کنه (دارندگی و برازندگی)». * واریندی گیریش یوخوندو سوروش. ** «(فکری) داری شروع کن نداری بپرس» * وئر ال ساخلار. ** «دست بخشنده نگهدار صاحبش و کسانی که مورد دعای آن فرد هستند می‌باشد». == ه == * هاردا آشدی، اوردا باشدی. ** «هر جا آش هست، آنجا سر است». * هامئسی بیر بئزین قئراغئدئلار. ** «سروته یه کرباسن». * هامئسی بیر داغ دی ** «همشون یه کوهن» * هامینی برق توتاندا بیزیده لامپا چیراغ توتار. ** «همه را برق میگیره ما را چراغ نفتی». * هر آغلار گوزلویه عاشیق دئمه زلر. ** «به هر کسی که چشمانش گریان است عاشق نمی‌گویند». * هر اوخویان ملانصرالدین اولماز. ** «هر گردی گردو نیست». * هر زادئن تزه سی، دوستون کوهنه سی. ** «هر چیز تازه اش خوب است دوست کهنه اش». * هر قئشئن بیر یازی وار. ** «هر زمستانی بهاری هم دارد». * هر کس ساغ اولسون اوزونه. ** «هر کس باید به خود متکی باشد و از دیگران انتظار کمک نداشته باشد». * هر کسین حورمتی اوز الینده دیر. ** «احترام هر کس دست خودش است». * هر گوزلده بیر عایئب اولار. ** «هر گلی عیب و علتی دارد (گل بی خار خداست)». * هر نه اکیرسن، اونودا بیچیر سن. ** «هرچه بکاری همان را درو می‌کنی (هرچه بکاری تو، همان بدروی)». * هرنه سالار سان آشئنا، اودا چئخار قاشئقئنا. ** «هرچه کنی بخود کنی – گر همه نیک و بد یا کنی». * هرنه گئده ر باغدان گئده ر، باغباندان نه گئده ر؟ ** «» * همشه شعبان بیر دفعه ده رمضان. ** «همیشه شعبان یکبار هم رمضان». * هئچ ده ن یئی دیر. ** «از هیچی بهتره (کاچی به از هیچی)». * هئچ گول تیکان سئز اولماز. ** «هیچ گلی بی خار نیست». * هئچ کیم اوز یوْغورتونا تورش دئمز. ** «هیچ کس نمیگه ماست من ترشه» == ی == * یولداش اودی ساشمیا دریا اولوب داشمیا ** «دوست آن است که نیس نزند دریا شود لبریز نشود» * یا حسن کئچل یا کئچل حسن. ** «چه علی خواجه چه خواجه علی». * یاخشئ دوست اوز دوستونون گوزگوسودور. ** «دوست خوب آیینهٔ دوست خود می‌باشد» * یاخشئ دوست یامان گونده بللنر. ** «دوست خوب در زمان سختی معلوم می‌شود (دوست آنست که گیرد دست دوست***در پریشانحالی و درماندگی)». * یاخشی قادین عومور اوزادار، پیس قادین عومور آزالدار. ** «زن خوب عمر را دراز می‌کند، زن بد عمر را کم می‌کند» * یاخشی قئزدان یاخشی دا گلین اولار. ** «دختر خوب عروس خوبی هم می‌شود». * یاخئنداکی علف، اوزاغداکی آرپادان یاخشئدئر (اوزاق یئرین آرپاسئندان، یاخئن یئرین سامانی یاخشئ دئر). ** «سیلی نقد به از حلوای نسیه». * یاشدا یانئر قورونون اودونا (قورونون اودونا، یاش دا یانار). ** «تر هم به آتش خشک می‌سوزد. (تر و خشک با هم می‌سوزد)». * یاغئشدان قورتولوب دولویا دوشدوک. ** «از چاه درآمده توی چاله افتادیم». * یالانچئنئن حافیظه سی اولماز. ** «دروغگو حافظه ندارد». * یامان گونون عمرو آز اولار (قارا گونون عمرو آز اولار، قارا گجه نین آغ گونودوزواولار). ** «عمر روز سخت کم است، یعنی روزگار پستی و بلندی داشته و تلخی و شادی آن به هم پیوسته‌اند (پایان شب سیاه سپید است)». * یانسئن چیراغی، گلسین ایشئغی. ** «چراغش روشن باشد، نورش بیاید». * یای وار، قئش وار، چوخ ایش وار. ** «تابستان هست، زمستان هست، کار زیاد است (این مثل در مورد شخص عجول بکار می‌رود بدین مضمون که فردا تابستان و زمستان خواهد آمد و کار زیادی در پیش است و تا رسیدن به نتیجه وقت زیادی لازم است)». * یورغانا بورون ائلینن سورون. ** «» * یورغانی گویده آیاغی اوزون. ** «». * یوز ایل سئل گلسه ائئماز، بیر گون غم اووان یئری. ** «» * یوقورت توکولسه یئری قالار، آیران توکولسه نه یی قالار؟ ** «اگر ماست بریزد جایش می‌ماند، اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن می‌ماند؟» * یومورتاسی ترسه دوشوب. ** «کلافه است». * یهر گاه آتئن بئلینده گزه ر، گاه یییه سی نین (همشه سو بئله گتمز). ** «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین (همیشه در روی یک پاشنه نمی‌چرخد)». * یئتیمه وای وای دیه ن چوخ اولار - چوره ک وئره ن اولماز. ** «به حال یتیم وای وای گویان زیادند ولی کسی یک لقمه نان نمی‌دهد (وقتی از یک کاری یا شخصی طرفداری الکی و ظاهری می‌کنند ولی در موقع نیاز هیچ‌کدام پا پیش نمی‌گذارند این مثل کاربرد دارد)». * یئدیلر ایچدیلر مطلبه یئتیشدیلر. ** «قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید». * یئر برک اولاندا، اوکوز اوکوزدن گوره ر. ** «وقتی زمین سفت است، گاو فکر می‌کند تقصیر گاو دیگر است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند- عروس نمی‌توانست برقصد، می‌گفت زمین کج است)». * یئرین قولاغی وار. ** «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد». * یئرینه ایشه مک بس ده ییل، شیرین چای دا ایسته ییر. ** «». * ییرمی دورد مین پیغمبره یالوارینجا بیر دانا آللاها یالوار. ** «به جای اینکه به بیست و چهار هزار پیامبر التماس کنی دست به دامن یه خدا شو». * یئکه باشئن یکه بلاسی اولار (قویونو اولان، قورددان قورخماز). ** «هر چه سر بزرگتر، درد سر بیشتر (هر که بامش بیش برفش بیشتر)». * یئکه گوزون ایشیغی اولماز. ** «» == بدون متن اصلی == * اوت هارا دوشسه اوزونه یئر آچار =آتش هر جا که افتد، خودش جا را باز می‌کند. * بر سوگند کسی که زیاد سوگند می‌خورد اعتماد مکن. * نیکی به جای نیکی، کار هر کس است؛ اما نیکی به جای بدی، ویژهٔ جوانمردان است. * مرد باید یا در هرات [میدان جنگ] باشد، یا زیر خاک. * اگر شوهر خوب بود، خدا هم شوهر داشت! * دین ارمنی خوب دینی است، البته اگر روز رستاخیز گندش در نیاید! * هر کس با آشپز قهر کند، گشنه به خانه می‌رود! * اگر گدایی بپوشد، همه می‌گویند: «از کجا آورده‌ای»! * فرزند بلاست، نباشد واویلاست! * خرِ کارکن از بیک بیکار به! * نام عروسی را جشن گذاشته‌اند، مبادا زهرهٔ آدم چاک شود! * دست را نباید برید باید بوسید. * زرنگی زیاد جوانمرگی می‌آورد. * تا از پل نگذشته‌ای خرس را دایی بخوان. * اگر دروغگو نبود، راستگو شناخته نمی‌شد. * آقا میاره نوله، خانم می‌ریزد تو گاله. * آخر شوخی به دعوا می‌کشد. * یارین اولماسا یار اونو آتماغی بیلمه عار =اگر دیدی یارت یار نیست ترکش عار نیست. * برای عاشق بغداد دور نیست. * بازار نه پدر را می‌شناسد نه مادر را. * آنقدر به ماه بی اعتنا باش تا زیر پایت بیفتد. * آنچه باهای می‌آید با هوی می‌رود. * اگر یابو را تیمار کنی جفتک می‌اندازد. * از حرارتش خیری ندیدیم از دودش کور شدیم. * اگر خوراک آسیا را نرسانی سنگها همدیگر را می‌سایند. * ادب زیادی بی‌ادبی است. * این مرغ است که به خروس می‌گوید بانگ بردار. * اگر از کسی تنفر داری بگذار زنده بماند. * آب صاف و روشن ماهی ندارد. * افرادی که بوی بدی می‌دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند. * اندوه مانند دل پر خارش است که با خاریدن پیشتر می‌شود. * اگر منبع یک جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود. * انسان از پیروزی چیزی یادنمی‌گیرد ولی از شکست خیلی چیزها یادمی‌گیرد. * از زنان زیبا همچنان بپر هیزید که از فلفل سرخ هندی. {{ناتمام}} [[رده:فرهنگ در آذربایجان ایران]] [[رده:ادبیات آذربایجان]] [[رده:فولکلور در آذربایجان ایران]] [[رده:ضرب‌المثل‌ها|آذربایجانی]] sj2930kn4248cz17mz95gspijtse9hk 171267 171266 2022-08-12T12:18:24Z Shahnazi2002 18342 /* پ */ wikitext text/x-wiki <div style="font-variant: small-caps; text-align: center;"> __NOTOC__ [[#آ|آ]] - [[#الف|الف]] - [[#ب|ب]] - [[#پ|پ]] - [[#ت|ت]] - [[#ث|ث]] - [[#ج|ج]] - [[#چ|چ]] - [[#ح|ح]] - [[#خ|خ]] - [[#د|د]] - [[#ذ|ذ]] - [[#ر|ر]] - [[#ز|ز]] - [[#ژ|ژ]] - [[#س|س]] - [[#ش|ش]] - [[#ص|ص]] - [[#ض|ض]] - [[#ط|ط]] - [[#ظ|ظ]] - [[#ع|ع]] - [[#غ|غ]] - [[#ف|ف]] - [[#ق|ق]] - [[#ک|ک]] - [[#گ|گ]] - [[#ل|ل]] - [[#م|م]] - [[#ن|ن]] - [[#و|و]] - [[#هـ|هـ]] - [[#ی|ی]] </div> == آ == * آبشارین آبی گئدیب شاری قالیب ** «آب آبشار رفته تیله‌هاش موندن» * آباد اوْلسون خال خال، بیری یاتار بیری قالخار ** «آباد باشد خلخال، یکی می‌خوابد یکی دیگر بیدار می‌شود (وصف محلی که همیشه تعدادی بیدارند وشلوغ است)» * آتا اولماق آساندی‏، آتالیق ائتمک چتیندیر ** «پدر شدن آسان است‏، ولی پدری کردن سخت» * آتا چاتینجاخ اشّکه مین! ** «تا زمانیکه به اسب برسی، سوارخر شو»! * آت آلماغا جاوان یوللا، قیز آلماغا قوجانی ** «جوان را برای خرید اسب بفرست و پیر را برای دختر (عروس)» * آت آلمامیش آخئر چکیر ** «قبل از اینکه اسب را بخرد آخورش را می‌سازد» * آتا دوغرایب بالایئیر ** «پسر دنباله رو پدر می‌شود» * آتاسئن دونقوز قاپمیش اوغلونو ایلان چالمیش ** «پدرش را خوک گاز گرفته و پسرش را مار نیش زده» * آتاسئنا خئیئری اولمایان کیمه خئیری اولار؟ ** «کسی که به پدرش خوبی نمی‌کند به چه کسی خوبی می‌کند»؟ * آتا سین گورمه ین شاهلئق ادعاسی ائدر ** «هرکه آبا و اجدادش را نشناسد ادعای پادشاهی می‌کند» * آتاش یانماسا کول اولماز ** «تا نسوزد آتشی، خاکستری پدید نمی‌آید» * آتا سیندان قاباغا دوشه ن تولانی قورد یئیه ر ** «توله ای که جلوتر از پدرش راه برود طعمه گرگ می‌شود» * آتالار سوزونه محاکیمه اولماز ** «نصیحت پدر را نمی‌شود محاکمه کرد» * آتالار سوزو حکمتدیر ** «سخن پدران پندآموز است» * آتالار سوزو عاغلئن گوزو ** «سخنان پدران (ضرب‌المثلها) چشم عقل هستند» * آت اولوب، ایتلرن بایرامیدر ** «اسب بمیره عید و عروسی سگهاست» * آتام آتام من بو ایشه ماتام ** «پدرم پدرم من از این کار سر در نمیارم» * آتا مالین درج ایله‏، اونا گوره خرج ایله ** «اول ارث پدری را صاحب شو، آنگاه خرجش کن» * آتاما یاتاق سالدیم قالایچی یلدی یاتدی ** «برای پدرم رختخواب پهن کردم، خادم پدرم آمد خوابید» * آتام ایله آتانی دئینجه ‏، اوزوم ایله اوزونو دئه ** «حساب پدر با حساب خودت جداست» * آتام ائوینده بایلق باشی ‏، اریم ائوینده تویوق آشی ** «خونه پدر کله ماهی خوراکم بود، خونه شوهر مرغ بریان» * آتامی آنامی آتمیشام تکجه سنی توتموشام ** «پدر و مادرم را انداخته و فقط تو را چسبیده‌ام» * آتامین اؤلمه سیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانیا ** «از مرگ پدرم نمی‌ترسم ‏، ترسم از این است که عزرائیل در خانه‌ام را بشناسد» * آتا مینمه یین بیر عیبی وار، آت دان دوشمه یین مین عیبی وار (آتا مینمه ک راحتدیر، آت دان ینمه ک چتیندیر) ** «اگر سوار بر اسب شدن یک عیب و ایراد داشته باشد، از آن افتادن و پیاده شدن هزار مورد و مسئله دارد (رسیدن به ثروت و مقام خوشایند ولی از دست دادن آن سخت و ناگوار است)» * آتان بیلیجی دی سنه نه؟ ** «گیرم پدر تو بود فاضل-از فضل پدر تو را چه حاصل» * آتان سوغان آنان ساریمساق اوزون نجه اولدون گول بسر؟ ** «پدرت پیاز ومادرت سیر، مگه میشه تو بشی گلبسر (خیارسبز)» * آتانین دعاسی ‏، آنانین ناله سی ** «دعای پدر و ناله مادر» * آتانین دعاسی آنانین آهی ** «دعای پدر و آه مادر» * آتا ات ایته اوت وئرمزلر ** «به اسب گوشت و به سگ علف نمی‌دهند» * آتا مین ‏، آد قازان ** «بر اسب سوار شو و شهرت بطلب» *آتا مینیب جیدا گوتوروب **سوار اسب شده جیدا برداشته * آتا آنا رشوه سیز دوست دورلار ** «پدر و مادر بدون هیچ چشم داشتی دوستت هستند» * آتا ائوینده اوگئی آنا _ار ائوینده قایئن آنا ** «در خانهٔ پدر نامادری- در خانهٔ شوهر مادر شوهر» * آتم آت اولونجان، ییه‌سی مات اولار ** «تا کره اسبم اسب شود صاحبش مات شده (مرده)» * آتان اوخ قایئتماز ** «تیر پر تاب شده بر نمی‌گردد» * آت اوزگنین، گوت اوزگنین، چال چاتلاسین «اسب مال کس دیگر، کون مال کس دیگر، بکوب تا بشکند.» * آتی آت ایله باغلاسان همرنگ اولماسا هم خوی اولار. ** «دو اسب را که یکجا ببندی اگر هم رنگ نشوند هم خوی هم می‌شوند». * آتین ساتان اشک آلامماز، دوسین ساتان کوشک آلامماز. ** «کسی که اسبشو میفروشه نمی‌تونه خر بخره، کسی که دوستشو میفروشه نمیتونه خانه باغ بخره» * آجا مئییت حلال دیر. ** «برای فرد گرسنه میت حلال است». * آج تویوق یاتار یوخودا داری گورر. ** «مرغ گرسنه در خواب ارزن می‌بیند».(شتر در خواب ببیند پنبه دانه) * آج قارئن آجی آیران. ** «شکم گرسنه و دوغ تلخ (وعده‌های تو خالی)». * آجین ایمانی اولماز. ** «آدم گرسنه ایمان ندارد». * آجیندان یاتیب گون اورتادا دوروب. ** «از زور گرسنگی شب می‌خوابد و بعد از ظهر بیدار می‌شود». * آجین قارنی دویار، گوزو دویماز. ** «حریص دایم در غم است، هرچه دارد پندارد کم است». * آج دئیر دویمارام ، توخ دئیر آژمارام. ** «گرسنه میگه سیر نمیشم ، سیر میگه گرسنه نمیشم» * آخار سویا گئدسه، آخار سولار قورویار. ** «آدم بد شانس اگر به آبهای روان برود آنها هم خشک می‌شوند». * آخار سو یولونی تاپار. ** «آب جاری راهش رو پیدا می کنه». * آختاران تاپار یاتان یوخودا گوره ر. ** «کسی که جستجو کند پیدا می‌کند و کسی که بخوابد در خواب می‌بیند (جوینده یابنده است)». * آخیرده گوله ن، یاخشی گوله ر. ** «کسی که آخر می‌خندد، بهتر می‌خندد». * آدادا قورد آز ایدی، بیری ده گمیله گلدی. ** «در جزیره گرگ کم بود، یکی هم با کشتی آمد». (گلپایگان گرگ کم داشت، یکی هم از گوگد آمد) * آدام پولو قازانار، پول آدامی قازانماز. ** «آدم پول در میاره، پول آدم نمیکنه (نه همین لباس زیباست نشان آدمیت)» * آدام گئده ر آدی قالار. ** «انسان می‌میرد نامش ماندگار می‌شود» * آدام هر نه دن قورخسا، باشینا گله ر. ** «انسان از هر چیزی بترسد به سرش می‌آید». * آدامئن آدی پیسلی یه چئخئنجا، جانی چئخسا یاخشی دئر. ** «جون آدم دراد بهتر از اینه که شهرت بدی بگیره» * آدامئن آغزئندان سؤز آلئر. ** «از دهان آدم حرف می‌کشد». * آدامئن اون دانا یییجی سی اولسون بیر دانا دیییجی سی اولماسئن. ** «آدم ده تا نون خور داشته باشه ولی یه دونه غر زن نه»! * آدی منیم دادی سنین. ** «به اسم من ولی لذتش مال دیگران». (به نام من و به کام دیگران) * آدئن توتدون اوزو گلدی. ** «اسمشو آوردی پیداش شد». * آدئن ندی رشید بیرین دئه، بیرین ائشید. ** «یکی بگو، یکی بشنو». * آرپا اکه ن بوغدا درمه ز. ** «کسی که جو می‌کارد گندم درو نمی‌کند». * آرپا یئمییه ن آت، قلیج گوجونه یریمز. ** «اسبی که جو نخورد، به زور شمشیر راه نمی‌رود» * آزاجئق آشئم، آغرئماز باشئم. ** «به فقر می‌سازم، دردسری ندارم». * آزا قانع اولمایان چوخا یئتیشمه ز. ** «کسی که به کم قناعت نکند پیشرفت نمی‌کند» * آز دانئش ناز دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا دانئش، اوستا دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا گئده ن یورولماز. ** «کسی که آهسته می‌رود خسته نمی‌شود». * آسلانین ائرکک دیشی سی اولماز. ** «[[شیر]] نر و ماده ندارد». * آش دی آشئن ایسپناغی. ** «آش اگه آشه مربوط به اسفناجشه». * آشی پیشدی. ** «گاوش زائید. مشکلی برایش پیش‌آمد». * آغاج بار گتیردیکجه باش آیه ر. ** «درختی که بارش بیشتر باشد بیشتر خم می‌شود». * آغاجی ایچیندن قورد یئیه‌ر. ** «کرم درخت را از درون می‌خورد». (کرم از خود درخت است) * آغاجین بیری آردی، بیری ناموس، قالانی تالاپ تولوپ. ** «چوب (تنبیه و تربیت) یکی عصمت و عفت (آر) است، یکی ناموس، بقیه تالاپ تولوپ». * آغانئن مالی چئخاندا نوکرین جانی چئخئر. ** «از اموال آقا داره کم میشه جان نوکر داره در میاد (شاه می‌بخشد شیخعلی خان نمی‌بخشد)». * آغریمایان باشا دسمال باغلامازلار. ** «به سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند». * آغرییان دیشی چکرلر. ** «دندانی را که درد می‌کند باید کشید». * آغئزلاردا ساققئز اولماق. ** «دهان به دهان گشتن». * آغئزئنا باخ تیکه کس. ** «به اندازه دهانت لقمه بردار (پایت را به اندازه گلیمت دراز کن)». * آغئزئندا مرجیمک ایسلانمئر. ** «عدس دردهانش خیس نمی‌شود (درمورد آدمی که سرّ نگهدارنیست)». * آل آپارمئش. ** (آل او را ببرد)(آل=موجودی موهوم و خیالی که به چشم انسان تنها در شب یا زن حامله دیده می‌شود)». * آل ایتدن معروف اولماق. ** «مثل گاو پیشانی سفید مشهور بودن». * آللاه آدامئن عمروندن گؤتورسون، قویسون شانسئنئن اوستونه. ** «خدا از عمر آدم بردارد، به شانسش اضافه کند». * آللاه ایکی قاپازی، بیر باشا وور ماز. ** «خدا دو سرکوفت را به یک سر نمی‌زند». * آللاه ایلانی تانییب، آیاغلارئنی قارنئنا سوخوب. ** «خدا خر را شناخت و شاخش نداد». * آللاه باغلایان قاپئنی، هئچ کیم آچامماز. ** «دری را که خدا ببندد، هیچ‌کس نمی‌تواندباز کند». * آللاه بیر قاپئنی باغلاسا، آیری قاپی آچار. ** «خدا اگر دری را به روی بنده اش ببندد، در دیگر به رویش می‌گشاید (خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)». * آللاه داغئنا باخار قار وئره ر. ** «خداوند به کوه اش نگاه می‌کند برفش می‌دهد (خداوند به هر کسی به اندازه لیاقتش می‌دهد، خلایق هرچه لایق)». * آللاه‌دان اوزولمییه نه، اؤلوم یوخدور. ** «برای کسی (بیماری) که ارتباطش از جانب خداوند قطع نشده، مرگ وجود ندارد». * آللاه دان قورخان هئچ نه ده ن قورخماز. ** «کسی که از خدا می‌ترسد از هیچ چیز نمی‌ترسد» * آللاه دغل بازا پای ورمز. ** «خدااز فریب کاران حمایت نمی‌کند.» * آللاه شنبه نی جهودا قیسمت ائله سین. ** «خداوند شنبه را قسمت جهودها کند». * آللاه قارغا ده ییل کی گوز اویا (آللاهئن بارماغی یوخدور، گؤزووه سوخا). ** «خداوند مانند کلاغ نیست که چشم در بیاورد (چوب خدا صدا نداره)». * آللاه قازاناندان آلار وئره‌ر بئجه‌ره‌نه. ** «خدا اختیار داره». * آللاها قوربان اولوم کی، یاغی یاغ اوسته وئریب یارمانی یاوان قویوب. ** «قربان خداوند بروم که به یکی روغن روی روغن (صد نازو نعمت) داده وبرای یکی هم بلغور خالی». * آلچاقدا دایان که چیخاسان باشا. ** «برای رسیدن به قله کوه باید از دامنه شروع کنی». * آلئنمئش تاپئلمئش دی. ** «چیزی که خریده شده غنیمت است». * آلما قاخی دا قاخدی، اَریک اوندان قاباخدی. ** «برگه سیب هم هرچند برگه هست ولی برگه زرد آلو از آن به مراتب بهتر است» * آناسئنا باخ قئزئنی آل، قئراغئنا باخ بئزینی آل. ** «در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج دربارهٔ مادر عروس تحقیق کن». * آنلایان بیر تل ده ن آنلایار (آدام اولانا بیر سوز یئته ر. آنلایانا بیر سؤز بسدیر. آنلایانا ایشاره، آنلامایانا میناره. آنلایانا بیر سؤز بیر کیتابدئر. آنلایانا بیر کلمه سازدئر، آنلامایانا زورنا قاوال آزدئر). ** «عاقل را یک اشاره کافیست». * آی ایشئغی گونده ن آلار. ** «نور ماه از خورشید هست» * آیدان آری، سودان دورو. ** «پاک‌تر از ماه، صاف‌تر از آب». * آییدان قورخان، مئشه یه گیرمه ز. ** «کسی که از خرس می‌ترسد، وارد جنگل نمی‌شود». * آیین ایشیغی، گئجه نین یاراشیغی. ** «نور ماه، برازندگی شب». == الف == * ایشمئمیش کئفلی ** «نخورده مست (کنایه از شادی، گیجی، بیخیالی یا بی توجهی بیش از حد)» * اوستورسان یئل آپارار ** «بگوزی (فلان چیز یا کس رو) باد میبره! (کنایه از قدرت بیش از حد مخاطب نسبت به چیز یا کس دیگری)» * اؤلؤنون گوتونه سوخسان دیریلر ** «(فلان چیز را) به کون مرده فرو کنی زنده می‌شود! ( اشاره به فوق‌العاده مفید بودن یک موضوع یا هر چیزی )» *اوست اورتولو بازار دوستلوغو پوزار **«عدم شفافیت در رفاقیت موجب از بین رفتن رابطه دوستانه میشود» * ایپک اوقدر خار اولدی اشگه افسار اولدی. ** «ابریشم آن قدر خار شده که بند افسار خر شده‌است» * اَت قانلی یئگیت جانلی گَرَح ** «گوشت خون‌دار و جوان جون‌دار باید(باشد)» * اِشَّح قوناخ‌لیغی‌دی؟ ** «مهمانی خر هست؟(چه خبره مگه؟)» * اششکی پالان ساخلار قشونی یالان. ** «خر را پالان نگه می‌دارد و لشکر را دروغ» * اِله جیر یاماخ تاپئل‌سئن(شکل دوم: یئکه جیردین) ** «یه جوری پاره کن که وصله پیدا بشه(جوری بلف بزن که بشه باور کرد)(شکل دوم: زیاد پاره کردی)» * اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نین گو’زون ایور (اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نه ن ساواشئر). ** «هم تو کشتی نشسته هم به ناخدا گیر داده». * ات وئرمه ده ن، کوفته ایسته مه (ات وئرمه میش، کوفته الده ائدیلمز). ** «تا وقتی گوشت نداده‌ای کوفته نخواه». * ایصفهانان گلن اشک کرخ (۴۰) گون آنقرار. ** «الاغی که از اصفهان (راه دور) اومده باشه چهل روز عرعر می کنه» * ایشین دوشدی آروادا اولن گونون سال یادا. ** «کارت به زن افتاد روز مرگش را یادت بینداز» * ایکی قیرغی ساواشار، سئرچه یه ده ن دوشه ر. ** «دو قرقی با هم دعوا می‌کنند، برای گنجشک دانه می‌افتد» * ایو ساتان بیر ایل دولتی اولار ایو آلان بیر ایل کاسب. ** «هر کی خونه بفروشه یک سال وضعش توپ میشه و اونی که خونه می خره یک سال بی‌پولی میکشه» * الی باغلی اولانین دوگنی چوخ اولار. ** «کسی که دستاش بسته هست خیلی‌ها جسارت زدنشو پیدا می‌کنند» * اوزگه قاپئسونی باغلی ایسته یه نین، اوز قاپئسی باغلی قالار. ** «» *اوغول سنتی بستنی یماغا لاح گاشیغ ایش ورمز سینار گالار ایچینده اوتاندا تاخیلار بوغازیوا ** «پسرم برای خوردن بستنی سنتی قاشق پلاستیکی استفاده نمیکنن میشکنه میمونه توش وقتی میخوای قورتش بده فرو میره تو قلوت» * اوزونده ن یوخاری یا باخاندا، اوزونده ن آشاغی یا دا باخ. ** «وقتی از خودت بالاترو نگاه میکنی از خودت پایینترم نگاه کن» * اوستی بزک آلتی تزک. ** «رویش زیبا و تمیز زیرش کثیف(ظاهر زیبا باتن زشت)» *اوستوراغین گولونجا نه ربطی وار؟ ** «گوز چه ربطی به گولنج داره؟» * اوسورماغی بس دگیل یل قاباغندا دا دورور. ** «گوزیدنش کم نیست جلوی باد هم می‌ایستد» * احمد بی غم دیر. ** «آدم بی خیالی است». * ادب بازاردا ساتیلماز. ** «ادب در بازار فروخته نمی‌شود». * ار آخار چای دی آرواد سویون بندی. ** «شوهر رود در جریان است و زن آب‌بند است (زندگی جمع می‌کند)» * اریم اولسون ائرمنی اولسون (اراولسون اکبر اولسون). ** «اخلاق و رفتار مهم نیست مهم این است که شوهر و سایه سر باشد». * اششییم اؤلمه یونجا بیتینجه ک، یونجام سارالما، توربا تیکینجه ک.(اؤلمه اششکیم یونجا بیتینجک) ** «بزک نمیر بهار میاد، کمپوزه با خیار میاد». * اششگه گوٍجوٍ چاتمیر، پالانئ‌نی تاپداییًر. ** «زورش به خر نمی‌رسد، پالانش را کتک می‌زند»! * اشک نه بیلر آرپا باهادی. ** «خر که نمی فهمه جو گرونه (خر چه داند قیمت قند و نبات)». * اوکوز گوجون بولسه چوبانا اگیلمز. ** «گاو اگر زورشو بدونه تسلیم چوپان نمی‌شود». * ال الی یویار، ال ده دؤنه ر اوزو یویار. ** «دست، دست را می‌شوید، دست برمی‌گردد صورت را می‌شوید (همدلی و کمک به دیگران و رفتار متقابل آنها در تمامی زمینه‌ها)». * اتینن درناغین آراسینا گیرمه. ** «میان گوشت و استخوان نرو (میان دو برادر جدایی نینداز)» * الییم اله نیب قلبیریم گویده فئرئلدئر. ** «الکم بیخته شده و غربیلم درهوا می‌چرخد (آردم را بیختم الکم را آویختم)». * الینده ن سو داممئر. ** «از دستش آب نمی‌چکد (کنایه از آدم خسیس)». * ان بؤیوک بیجلیک دوزلوکدور. ** «بزرگترین زیرکی درستکاری و صداقت است». * اوباشداآغلاماق بوباشدا سئزئلداماقدان یاخشئدئر. ** «گریه کردن در انتها از چس‌ناله کردن در ابتدا بهتر است (احتیاط اولیه بهتر از پشیمانی و گریه کردن در پایان کار است)». * اوجوزدان باهاسی اولماز. ** «همیشه جنس گرانبها مرغوب و باصرفه تر است». * اوجوزلو اتین شورباسی اولماز. ** «از گوشت ارزان شوربا نمی‌شود». * اود آلتئندان کوز، آدام آلتئندان سوز (آدامئن آلتئن سوز یاندئرار، قازانئن آلتئن کوز یاندئرار). ** «خاکستر زیر آتش، حرف پشت سر انسان (انسان بواسطه برخی از سخنان دیگران همیشه در زحمت و رنج است همچنان که شعله‌ور شدن چوب زیر دیگ را می‌سوزاند)». * اود پارچاسی دی. ** «یه پارچه آتیشه». * اوره ییم قئزمئر. ** «دلم گرم نمیشه». * اوز گوزونده دیره یی گورمور، اوزگه نین کینده توکو گورور. ** «تیر را در چشم خود نمی‌بیند ولی مو را در چشم دیگری می‌بیند». * اؤزومون قشنگین چاققال یئیر. ** «بهترین انگور (باغ) راشغال می‌خورد». * اوزونه سیچیر، منه گوز بره لدیر. ** «برای خودش می‌ریند، برای من چشم می دراند» !(خودش را خیس می‌کند، عصبانیتش را سر من خالی می‌کند) * اوزو یئخئلان آغلاماز. ** «کسی که خودش بیفته [[گریه]] نمی کنه (خود کرده را تدبیرنیست)». * اوزونن گوز اول ** «چشم از رو خودت برندار(حواست به خودت باشه؛ مواظب خودت باش» * اوستورانین قاباغیندا سیچماسان، دئیرلر گوتو یوخدی. ** «کلوخ انداز را پاداش سنگ است.» (عوض عوض داره گله نداره) * اوغرو پیشیک آغاج گورجک قاچار. ** «[[گربه]] دزده چوب ببینه فرار می‌کنه». * اوغرو دان اوغرویا حلالدی. ** «دزد که از دزد بدزده حلاله.» * اؤلسون او یاخشی کی پیسده ن سونرا گه له جک (اؤلسون او پیس کی یئرینه یاخجی سی گه له جک). ** «بمیرد آن خوبی که می‌خواهد بعد از بد بیاید (هیچ بدی نرفت که خوب جاش رو بگیره)». * اول قارداشلئغئنی ثابت ائله سونرا ارث و میراث ایسته. ** «اول برادریتو ثابت کن بعد ادعای ارث بکن». * اؤلو دوروب مرده شیری یویور. ** «مرده بلند شده داره مرده‌شور رو غسل میده». * اؤلومدن باشقا هر شئیه چاره وار. ** «فقط مرگ را چاره نیست». * اؤلمه ز خدیجه، گوره ر نوه نتیجه. ** «نمی‌میرد خدیجه، می‌بیند نوه و نتیجه (یعنی هرکس کار بکند خوب و بد نتیجه کارش یا عمل انجام یا فته اش را خواهد دید و پس از آن دیگران با دیدن نتیجه کار قضاوت خواهند کرد)». * اؤلمه ک اگر اؤلمه کدیر، بونه جان وئرمه کدیر. ** «مرگ یک بار شیون هم یک بار». * اؤلن یوخدور قبرینه سئچاسان. ** «هنوز خبری نیست که داری برنامه می‌ریزی». * اؤلویه اوز وئرسن، سیچار کفنین باتیرار. ** «به مرده رو بدی می رینه کفنشو کثیف می کنه». * او مراغا باسلئغئدی، ایلده بیر دفعه گلر. ** «آن باسلوق مراغه است سالی یکبار می‌آید». *ایت ایلن یولداشلیق ائله، آما آغاجیوی یئره قویما ** «با سگ دوستی کن ولی چماغتو زمین نذار» * ایت موتالدان ال‌چکدی موتال ایتدن ال چکمیر. ** «سگ از خیک دست برداشت خیک ازسگ دست برنمی‌دارد». * ایت هورر کروان کئچر. ** «سگ واق واق می‌کند، کاروان می‌گذرد (سگ لاید و کاروان گذر، جواب ابلهان خاموشی است)». * ایتین آیاغیندان تیکان چئخاردئر. ** «از پای سگ خار درمی‌آورد (سخت کوش- در مورد انجام کارهای سخت و مشاغل طاقت فرسا)». (کنایه ازشجاعت و نترس بودن) * از گل قیزیم ناز گل قیزیم. ** «کم مهمون بیا دخترم ناز باشه اومدنت». * ایری اوتوراق دوز دانیشاق. ** «کج بشینیم، راست صحبت کنیم (اظهار صداقت و راسنگویی در هر موقعیتی)». * ایش ایچینده ایش وار. ** «کاسه ای زیر نیم کاسه است». * ایش قالسا اوستونه قار یاغار. ** «اگه کار بماند رویش برف می‌بارد». (کار امروز را نگذار فردا) * ایشله ین دمیری، پاس باسماز. ** «آهنی که کار کند زنگ نمی‌زند (در زمینه ارزشمندی کار کردن بیان می‌شود)». * ایشه یاخشی باخارسان، ایشده سنه یاخشی باخار. ** «» * ایشی دوشنده آختارار، ایشیم دوشنده قاوالار. ** «وقتی کاری با من دارد دنبالم می‌گردد، وقتی کاری باهاش دارم فراری ام می‌دهد». * ایلان هر یئره ایری گدر، اوز یوواسینا دوز گدر. ** «[[مار]] هر کجا که کج بره، خونه خودش راست میره». * ایلانئن قویروغون آیاقلاماسان چالماز. ** «اگر پا روی دم مار نگذاری نیشت نمی‌زند» * ایلانئن یارپئزدان خوشو گلمز گلر سو قئراغئندا چئخار. ** «مار از پونه بدش میاد دم در لونه اش سبزه میشه». * ایلانی اوتوب اژدها اولوب. ** «مار را قورت داده شده اژدها». (مار خورده افعی شده) * ائل گوجو، سئل گوجو (ائلین گوجو، سئلین گوجو). ** «قدرت مردم مانند قدرت سیل است (دست خدا با مردم است)، در زمینه نیرومندی کار جمعی بیان می‌شود». * ائله دانئشئر کی پیشمیش تویوغون گولمه یی گلیر. ** «چنان حرف می‌زند که مرغ بریان خنده اش می‌گیرد». * ائله قورخور، جین دمیرده ن قورخان کیمی. ** «مثل ترسیدن جن از آهن می‌ترسد (کنایه از آدم ترسو است)». * ائله یئرده یاتماز کی آلتئنا سو کئچه. ** «می‌گویند فلانی جائی نمی‌خوابد که آب زیرش برود، بسیار محتاط است». * ائویمدن چئخئر قارنئما گئدیر. ** «از خانه‌ام در می‌آید، به شکمم می‌رود (از این جیب به ان جیب)» * إشییه گِدیرَم تاری داننیر، إوَه گَلییم قاری داننیر. ** «بیرون میرم خدا سرمون میزنه، خونه میاییم زن سرمون میزنه» (بیشتر برا کسی بکار می‌رود که نه روزی درست و حسابی دستش میاد و نه در خونه از جهت اخلاق زن درست حسابی داره) == * باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله ** « اگه میخوای به سرت خاک هم بریزی از بلندی بریز » * بش یاشیندا قویون؛ اللّی یاشیندا قاضی نی آلار. ** «یک گوسفند پنج ساله؛ یک قاضی پنجاه ساله را می‌خرد» * باجی، باجین اؤلسون، درد چوخ، وقت یوخ. ** «خواهر خواهرت بمیره حرف زیاد است و وقت کم» * بو گون قیزین دوگمه ین صاباح دیزین دویه جخ. ** «کسی که امروز دخترشو نزنه فردا به زانوش باید از حسرت بکوبد» * بیر ائوده شادلیق، بیر ائوده شیوئن. ** «درخانه ای شادی، درخانه ای دیگر شیون» * بیر الی ایله وئریر، بیر الی ایله آلئر. ** «با یه دست میده، با دست دیگرش میگیره» * بیراولکه ده ایکی حکمدار اولماز. ** «در یک کشور دو حکمدار نمی‌گنجد». * بیر بوغدا اکمه سن، مین بوغدا بیچمه سن. ** «اگر یک دانه گندم نکاری، هزاران دانه گندم نمی‌توانی برداشت کنی». * بیر بولودلا قئش اولماز. ** «با یک ابر زمستان نمی‌شود». * بیر چیراغئن ایشئغئنا قئرخ آدام یئغئشار. ** «به نور یک چراغ چهل نفر جمع میشود» * بیزیم گلین بیزدن قاچار، اوزونو توتار گوتونو آچار. ** «عروس ما از ما فرار می کنه، صورتشو می گیره اما کونش را باز می گذاره» *بیزیم صوبدن گوتوموزو شخته آتیپ خانیم یاتیپ یاتیپ ناهارچا شِش آتیپ! ** از صبح درومدیم کونمون از سرما یخ زده خانوم خوابیده خوابیده ظهر بلند شده میگه چقدر هوا گرمه! * بیر چیو بیر نالی، بیر نال بیر آتی، بیر آت بیر پهلوانی، بیر پهلوان بیر لشگری و بیر لشکر بیر کشوری ساخلار. ** «یک میخ یک نعل را، یک نعل یک اسب را، یک اسب یک پهلوان را، یک پهلوان یک لشکر را و یک لشکر یک کشور را نگه می‌دارد» * باخما اوزونون قاراسئنا، باخ آلنئنئن سیتاراسئنا. ** «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه». * بارلی آغاجا داش وورارلار. ** «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می‌کنند». * باشدا عاقیل اولماسا بدن عذابدا اولار. ** «عقل نباشد، جان در عذاب است». * باشئنا داش دا سالاندا، اوجا یئردن سال (باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله). ** «وقتی می‌خواهی بر سرت خاک بریزی از جای بلند بریز (همت بلند دار که مردان روزگار – باهمت بلند بجائی رسیده‌اند)». * باغا قینین نان چیخیب قینین بگممور. ** «فراموش کردن اصل و نصب» * باغدا اریک واریدی سلام علیک واریدی، باغدان اریک قورتولدو سلام علیک قورتولدو. ** «در باغ زردآلو بود سلام علیک هم بود، زردآلوهای باغ تمام شد سلام علیک هم تمام شد». * باغبانئن گول واختی قولاغی ائشیتمز. ** «گوش باغبان وقت باز شدن گل نمی‌شنود». * بالا لی قارغا بال یئمه ز. ** «کلاغی که فرزند دارد خودش عسل را نمی‌خورد». * بال شیرین، بالا بالدان دا شیرین. ** «عسل شیرین است، فرزند از عسل هم شیرین تر». * بالا شیرین، اما تربیتی اوزونن شیرین. ** «بچه شیرین است، اما تربیتش شیرین تر است». * بالئغ کونلو ایستیه نین گوتو سودا اولار (کونلو بالئغ ایسته نین گوتو بوزلو سو دا اولار، کؤنلو بالئغ اتی ایسته یه ن، قویروغون قویار بوز اوسته). ** «کسی که دلش ماهی می‌خواهد باید در آب فرورود (هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد، کسی که خربزه می‌خورد، پای لغزش هم می‌نشیند)». * برکت، حرکت ده دیر. ** «از تو حرکت، از خدا برکت». * بئش بارماغ بئشیده بیر اولماز. ** «پنج انگشت برابر نیستند». * بئش ده آلاجاغئم یوخ اوچ ده وئره جاغئم. ** «نه به اشتری سوارم نه چو خربه زیر بارم». * بئش قئرانلئق یوغورت کیمین اوزون توتوب. ** «مانند ماست پنج قرانی خودش را گرفته» * بودونیا بیر گوزگودور، هر گلن باخار گئدر. ** «این دنیا مانند آینه است هرکسی می‌آید و نظری بر آن می‌افکند». * بورجلو بوشلونون ساغلئغئن ایستر. ** «طلبکار سلامتی بدهکار را می‌خواهد تا زنده باشد و بتواند دین خود را ادا نماید». * بوردا منم باغداددا کور خلیفه. ** «در اینجا همه‌کاره من هستم همچنانکه در بغداد نیز خلیفه کور همه‌کاره است». * بؤرکونو قوی قاباغئنا. ** «کلاه خود را قاضی کن». * بورنو یئللی دیر. ** «دماغش باد دارد». * بورنوندان توتسان جانی چئخار. ** «اگر دماغش را بگیری جانش در می‌آید». * بوغدا بوغدادان بیته ر. ** «از مکافات عمل غافل مشو***گندم از گندم بروید جو ز جو». * بوشلو بوشلونون ساغلیغین ایستَر ** «طلبکار همیشه سلامتی کسی که بهش طلب داره رو میخواد(منظور مشکلی نیست یکم طلبکار افرادی که دوستشون داریم باشیم)» * بوقارا او قارا یا بنزه مز. ** «این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست». * بو گونون صاباحی دا وار (جمعه نین چرشنبه سی وار). ** «امروز فردایی هم دارد (در مورد افرادی که شاکر نعمت نیستند به کار می‌رود)». * بولاغ سو توکمه یی ایله بولاغ اولماز گه ره ک اوزو جوشا. ** چشمه با آب ریختن چشمه نمی‌شود خودش باید بجوشد. * بولانماسا دورولماز (خراب اولماسا آباد اولماز). ** «شرط آبادانی و اصلاح، به هم خوردن و از بین بردن برخی از شرایط و موارد است». * بونلاردان فاطیا تومان اولماز. ** «از اینهان برای فاطی تنبان نمی‌شود». * بیر آیاغی قبیرده اولماق (بیر آیاغی قبیرده دیر). ** «پای کسی لب گور بودن». * بیر الده ایکی قارپئز توتماغ اولماز. ** «با یک دست نمی‌توان دو هندوانه را برداشت». * بیر اینه اوزونه وور، بیر جووالدوز اوزگیه. ** «اول یک سوزن به خودت بزن بعد یک جوالدوز به دیگران». * بیر بیر مین اولار، داما داما گول اولار. ** «یکی یکی هزار می‌شود چکه چکه دریاچه (استخر) می‌شود (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریاشود)». * بیر تیکه نی بیلمه ین، اون تیکه نی ده بیلمز (بیر تیکه نی بیلمه ین، مین تیکه نیده بیلمز). ** «کسی یک خوبی را (که در حقش شده) نفهمد ده خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید». * بیر سوز اولماسا، مین سوز دئییلمز (بیر سوز اولماسا دئمزلر). ** «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها». * بیر کنده گیردین هامی کور سنده کور (یالانا بورون، ال ایله سورون). ** «اگر وارد دهی شدی دیدی همه کور هستند تو هم کور باش (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو)». * بیرلیک هاردا دیرلیک اوردا. ** «یکدلی هرجا که باشد زندگی آنجاست». * بیرین بیلیرسن بیرین یوخ. ** «یکی را می دانی یکی را نه». * بیکارلیق بیعارلیق. ** «بی‌کاری بی‌عاری». == پ == * پادشاه اوزاغ دا، آللاه یوخاری دا، کیمه دیسن دردیدینی؟ ** «پادشاه در دور دست است، خداوند بالاست، به کی دردم را بگویم؟» * پاخما اولماسا، مرد رند آجیندان اولر ** «اگر آدم پخمه وجود نداشته باشد، رند از گرسنگی می‌میرد» * پاسلی دمیردن قیلینج اولماز ** «از آهن زنگ زده شمشیر در نمیاد» * پاکات ایچینده سؤز دئمک ** «چیزی را با کنایه و در پرده گفتن» * پالازا بورون ائلینن سورون ** «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» * پنیری دری ساخلار قادئنی اری ** «پنیر را توبره نگه می‌دارد و زن را شوهر» * پؤخ پؤخدی، یاش، قوروسی یؤخدی ** «گوه گوهه، خشک و تر نداره» * پولو وئر پولا ** «پول را بده به پول» * پول الین چرکی دیر ** «پول چرک کف دست است» * پیچاق اوز دسته سین کسمز ** «چاقو دسته خودشو نمیبره» * پیچاق وورسان قانی چیخماز ** «چاقو بزنی خونش در نمی‌آید» * پیس اولادی نه آتماغ اولار نه اوتماغ ** «فرزند بد را نه می‌شود دور انداخت، نه می‌شود پذیرفت» * پیشیکه دئدیلر پوخون درمان دی، سئچدی اوستون باسدیردی ** «به گربه گفتند گهت دوا است، رید، روش خاک ریخت» * پیشیکین الی اته چاتمیردی دئییردی مینداردی ** «گربه دستش به گوشت نمی‌رسید، می‌گفت مردار هست» == ت == * تانری داغینا باخار، قار وئرر. ** «خداوند به هر کسی متناسب با ظرفیتش روزی می‌دهد». * تانری یازانی، بنده پوزا بیلمه ز. ** «سرنوشت را نمی‌شود تغییر داد». * تایلی تایئن تاپمالی. ** «کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز». * تزه یونجا ائششیه باش آغریسی گتیره ر. ** «» * تک الده ن سس چئخماز. ** «یه دست صدا نداره». * تکلئق آللاها گلیب. ** «تنهایی خدا را زیبد». * تکه ده قوچ هونه ری اولماز. ** «بز نر هنر قوچ رو نداره» * تلسه ن قئز اره گئتمز، اره گتسده خئیر گؤرمز. ** «دختری که برای شوهر کردن عجله کند، نمی‌تواند شوهر کند و اگر توانست شوهر کند در زندگی اش خیر نمی‌بیند». * تنبل احمد دیر. ** «آدم تنبلی است». * تنبل قادئنئن، قئزی زیرنگ اولار. ** «زن تنبل، دختر زرنگ خواهد داشت». * توخون آجدان خبری اولماز. ** «شخصی که سیر است از احوال گرسنه آگاهی ندارد (سواره از پیاده خبر ندارد)». * توزلی باشماغین نازین چکن چوخ اولار **«ناز کفشی که گرد و خاک شده رو بیشتر می‌کشن(هرکه بامش بیش برفش بیشتر)» * توک ایله دری، اوره کده ن سو ایچه ر. ** «مو و پوست از دل آب می‌خورند (وضعیت پوست و مو را دل آدم مشخص می‌کند)». * تولکوسن آسلانلا چیخما ساوشا. ** «اگر روباهی با شیر دعوا نکن». * تولکو سوواخلی باغا گیرمه ز. ** «روباه به باغ محصور وارد نمی‌شود». * تولکویه دئدیلر هانی شاهیدین؟ دئدی: قویروغوم. ** «به [[روباه]]ه گفتن شاهدت کیه؟ گفت: دمبم». * تویدا، اوینایانین بویون گوره رلر. ** «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باش». == ج == * جالانان سو بیر داها کوزه یه قاییتماز. ** «ابی که ریخته شده، دیگر به کوزه بازنمی‌گردد». * جان وئره‌ر مال وئرمه ز (جانین وئره ر، ولی مالئن ورمه ز). ** «جانش را می‌دهد ولی مالش را نه». * جانی بوشلوغدان ائرمنی یه دایی دئییر. ** «از تنبلی به ارمنی دایی می‌گوید». * جفا چکمه ین، صفا گورمز. ** «جفا نکشیده، صفا نمی‌بیند». * جامال گئدر، کامال قالار. ** «جمال می‌رود، کمال می‌ماند». * جان ده، جان ائشیت. ** «جان بگو، جان بشنو». * جانا گلن، مالا گلسین. ** «چیزی که می‌خواهد به جان ضرر بزند، بهتر است به مال ضرر بزنند». * جواهیر جیندا آراسیندا اولار. ** «جواهر بین دستمال پاره پیدا میشه» * جان شیرین اولور. ** «جان شیرین است». * جانی آغریان ائشک، آت دان یئیین گئدر. ** «خری که بدنش درد می‌کند، از اسب تندتر می‌رود». * جوجه نی پاییز دا سایارلار. ** «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند». * جوجه همیشه سبت آلتئندا قالماز. ** «جوجه همیشه زیر سبد نمی‌ماند». * جویود دور (جویود کیمین پوللارئن یئغئر). ** «جهوداست (مثل جهود پولهایش را جمع می‌کند)». * جهننمه گئدن اؤزونه یولداش آختارار. ** «کسی که به جهنم می‌رود، دنبال رفیق می‌گردد». == چ == * چاخیری توکسه ن سیچانین بوغازینا، گئده ر پیشییین پئشوازینا. ** «» * چالیشان قازانیر، الماسی قیزاریر ** «برو کار کن نگو چیست کار» * چادراسئزلئق دان ائوده قالئب (تومانسئز لئقدان ائوده قالئب). ** «از بی چادری تو خونه مونده-آب نمی‌بیند وگرنه شناگر قابلی است (بدی و خیانت نکردن او از فقدان وسائل است)». * چاغئرئلان یئرده ییت ـ چاغئرئلمایان یئردن ایت (چاغئران یئرده ن قالمازلار، چاغئرمایان یئره باخمازلار). ** «جایی که دعوت شده‌ای حاضر باش ـ از جایی که دعوت نشده‌ای پنهان باش». * چالما قاپیمی، چالارلار قاپینی. ** «درم را نکوب، در تو را هم می‌کوبند. (آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)». * چوخ زامان، دوران اوکوز، یاتان اوکوزون باشینا سیچار. ** «خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته می‌ریند». * چوخ محبت تئز آیرلئق گتیره ر. ** «محبت زیاد زود جدایی می‌آورد (تب تند زود سرد می‌شود)». * چوخ یاشایان چوخ بیلمز، چوخ گزه‌ن چوخ بیلر. ** «کسی که زیاد عمر کند زیاد نمی‌داند، کسی که زیاد سفر کند زیاد می‌داند. جهاندیده بسیار می‌داند (مورد کسانی که سن زیاد و موی سفیدشان را دلیل دانایی شان تلقی می‌کنند بکار می‌رود)». * چوخ یئمه ک آدامی آز یئمکده ن ده قویار. ** «» * چؤره یی سوفرادا گؤرؤب، سویو کوزَه‌دَه (گونو باجادا گؤروبدور سویو کوزَه‌دَه). ** «نان را در سفره دیده و آب را در کوزه، آفتاب را از روزن بام دیده‌است و آب را در کوزه (در مورد کسی گفته می‌شود که نازپرورده است)». * چؤره یی وئر چؤره کچی یه بیرینده آرتیق وئر. ** «نان را بده به نانوا یک عدد هم اضافه بده». * چولک اکه ن، طوفان بیچه ر. ** «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد». * چؤلمَک گَزَر، قاپاغئنئ تاپار. ** «دیزی می‌گردد و درِ مناسب خودش را پیدا می‌کند». * چومچه آش دان ایستی اولوب. ** «کاسهٔ داغ تر از آش بودن». * چه ک زحمت، گؤر لیذت. ** «» * چیبین میندار اولماز اوره ک بولاندیرار. ** «» * چیراغ اوز دیبینه ایشئغ وئر مز (چیراغ اوز دیبینه ایشئغ سالماز). ** «چراغ به اطراف خود نور نمی‌دهد (کنایه از کسانی است که با وجود مستحق در اطرافیان خود فقط دیگران از وجود او بهره‌مند می‌شوند)». == ح == * حتما چورکین چوخ اِلئیرمیشلر ** «حتما نان اش را زیاد می‌کردن (با نان زیاد مصرف میکردند) »( فردی که غذا پخش میکرد گفت امروز غذا کم است مانند زمان پیغمبر که سپاهیان با غذای اندک در راه خدا قناعت میکردند قناعت کنین. ناگهان فردی از جمعیت برخواست و گفت حتما نون اش را زیاد میکردند که کفاف کند و سیر شوند!! ) * حاجی لک لکین آرتئغ بالاسی. ** «جوجه اضافی لک‌لک (جوجه‌ای که خود لک‌لک از لانه بیرون پرت می‌کند)». * حالوا ـ حالوادئمک له، آغئز شیرین اولماز. ** «با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شود». * حامام سویو ایله دوست توتماق (خلیفه کیسه سیندن باغئشلاماق). ** «با آب حمام دوست پیدا کردن (از کیسه خلیفه بخشیدن)». * حسن تلسیک دیر. ** «خیلی آدم عجولی است». * حکماوار اوزاخ کردیسی یاخئن (همدان اوزاخ کَردی یاخئن). ** «حکم آباد (همدان) دور ولی کرتهایش نزدیک است (کنایه از کسی است که به دروغ می‌گفت من در حکم آباد (همدان) از روی کرت بزرگ می‌پریدم غافل از اینکه کرت همه جا هست و امتحان کردن آن نیاز به شهر خاصی ندارد)، اگر یزد دور است، گز نزدیک است». * حق آلمالئدئر، وئرمه لی ده ییل. ** «حق گرفتنی است دادنی نیست». * حق ایله باطیلین آراسی دورد بارماقدئر. ** «فاصله حق و باطل چهار انگشت است». * حق داشی آغئر اولار. ** «سنگ حق سنگین است». * حق سوز آجی اولار. ** «حرف حق تلخ است». * حق سوز آخار سولاری ساخلار. ** «حرف حق آبهای جاری را متوقف می‌کند». * حیرصین دوولته زیانئ وار. ** «عصبانیت به مال ودولت زیان دارد (در زمان عصبانیت زدن و شکستن به دارایی خود انسان ضرر می‌رساند)». * حیوانئن دیشینه باخارلار، اینسانئن ایشینه. ** «سلامت حیوان به دندان است وشایستگی انسان به عملش». == خ == * خاشیل بیشیرمک بیلمیر، آشپزلیک ائدیر. ** «» * خالا خاطیرین قالماسئن. ** «محض خالی نبودن عریضه». * خالام بیلدی، عالم بیلدی. ** «خالم فهمید، عالم فهمید» * خالقا آیت هورسه بیزه چاققال هوره ر. ** «اگر برای مردم سگ واق واق کنه، برای ما کفتار واق واق میکنه». * خانئم سئندئران قابئن سسی چئخماز. ** «ظرفی که خانم خانه می‌شکند صدایش در نمی‌آید». * خان یورغانی میتیل اولماز. ** «لحاف خان از جنس متقال نیست». * خاتئن قئز خالاسئنا چکر، قوچ ایید دایئ سئنا (خانئم قئز خالئسئنا چکر، خان اوغلان دایئسئنا). ** «دختر خانم شبیه خاله اش می‌شود، آقا پسر شبیه داییش». * خکه خکه دئیینجه قئش چئخار. ** «تا تو بخوای بگی خکه (تکه‌های کوچیک زغال) زمستون تموم شده». * خیاطین اینه سی ایتمسه گونده اون دانا کوینک تیکر. ** «سوزن خیاط اگه گم نشه روزی ده تا لباس میدوزه». * خئییر وئر، خئییر گوتور. ** «خیر بده، خیر بردار». == د == * داشدان چؤرک چیخارت گتیر وئر نورجاهان یئسین، دیندیرنده یامان دئسین. ** «از زیر سنگ نان دربیاور بیار بده نورجهان بخوره، تا بیای حرفی هم بزنی بهت فحشم بده». * داشین خیرداسی بویومه ز، آدامین خیرداسی بویویه ر. ** «سنگ کوچک بزرگ نمیشه،[ولی] آدم کوچک بزرگ میشه» ‏‎* دازالاغین یاغی اولسا اوز باشینا یاخار ** «کچل اگه روغنی(پمادی چیزی) داشت اول به سر خودش میمالید.» * داغ داغا یئتیشمز، آدام آداما یئتیشر. ** «کوه به کوه نمی‌رسد آدم به آدم می‌رسد». * داغ ییخیلماسا دره اولماز (داغ اوچماسا دره دولماز). ** «اگر کوه زمین‌نخورد، دره درست نمی‌شود». * داغی داش بزه یه ر، اینسانی باش. ** «کوه را سنگ دلپذیر می‌کند، انسان را سر». * دالیدان آتان داش داش توپوغا دئیه ر. ** «سنگی که از پشت سر بندازن به پاشنه پا میخوره(قطاری که حرکت میکنه بهش سنگ میزنن، کنایه از اینکه طعنه های دیگران رو وقتی پیشرفت میکنید جدی نگیرید)» * دالی یا قالسان دئیرلر گیج دی، قاباغا گئچسن دییرلر بیج دی. ** «اگه عقب بمانی می‌گویند گیج است و اگر جلو بزنی می‌گویند زیادی زرنگه»! * دامارا باخ قان آل. ** «رگ را نگاه کن، خون بگیر». * دامی چوخ اولانین قاریدا چوخ اولار. ** «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» * دانئشماق گوموشده ن اولسا دانئشماماق قئزئلدان دئر. ** «اگر صحبت کردن از نقره باشد صحبت نکردن از طلاست». * دانئشان قورومساخ‌دی ** «کسی که حرف بزنه قرمدنگ هست(دیگه حرف رو حرفم نیارید)» * دانئشان اوْ سؤز ** «کسی که حرف بزنه اون حرف است(اون حرف: اشاره به هر فحشی)» * دانئشانا یامان سالدیم ** «به کسی که حرف بزنه فحش انداختم(از قبل فرستادم)(تذکر میدهم که کسی حرف رو حرفم نیاره)» * دده م منه کؤر دئدی، هر گلنی وور دئدی. ** «پدرم به من کور گفت، گفت هر که آمد بزن» * دده مین دامین ییخمیشام کی قار کوره مییه م. ** «خانه پدرم را خراب کرده ام تا برف نروبم» * دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر. ** «در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می‌افتد». * دوران اینک یاتان اینکین باشینا سیچار. ** «گاوی که از خواب بلند بشه روی سر گاوی که خوابیده میشاشه» (این ضرب المثل نسبتا بی‌ادابانه است و بیشتر در فضاهای صمیمی استفاده میشود) * دوز یولدا یئری ینمیر، شوخوملوخدا شیللاق آتیر. ** «راه صاف را نمی‌تواند برود، توی زمین شخم خورده شلنگ تخته می‌اندازد». * دوز یول گه ده ن، یورولماز. ** «کسی که در راه راست قدم بردارد، خسته نمی‌شود». * دوزه ن آپارار دایانان مقصده چاتار. ** «کسی که صبر کند برنده می‌شود و هرکه شکیبا باشد به مقصد می‌رسد (گر صبرکنی زغوره حلوا سازی)». * دوز یئییب دوز قابینی سیندیرمازلار. ** «نمک خوردی نمکدان مشکن» * دوست آدی قارداش آدیندان سئچیلمز. ** «نام دوست، برادر است و از نامش جدا نمی‌گردد» * دوست سوز اینسان قاناد سیز قوش کیمی دیر. ** «یک انسان بدون دوست مانند یک پرنده بدون پر است». * دوست آراسی پاک گرک. ** «میانه دو دوست باید پاک باشد» * دوست باشا باخار، دوشمن آیاغا. ** «دوست به سر نگاه می‌کند، دشمن به پا». * دوست طعنه سی دوشمنین نیفرینیندن یاخشی اولار. ** «طعنه دوست، از نفرت دشمن بهتر است». * دوست گلیشی بایرام اولار. ** «عید، لحظه آمدن دوست است» * دوشانا دئییر قاچ، تازی یا دئییر توت. ** «به [[خرگوش]] می‌گوید بدو، به [[سگ]] تازی می‌گوید بگیر». * دوشمنی نین دوشمنی سنین دوستوندور. ** «دشمن دشمنت دوست توست». * دولانان آیاغا داش دیه ر. ** «به پایی که می گرده سنگ میخوره». * دونیانی بوغدا توتسادا کهلییین روزوسو چینقیلدیر. ** «دنیارو گندم بگیره روزی کبک سنگ ریزه هست» * دوولت دوشانی ارابا ایله توتار. ** «دولت [[خرگوش]] را با ارابه می‌گیرد». * دوولتلی پول چیخاردار، کاسیب اوتیرار پوللارین سایار! ** «ثروتنمد پول درمی‌آورد، فقیر می‌نشیند پولهای او را حساب می‌کند»! * دووارا مینه ن طالعینده اولاسان. ** «طالع ات با طالع کسیکه از دیوار بالا میرود یکی باشد» * دوواری نم یئخار، اینسانی غم. ** «دیوار را رطوبت ویران می‌کند انسان راغم». * دوه دن بویوک فیل وار. ** «از [[شتر]] بزرگتر [[فیل]] هست». * دوه دن ده بیر قیل غنیمتدیر. ** «یک مو از خرس کندن غنیمت است». * دوه یه دئدیلر بوینون ایریدی، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم ایری اولا. ** «به [[شتر]] گفتند که گردنت کج است، گفت کجایم صاف است»؟ * دویونو دئمه لپه نی دئنه ، دوننی دئمه بوگونو دئنه ** «برنج رو نگو لپه رو بگو ، دیروز رو نگو امروز رو بگو» (داشتم داشتم حساب نیست ، دارم دارم حساب است) * ‏دَئلی شیطان دئیر...(اؤرنئک: دئلی شیطان دئیر نیه درس اوخوموسان سوروشانلارین قاباغیندا تمام کیتابلاروی اوتا چک!) ** « شیطان دیوانه میگوید...، در ادامه جمله خبر از انجام کاری برخواسته از عصبانیت+رواقی گری🗿،لج بازی،وکیل مدافع شیطان بازی)»(مثال: شیطان دیوانه میگوید برو تمام کتاب هاتو آتیش بزن جلو اونایی که میگن چرا درس نمیخونی!) * دئدی دئدی ملاکه دیر. ** «اگر چیزی را زیاد بگویند ملکه ذهن می‌شود و اتفاق می‌افتد». * دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئده‌جه یه م، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤله‌جه یه م، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی. ** «گفتند کار، دختر گفت شوهر خواهم کرد، عروس گفت جدا خواهم شد، شوهر گفت خواهم مرد. زمستان آمد، نه دختر شوهر کرد، نه عروس جدا شد، نه شوهر مرد، کار هم همچنان باقیست.» * دئدیلر عزرائیل اوشاق پایلایئر، دئدی نه وئرسین نه آلسئن. ** «مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان». * دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان، دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان. ** «گفت چطوره یه حرفی بگم که بترکی، گفت چطوره که خودمو بزنم به نفهمی تا تو بترکی» * دیل بورانی سی دیر. ** «سر و زبون داره» * دیل گوجو باسار، فیکیرده دیلی. ** «زبان قدرت را حریف است، فکر زبان را» * دیلینله قازاندیران دوشمنی، گوجونله قازاندیرا بیلمزسن. ** «دشمنی که با زبانت پیدا میکنی، نمیتوان با زور بازو پیدا کرد» * دئوین قولاغئنا قورقوشوم. ** «بر گوش دیو سرب (گوش شیطان کر)». * ده لی ده لی نی گورنده، چوماغین گیزله در. ** «[[دیوانه]] که دیوانه ببیند چماقش را قایم می‌کند.» * ده لی یه همیشه بایرامدئر (ده لی یه گونده بایرامدئر). ** «برای دیوانه همیشه عید است (برای دیوانه هر روز عید است)». * دینمه یه نین، دینه نی وار. ** «کسی که ساکته یکی رو داره که حرف بزنه». * دَئیرمان نوبتینن ایشلر. ** «آسیاب به نوبت است». * دئرین قازانین ترکینه کئپچه یئتیشمز ** « ملاقه به کف قابلمه ژرف نمیرسه » * ‏دینسیزین اَلینَن ایمانسیز گَلَر ** « از پس بی دین بی ایمان برمیاد » == ذ == * ذکرسیز مؤمنی شیطان آللادار. ** «مؤمن بدون ذکر و نماز را شیطان گمراه می‌کند». * ذوقسئز طاعت بارسئز آغاجدئر. ** «طاعت بدون ذوق درخت بی بار است». == ر == * رحمت دوزه نه، لعنت پوزانا. ** «رحمت برکسی که کارها را درست می‌کند و لعنت برکسی که کارها را برمی‌اندازد». * رشید اوغول وورماغا آتاسئندان ایذن آلماز. ** «پسر رشید برای زدن (دعوا) از پدرش اجازه نمی‌گیرد». * رعیتین دوواری آلچاق اولار (کاسئبئن دوواری آلچاق اولار). ** «دیوار رعیت کوتاه می‌شود (چراغ فقیر نور ندارد)». * رنگیمه باخ احوالئمی خبر آل. ** «به آب و رنگم بنگر و از احوالم باخبرشو». * روزوسو گلن زامان یوخو توتار کؤپه یی. ** «وقتی زمان روزی سگ می‌رسد خوابش می‌برد». * روس تویوغودور پئسلاسان پئسلانار. ** «مرغ روسی را کیش کیش کنی به دل می‌گیره» * روس دوارینا چیوی ده چالما ** «به دیوار روس ها میخ هم نکوب» * روشوه جهنمی ایشئقلاندئرار. ** «رشوه جهنم را درخشان می‌کند». * ریحان مرزه کردیسینه گتمیرکی. ** «به کرت و باغچه ریحان مرزه که نمی‌رود». == ز == * زر قدرین زرگر بیلر. ** «قدر زر زرگر بداند». * زر دئینی زور دئمز. ** «حرفی که زر می‌زند، زور نمی‌زند» * زر اولان یئرده زرگر دا اولار. ** «جایی که زر هست زرگر هم هست». * زحمت چکمه ین راحتلئغئن قدرینی بیلمز. ** «کسی که زحمت نکشیده باشد قدر راحتی را نمی‌فهمد». * زحمت باتماز. ** «زحمت به هدر نمی‌رود». * زحمت دن قاچان، ال آچار. ** «کسی که از زحمت فرار می‌کند، روزی دست گدایی باز خواهد کرد». * زحمت عطری تر دیر. ** «عطر زحمت عرق است». * زحمت سیز بال دادانمازسان. ** «بدون زحمت نمی‌توانی عسل بخوری (نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود)». * زحمتی مشاطه چکر لذتی داماد آپارئر. ** «مشاطه زحمت می‌کشد داماد لذت می‌برد». * زیانئن یاریسئندان قایئتماق قازانجدئر. ** «جلوی زیان را از هر کجا که بگیری منفعت است». * زیرنانی ورلر ناشیا گورلر باشلیپ گئن طرفینن چالیر ** «شیپورو میدن دست ناشی میبینن داره از سمت گشادش فوت میکنه» == س == * ساغ گؤرسئدیب سؤل ویرماخ ** «راست نشون دادن و از چپ زدن» * ساغ آرمود ساپدان دوشمه ز. ** «گلابی سالم از ساقه نمی‌افته» * ساغ باشا ساقئز یاپئشدئرما (ساح باشئنا ساققئز سالما). ** «سری که درد نمی کنه دستمال نمی‌بندند (میفکن بر سر بی موی خود زفت)». * ساخلا سامانی، گلر زامانی. ** «کاه را نگه دار وقت استفاده آن می‌رسد (هرچیز که زار آید، یک روز به‌کار آید)». * سارالا سارالا قالماخدان، قیزارا قیزارا اولمه ک یاخشئدئر. ** «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است». * ساری قیزیلین بیر باهاسی وارسا، کیتابین قیمتی یوخدور. ** «دختر زرد(موی)را اگر بهایی باشد، کتاب را بها نتوان معین کرد» * ساققالیم یوخدور سوزوم کئچمیر. ** «ریش ندارم حرفم را قبول ندارند». * سیزین پیشیک بیزیم آیتی بوغار. ** «گربه شما میتونه سگ ما رو خفه کنه. (من تسلیمم)» * سس سیز طیاره دیر. ** «آب زیر کاه است». * سن آقا، من آقا، اینکلری کیم ساغا؟ ** «تو آقا، من آقا، راستی !گاوها را کی بدوشد ؟!». * سن اوخیانی من توخورام. ** «چند پیراهن بیشتر از تو پاره کردم». * سو آیدینلیقدی جالا اوز قاپینا. ** «اگر آب روشنی است بریز جلوی در خودت» * سو بولبولو دور. ** «کنایه از کسی که زیاد به حمام می‌رود». * سو بوغازدان آشیپ ها بیر گئریش ها اؤن گئریش ** «آب که از گلو گذشت چه یه وجب چه ده وجب [فرقی نداره]» * سوبیر یئرده قالسا ایی له نر. ** «تحرک لازمه زندگی است». * سوت گولونده دیر. ** «تو استخر (دریاچهٔ) شیر است». * سودا بوغولان سامان چؤپوندن یاپئشار. ** «غریق بر هر گیاه خشک چنگ زند». * سوروشاندا کی کیمین باشی قشنگدیر، توسباغا اوز باشینی چیخارتدی. ** «» * سؤزو آت یره صاحبی گؤتوره ر. ** «حرف را بینداز زمین صاحبش برداره». * سوزو آغزیندا پیشیر، سونرا چیخارت. ** «» * سوزو واختیندا دانیش. ** «» * سؤز سؤز آچار، سؤز گؤز آچار. ** «حرف حرف را میاورد، حرف هم چشم را باز می‌کند». * سؤز سؤز گتیره ر، آرشئن بئزی. ** «یعنی یک حرف کافی است گفته شود تا سخن و حرف جدیدی بواسطه آن مطرح شود». * سؤز وار گلر کچر، سؤز وار دلر کچر. ** «سخنی هست که گفته می‌شود و می‌گذرد، سخنی هست که گفته می‌شود و دل و جگر را سوراخ می‌کند و می‌گذرد». * سؤزون دوزون اوشاق دئیر (سوزون دوزون اوشاقدان ائشید). ** «حرف راست را بچه می‌گوید». * سو کوزه سی سو یولوندا سینار. ** «کوزهٔ آب در راه آب می‌شکند» * سو گورر، سوسار. آت گورر آخسار. ** «آب میبینه تشنه میشه. اسب میبینه لنگ میزنه» * سوغان یِئمَه میسن، نییه آجیشیرسان؟ ** «پیاز نخورده‌ای، چرا می‌سوزی»؟ * سویادا دیقتله باخسان، اوندا دا لکه تاپارسان. ** «» * سویون آخارئندان، آدامئن یئره باخارئندان گرک گورخاسان (سویون لام آخانیندان، آدامین یئره باخانیندان قاچ). ** «از آن نترس که‌های و هوی دارد، از آن بترس که سر به زیر دارد». * سیدر کافیر موفته اولسا اوزان اول. ** «سدر و کافور که مفت باشه بخواب بمیر». * سئرچه دن قناری اولماز. ** «» * سئرچه ندیر کلله پاچا سی نه اولا (قارئشقا ندیر کلله پاچا سی نه اولا). ** «موضوع بی‌اهمیت قابل بحث نیست». * سئنان قول بویوندان آسلانار. ** «دست شکسته وبال گردنه». == ش == * شادلیغیوا شیلتاخلیخ اِلَمه ** «هنگام شادی هایت نق نزن» * شاطیر چورک دن یئملی دیر. ** «شاطر از نان خوردنی تر است». * شاهیدده ایمان یوخ بی ده عدالت. ** «شاهد ایمان ندارد و قاضی عدالت». * شرطی شوخومدا کس، خیر ماندا یابا لاشما یاسان (شرطی شوخومدا کس خرمنده شنه دعواسی چئخماسئن). ** «جنگ اول به از صلح آخر است». * شهرین دروازاسین باغلاماق اولار میلتین آغزین یوخ. ** «دروازهٔ شهر را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان» * شووه ره ن مزاج دئر. ** «اشاره به کسی که نظرش را سریع تغییر می‌دهد». * شهرده کلنتر اولماسا گورباغادا هفت تیر چکر. ** «شهری که کلانتر نداشته باشه قورباغه هاش هفت تیرکش میشن» * شِئر غزل دِئییر. ** «شعر و غزل می‌گوید». * شیریندی چورک، داغ ائلمه گورک. ** «نون شیرین هست، حالا گرمش نکن ببینیم» * شیرین سوز ایلانی یوواسئندان چئخاردار. ** «زبان خوش مار را از سوراخ بیرون می‌آورد». == ص == * صبر ایله حالوا پیشر ای قورا سندن. ** «گر صبر کنی زغوره حلوا سازم». * صوبحانه نی یولداشئن ایله یئه، ناهاری اوزون تک یئه، وشامی دشمنین ایله یئه. ** «صبحانه را با دوستت بخور، ناهار را تنها بخور، و شام را با دشمنت بخور». * صوب چیخان یول کسر (گون چیخمامیش خرجی تاپار) ** «کسی که صبح به راه افتاده مسیر زیادی طی می‌کند (تا خورشید طلوع کنه پولشو دراورده)» == ض == * ضررین قاباغئن هر واخت توتسان منفعت دیر. ** «جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است». == ط == * طعنه لی سوزدن آیتی قئلئنج یاخشئدئر. ** «شمشیر تیز از حرف با طعنه بهتر است». * طوی گئچئنن سورا حنانی گؤته یاخال‌لار. ** «بعد از اتمام عروسی حنا رو به کون میمالن(نوش دارو پس از مرگ سهراب)» == ظ == * ظولمون آخیری اولماز. ** «ظلم عاقبت ندارد». * ظولم ایله آباد اولان عدل ایله ویران اولار. ** «آنچه که با ظلم آباد شود با عدل ویران می‌شود». == ع == * عاغئل عاغئلدان اؤتکم اولار. ** «عقل از عقل نافذ می‌شود (همفکری و مشورت)». * عاغئل یاشدا دئییل، باشدا دئر. ** «» * عجله ایشینه شیطان قارئشار. ** «عجله کار شیطان است». * عذاب ملاکه سی دیر. ** «فرشتهٔ عذاب است». * عوض عوض اولدو قاری. ** «این به اون در». * عوضین بدل آددا اوغلو وار. ** «عوض عوض داره گله نداره». * عیبین اولسا قیل کیمی، گوستریلر فیل کیمی. ** «» == غ == * غملی آداما، اوزگه سینین گولمه‌سی آجیغ‌گَلَر. ** «به آدم غمگین، خندهٔ بیگانه نفرت می‌آورد». * غوربت جنت اولسادا، یئنه وطن یاخشی دیر. ** «یوسف که به مصر پادشاهی می‌کرد می‌گفت بی شاهی کنعان خوشتر». == ق == * قود گئچینین بیر یئرین یئمییپدی کی ** « گرگ هیچ جای گوچ را نخورده که!(هنوز خبری نیست که، همچنان اوضاع خوب است.) » * قادئنئن یالاغی سمنی قویار، کیشنین یالاغی باققال دوکانی آچار. ** «زن کاهل سمنو می‌پزد، مرد کاهل دکان بقالی می‌زند». * قادئن وار ائو یاپار قادئن وار ائو ییخار. ** «زن هست که خانه را آباد می‌کند، زن هم هست که خانه خراب می‌کند». * قارا قارغانئندا بالاسی اوزونه خوشدور. ** «بچه کلاغ سیاه هم برای مادرش خوشگل است». * قارداشلار ساواشدئلار ابله لر ایناندئلار. ** «برادرها باهم دعوا کردند، ابلهان هم باور کردند». * قارغادان قناری اولماز. ** «کلاغ فقط یک کلاغ است و نمی‌توان آنرا به جای قناری جا زد (نمی‌توان ذات و جوهره افراد را تغییر داد)». * قارقئشئن ایکی باشی اولار. ** «نفرین دو سر دارد». * قازان قازانا دئیر، گوتون قارا دئر (قازان قازانا دئییر دیبین قارا دئر، قازان قازانا دئییر اوزون قارا، گودوش گودو شا دئییر اوزون قارا اولسون). ** «دیگ به دیگ میگه رویت سیاه است (کسی که عیب دارد عیب دیگری را می‌گیرد، در مورد افراد خلافکار گفته می‌شود که به خلاف وبزه دیگران اعتراض دارند)». * قاقا اولمایان یئرده ایدیه قاقا د ئیر لر. ** «جایی که آقا (فرد با عزت و حاکم) نباشد به احمق هم آقا می‌گویند» * قانی قانیله یومازلار. ** «خون را با خون نمی‌شویند». * قلم، قئلئنجدان آیتی دیر. ** «قلم، از شمشیر تیزتر است». * قورخان باش سالیم قالار. ** «سری که بترسد سالم می‌ماند». * قورخان گوزه چوپ دوشه ر (قورویان گوزه چوپ دوشه ر). ** «موش توی کاسه آدم وسواسی می‌افتد». * قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر (گوز گوردوغوندان قورخار، ایلان چالمئش آلا چاتی دان قورخار). ** «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد». * قورد آرتسا، پاخئل دا آرتار ** «هرکجا گرگ بیشتر شود بخیل هم بیشتر می‌شود، فرد سودجو به دور بر خود افراد بخیل را جمع می‌کند». * قورد گوزون گرلدسه، نه قوزونی سایار نه چوبانی ** «گرگ اگه چشم غره کرده باشه (قصد حمله) نه تعداد گوسفندارو می‌شمره نه چوپان رو به حساب میاره» * قورد بالاسی، قورد اولار (قورد انی یی (بالاسی) یئنه قورد اولور). ** «عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود». * قورددان قورتولدوغ، قولیبیابانیه توش گلدیک. ** «از شر گرگ خلاص شدیم، گرفتار غول بیابونی شدیم (از چاله به چاه افتادیم)». * قورد دومانلئغی سئوه ر. ** «گرگ از پراکندگی، بلبشویی و مه آلودی خوشش می‌آید تا از فرصت بوجود آمده بتواند به اهداف پلیدش دست یابد». * قوردون سلامی طمع سیز اولماز. ** «سلام گرگ بی طمع نیست». * قورو قورو قوربانئن اولوم. ** «تعارف کم کن و بر مبلغ افزای». * قوناغ ائو ییه سی نین دوه سی دیر. ** «مهمان شتر صاحبخانه است». * قوناغ قوناغی سئومه ز، ائو ییه سی هئچ بیرین. ** «مهمون، مهمونو نمیتونه ببینه صاحب‌خونه هردو را». * قونشو آشی دادلی اولار (قونشو قادئنی آدامئن گوزونه قئز گلیر، تویوغو دا غاز گلیر). ** «مرغ همسایه غازه (زن همسایه به چشم آدم، دختر می‌آید و مرغش هم غاز)». * قونشو پایی یاخشی دی بیرگون سنده بیرگون منده. ** «» * قونشویا اومود اولان شامسیز قالار. ** «» * قویو قازان اوزون درینده گوره ر. ** «چاه کن همیشه خودش را در ته چاه می‌بیند، چاه کن همیشه ته چاه است (چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)». * قویون اولمایان یئرده کچی یه حاج عبدالکریم آقا دئیرله. ** «جایی که گوسفند نباشه به بز حاج عبدالکریم آقا میگن (تو شهر کورا یه چشم پادشاهه)». * قئز ائوینده تویدور اوغلان ائوینده خبر یوخدور. ** «در خانه عروس جشن عروسی برقرار است در خانه داماد خبری نیست». * قئز بادام دئر، بالاسی بادام ایچی (منیم بالام بادام دئر، بالاسی بادامئن ایچی). ** «دختر مانند بادام است فرزندش مغز بادام (فرزند من بادام است، بچه اش مغز بادام)». * قئزئم سنه دئییرم گلینیم سن اشید. ** «دخترم به تو میگم، عروسم تو بشنو (به در میگم دیوار بشنوه)». * قئش چئخار اوزو قارالئق کوموره قالار. ** «بالاخره زمستان هم می‌گذرد و روسیاهی به زغال می‌ماند». * قئش گلمئمیش گیش فیکرینده اؤل ** «تا فصل سرما نیامده به فکر لباس باش» * قیصاص قیامته قالماز. ** «مجازات گناه به قیامت نمی‌ماند». == ک == * کار ائشیدمز، یاراشدئرارـ کور گؤرمه ز، قوراشدئرار. ** «کر نمی‌شنود و جفت وجور می‌کند، کور نمی‌بیند و سرهم می‌کند». * کاسیب (کسبه چی) مرد اولار. ** «کاسب جوانمرد می‌شود». * کاسئبی دَوَه اوستوندَه بووَه سانجار (کاسئبی، دوه اوستونده ایلان وورار). ** «آدم بی‌چیز (آس و پاس) رو (در حالیکه) روی شتر (سوار است)، رتیل می‌گزد (آدم فقیر (بدبخت) اگر روی شتر هم باشد مار آن را نیش می‌زند)». * کچی جان هاییندا، قصاب پیی آختارئر. ** «بز از جانش می‌ترسد، قصاب دنبال دنبه می‌گردد». * کچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر. ** «وقتی عمر بز به سر آمد، خودش را به چماق چوپان می‌مالد». * کچی نین قطوری بولاقین گوزوندن سو ایچر. ** «بز گر از سر چشمه آب می‌خورد». * کدخدانی گور، کندی چاپ. ** «اگر در جایی خواستی به هدف و مقصود خود دست یابی دل صاحب ورئیس آنجا را بدست آور و سپس هر کاری خواستی بکن». * کفنین جیبی یوخدور. ** «کفن جیب ندارد». * کله سویودور. ** «کشکه». * کورا گئجه گوندوز بیردیر (کورا نه گئجه نه گوندوز). ** «کور را شب و روز یکسان است (برای کور شب و روز فرقی نداره)». * کورآللاهدان نه ایستر، ایکی گوز بیری ایری بیری دوز. ** «کوراز خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم». * کور اولسون او ایکی گوز کی دوشمنین تانئمئر. ** «» * کور توتدوغون بوراخماز. ** «کور چیزی رو که بگیره ول نمی کنه (آدم کور در کارها لجوج و سختگیر است)». * کور قوشون روزوسون الله وئره ر. ** «روزی پرندهٔ کور را خدا می‌دهد». * کور کورا دئیر زیت گوزونه. ** «کور به کور می‌گوید بگوزم به چشت (دیگ به دیگ می‌گوید روت سیاه)». * کوزَه تزه لئغدا (تزه اولاندا) سویو سوُیوق ساخلار (تزه کوزه سرین سو). ** «کوزه فقط وقتی نو است، آب را خنک نگاه می‌دارد (کنایه از اینکه: هر چیز، تازه‌اش خوب است)». * کوزه چی سینئق قابدان سوایچر. ** «کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خورد». * کوزَه، سو یوْلوندا سئنار. ** «کوزه، سرانجام در راهِ آوردن آب، خواهد شکست». * کیتاب، بیلیک منبعی دیر. ** «کتاب منبع دانش است». * کئچمه نامرد کؤرپوسوندن قوی آپارسئن سل سنی***یاتما تولکو دالداسئندا قوی یسین اصلان سنی. ** «از پلی که نامرد درست کرده عبور نکن بزار سیل تو رو با خودش ببره و به روباه تکیه نکن، همین بهتر که شیر تورو بخوره». * کیچیکدن خطا، بویوکدن عطا. ** «کوچکتر خطا می‌کند و بزرگتر بواسطه بزرگی می‌بخشد». * کیشی توپوردویون یالاماز (کیشی ده سؤز بیر اولار، کیشی سوزونون اوستونده دورار). ** «مرد تفش را لیس نمی‌زند، قول مردان جان دارد (حرف مرد یکی است، مرد سر حرفی که زده می‌ایستد)». * کیشی قئزی اولمایاسان، کیشی قادئنی اولاسان. ** «دختر جوانمرد بودن مهم نیست، مهم این است که زن جوانمرد باشی». * کیم اوز قاتئغئنا (آیرانئنا) تورش دئیر؟ (هئچ کیم اوز خمیرینه تورش دئمز). ** «هیچ‌کس به ماست (دوغ) خودش ترش نمی‌گه». == گ == * گئچمه نامرت کوپرو سون ده ن، قوی آپارسین سئل سنی. یاتما تولکو کلگه سین ده، قوی یئسین آصلان سنی. ** «از پل نامرد نگذر، بگذار سیل تو را ببرد. در سایهٔ روباه نخواب، بگذار شیر (اصلان) تو را بخورد». * گئچی سنه قربان دریسی بیر قیران ** «بز را قربانت می‌کنم، اما پوستش یک قران است». * گل یاپیشما گؤجؤن چاتمایان داشا، گؤتؤره بیلمزسن زورا دؤشرسن. (گوتوره بولمسن گوتون جیریلار) ** «بیا از سنگ بزرگ رو بیخیال شو، نمیتونی برش داری به زور میفتی (کونت پاره میشه)» «به دریا رفته می‌داند مصیبت‌های طوفان را» * گلین اوینایا بیلمیر، دئییر اوتاق ایری دیر. ** «عروس نمی‌تواند برقصد، می‌گوید زمین کج است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند)». * گلین اوجاغا چئکر. ** «عروس به مادرش می‌کشد». * گمینین ایشینی گمیچی بیله ر (چوره یی وئر چورکچیه بیر چورک ده اوسته وئر). ** «کار را به کاردان بسپار (کار را به کاردان سپردن و چند برابر اجرت دادن بهتر است تا به دست افراد ناشی بدهند)». * گورول آما یاغما. ** «رعد و برق بزن ولی نبار». * گوز گورمه ک اوچون دور، گونول سئومه ک اوچون دور. ** «چشم برای دیدن است، قلب برای عشق ورزیدن». * گوز گوردویونه اینانار. ** «چشم آن چیزی را که می‌بیند باور می‌کند». * گوز سوز یاشاماق اولار، آما وطن سیز اولماز. ** «بی چشم می‌توان زندگی کرد، اما به وطن نمی‌شود». * گؤتی طاخجا لاری گئزیر ** « کونش طاقچه‌ها را قدم میزند!(شادی فراوان دارد در پوست خود نمیگنجد)» * گولد ه ن تیکان اولار تیکاندان گول. ** «از گل خار می‌شود و از خار گل (گاهی اوقات فرزند خانوادهٔ خوب، آدم بدی می‌شود و فرزند خانوادهٔ بد آدم خوبی می‌شود)». * گول، گوللر آچئلسئن. ** «بخند، تا گلها باز شوند (بخند تا دنیا به روت بخنده)». * گولمه قونشونا، گلر باشئنا. ** «به همسایه نخند، سر خودت هم میاد». * گون آلتئندا یاتمایان، کولگه نین قدرینی بیلمه ز. ** «کسی که زیر نور خورشید نخوابیده، قدر سایه رو نمی‌دونه» * گون چیخمامیش خرجی تاپار ** «تا خورشید طلوع کنه پول خوبی زده به جیب» * گونشی پالچیقلا سووار ماق اولار می؟ ** «اندود توان چشمهٔ خورشید به گل»؟ * گئولی بالیق ایستئینین گوتی بوز اوسته اولار ** «کسی که دلش ماهی میخواد رو یخ میشینه(هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد» * گئجه اودونا گئدن چوخ اولار. ** «قصه شب دراز است (شب دراز است و قلندر بیدار)». * گئجه شهره گئدن چوخ اولار، قیشدا بوستان اکن. ** «شب کسی که می‌گوید به شهر می‌روم زیاد است، زمستان کسی که می‌گوید جالیز خواهم کاشت». * گئدر بوستان قئراسی، قالار اوزون قارا سی. ** «خربزه نارس و هندوانه بوستان تمام می‌شود و فقط روسیاهی می‌ماند». * گئدیب حاماما، اولوب شاماما (گئده جه یم حاماما، چئخام اولام شاماما). ** «یعنی نتیجه استحمام و آرایش این است که انسان تمیز و معطّرگردد». * گیئین ایله یئیَنین کین الله وئرَر (یئیجین ایله گئیجینینکین آلله یتیره ر). ** «خدا روزی کسی که میپوشه و کسی که میخوره رو میده(خوراک و لباس خورنده و پوشنده را خدا میرسونه)» == ل == * لاری خوروز بانلاماز، بانلاسا واخت آنلاماز. ** «اشاره به آدم وقت نشناس می‌باشد-حسنی به مکتب نمی‌رفت وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت». * لالئن دیلین ننه سی بیله ر. ** «زبان لال را مادرش می‌فهمد (آشنا داند صدای آشنا)». * لای لای بیلیرسن نیه یاتمیرسان؟ ** «لالایی بلدی چرا نمی‌خوابی»؟ * لپه نی دئمه دویونو ده، دونه نی دئمه بویونو ده. ** «لپه را نگو برنجو بگو، دیروزو نگو امروزو بگو (داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است)». == م == * ماشاورا کن، اَلینی آتاشا اوزاتما. ** «با وجود انبر، دست به آتش مزن». * مالی قاز (زیندگانلئغئ مالی قاز کئچیر). ** «بخور و نمیر (زندگی بخور و نمیری دارد». * ماتی میخاناسی (ماتی میخاناسی دیر) ** «کنایه از جای بی قانون و بی در و پیکر» * ماتئ میخاناسئ دئر (فاطی میخاناسی دیر، حسن سوخدو دییرمانئ دئر). ** «میخانه ماتی (فاطی) است (شهر هرت است)». * مال گئدر بیریانا ایمان گئدر مین یانا. ** «در مورد افرادی که تحقیق نکرده به دیگران تهمت و افترا می‌بندند بکار می‌رود». * محبت قئیچی سی هر شیی کسه ر. ** «قیچی محبت همه چیز را می‌برد». * مرند اولوسو کیمین اوزانئر (مرند اولوسو دور). ** «مانند مرده‌های مرند دراز می‌شود». * مغرورلوق ائیله یب اوستادام دئمه***وقت اولار بیریئرده دارا دؤشرسن. [[عاشیق علعسگر]] ** «احساس غرور نکن و خود را بزرگ مبین زمانی می‌رسد که کم می‌آوری». * ملا اولدو مکتب داغیلدی. ** «ملا مرد مکتب هم تعطیل شد». * من دئییرم فدم دمه، سن دئییرسن دامدان داما. ** «من می‌گویم آسمان تو می‌گویی ریسمان». * منلیک اولان یئرده سنلیک شمعی یانماز. ** «» * موسی مئسئب دئر. ** «موسی کز کرده (کنایه از کسی که کار اشتباهی کرده و ساکت و خجل گوشه یی نشسته)». * مئخی میسمارا دونده رن الله دئر. ** «هر چیزی در ید پروردگار است». * مئردار اسکی اود دوتماز (مال پوخون ائلدئرئم وورماز). ** «بادمجان بم آفت ندارد». * میرزاقلمدان دی. ** «میرزاقلمدان است». * میوه‌نین یاخشی سئن مشه ده چاققال یه یر. ** «میوه خوب را درجنگل، شغال می‌خورد (سیب سرخ برای دست چلاق خوبه)». == ن == * ناشی زورنانی یوغون باشئندان چالار. ** «آدم ناشی، سرنا را ازسر گشادش می‌زند». * ناهاردان معلومدور شاما نه وار. ** «سالی که نکوست از بهارش پیداست». * نفسی ایستی یئرده ن چئخئر. ** «نفسش از جای گرم در میاد». * نوخود فالی آچماق. ** «فال نخود باز کردن (چیزی را لفت دادن، در انجام کاری دودل بودن)». * ننه گزن باغلاری بالا بوداق بوداق گزر‌. ** «باغ هایی که مادر گشته رو بچه جز به جز میگرده.» * نه فایدا بیز قالمئشئق بویاندا کورپو قالئپ اویاندا. ** «چه فایده ما ماندیم این طرف و پل آن طرف (خرما بر نخیل ودست ما کوتاه)». * نه قانئر، نه ده قاندئرئر. ** «» * نیت هارا منزیل اورا. ** «نیت به هر کجا باشد، منزل و مقصد همانجاست». == و == * وارلیقدا دوست اولما یوخلوقدا کنار***ایگیتم دیینده بو عادت اولماز. ** «» * واری اولان تاخار یوخو اولان باخار. ** «کسی که داره استفاده می کنه کسی که نداره نگاه می کنه (دارندگی و برازندگی)». * واریندی گیریش یوخوندو سوروش. ** «(فکری) داری شروع کن نداری بپرس» * وئر ال ساخلار. ** «دست بخشنده نگهدار صاحبش و کسانی که مورد دعای آن فرد هستند می‌باشد». == ه == * هاردا آشدی، اوردا باشدی. ** «هر جا آش هست، آنجا سر است». * هامئسی بیر بئزین قئراغئدئلار. ** «سروته یه کرباسن». * هامئسی بیر داغ دی ** «همشون یه کوهن» * هامینی برق توتاندا بیزیده لامپا چیراغ توتار. ** «همه را برق میگیره ما را چراغ نفتی». * هر آغلار گوزلویه عاشیق دئمه زلر. ** «به هر کسی که چشمانش گریان است عاشق نمی‌گویند». * هر اوخویان ملانصرالدین اولماز. ** «هر گردی گردو نیست». * هر زادئن تزه سی، دوستون کوهنه سی. ** «هر چیز تازه اش خوب است دوست کهنه اش». * هر قئشئن بیر یازی وار. ** «هر زمستانی بهاری هم دارد». * هر کس ساغ اولسون اوزونه. ** «هر کس باید به خود متکی باشد و از دیگران انتظار کمک نداشته باشد». * هر کسین حورمتی اوز الینده دیر. ** «احترام هر کس دست خودش است». * هر گوزلده بیر عایئب اولار. ** «هر گلی عیب و علتی دارد (گل بی خار خداست)». * هر نه اکیرسن، اونودا بیچیر سن. ** «هرچه بکاری همان را درو می‌کنی (هرچه بکاری تو، همان بدروی)». * هرنه سالار سان آشئنا، اودا چئخار قاشئقئنا. ** «هرچه کنی بخود کنی – گر همه نیک و بد یا کنی». * هرنه گئده ر باغدان گئده ر، باغباندان نه گئده ر؟ ** «» * همشه شعبان بیر دفعه ده رمضان. ** «همیشه شعبان یکبار هم رمضان». * هئچ ده ن یئی دیر. ** «از هیچی بهتره (کاچی به از هیچی)». * هئچ گول تیکان سئز اولماز. ** «هیچ گلی بی خار نیست». * هئچ کیم اوز یوْغورتونا تورش دئمز. ** «هیچ کس نمیگه ماست من ترشه» == ی == * یولداش اودی ساشمیا دریا اولوب داشمیا ** «دوست آن است که نیس نزند دریا شود لبریز نشود» * یا حسن کئچل یا کئچل حسن. ** «چه علی خواجه چه خواجه علی». * یاخشئ دوست اوز دوستونون گوزگوسودور. ** «دوست خوب آیینهٔ دوست خود می‌باشد» * یاخشئ دوست یامان گونده بللنر. ** «دوست خوب در زمان سختی معلوم می‌شود (دوست آنست که گیرد دست دوست***در پریشانحالی و درماندگی)». * یاخشی قادین عومور اوزادار، پیس قادین عومور آزالدار. ** «زن خوب عمر را دراز می‌کند، زن بد عمر را کم می‌کند» * یاخشی قئزدان یاخشی دا گلین اولار. ** «دختر خوب عروس خوبی هم می‌شود». * یاخئنداکی علف، اوزاغداکی آرپادان یاخشئدئر (اوزاق یئرین آرپاسئندان، یاخئن یئرین سامانی یاخشئ دئر). ** «سیلی نقد به از حلوای نسیه». * یاشدا یانئر قورونون اودونا (قورونون اودونا، یاش دا یانار). ** «تر هم به آتش خشک می‌سوزد. (تر و خشک با هم می‌سوزد)». * یاغئشدان قورتولوب دولویا دوشدوک. ** «از چاه درآمده توی چاله افتادیم». * یالانچئنئن حافیظه سی اولماز. ** «دروغگو حافظه ندارد». * یامان گونون عمرو آز اولار (قارا گونون عمرو آز اولار، قارا گجه نین آغ گونودوزواولار). ** «عمر روز سخت کم است، یعنی روزگار پستی و بلندی داشته و تلخی و شادی آن به هم پیوسته‌اند (پایان شب سیاه سپید است)». * یانسئن چیراغی، گلسین ایشئغی. ** «چراغش روشن باشد، نورش بیاید». * یای وار، قئش وار، چوخ ایش وار. ** «تابستان هست، زمستان هست، کار زیاد است (این مثل در مورد شخص عجول بکار می‌رود بدین مضمون که فردا تابستان و زمستان خواهد آمد و کار زیادی در پیش است و تا رسیدن به نتیجه وقت زیادی لازم است)». * یورغانا بورون ائلینن سورون. ** «» * یورغانی گویده آیاغی اوزون. ** «». * یوز ایل سئل گلسه ائئماز، بیر گون غم اووان یئری. ** «» * یوقورت توکولسه یئری قالار، آیران توکولسه نه یی قالار؟ ** «اگر ماست بریزد جایش می‌ماند، اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن می‌ماند؟» * یومورتاسی ترسه دوشوب. ** «کلافه است». * یهر گاه آتئن بئلینده گزه ر، گاه یییه سی نین (همشه سو بئله گتمز). ** «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین (همیشه در روی یک پاشنه نمی‌چرخد)». * یئتیمه وای وای دیه ن چوخ اولار - چوره ک وئره ن اولماز. ** «به حال یتیم وای وای گویان زیادند ولی کسی یک لقمه نان نمی‌دهد (وقتی از یک کاری یا شخصی طرفداری الکی و ظاهری می‌کنند ولی در موقع نیاز هیچ‌کدام پا پیش نمی‌گذارند این مثل کاربرد دارد)». * یئدیلر ایچدیلر مطلبه یئتیشدیلر. ** «قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید». * یئر برک اولاندا، اوکوز اوکوزدن گوره ر. ** «وقتی زمین سفت است، گاو فکر می‌کند تقصیر گاو دیگر است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند- عروس نمی‌توانست برقصد، می‌گفت زمین کج است)». * یئرین قولاغی وار. ** «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد». * یئرینه ایشه مک بس ده ییل، شیرین چای دا ایسته ییر. ** «». * ییرمی دورد مین پیغمبره یالوارینجا بیر دانا آللاها یالوار. ** «به جای اینکه به بیست و چهار هزار پیامبر التماس کنی دست به دامن یه خدا شو». * یئکه باشئن یکه بلاسی اولار (قویونو اولان، قورددان قورخماز). ** «هر چه سر بزرگتر، درد سر بیشتر (هر که بامش بیش برفش بیشتر)». * یئکه گوزون ایشیغی اولماز. ** «» == بدون متن اصلی == * اوت هارا دوشسه اوزونه یئر آچار =آتش هر جا که افتد، خودش جا را باز می‌کند. * بر سوگند کسی که زیاد سوگند می‌خورد اعتماد مکن. * نیکی به جای نیکی، کار هر کس است؛ اما نیکی به جای بدی، ویژهٔ جوانمردان است. * مرد باید یا در هرات [میدان جنگ] باشد، یا زیر خاک. * اگر شوهر خوب بود، خدا هم شوهر داشت! * دین ارمنی خوب دینی است، البته اگر روز رستاخیز گندش در نیاید! * هر کس با آشپز قهر کند، گشنه به خانه می‌رود! * اگر گدایی بپوشد، همه می‌گویند: «از کجا آورده‌ای»! * فرزند بلاست، نباشد واویلاست! * خرِ کارکن از بیک بیکار به! * نام عروسی را جشن گذاشته‌اند، مبادا زهرهٔ آدم چاک شود! * دست را نباید برید باید بوسید. * زرنگی زیاد جوانمرگی می‌آورد. * تا از پل نگذشته‌ای خرس را دایی بخوان. * اگر دروغگو نبود، راستگو شناخته نمی‌شد. * آقا میاره نوله، خانم می‌ریزد تو گاله. * آخر شوخی به دعوا می‌کشد. * یارین اولماسا یار اونو آتماغی بیلمه عار =اگر دیدی یارت یار نیست ترکش عار نیست. * برای عاشق بغداد دور نیست. * بازار نه پدر را می‌شناسد نه مادر را. * آنقدر به ماه بی اعتنا باش تا زیر پایت بیفتد. * آنچه باهای می‌آید با هوی می‌رود. * اگر یابو را تیمار کنی جفتک می‌اندازد. * از حرارتش خیری ندیدیم از دودش کور شدیم. * اگر خوراک آسیا را نرسانی سنگها همدیگر را می‌سایند. * ادب زیادی بی‌ادبی است. * این مرغ است که به خروس می‌گوید بانگ بردار. * اگر از کسی تنفر داری بگذار زنده بماند. * آب صاف و روشن ماهی ندارد. * افرادی که بوی بدی می‌دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند. * اندوه مانند دل پر خارش است که با خاریدن پیشتر می‌شود. * اگر منبع یک جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود. * انسان از پیروزی چیزی یادنمی‌گیرد ولی از شکست خیلی چیزها یادمی‌گیرد. * از زنان زیبا همچنان بپر هیزید که از فلفل سرخ هندی. {{ناتمام}} [[رده:فرهنگ در آذربایجان ایران]] [[رده:ادبیات آذربایجان]] [[رده:فولکلور در آذربایجان ایران]] [[رده:ضرب‌المثل‌ها|آذربایجانی]] i1aku6yek5dtfq8d6mkcttxshnbcl7f 171268 171267 2022-08-12T12:19:22Z Shahnazi2002 18342 /* پ */ wikitext text/x-wiki <div style="font-variant: small-caps; text-align: center;"> __NOTOC__ [[#آ|آ]] - [[#الف|الف]] - [[#ب|ب]] - [[#پ|پ]] - [[#ت|ت]] - [[#ث|ث]] - [[#ج|ج]] - [[#چ|چ]] - [[#ح|ح]] - [[#خ|خ]] - [[#د|د]] - [[#ذ|ذ]] - [[#ر|ر]] - [[#ز|ز]] - [[#ژ|ژ]] - [[#س|س]] - [[#ش|ش]] - [[#ص|ص]] - [[#ض|ض]] - [[#ط|ط]] - [[#ظ|ظ]] - [[#ع|ع]] - [[#غ|غ]] - [[#ف|ف]] - [[#ق|ق]] - [[#ک|ک]] - [[#گ|گ]] - [[#ل|ل]] - [[#م|م]] - [[#ن|ن]] - [[#و|و]] - [[#هـ|هـ]] - [[#ی|ی]] </div> == آ == * آبشارین آبی گئدیب شاری قالیب ** «آب آبشار رفته تیله‌هاش موندن» * آباد اوْلسون خال خال، بیری یاتار بیری قالخار ** «آباد باشد خلخال، یکی می‌خوابد یکی دیگر بیدار می‌شود (وصف محلی که همیشه تعدادی بیدارند وشلوغ است)» * آتا اولماق آساندی‏، آتالیق ائتمک چتیندیر ** «پدر شدن آسان است‏، ولی پدری کردن سخت» * آتا چاتینجاخ اشّکه مین! ** «تا زمانیکه به اسب برسی، سوارخر شو»! * آت آلماغا جاوان یوللا، قیز آلماغا قوجانی ** «جوان را برای خرید اسب بفرست و پیر را برای دختر (عروس)» * آت آلمامیش آخئر چکیر ** «قبل از اینکه اسب را بخرد آخورش را می‌سازد» * آتا دوغرایب بالایئیر ** «پسر دنباله رو پدر می‌شود» * آتاسئن دونقوز قاپمیش اوغلونو ایلان چالمیش ** «پدرش را خوک گاز گرفته و پسرش را مار نیش زده» * آتاسئنا خئیئری اولمایان کیمه خئیری اولار؟ ** «کسی که به پدرش خوبی نمی‌کند به چه کسی خوبی می‌کند»؟ * آتا سین گورمه ین شاهلئق ادعاسی ائدر ** «هرکه آبا و اجدادش را نشناسد ادعای پادشاهی می‌کند» * آتاش یانماسا کول اولماز ** «تا نسوزد آتشی، خاکستری پدید نمی‌آید» * آتا سیندان قاباغا دوشه ن تولانی قورد یئیه ر ** «توله ای که جلوتر از پدرش راه برود طعمه گرگ می‌شود» * آتالار سوزونه محاکیمه اولماز ** «نصیحت پدر را نمی‌شود محاکمه کرد» * آتالار سوزو حکمتدیر ** «سخن پدران پندآموز است» * آتالار سوزو عاغلئن گوزو ** «سخنان پدران (ضرب‌المثلها) چشم عقل هستند» * آت اولوب، ایتلرن بایرامیدر ** «اسب بمیره عید و عروسی سگهاست» * آتام آتام من بو ایشه ماتام ** «پدرم پدرم من از این کار سر در نمیارم» * آتا مالین درج ایله‏، اونا گوره خرج ایله ** «اول ارث پدری را صاحب شو، آنگاه خرجش کن» * آتاما یاتاق سالدیم قالایچی یلدی یاتدی ** «برای پدرم رختخواب پهن کردم، خادم پدرم آمد خوابید» * آتام ایله آتانی دئینجه ‏، اوزوم ایله اوزونو دئه ** «حساب پدر با حساب خودت جداست» * آتام ائوینده بایلق باشی ‏، اریم ائوینده تویوق آشی ** «خونه پدر کله ماهی خوراکم بود، خونه شوهر مرغ بریان» * آتامی آنامی آتمیشام تکجه سنی توتموشام ** «پدر و مادرم را انداخته و فقط تو را چسبیده‌ام» * آتامین اؤلمه سیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانیا ** «از مرگ پدرم نمی‌ترسم ‏، ترسم از این است که عزرائیل در خانه‌ام را بشناسد» * آتا مینمه یین بیر عیبی وار، آت دان دوشمه یین مین عیبی وار (آتا مینمه ک راحتدیر، آت دان ینمه ک چتیندیر) ** «اگر سوار بر اسب شدن یک عیب و ایراد داشته باشد، از آن افتادن و پیاده شدن هزار مورد و مسئله دارد (رسیدن به ثروت و مقام خوشایند ولی از دست دادن آن سخت و ناگوار است)» * آتان بیلیجی دی سنه نه؟ ** «گیرم پدر تو بود فاضل-از فضل پدر تو را چه حاصل» * آتان سوغان آنان ساریمساق اوزون نجه اولدون گول بسر؟ ** «پدرت پیاز ومادرت سیر، مگه میشه تو بشی گلبسر (خیارسبز)» * آتانین دعاسی ‏، آنانین ناله سی ** «دعای پدر و ناله مادر» * آتانین دعاسی آنانین آهی ** «دعای پدر و آه مادر» * آتا ات ایته اوت وئرمزلر ** «به اسب گوشت و به سگ علف نمی‌دهند» * آتا مین ‏، آد قازان ** «بر اسب سوار شو و شهرت بطلب» *آتا مینیب جیدا گوتوروب **سوار اسب شده جیدا برداشته * آتا آنا رشوه سیز دوست دورلار ** «پدر و مادر بدون هیچ چشم داشتی دوستت هستند» * آتا ائوینده اوگئی آنا _ار ائوینده قایئن آنا ** «در خانهٔ پدر نامادری- در خانهٔ شوهر مادر شوهر» * آتم آت اولونجان، ییه‌سی مات اولار ** «تا کره اسبم اسب شود صاحبش مات شده (مرده)» * آتان اوخ قایئتماز ** «تیر پر تاب شده بر نمی‌گردد» * آت اوزگنین، گوت اوزگنین، چال چاتلاسین «اسب مال کس دیگر، کون مال کس دیگر، بکوب تا بشکند.» * آتی آت ایله باغلاسان همرنگ اولماسا هم خوی اولار. ** «دو اسب را که یکجا ببندی اگر هم رنگ نشوند هم خوی هم می‌شوند». * آتین ساتان اشک آلامماز، دوسین ساتان کوشک آلامماز. ** «کسی که اسبشو میفروشه نمی‌تونه خر بخره، کسی که دوستشو میفروشه نمیتونه خانه باغ بخره» * آجا مئییت حلال دیر. ** «برای فرد گرسنه میت حلال است». * آج تویوق یاتار یوخودا داری گورر. ** «مرغ گرسنه در خواب ارزن می‌بیند».(شتر در خواب ببیند پنبه دانه) * آج قارئن آجی آیران. ** «شکم گرسنه و دوغ تلخ (وعده‌های تو خالی)». * آجین ایمانی اولماز. ** «آدم گرسنه ایمان ندارد». * آجیندان یاتیب گون اورتادا دوروب. ** «از زور گرسنگی شب می‌خوابد و بعد از ظهر بیدار می‌شود». * آجین قارنی دویار، گوزو دویماز. ** «حریص دایم در غم است، هرچه دارد پندارد کم است». * آج دئیر دویمارام ، توخ دئیر آژمارام. ** «گرسنه میگه سیر نمیشم ، سیر میگه گرسنه نمیشم» * آخار سویا گئدسه، آخار سولار قورویار. ** «آدم بد شانس اگر به آبهای روان برود آنها هم خشک می‌شوند». * آخار سو یولونی تاپار. ** «آب جاری راهش رو پیدا می کنه». * آختاران تاپار یاتان یوخودا گوره ر. ** «کسی که جستجو کند پیدا می‌کند و کسی که بخوابد در خواب می‌بیند (جوینده یابنده است)». * آخیرده گوله ن، یاخشی گوله ر. ** «کسی که آخر می‌خندد، بهتر می‌خندد». * آدادا قورد آز ایدی، بیری ده گمیله گلدی. ** «در جزیره گرگ کم بود، یکی هم با کشتی آمد». (گلپایگان گرگ کم داشت، یکی هم از گوگد آمد) * آدام پولو قازانار، پول آدامی قازانماز. ** «آدم پول در میاره، پول آدم نمیکنه (نه همین لباس زیباست نشان آدمیت)» * آدام گئده ر آدی قالار. ** «انسان می‌میرد نامش ماندگار می‌شود» * آدام هر نه دن قورخسا، باشینا گله ر. ** «انسان از هر چیزی بترسد به سرش می‌آید». * آدامئن آدی پیسلی یه چئخئنجا، جانی چئخسا یاخشی دئر. ** «جون آدم دراد بهتر از اینه که شهرت بدی بگیره» * آدامئن آغزئندان سؤز آلئر. ** «از دهان آدم حرف می‌کشد». * آدامئن اون دانا یییجی سی اولسون بیر دانا دیییجی سی اولماسئن. ** «آدم ده تا نون خور داشته باشه ولی یه دونه غر زن نه»! * آدی منیم دادی سنین. ** «به اسم من ولی لذتش مال دیگران». (به نام من و به کام دیگران) * آدئن توتدون اوزو گلدی. ** «اسمشو آوردی پیداش شد». * آدئن ندی رشید بیرین دئه، بیرین ائشید. ** «یکی بگو، یکی بشنو». * آرپا اکه ن بوغدا درمه ز. ** «کسی که جو می‌کارد گندم درو نمی‌کند». * آرپا یئمییه ن آت، قلیج گوجونه یریمز. ** «اسبی که جو نخورد، به زور شمشیر راه نمی‌رود» * آزاجئق آشئم، آغرئماز باشئم. ** «به فقر می‌سازم، دردسری ندارم». * آزا قانع اولمایان چوخا یئتیشمه ز. ** «کسی که به کم قناعت نکند پیشرفت نمی‌کند» * آز دانئش ناز دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا دانئش، اوستا دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا گئده ن یورولماز. ** «کسی که آهسته می‌رود خسته نمی‌شود». * آسلانین ائرکک دیشی سی اولماز. ** «[[شیر]] نر و ماده ندارد». * آش دی آشئن ایسپناغی. ** «آش اگه آشه مربوط به اسفناجشه». * آشی پیشدی. ** «گاوش زائید. مشکلی برایش پیش‌آمد». * آغاج بار گتیردیکجه باش آیه ر. ** «درختی که بارش بیشتر باشد بیشتر خم می‌شود». * آغاجی ایچیندن قورد یئیه‌ر. ** «کرم درخت را از درون می‌خورد». (کرم از خود درخت است) * آغاجین بیری آردی، بیری ناموس، قالانی تالاپ تولوپ. ** «چوب (تنبیه و تربیت) یکی عصمت و عفت (آر) است، یکی ناموس، بقیه تالاپ تولوپ». * آغانئن مالی چئخاندا نوکرین جانی چئخئر. ** «از اموال آقا داره کم میشه جان نوکر داره در میاد (شاه می‌بخشد شیخعلی خان نمی‌بخشد)». * آغریمایان باشا دسمال باغلامازلار. ** «به سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند». * آغرییان دیشی چکرلر. ** «دندانی را که درد می‌کند باید کشید». * آغئزلاردا ساققئز اولماق. ** «دهان به دهان گشتن». * آغئزئنا باخ تیکه کس. ** «به اندازه دهانت لقمه بردار (پایت را به اندازه گلیمت دراز کن)». * آغئزئندا مرجیمک ایسلانمئر. ** «عدس دردهانش خیس نمی‌شود (درمورد آدمی که سرّ نگهدارنیست)». * آل آپارمئش. ** (آل او را ببرد)(آل=موجودی موهوم و خیالی که به چشم انسان تنها در شب یا زن حامله دیده می‌شود)». * آل ایتدن معروف اولماق. ** «مثل گاو پیشانی سفید مشهور بودن». * آللاه آدامئن عمروندن گؤتورسون، قویسون شانسئنئن اوستونه. ** «خدا از عمر آدم بردارد، به شانسش اضافه کند». * آللاه ایکی قاپازی، بیر باشا وور ماز. ** «خدا دو سرکوفت را به یک سر نمی‌زند». * آللاه ایلانی تانییب، آیاغلارئنی قارنئنا سوخوب. ** «خدا خر را شناخت و شاخش نداد». * آللاه باغلایان قاپئنی، هئچ کیم آچامماز. ** «دری را که خدا ببندد، هیچ‌کس نمی‌تواندباز کند». * آللاه بیر قاپئنی باغلاسا، آیری قاپی آچار. ** «خدا اگر دری را به روی بنده اش ببندد، در دیگر به رویش می‌گشاید (خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)». * آللاه داغئنا باخار قار وئره ر. ** «خداوند به کوه اش نگاه می‌کند برفش می‌دهد (خداوند به هر کسی به اندازه لیاقتش می‌دهد، خلایق هرچه لایق)». * آللاه‌دان اوزولمییه نه، اؤلوم یوخدور. ** «برای کسی (بیماری) که ارتباطش از جانب خداوند قطع نشده، مرگ وجود ندارد». * آللاه دان قورخان هئچ نه ده ن قورخماز. ** «کسی که از خدا می‌ترسد از هیچ چیز نمی‌ترسد» * آللاه دغل بازا پای ورمز. ** «خدااز فریب کاران حمایت نمی‌کند.» * آللاه شنبه نی جهودا قیسمت ائله سین. ** «خداوند شنبه را قسمت جهودها کند». * آللاه قارغا ده ییل کی گوز اویا (آللاهئن بارماغی یوخدور، گؤزووه سوخا). ** «خداوند مانند کلاغ نیست که چشم در بیاورد (چوب خدا صدا نداره)». * آللاه قازاناندان آلار وئره‌ر بئجه‌ره‌نه. ** «خدا اختیار داره». * آللاها قوربان اولوم کی، یاغی یاغ اوسته وئریب یارمانی یاوان قویوب. ** «قربان خداوند بروم که به یکی روغن روی روغن (صد نازو نعمت) داده وبرای یکی هم بلغور خالی». * آلچاقدا دایان که چیخاسان باشا. ** «برای رسیدن به قله کوه باید از دامنه شروع کنی». * آلئنمئش تاپئلمئش دی. ** «چیزی که خریده شده غنیمت است». * آلما قاخی دا قاخدی، اَریک اوندان قاباخدی. ** «برگه سیب هم هرچند برگه هست ولی برگه زرد آلو از آن به مراتب بهتر است» * آناسئنا باخ قئزئنی آل، قئراغئنا باخ بئزینی آل. ** «در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج دربارهٔ مادر عروس تحقیق کن». * آنلایان بیر تل ده ن آنلایار (آدام اولانا بیر سوز یئته ر. آنلایانا بیر سؤز بسدیر. آنلایانا ایشاره، آنلامایانا میناره. آنلایانا بیر سؤز بیر کیتابدئر. آنلایانا بیر کلمه سازدئر، آنلامایانا زورنا قاوال آزدئر). ** «عاقل را یک اشاره کافیست». * آی ایشئغی گونده ن آلار. ** «نور ماه از خورشید هست» * آیدان آری، سودان دورو. ** «پاک‌تر از ماه، صاف‌تر از آب». * آییدان قورخان، مئشه یه گیرمه ز. ** «کسی که از خرس می‌ترسد، وارد جنگل نمی‌شود». * آیین ایشیغی، گئجه نین یاراشیغی. ** «نور ماه، برازندگی شب». == الف == * ایشمئمیش کئفلی ** «نخورده مست (کنایه از شادی، گیجی، بیخیالی یا بی توجهی بیش از حد)» * اوستورسان یئل آپارار ** «بگوزی (فلان چیز یا کس رو) باد میبره! (کنایه از قدرت بیش از حد مخاطب نسبت به چیز یا کس دیگری)» * اؤلؤنون گوتونه سوخسان دیریلر ** «(فلان چیز را) به کون مرده فرو کنی زنده می‌شود! ( اشاره به فوق‌العاده مفید بودن یک موضوع یا هر چیزی )» *اوست اورتولو بازار دوستلوغو پوزار **«عدم شفافیت در رفاقیت موجب از بین رفتن رابطه دوستانه میشود» * ایپک اوقدر خار اولدی اشگه افسار اولدی. ** «ابریشم آن قدر خار شده که بند افسار خر شده‌است» * اَت قانلی یئگیت جانلی گَرَح ** «گوشت خون‌دار و جوان جون‌دار باید(باشد)» * اِشَّح قوناخ‌لیغی‌دی؟ ** «مهمانی خر هست؟(چه خبره مگه؟)» * اششکی پالان ساخلار قشونی یالان. ** «خر را پالان نگه می‌دارد و لشکر را دروغ» * اِله جیر یاماخ تاپئل‌سئن(شکل دوم: یئکه جیردین) ** «یه جوری پاره کن که وصله پیدا بشه(جوری بلف بزن که بشه باور کرد)(شکل دوم: زیاد پاره کردی)» * اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نین گو’زون ایور (اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نه ن ساواشئر). ** «هم تو کشتی نشسته هم به ناخدا گیر داده». * ات وئرمه ده ن، کوفته ایسته مه (ات وئرمه میش، کوفته الده ائدیلمز). ** «تا وقتی گوشت نداده‌ای کوفته نخواه». * ایصفهانان گلن اشک کرخ (۴۰) گون آنقرار. ** «الاغی که از اصفهان (راه دور) اومده باشه چهل روز عرعر می کنه» * ایشین دوشدی آروادا اولن گونون سال یادا. ** «کارت به زن افتاد روز مرگش را یادت بینداز» * ایکی قیرغی ساواشار، سئرچه یه ده ن دوشه ر. ** «دو قرقی با هم دعوا می‌کنند، برای گنجشک دانه می‌افتد» * ایو ساتان بیر ایل دولتی اولار ایو آلان بیر ایل کاسب. ** «هر کی خونه بفروشه یک سال وضعش توپ میشه و اونی که خونه می خره یک سال بی‌پولی میکشه» * الی باغلی اولانین دوگنی چوخ اولار. ** «کسی که دستاش بسته هست خیلی‌ها جسارت زدنشو پیدا می‌کنند» * اوزگه قاپئسونی باغلی ایسته یه نین، اوز قاپئسی باغلی قالار. ** «» *اوغول سنتی بستنی یماغا لاح گاشیغ ایش ورمز سینار گالار ایچینده اوتاندا تاخیلار بوغازیوا ** «پسرم برای خوردن بستنی سنتی قاشق پلاستیکی استفاده نمیکنن میشکنه میمونه توش وقتی میخوای قورتش بده فرو میره تو قلوت» * اوزونده ن یوخاری یا باخاندا، اوزونده ن آشاغی یا دا باخ. ** «وقتی از خودت بالاترو نگاه میکنی از خودت پایینترم نگاه کن» * اوستی بزک آلتی تزک. ** «رویش زیبا و تمیز زیرش کثیف(ظاهر زیبا باتن زشت)» *اوستوراغین گولونجا نه ربطی وار؟ ** «گوز چه ربطی به گولنج داره؟» * اوسورماغی بس دگیل یل قاباغندا دا دورور. ** «گوزیدنش کم نیست جلوی باد هم می‌ایستد» * احمد بی غم دیر. ** «آدم بی خیالی است». * ادب بازاردا ساتیلماز. ** «ادب در بازار فروخته نمی‌شود». * ار آخار چای دی آرواد سویون بندی. ** «شوهر رود در جریان است و زن آب‌بند است (زندگی جمع می‌کند)» * اریم اولسون ائرمنی اولسون (اراولسون اکبر اولسون). ** «اخلاق و رفتار مهم نیست مهم این است که شوهر و سایه سر باشد». * اششییم اؤلمه یونجا بیتینجه ک، یونجام سارالما، توربا تیکینجه ک.(اؤلمه اششکیم یونجا بیتینجک) ** «بزک نمیر بهار میاد، کمپوزه با خیار میاد». * اششگه گوٍجوٍ چاتمیر، پالانئ‌نی تاپداییًر. ** «زورش به خر نمی‌رسد، پالانش را کتک می‌زند»! * اشک نه بیلر آرپا باهادی. ** «خر که نمی فهمه جو گرونه (خر چه داند قیمت قند و نبات)». * اوکوز گوجون بولسه چوبانا اگیلمز. ** «گاو اگر زورشو بدونه تسلیم چوپان نمی‌شود». * ال الی یویار، ال ده دؤنه ر اوزو یویار. ** «دست، دست را می‌شوید، دست برمی‌گردد صورت را می‌شوید (همدلی و کمک به دیگران و رفتار متقابل آنها در تمامی زمینه‌ها)». * اتینن درناغین آراسینا گیرمه. ** «میان گوشت و استخوان نرو (میان دو برادر جدایی نینداز)» * الییم اله نیب قلبیریم گویده فئرئلدئر. ** «الکم بیخته شده و غربیلم درهوا می‌چرخد (آردم را بیختم الکم را آویختم)». * الینده ن سو داممئر. ** «از دستش آب نمی‌چکد (کنایه از آدم خسیس)». * ان بؤیوک بیجلیک دوزلوکدور. ** «بزرگترین زیرکی درستکاری و صداقت است». * اوباشداآغلاماق بوباشدا سئزئلداماقدان یاخشئدئر. ** «گریه کردن در انتها از چس‌ناله کردن در ابتدا بهتر است (احتیاط اولیه بهتر از پشیمانی و گریه کردن در پایان کار است)». * اوجوزدان باهاسی اولماز. ** «همیشه جنس گرانبها مرغوب و باصرفه تر است». * اوجوزلو اتین شورباسی اولماز. ** «از گوشت ارزان شوربا نمی‌شود». * اود آلتئندان کوز، آدام آلتئندان سوز (آدامئن آلتئن سوز یاندئرار، قازانئن آلتئن کوز یاندئرار). ** «خاکستر زیر آتش، حرف پشت سر انسان (انسان بواسطه برخی از سخنان دیگران همیشه در زحمت و رنج است همچنان که شعله‌ور شدن چوب زیر دیگ را می‌سوزاند)». * اود پارچاسی دی. ** «یه پارچه آتیشه». * اوره ییم قئزمئر. ** «دلم گرم نمیشه». * اوز گوزونده دیره یی گورمور، اوزگه نین کینده توکو گورور. ** «تیر را در چشم خود نمی‌بیند ولی مو را در چشم دیگری می‌بیند». * اؤزومون قشنگین چاققال یئیر. ** «بهترین انگور (باغ) راشغال می‌خورد». * اوزونه سیچیر، منه گوز بره لدیر. ** «برای خودش می‌ریند، برای من چشم می دراند» !(خودش را خیس می‌کند، عصبانیتش را سر من خالی می‌کند) * اوزو یئخئلان آغلاماز. ** «کسی که خودش بیفته [[گریه]] نمی کنه (خود کرده را تدبیرنیست)». * اوزونن گوز اول ** «چشم از رو خودت برندار(حواست به خودت باشه؛ مواظب خودت باش» * اوستورانین قاباغیندا سیچماسان، دئیرلر گوتو یوخدی. ** «کلوخ انداز را پاداش سنگ است.» (عوض عوض داره گله نداره) * اوغرو پیشیک آغاج گورجک قاچار. ** «[[گربه]] دزده چوب ببینه فرار می‌کنه». * اوغرو دان اوغرویا حلالدی. ** «دزد که از دزد بدزده حلاله.» * اؤلسون او یاخشی کی پیسده ن سونرا گه له جک (اؤلسون او پیس کی یئرینه یاخجی سی گه له جک). ** «بمیرد آن خوبی که می‌خواهد بعد از بد بیاید (هیچ بدی نرفت که خوب جاش رو بگیره)». * اول قارداشلئغئنی ثابت ائله سونرا ارث و میراث ایسته. ** «اول برادریتو ثابت کن بعد ادعای ارث بکن». * اؤلو دوروب مرده شیری یویور. ** «مرده بلند شده داره مرده‌شور رو غسل میده». * اؤلومدن باشقا هر شئیه چاره وار. ** «فقط مرگ را چاره نیست». * اؤلمه ز خدیجه، گوره ر نوه نتیجه. ** «نمی‌میرد خدیجه، می‌بیند نوه و نتیجه (یعنی هرکس کار بکند خوب و بد نتیجه کارش یا عمل انجام یا فته اش را خواهد دید و پس از آن دیگران با دیدن نتیجه کار قضاوت خواهند کرد)». * اؤلمه ک اگر اؤلمه کدیر، بونه جان وئرمه کدیر. ** «مرگ یک بار شیون هم یک بار». * اؤلن یوخدور قبرینه سئچاسان. ** «هنوز خبری نیست که داری برنامه می‌ریزی». * اؤلویه اوز وئرسن، سیچار کفنین باتیرار. ** «به مرده رو بدی می رینه کفنشو کثیف می کنه». * او مراغا باسلئغئدی، ایلده بیر دفعه گلر. ** «آن باسلوق مراغه است سالی یکبار می‌آید». *ایت ایلن یولداشلیق ائله، آما آغاجیوی یئره قویما ** «با سگ دوستی کن ولی چماغتو زمین نذار» * ایت موتالدان ال‌چکدی موتال ایتدن ال چکمیر. ** «سگ از خیک دست برداشت خیک ازسگ دست برنمی‌دارد». * ایت هورر کروان کئچر. ** «سگ واق واق می‌کند، کاروان می‌گذرد (سگ لاید و کاروان گذر، جواب ابلهان خاموشی است)». * ایتین آیاغیندان تیکان چئخاردئر. ** «از پای سگ خار درمی‌آورد (سخت کوش- در مورد انجام کارهای سخت و مشاغل طاقت فرسا)». (کنایه ازشجاعت و نترس بودن) * از گل قیزیم ناز گل قیزیم. ** «کم مهمون بیا دخترم ناز باشه اومدنت». * ایری اوتوراق دوز دانیشاق. ** «کج بشینیم، راست صحبت کنیم (اظهار صداقت و راسنگویی در هر موقعیتی)». * ایش ایچینده ایش وار. ** «کاسه ای زیر نیم کاسه است». * ایش قالسا اوستونه قار یاغار. ** «اگه کار بماند رویش برف می‌بارد». (کار امروز را نگذار فردا) * ایشله ین دمیری، پاس باسماز. ** «آهنی که کار کند زنگ نمی‌زند (در زمینه ارزشمندی کار کردن بیان می‌شود)». * ایشه یاخشی باخارسان، ایشده سنه یاخشی باخار. ** «» * ایشی دوشنده آختارار، ایشیم دوشنده قاوالار. ** «وقتی کاری با من دارد دنبالم می‌گردد، وقتی کاری باهاش دارم فراری ام می‌دهد». * ایلان هر یئره ایری گدر، اوز یوواسینا دوز گدر. ** «[[مار]] هر کجا که کج بره، خونه خودش راست میره». * ایلانئن قویروغون آیاقلاماسان چالماز. ** «اگر پا روی دم مار نگذاری نیشت نمی‌زند» * ایلانئن یارپئزدان خوشو گلمز گلر سو قئراغئندا چئخار. ** «مار از پونه بدش میاد دم در لونه اش سبزه میشه». * ایلانی اوتوب اژدها اولوب. ** «مار را قورت داده شده اژدها». (مار خورده افعی شده) * ائل گوجو، سئل گوجو (ائلین گوجو، سئلین گوجو). ** «قدرت مردم مانند قدرت سیل است (دست خدا با مردم است)، در زمینه نیرومندی کار جمعی بیان می‌شود». * ائله دانئشئر کی پیشمیش تویوغون گولمه یی گلیر. ** «چنان حرف می‌زند که مرغ بریان خنده اش می‌گیرد». * ائله قورخور، جین دمیرده ن قورخان کیمی. ** «مثل ترسیدن جن از آهن می‌ترسد (کنایه از آدم ترسو است)». * ائله یئرده یاتماز کی آلتئنا سو کئچه. ** «می‌گویند فلانی جائی نمی‌خوابد که آب زیرش برود، بسیار محتاط است». * ائویمدن چئخئر قارنئما گئدیر. ** «از خانه‌ام در می‌آید، به شکمم می‌رود (از این جیب به ان جیب)» * إشییه گِدیرَم تاری داننیر، إوَه گَلییم قاری داننیر. ** «بیرون میرم خدا سرمون میزنه، خونه میاییم زن سرمون میزنه» (بیشتر برا کسی بکار می‌رود که نه روزی درست و حسابی دستش میاد و نه در خونه از جهت اخلاق زن درست حسابی داره) == * باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله ** « اگه میخوای به سرت خاک هم بریزی از بلندی بریز » * بش یاشیندا قویون؛ اللّی یاشیندا قاضی نی آلار. ** «یک گوسفند پنج ساله؛ یک قاضی پنجاه ساله را می‌خرد» * باجی، باجین اؤلسون، درد چوخ، وقت یوخ. ** «خواهر خواهرت بمیره حرف زیاد است و وقت کم» * بو گون قیزین دوگمه ین صاباح دیزین دویه جخ. ** «کسی که امروز دخترشو نزنه فردا به زانوش باید از حسرت بکوبد» * بیر ائوده شادلیق، بیر ائوده شیوئن. ** «درخانه ای شادی، درخانه ای دیگر شیون» * بیر الی ایله وئریر، بیر الی ایله آلئر. ** «با یه دست میده، با دست دیگرش میگیره» * بیراولکه ده ایکی حکمدار اولماز. ** «در یک کشور دو حکمدار نمی‌گنجد». * بیر بوغدا اکمه سن، مین بوغدا بیچمه سن. ** «اگر یک دانه گندم نکاری، هزاران دانه گندم نمی‌توانی برداشت کنی». * بیر بولودلا قئش اولماز. ** «با یک ابر زمستان نمی‌شود». * بیر چیراغئن ایشئغئنا قئرخ آدام یئغئشار. ** «به نور یک چراغ چهل نفر جمع میشود» * بیزیم گلین بیزدن قاچار، اوزونو توتار گوتونو آچار. ** «عروس ما از ما فرار می کنه، صورتشو می گیره اما کونش را باز می گذاره» *بیزیم صوبدن گوتوموزو شخته آتیپ خانیم یاتیپ یاتیپ ناهارچا شِش آتیپ! ** از صبح درومدیم کونمون از سرما یخ زده خانوم خوابیده خوابیده ظهر بلند شده میگه چقدر هوا گرمه! * بیر چیو بیر نالی، بیر نال بیر آتی، بیر آت بیر پهلوانی، بیر پهلوان بیر لشگری و بیر لشکر بیر کشوری ساخلار. ** «یک میخ یک نعل را، یک نعل یک اسب را، یک اسب یک پهلوان را، یک پهلوان یک لشکر را و یک لشکر یک کشور را نگه می‌دارد» * باخما اوزونون قاراسئنا، باخ آلنئنئن سیتاراسئنا. ** «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه». * بارلی آغاجا داش وورارلار. ** «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می‌کنند». * باشدا عاقیل اولماسا بدن عذابدا اولار. ** «عقل نباشد، جان در عذاب است». * باشئنا داش دا سالاندا، اوجا یئردن سال (باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله). ** «وقتی می‌خواهی بر سرت خاک بریزی از جای بلند بریز (همت بلند دار که مردان روزگار – باهمت بلند بجائی رسیده‌اند)». * باغا قینین نان چیخیب قینین بگممور. ** «فراموش کردن اصل و نصب» * باغدا اریک واریدی سلام علیک واریدی، باغدان اریک قورتولدو سلام علیک قورتولدو. ** «در باغ زردآلو بود سلام علیک هم بود، زردآلوهای باغ تمام شد سلام علیک هم تمام شد». * باغبانئن گول واختی قولاغی ائشیتمز. ** «گوش باغبان وقت باز شدن گل نمی‌شنود». * بالا لی قارغا بال یئمه ز. ** «کلاغی که فرزند دارد خودش عسل را نمی‌خورد». * بال شیرین، بالا بالدان دا شیرین. ** «عسل شیرین است، فرزند از عسل هم شیرین تر». * بالا شیرین، اما تربیتی اوزونن شیرین. ** «بچه شیرین است، اما تربیتش شیرین تر است». * بالئغ کونلو ایستیه نین گوتو سودا اولار (کونلو بالئغ ایسته نین گوتو بوزلو سو دا اولار، کؤنلو بالئغ اتی ایسته یه ن، قویروغون قویار بوز اوسته). ** «کسی که دلش ماهی می‌خواهد باید در آب فرورود (هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد، کسی که خربزه می‌خورد، پای لغزش هم می‌نشیند)». * برکت، حرکت ده دیر. ** «از تو حرکت، از خدا برکت». * بئش بارماغ بئشیده بیر اولماز. ** «پنج انگشت برابر نیستند». * بئش ده آلاجاغئم یوخ اوچ ده وئره جاغئم. ** «نه به اشتری سوارم نه چو خربه زیر بارم». * بئش قئرانلئق یوغورت کیمین اوزون توتوب. ** «مانند ماست پنج قرانی خودش را گرفته» * بودونیا بیر گوزگودور، هر گلن باخار گئدر. ** «این دنیا مانند آینه است هرکسی می‌آید و نظری بر آن می‌افکند». * بورجلو بوشلونون ساغلئغئن ایستر. ** «طلبکار سلامتی بدهکار را می‌خواهد تا زنده باشد و بتواند دین خود را ادا نماید». * بوردا منم باغداددا کور خلیفه. ** «در اینجا همه‌کاره من هستم همچنانکه در بغداد نیز خلیفه کور همه‌کاره است». * بؤرکونو قوی قاباغئنا. ** «کلاه خود را قاضی کن». * بورنو یئللی دیر. ** «دماغش باد دارد». * بورنوندان توتسان جانی چئخار. ** «اگر دماغش را بگیری جانش در می‌آید». * بوغدا بوغدادان بیته ر. ** «از مکافات عمل غافل مشو***گندم از گندم بروید جو ز جو». * بوشلو بوشلونون ساغلیغین ایستَر ** «طلبکار همیشه سلامتی کسی که بهش طلب داره رو میخواد(منظور مشکلی نیست یکم طلبکار افرادی که دوستشون داریم باشیم)» * بوقارا او قارا یا بنزه مز. ** «این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست». * بو گونون صاباحی دا وار (جمعه نین چرشنبه سی وار). ** «امروز فردایی هم دارد (در مورد افرادی که شاکر نعمت نیستند به کار می‌رود)». * بولاغ سو توکمه یی ایله بولاغ اولماز گه ره ک اوزو جوشا. ** چشمه با آب ریختن چشمه نمی‌شود خودش باید بجوشد. * بولانماسا دورولماز (خراب اولماسا آباد اولماز). ** «شرط آبادانی و اصلاح، به هم خوردن و از بین بردن برخی از شرایط و موارد است». * بونلاردان فاطیا تومان اولماز. ** «از اینهان برای فاطی تنبان نمی‌شود». * بیر آیاغی قبیرده اولماق (بیر آیاغی قبیرده دیر). ** «پای کسی لب گور بودن». * بیر الده ایکی قارپئز توتماغ اولماز. ** «با یک دست نمی‌توان دو هندوانه را برداشت». * بیر اینه اوزونه وور، بیر جووالدوز اوزگیه. ** «اول یک سوزن به خودت بزن بعد یک جوالدوز به دیگران». * بیر بیر مین اولار، داما داما گول اولار. ** «یکی یکی هزار می‌شود چکه چکه دریاچه (استخر) می‌شود (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریاشود)». * بیر تیکه نی بیلمه ین، اون تیکه نی ده بیلمز (بیر تیکه نی بیلمه ین، مین تیکه نیده بیلمز). ** «کسی یک خوبی را (که در حقش شده) نفهمد ده خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید». * بیر سوز اولماسا، مین سوز دئییلمز (بیر سوز اولماسا دئمزلر). ** «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها». * بیر کنده گیردین هامی کور سنده کور (یالانا بورون، ال ایله سورون). ** «اگر وارد دهی شدی دیدی همه کور هستند تو هم کور باش (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو)». * بیرلیک هاردا دیرلیک اوردا. ** «یکدلی هرجا که باشد زندگی آنجاست». * بیرین بیلیرسن بیرین یوخ. ** «یکی را می دانی یکی را نه». * بیکارلیق بیعارلیق. ** «بی‌کاری بی‌عاری». == پ == '''* پادشاه اوزاغ دا، آللاه یوخاری دا، کیمه دیسن دردیدینی؟''' ** «پادشاه در دور دست است، خداوند بالاست، به کی دردم را بگویم؟» '''* پاخما اولماسا، مرد رند آجیندان اولر''' ** «اگر آدم پخمه وجود نداشته باشد، رند از گرسنگی می‌میرد» '''* پاسلی دمیردن قیلینج اولماز''' ** «از آهن زنگ زده شمشیر در نمیاد» '''* پاکات ایچینده سؤز دئمک''' ** «چیزی را با کنایه و در پرده گفتن» '''* پالازا بورون ائلینن سورون''' ** «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» '''* پنیری دری ساخلار قادئنی اری''' ** «پنیر را توبره نگه می‌دارد و زن را شوهر» '''* پؤخ پؤخدی، یاش، قوروسی یؤخدی''' ** «گوه گوهه، خشک و تر نداره» '''* پولو وئر پولا''' ** «پول را بده به پول» '''* پول الین چرکی دیر''' ** «پول چرک کف دست است» '''* پیچاق اوز دسته سین کسمز''' ** «چاقو دسته خودشو نمیبره» '''* پیچاق وورسان قانی چیخماز''' ** «چاقو بزنی خونش در نمی‌آید» '''* پیس اولادی نه آتماغ اولار نه اوتماغ''' ** «فرزند بد را نه می‌شود دور انداخت، نه می‌شود پذیرفت» '''* پیشیکه دئدیلر پوخون درمان دی، سئچدی اوستون باسدیردی''' ** «به گربه گفتند گهت دوا است، رید، روش خاک ریخت» '''* پیشیکین الی اته چاتمیردی دئییردی مینداردی''' ** «گربه دستش به گوشت نمی‌رسید، می‌گفت مردار هست» == ت == * تانری داغینا باخار، قار وئرر. ** «خداوند به هر کسی متناسب با ظرفیتش روزی می‌دهد». * تانری یازانی، بنده پوزا بیلمه ز. ** «سرنوشت را نمی‌شود تغییر داد». * تایلی تایئن تاپمالی. ** «کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز». * تزه یونجا ائششیه باش آغریسی گتیره ر. ** «» * تک الده ن سس چئخماز. ** «یه دست صدا نداره». * تکلئق آللاها گلیب. ** «تنهایی خدا را زیبد». * تکه ده قوچ هونه ری اولماز. ** «بز نر هنر قوچ رو نداره» * تلسه ن قئز اره گئتمز، اره گتسده خئیر گؤرمز. ** «دختری که برای شوهر کردن عجله کند، نمی‌تواند شوهر کند و اگر توانست شوهر کند در زندگی اش خیر نمی‌بیند». * تنبل احمد دیر. ** «آدم تنبلی است». * تنبل قادئنئن، قئزی زیرنگ اولار. ** «زن تنبل، دختر زرنگ خواهد داشت». * توخون آجدان خبری اولماز. ** «شخصی که سیر است از احوال گرسنه آگاهی ندارد (سواره از پیاده خبر ندارد)». * توزلی باشماغین نازین چکن چوخ اولار **«ناز کفشی که گرد و خاک شده رو بیشتر می‌کشن(هرکه بامش بیش برفش بیشتر)» * توک ایله دری، اوره کده ن سو ایچه ر. ** «مو و پوست از دل آب می‌خورند (وضعیت پوست و مو را دل آدم مشخص می‌کند)». * تولکوسن آسلانلا چیخما ساوشا. ** «اگر روباهی با شیر دعوا نکن». * تولکو سوواخلی باغا گیرمه ز. ** «روباه به باغ محصور وارد نمی‌شود». * تولکویه دئدیلر هانی شاهیدین؟ دئدی: قویروغوم. ** «به [[روباه]]ه گفتن شاهدت کیه؟ گفت: دمبم». * تویدا، اوینایانین بویون گوره رلر. ** «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باش». == ج == * جالانان سو بیر داها کوزه یه قاییتماز. ** «ابی که ریخته شده، دیگر به کوزه بازنمی‌گردد». * جان وئره‌ر مال وئرمه ز (جانین وئره ر، ولی مالئن ورمه ز). ** «جانش را می‌دهد ولی مالش را نه». * جانی بوشلوغدان ائرمنی یه دایی دئییر. ** «از تنبلی به ارمنی دایی می‌گوید». * جفا چکمه ین، صفا گورمز. ** «جفا نکشیده، صفا نمی‌بیند». * جامال گئدر، کامال قالار. ** «جمال می‌رود، کمال می‌ماند». * جان ده، جان ائشیت. ** «جان بگو، جان بشنو». * جانا گلن، مالا گلسین. ** «چیزی که می‌خواهد به جان ضرر بزند، بهتر است به مال ضرر بزنند». * جواهیر جیندا آراسیندا اولار. ** «جواهر بین دستمال پاره پیدا میشه» * جان شیرین اولور. ** «جان شیرین است». * جانی آغریان ائشک، آت دان یئیین گئدر. ** «خری که بدنش درد می‌کند، از اسب تندتر می‌رود». * جوجه نی پاییز دا سایارلار. ** «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند». * جوجه همیشه سبت آلتئندا قالماز. ** «جوجه همیشه زیر سبد نمی‌ماند». * جویود دور (جویود کیمین پوللارئن یئغئر). ** «جهوداست (مثل جهود پولهایش را جمع می‌کند)». * جهننمه گئدن اؤزونه یولداش آختارار. ** «کسی که به جهنم می‌رود، دنبال رفیق می‌گردد». == چ == * چاخیری توکسه ن سیچانین بوغازینا، گئده ر پیشییین پئشوازینا. ** «» * چالیشان قازانیر، الماسی قیزاریر ** «برو کار کن نگو چیست کار» * چادراسئزلئق دان ائوده قالئب (تومانسئز لئقدان ائوده قالئب). ** «از بی چادری تو خونه مونده-آب نمی‌بیند وگرنه شناگر قابلی است (بدی و خیانت نکردن او از فقدان وسائل است)». * چاغئرئلان یئرده ییت ـ چاغئرئلمایان یئردن ایت (چاغئران یئرده ن قالمازلار، چاغئرمایان یئره باخمازلار). ** «جایی که دعوت شده‌ای حاضر باش ـ از جایی که دعوت نشده‌ای پنهان باش». * چالما قاپیمی، چالارلار قاپینی. ** «درم را نکوب، در تو را هم می‌کوبند. (آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)». * چوخ زامان، دوران اوکوز، یاتان اوکوزون باشینا سیچار. ** «خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته می‌ریند». * چوخ محبت تئز آیرلئق گتیره ر. ** «محبت زیاد زود جدایی می‌آورد (تب تند زود سرد می‌شود)». * چوخ یاشایان چوخ بیلمز، چوخ گزه‌ن چوخ بیلر. ** «کسی که زیاد عمر کند زیاد نمی‌داند، کسی که زیاد سفر کند زیاد می‌داند. جهاندیده بسیار می‌داند (مورد کسانی که سن زیاد و موی سفیدشان را دلیل دانایی شان تلقی می‌کنند بکار می‌رود)». * چوخ یئمه ک آدامی آز یئمکده ن ده قویار. ** «» * چؤره یی سوفرادا گؤرؤب، سویو کوزَه‌دَه (گونو باجادا گؤروبدور سویو کوزَه‌دَه). ** «نان را در سفره دیده و آب را در کوزه، آفتاب را از روزن بام دیده‌است و آب را در کوزه (در مورد کسی گفته می‌شود که نازپرورده است)». * چؤره یی وئر چؤره کچی یه بیرینده آرتیق وئر. ** «نان را بده به نانوا یک عدد هم اضافه بده». * چولک اکه ن، طوفان بیچه ر. ** «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد». * چؤلمَک گَزَر، قاپاغئنئ تاپار. ** «دیزی می‌گردد و درِ مناسب خودش را پیدا می‌کند». * چومچه آش دان ایستی اولوب. ** «کاسهٔ داغ تر از آش بودن». * چه ک زحمت، گؤر لیذت. ** «» * چیبین میندار اولماز اوره ک بولاندیرار. ** «» * چیراغ اوز دیبینه ایشئغ وئر مز (چیراغ اوز دیبینه ایشئغ سالماز). ** «چراغ به اطراف خود نور نمی‌دهد (کنایه از کسانی است که با وجود مستحق در اطرافیان خود فقط دیگران از وجود او بهره‌مند می‌شوند)». == ح == * حتما چورکین چوخ اِلئیرمیشلر ** «حتما نان اش را زیاد می‌کردن (با نان زیاد مصرف میکردند) »( فردی که غذا پخش میکرد گفت امروز غذا کم است مانند زمان پیغمبر که سپاهیان با غذای اندک در راه خدا قناعت میکردند قناعت کنین. ناگهان فردی از جمعیت برخواست و گفت حتما نون اش را زیاد میکردند که کفاف کند و سیر شوند!! ) * حاجی لک لکین آرتئغ بالاسی. ** «جوجه اضافی لک‌لک (جوجه‌ای که خود لک‌لک از لانه بیرون پرت می‌کند)». * حالوا ـ حالوادئمک له، آغئز شیرین اولماز. ** «با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شود». * حامام سویو ایله دوست توتماق (خلیفه کیسه سیندن باغئشلاماق). ** «با آب حمام دوست پیدا کردن (از کیسه خلیفه بخشیدن)». * حسن تلسیک دیر. ** «خیلی آدم عجولی است». * حکماوار اوزاخ کردیسی یاخئن (همدان اوزاخ کَردی یاخئن). ** «حکم آباد (همدان) دور ولی کرتهایش نزدیک است (کنایه از کسی است که به دروغ می‌گفت من در حکم آباد (همدان) از روی کرت بزرگ می‌پریدم غافل از اینکه کرت همه جا هست و امتحان کردن آن نیاز به شهر خاصی ندارد)، اگر یزد دور است، گز نزدیک است». * حق آلمالئدئر، وئرمه لی ده ییل. ** «حق گرفتنی است دادنی نیست». * حق ایله باطیلین آراسی دورد بارماقدئر. ** «فاصله حق و باطل چهار انگشت است». * حق داشی آغئر اولار. ** «سنگ حق سنگین است». * حق سوز آجی اولار. ** «حرف حق تلخ است». * حق سوز آخار سولاری ساخلار. ** «حرف حق آبهای جاری را متوقف می‌کند». * حیرصین دوولته زیانئ وار. ** «عصبانیت به مال ودولت زیان دارد (در زمان عصبانیت زدن و شکستن به دارایی خود انسان ضرر می‌رساند)». * حیوانئن دیشینه باخارلار، اینسانئن ایشینه. ** «سلامت حیوان به دندان است وشایستگی انسان به عملش». == خ == * خاشیل بیشیرمک بیلمیر، آشپزلیک ائدیر. ** «» * خالا خاطیرین قالماسئن. ** «محض خالی نبودن عریضه». * خالام بیلدی، عالم بیلدی. ** «خالم فهمید، عالم فهمید» * خالقا آیت هورسه بیزه چاققال هوره ر. ** «اگر برای مردم سگ واق واق کنه، برای ما کفتار واق واق میکنه». * خانئم سئندئران قابئن سسی چئخماز. ** «ظرفی که خانم خانه می‌شکند صدایش در نمی‌آید». * خان یورغانی میتیل اولماز. ** «لحاف خان از جنس متقال نیست». * خاتئن قئز خالاسئنا چکر، قوچ ایید دایئ سئنا (خانئم قئز خالئسئنا چکر، خان اوغلان دایئسئنا). ** «دختر خانم شبیه خاله اش می‌شود، آقا پسر شبیه داییش». * خکه خکه دئیینجه قئش چئخار. ** «تا تو بخوای بگی خکه (تکه‌های کوچیک زغال) زمستون تموم شده». * خیاطین اینه سی ایتمسه گونده اون دانا کوینک تیکر. ** «سوزن خیاط اگه گم نشه روزی ده تا لباس میدوزه». * خئییر وئر، خئییر گوتور. ** «خیر بده، خیر بردار». == د == * داشدان چؤرک چیخارت گتیر وئر نورجاهان یئسین، دیندیرنده یامان دئسین. ** «از زیر سنگ نان دربیاور بیار بده نورجهان بخوره، تا بیای حرفی هم بزنی بهت فحشم بده». * داشین خیرداسی بویومه ز، آدامین خیرداسی بویویه ر. ** «سنگ کوچک بزرگ نمیشه،[ولی] آدم کوچک بزرگ میشه» ‏‎* دازالاغین یاغی اولسا اوز باشینا یاخار ** «کچل اگه روغنی(پمادی چیزی) داشت اول به سر خودش میمالید.» * داغ داغا یئتیشمز، آدام آداما یئتیشر. ** «کوه به کوه نمی‌رسد آدم به آدم می‌رسد». * داغ ییخیلماسا دره اولماز (داغ اوچماسا دره دولماز). ** «اگر کوه زمین‌نخورد، دره درست نمی‌شود». * داغی داش بزه یه ر، اینسانی باش. ** «کوه را سنگ دلپذیر می‌کند، انسان را سر». * دالیدان آتان داش داش توپوغا دئیه ر. ** «سنگی که از پشت سر بندازن به پاشنه پا میخوره(قطاری که حرکت میکنه بهش سنگ میزنن، کنایه از اینکه طعنه های دیگران رو وقتی پیشرفت میکنید جدی نگیرید)» * دالی یا قالسان دئیرلر گیج دی، قاباغا گئچسن دییرلر بیج دی. ** «اگه عقب بمانی می‌گویند گیج است و اگر جلو بزنی می‌گویند زیادی زرنگه»! * دامارا باخ قان آل. ** «رگ را نگاه کن، خون بگیر». * دامی چوخ اولانین قاریدا چوخ اولار. ** «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» * دانئشماق گوموشده ن اولسا دانئشماماق قئزئلدان دئر. ** «اگر صحبت کردن از نقره باشد صحبت نکردن از طلاست». * دانئشان قورومساخ‌دی ** «کسی که حرف بزنه قرمدنگ هست(دیگه حرف رو حرفم نیارید)» * دانئشان اوْ سؤز ** «کسی که حرف بزنه اون حرف است(اون حرف: اشاره به هر فحشی)» * دانئشانا یامان سالدیم ** «به کسی که حرف بزنه فحش انداختم(از قبل فرستادم)(تذکر میدهم که کسی حرف رو حرفم نیاره)» * دده م منه کؤر دئدی، هر گلنی وور دئدی. ** «پدرم به من کور گفت، گفت هر که آمد بزن» * دده مین دامین ییخمیشام کی قار کوره مییه م. ** «خانه پدرم را خراب کرده ام تا برف نروبم» * دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر. ** «در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می‌افتد». * دوران اینک یاتان اینکین باشینا سیچار. ** «گاوی که از خواب بلند بشه روی سر گاوی که خوابیده میشاشه» (این ضرب المثل نسبتا بی‌ادابانه است و بیشتر در فضاهای صمیمی استفاده میشود) * دوز یولدا یئری ینمیر، شوخوملوخدا شیللاق آتیر. ** «راه صاف را نمی‌تواند برود، توی زمین شخم خورده شلنگ تخته می‌اندازد». * دوز یول گه ده ن، یورولماز. ** «کسی که در راه راست قدم بردارد، خسته نمی‌شود». * دوزه ن آپارار دایانان مقصده چاتار. ** «کسی که صبر کند برنده می‌شود و هرکه شکیبا باشد به مقصد می‌رسد (گر صبرکنی زغوره حلوا سازی)». * دوز یئییب دوز قابینی سیندیرمازلار. ** «نمک خوردی نمکدان مشکن» * دوست آدی قارداش آدیندان سئچیلمز. ** «نام دوست، برادر است و از نامش جدا نمی‌گردد» * دوست سوز اینسان قاناد سیز قوش کیمی دیر. ** «یک انسان بدون دوست مانند یک پرنده بدون پر است». * دوست آراسی پاک گرک. ** «میانه دو دوست باید پاک باشد» * دوست باشا باخار، دوشمن آیاغا. ** «دوست به سر نگاه می‌کند، دشمن به پا». * دوست طعنه سی دوشمنین نیفرینیندن یاخشی اولار. ** «طعنه دوست، از نفرت دشمن بهتر است». * دوست گلیشی بایرام اولار. ** «عید، لحظه آمدن دوست است» * دوشانا دئییر قاچ، تازی یا دئییر توت. ** «به [[خرگوش]] می‌گوید بدو، به [[سگ]] تازی می‌گوید بگیر». * دوشمنی نین دوشمنی سنین دوستوندور. ** «دشمن دشمنت دوست توست». * دولانان آیاغا داش دیه ر. ** «به پایی که می گرده سنگ میخوره». * دونیانی بوغدا توتسادا کهلییین روزوسو چینقیلدیر. ** «دنیارو گندم بگیره روزی کبک سنگ ریزه هست» * دوولت دوشانی ارابا ایله توتار. ** «دولت [[خرگوش]] را با ارابه می‌گیرد». * دوولتلی پول چیخاردار، کاسیب اوتیرار پوللارین سایار! ** «ثروتنمد پول درمی‌آورد، فقیر می‌نشیند پولهای او را حساب می‌کند»! * دووارا مینه ن طالعینده اولاسان. ** «طالع ات با طالع کسیکه از دیوار بالا میرود یکی باشد» * دوواری نم یئخار، اینسانی غم. ** «دیوار را رطوبت ویران می‌کند انسان راغم». * دوه دن بویوک فیل وار. ** «از [[شتر]] بزرگتر [[فیل]] هست». * دوه دن ده بیر قیل غنیمتدیر. ** «یک مو از خرس کندن غنیمت است». * دوه یه دئدیلر بوینون ایریدی، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم ایری اولا. ** «به [[شتر]] گفتند که گردنت کج است، گفت کجایم صاف است»؟ * دویونو دئمه لپه نی دئنه ، دوننی دئمه بوگونو دئنه ** «برنج رو نگو لپه رو بگو ، دیروز رو نگو امروز رو بگو» (داشتم داشتم حساب نیست ، دارم دارم حساب است) * ‏دَئلی شیطان دئیر...(اؤرنئک: دئلی شیطان دئیر نیه درس اوخوموسان سوروشانلارین قاباغیندا تمام کیتابلاروی اوتا چک!) ** « شیطان دیوانه میگوید...، در ادامه جمله خبر از انجام کاری برخواسته از عصبانیت+رواقی گری🗿،لج بازی،وکیل مدافع شیطان بازی)»(مثال: شیطان دیوانه میگوید برو تمام کتاب هاتو آتیش بزن جلو اونایی که میگن چرا درس نمیخونی!) * دئدی دئدی ملاکه دیر. ** «اگر چیزی را زیاد بگویند ملکه ذهن می‌شود و اتفاق می‌افتد». * دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئده‌جه یه م، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤله‌جه یه م، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی. ** «گفتند کار، دختر گفت شوهر خواهم کرد، عروس گفت جدا خواهم شد، شوهر گفت خواهم مرد. زمستان آمد، نه دختر شوهر کرد، نه عروس جدا شد، نه شوهر مرد، کار هم همچنان باقیست.» * دئدیلر عزرائیل اوشاق پایلایئر، دئدی نه وئرسین نه آلسئن. ** «مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان». * دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان، دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان. ** «گفت چطوره یه حرفی بگم که بترکی، گفت چطوره که خودمو بزنم به نفهمی تا تو بترکی» * دیل بورانی سی دیر. ** «سر و زبون داره» * دیل گوجو باسار، فیکیرده دیلی. ** «زبان قدرت را حریف است، فکر زبان را» * دیلینله قازاندیران دوشمنی، گوجونله قازاندیرا بیلمزسن. ** «دشمنی که با زبانت پیدا میکنی، نمیتوان با زور بازو پیدا کرد» * دئوین قولاغئنا قورقوشوم. ** «بر گوش دیو سرب (گوش شیطان کر)». * ده لی ده لی نی گورنده، چوماغین گیزله در. ** «[[دیوانه]] که دیوانه ببیند چماقش را قایم می‌کند.» * ده لی یه همیشه بایرامدئر (ده لی یه گونده بایرامدئر). ** «برای دیوانه همیشه عید است (برای دیوانه هر روز عید است)». * دینمه یه نین، دینه نی وار. ** «کسی که ساکته یکی رو داره که حرف بزنه». * دَئیرمان نوبتینن ایشلر. ** «آسیاب به نوبت است». * دئرین قازانین ترکینه کئپچه یئتیشمز ** « ملاقه به کف قابلمه ژرف نمیرسه » * ‏دینسیزین اَلینَن ایمانسیز گَلَر ** « از پس بی دین بی ایمان برمیاد » == ذ == * ذکرسیز مؤمنی شیطان آللادار. ** «مؤمن بدون ذکر و نماز را شیطان گمراه می‌کند». * ذوقسئز طاعت بارسئز آغاجدئر. ** «طاعت بدون ذوق درخت بی بار است». == ر == * رحمت دوزه نه، لعنت پوزانا. ** «رحمت برکسی که کارها را درست می‌کند و لعنت برکسی که کارها را برمی‌اندازد». * رشید اوغول وورماغا آتاسئندان ایذن آلماز. ** «پسر رشید برای زدن (دعوا) از پدرش اجازه نمی‌گیرد». * رعیتین دوواری آلچاق اولار (کاسئبئن دوواری آلچاق اولار). ** «دیوار رعیت کوتاه می‌شود (چراغ فقیر نور ندارد)». * رنگیمه باخ احوالئمی خبر آل. ** «به آب و رنگم بنگر و از احوالم باخبرشو». * روزوسو گلن زامان یوخو توتار کؤپه یی. ** «وقتی زمان روزی سگ می‌رسد خوابش می‌برد». * روس تویوغودور پئسلاسان پئسلانار. ** «مرغ روسی را کیش کیش کنی به دل می‌گیره» * روس دوارینا چیوی ده چالما ** «به دیوار روس ها میخ هم نکوب» * روشوه جهنمی ایشئقلاندئرار. ** «رشوه جهنم را درخشان می‌کند». * ریحان مرزه کردیسینه گتمیرکی. ** «به کرت و باغچه ریحان مرزه که نمی‌رود». == ز == * زر قدرین زرگر بیلر. ** «قدر زر زرگر بداند». * زر دئینی زور دئمز. ** «حرفی که زر می‌زند، زور نمی‌زند» * زر اولان یئرده زرگر دا اولار. ** «جایی که زر هست زرگر هم هست». * زحمت چکمه ین راحتلئغئن قدرینی بیلمز. ** «کسی که زحمت نکشیده باشد قدر راحتی را نمی‌فهمد». * زحمت باتماز. ** «زحمت به هدر نمی‌رود». * زحمت دن قاچان، ال آچار. ** «کسی که از زحمت فرار می‌کند، روزی دست گدایی باز خواهد کرد». * زحمت عطری تر دیر. ** «عطر زحمت عرق است». * زحمت سیز بال دادانمازسان. ** «بدون زحمت نمی‌توانی عسل بخوری (نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود)». * زحمتی مشاطه چکر لذتی داماد آپارئر. ** «مشاطه زحمت می‌کشد داماد لذت می‌برد». * زیانئن یاریسئندان قایئتماق قازانجدئر. ** «جلوی زیان را از هر کجا که بگیری منفعت است». * زیرنانی ورلر ناشیا گورلر باشلیپ گئن طرفینن چالیر ** «شیپورو میدن دست ناشی میبینن داره از سمت گشادش فوت میکنه» == س == * ساغ گؤرسئدیب سؤل ویرماخ ** «راست نشون دادن و از چپ زدن» * ساغ آرمود ساپدان دوشمه ز. ** «گلابی سالم از ساقه نمی‌افته» * ساغ باشا ساقئز یاپئشدئرما (ساح باشئنا ساققئز سالما). ** «سری که درد نمی کنه دستمال نمی‌بندند (میفکن بر سر بی موی خود زفت)». * ساخلا سامانی، گلر زامانی. ** «کاه را نگه دار وقت استفاده آن می‌رسد (هرچیز که زار آید، یک روز به‌کار آید)». * سارالا سارالا قالماخدان، قیزارا قیزارا اولمه ک یاخشئدئر. ** «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است». * ساری قیزیلین بیر باهاسی وارسا، کیتابین قیمتی یوخدور. ** «دختر زرد(موی)را اگر بهایی باشد، کتاب را بها نتوان معین کرد» * ساققالیم یوخدور سوزوم کئچمیر. ** «ریش ندارم حرفم را قبول ندارند». * سیزین پیشیک بیزیم آیتی بوغار. ** «گربه شما میتونه سگ ما رو خفه کنه. (من تسلیمم)» * سس سیز طیاره دیر. ** «آب زیر کاه است». * سن آقا، من آقا، اینکلری کیم ساغا؟ ** «تو آقا، من آقا، راستی !گاوها را کی بدوشد ؟!». * سن اوخیانی من توخورام. ** «چند پیراهن بیشتر از تو پاره کردم». * سو آیدینلیقدی جالا اوز قاپینا. ** «اگر آب روشنی است بریز جلوی در خودت» * سو بولبولو دور. ** «کنایه از کسی که زیاد به حمام می‌رود». * سو بوغازدان آشیپ ها بیر گئریش ها اؤن گئریش ** «آب که از گلو گذشت چه یه وجب چه ده وجب [فرقی نداره]» * سوبیر یئرده قالسا ایی له نر. ** «تحرک لازمه زندگی است». * سوت گولونده دیر. ** «تو استخر (دریاچهٔ) شیر است». * سودا بوغولان سامان چؤپوندن یاپئشار. ** «غریق بر هر گیاه خشک چنگ زند». * سوروشاندا کی کیمین باشی قشنگدیر، توسباغا اوز باشینی چیخارتدی. ** «» * سؤزو آت یره صاحبی گؤتوره ر. ** «حرف را بینداز زمین صاحبش برداره». * سوزو آغزیندا پیشیر، سونرا چیخارت. ** «» * سوزو واختیندا دانیش. ** «» * سؤز سؤز آچار، سؤز گؤز آچار. ** «حرف حرف را میاورد، حرف هم چشم را باز می‌کند». * سؤز سؤز گتیره ر، آرشئن بئزی. ** «یعنی یک حرف کافی است گفته شود تا سخن و حرف جدیدی بواسطه آن مطرح شود». * سؤز وار گلر کچر، سؤز وار دلر کچر. ** «سخنی هست که گفته می‌شود و می‌گذرد، سخنی هست که گفته می‌شود و دل و جگر را سوراخ می‌کند و می‌گذرد». * سؤزون دوزون اوشاق دئیر (سوزون دوزون اوشاقدان ائشید). ** «حرف راست را بچه می‌گوید». * سو کوزه سی سو یولوندا سینار. ** «کوزهٔ آب در راه آب می‌شکند» * سو گورر، سوسار. آت گورر آخسار. ** «آب میبینه تشنه میشه. اسب میبینه لنگ میزنه» * سوغان یِئمَه میسن، نییه آجیشیرسان؟ ** «پیاز نخورده‌ای، چرا می‌سوزی»؟ * سویادا دیقتله باخسان، اوندا دا لکه تاپارسان. ** «» * سویون آخارئندان، آدامئن یئره باخارئندان گرک گورخاسان (سویون لام آخانیندان، آدامین یئره باخانیندان قاچ). ** «از آن نترس که‌های و هوی دارد، از آن بترس که سر به زیر دارد». * سیدر کافیر موفته اولسا اوزان اول. ** «سدر و کافور که مفت باشه بخواب بمیر». * سئرچه دن قناری اولماز. ** «» * سئرچه ندیر کلله پاچا سی نه اولا (قارئشقا ندیر کلله پاچا سی نه اولا). ** «موضوع بی‌اهمیت قابل بحث نیست». * سئنان قول بویوندان آسلانار. ** «دست شکسته وبال گردنه». == ش == * شادلیغیوا شیلتاخلیخ اِلَمه ** «هنگام شادی هایت نق نزن» * شاطیر چورک دن یئملی دیر. ** «شاطر از نان خوردنی تر است». * شاهیدده ایمان یوخ بی ده عدالت. ** «شاهد ایمان ندارد و قاضی عدالت». * شرطی شوخومدا کس، خیر ماندا یابا لاشما یاسان (شرطی شوخومدا کس خرمنده شنه دعواسی چئخماسئن). ** «جنگ اول به از صلح آخر است». * شهرین دروازاسین باغلاماق اولار میلتین آغزین یوخ. ** «دروازهٔ شهر را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان» * شووه ره ن مزاج دئر. ** «اشاره به کسی که نظرش را سریع تغییر می‌دهد». * شهرده کلنتر اولماسا گورباغادا هفت تیر چکر. ** «شهری که کلانتر نداشته باشه قورباغه هاش هفت تیرکش میشن» * شِئر غزل دِئییر. ** «شعر و غزل می‌گوید». * شیریندی چورک، داغ ائلمه گورک. ** «نون شیرین هست، حالا گرمش نکن ببینیم» * شیرین سوز ایلانی یوواسئندان چئخاردار. ** «زبان خوش مار را از سوراخ بیرون می‌آورد». == ص == * صبر ایله حالوا پیشر ای قورا سندن. ** «گر صبر کنی زغوره حلوا سازم». * صوبحانه نی یولداشئن ایله یئه، ناهاری اوزون تک یئه، وشامی دشمنین ایله یئه. ** «صبحانه را با دوستت بخور، ناهار را تنها بخور، و شام را با دشمنت بخور». * صوب چیخان یول کسر (گون چیخمامیش خرجی تاپار) ** «کسی که صبح به راه افتاده مسیر زیادی طی می‌کند (تا خورشید طلوع کنه پولشو دراورده)» == ض == * ضررین قاباغئن هر واخت توتسان منفعت دیر. ** «جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است». == ط == * طعنه لی سوزدن آیتی قئلئنج یاخشئدئر. ** «شمشیر تیز از حرف با طعنه بهتر است». * طوی گئچئنن سورا حنانی گؤته یاخال‌لار. ** «بعد از اتمام عروسی حنا رو به کون میمالن(نوش دارو پس از مرگ سهراب)» == ظ == * ظولمون آخیری اولماز. ** «ظلم عاقبت ندارد». * ظولم ایله آباد اولان عدل ایله ویران اولار. ** «آنچه که با ظلم آباد شود با عدل ویران می‌شود». == ع == * عاغئل عاغئلدان اؤتکم اولار. ** «عقل از عقل نافذ می‌شود (همفکری و مشورت)». * عاغئل یاشدا دئییل، باشدا دئر. ** «» * عجله ایشینه شیطان قارئشار. ** «عجله کار شیطان است». * عذاب ملاکه سی دیر. ** «فرشتهٔ عذاب است». * عوض عوض اولدو قاری. ** «این به اون در». * عوضین بدل آددا اوغلو وار. ** «عوض عوض داره گله نداره». * عیبین اولسا قیل کیمی، گوستریلر فیل کیمی. ** «» == غ == * غملی آداما، اوزگه سینین گولمه‌سی آجیغ‌گَلَر. ** «به آدم غمگین، خندهٔ بیگانه نفرت می‌آورد». * غوربت جنت اولسادا، یئنه وطن یاخشی دیر. ** «یوسف که به مصر پادشاهی می‌کرد می‌گفت بی شاهی کنعان خوشتر». == ق == * قود گئچینین بیر یئرین یئمییپدی کی ** « گرگ هیچ جای گوچ را نخورده که!(هنوز خبری نیست که، همچنان اوضاع خوب است.) » * قادئنئن یالاغی سمنی قویار، کیشنین یالاغی باققال دوکانی آچار. ** «زن کاهل سمنو می‌پزد، مرد کاهل دکان بقالی می‌زند». * قادئن وار ائو یاپار قادئن وار ائو ییخار. ** «زن هست که خانه را آباد می‌کند، زن هم هست که خانه خراب می‌کند». * قارا قارغانئندا بالاسی اوزونه خوشدور. ** «بچه کلاغ سیاه هم برای مادرش خوشگل است». * قارداشلار ساواشدئلار ابله لر ایناندئلار. ** «برادرها باهم دعوا کردند، ابلهان هم باور کردند». * قارغادان قناری اولماز. ** «کلاغ فقط یک کلاغ است و نمی‌توان آنرا به جای قناری جا زد (نمی‌توان ذات و جوهره افراد را تغییر داد)». * قارقئشئن ایکی باشی اولار. ** «نفرین دو سر دارد». * قازان قازانا دئیر، گوتون قارا دئر (قازان قازانا دئییر دیبین قارا دئر، قازان قازانا دئییر اوزون قارا، گودوش گودو شا دئییر اوزون قارا اولسون). ** «دیگ به دیگ میگه رویت سیاه است (کسی که عیب دارد عیب دیگری را می‌گیرد، در مورد افراد خلافکار گفته می‌شود که به خلاف وبزه دیگران اعتراض دارند)». * قاقا اولمایان یئرده ایدیه قاقا د ئیر لر. ** «جایی که آقا (فرد با عزت و حاکم) نباشد به احمق هم آقا می‌گویند» * قانی قانیله یومازلار. ** «خون را با خون نمی‌شویند». * قلم، قئلئنجدان آیتی دیر. ** «قلم، از شمشیر تیزتر است». * قورخان باش سالیم قالار. ** «سری که بترسد سالم می‌ماند». * قورخان گوزه چوپ دوشه ر (قورویان گوزه چوپ دوشه ر). ** «موش توی کاسه آدم وسواسی می‌افتد». * قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر (گوز گوردوغوندان قورخار، ایلان چالمئش آلا چاتی دان قورخار). ** «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد». * قورد آرتسا، پاخئل دا آرتار ** «هرکجا گرگ بیشتر شود بخیل هم بیشتر می‌شود، فرد سودجو به دور بر خود افراد بخیل را جمع می‌کند». * قورد گوزون گرلدسه، نه قوزونی سایار نه چوبانی ** «گرگ اگه چشم غره کرده باشه (قصد حمله) نه تعداد گوسفندارو می‌شمره نه چوپان رو به حساب میاره» * قورد بالاسی، قورد اولار (قورد انی یی (بالاسی) یئنه قورد اولور). ** «عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود». * قورددان قورتولدوغ، قولیبیابانیه توش گلدیک. ** «از شر گرگ خلاص شدیم، گرفتار غول بیابونی شدیم (از چاله به چاه افتادیم)». * قورد دومانلئغی سئوه ر. ** «گرگ از پراکندگی، بلبشویی و مه آلودی خوشش می‌آید تا از فرصت بوجود آمده بتواند به اهداف پلیدش دست یابد». * قوردون سلامی طمع سیز اولماز. ** «سلام گرگ بی طمع نیست». * قورو قورو قوربانئن اولوم. ** «تعارف کم کن و بر مبلغ افزای». * قوناغ ائو ییه سی نین دوه سی دیر. ** «مهمان شتر صاحبخانه است». * قوناغ قوناغی سئومه ز، ائو ییه سی هئچ بیرین. ** «مهمون، مهمونو نمیتونه ببینه صاحب‌خونه هردو را». * قونشو آشی دادلی اولار (قونشو قادئنی آدامئن گوزونه قئز گلیر، تویوغو دا غاز گلیر). ** «مرغ همسایه غازه (زن همسایه به چشم آدم، دختر می‌آید و مرغش هم غاز)». * قونشو پایی یاخشی دی بیرگون سنده بیرگون منده. ** «» * قونشویا اومود اولان شامسیز قالار. ** «» * قویو قازان اوزون درینده گوره ر. ** «چاه کن همیشه خودش را در ته چاه می‌بیند، چاه کن همیشه ته چاه است (چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)». * قویون اولمایان یئرده کچی یه حاج عبدالکریم آقا دئیرله. ** «جایی که گوسفند نباشه به بز حاج عبدالکریم آقا میگن (تو شهر کورا یه چشم پادشاهه)». * قئز ائوینده تویدور اوغلان ائوینده خبر یوخدور. ** «در خانه عروس جشن عروسی برقرار است در خانه داماد خبری نیست». * قئز بادام دئر، بالاسی بادام ایچی (منیم بالام بادام دئر، بالاسی بادامئن ایچی). ** «دختر مانند بادام است فرزندش مغز بادام (فرزند من بادام است، بچه اش مغز بادام)». * قئزئم سنه دئییرم گلینیم سن اشید. ** «دخترم به تو میگم، عروسم تو بشنو (به در میگم دیوار بشنوه)». * قئش چئخار اوزو قارالئق کوموره قالار. ** «بالاخره زمستان هم می‌گذرد و روسیاهی به زغال می‌ماند». * قئش گلمئمیش گیش فیکرینده اؤل ** «تا فصل سرما نیامده به فکر لباس باش» * قیصاص قیامته قالماز. ** «مجازات گناه به قیامت نمی‌ماند». == ک == * کار ائشیدمز، یاراشدئرارـ کور گؤرمه ز، قوراشدئرار. ** «کر نمی‌شنود و جفت وجور می‌کند، کور نمی‌بیند و سرهم می‌کند». * کاسیب (کسبه چی) مرد اولار. ** «کاسب جوانمرد می‌شود». * کاسئبی دَوَه اوستوندَه بووَه سانجار (کاسئبی، دوه اوستونده ایلان وورار). ** «آدم بی‌چیز (آس و پاس) رو (در حالیکه) روی شتر (سوار است)، رتیل می‌گزد (آدم فقیر (بدبخت) اگر روی شتر هم باشد مار آن را نیش می‌زند)». * کچی جان هاییندا، قصاب پیی آختارئر. ** «بز از جانش می‌ترسد، قصاب دنبال دنبه می‌گردد». * کچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر. ** «وقتی عمر بز به سر آمد، خودش را به چماق چوپان می‌مالد». * کچی نین قطوری بولاقین گوزوندن سو ایچر. ** «بز گر از سر چشمه آب می‌خورد». * کدخدانی گور، کندی چاپ. ** «اگر در جایی خواستی به هدف و مقصود خود دست یابی دل صاحب ورئیس آنجا را بدست آور و سپس هر کاری خواستی بکن». * کفنین جیبی یوخدور. ** «کفن جیب ندارد». * کله سویودور. ** «کشکه». * کورا گئجه گوندوز بیردیر (کورا نه گئجه نه گوندوز). ** «کور را شب و روز یکسان است (برای کور شب و روز فرقی نداره)». * کورآللاهدان نه ایستر، ایکی گوز بیری ایری بیری دوز. ** «کوراز خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم». * کور اولسون او ایکی گوز کی دوشمنین تانئمئر. ** «» * کور توتدوغون بوراخماز. ** «کور چیزی رو که بگیره ول نمی کنه (آدم کور در کارها لجوج و سختگیر است)». * کور قوشون روزوسون الله وئره ر. ** «روزی پرندهٔ کور را خدا می‌دهد». * کور کورا دئیر زیت گوزونه. ** «کور به کور می‌گوید بگوزم به چشت (دیگ به دیگ می‌گوید روت سیاه)». * کوزَه تزه لئغدا (تزه اولاندا) سویو سوُیوق ساخلار (تزه کوزه سرین سو). ** «کوزه فقط وقتی نو است، آب را خنک نگاه می‌دارد (کنایه از اینکه: هر چیز، تازه‌اش خوب است)». * کوزه چی سینئق قابدان سوایچر. ** «کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خورد». * کوزَه، سو یوْلوندا سئنار. ** «کوزه، سرانجام در راهِ آوردن آب، خواهد شکست». * کیتاب، بیلیک منبعی دیر. ** «کتاب منبع دانش است». * کئچمه نامرد کؤرپوسوندن قوی آپارسئن سل سنی***یاتما تولکو دالداسئندا قوی یسین اصلان سنی. ** «از پلی که نامرد درست کرده عبور نکن بزار سیل تو رو با خودش ببره و به روباه تکیه نکن، همین بهتر که شیر تورو بخوره». * کیچیکدن خطا، بویوکدن عطا. ** «کوچکتر خطا می‌کند و بزرگتر بواسطه بزرگی می‌بخشد». * کیشی توپوردویون یالاماز (کیشی ده سؤز بیر اولار، کیشی سوزونون اوستونده دورار). ** «مرد تفش را لیس نمی‌زند، قول مردان جان دارد (حرف مرد یکی است، مرد سر حرفی که زده می‌ایستد)». * کیشی قئزی اولمایاسان، کیشی قادئنی اولاسان. ** «دختر جوانمرد بودن مهم نیست، مهم این است که زن جوانمرد باشی». * کیم اوز قاتئغئنا (آیرانئنا) تورش دئیر؟ (هئچ کیم اوز خمیرینه تورش دئمز). ** «هیچ‌کس به ماست (دوغ) خودش ترش نمی‌گه». == گ == * گئچمه نامرت کوپرو سون ده ن، قوی آپارسین سئل سنی. یاتما تولکو کلگه سین ده، قوی یئسین آصلان سنی. ** «از پل نامرد نگذر، بگذار سیل تو را ببرد. در سایهٔ روباه نخواب، بگذار شیر (اصلان) تو را بخورد». * گئچی سنه قربان دریسی بیر قیران ** «بز را قربانت می‌کنم، اما پوستش یک قران است». * گل یاپیشما گؤجؤن چاتمایان داشا، گؤتؤره بیلمزسن زورا دؤشرسن. (گوتوره بولمسن گوتون جیریلار) ** «بیا از سنگ بزرگ رو بیخیال شو، نمیتونی برش داری به زور میفتی (کونت پاره میشه)» «به دریا رفته می‌داند مصیبت‌های طوفان را» * گلین اوینایا بیلمیر، دئییر اوتاق ایری دیر. ** «عروس نمی‌تواند برقصد، می‌گوید زمین کج است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند)». * گلین اوجاغا چئکر. ** «عروس به مادرش می‌کشد». * گمینین ایشینی گمیچی بیله ر (چوره یی وئر چورکچیه بیر چورک ده اوسته وئر). ** «کار را به کاردان بسپار (کار را به کاردان سپردن و چند برابر اجرت دادن بهتر است تا به دست افراد ناشی بدهند)». * گورول آما یاغما. ** «رعد و برق بزن ولی نبار». * گوز گورمه ک اوچون دور، گونول سئومه ک اوچون دور. ** «چشم برای دیدن است، قلب برای عشق ورزیدن». * گوز گوردویونه اینانار. ** «چشم آن چیزی را که می‌بیند باور می‌کند». * گوز سوز یاشاماق اولار، آما وطن سیز اولماز. ** «بی چشم می‌توان زندگی کرد، اما به وطن نمی‌شود». * گؤتی طاخجا لاری گئزیر ** « کونش طاقچه‌ها را قدم میزند!(شادی فراوان دارد در پوست خود نمیگنجد)» * گولد ه ن تیکان اولار تیکاندان گول. ** «از گل خار می‌شود و از خار گل (گاهی اوقات فرزند خانوادهٔ خوب، آدم بدی می‌شود و فرزند خانوادهٔ بد آدم خوبی می‌شود)». * گول، گوللر آچئلسئن. ** «بخند، تا گلها باز شوند (بخند تا دنیا به روت بخنده)». * گولمه قونشونا، گلر باشئنا. ** «به همسایه نخند، سر خودت هم میاد». * گون آلتئندا یاتمایان، کولگه نین قدرینی بیلمه ز. ** «کسی که زیر نور خورشید نخوابیده، قدر سایه رو نمی‌دونه» * گون چیخمامیش خرجی تاپار ** «تا خورشید طلوع کنه پول خوبی زده به جیب» * گونشی پالچیقلا سووار ماق اولار می؟ ** «اندود توان چشمهٔ خورشید به گل»؟ * گئولی بالیق ایستئینین گوتی بوز اوسته اولار ** «کسی که دلش ماهی میخواد رو یخ میشینه(هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد» * گئجه اودونا گئدن چوخ اولار. ** «قصه شب دراز است (شب دراز است و قلندر بیدار)». * گئجه شهره گئدن چوخ اولار، قیشدا بوستان اکن. ** «شب کسی که می‌گوید به شهر می‌روم زیاد است، زمستان کسی که می‌گوید جالیز خواهم کاشت». * گئدر بوستان قئراسی، قالار اوزون قارا سی. ** «خربزه نارس و هندوانه بوستان تمام می‌شود و فقط روسیاهی می‌ماند». * گئدیب حاماما، اولوب شاماما (گئده جه یم حاماما، چئخام اولام شاماما). ** «یعنی نتیجه استحمام و آرایش این است که انسان تمیز و معطّرگردد». * گیئین ایله یئیَنین کین الله وئرَر (یئیجین ایله گئیجینینکین آلله یتیره ر). ** «خدا روزی کسی که میپوشه و کسی که میخوره رو میده(خوراک و لباس خورنده و پوشنده را خدا میرسونه)» == ل == * لاری خوروز بانلاماز، بانلاسا واخت آنلاماز. ** «اشاره به آدم وقت نشناس می‌باشد-حسنی به مکتب نمی‌رفت وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت». * لالئن دیلین ننه سی بیله ر. ** «زبان لال را مادرش می‌فهمد (آشنا داند صدای آشنا)». * لای لای بیلیرسن نیه یاتمیرسان؟ ** «لالایی بلدی چرا نمی‌خوابی»؟ * لپه نی دئمه دویونو ده، دونه نی دئمه بویونو ده. ** «لپه را نگو برنجو بگو، دیروزو نگو امروزو بگو (داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است)». == م == * ماشاورا کن، اَلینی آتاشا اوزاتما. ** «با وجود انبر، دست به آتش مزن». * مالی قاز (زیندگانلئغئ مالی قاز کئچیر). ** «بخور و نمیر (زندگی بخور و نمیری دارد». * ماتی میخاناسی (ماتی میخاناسی دیر) ** «کنایه از جای بی قانون و بی در و پیکر» * ماتئ میخاناسئ دئر (فاطی میخاناسی دیر، حسن سوخدو دییرمانئ دئر). ** «میخانه ماتی (فاطی) است (شهر هرت است)». * مال گئدر بیریانا ایمان گئدر مین یانا. ** «در مورد افرادی که تحقیق نکرده به دیگران تهمت و افترا می‌بندند بکار می‌رود». * محبت قئیچی سی هر شیی کسه ر. ** «قیچی محبت همه چیز را می‌برد». * مرند اولوسو کیمین اوزانئر (مرند اولوسو دور). ** «مانند مرده‌های مرند دراز می‌شود». * مغرورلوق ائیله یب اوستادام دئمه***وقت اولار بیریئرده دارا دؤشرسن. [[عاشیق علعسگر]] ** «احساس غرور نکن و خود را بزرگ مبین زمانی می‌رسد که کم می‌آوری». * ملا اولدو مکتب داغیلدی. ** «ملا مرد مکتب هم تعطیل شد». * من دئییرم فدم دمه، سن دئییرسن دامدان داما. ** «من می‌گویم آسمان تو می‌گویی ریسمان». * منلیک اولان یئرده سنلیک شمعی یانماز. ** «» * موسی مئسئب دئر. ** «موسی کز کرده (کنایه از کسی که کار اشتباهی کرده و ساکت و خجل گوشه یی نشسته)». * مئخی میسمارا دونده رن الله دئر. ** «هر چیزی در ید پروردگار است». * مئردار اسکی اود دوتماز (مال پوخون ائلدئرئم وورماز). ** «بادمجان بم آفت ندارد». * میرزاقلمدان دی. ** «میرزاقلمدان است». * میوه‌نین یاخشی سئن مشه ده چاققال یه یر. ** «میوه خوب را درجنگل، شغال می‌خورد (سیب سرخ برای دست چلاق خوبه)». == ن == * ناشی زورنانی یوغون باشئندان چالار. ** «آدم ناشی، سرنا را ازسر گشادش می‌زند». * ناهاردان معلومدور شاما نه وار. ** «سالی که نکوست از بهارش پیداست». * نفسی ایستی یئرده ن چئخئر. ** «نفسش از جای گرم در میاد». * نوخود فالی آچماق. ** «فال نخود باز کردن (چیزی را لفت دادن، در انجام کاری دودل بودن)». * ننه گزن باغلاری بالا بوداق بوداق گزر‌. ** «باغ هایی که مادر گشته رو بچه جز به جز میگرده.» * نه فایدا بیز قالمئشئق بویاندا کورپو قالئپ اویاندا. ** «چه فایده ما ماندیم این طرف و پل آن طرف (خرما بر نخیل ودست ما کوتاه)». * نه قانئر، نه ده قاندئرئر. ** «» * نیت هارا منزیل اورا. ** «نیت به هر کجا باشد، منزل و مقصد همانجاست». == و == * وارلیقدا دوست اولما یوخلوقدا کنار***ایگیتم دیینده بو عادت اولماز. ** «» * واری اولان تاخار یوخو اولان باخار. ** «کسی که داره استفاده می کنه کسی که نداره نگاه می کنه (دارندگی و برازندگی)». * واریندی گیریش یوخوندو سوروش. ** «(فکری) داری شروع کن نداری بپرس» * وئر ال ساخلار. ** «دست بخشنده نگهدار صاحبش و کسانی که مورد دعای آن فرد هستند می‌باشد». == ه == * هاردا آشدی، اوردا باشدی. ** «هر جا آش هست، آنجا سر است». * هامئسی بیر بئزین قئراغئدئلار. ** «سروته یه کرباسن». * هامئسی بیر داغ دی ** «همشون یه کوهن» * هامینی برق توتاندا بیزیده لامپا چیراغ توتار. ** «همه را برق میگیره ما را چراغ نفتی». * هر آغلار گوزلویه عاشیق دئمه زلر. ** «به هر کسی که چشمانش گریان است عاشق نمی‌گویند». * هر اوخویان ملانصرالدین اولماز. ** «هر گردی گردو نیست». * هر زادئن تزه سی، دوستون کوهنه سی. ** «هر چیز تازه اش خوب است دوست کهنه اش». * هر قئشئن بیر یازی وار. ** «هر زمستانی بهاری هم دارد». * هر کس ساغ اولسون اوزونه. ** «هر کس باید به خود متکی باشد و از دیگران انتظار کمک نداشته باشد». * هر کسین حورمتی اوز الینده دیر. ** «احترام هر کس دست خودش است». * هر گوزلده بیر عایئب اولار. ** «هر گلی عیب و علتی دارد (گل بی خار خداست)». * هر نه اکیرسن، اونودا بیچیر سن. ** «هرچه بکاری همان را درو می‌کنی (هرچه بکاری تو، همان بدروی)». * هرنه سالار سان آشئنا، اودا چئخار قاشئقئنا. ** «هرچه کنی بخود کنی – گر همه نیک و بد یا کنی». * هرنه گئده ر باغدان گئده ر، باغباندان نه گئده ر؟ ** «» * همشه شعبان بیر دفعه ده رمضان. ** «همیشه شعبان یکبار هم رمضان». * هئچ ده ن یئی دیر. ** «از هیچی بهتره (کاچی به از هیچی)». * هئچ گول تیکان سئز اولماز. ** «هیچ گلی بی خار نیست». * هئچ کیم اوز یوْغورتونا تورش دئمز. ** «هیچ کس نمیگه ماست من ترشه» == ی == * یولداش اودی ساشمیا دریا اولوب داشمیا ** «دوست آن است که نیس نزند دریا شود لبریز نشود» * یا حسن کئچل یا کئچل حسن. ** «چه علی خواجه چه خواجه علی». * یاخشئ دوست اوز دوستونون گوزگوسودور. ** «دوست خوب آیینهٔ دوست خود می‌باشد» * یاخشئ دوست یامان گونده بللنر. ** «دوست خوب در زمان سختی معلوم می‌شود (دوست آنست که گیرد دست دوست***در پریشانحالی و درماندگی)». * یاخشی قادین عومور اوزادار، پیس قادین عومور آزالدار. ** «زن خوب عمر را دراز می‌کند، زن بد عمر را کم می‌کند» * یاخشی قئزدان یاخشی دا گلین اولار. ** «دختر خوب عروس خوبی هم می‌شود». * یاخئنداکی علف، اوزاغداکی آرپادان یاخشئدئر (اوزاق یئرین آرپاسئندان، یاخئن یئرین سامانی یاخشئ دئر). ** «سیلی نقد به از حلوای نسیه». * یاشدا یانئر قورونون اودونا (قورونون اودونا، یاش دا یانار). ** «تر هم به آتش خشک می‌سوزد. (تر و خشک با هم می‌سوزد)». * یاغئشدان قورتولوب دولویا دوشدوک. ** «از چاه درآمده توی چاله افتادیم». * یالانچئنئن حافیظه سی اولماز. ** «دروغگو حافظه ندارد». * یامان گونون عمرو آز اولار (قارا گونون عمرو آز اولار، قارا گجه نین آغ گونودوزواولار). ** «عمر روز سخت کم است، یعنی روزگار پستی و بلندی داشته و تلخی و شادی آن به هم پیوسته‌اند (پایان شب سیاه سپید است)». * یانسئن چیراغی، گلسین ایشئغی. ** «چراغش روشن باشد، نورش بیاید». * یای وار، قئش وار، چوخ ایش وار. ** «تابستان هست، زمستان هست، کار زیاد است (این مثل در مورد شخص عجول بکار می‌رود بدین مضمون که فردا تابستان و زمستان خواهد آمد و کار زیادی در پیش است و تا رسیدن به نتیجه وقت زیادی لازم است)». * یورغانا بورون ائلینن سورون. ** «» * یورغانی گویده آیاغی اوزون. ** «». * یوز ایل سئل گلسه ائئماز، بیر گون غم اووان یئری. ** «» * یوقورت توکولسه یئری قالار، آیران توکولسه نه یی قالار؟ ** «اگر ماست بریزد جایش می‌ماند، اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن می‌ماند؟» * یومورتاسی ترسه دوشوب. ** «کلافه است». * یهر گاه آتئن بئلینده گزه ر، گاه یییه سی نین (همشه سو بئله گتمز). ** «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین (همیشه در روی یک پاشنه نمی‌چرخد)». * یئتیمه وای وای دیه ن چوخ اولار - چوره ک وئره ن اولماز. ** «به حال یتیم وای وای گویان زیادند ولی کسی یک لقمه نان نمی‌دهد (وقتی از یک کاری یا شخصی طرفداری الکی و ظاهری می‌کنند ولی در موقع نیاز هیچ‌کدام پا پیش نمی‌گذارند این مثل کاربرد دارد)». * یئدیلر ایچدیلر مطلبه یئتیشدیلر. ** «قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید». * یئر برک اولاندا، اوکوز اوکوزدن گوره ر. ** «وقتی زمین سفت است، گاو فکر می‌کند تقصیر گاو دیگر است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند- عروس نمی‌توانست برقصد، می‌گفت زمین کج است)». * یئرین قولاغی وار. ** «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد». * یئرینه ایشه مک بس ده ییل، شیرین چای دا ایسته ییر. ** «». * ییرمی دورد مین پیغمبره یالوارینجا بیر دانا آللاها یالوار. ** «به جای اینکه به بیست و چهار هزار پیامبر التماس کنی دست به دامن یه خدا شو». * یئکه باشئن یکه بلاسی اولار (قویونو اولان، قورددان قورخماز). ** «هر چه سر بزرگتر، درد سر بیشتر (هر که بامش بیش برفش بیشتر)». * یئکه گوزون ایشیغی اولماز. ** «» == بدون متن اصلی == * اوت هارا دوشسه اوزونه یئر آچار =آتش هر جا که افتد، خودش جا را باز می‌کند. * بر سوگند کسی که زیاد سوگند می‌خورد اعتماد مکن. * نیکی به جای نیکی، کار هر کس است؛ اما نیکی به جای بدی، ویژهٔ جوانمردان است. * مرد باید یا در هرات [میدان جنگ] باشد، یا زیر خاک. * اگر شوهر خوب بود، خدا هم شوهر داشت! * دین ارمنی خوب دینی است، البته اگر روز رستاخیز گندش در نیاید! * هر کس با آشپز قهر کند، گشنه به خانه می‌رود! * اگر گدایی بپوشد، همه می‌گویند: «از کجا آورده‌ای»! * فرزند بلاست، نباشد واویلاست! * خرِ کارکن از بیک بیکار به! * نام عروسی را جشن گذاشته‌اند، مبادا زهرهٔ آدم چاک شود! * دست را نباید برید باید بوسید. * زرنگی زیاد جوانمرگی می‌آورد. * تا از پل نگذشته‌ای خرس را دایی بخوان. * اگر دروغگو نبود، راستگو شناخته نمی‌شد. * آقا میاره نوله، خانم می‌ریزد تو گاله. * آخر شوخی به دعوا می‌کشد. * یارین اولماسا یار اونو آتماغی بیلمه عار =اگر دیدی یارت یار نیست ترکش عار نیست. * برای عاشق بغداد دور نیست. * بازار نه پدر را می‌شناسد نه مادر را. * آنقدر به ماه بی اعتنا باش تا زیر پایت بیفتد. * آنچه باهای می‌آید با هوی می‌رود. * اگر یابو را تیمار کنی جفتک می‌اندازد. * از حرارتش خیری ندیدیم از دودش کور شدیم. * اگر خوراک آسیا را نرسانی سنگها همدیگر را می‌سایند. * ادب زیادی بی‌ادبی است. * این مرغ است که به خروس می‌گوید بانگ بردار. * اگر از کسی تنفر داری بگذار زنده بماند. * آب صاف و روشن ماهی ندارد. * افرادی که بوی بدی می‌دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند. * اندوه مانند دل پر خارش است که با خاریدن پیشتر می‌شود. * اگر منبع یک جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود. * انسان از پیروزی چیزی یادنمی‌گیرد ولی از شکست خیلی چیزها یادمی‌گیرد. * از زنان زیبا همچنان بپر هیزید که از فلفل سرخ هندی. {{ناتمام}} [[رده:فرهنگ در آذربایجان ایران]] [[رده:ادبیات آذربایجان]] [[رده:فولکلور در آذربایجان ایران]] [[رده:ضرب‌المثل‌ها|آذربایجانی]] 6bv5kzehrzdau2mfq87oj9f4v1n8spc 171269 171268 2022-08-12T12:20:14Z Shahnazi2002 18342 /* خ */ wikitext text/x-wiki <div style="font-variant: small-caps; text-align: center;"> __NOTOC__ [[#آ|آ]] - [[#الف|الف]] - [[#ب|ب]] - [[#پ|پ]] - [[#ت|ت]] - [[#ث|ث]] - [[#ج|ج]] - [[#چ|چ]] - [[#ح|ح]] - [[#خ|خ]] - [[#د|د]] - [[#ذ|ذ]] - [[#ر|ر]] - [[#ز|ز]] - [[#ژ|ژ]] - [[#س|س]] - [[#ش|ش]] - [[#ص|ص]] - [[#ض|ض]] - [[#ط|ط]] - [[#ظ|ظ]] - [[#ع|ع]] - [[#غ|غ]] - [[#ف|ف]] - [[#ق|ق]] - [[#ک|ک]] - [[#گ|گ]] - [[#ل|ل]] - [[#م|م]] - [[#ن|ن]] - [[#و|و]] - [[#هـ|هـ]] - [[#ی|ی]] </div> == آ == * آبشارین آبی گئدیب شاری قالیب ** «آب آبشار رفته تیله‌هاش موندن» * آباد اوْلسون خال خال، بیری یاتار بیری قالخار ** «آباد باشد خلخال، یکی می‌خوابد یکی دیگر بیدار می‌شود (وصف محلی که همیشه تعدادی بیدارند وشلوغ است)» * آتا اولماق آساندی‏، آتالیق ائتمک چتیندیر ** «پدر شدن آسان است‏، ولی پدری کردن سخت» * آتا چاتینجاخ اشّکه مین! ** «تا زمانیکه به اسب برسی، سوارخر شو»! * آت آلماغا جاوان یوللا، قیز آلماغا قوجانی ** «جوان را برای خرید اسب بفرست و پیر را برای دختر (عروس)» * آت آلمامیش آخئر چکیر ** «قبل از اینکه اسب را بخرد آخورش را می‌سازد» * آتا دوغرایب بالایئیر ** «پسر دنباله رو پدر می‌شود» * آتاسئن دونقوز قاپمیش اوغلونو ایلان چالمیش ** «پدرش را خوک گاز گرفته و پسرش را مار نیش زده» * آتاسئنا خئیئری اولمایان کیمه خئیری اولار؟ ** «کسی که به پدرش خوبی نمی‌کند به چه کسی خوبی می‌کند»؟ * آتا سین گورمه ین شاهلئق ادعاسی ائدر ** «هرکه آبا و اجدادش را نشناسد ادعای پادشاهی می‌کند» * آتاش یانماسا کول اولماز ** «تا نسوزد آتشی، خاکستری پدید نمی‌آید» * آتا سیندان قاباغا دوشه ن تولانی قورد یئیه ر ** «توله ای که جلوتر از پدرش راه برود طعمه گرگ می‌شود» * آتالار سوزونه محاکیمه اولماز ** «نصیحت پدر را نمی‌شود محاکمه کرد» * آتالار سوزو حکمتدیر ** «سخن پدران پندآموز است» * آتالار سوزو عاغلئن گوزو ** «سخنان پدران (ضرب‌المثلها) چشم عقل هستند» * آت اولوب، ایتلرن بایرامیدر ** «اسب بمیره عید و عروسی سگهاست» * آتام آتام من بو ایشه ماتام ** «پدرم پدرم من از این کار سر در نمیارم» * آتا مالین درج ایله‏، اونا گوره خرج ایله ** «اول ارث پدری را صاحب شو، آنگاه خرجش کن» * آتاما یاتاق سالدیم قالایچی یلدی یاتدی ** «برای پدرم رختخواب پهن کردم، خادم پدرم آمد خوابید» * آتام ایله آتانی دئینجه ‏، اوزوم ایله اوزونو دئه ** «حساب پدر با حساب خودت جداست» * آتام ائوینده بایلق باشی ‏، اریم ائوینده تویوق آشی ** «خونه پدر کله ماهی خوراکم بود، خونه شوهر مرغ بریان» * آتامی آنامی آتمیشام تکجه سنی توتموشام ** «پدر و مادرم را انداخته و فقط تو را چسبیده‌ام» * آتامین اؤلمه سیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانیا ** «از مرگ پدرم نمی‌ترسم ‏، ترسم از این است که عزرائیل در خانه‌ام را بشناسد» * آتا مینمه یین بیر عیبی وار، آت دان دوشمه یین مین عیبی وار (آتا مینمه ک راحتدیر، آت دان ینمه ک چتیندیر) ** «اگر سوار بر اسب شدن یک عیب و ایراد داشته باشد، از آن افتادن و پیاده شدن هزار مورد و مسئله دارد (رسیدن به ثروت و مقام خوشایند ولی از دست دادن آن سخت و ناگوار است)» * آتان بیلیجی دی سنه نه؟ ** «گیرم پدر تو بود فاضل-از فضل پدر تو را چه حاصل» * آتان سوغان آنان ساریمساق اوزون نجه اولدون گول بسر؟ ** «پدرت پیاز ومادرت سیر، مگه میشه تو بشی گلبسر (خیارسبز)» * آتانین دعاسی ‏، آنانین ناله سی ** «دعای پدر و ناله مادر» * آتانین دعاسی آنانین آهی ** «دعای پدر و آه مادر» * آتا ات ایته اوت وئرمزلر ** «به اسب گوشت و به سگ علف نمی‌دهند» * آتا مین ‏، آد قازان ** «بر اسب سوار شو و شهرت بطلب» *آتا مینیب جیدا گوتوروب **سوار اسب شده جیدا برداشته * آتا آنا رشوه سیز دوست دورلار ** «پدر و مادر بدون هیچ چشم داشتی دوستت هستند» * آتا ائوینده اوگئی آنا _ار ائوینده قایئن آنا ** «در خانهٔ پدر نامادری- در خانهٔ شوهر مادر شوهر» * آتم آت اولونجان، ییه‌سی مات اولار ** «تا کره اسبم اسب شود صاحبش مات شده (مرده)» * آتان اوخ قایئتماز ** «تیر پر تاب شده بر نمی‌گردد» * آت اوزگنین، گوت اوزگنین، چال چاتلاسین «اسب مال کس دیگر، کون مال کس دیگر، بکوب تا بشکند.» * آتی آت ایله باغلاسان همرنگ اولماسا هم خوی اولار. ** «دو اسب را که یکجا ببندی اگر هم رنگ نشوند هم خوی هم می‌شوند». * آتین ساتان اشک آلامماز، دوسین ساتان کوشک آلامماز. ** «کسی که اسبشو میفروشه نمی‌تونه خر بخره، کسی که دوستشو میفروشه نمیتونه خانه باغ بخره» * آجا مئییت حلال دیر. ** «برای فرد گرسنه میت حلال است». * آج تویوق یاتار یوخودا داری گورر. ** «مرغ گرسنه در خواب ارزن می‌بیند».(شتر در خواب ببیند پنبه دانه) * آج قارئن آجی آیران. ** «شکم گرسنه و دوغ تلخ (وعده‌های تو خالی)». * آجین ایمانی اولماز. ** «آدم گرسنه ایمان ندارد». * آجیندان یاتیب گون اورتادا دوروب. ** «از زور گرسنگی شب می‌خوابد و بعد از ظهر بیدار می‌شود». * آجین قارنی دویار، گوزو دویماز. ** «حریص دایم در غم است، هرچه دارد پندارد کم است». * آج دئیر دویمارام ، توخ دئیر آژمارام. ** «گرسنه میگه سیر نمیشم ، سیر میگه گرسنه نمیشم» * آخار سویا گئدسه، آخار سولار قورویار. ** «آدم بد شانس اگر به آبهای روان برود آنها هم خشک می‌شوند». * آخار سو یولونی تاپار. ** «آب جاری راهش رو پیدا می کنه». * آختاران تاپار یاتان یوخودا گوره ر. ** «کسی که جستجو کند پیدا می‌کند و کسی که بخوابد در خواب می‌بیند (جوینده یابنده است)». * آخیرده گوله ن، یاخشی گوله ر. ** «کسی که آخر می‌خندد، بهتر می‌خندد». * آدادا قورد آز ایدی، بیری ده گمیله گلدی. ** «در جزیره گرگ کم بود، یکی هم با کشتی آمد». (گلپایگان گرگ کم داشت، یکی هم از گوگد آمد) * آدام پولو قازانار، پول آدامی قازانماز. ** «آدم پول در میاره، پول آدم نمیکنه (نه همین لباس زیباست نشان آدمیت)» * آدام گئده ر آدی قالار. ** «انسان می‌میرد نامش ماندگار می‌شود» * آدام هر نه دن قورخسا، باشینا گله ر. ** «انسان از هر چیزی بترسد به سرش می‌آید». * آدامئن آدی پیسلی یه چئخئنجا، جانی چئخسا یاخشی دئر. ** «جون آدم دراد بهتر از اینه که شهرت بدی بگیره» * آدامئن آغزئندان سؤز آلئر. ** «از دهان آدم حرف می‌کشد». * آدامئن اون دانا یییجی سی اولسون بیر دانا دیییجی سی اولماسئن. ** «آدم ده تا نون خور داشته باشه ولی یه دونه غر زن نه»! * آدی منیم دادی سنین. ** «به اسم من ولی لذتش مال دیگران». (به نام من و به کام دیگران) * آدئن توتدون اوزو گلدی. ** «اسمشو آوردی پیداش شد». * آدئن ندی رشید بیرین دئه، بیرین ائشید. ** «یکی بگو، یکی بشنو». * آرپا اکه ن بوغدا درمه ز. ** «کسی که جو می‌کارد گندم درو نمی‌کند». * آرپا یئمییه ن آت، قلیج گوجونه یریمز. ** «اسبی که جو نخورد، به زور شمشیر راه نمی‌رود» * آزاجئق آشئم، آغرئماز باشئم. ** «به فقر می‌سازم، دردسری ندارم». * آزا قانع اولمایان چوخا یئتیشمه ز. ** «کسی که به کم قناعت نکند پیشرفت نمی‌کند» * آز دانئش ناز دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا دانئش، اوستا دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا گئده ن یورولماز. ** «کسی که آهسته می‌رود خسته نمی‌شود». * آسلانین ائرکک دیشی سی اولماز. ** «[[شیر]] نر و ماده ندارد». * آش دی آشئن ایسپناغی. ** «آش اگه آشه مربوط به اسفناجشه». * آشی پیشدی. ** «گاوش زائید. مشکلی برایش پیش‌آمد». * آغاج بار گتیردیکجه باش آیه ر. ** «درختی که بارش بیشتر باشد بیشتر خم می‌شود». * آغاجی ایچیندن قورد یئیه‌ر. ** «کرم درخت را از درون می‌خورد». (کرم از خود درخت است) * آغاجین بیری آردی، بیری ناموس، قالانی تالاپ تولوپ. ** «چوب (تنبیه و تربیت) یکی عصمت و عفت (آر) است، یکی ناموس، بقیه تالاپ تولوپ». * آغانئن مالی چئخاندا نوکرین جانی چئخئر. ** «از اموال آقا داره کم میشه جان نوکر داره در میاد (شاه می‌بخشد شیخعلی خان نمی‌بخشد)». * آغریمایان باشا دسمال باغلامازلار. ** «به سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند». * آغرییان دیشی چکرلر. ** «دندانی را که درد می‌کند باید کشید». * آغئزلاردا ساققئز اولماق. ** «دهان به دهان گشتن». * آغئزئنا باخ تیکه کس. ** «به اندازه دهانت لقمه بردار (پایت را به اندازه گلیمت دراز کن)». * آغئزئندا مرجیمک ایسلانمئر. ** «عدس دردهانش خیس نمی‌شود (درمورد آدمی که سرّ نگهدارنیست)». * آل آپارمئش. ** (آل او را ببرد)(آل=موجودی موهوم و خیالی که به چشم انسان تنها در شب یا زن حامله دیده می‌شود)». * آل ایتدن معروف اولماق. ** «مثل گاو پیشانی سفید مشهور بودن». * آللاه آدامئن عمروندن گؤتورسون، قویسون شانسئنئن اوستونه. ** «خدا از عمر آدم بردارد، به شانسش اضافه کند». * آللاه ایکی قاپازی، بیر باشا وور ماز. ** «خدا دو سرکوفت را به یک سر نمی‌زند». * آللاه ایلانی تانییب، آیاغلارئنی قارنئنا سوخوب. ** «خدا خر را شناخت و شاخش نداد». * آللاه باغلایان قاپئنی، هئچ کیم آچامماز. ** «دری را که خدا ببندد، هیچ‌کس نمی‌تواندباز کند». * آللاه بیر قاپئنی باغلاسا، آیری قاپی آچار. ** «خدا اگر دری را به روی بنده اش ببندد، در دیگر به رویش می‌گشاید (خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)». * آللاه داغئنا باخار قار وئره ر. ** «خداوند به کوه اش نگاه می‌کند برفش می‌دهد (خداوند به هر کسی به اندازه لیاقتش می‌دهد، خلایق هرچه لایق)». * آللاه‌دان اوزولمییه نه، اؤلوم یوخدور. ** «برای کسی (بیماری) که ارتباطش از جانب خداوند قطع نشده، مرگ وجود ندارد». * آللاه دان قورخان هئچ نه ده ن قورخماز. ** «کسی که از خدا می‌ترسد از هیچ چیز نمی‌ترسد» * آللاه دغل بازا پای ورمز. ** «خدااز فریب کاران حمایت نمی‌کند.» * آللاه شنبه نی جهودا قیسمت ائله سین. ** «خداوند شنبه را قسمت جهودها کند». * آللاه قارغا ده ییل کی گوز اویا (آللاهئن بارماغی یوخدور، گؤزووه سوخا). ** «خداوند مانند کلاغ نیست که چشم در بیاورد (چوب خدا صدا نداره)». * آللاه قازاناندان آلار وئره‌ر بئجه‌ره‌نه. ** «خدا اختیار داره». * آللاها قوربان اولوم کی، یاغی یاغ اوسته وئریب یارمانی یاوان قویوب. ** «قربان خداوند بروم که به یکی روغن روی روغن (صد نازو نعمت) داده وبرای یکی هم بلغور خالی». * آلچاقدا دایان که چیخاسان باشا. ** «برای رسیدن به قله کوه باید از دامنه شروع کنی». * آلئنمئش تاپئلمئش دی. ** «چیزی که خریده شده غنیمت است». * آلما قاخی دا قاخدی، اَریک اوندان قاباخدی. ** «برگه سیب هم هرچند برگه هست ولی برگه زرد آلو از آن به مراتب بهتر است» * آناسئنا باخ قئزئنی آل، قئراغئنا باخ بئزینی آل. ** «در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج دربارهٔ مادر عروس تحقیق کن». * آنلایان بیر تل ده ن آنلایار (آدام اولانا بیر سوز یئته ر. آنلایانا بیر سؤز بسدیر. آنلایانا ایشاره، آنلامایانا میناره. آنلایانا بیر سؤز بیر کیتابدئر. آنلایانا بیر کلمه سازدئر، آنلامایانا زورنا قاوال آزدئر). ** «عاقل را یک اشاره کافیست». * آی ایشئغی گونده ن آلار. ** «نور ماه از خورشید هست» * آیدان آری، سودان دورو. ** «پاک‌تر از ماه، صاف‌تر از آب». * آییدان قورخان، مئشه یه گیرمه ز. ** «کسی که از خرس می‌ترسد، وارد جنگل نمی‌شود». * آیین ایشیغی، گئجه نین یاراشیغی. ** «نور ماه، برازندگی شب». == الف == * ایشمئمیش کئفلی ** «نخورده مست (کنایه از شادی، گیجی، بیخیالی یا بی توجهی بیش از حد)» * اوستورسان یئل آپارار ** «بگوزی (فلان چیز یا کس رو) باد میبره! (کنایه از قدرت بیش از حد مخاطب نسبت به چیز یا کس دیگری)» * اؤلؤنون گوتونه سوخسان دیریلر ** «(فلان چیز را) به کون مرده فرو کنی زنده می‌شود! ( اشاره به فوق‌العاده مفید بودن یک موضوع یا هر چیزی )» *اوست اورتولو بازار دوستلوغو پوزار **«عدم شفافیت در رفاقیت موجب از بین رفتن رابطه دوستانه میشود» * ایپک اوقدر خار اولدی اشگه افسار اولدی. ** «ابریشم آن قدر خار شده که بند افسار خر شده‌است» * اَت قانلی یئگیت جانلی گَرَح ** «گوشت خون‌دار و جوان جون‌دار باید(باشد)» * اِشَّح قوناخ‌لیغی‌دی؟ ** «مهمانی خر هست؟(چه خبره مگه؟)» * اششکی پالان ساخلار قشونی یالان. ** «خر را پالان نگه می‌دارد و لشکر را دروغ» * اِله جیر یاماخ تاپئل‌سئن(شکل دوم: یئکه جیردین) ** «یه جوری پاره کن که وصله پیدا بشه(جوری بلف بزن که بشه باور کرد)(شکل دوم: زیاد پاره کردی)» * اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نین گو’زون ایور (اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نه ن ساواشئر). ** «هم تو کشتی نشسته هم به ناخدا گیر داده». * ات وئرمه ده ن، کوفته ایسته مه (ات وئرمه میش، کوفته الده ائدیلمز). ** «تا وقتی گوشت نداده‌ای کوفته نخواه». * ایصفهانان گلن اشک کرخ (۴۰) گون آنقرار. ** «الاغی که از اصفهان (راه دور) اومده باشه چهل روز عرعر می کنه» * ایشین دوشدی آروادا اولن گونون سال یادا. ** «کارت به زن افتاد روز مرگش را یادت بینداز» * ایکی قیرغی ساواشار، سئرچه یه ده ن دوشه ر. ** «دو قرقی با هم دعوا می‌کنند، برای گنجشک دانه می‌افتد» * ایو ساتان بیر ایل دولتی اولار ایو آلان بیر ایل کاسب. ** «هر کی خونه بفروشه یک سال وضعش توپ میشه و اونی که خونه می خره یک سال بی‌پولی میکشه» * الی باغلی اولانین دوگنی چوخ اولار. ** «کسی که دستاش بسته هست خیلی‌ها جسارت زدنشو پیدا می‌کنند» * اوزگه قاپئسونی باغلی ایسته یه نین، اوز قاپئسی باغلی قالار. ** «» *اوغول سنتی بستنی یماغا لاح گاشیغ ایش ورمز سینار گالار ایچینده اوتاندا تاخیلار بوغازیوا ** «پسرم برای خوردن بستنی سنتی قاشق پلاستیکی استفاده نمیکنن میشکنه میمونه توش وقتی میخوای قورتش بده فرو میره تو قلوت» * اوزونده ن یوخاری یا باخاندا، اوزونده ن آشاغی یا دا باخ. ** «وقتی از خودت بالاترو نگاه میکنی از خودت پایینترم نگاه کن» * اوستی بزک آلتی تزک. ** «رویش زیبا و تمیز زیرش کثیف(ظاهر زیبا باتن زشت)» *اوستوراغین گولونجا نه ربطی وار؟ ** «گوز چه ربطی به گولنج داره؟» * اوسورماغی بس دگیل یل قاباغندا دا دورور. ** «گوزیدنش کم نیست جلوی باد هم می‌ایستد» * احمد بی غم دیر. ** «آدم بی خیالی است». * ادب بازاردا ساتیلماز. ** «ادب در بازار فروخته نمی‌شود». * ار آخار چای دی آرواد سویون بندی. ** «شوهر رود در جریان است و زن آب‌بند است (زندگی جمع می‌کند)» * اریم اولسون ائرمنی اولسون (اراولسون اکبر اولسون). ** «اخلاق و رفتار مهم نیست مهم این است که شوهر و سایه سر باشد». * اششییم اؤلمه یونجا بیتینجه ک، یونجام سارالما، توربا تیکینجه ک.(اؤلمه اششکیم یونجا بیتینجک) ** «بزک نمیر بهار میاد، کمپوزه با خیار میاد». * اششگه گوٍجوٍ چاتمیر، پالانئ‌نی تاپداییًر. ** «زورش به خر نمی‌رسد، پالانش را کتک می‌زند»! * اشک نه بیلر آرپا باهادی. ** «خر که نمی فهمه جو گرونه (خر چه داند قیمت قند و نبات)». * اوکوز گوجون بولسه چوبانا اگیلمز. ** «گاو اگر زورشو بدونه تسلیم چوپان نمی‌شود». * ال الی یویار، ال ده دؤنه ر اوزو یویار. ** «دست، دست را می‌شوید، دست برمی‌گردد صورت را می‌شوید (همدلی و کمک به دیگران و رفتار متقابل آنها در تمامی زمینه‌ها)». * اتینن درناغین آراسینا گیرمه. ** «میان گوشت و استخوان نرو (میان دو برادر جدایی نینداز)» * الییم اله نیب قلبیریم گویده فئرئلدئر. ** «الکم بیخته شده و غربیلم درهوا می‌چرخد (آردم را بیختم الکم را آویختم)». * الینده ن سو داممئر. ** «از دستش آب نمی‌چکد (کنایه از آدم خسیس)». * ان بؤیوک بیجلیک دوزلوکدور. ** «بزرگترین زیرکی درستکاری و صداقت است». * اوباشداآغلاماق بوباشدا سئزئلداماقدان یاخشئدئر. ** «گریه کردن در انتها از چس‌ناله کردن در ابتدا بهتر است (احتیاط اولیه بهتر از پشیمانی و گریه کردن در پایان کار است)». * اوجوزدان باهاسی اولماز. ** «همیشه جنس گرانبها مرغوب و باصرفه تر است». * اوجوزلو اتین شورباسی اولماز. ** «از گوشت ارزان شوربا نمی‌شود». * اود آلتئندان کوز، آدام آلتئندان سوز (آدامئن آلتئن سوز یاندئرار، قازانئن آلتئن کوز یاندئرار). ** «خاکستر زیر آتش، حرف پشت سر انسان (انسان بواسطه برخی از سخنان دیگران همیشه در زحمت و رنج است همچنان که شعله‌ور شدن چوب زیر دیگ را می‌سوزاند)». * اود پارچاسی دی. ** «یه پارچه آتیشه». * اوره ییم قئزمئر. ** «دلم گرم نمیشه». * اوز گوزونده دیره یی گورمور، اوزگه نین کینده توکو گورور. ** «تیر را در چشم خود نمی‌بیند ولی مو را در چشم دیگری می‌بیند». * اؤزومون قشنگین چاققال یئیر. ** «بهترین انگور (باغ) راشغال می‌خورد». * اوزونه سیچیر، منه گوز بره لدیر. ** «برای خودش می‌ریند، برای من چشم می دراند» !(خودش را خیس می‌کند، عصبانیتش را سر من خالی می‌کند) * اوزو یئخئلان آغلاماز. ** «کسی که خودش بیفته [[گریه]] نمی کنه (خود کرده را تدبیرنیست)». * اوزونن گوز اول ** «چشم از رو خودت برندار(حواست به خودت باشه؛ مواظب خودت باش» * اوستورانین قاباغیندا سیچماسان، دئیرلر گوتو یوخدی. ** «کلوخ انداز را پاداش سنگ است.» (عوض عوض داره گله نداره) * اوغرو پیشیک آغاج گورجک قاچار. ** «[[گربه]] دزده چوب ببینه فرار می‌کنه». * اوغرو دان اوغرویا حلالدی. ** «دزد که از دزد بدزده حلاله.» * اؤلسون او یاخشی کی پیسده ن سونرا گه له جک (اؤلسون او پیس کی یئرینه یاخجی سی گه له جک). ** «بمیرد آن خوبی که می‌خواهد بعد از بد بیاید (هیچ بدی نرفت که خوب جاش رو بگیره)». * اول قارداشلئغئنی ثابت ائله سونرا ارث و میراث ایسته. ** «اول برادریتو ثابت کن بعد ادعای ارث بکن». * اؤلو دوروب مرده شیری یویور. ** «مرده بلند شده داره مرده‌شور رو غسل میده». * اؤلومدن باشقا هر شئیه چاره وار. ** «فقط مرگ را چاره نیست». * اؤلمه ز خدیجه، گوره ر نوه نتیجه. ** «نمی‌میرد خدیجه، می‌بیند نوه و نتیجه (یعنی هرکس کار بکند خوب و بد نتیجه کارش یا عمل انجام یا فته اش را خواهد دید و پس از آن دیگران با دیدن نتیجه کار قضاوت خواهند کرد)». * اؤلمه ک اگر اؤلمه کدیر، بونه جان وئرمه کدیر. ** «مرگ یک بار شیون هم یک بار». * اؤلن یوخدور قبرینه سئچاسان. ** «هنوز خبری نیست که داری برنامه می‌ریزی». * اؤلویه اوز وئرسن، سیچار کفنین باتیرار. ** «به مرده رو بدی می رینه کفنشو کثیف می کنه». * او مراغا باسلئغئدی، ایلده بیر دفعه گلر. ** «آن باسلوق مراغه است سالی یکبار می‌آید». *ایت ایلن یولداشلیق ائله، آما آغاجیوی یئره قویما ** «با سگ دوستی کن ولی چماغتو زمین نذار» * ایت موتالدان ال‌چکدی موتال ایتدن ال چکمیر. ** «سگ از خیک دست برداشت خیک ازسگ دست برنمی‌دارد». * ایت هورر کروان کئچر. ** «سگ واق واق می‌کند، کاروان می‌گذرد (سگ لاید و کاروان گذر، جواب ابلهان خاموشی است)». * ایتین آیاغیندان تیکان چئخاردئر. ** «از پای سگ خار درمی‌آورد (سخت کوش- در مورد انجام کارهای سخت و مشاغل طاقت فرسا)». (کنایه ازشجاعت و نترس بودن) * از گل قیزیم ناز گل قیزیم. ** «کم مهمون بیا دخترم ناز باشه اومدنت». * ایری اوتوراق دوز دانیشاق. ** «کج بشینیم، راست صحبت کنیم (اظهار صداقت و راسنگویی در هر موقعیتی)». * ایش ایچینده ایش وار. ** «کاسه ای زیر نیم کاسه است». * ایش قالسا اوستونه قار یاغار. ** «اگه کار بماند رویش برف می‌بارد». (کار امروز را نگذار فردا) * ایشله ین دمیری، پاس باسماز. ** «آهنی که کار کند زنگ نمی‌زند (در زمینه ارزشمندی کار کردن بیان می‌شود)». * ایشه یاخشی باخارسان، ایشده سنه یاخشی باخار. ** «» * ایشی دوشنده آختارار، ایشیم دوشنده قاوالار. ** «وقتی کاری با من دارد دنبالم می‌گردد، وقتی کاری باهاش دارم فراری ام می‌دهد». * ایلان هر یئره ایری گدر، اوز یوواسینا دوز گدر. ** «[[مار]] هر کجا که کج بره، خونه خودش راست میره». * ایلانئن قویروغون آیاقلاماسان چالماز. ** «اگر پا روی دم مار نگذاری نیشت نمی‌زند» * ایلانئن یارپئزدان خوشو گلمز گلر سو قئراغئندا چئخار. ** «مار از پونه بدش میاد دم در لونه اش سبزه میشه». * ایلانی اوتوب اژدها اولوب. ** «مار را قورت داده شده اژدها». (مار خورده افعی شده) * ائل گوجو، سئل گوجو (ائلین گوجو، سئلین گوجو). ** «قدرت مردم مانند قدرت سیل است (دست خدا با مردم است)، در زمینه نیرومندی کار جمعی بیان می‌شود». * ائله دانئشئر کی پیشمیش تویوغون گولمه یی گلیر. ** «چنان حرف می‌زند که مرغ بریان خنده اش می‌گیرد». * ائله قورخور، جین دمیرده ن قورخان کیمی. ** «مثل ترسیدن جن از آهن می‌ترسد (کنایه از آدم ترسو است)». * ائله یئرده یاتماز کی آلتئنا سو کئچه. ** «می‌گویند فلانی جائی نمی‌خوابد که آب زیرش برود، بسیار محتاط است». * ائویمدن چئخئر قارنئما گئدیر. ** «از خانه‌ام در می‌آید، به شکمم می‌رود (از این جیب به ان جیب)» * إشییه گِدیرَم تاری داننیر، إوَه گَلییم قاری داننیر. ** «بیرون میرم خدا سرمون میزنه، خونه میاییم زن سرمون میزنه» (بیشتر برا کسی بکار می‌رود که نه روزی درست و حسابی دستش میاد و نه در خونه از جهت اخلاق زن درست حسابی داره) == * باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله ** « اگه میخوای به سرت خاک هم بریزی از بلندی بریز » * بش یاشیندا قویون؛ اللّی یاشیندا قاضی نی آلار. ** «یک گوسفند پنج ساله؛ یک قاضی پنجاه ساله را می‌خرد» * باجی، باجین اؤلسون، درد چوخ، وقت یوخ. ** «خواهر خواهرت بمیره حرف زیاد است و وقت کم» * بو گون قیزین دوگمه ین صاباح دیزین دویه جخ. ** «کسی که امروز دخترشو نزنه فردا به زانوش باید از حسرت بکوبد» * بیر ائوده شادلیق، بیر ائوده شیوئن. ** «درخانه ای شادی، درخانه ای دیگر شیون» * بیر الی ایله وئریر، بیر الی ایله آلئر. ** «با یه دست میده، با دست دیگرش میگیره» * بیراولکه ده ایکی حکمدار اولماز. ** «در یک کشور دو حکمدار نمی‌گنجد». * بیر بوغدا اکمه سن، مین بوغدا بیچمه سن. ** «اگر یک دانه گندم نکاری، هزاران دانه گندم نمی‌توانی برداشت کنی». * بیر بولودلا قئش اولماز. ** «با یک ابر زمستان نمی‌شود». * بیر چیراغئن ایشئغئنا قئرخ آدام یئغئشار. ** «به نور یک چراغ چهل نفر جمع میشود» * بیزیم گلین بیزدن قاچار، اوزونو توتار گوتونو آچار. ** «عروس ما از ما فرار می کنه، صورتشو می گیره اما کونش را باز می گذاره» *بیزیم صوبدن گوتوموزو شخته آتیپ خانیم یاتیپ یاتیپ ناهارچا شِش آتیپ! ** از صبح درومدیم کونمون از سرما یخ زده خانوم خوابیده خوابیده ظهر بلند شده میگه چقدر هوا گرمه! * بیر چیو بیر نالی، بیر نال بیر آتی، بیر آت بیر پهلوانی، بیر پهلوان بیر لشگری و بیر لشکر بیر کشوری ساخلار. ** «یک میخ یک نعل را، یک نعل یک اسب را، یک اسب یک پهلوان را، یک پهلوان یک لشکر را و یک لشکر یک کشور را نگه می‌دارد» * باخما اوزونون قاراسئنا، باخ آلنئنئن سیتاراسئنا. ** «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه». * بارلی آغاجا داش وورارلار. ** «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می‌کنند». * باشدا عاقیل اولماسا بدن عذابدا اولار. ** «عقل نباشد، جان در عذاب است». * باشئنا داش دا سالاندا، اوجا یئردن سال (باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله). ** «وقتی می‌خواهی بر سرت خاک بریزی از جای بلند بریز (همت بلند دار که مردان روزگار – باهمت بلند بجائی رسیده‌اند)». * باغا قینین نان چیخیب قینین بگممور. ** «فراموش کردن اصل و نصب» * باغدا اریک واریدی سلام علیک واریدی، باغدان اریک قورتولدو سلام علیک قورتولدو. ** «در باغ زردآلو بود سلام علیک هم بود، زردآلوهای باغ تمام شد سلام علیک هم تمام شد». * باغبانئن گول واختی قولاغی ائشیتمز. ** «گوش باغبان وقت باز شدن گل نمی‌شنود». * بالا لی قارغا بال یئمه ز. ** «کلاغی که فرزند دارد خودش عسل را نمی‌خورد». * بال شیرین، بالا بالدان دا شیرین. ** «عسل شیرین است، فرزند از عسل هم شیرین تر». * بالا شیرین، اما تربیتی اوزونن شیرین. ** «بچه شیرین است، اما تربیتش شیرین تر است». * بالئغ کونلو ایستیه نین گوتو سودا اولار (کونلو بالئغ ایسته نین گوتو بوزلو سو دا اولار، کؤنلو بالئغ اتی ایسته یه ن، قویروغون قویار بوز اوسته). ** «کسی که دلش ماهی می‌خواهد باید در آب فرورود (هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد، کسی که خربزه می‌خورد، پای لغزش هم می‌نشیند)». * برکت، حرکت ده دیر. ** «از تو حرکت، از خدا برکت». * بئش بارماغ بئشیده بیر اولماز. ** «پنج انگشت برابر نیستند». * بئش ده آلاجاغئم یوخ اوچ ده وئره جاغئم. ** «نه به اشتری سوارم نه چو خربه زیر بارم». * بئش قئرانلئق یوغورت کیمین اوزون توتوب. ** «مانند ماست پنج قرانی خودش را گرفته» * بودونیا بیر گوزگودور، هر گلن باخار گئدر. ** «این دنیا مانند آینه است هرکسی می‌آید و نظری بر آن می‌افکند». * بورجلو بوشلونون ساغلئغئن ایستر. ** «طلبکار سلامتی بدهکار را می‌خواهد تا زنده باشد و بتواند دین خود را ادا نماید». * بوردا منم باغداددا کور خلیفه. ** «در اینجا همه‌کاره من هستم همچنانکه در بغداد نیز خلیفه کور همه‌کاره است». * بؤرکونو قوی قاباغئنا. ** «کلاه خود را قاضی کن». * بورنو یئللی دیر. ** «دماغش باد دارد». * بورنوندان توتسان جانی چئخار. ** «اگر دماغش را بگیری جانش در می‌آید». * بوغدا بوغدادان بیته ر. ** «از مکافات عمل غافل مشو***گندم از گندم بروید جو ز جو». * بوشلو بوشلونون ساغلیغین ایستَر ** «طلبکار همیشه سلامتی کسی که بهش طلب داره رو میخواد(منظور مشکلی نیست یکم طلبکار افرادی که دوستشون داریم باشیم)» * بوقارا او قارا یا بنزه مز. ** «این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست». * بو گونون صاباحی دا وار (جمعه نین چرشنبه سی وار). ** «امروز فردایی هم دارد (در مورد افرادی که شاکر نعمت نیستند به کار می‌رود)». * بولاغ سو توکمه یی ایله بولاغ اولماز گه ره ک اوزو جوشا. ** چشمه با آب ریختن چشمه نمی‌شود خودش باید بجوشد. * بولانماسا دورولماز (خراب اولماسا آباد اولماز). ** «شرط آبادانی و اصلاح، به هم خوردن و از بین بردن برخی از شرایط و موارد است». * بونلاردان فاطیا تومان اولماز. ** «از اینهان برای فاطی تنبان نمی‌شود». * بیر آیاغی قبیرده اولماق (بیر آیاغی قبیرده دیر). ** «پای کسی لب گور بودن». * بیر الده ایکی قارپئز توتماغ اولماز. ** «با یک دست نمی‌توان دو هندوانه را برداشت». * بیر اینه اوزونه وور، بیر جووالدوز اوزگیه. ** «اول یک سوزن به خودت بزن بعد یک جوالدوز به دیگران». * بیر بیر مین اولار، داما داما گول اولار. ** «یکی یکی هزار می‌شود چکه چکه دریاچه (استخر) می‌شود (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریاشود)». * بیر تیکه نی بیلمه ین، اون تیکه نی ده بیلمز (بیر تیکه نی بیلمه ین، مین تیکه نیده بیلمز). ** «کسی یک خوبی را (که در حقش شده) نفهمد ده خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید». * بیر سوز اولماسا، مین سوز دئییلمز (بیر سوز اولماسا دئمزلر). ** «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها». * بیر کنده گیردین هامی کور سنده کور (یالانا بورون، ال ایله سورون). ** «اگر وارد دهی شدی دیدی همه کور هستند تو هم کور باش (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو)». * بیرلیک هاردا دیرلیک اوردا. ** «یکدلی هرجا که باشد زندگی آنجاست». * بیرین بیلیرسن بیرین یوخ. ** «یکی را می دانی یکی را نه». * بیکارلیق بیعارلیق. ** «بی‌کاری بی‌عاری». == پ == '''* پادشاه اوزاغ دا، آللاه یوخاری دا، کیمه دیسن دردیدینی؟''' ** «پادشاه در دور دست است، خداوند بالاست، به کی دردم را بگویم؟» '''* پاخما اولماسا، مرد رند آجیندان اولر''' ** «اگر آدم پخمه وجود نداشته باشد، رند از گرسنگی می‌میرد» '''* پاسلی دمیردن قیلینج اولماز''' ** «از آهن زنگ زده شمشیر در نمیاد» '''* پاکات ایچینده سؤز دئمک''' ** «چیزی را با کنایه و در پرده گفتن» '''* پالازا بورون ائلینن سورون''' ** «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» '''* پنیری دری ساخلار قادئنی اری''' ** «پنیر را توبره نگه می‌دارد و زن را شوهر» '''* پؤخ پؤخدی، یاش، قوروسی یؤخدی''' ** «گوه گوهه، خشک و تر نداره» '''* پولو وئر پولا''' ** «پول را بده به پول» '''* پول الین چرکی دیر''' ** «پول چرک کف دست است» '''* پیچاق اوز دسته سین کسمز''' ** «چاقو دسته خودشو نمیبره» '''* پیچاق وورسان قانی چیخماز''' ** «چاقو بزنی خونش در نمی‌آید» '''* پیس اولادی نه آتماغ اولار نه اوتماغ''' ** «فرزند بد را نه می‌شود دور انداخت، نه می‌شود پذیرفت» '''* پیشیکه دئدیلر پوخون درمان دی، سئچدی اوستون باسدیردی''' ** «به گربه گفتند گهت دوا است، رید، روش خاک ریخت» '''* پیشیکین الی اته چاتمیردی دئییردی مینداردی''' ** «گربه دستش به گوشت نمی‌رسید، می‌گفت مردار هست» == ت == * تانری داغینا باخار، قار وئرر. ** «خداوند به هر کسی متناسب با ظرفیتش روزی می‌دهد». * تانری یازانی، بنده پوزا بیلمه ز. ** «سرنوشت را نمی‌شود تغییر داد». * تایلی تایئن تاپمالی. ** «کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز». * تزه یونجا ائششیه باش آغریسی گتیره ر. ** «» * تک الده ن سس چئخماز. ** «یه دست صدا نداره». * تکلئق آللاها گلیب. ** «تنهایی خدا را زیبد». * تکه ده قوچ هونه ری اولماز. ** «بز نر هنر قوچ رو نداره» * تلسه ن قئز اره گئتمز، اره گتسده خئیر گؤرمز. ** «دختری که برای شوهر کردن عجله کند، نمی‌تواند شوهر کند و اگر توانست شوهر کند در زندگی اش خیر نمی‌بیند». * تنبل احمد دیر. ** «آدم تنبلی است». * تنبل قادئنئن، قئزی زیرنگ اولار. ** «زن تنبل، دختر زرنگ خواهد داشت». * توخون آجدان خبری اولماز. ** «شخصی که سیر است از احوال گرسنه آگاهی ندارد (سواره از پیاده خبر ندارد)». * توزلی باشماغین نازین چکن چوخ اولار **«ناز کفشی که گرد و خاک شده رو بیشتر می‌کشن(هرکه بامش بیش برفش بیشتر)» * توک ایله دری، اوره کده ن سو ایچه ر. ** «مو و پوست از دل آب می‌خورند (وضعیت پوست و مو را دل آدم مشخص می‌کند)». * تولکوسن آسلانلا چیخما ساوشا. ** «اگر روباهی با شیر دعوا نکن». * تولکو سوواخلی باغا گیرمه ز. ** «روباه به باغ محصور وارد نمی‌شود». * تولکویه دئدیلر هانی شاهیدین؟ دئدی: قویروغوم. ** «به [[روباه]]ه گفتن شاهدت کیه؟ گفت: دمبم». * تویدا، اوینایانین بویون گوره رلر. ** «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باش». == ج == * جالانان سو بیر داها کوزه یه قاییتماز. ** «ابی که ریخته شده، دیگر به کوزه بازنمی‌گردد». * جان وئره‌ر مال وئرمه ز (جانین وئره ر، ولی مالئن ورمه ز). ** «جانش را می‌دهد ولی مالش را نه». * جانی بوشلوغدان ائرمنی یه دایی دئییر. ** «از تنبلی به ارمنی دایی می‌گوید». * جفا چکمه ین، صفا گورمز. ** «جفا نکشیده، صفا نمی‌بیند». * جامال گئدر، کامال قالار. ** «جمال می‌رود، کمال می‌ماند». * جان ده، جان ائشیت. ** «جان بگو، جان بشنو». * جانا گلن، مالا گلسین. ** «چیزی که می‌خواهد به جان ضرر بزند، بهتر است به مال ضرر بزنند». * جواهیر جیندا آراسیندا اولار. ** «جواهر بین دستمال پاره پیدا میشه» * جان شیرین اولور. ** «جان شیرین است». * جانی آغریان ائشک، آت دان یئیین گئدر. ** «خری که بدنش درد می‌کند، از اسب تندتر می‌رود». * جوجه نی پاییز دا سایارلار. ** «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند». * جوجه همیشه سبت آلتئندا قالماز. ** «جوجه همیشه زیر سبد نمی‌ماند». * جویود دور (جویود کیمین پوللارئن یئغئر). ** «جهوداست (مثل جهود پولهایش را جمع می‌کند)». * جهننمه گئدن اؤزونه یولداش آختارار. ** «کسی که به جهنم می‌رود، دنبال رفیق می‌گردد». == چ == * چاخیری توکسه ن سیچانین بوغازینا، گئده ر پیشییین پئشوازینا. ** «» * چالیشان قازانیر، الماسی قیزاریر ** «برو کار کن نگو چیست کار» * چادراسئزلئق دان ائوده قالئب (تومانسئز لئقدان ائوده قالئب). ** «از بی چادری تو خونه مونده-آب نمی‌بیند وگرنه شناگر قابلی است (بدی و خیانت نکردن او از فقدان وسائل است)». * چاغئرئلان یئرده ییت ـ چاغئرئلمایان یئردن ایت (چاغئران یئرده ن قالمازلار، چاغئرمایان یئره باخمازلار). ** «جایی که دعوت شده‌ای حاضر باش ـ از جایی که دعوت نشده‌ای پنهان باش». * چالما قاپیمی، چالارلار قاپینی. ** «درم را نکوب، در تو را هم می‌کوبند. (آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)». * چوخ زامان، دوران اوکوز، یاتان اوکوزون باشینا سیچار. ** «خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته می‌ریند». * چوخ محبت تئز آیرلئق گتیره ر. ** «محبت زیاد زود جدایی می‌آورد (تب تند زود سرد می‌شود)». * چوخ یاشایان چوخ بیلمز، چوخ گزه‌ن چوخ بیلر. ** «کسی که زیاد عمر کند زیاد نمی‌داند، کسی که زیاد سفر کند زیاد می‌داند. جهاندیده بسیار می‌داند (مورد کسانی که سن زیاد و موی سفیدشان را دلیل دانایی شان تلقی می‌کنند بکار می‌رود)». * چوخ یئمه ک آدامی آز یئمکده ن ده قویار. ** «» * چؤره یی سوفرادا گؤرؤب، سویو کوزَه‌دَه (گونو باجادا گؤروبدور سویو کوزَه‌دَه). ** «نان را در سفره دیده و آب را در کوزه، آفتاب را از روزن بام دیده‌است و آب را در کوزه (در مورد کسی گفته می‌شود که نازپرورده است)». * چؤره یی وئر چؤره کچی یه بیرینده آرتیق وئر. ** «نان را بده به نانوا یک عدد هم اضافه بده». * چولک اکه ن، طوفان بیچه ر. ** «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد». * چؤلمَک گَزَر، قاپاغئنئ تاپار. ** «دیزی می‌گردد و درِ مناسب خودش را پیدا می‌کند». * چومچه آش دان ایستی اولوب. ** «کاسهٔ داغ تر از آش بودن». * چه ک زحمت، گؤر لیذت. ** «» * چیبین میندار اولماز اوره ک بولاندیرار. ** «» * چیراغ اوز دیبینه ایشئغ وئر مز (چیراغ اوز دیبینه ایشئغ سالماز). ** «چراغ به اطراف خود نور نمی‌دهد (کنایه از کسانی است که با وجود مستحق در اطرافیان خود فقط دیگران از وجود او بهره‌مند می‌شوند)». == ح == * حتما چورکین چوخ اِلئیرمیشلر ** «حتما نان اش را زیاد می‌کردن (با نان زیاد مصرف میکردند) »( فردی که غذا پخش میکرد گفت امروز غذا کم است مانند زمان پیغمبر که سپاهیان با غذای اندک در راه خدا قناعت میکردند قناعت کنین. ناگهان فردی از جمعیت برخواست و گفت حتما نون اش را زیاد میکردند که کفاف کند و سیر شوند!! ) * حاجی لک لکین آرتئغ بالاسی. ** «جوجه اضافی لک‌لک (جوجه‌ای که خود لک‌لک از لانه بیرون پرت می‌کند)». * حالوا ـ حالوادئمک له، آغئز شیرین اولماز. ** «با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شود». * حامام سویو ایله دوست توتماق (خلیفه کیسه سیندن باغئشلاماق). ** «با آب حمام دوست پیدا کردن (از کیسه خلیفه بخشیدن)». * حسن تلسیک دیر. ** «خیلی آدم عجولی است». * حکماوار اوزاخ کردیسی یاخئن (همدان اوزاخ کَردی یاخئن). ** «حکم آباد (همدان) دور ولی کرتهایش نزدیک است (کنایه از کسی است که به دروغ می‌گفت من در حکم آباد (همدان) از روی کرت بزرگ می‌پریدم غافل از اینکه کرت همه جا هست و امتحان کردن آن نیاز به شهر خاصی ندارد)، اگر یزد دور است، گز نزدیک است». * حق آلمالئدئر، وئرمه لی ده ییل. ** «حق گرفتنی است دادنی نیست». * حق ایله باطیلین آراسی دورد بارماقدئر. ** «فاصله حق و باطل چهار انگشت است». * حق داشی آغئر اولار. ** «سنگ حق سنگین است». * حق سوز آجی اولار. ** «حرف حق تلخ است». * حق سوز آخار سولاری ساخلار. ** «حرف حق آبهای جاری را متوقف می‌کند». * حیرصین دوولته زیانئ وار. ** «عصبانیت به مال ودولت زیان دارد (در زمان عصبانیت زدن و شکستن به دارایی خود انسان ضرر می‌رساند)». * حیوانئن دیشینه باخارلار، اینسانئن ایشینه. ** «سلامت حیوان به دندان است وشایستگی انسان به عملش». == خ == * خاشیل بیشیرمک بیلمیر، آشپزلیک ائدیر ** «» * خالا خاطیرین قالماسئن ** «محض خالی نبودن عریضه» * خالام بیلدی، عالم بیلدی ** «خالم فهمید، عالم فهمید» * خالقا آیت هورسه بیزه چاققال هوره ر ** «اگر برای مردم سگ واق واق کنه، برای ما کفتار واق واق میکنه» * خانئم سئندئران قابئن سسی چئخماز ** «ظرفی که خانم خانه می‌شکند صدایش در نمی‌آید» * خان یورغانی میتیل اولماز ** «لحاف خان از جنس متقال نیست» * خاتئن قئز خالاسئنا چکر، قوچ ایید دایئ سئنا (خانئم قئز خالئسئنا چکر، خان اوغلان دایئسئنا) ** «دختر خانم شبیه خاله اش می‌شود، آقا پسر شبیه داییش» * خکه خکه دئیینجه قئش چئخار ** «تا تو بخوای بگی خکه (تکه‌های کوچیک زغال) زمستون تموم شده» * خیاطین اینه سی ایتمسه گونده اون دانا کوینک تیکر ** «سوزن خیاط اگه گم نشه روزی ده تا لباس میدوزه» * خئییر وئر، خئییر گوتور ** «خیر بده، خیر بردار» == د == * داشدان چؤرک چیخارت گتیر وئر نورجاهان یئسین، دیندیرنده یامان دئسین. ** «از زیر سنگ نان دربیاور بیار بده نورجهان بخوره، تا بیای حرفی هم بزنی بهت فحشم بده». * داشین خیرداسی بویومه ز، آدامین خیرداسی بویویه ر. ** «سنگ کوچک بزرگ نمیشه،[ولی] آدم کوچک بزرگ میشه» ‏‎* دازالاغین یاغی اولسا اوز باشینا یاخار ** «کچل اگه روغنی(پمادی چیزی) داشت اول به سر خودش میمالید.» * داغ داغا یئتیشمز، آدام آداما یئتیشر. ** «کوه به کوه نمی‌رسد آدم به آدم می‌رسد». * داغ ییخیلماسا دره اولماز (داغ اوچماسا دره دولماز). ** «اگر کوه زمین‌نخورد، دره درست نمی‌شود». * داغی داش بزه یه ر، اینسانی باش. ** «کوه را سنگ دلپذیر می‌کند، انسان را سر». * دالیدان آتان داش داش توپوغا دئیه ر. ** «سنگی که از پشت سر بندازن به پاشنه پا میخوره(قطاری که حرکت میکنه بهش سنگ میزنن، کنایه از اینکه طعنه های دیگران رو وقتی پیشرفت میکنید جدی نگیرید)» * دالی یا قالسان دئیرلر گیج دی، قاباغا گئچسن دییرلر بیج دی. ** «اگه عقب بمانی می‌گویند گیج است و اگر جلو بزنی می‌گویند زیادی زرنگه»! * دامارا باخ قان آل. ** «رگ را نگاه کن، خون بگیر». * دامی چوخ اولانین قاریدا چوخ اولار. ** «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» * دانئشماق گوموشده ن اولسا دانئشماماق قئزئلدان دئر. ** «اگر صحبت کردن از نقره باشد صحبت نکردن از طلاست». * دانئشان قورومساخ‌دی ** «کسی که حرف بزنه قرمدنگ هست(دیگه حرف رو حرفم نیارید)» * دانئشان اوْ سؤز ** «کسی که حرف بزنه اون حرف است(اون حرف: اشاره به هر فحشی)» * دانئشانا یامان سالدیم ** «به کسی که حرف بزنه فحش انداختم(از قبل فرستادم)(تذکر میدهم که کسی حرف رو حرفم نیاره)» * دده م منه کؤر دئدی، هر گلنی وور دئدی. ** «پدرم به من کور گفت، گفت هر که آمد بزن» * دده مین دامین ییخمیشام کی قار کوره مییه م. ** «خانه پدرم را خراب کرده ام تا برف نروبم» * دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر. ** «در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می‌افتد». * دوران اینک یاتان اینکین باشینا سیچار. ** «گاوی که از خواب بلند بشه روی سر گاوی که خوابیده میشاشه» (این ضرب المثل نسبتا بی‌ادابانه است و بیشتر در فضاهای صمیمی استفاده میشود) * دوز یولدا یئری ینمیر، شوخوملوخدا شیللاق آتیر. ** «راه صاف را نمی‌تواند برود، توی زمین شخم خورده شلنگ تخته می‌اندازد». * دوز یول گه ده ن، یورولماز. ** «کسی که در راه راست قدم بردارد، خسته نمی‌شود». * دوزه ن آپارار دایانان مقصده چاتار. ** «کسی که صبر کند برنده می‌شود و هرکه شکیبا باشد به مقصد می‌رسد (گر صبرکنی زغوره حلوا سازی)». * دوز یئییب دوز قابینی سیندیرمازلار. ** «نمک خوردی نمکدان مشکن» * دوست آدی قارداش آدیندان سئچیلمز. ** «نام دوست، برادر است و از نامش جدا نمی‌گردد» * دوست سوز اینسان قاناد سیز قوش کیمی دیر. ** «یک انسان بدون دوست مانند یک پرنده بدون پر است». * دوست آراسی پاک گرک. ** «میانه دو دوست باید پاک باشد» * دوست باشا باخار، دوشمن آیاغا. ** «دوست به سر نگاه می‌کند، دشمن به پا». * دوست طعنه سی دوشمنین نیفرینیندن یاخشی اولار. ** «طعنه دوست، از نفرت دشمن بهتر است». * دوست گلیشی بایرام اولار. ** «عید، لحظه آمدن دوست است» * دوشانا دئییر قاچ، تازی یا دئییر توت. ** «به [[خرگوش]] می‌گوید بدو، به [[سگ]] تازی می‌گوید بگیر». * دوشمنی نین دوشمنی سنین دوستوندور. ** «دشمن دشمنت دوست توست». * دولانان آیاغا داش دیه ر. ** «به پایی که می گرده سنگ میخوره». * دونیانی بوغدا توتسادا کهلییین روزوسو چینقیلدیر. ** «دنیارو گندم بگیره روزی کبک سنگ ریزه هست» * دوولت دوشانی ارابا ایله توتار. ** «دولت [[خرگوش]] را با ارابه می‌گیرد». * دوولتلی پول چیخاردار، کاسیب اوتیرار پوللارین سایار! ** «ثروتنمد پول درمی‌آورد، فقیر می‌نشیند پولهای او را حساب می‌کند»! * دووارا مینه ن طالعینده اولاسان. ** «طالع ات با طالع کسیکه از دیوار بالا میرود یکی باشد» * دوواری نم یئخار، اینسانی غم. ** «دیوار را رطوبت ویران می‌کند انسان راغم». * دوه دن بویوک فیل وار. ** «از [[شتر]] بزرگتر [[فیل]] هست». * دوه دن ده بیر قیل غنیمتدیر. ** «یک مو از خرس کندن غنیمت است». * دوه یه دئدیلر بوینون ایریدی، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم ایری اولا. ** «به [[شتر]] گفتند که گردنت کج است، گفت کجایم صاف است»؟ * دویونو دئمه لپه نی دئنه ، دوننی دئمه بوگونو دئنه ** «برنج رو نگو لپه رو بگو ، دیروز رو نگو امروز رو بگو» (داشتم داشتم حساب نیست ، دارم دارم حساب است) * ‏دَئلی شیطان دئیر...(اؤرنئک: دئلی شیطان دئیر نیه درس اوخوموسان سوروشانلارین قاباغیندا تمام کیتابلاروی اوتا چک!) ** « شیطان دیوانه میگوید...، در ادامه جمله خبر از انجام کاری برخواسته از عصبانیت+رواقی گری🗿،لج بازی،وکیل مدافع شیطان بازی)»(مثال: شیطان دیوانه میگوید برو تمام کتاب هاتو آتیش بزن جلو اونایی که میگن چرا درس نمیخونی!) * دئدی دئدی ملاکه دیر. ** «اگر چیزی را زیاد بگویند ملکه ذهن می‌شود و اتفاق می‌افتد». * دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئده‌جه یه م، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤله‌جه یه م، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی. ** «گفتند کار، دختر گفت شوهر خواهم کرد، عروس گفت جدا خواهم شد، شوهر گفت خواهم مرد. زمستان آمد، نه دختر شوهر کرد، نه عروس جدا شد، نه شوهر مرد، کار هم همچنان باقیست.» * دئدیلر عزرائیل اوشاق پایلایئر، دئدی نه وئرسین نه آلسئن. ** «مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان». * دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان، دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان. ** «گفت چطوره یه حرفی بگم که بترکی، گفت چطوره که خودمو بزنم به نفهمی تا تو بترکی» * دیل بورانی سی دیر. ** «سر و زبون داره» * دیل گوجو باسار، فیکیرده دیلی. ** «زبان قدرت را حریف است، فکر زبان را» * دیلینله قازاندیران دوشمنی، گوجونله قازاندیرا بیلمزسن. ** «دشمنی که با زبانت پیدا میکنی، نمیتوان با زور بازو پیدا کرد» * دئوین قولاغئنا قورقوشوم. ** «بر گوش دیو سرب (گوش شیطان کر)». * ده لی ده لی نی گورنده، چوماغین گیزله در. ** «[[دیوانه]] که دیوانه ببیند چماقش را قایم می‌کند.» * ده لی یه همیشه بایرامدئر (ده لی یه گونده بایرامدئر). ** «برای دیوانه همیشه عید است (برای دیوانه هر روز عید است)». * دینمه یه نین، دینه نی وار. ** «کسی که ساکته یکی رو داره که حرف بزنه». * دَئیرمان نوبتینن ایشلر. ** «آسیاب به نوبت است». * دئرین قازانین ترکینه کئپچه یئتیشمز ** « ملاقه به کف قابلمه ژرف نمیرسه » * ‏دینسیزین اَلینَن ایمانسیز گَلَر ** « از پس بی دین بی ایمان برمیاد » == ذ == * ذکرسیز مؤمنی شیطان آللادار. ** «مؤمن بدون ذکر و نماز را شیطان گمراه می‌کند». * ذوقسئز طاعت بارسئز آغاجدئر. ** «طاعت بدون ذوق درخت بی بار است». == ر == * رحمت دوزه نه، لعنت پوزانا. ** «رحمت برکسی که کارها را درست می‌کند و لعنت برکسی که کارها را برمی‌اندازد». * رشید اوغول وورماغا آتاسئندان ایذن آلماز. ** «پسر رشید برای زدن (دعوا) از پدرش اجازه نمی‌گیرد». * رعیتین دوواری آلچاق اولار (کاسئبئن دوواری آلچاق اولار). ** «دیوار رعیت کوتاه می‌شود (چراغ فقیر نور ندارد)». * رنگیمه باخ احوالئمی خبر آل. ** «به آب و رنگم بنگر و از احوالم باخبرشو». * روزوسو گلن زامان یوخو توتار کؤپه یی. ** «وقتی زمان روزی سگ می‌رسد خوابش می‌برد». * روس تویوغودور پئسلاسان پئسلانار. ** «مرغ روسی را کیش کیش کنی به دل می‌گیره» * روس دوارینا چیوی ده چالما ** «به دیوار روس ها میخ هم نکوب» * روشوه جهنمی ایشئقلاندئرار. ** «رشوه جهنم را درخشان می‌کند». * ریحان مرزه کردیسینه گتمیرکی. ** «به کرت و باغچه ریحان مرزه که نمی‌رود». == ز == * زر قدرین زرگر بیلر. ** «قدر زر زرگر بداند». * زر دئینی زور دئمز. ** «حرفی که زر می‌زند، زور نمی‌زند» * زر اولان یئرده زرگر دا اولار. ** «جایی که زر هست زرگر هم هست». * زحمت چکمه ین راحتلئغئن قدرینی بیلمز. ** «کسی که زحمت نکشیده باشد قدر راحتی را نمی‌فهمد». * زحمت باتماز. ** «زحمت به هدر نمی‌رود». * زحمت دن قاچان، ال آچار. ** «کسی که از زحمت فرار می‌کند، روزی دست گدایی باز خواهد کرد». * زحمت عطری تر دیر. ** «عطر زحمت عرق است». * زحمت سیز بال دادانمازسان. ** «بدون زحمت نمی‌توانی عسل بخوری (نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود)». * زحمتی مشاطه چکر لذتی داماد آپارئر. ** «مشاطه زحمت می‌کشد داماد لذت می‌برد». * زیانئن یاریسئندان قایئتماق قازانجدئر. ** «جلوی زیان را از هر کجا که بگیری منفعت است». * زیرنانی ورلر ناشیا گورلر باشلیپ گئن طرفینن چالیر ** «شیپورو میدن دست ناشی میبینن داره از سمت گشادش فوت میکنه» == س == * ساغ گؤرسئدیب سؤل ویرماخ ** «راست نشون دادن و از چپ زدن» * ساغ آرمود ساپدان دوشمه ز. ** «گلابی سالم از ساقه نمی‌افته» * ساغ باشا ساقئز یاپئشدئرما (ساح باشئنا ساققئز سالما). ** «سری که درد نمی کنه دستمال نمی‌بندند (میفکن بر سر بی موی خود زفت)». * ساخلا سامانی، گلر زامانی. ** «کاه را نگه دار وقت استفاده آن می‌رسد (هرچیز که زار آید، یک روز به‌کار آید)». * سارالا سارالا قالماخدان، قیزارا قیزارا اولمه ک یاخشئدئر. ** «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است». * ساری قیزیلین بیر باهاسی وارسا، کیتابین قیمتی یوخدور. ** «دختر زرد(موی)را اگر بهایی باشد، کتاب را بها نتوان معین کرد» * ساققالیم یوخدور سوزوم کئچمیر. ** «ریش ندارم حرفم را قبول ندارند». * سیزین پیشیک بیزیم آیتی بوغار. ** «گربه شما میتونه سگ ما رو خفه کنه. (من تسلیمم)» * سس سیز طیاره دیر. ** «آب زیر کاه است». * سن آقا، من آقا، اینکلری کیم ساغا؟ ** «تو آقا، من آقا، راستی !گاوها را کی بدوشد ؟!». * سن اوخیانی من توخورام. ** «چند پیراهن بیشتر از تو پاره کردم». * سو آیدینلیقدی جالا اوز قاپینا. ** «اگر آب روشنی است بریز جلوی در خودت» * سو بولبولو دور. ** «کنایه از کسی که زیاد به حمام می‌رود». * سو بوغازدان آشیپ ها بیر گئریش ها اؤن گئریش ** «آب که از گلو گذشت چه یه وجب چه ده وجب [فرقی نداره]» * سوبیر یئرده قالسا ایی له نر. ** «تحرک لازمه زندگی است». * سوت گولونده دیر. ** «تو استخر (دریاچهٔ) شیر است». * سودا بوغولان سامان چؤپوندن یاپئشار. ** «غریق بر هر گیاه خشک چنگ زند». * سوروشاندا کی کیمین باشی قشنگدیر، توسباغا اوز باشینی چیخارتدی. ** «» * سؤزو آت یره صاحبی گؤتوره ر. ** «حرف را بینداز زمین صاحبش برداره». * سوزو آغزیندا پیشیر، سونرا چیخارت. ** «» * سوزو واختیندا دانیش. ** «» * سؤز سؤز آچار، سؤز گؤز آچار. ** «حرف حرف را میاورد، حرف هم چشم را باز می‌کند». * سؤز سؤز گتیره ر، آرشئن بئزی. ** «یعنی یک حرف کافی است گفته شود تا سخن و حرف جدیدی بواسطه آن مطرح شود». * سؤز وار گلر کچر، سؤز وار دلر کچر. ** «سخنی هست که گفته می‌شود و می‌گذرد، سخنی هست که گفته می‌شود و دل و جگر را سوراخ می‌کند و می‌گذرد». * سؤزون دوزون اوشاق دئیر (سوزون دوزون اوشاقدان ائشید). ** «حرف راست را بچه می‌گوید». * سو کوزه سی سو یولوندا سینار. ** «کوزهٔ آب در راه آب می‌شکند» * سو گورر، سوسار. آت گورر آخسار. ** «آب میبینه تشنه میشه. اسب میبینه لنگ میزنه» * سوغان یِئمَه میسن، نییه آجیشیرسان؟ ** «پیاز نخورده‌ای، چرا می‌سوزی»؟ * سویادا دیقتله باخسان، اوندا دا لکه تاپارسان. ** «» * سویون آخارئندان، آدامئن یئره باخارئندان گرک گورخاسان (سویون لام آخانیندان، آدامین یئره باخانیندان قاچ). ** «از آن نترس که‌های و هوی دارد، از آن بترس که سر به زیر دارد». * سیدر کافیر موفته اولسا اوزان اول. ** «سدر و کافور که مفت باشه بخواب بمیر». * سئرچه دن قناری اولماز. ** «» * سئرچه ندیر کلله پاچا سی نه اولا (قارئشقا ندیر کلله پاچا سی نه اولا). ** «موضوع بی‌اهمیت قابل بحث نیست». * سئنان قول بویوندان آسلانار. ** «دست شکسته وبال گردنه». == ش == * شادلیغیوا شیلتاخلیخ اِلَمه ** «هنگام شادی هایت نق نزن» * شاطیر چورک دن یئملی دیر. ** «شاطر از نان خوردنی تر است». * شاهیدده ایمان یوخ بی ده عدالت. ** «شاهد ایمان ندارد و قاضی عدالت». * شرطی شوخومدا کس، خیر ماندا یابا لاشما یاسان (شرطی شوخومدا کس خرمنده شنه دعواسی چئخماسئن). ** «جنگ اول به از صلح آخر است». * شهرین دروازاسین باغلاماق اولار میلتین آغزین یوخ. ** «دروازهٔ شهر را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان» * شووه ره ن مزاج دئر. ** «اشاره به کسی که نظرش را سریع تغییر می‌دهد». * شهرده کلنتر اولماسا گورباغادا هفت تیر چکر. ** «شهری که کلانتر نداشته باشه قورباغه هاش هفت تیرکش میشن» * شِئر غزل دِئییر. ** «شعر و غزل می‌گوید». * شیریندی چورک، داغ ائلمه گورک. ** «نون شیرین هست، حالا گرمش نکن ببینیم» * شیرین سوز ایلانی یوواسئندان چئخاردار. ** «زبان خوش مار را از سوراخ بیرون می‌آورد». == ص == * صبر ایله حالوا پیشر ای قورا سندن. ** «گر صبر کنی زغوره حلوا سازم». * صوبحانه نی یولداشئن ایله یئه، ناهاری اوزون تک یئه، وشامی دشمنین ایله یئه. ** «صبحانه را با دوستت بخور، ناهار را تنها بخور، و شام را با دشمنت بخور». * صوب چیخان یول کسر (گون چیخمامیش خرجی تاپار) ** «کسی که صبح به راه افتاده مسیر زیادی طی می‌کند (تا خورشید طلوع کنه پولشو دراورده)» == ض == * ضررین قاباغئن هر واخت توتسان منفعت دیر. ** «جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است». == ط == * طعنه لی سوزدن آیتی قئلئنج یاخشئدئر. ** «شمشیر تیز از حرف با طعنه بهتر است». * طوی گئچئنن سورا حنانی گؤته یاخال‌لار. ** «بعد از اتمام عروسی حنا رو به کون میمالن(نوش دارو پس از مرگ سهراب)» == ظ == * ظولمون آخیری اولماز. ** «ظلم عاقبت ندارد». * ظولم ایله آباد اولان عدل ایله ویران اولار. ** «آنچه که با ظلم آباد شود با عدل ویران می‌شود». == ع == * عاغئل عاغئلدان اؤتکم اولار. ** «عقل از عقل نافذ می‌شود (همفکری و مشورت)». * عاغئل یاشدا دئییل، باشدا دئر. ** «» * عجله ایشینه شیطان قارئشار. ** «عجله کار شیطان است». * عذاب ملاکه سی دیر. ** «فرشتهٔ عذاب است». * عوض عوض اولدو قاری. ** «این به اون در». * عوضین بدل آددا اوغلو وار. ** «عوض عوض داره گله نداره». * عیبین اولسا قیل کیمی، گوستریلر فیل کیمی. ** «» == غ == * غملی آداما، اوزگه سینین گولمه‌سی آجیغ‌گَلَر. ** «به آدم غمگین، خندهٔ بیگانه نفرت می‌آورد». * غوربت جنت اولسادا، یئنه وطن یاخشی دیر. ** «یوسف که به مصر پادشاهی می‌کرد می‌گفت بی شاهی کنعان خوشتر». == ق == * قود گئچینین بیر یئرین یئمییپدی کی ** « گرگ هیچ جای گوچ را نخورده که!(هنوز خبری نیست که، همچنان اوضاع خوب است.) » * قادئنئن یالاغی سمنی قویار، کیشنین یالاغی باققال دوکانی آچار. ** «زن کاهل سمنو می‌پزد، مرد کاهل دکان بقالی می‌زند». * قادئن وار ائو یاپار قادئن وار ائو ییخار. ** «زن هست که خانه را آباد می‌کند، زن هم هست که خانه خراب می‌کند». * قارا قارغانئندا بالاسی اوزونه خوشدور. ** «بچه کلاغ سیاه هم برای مادرش خوشگل است». * قارداشلار ساواشدئلار ابله لر ایناندئلار. ** «برادرها باهم دعوا کردند، ابلهان هم باور کردند». * قارغادان قناری اولماز. ** «کلاغ فقط یک کلاغ است و نمی‌توان آنرا به جای قناری جا زد (نمی‌توان ذات و جوهره افراد را تغییر داد)». * قارقئشئن ایکی باشی اولار. ** «نفرین دو سر دارد». * قازان قازانا دئیر، گوتون قارا دئر (قازان قازانا دئییر دیبین قارا دئر، قازان قازانا دئییر اوزون قارا، گودوش گودو شا دئییر اوزون قارا اولسون). ** «دیگ به دیگ میگه رویت سیاه است (کسی که عیب دارد عیب دیگری را می‌گیرد، در مورد افراد خلافکار گفته می‌شود که به خلاف وبزه دیگران اعتراض دارند)». * قاقا اولمایان یئرده ایدیه قاقا د ئیر لر. ** «جایی که آقا (فرد با عزت و حاکم) نباشد به احمق هم آقا می‌گویند» * قانی قانیله یومازلار. ** «خون را با خون نمی‌شویند». * قلم، قئلئنجدان آیتی دیر. ** «قلم، از شمشیر تیزتر است». * قورخان باش سالیم قالار. ** «سری که بترسد سالم می‌ماند». * قورخان گوزه چوپ دوشه ر (قورویان گوزه چوپ دوشه ر). ** «موش توی کاسه آدم وسواسی می‌افتد». * قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر (گوز گوردوغوندان قورخار، ایلان چالمئش آلا چاتی دان قورخار). ** «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد». * قورد آرتسا، پاخئل دا آرتار ** «هرکجا گرگ بیشتر شود بخیل هم بیشتر می‌شود، فرد سودجو به دور بر خود افراد بخیل را جمع می‌کند». * قورد گوزون گرلدسه، نه قوزونی سایار نه چوبانی ** «گرگ اگه چشم غره کرده باشه (قصد حمله) نه تعداد گوسفندارو می‌شمره نه چوپان رو به حساب میاره» * قورد بالاسی، قورد اولار (قورد انی یی (بالاسی) یئنه قورد اولور). ** «عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود». * قورددان قورتولدوغ، قولیبیابانیه توش گلدیک. ** «از شر گرگ خلاص شدیم، گرفتار غول بیابونی شدیم (از چاله به چاه افتادیم)». * قورد دومانلئغی سئوه ر. ** «گرگ از پراکندگی، بلبشویی و مه آلودی خوشش می‌آید تا از فرصت بوجود آمده بتواند به اهداف پلیدش دست یابد». * قوردون سلامی طمع سیز اولماز. ** «سلام گرگ بی طمع نیست». * قورو قورو قوربانئن اولوم. ** «تعارف کم کن و بر مبلغ افزای». * قوناغ ائو ییه سی نین دوه سی دیر. ** «مهمان شتر صاحبخانه است». * قوناغ قوناغی سئومه ز، ائو ییه سی هئچ بیرین. ** «مهمون، مهمونو نمیتونه ببینه صاحب‌خونه هردو را». * قونشو آشی دادلی اولار (قونشو قادئنی آدامئن گوزونه قئز گلیر، تویوغو دا غاز گلیر). ** «مرغ همسایه غازه (زن همسایه به چشم آدم، دختر می‌آید و مرغش هم غاز)». * قونشو پایی یاخشی دی بیرگون سنده بیرگون منده. ** «» * قونشویا اومود اولان شامسیز قالار. ** «» * قویو قازان اوزون درینده گوره ر. ** «چاه کن همیشه خودش را در ته چاه می‌بیند، چاه کن همیشه ته چاه است (چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)». * قویون اولمایان یئرده کچی یه حاج عبدالکریم آقا دئیرله. ** «جایی که گوسفند نباشه به بز حاج عبدالکریم آقا میگن (تو شهر کورا یه چشم پادشاهه)». * قئز ائوینده تویدور اوغلان ائوینده خبر یوخدور. ** «در خانه عروس جشن عروسی برقرار است در خانه داماد خبری نیست». * قئز بادام دئر، بالاسی بادام ایچی (منیم بالام بادام دئر، بالاسی بادامئن ایچی). ** «دختر مانند بادام است فرزندش مغز بادام (فرزند من بادام است، بچه اش مغز بادام)». * قئزئم سنه دئییرم گلینیم سن اشید. ** «دخترم به تو میگم، عروسم تو بشنو (به در میگم دیوار بشنوه)». * قئش چئخار اوزو قارالئق کوموره قالار. ** «بالاخره زمستان هم می‌گذرد و روسیاهی به زغال می‌ماند». * قئش گلمئمیش گیش فیکرینده اؤل ** «تا فصل سرما نیامده به فکر لباس باش» * قیصاص قیامته قالماز. ** «مجازات گناه به قیامت نمی‌ماند». == ک == * کار ائشیدمز، یاراشدئرارـ کور گؤرمه ز، قوراشدئرار. ** «کر نمی‌شنود و جفت وجور می‌کند، کور نمی‌بیند و سرهم می‌کند». * کاسیب (کسبه چی) مرد اولار. ** «کاسب جوانمرد می‌شود». * کاسئبی دَوَه اوستوندَه بووَه سانجار (کاسئبی، دوه اوستونده ایلان وورار). ** «آدم بی‌چیز (آس و پاس) رو (در حالیکه) روی شتر (سوار است)، رتیل می‌گزد (آدم فقیر (بدبخت) اگر روی شتر هم باشد مار آن را نیش می‌زند)». * کچی جان هاییندا، قصاب پیی آختارئر. ** «بز از جانش می‌ترسد، قصاب دنبال دنبه می‌گردد». * کچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر. ** «وقتی عمر بز به سر آمد، خودش را به چماق چوپان می‌مالد». * کچی نین قطوری بولاقین گوزوندن سو ایچر. ** «بز گر از سر چشمه آب می‌خورد». * کدخدانی گور، کندی چاپ. ** «اگر در جایی خواستی به هدف و مقصود خود دست یابی دل صاحب ورئیس آنجا را بدست آور و سپس هر کاری خواستی بکن». * کفنین جیبی یوخدور. ** «کفن جیب ندارد». * کله سویودور. ** «کشکه». * کورا گئجه گوندوز بیردیر (کورا نه گئجه نه گوندوز). ** «کور را شب و روز یکسان است (برای کور شب و روز فرقی نداره)». * کورآللاهدان نه ایستر، ایکی گوز بیری ایری بیری دوز. ** «کوراز خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم». * کور اولسون او ایکی گوز کی دوشمنین تانئمئر. ** «» * کور توتدوغون بوراخماز. ** «کور چیزی رو که بگیره ول نمی کنه (آدم کور در کارها لجوج و سختگیر است)». * کور قوشون روزوسون الله وئره ر. ** «روزی پرندهٔ کور را خدا می‌دهد». * کور کورا دئیر زیت گوزونه. ** «کور به کور می‌گوید بگوزم به چشت (دیگ به دیگ می‌گوید روت سیاه)». * کوزَه تزه لئغدا (تزه اولاندا) سویو سوُیوق ساخلار (تزه کوزه سرین سو). ** «کوزه فقط وقتی نو است، آب را خنک نگاه می‌دارد (کنایه از اینکه: هر چیز، تازه‌اش خوب است)». * کوزه چی سینئق قابدان سوایچر. ** «کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خورد». * کوزَه، سو یوْلوندا سئنار. ** «کوزه، سرانجام در راهِ آوردن آب، خواهد شکست». * کیتاب، بیلیک منبعی دیر. ** «کتاب منبع دانش است». * کئچمه نامرد کؤرپوسوندن قوی آپارسئن سل سنی***یاتما تولکو دالداسئندا قوی یسین اصلان سنی. ** «از پلی که نامرد درست کرده عبور نکن بزار سیل تو رو با خودش ببره و به روباه تکیه نکن، همین بهتر که شیر تورو بخوره». * کیچیکدن خطا، بویوکدن عطا. ** «کوچکتر خطا می‌کند و بزرگتر بواسطه بزرگی می‌بخشد». * کیشی توپوردویون یالاماز (کیشی ده سؤز بیر اولار، کیشی سوزونون اوستونده دورار). ** «مرد تفش را لیس نمی‌زند، قول مردان جان دارد (حرف مرد یکی است، مرد سر حرفی که زده می‌ایستد)». * کیشی قئزی اولمایاسان، کیشی قادئنی اولاسان. ** «دختر جوانمرد بودن مهم نیست، مهم این است که زن جوانمرد باشی». * کیم اوز قاتئغئنا (آیرانئنا) تورش دئیر؟ (هئچ کیم اوز خمیرینه تورش دئمز). ** «هیچ‌کس به ماست (دوغ) خودش ترش نمی‌گه». == گ == * گئچمه نامرت کوپرو سون ده ن، قوی آپارسین سئل سنی. یاتما تولکو کلگه سین ده، قوی یئسین آصلان سنی. ** «از پل نامرد نگذر، بگذار سیل تو را ببرد. در سایهٔ روباه نخواب، بگذار شیر (اصلان) تو را بخورد». * گئچی سنه قربان دریسی بیر قیران ** «بز را قربانت می‌کنم، اما پوستش یک قران است». * گل یاپیشما گؤجؤن چاتمایان داشا، گؤتؤره بیلمزسن زورا دؤشرسن. (گوتوره بولمسن گوتون جیریلار) ** «بیا از سنگ بزرگ رو بیخیال شو، نمیتونی برش داری به زور میفتی (کونت پاره میشه)» «به دریا رفته می‌داند مصیبت‌های طوفان را» * گلین اوینایا بیلمیر، دئییر اوتاق ایری دیر. ** «عروس نمی‌تواند برقصد، می‌گوید زمین کج است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند)». * گلین اوجاغا چئکر. ** «عروس به مادرش می‌کشد». * گمینین ایشینی گمیچی بیله ر (چوره یی وئر چورکچیه بیر چورک ده اوسته وئر). ** «کار را به کاردان بسپار (کار را به کاردان سپردن و چند برابر اجرت دادن بهتر است تا به دست افراد ناشی بدهند)». * گورول آما یاغما. ** «رعد و برق بزن ولی نبار». * گوز گورمه ک اوچون دور، گونول سئومه ک اوچون دور. ** «چشم برای دیدن است، قلب برای عشق ورزیدن». * گوز گوردویونه اینانار. ** «چشم آن چیزی را که می‌بیند باور می‌کند». * گوز سوز یاشاماق اولار، آما وطن سیز اولماز. ** «بی چشم می‌توان زندگی کرد، اما به وطن نمی‌شود». * گؤتی طاخجا لاری گئزیر ** « کونش طاقچه‌ها را قدم میزند!(شادی فراوان دارد در پوست خود نمیگنجد)» * گولد ه ن تیکان اولار تیکاندان گول. ** «از گل خار می‌شود و از خار گل (گاهی اوقات فرزند خانوادهٔ خوب، آدم بدی می‌شود و فرزند خانوادهٔ بد آدم خوبی می‌شود)». * گول، گوللر آچئلسئن. ** «بخند، تا گلها باز شوند (بخند تا دنیا به روت بخنده)». * گولمه قونشونا، گلر باشئنا. ** «به همسایه نخند، سر خودت هم میاد». * گون آلتئندا یاتمایان، کولگه نین قدرینی بیلمه ز. ** «کسی که زیر نور خورشید نخوابیده، قدر سایه رو نمی‌دونه» * گون چیخمامیش خرجی تاپار ** «تا خورشید طلوع کنه پول خوبی زده به جیب» * گونشی پالچیقلا سووار ماق اولار می؟ ** «اندود توان چشمهٔ خورشید به گل»؟ * گئولی بالیق ایستئینین گوتی بوز اوسته اولار ** «کسی که دلش ماهی میخواد رو یخ میشینه(هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد» * گئجه اودونا گئدن چوخ اولار. ** «قصه شب دراز است (شب دراز است و قلندر بیدار)». * گئجه شهره گئدن چوخ اولار، قیشدا بوستان اکن. ** «شب کسی که می‌گوید به شهر می‌روم زیاد است، زمستان کسی که می‌گوید جالیز خواهم کاشت». * گئدر بوستان قئراسی، قالار اوزون قارا سی. ** «خربزه نارس و هندوانه بوستان تمام می‌شود و فقط روسیاهی می‌ماند». * گئدیب حاماما، اولوب شاماما (گئده جه یم حاماما، چئخام اولام شاماما). ** «یعنی نتیجه استحمام و آرایش این است که انسان تمیز و معطّرگردد». * گیئین ایله یئیَنین کین الله وئرَر (یئیجین ایله گئیجینینکین آلله یتیره ر). ** «خدا روزی کسی که میپوشه و کسی که میخوره رو میده(خوراک و لباس خورنده و پوشنده را خدا میرسونه)» == ل == * لاری خوروز بانلاماز، بانلاسا واخت آنلاماز. ** «اشاره به آدم وقت نشناس می‌باشد-حسنی به مکتب نمی‌رفت وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت». * لالئن دیلین ننه سی بیله ر. ** «زبان لال را مادرش می‌فهمد (آشنا داند صدای آشنا)». * لای لای بیلیرسن نیه یاتمیرسان؟ ** «لالایی بلدی چرا نمی‌خوابی»؟ * لپه نی دئمه دویونو ده، دونه نی دئمه بویونو ده. ** «لپه را نگو برنجو بگو، دیروزو نگو امروزو بگو (داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است)». == م == * ماشاورا کن، اَلینی آتاشا اوزاتما. ** «با وجود انبر، دست به آتش مزن». * مالی قاز (زیندگانلئغئ مالی قاز کئچیر). ** «بخور و نمیر (زندگی بخور و نمیری دارد». * ماتی میخاناسی (ماتی میخاناسی دیر) ** «کنایه از جای بی قانون و بی در و پیکر» * ماتئ میخاناسئ دئر (فاطی میخاناسی دیر، حسن سوخدو دییرمانئ دئر). ** «میخانه ماتی (فاطی) است (شهر هرت است)». * مال گئدر بیریانا ایمان گئدر مین یانا. ** «در مورد افرادی که تحقیق نکرده به دیگران تهمت و افترا می‌بندند بکار می‌رود». * محبت قئیچی سی هر شیی کسه ر. ** «قیچی محبت همه چیز را می‌برد». * مرند اولوسو کیمین اوزانئر (مرند اولوسو دور). ** «مانند مرده‌های مرند دراز می‌شود». * مغرورلوق ائیله یب اوستادام دئمه***وقت اولار بیریئرده دارا دؤشرسن. [[عاشیق علعسگر]] ** «احساس غرور نکن و خود را بزرگ مبین زمانی می‌رسد که کم می‌آوری». * ملا اولدو مکتب داغیلدی. ** «ملا مرد مکتب هم تعطیل شد». * من دئییرم فدم دمه، سن دئییرسن دامدان داما. ** «من می‌گویم آسمان تو می‌گویی ریسمان». * منلیک اولان یئرده سنلیک شمعی یانماز. ** «» * موسی مئسئب دئر. ** «موسی کز کرده (کنایه از کسی که کار اشتباهی کرده و ساکت و خجل گوشه یی نشسته)». * مئخی میسمارا دونده رن الله دئر. ** «هر چیزی در ید پروردگار است». * مئردار اسکی اود دوتماز (مال پوخون ائلدئرئم وورماز). ** «بادمجان بم آفت ندارد». * میرزاقلمدان دی. ** «میرزاقلمدان است». * میوه‌نین یاخشی سئن مشه ده چاققال یه یر. ** «میوه خوب را درجنگل، شغال می‌خورد (سیب سرخ برای دست چلاق خوبه)». == ن == * ناشی زورنانی یوغون باشئندان چالار. ** «آدم ناشی، سرنا را ازسر گشادش می‌زند». * ناهاردان معلومدور شاما نه وار. ** «سالی که نکوست از بهارش پیداست». * نفسی ایستی یئرده ن چئخئر. ** «نفسش از جای گرم در میاد». * نوخود فالی آچماق. ** «فال نخود باز کردن (چیزی را لفت دادن، در انجام کاری دودل بودن)». * ننه گزن باغلاری بالا بوداق بوداق گزر‌. ** «باغ هایی که مادر گشته رو بچه جز به جز میگرده.» * نه فایدا بیز قالمئشئق بویاندا کورپو قالئپ اویاندا. ** «چه فایده ما ماندیم این طرف و پل آن طرف (خرما بر نخیل ودست ما کوتاه)». * نه قانئر، نه ده قاندئرئر. ** «» * نیت هارا منزیل اورا. ** «نیت به هر کجا باشد، منزل و مقصد همانجاست». == و == * وارلیقدا دوست اولما یوخلوقدا کنار***ایگیتم دیینده بو عادت اولماز. ** «» * واری اولان تاخار یوخو اولان باخار. ** «کسی که داره استفاده می کنه کسی که نداره نگاه می کنه (دارندگی و برازندگی)». * واریندی گیریش یوخوندو سوروش. ** «(فکری) داری شروع کن نداری بپرس» * وئر ال ساخلار. ** «دست بخشنده نگهدار صاحبش و کسانی که مورد دعای آن فرد هستند می‌باشد». == ه == * هاردا آشدی، اوردا باشدی. ** «هر جا آش هست، آنجا سر است». * هامئسی بیر بئزین قئراغئدئلار. ** «سروته یه کرباسن». * هامئسی بیر داغ دی ** «همشون یه کوهن» * هامینی برق توتاندا بیزیده لامپا چیراغ توتار. ** «همه را برق میگیره ما را چراغ نفتی». * هر آغلار گوزلویه عاشیق دئمه زلر. ** «به هر کسی که چشمانش گریان است عاشق نمی‌گویند». * هر اوخویان ملانصرالدین اولماز. ** «هر گردی گردو نیست». * هر زادئن تزه سی، دوستون کوهنه سی. ** «هر چیز تازه اش خوب است دوست کهنه اش». * هر قئشئن بیر یازی وار. ** «هر زمستانی بهاری هم دارد». * هر کس ساغ اولسون اوزونه. ** «هر کس باید به خود متکی باشد و از دیگران انتظار کمک نداشته باشد». * هر کسین حورمتی اوز الینده دیر. ** «احترام هر کس دست خودش است». * هر گوزلده بیر عایئب اولار. ** «هر گلی عیب و علتی دارد (گل بی خار خداست)». * هر نه اکیرسن، اونودا بیچیر سن. ** «هرچه بکاری همان را درو می‌کنی (هرچه بکاری تو، همان بدروی)». * هرنه سالار سان آشئنا، اودا چئخار قاشئقئنا. ** «هرچه کنی بخود کنی – گر همه نیک و بد یا کنی». * هرنه گئده ر باغدان گئده ر، باغباندان نه گئده ر؟ ** «» * همشه شعبان بیر دفعه ده رمضان. ** «همیشه شعبان یکبار هم رمضان». * هئچ ده ن یئی دیر. ** «از هیچی بهتره (کاچی به از هیچی)». * هئچ گول تیکان سئز اولماز. ** «هیچ گلی بی خار نیست». * هئچ کیم اوز یوْغورتونا تورش دئمز. ** «هیچ کس نمیگه ماست من ترشه» == ی == * یولداش اودی ساشمیا دریا اولوب داشمیا ** «دوست آن است که نیس نزند دریا شود لبریز نشود» * یا حسن کئچل یا کئچل حسن. ** «چه علی خواجه چه خواجه علی». * یاخشئ دوست اوز دوستونون گوزگوسودور. ** «دوست خوب آیینهٔ دوست خود می‌باشد» * یاخشئ دوست یامان گونده بللنر. ** «دوست خوب در زمان سختی معلوم می‌شود (دوست آنست که گیرد دست دوست***در پریشانحالی و درماندگی)». * یاخشی قادین عومور اوزادار، پیس قادین عومور آزالدار. ** «زن خوب عمر را دراز می‌کند، زن بد عمر را کم می‌کند» * یاخشی قئزدان یاخشی دا گلین اولار. ** «دختر خوب عروس خوبی هم می‌شود». * یاخئنداکی علف، اوزاغداکی آرپادان یاخشئدئر (اوزاق یئرین آرپاسئندان، یاخئن یئرین سامانی یاخشئ دئر). ** «سیلی نقد به از حلوای نسیه». * یاشدا یانئر قورونون اودونا (قورونون اودونا، یاش دا یانار). ** «تر هم به آتش خشک می‌سوزد. (تر و خشک با هم می‌سوزد)». * یاغئشدان قورتولوب دولویا دوشدوک. ** «از چاه درآمده توی چاله افتادیم». * یالانچئنئن حافیظه سی اولماز. ** «دروغگو حافظه ندارد». * یامان گونون عمرو آز اولار (قارا گونون عمرو آز اولار، قارا گجه نین آغ گونودوزواولار). ** «عمر روز سخت کم است، یعنی روزگار پستی و بلندی داشته و تلخی و شادی آن به هم پیوسته‌اند (پایان شب سیاه سپید است)». * یانسئن چیراغی، گلسین ایشئغی. ** «چراغش روشن باشد، نورش بیاید». * یای وار، قئش وار، چوخ ایش وار. ** «تابستان هست، زمستان هست، کار زیاد است (این مثل در مورد شخص عجول بکار می‌رود بدین مضمون که فردا تابستان و زمستان خواهد آمد و کار زیادی در پیش است و تا رسیدن به نتیجه وقت زیادی لازم است)». * یورغانا بورون ائلینن سورون. ** «» * یورغانی گویده آیاغی اوزون. ** «». * یوز ایل سئل گلسه ائئماز، بیر گون غم اووان یئری. ** «» * یوقورت توکولسه یئری قالار، آیران توکولسه نه یی قالار؟ ** «اگر ماست بریزد جایش می‌ماند، اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن می‌ماند؟» * یومورتاسی ترسه دوشوب. ** «کلافه است». * یهر گاه آتئن بئلینده گزه ر، گاه یییه سی نین (همشه سو بئله گتمز). ** «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین (همیشه در روی یک پاشنه نمی‌چرخد)». * یئتیمه وای وای دیه ن چوخ اولار - چوره ک وئره ن اولماز. ** «به حال یتیم وای وای گویان زیادند ولی کسی یک لقمه نان نمی‌دهد (وقتی از یک کاری یا شخصی طرفداری الکی و ظاهری می‌کنند ولی در موقع نیاز هیچ‌کدام پا پیش نمی‌گذارند این مثل کاربرد دارد)». * یئدیلر ایچدیلر مطلبه یئتیشدیلر. ** «قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید». * یئر برک اولاندا، اوکوز اوکوزدن گوره ر. ** «وقتی زمین سفت است، گاو فکر می‌کند تقصیر گاو دیگر است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند- عروس نمی‌توانست برقصد، می‌گفت زمین کج است)». * یئرین قولاغی وار. ** «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد». * یئرینه ایشه مک بس ده ییل، شیرین چای دا ایسته ییر. ** «». * ییرمی دورد مین پیغمبره یالوارینجا بیر دانا آللاها یالوار. ** «به جای اینکه به بیست و چهار هزار پیامبر التماس کنی دست به دامن یه خدا شو». * یئکه باشئن یکه بلاسی اولار (قویونو اولان، قورددان قورخماز). ** «هر چه سر بزرگتر، درد سر بیشتر (هر که بامش بیش برفش بیشتر)». * یئکه گوزون ایشیغی اولماز. ** «» == بدون متن اصلی == * اوت هارا دوشسه اوزونه یئر آچار =آتش هر جا که افتد، خودش جا را باز می‌کند. * بر سوگند کسی که زیاد سوگند می‌خورد اعتماد مکن. * نیکی به جای نیکی، کار هر کس است؛ اما نیکی به جای بدی، ویژهٔ جوانمردان است. * مرد باید یا در هرات [میدان جنگ] باشد، یا زیر خاک. * اگر شوهر خوب بود، خدا هم شوهر داشت! * دین ارمنی خوب دینی است، البته اگر روز رستاخیز گندش در نیاید! * هر کس با آشپز قهر کند، گشنه به خانه می‌رود! * اگر گدایی بپوشد، همه می‌گویند: «از کجا آورده‌ای»! * فرزند بلاست، نباشد واویلاست! * خرِ کارکن از بیک بیکار به! * نام عروسی را جشن گذاشته‌اند، مبادا زهرهٔ آدم چاک شود! * دست را نباید برید باید بوسید. * زرنگی زیاد جوانمرگی می‌آورد. * تا از پل نگذشته‌ای خرس را دایی بخوان. * اگر دروغگو نبود، راستگو شناخته نمی‌شد. * آقا میاره نوله، خانم می‌ریزد تو گاله. * آخر شوخی به دعوا می‌کشد. * یارین اولماسا یار اونو آتماغی بیلمه عار =اگر دیدی یارت یار نیست ترکش عار نیست. * برای عاشق بغداد دور نیست. * بازار نه پدر را می‌شناسد نه مادر را. * آنقدر به ماه بی اعتنا باش تا زیر پایت بیفتد. * آنچه باهای می‌آید با هوی می‌رود. * اگر یابو را تیمار کنی جفتک می‌اندازد. * از حرارتش خیری ندیدیم از دودش کور شدیم. * اگر خوراک آسیا را نرسانی سنگها همدیگر را می‌سایند. * ادب زیادی بی‌ادبی است. * این مرغ است که به خروس می‌گوید بانگ بردار. * اگر از کسی تنفر داری بگذار زنده بماند. * آب صاف و روشن ماهی ندارد. * افرادی که بوی بدی می‌دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند. * اندوه مانند دل پر خارش است که با خاریدن پیشتر می‌شود. * اگر منبع یک جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود. * انسان از پیروزی چیزی یادنمی‌گیرد ولی از شکست خیلی چیزها یادمی‌گیرد. * از زنان زیبا همچنان بپر هیزید که از فلفل سرخ هندی. {{ناتمام}} [[رده:فرهنگ در آذربایجان ایران]] [[رده:ادبیات آذربایجان]] [[رده:فولکلور در آذربایجان ایران]] [[رده:ضرب‌المثل‌ها|آذربایجانی]] 12vawamgq2wgeyephoxk81b7p2vta3t 171270 171269 2022-08-12T12:22:41Z Shahnazi2002 18342 /* خ */ wikitext text/x-wiki <div style="font-variant: small-caps; text-align: center;"> __NOTOC__ [[#آ|آ]] - [[#الف|الف]] - [[#ب|ب]] - [[#پ|پ]] - [[#ت|ت]] - [[#ث|ث]] - [[#ج|ج]] - [[#چ|چ]] - [[#ح|ح]] - [[#خ|خ]] - [[#د|د]] - [[#ذ|ذ]] - [[#ر|ر]] - [[#ز|ز]] - [[#ژ|ژ]] - [[#س|س]] - [[#ش|ش]] - [[#ص|ص]] - [[#ض|ض]] - [[#ط|ط]] - [[#ظ|ظ]] - [[#ع|ع]] - [[#غ|غ]] - [[#ف|ف]] - [[#ق|ق]] - [[#ک|ک]] - [[#گ|گ]] - [[#ل|ل]] - [[#م|م]] - [[#ن|ن]] - [[#و|و]] - [[#هـ|هـ]] - [[#ی|ی]] </div> == آ == * آبشارین آبی گئدیب شاری قالیب ** «آب آبشار رفته تیله‌هاش موندن» * آباد اوْلسون خال خال، بیری یاتار بیری قالخار ** «آباد باشد خلخال، یکی می‌خوابد یکی دیگر بیدار می‌شود (وصف محلی که همیشه تعدادی بیدارند وشلوغ است)» * آتا اولماق آساندی‏، آتالیق ائتمک چتیندیر ** «پدر شدن آسان است‏، ولی پدری کردن سخت» * آتا چاتینجاخ اشّکه مین! ** «تا زمانیکه به اسب برسی، سوارخر شو»! * آت آلماغا جاوان یوللا، قیز آلماغا قوجانی ** «جوان را برای خرید اسب بفرست و پیر را برای دختر (عروس)» * آت آلمامیش آخئر چکیر ** «قبل از اینکه اسب را بخرد آخورش را می‌سازد» * آتا دوغرایب بالایئیر ** «پسر دنباله رو پدر می‌شود» * آتاسئن دونقوز قاپمیش اوغلونو ایلان چالمیش ** «پدرش را خوک گاز گرفته و پسرش را مار نیش زده» * آتاسئنا خئیئری اولمایان کیمه خئیری اولار؟ ** «کسی که به پدرش خوبی نمی‌کند به چه کسی خوبی می‌کند»؟ * آتا سین گورمه ین شاهلئق ادعاسی ائدر ** «هرکه آبا و اجدادش را نشناسد ادعای پادشاهی می‌کند» * آتاش یانماسا کول اولماز ** «تا نسوزد آتشی، خاکستری پدید نمی‌آید» * آتا سیندان قاباغا دوشه ن تولانی قورد یئیه ر ** «توله ای که جلوتر از پدرش راه برود طعمه گرگ می‌شود» * آتالار سوزونه محاکیمه اولماز ** «نصیحت پدر را نمی‌شود محاکمه کرد» * آتالار سوزو حکمتدیر ** «سخن پدران پندآموز است» * آتالار سوزو عاغلئن گوزو ** «سخنان پدران (ضرب‌المثلها) چشم عقل هستند» * آت اولوب، ایتلرن بایرامیدر ** «اسب بمیره عید و عروسی سگهاست» * آتام آتام من بو ایشه ماتام ** «پدرم پدرم من از این کار سر در نمیارم» * آتا مالین درج ایله‏، اونا گوره خرج ایله ** «اول ارث پدری را صاحب شو، آنگاه خرجش کن» * آتاما یاتاق سالدیم قالایچی یلدی یاتدی ** «برای پدرم رختخواب پهن کردم، خادم پدرم آمد خوابید» * آتام ایله آتانی دئینجه ‏، اوزوم ایله اوزونو دئه ** «حساب پدر با حساب خودت جداست» * آتام ائوینده بایلق باشی ‏، اریم ائوینده تویوق آشی ** «خونه پدر کله ماهی خوراکم بود، خونه شوهر مرغ بریان» * آتامی آنامی آتمیشام تکجه سنی توتموشام ** «پدر و مادرم را انداخته و فقط تو را چسبیده‌ام» * آتامین اؤلمه سیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانیا ** «از مرگ پدرم نمی‌ترسم ‏، ترسم از این است که عزرائیل در خانه‌ام را بشناسد» * آتا مینمه یین بیر عیبی وار، آت دان دوشمه یین مین عیبی وار (آتا مینمه ک راحتدیر، آت دان ینمه ک چتیندیر) ** «اگر سوار بر اسب شدن یک عیب و ایراد داشته باشد، از آن افتادن و پیاده شدن هزار مورد و مسئله دارد (رسیدن به ثروت و مقام خوشایند ولی از دست دادن آن سخت و ناگوار است)» * آتان بیلیجی دی سنه نه؟ ** «گیرم پدر تو بود فاضل-از فضل پدر تو را چه حاصل» * آتان سوغان آنان ساریمساق اوزون نجه اولدون گول بسر؟ ** «پدرت پیاز ومادرت سیر، مگه میشه تو بشی گلبسر (خیارسبز)» * آتانین دعاسی ‏، آنانین ناله سی ** «دعای پدر و ناله مادر» * آتانین دعاسی آنانین آهی ** «دعای پدر و آه مادر» * آتا ات ایته اوت وئرمزلر ** «به اسب گوشت و به سگ علف نمی‌دهند» * آتا مین ‏، آد قازان ** «بر اسب سوار شو و شهرت بطلب» *آتا مینیب جیدا گوتوروب **سوار اسب شده جیدا برداشته * آتا آنا رشوه سیز دوست دورلار ** «پدر و مادر بدون هیچ چشم داشتی دوستت هستند» * آتا ائوینده اوگئی آنا _ار ائوینده قایئن آنا ** «در خانهٔ پدر نامادری- در خانهٔ شوهر مادر شوهر» * آتم آت اولونجان، ییه‌سی مات اولار ** «تا کره اسبم اسب شود صاحبش مات شده (مرده)» * آتان اوخ قایئتماز ** «تیر پر تاب شده بر نمی‌گردد» * آت اوزگنین، گوت اوزگنین، چال چاتلاسین «اسب مال کس دیگر، کون مال کس دیگر، بکوب تا بشکند.» * آتی آت ایله باغلاسان همرنگ اولماسا هم خوی اولار. ** «دو اسب را که یکجا ببندی اگر هم رنگ نشوند هم خوی هم می‌شوند». * آتین ساتان اشک آلامماز، دوسین ساتان کوشک آلامماز. ** «کسی که اسبشو میفروشه نمی‌تونه خر بخره، کسی که دوستشو میفروشه نمیتونه خانه باغ بخره» * آجا مئییت حلال دیر. ** «برای فرد گرسنه میت حلال است». * آج تویوق یاتار یوخودا داری گورر. ** «مرغ گرسنه در خواب ارزن می‌بیند».(شتر در خواب ببیند پنبه دانه) * آج قارئن آجی آیران. ** «شکم گرسنه و دوغ تلخ (وعده‌های تو خالی)». * آجین ایمانی اولماز. ** «آدم گرسنه ایمان ندارد». * آجیندان یاتیب گون اورتادا دوروب. ** «از زور گرسنگی شب می‌خوابد و بعد از ظهر بیدار می‌شود». * آجین قارنی دویار، گوزو دویماز. ** «حریص دایم در غم است، هرچه دارد پندارد کم است». * آج دئیر دویمارام ، توخ دئیر آژمارام. ** «گرسنه میگه سیر نمیشم ، سیر میگه گرسنه نمیشم» * آخار سویا گئدسه، آخار سولار قورویار. ** «آدم بد شانس اگر به آبهای روان برود آنها هم خشک می‌شوند». * آخار سو یولونی تاپار. ** «آب جاری راهش رو پیدا می کنه». * آختاران تاپار یاتان یوخودا گوره ر. ** «کسی که جستجو کند پیدا می‌کند و کسی که بخوابد در خواب می‌بیند (جوینده یابنده است)». * آخیرده گوله ن، یاخشی گوله ر. ** «کسی که آخر می‌خندد، بهتر می‌خندد». * آدادا قورد آز ایدی، بیری ده گمیله گلدی. ** «در جزیره گرگ کم بود، یکی هم با کشتی آمد». (گلپایگان گرگ کم داشت، یکی هم از گوگد آمد) * آدام پولو قازانار، پول آدامی قازانماز. ** «آدم پول در میاره، پول آدم نمیکنه (نه همین لباس زیباست نشان آدمیت)» * آدام گئده ر آدی قالار. ** «انسان می‌میرد نامش ماندگار می‌شود» * آدام هر نه دن قورخسا، باشینا گله ر. ** «انسان از هر چیزی بترسد به سرش می‌آید». * آدامئن آدی پیسلی یه چئخئنجا، جانی چئخسا یاخشی دئر. ** «جون آدم دراد بهتر از اینه که شهرت بدی بگیره» * آدامئن آغزئندان سؤز آلئر. ** «از دهان آدم حرف می‌کشد». * آدامئن اون دانا یییجی سی اولسون بیر دانا دیییجی سی اولماسئن. ** «آدم ده تا نون خور داشته باشه ولی یه دونه غر زن نه»! * آدی منیم دادی سنین. ** «به اسم من ولی لذتش مال دیگران». (به نام من و به کام دیگران) * آدئن توتدون اوزو گلدی. ** «اسمشو آوردی پیداش شد». * آدئن ندی رشید بیرین دئه، بیرین ائشید. ** «یکی بگو، یکی بشنو». * آرپا اکه ن بوغدا درمه ز. ** «کسی که جو می‌کارد گندم درو نمی‌کند». * آرپا یئمییه ن آت، قلیج گوجونه یریمز. ** «اسبی که جو نخورد، به زور شمشیر راه نمی‌رود» * آزاجئق آشئم، آغرئماز باشئم. ** «به فقر می‌سازم، دردسری ندارم». * آزا قانع اولمایان چوخا یئتیشمه ز. ** «کسی که به کم قناعت نکند پیشرفت نمی‌کند» * آز دانئش ناز دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا دانئش، اوستا دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا گئده ن یورولماز. ** «کسی که آهسته می‌رود خسته نمی‌شود». * آسلانین ائرکک دیشی سی اولماز. ** «[[شیر]] نر و ماده ندارد». * آش دی آشئن ایسپناغی. ** «آش اگه آشه مربوط به اسفناجشه». * آشی پیشدی. ** «گاوش زائید. مشکلی برایش پیش‌آمد». * آغاج بار گتیردیکجه باش آیه ر. ** «درختی که بارش بیشتر باشد بیشتر خم می‌شود». * آغاجی ایچیندن قورد یئیه‌ر. ** «کرم درخت را از درون می‌خورد». (کرم از خود درخت است) * آغاجین بیری آردی، بیری ناموس، قالانی تالاپ تولوپ. ** «چوب (تنبیه و تربیت) یکی عصمت و عفت (آر) است، یکی ناموس، بقیه تالاپ تولوپ». * آغانئن مالی چئخاندا نوکرین جانی چئخئر. ** «از اموال آقا داره کم میشه جان نوکر داره در میاد (شاه می‌بخشد شیخعلی خان نمی‌بخشد)». * آغریمایان باشا دسمال باغلامازلار. ** «به سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند». * آغرییان دیشی چکرلر. ** «دندانی را که درد می‌کند باید کشید». * آغئزلاردا ساققئز اولماق. ** «دهان به دهان گشتن». * آغئزئنا باخ تیکه کس. ** «به اندازه دهانت لقمه بردار (پایت را به اندازه گلیمت دراز کن)». * آغئزئندا مرجیمک ایسلانمئر. ** «عدس دردهانش خیس نمی‌شود (درمورد آدمی که سرّ نگهدارنیست)». * آل آپارمئش. ** (آل او را ببرد)(آل=موجودی موهوم و خیالی که به چشم انسان تنها در شب یا زن حامله دیده می‌شود)». * آل ایتدن معروف اولماق. ** «مثل گاو پیشانی سفید مشهور بودن». * آللاه آدامئن عمروندن گؤتورسون، قویسون شانسئنئن اوستونه. ** «خدا از عمر آدم بردارد، به شانسش اضافه کند». * آللاه ایکی قاپازی، بیر باشا وور ماز. ** «خدا دو سرکوفت را به یک سر نمی‌زند». * آللاه ایلانی تانییب، آیاغلارئنی قارنئنا سوخوب. ** «خدا خر را شناخت و شاخش نداد». * آللاه باغلایان قاپئنی، هئچ کیم آچامماز. ** «دری را که خدا ببندد، هیچ‌کس نمی‌تواندباز کند». * آللاه بیر قاپئنی باغلاسا، آیری قاپی آچار. ** «خدا اگر دری را به روی بنده اش ببندد، در دیگر به رویش می‌گشاید (خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)». * آللاه داغئنا باخار قار وئره ر. ** «خداوند به کوه اش نگاه می‌کند برفش می‌دهد (خداوند به هر کسی به اندازه لیاقتش می‌دهد، خلایق هرچه لایق)». * آللاه‌دان اوزولمییه نه، اؤلوم یوخدور. ** «برای کسی (بیماری) که ارتباطش از جانب خداوند قطع نشده، مرگ وجود ندارد». * آللاه دان قورخان هئچ نه ده ن قورخماز. ** «کسی که از خدا می‌ترسد از هیچ چیز نمی‌ترسد» * آللاه دغل بازا پای ورمز. ** «خدااز فریب کاران حمایت نمی‌کند.» * آللاه شنبه نی جهودا قیسمت ائله سین. ** «خداوند شنبه را قسمت جهودها کند». * آللاه قارغا ده ییل کی گوز اویا (آللاهئن بارماغی یوخدور، گؤزووه سوخا). ** «خداوند مانند کلاغ نیست که چشم در بیاورد (چوب خدا صدا نداره)». * آللاه قازاناندان آلار وئره‌ر بئجه‌ره‌نه. ** «خدا اختیار داره». * آللاها قوربان اولوم کی، یاغی یاغ اوسته وئریب یارمانی یاوان قویوب. ** «قربان خداوند بروم که به یکی روغن روی روغن (صد نازو نعمت) داده وبرای یکی هم بلغور خالی». * آلچاقدا دایان که چیخاسان باشا. ** «برای رسیدن به قله کوه باید از دامنه شروع کنی». * آلئنمئش تاپئلمئش دی. ** «چیزی که خریده شده غنیمت است». * آلما قاخی دا قاخدی، اَریک اوندان قاباخدی. ** «برگه سیب هم هرچند برگه هست ولی برگه زرد آلو از آن به مراتب بهتر است» * آناسئنا باخ قئزئنی آل، قئراغئنا باخ بئزینی آل. ** «در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج دربارهٔ مادر عروس تحقیق کن». * آنلایان بیر تل ده ن آنلایار (آدام اولانا بیر سوز یئته ر. آنلایانا بیر سؤز بسدیر. آنلایانا ایشاره، آنلامایانا میناره. آنلایانا بیر سؤز بیر کیتابدئر. آنلایانا بیر کلمه سازدئر، آنلامایانا زورنا قاوال آزدئر). ** «عاقل را یک اشاره کافیست». * آی ایشئغی گونده ن آلار. ** «نور ماه از خورشید هست» * آیدان آری، سودان دورو. ** «پاک‌تر از ماه، صاف‌تر از آب». * آییدان قورخان، مئشه یه گیرمه ز. ** «کسی که از خرس می‌ترسد، وارد جنگل نمی‌شود». * آیین ایشیغی، گئجه نین یاراشیغی. ** «نور ماه، برازندگی شب». == الف == * ایشمئمیش کئفلی ** «نخورده مست (کنایه از شادی، گیجی، بیخیالی یا بی توجهی بیش از حد)» * اوستورسان یئل آپارار ** «بگوزی (فلان چیز یا کس رو) باد میبره! (کنایه از قدرت بیش از حد مخاطب نسبت به چیز یا کس دیگری)» * اؤلؤنون گوتونه سوخسان دیریلر ** «(فلان چیز را) به کون مرده فرو کنی زنده می‌شود! ( اشاره به فوق‌العاده مفید بودن یک موضوع یا هر چیزی )» *اوست اورتولو بازار دوستلوغو پوزار **«عدم شفافیت در رفاقیت موجب از بین رفتن رابطه دوستانه میشود» * ایپک اوقدر خار اولدی اشگه افسار اولدی. ** «ابریشم آن قدر خار شده که بند افسار خر شده‌است» * اَت قانلی یئگیت جانلی گَرَح ** «گوشت خون‌دار و جوان جون‌دار باید(باشد)» * اِشَّح قوناخ‌لیغی‌دی؟ ** «مهمانی خر هست؟(چه خبره مگه؟)» * اششکی پالان ساخلار قشونی یالان. ** «خر را پالان نگه می‌دارد و لشکر را دروغ» * اِله جیر یاماخ تاپئل‌سئن(شکل دوم: یئکه جیردین) ** «یه جوری پاره کن که وصله پیدا بشه(جوری بلف بزن که بشه باور کرد)(شکل دوم: زیاد پاره کردی)» * اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نین گو’زون ایور (اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نه ن ساواشئر). ** «هم تو کشتی نشسته هم به ناخدا گیر داده». * ات وئرمه ده ن، کوفته ایسته مه (ات وئرمه میش، کوفته الده ائدیلمز). ** «تا وقتی گوشت نداده‌ای کوفته نخواه». * ایصفهانان گلن اشک کرخ (۴۰) گون آنقرار. ** «الاغی که از اصفهان (راه دور) اومده باشه چهل روز عرعر می کنه» * ایشین دوشدی آروادا اولن گونون سال یادا. ** «کارت به زن افتاد روز مرگش را یادت بینداز» * ایکی قیرغی ساواشار، سئرچه یه ده ن دوشه ر. ** «دو قرقی با هم دعوا می‌کنند، برای گنجشک دانه می‌افتد» * ایو ساتان بیر ایل دولتی اولار ایو آلان بیر ایل کاسب. ** «هر کی خونه بفروشه یک سال وضعش توپ میشه و اونی که خونه می خره یک سال بی‌پولی میکشه» * الی باغلی اولانین دوگنی چوخ اولار. ** «کسی که دستاش بسته هست خیلی‌ها جسارت زدنشو پیدا می‌کنند» * اوزگه قاپئسونی باغلی ایسته یه نین، اوز قاپئسی باغلی قالار. ** «» *اوغول سنتی بستنی یماغا لاح گاشیغ ایش ورمز سینار گالار ایچینده اوتاندا تاخیلار بوغازیوا ** «پسرم برای خوردن بستنی سنتی قاشق پلاستیکی استفاده نمیکنن میشکنه میمونه توش وقتی میخوای قورتش بده فرو میره تو قلوت» * اوزونده ن یوخاری یا باخاندا، اوزونده ن آشاغی یا دا باخ. ** «وقتی از خودت بالاترو نگاه میکنی از خودت پایینترم نگاه کن» * اوستی بزک آلتی تزک. ** «رویش زیبا و تمیز زیرش کثیف(ظاهر زیبا باتن زشت)» *اوستوراغین گولونجا نه ربطی وار؟ ** «گوز چه ربطی به گولنج داره؟» * اوسورماغی بس دگیل یل قاباغندا دا دورور. ** «گوزیدنش کم نیست جلوی باد هم می‌ایستد» * احمد بی غم دیر. ** «آدم بی خیالی است». * ادب بازاردا ساتیلماز. ** «ادب در بازار فروخته نمی‌شود». * ار آخار چای دی آرواد سویون بندی. ** «شوهر رود در جریان است و زن آب‌بند است (زندگی جمع می‌کند)» * اریم اولسون ائرمنی اولسون (اراولسون اکبر اولسون). ** «اخلاق و رفتار مهم نیست مهم این است که شوهر و سایه سر باشد». * اششییم اؤلمه یونجا بیتینجه ک، یونجام سارالما، توربا تیکینجه ک.(اؤلمه اششکیم یونجا بیتینجک) ** «بزک نمیر بهار میاد، کمپوزه با خیار میاد». * اششگه گوٍجوٍ چاتمیر، پالانئ‌نی تاپداییًر. ** «زورش به خر نمی‌رسد، پالانش را کتک می‌زند»! * اشک نه بیلر آرپا باهادی. ** «خر که نمی فهمه جو گرونه (خر چه داند قیمت قند و نبات)». * اوکوز گوجون بولسه چوبانا اگیلمز. ** «گاو اگر زورشو بدونه تسلیم چوپان نمی‌شود». * ال الی یویار، ال ده دؤنه ر اوزو یویار. ** «دست، دست را می‌شوید، دست برمی‌گردد صورت را می‌شوید (همدلی و کمک به دیگران و رفتار متقابل آنها در تمامی زمینه‌ها)». * اتینن درناغین آراسینا گیرمه. ** «میان گوشت و استخوان نرو (میان دو برادر جدایی نینداز)» * الییم اله نیب قلبیریم گویده فئرئلدئر. ** «الکم بیخته شده و غربیلم درهوا می‌چرخد (آردم را بیختم الکم را آویختم)». * الینده ن سو داممئر. ** «از دستش آب نمی‌چکد (کنایه از آدم خسیس)». * ان بؤیوک بیجلیک دوزلوکدور. ** «بزرگترین زیرکی درستکاری و صداقت است». * اوباشداآغلاماق بوباشدا سئزئلداماقدان یاخشئدئر. ** «گریه کردن در انتها از چس‌ناله کردن در ابتدا بهتر است (احتیاط اولیه بهتر از پشیمانی و گریه کردن در پایان کار است)». * اوجوزدان باهاسی اولماز. ** «همیشه جنس گرانبها مرغوب و باصرفه تر است». * اوجوزلو اتین شورباسی اولماز. ** «از گوشت ارزان شوربا نمی‌شود». * اود آلتئندان کوز، آدام آلتئندان سوز (آدامئن آلتئن سوز یاندئرار، قازانئن آلتئن کوز یاندئرار). ** «خاکستر زیر آتش، حرف پشت سر انسان (انسان بواسطه برخی از سخنان دیگران همیشه در زحمت و رنج است همچنان که شعله‌ور شدن چوب زیر دیگ را می‌سوزاند)». * اود پارچاسی دی. ** «یه پارچه آتیشه». * اوره ییم قئزمئر. ** «دلم گرم نمیشه». * اوز گوزونده دیره یی گورمور، اوزگه نین کینده توکو گورور. ** «تیر را در چشم خود نمی‌بیند ولی مو را در چشم دیگری می‌بیند». * اؤزومون قشنگین چاققال یئیر. ** «بهترین انگور (باغ) راشغال می‌خورد». * اوزونه سیچیر، منه گوز بره لدیر. ** «برای خودش می‌ریند، برای من چشم می دراند» !(خودش را خیس می‌کند، عصبانیتش را سر من خالی می‌کند) * اوزو یئخئلان آغلاماز. ** «کسی که خودش بیفته [[گریه]] نمی کنه (خود کرده را تدبیرنیست)». * اوزونن گوز اول ** «چشم از رو خودت برندار(حواست به خودت باشه؛ مواظب خودت باش» * اوستورانین قاباغیندا سیچماسان، دئیرلر گوتو یوخدی. ** «کلوخ انداز را پاداش سنگ است.» (عوض عوض داره گله نداره) * اوغرو پیشیک آغاج گورجک قاچار. ** «[[گربه]] دزده چوب ببینه فرار می‌کنه». * اوغرو دان اوغرویا حلالدی. ** «دزد که از دزد بدزده حلاله.» * اؤلسون او یاخشی کی پیسده ن سونرا گه له جک (اؤلسون او پیس کی یئرینه یاخجی سی گه له جک). ** «بمیرد آن خوبی که می‌خواهد بعد از بد بیاید (هیچ بدی نرفت که خوب جاش رو بگیره)». * اول قارداشلئغئنی ثابت ائله سونرا ارث و میراث ایسته. ** «اول برادریتو ثابت کن بعد ادعای ارث بکن». * اؤلو دوروب مرده شیری یویور. ** «مرده بلند شده داره مرده‌شور رو غسل میده». * اؤلومدن باشقا هر شئیه چاره وار. ** «فقط مرگ را چاره نیست». * اؤلمه ز خدیجه، گوره ر نوه نتیجه. ** «نمی‌میرد خدیجه، می‌بیند نوه و نتیجه (یعنی هرکس کار بکند خوب و بد نتیجه کارش یا عمل انجام یا فته اش را خواهد دید و پس از آن دیگران با دیدن نتیجه کار قضاوت خواهند کرد)». * اؤلمه ک اگر اؤلمه کدیر، بونه جان وئرمه کدیر. ** «مرگ یک بار شیون هم یک بار». * اؤلن یوخدور قبرینه سئچاسان. ** «هنوز خبری نیست که داری برنامه می‌ریزی». * اؤلویه اوز وئرسن، سیچار کفنین باتیرار. ** «به مرده رو بدی می رینه کفنشو کثیف می کنه». * او مراغا باسلئغئدی، ایلده بیر دفعه گلر. ** «آن باسلوق مراغه است سالی یکبار می‌آید». *ایت ایلن یولداشلیق ائله، آما آغاجیوی یئره قویما ** «با سگ دوستی کن ولی چماغتو زمین نذار» * ایت موتالدان ال‌چکدی موتال ایتدن ال چکمیر. ** «سگ از خیک دست برداشت خیک ازسگ دست برنمی‌دارد». * ایت هورر کروان کئچر. ** «سگ واق واق می‌کند، کاروان می‌گذرد (سگ لاید و کاروان گذر، جواب ابلهان خاموشی است)». * ایتین آیاغیندان تیکان چئخاردئر. ** «از پای سگ خار درمی‌آورد (سخت کوش- در مورد انجام کارهای سخت و مشاغل طاقت فرسا)». (کنایه ازشجاعت و نترس بودن) * از گل قیزیم ناز گل قیزیم. ** «کم مهمون بیا دخترم ناز باشه اومدنت». * ایری اوتوراق دوز دانیشاق. ** «کج بشینیم، راست صحبت کنیم (اظهار صداقت و راسنگویی در هر موقعیتی)». * ایش ایچینده ایش وار. ** «کاسه ای زیر نیم کاسه است». * ایش قالسا اوستونه قار یاغار. ** «اگه کار بماند رویش برف می‌بارد». (کار امروز را نگذار فردا) * ایشله ین دمیری، پاس باسماز. ** «آهنی که کار کند زنگ نمی‌زند (در زمینه ارزشمندی کار کردن بیان می‌شود)». * ایشه یاخشی باخارسان، ایشده سنه یاخشی باخار. ** «» * ایشی دوشنده آختارار، ایشیم دوشنده قاوالار. ** «وقتی کاری با من دارد دنبالم می‌گردد، وقتی کاری باهاش دارم فراری ام می‌دهد». * ایلان هر یئره ایری گدر، اوز یوواسینا دوز گدر. ** «[[مار]] هر کجا که کج بره، خونه خودش راست میره». * ایلانئن قویروغون آیاقلاماسان چالماز. ** «اگر پا روی دم مار نگذاری نیشت نمی‌زند» * ایلانئن یارپئزدان خوشو گلمز گلر سو قئراغئندا چئخار. ** «مار از پونه بدش میاد دم در لونه اش سبزه میشه». * ایلانی اوتوب اژدها اولوب. ** «مار را قورت داده شده اژدها». (مار خورده افعی شده) * ائل گوجو، سئل گوجو (ائلین گوجو، سئلین گوجو). ** «قدرت مردم مانند قدرت سیل است (دست خدا با مردم است)، در زمینه نیرومندی کار جمعی بیان می‌شود». * ائله دانئشئر کی پیشمیش تویوغون گولمه یی گلیر. ** «چنان حرف می‌زند که مرغ بریان خنده اش می‌گیرد». * ائله قورخور، جین دمیرده ن قورخان کیمی. ** «مثل ترسیدن جن از آهن می‌ترسد (کنایه از آدم ترسو است)». * ائله یئرده یاتماز کی آلتئنا سو کئچه. ** «می‌گویند فلانی جائی نمی‌خوابد که آب زیرش برود، بسیار محتاط است». * ائویمدن چئخئر قارنئما گئدیر. ** «از خانه‌ام در می‌آید، به شکمم می‌رود (از این جیب به ان جیب)» * إشییه گِدیرَم تاری داننیر، إوَه گَلییم قاری داننیر. ** «بیرون میرم خدا سرمون میزنه، خونه میاییم زن سرمون میزنه» (بیشتر برا کسی بکار می‌رود که نه روزی درست و حسابی دستش میاد و نه در خونه از جهت اخلاق زن درست حسابی داره) == * باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله ** « اگه میخوای به سرت خاک هم بریزی از بلندی بریز » * بش یاشیندا قویون؛ اللّی یاشیندا قاضی نی آلار. ** «یک گوسفند پنج ساله؛ یک قاضی پنجاه ساله را می‌خرد» * باجی، باجین اؤلسون، درد چوخ، وقت یوخ. ** «خواهر خواهرت بمیره حرف زیاد است و وقت کم» * بو گون قیزین دوگمه ین صاباح دیزین دویه جخ. ** «کسی که امروز دخترشو نزنه فردا به زانوش باید از حسرت بکوبد» * بیر ائوده شادلیق، بیر ائوده شیوئن. ** «درخانه ای شادی، درخانه ای دیگر شیون» * بیر الی ایله وئریر، بیر الی ایله آلئر. ** «با یه دست میده، با دست دیگرش میگیره» * بیراولکه ده ایکی حکمدار اولماز. ** «در یک کشور دو حکمدار نمی‌گنجد». * بیر بوغدا اکمه سن، مین بوغدا بیچمه سن. ** «اگر یک دانه گندم نکاری، هزاران دانه گندم نمی‌توانی برداشت کنی». * بیر بولودلا قئش اولماز. ** «با یک ابر زمستان نمی‌شود». * بیر چیراغئن ایشئغئنا قئرخ آدام یئغئشار. ** «به نور یک چراغ چهل نفر جمع میشود» * بیزیم گلین بیزدن قاچار، اوزونو توتار گوتونو آچار. ** «عروس ما از ما فرار می کنه، صورتشو می گیره اما کونش را باز می گذاره» *بیزیم صوبدن گوتوموزو شخته آتیپ خانیم یاتیپ یاتیپ ناهارچا شِش آتیپ! ** از صبح درومدیم کونمون از سرما یخ زده خانوم خوابیده خوابیده ظهر بلند شده میگه چقدر هوا گرمه! * بیر چیو بیر نالی، بیر نال بیر آتی، بیر آت بیر پهلوانی، بیر پهلوان بیر لشگری و بیر لشکر بیر کشوری ساخلار. ** «یک میخ یک نعل را، یک نعل یک اسب را، یک اسب یک پهلوان را، یک پهلوان یک لشکر را و یک لشکر یک کشور را نگه می‌دارد» * باخما اوزونون قاراسئنا، باخ آلنئنئن سیتاراسئنا. ** «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه». * بارلی آغاجا داش وورارلار. ** «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می‌کنند». * باشدا عاقیل اولماسا بدن عذابدا اولار. ** «عقل نباشد، جان در عذاب است». * باشئنا داش دا سالاندا، اوجا یئردن سال (باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله). ** «وقتی می‌خواهی بر سرت خاک بریزی از جای بلند بریز (همت بلند دار که مردان روزگار – باهمت بلند بجائی رسیده‌اند)». * باغا قینین نان چیخیب قینین بگممور. ** «فراموش کردن اصل و نصب» * باغدا اریک واریدی سلام علیک واریدی، باغدان اریک قورتولدو سلام علیک قورتولدو. ** «در باغ زردآلو بود سلام علیک هم بود، زردآلوهای باغ تمام شد سلام علیک هم تمام شد». * باغبانئن گول واختی قولاغی ائشیتمز. ** «گوش باغبان وقت باز شدن گل نمی‌شنود». * بالا لی قارغا بال یئمه ز. ** «کلاغی که فرزند دارد خودش عسل را نمی‌خورد». * بال شیرین، بالا بالدان دا شیرین. ** «عسل شیرین است، فرزند از عسل هم شیرین تر». * بالا شیرین، اما تربیتی اوزونن شیرین. ** «بچه شیرین است، اما تربیتش شیرین تر است». * بالئغ کونلو ایستیه نین گوتو سودا اولار (کونلو بالئغ ایسته نین گوتو بوزلو سو دا اولار، کؤنلو بالئغ اتی ایسته یه ن، قویروغون قویار بوز اوسته). ** «کسی که دلش ماهی می‌خواهد باید در آب فرورود (هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد، کسی که خربزه می‌خورد، پای لغزش هم می‌نشیند)». * برکت، حرکت ده دیر. ** «از تو حرکت، از خدا برکت». * بئش بارماغ بئشیده بیر اولماز. ** «پنج انگشت برابر نیستند». * بئش ده آلاجاغئم یوخ اوچ ده وئره جاغئم. ** «نه به اشتری سوارم نه چو خربه زیر بارم». * بئش قئرانلئق یوغورت کیمین اوزون توتوب. ** «مانند ماست پنج قرانی خودش را گرفته» * بودونیا بیر گوزگودور، هر گلن باخار گئدر. ** «این دنیا مانند آینه است هرکسی می‌آید و نظری بر آن می‌افکند». * بورجلو بوشلونون ساغلئغئن ایستر. ** «طلبکار سلامتی بدهکار را می‌خواهد تا زنده باشد و بتواند دین خود را ادا نماید». * بوردا منم باغداددا کور خلیفه. ** «در اینجا همه‌کاره من هستم همچنانکه در بغداد نیز خلیفه کور همه‌کاره است». * بؤرکونو قوی قاباغئنا. ** «کلاه خود را قاضی کن». * بورنو یئللی دیر. ** «دماغش باد دارد». * بورنوندان توتسان جانی چئخار. ** «اگر دماغش را بگیری جانش در می‌آید». * بوغدا بوغدادان بیته ر. ** «از مکافات عمل غافل مشو***گندم از گندم بروید جو ز جو». * بوشلو بوشلونون ساغلیغین ایستَر ** «طلبکار همیشه سلامتی کسی که بهش طلب داره رو میخواد(منظور مشکلی نیست یکم طلبکار افرادی که دوستشون داریم باشیم)» * بوقارا او قارا یا بنزه مز. ** «این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست». * بو گونون صاباحی دا وار (جمعه نین چرشنبه سی وار). ** «امروز فردایی هم دارد (در مورد افرادی که شاکر نعمت نیستند به کار می‌رود)». * بولاغ سو توکمه یی ایله بولاغ اولماز گه ره ک اوزو جوشا. ** چشمه با آب ریختن چشمه نمی‌شود خودش باید بجوشد. * بولانماسا دورولماز (خراب اولماسا آباد اولماز). ** «شرط آبادانی و اصلاح، به هم خوردن و از بین بردن برخی از شرایط و موارد است». * بونلاردان فاطیا تومان اولماز. ** «از اینهان برای فاطی تنبان نمی‌شود». * بیر آیاغی قبیرده اولماق (بیر آیاغی قبیرده دیر). ** «پای کسی لب گور بودن». * بیر الده ایکی قارپئز توتماغ اولماز. ** «با یک دست نمی‌توان دو هندوانه را برداشت». * بیر اینه اوزونه وور، بیر جووالدوز اوزگیه. ** «اول یک سوزن به خودت بزن بعد یک جوالدوز به دیگران». * بیر بیر مین اولار، داما داما گول اولار. ** «یکی یکی هزار می‌شود چکه چکه دریاچه (استخر) می‌شود (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریاشود)». * بیر تیکه نی بیلمه ین، اون تیکه نی ده بیلمز (بیر تیکه نی بیلمه ین، مین تیکه نیده بیلمز). ** «کسی یک خوبی را (که در حقش شده) نفهمد ده خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید». * بیر سوز اولماسا، مین سوز دئییلمز (بیر سوز اولماسا دئمزلر). ** «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها». * بیر کنده گیردین هامی کور سنده کور (یالانا بورون، ال ایله سورون). ** «اگر وارد دهی شدی دیدی همه کور هستند تو هم کور باش (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو)». * بیرلیک هاردا دیرلیک اوردا. ** «یکدلی هرجا که باشد زندگی آنجاست». * بیرین بیلیرسن بیرین یوخ. ** «یکی را می دانی یکی را نه». * بیکارلیق بیعارلیق. ** «بی‌کاری بی‌عاری». == پ == '''* پادشاه اوزاغ دا، آللاه یوخاری دا، کیمه دیسن دردیدینی؟''' ** «پادشاه در دور دست است، خداوند بالاست، به کی دردم را بگویم؟» '''* پاخما اولماسا، مرد رند آجیندان اولر''' ** «اگر آدم پخمه وجود نداشته باشد، رند از گرسنگی می‌میرد» '''* پاسلی دمیردن قیلینج اولماز''' ** «از آهن زنگ زده شمشیر در نمیاد» '''* پاکات ایچینده سؤز دئمک''' ** «چیزی را با کنایه و در پرده گفتن» '''* پالازا بورون ائلینن سورون''' ** «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» '''* پنیری دری ساخلار قادئنی اری''' ** «پنیر را توبره نگه می‌دارد و زن را شوهر» '''* پؤخ پؤخدی، یاش، قوروسی یؤخدی''' ** «گوه گوهه، خشک و تر نداره» '''* پولو وئر پولا''' ** «پول را بده به پول» '''* پول الین چرکی دیر''' ** «پول چرک کف دست است» '''* پیچاق اوز دسته سین کسمز''' ** «چاقو دسته خودشو نمیبره» '''* پیچاق وورسان قانی چیخماز''' ** «چاقو بزنی خونش در نمی‌آید» '''* پیس اولادی نه آتماغ اولار نه اوتماغ''' ** «فرزند بد را نه می‌شود دور انداخت، نه می‌شود پذیرفت» '''* پیشیکه دئدیلر پوخون درمان دی، سئچدی اوستون باسدیردی''' ** «به گربه گفتند گهت دوا است، رید، روش خاک ریخت» '''* پیشیکین الی اته چاتمیردی دئییردی مینداردی''' ** «گربه دستش به گوشت نمی‌رسید، می‌گفت مردار هست» == ت == * تانری داغینا باخار، قار وئرر. ** «خداوند به هر کسی متناسب با ظرفیتش روزی می‌دهد». * تانری یازانی، بنده پوزا بیلمه ز. ** «سرنوشت را نمی‌شود تغییر داد». * تایلی تایئن تاپمالی. ** «کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز». * تزه یونجا ائششیه باش آغریسی گتیره ر. ** «» * تک الده ن سس چئخماز. ** «یه دست صدا نداره». * تکلئق آللاها گلیب. ** «تنهایی خدا را زیبد». * تکه ده قوچ هونه ری اولماز. ** «بز نر هنر قوچ رو نداره» * تلسه ن قئز اره گئتمز، اره گتسده خئیر گؤرمز. ** «دختری که برای شوهر کردن عجله کند، نمی‌تواند شوهر کند و اگر توانست شوهر کند در زندگی اش خیر نمی‌بیند». * تنبل احمد دیر. ** «آدم تنبلی است». * تنبل قادئنئن، قئزی زیرنگ اولار. ** «زن تنبل، دختر زرنگ خواهد داشت». * توخون آجدان خبری اولماز. ** «شخصی که سیر است از احوال گرسنه آگاهی ندارد (سواره از پیاده خبر ندارد)». * توزلی باشماغین نازین چکن چوخ اولار **«ناز کفشی که گرد و خاک شده رو بیشتر می‌کشن(هرکه بامش بیش برفش بیشتر)» * توک ایله دری، اوره کده ن سو ایچه ر. ** «مو و پوست از دل آب می‌خورند (وضعیت پوست و مو را دل آدم مشخص می‌کند)». * تولکوسن آسلانلا چیخما ساوشا. ** «اگر روباهی با شیر دعوا نکن». * تولکو سوواخلی باغا گیرمه ز. ** «روباه به باغ محصور وارد نمی‌شود». * تولکویه دئدیلر هانی شاهیدین؟ دئدی: قویروغوم. ** «به [[روباه]]ه گفتن شاهدت کیه؟ گفت: دمبم». * تویدا، اوینایانین بویون گوره رلر. ** «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باش». == ج == * جالانان سو بیر داها کوزه یه قاییتماز. ** «ابی که ریخته شده، دیگر به کوزه بازنمی‌گردد». * جان وئره‌ر مال وئرمه ز (جانین وئره ر، ولی مالئن ورمه ز). ** «جانش را می‌دهد ولی مالش را نه». * جانی بوشلوغدان ائرمنی یه دایی دئییر. ** «از تنبلی به ارمنی دایی می‌گوید». * جفا چکمه ین، صفا گورمز. ** «جفا نکشیده، صفا نمی‌بیند». * جامال گئدر، کامال قالار. ** «جمال می‌رود، کمال می‌ماند». * جان ده، جان ائشیت. ** «جان بگو، جان بشنو». * جانا گلن، مالا گلسین. ** «چیزی که می‌خواهد به جان ضرر بزند، بهتر است به مال ضرر بزنند». * جواهیر جیندا آراسیندا اولار. ** «جواهر بین دستمال پاره پیدا میشه» * جان شیرین اولور. ** «جان شیرین است». * جانی آغریان ائشک، آت دان یئیین گئدر. ** «خری که بدنش درد می‌کند، از اسب تندتر می‌رود». * جوجه نی پاییز دا سایارلار. ** «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند». * جوجه همیشه سبت آلتئندا قالماز. ** «جوجه همیشه زیر سبد نمی‌ماند». * جویود دور (جویود کیمین پوللارئن یئغئر). ** «جهوداست (مثل جهود پولهایش را جمع می‌کند)». * جهننمه گئدن اؤزونه یولداش آختارار. ** «کسی که به جهنم می‌رود، دنبال رفیق می‌گردد». == چ == * چاخیری توکسه ن سیچانین بوغازینا، گئده ر پیشییین پئشوازینا. ** «» * چالیشان قازانیر، الماسی قیزاریر ** «برو کار کن نگو چیست کار» * چادراسئزلئق دان ائوده قالئب (تومانسئز لئقدان ائوده قالئب). ** «از بی چادری تو خونه مونده-آب نمی‌بیند وگرنه شناگر قابلی است (بدی و خیانت نکردن او از فقدان وسائل است)». * چاغئرئلان یئرده ییت ـ چاغئرئلمایان یئردن ایت (چاغئران یئرده ن قالمازلار، چاغئرمایان یئره باخمازلار). ** «جایی که دعوت شده‌ای حاضر باش ـ از جایی که دعوت نشده‌ای پنهان باش». * چالما قاپیمی، چالارلار قاپینی. ** «درم را نکوب، در تو را هم می‌کوبند. (آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)». * چوخ زامان، دوران اوکوز، یاتان اوکوزون باشینا سیچار. ** «خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته می‌ریند». * چوخ محبت تئز آیرلئق گتیره ر. ** «محبت زیاد زود جدایی می‌آورد (تب تند زود سرد می‌شود)». * چوخ یاشایان چوخ بیلمز، چوخ گزه‌ن چوخ بیلر. ** «کسی که زیاد عمر کند زیاد نمی‌داند، کسی که زیاد سفر کند زیاد می‌داند. جهاندیده بسیار می‌داند (مورد کسانی که سن زیاد و موی سفیدشان را دلیل دانایی شان تلقی می‌کنند بکار می‌رود)». * چوخ یئمه ک آدامی آز یئمکده ن ده قویار. ** «» * چؤره یی سوفرادا گؤرؤب، سویو کوزَه‌دَه (گونو باجادا گؤروبدور سویو کوزَه‌دَه). ** «نان را در سفره دیده و آب را در کوزه، آفتاب را از روزن بام دیده‌است و آب را در کوزه (در مورد کسی گفته می‌شود که نازپرورده است)». * چؤره یی وئر چؤره کچی یه بیرینده آرتیق وئر. ** «نان را بده به نانوا یک عدد هم اضافه بده». * چولک اکه ن، طوفان بیچه ر. ** «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد». * چؤلمَک گَزَر، قاپاغئنئ تاپار. ** «دیزی می‌گردد و درِ مناسب خودش را پیدا می‌کند». * چومچه آش دان ایستی اولوب. ** «کاسهٔ داغ تر از آش بودن». * چه ک زحمت، گؤر لیذت. ** «» * چیبین میندار اولماز اوره ک بولاندیرار. ** «» * چیراغ اوز دیبینه ایشئغ وئر مز (چیراغ اوز دیبینه ایشئغ سالماز). ** «چراغ به اطراف خود نور نمی‌دهد (کنایه از کسانی است که با وجود مستحق در اطرافیان خود فقط دیگران از وجود او بهره‌مند می‌شوند)». == ح == * حتما چورکین چوخ اِلئیرمیشلر ** «حتما نان اش را زیاد می‌کردن (با نان زیاد مصرف میکردند) »( فردی که غذا پخش میکرد گفت امروز غذا کم است مانند زمان پیغمبر که سپاهیان با غذای اندک در راه خدا قناعت میکردند قناعت کنین. ناگهان فردی از جمعیت برخواست و گفت حتما نون اش را زیاد میکردند که کفاف کند و سیر شوند!! ) * حاجی لک لکین آرتئغ بالاسی. ** «جوجه اضافی لک‌لک (جوجه‌ای که خود لک‌لک از لانه بیرون پرت می‌کند)». * حالوا ـ حالوادئمک له، آغئز شیرین اولماز. ** «با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شود». * حامام سویو ایله دوست توتماق (خلیفه کیسه سیندن باغئشلاماق). ** «با آب حمام دوست پیدا کردن (از کیسه خلیفه بخشیدن)». * حسن تلسیک دیر. ** «خیلی آدم عجولی است». * حکماوار اوزاخ کردیسی یاخئن (همدان اوزاخ کَردی یاخئن). ** «حکم آباد (همدان) دور ولی کرتهایش نزدیک است (کنایه از کسی است که به دروغ می‌گفت من در حکم آباد (همدان) از روی کرت بزرگ می‌پریدم غافل از اینکه کرت همه جا هست و امتحان کردن آن نیاز به شهر خاصی ندارد)، اگر یزد دور است، گز نزدیک است». * حق آلمالئدئر، وئرمه لی ده ییل. ** «حق گرفتنی است دادنی نیست». * حق ایله باطیلین آراسی دورد بارماقدئر. ** «فاصله حق و باطل چهار انگشت است». * حق داشی آغئر اولار. ** «سنگ حق سنگین است». * حق سوز آجی اولار. ** «حرف حق تلخ است». * حق سوز آخار سولاری ساخلار. ** «حرف حق آبهای جاری را متوقف می‌کند». * حیرصین دوولته زیانئ وار. ** «عصبانیت به مال ودولت زیان دارد (در زمان عصبانیت زدن و شکستن به دارایی خود انسان ضرر می‌رساند)». * حیوانئن دیشینه باخارلار، اینسانئن ایشینه. ** «سلامت حیوان به دندان است وشایستگی انسان به عملش». == خ == * خاشیل بیشیرمک بیلمیر، آشپزلیک ائدیر ** «» * خالا خاطیرین قالماسئن ** «محض خالی نبودن عریضه» * خالام بیلدی، عالم بیلدی ** «خالم فهمید، عالم فهمید» * خالقا ایت هورسه بیزه چاققال هورر ** «اگر برای مردم سگ واق واق کنه، برای ما کفتار واق واق میکنه» * خانیم سیندران قابین سسی چیخماز ** «ظرفی که خانم خانه می‌شکند صدایش در نمی‌آید» * خان یورغانی میتیل اولماز ** «لحاف خان از جنس متقال نیست» * خاتین قیز خالاسینا چکر، قوچ ایید داییسینا (خانیم قیز خالاسینا چکر، خان اوغلان داییسینا) ** «دختر خانم شبیه خاله اش می‌شود، آقا پسر شبیه داییش» * خکه خکه دئیینجه قیش چیخار ** «تا تو بخوای بگی خکه (تکه‌های کوچیک زغال) زمستون تموم شده» * خیاطین اینه‌سی ایتمسه گونده اون دانا کوینک تیکر ** «سوزن خیاط اگه گم نشه روزی ده تا لباس میدوزه» * خئییر وئر، خئییر گوتور ** «خیر بده، خیر بردار» == د == * داشدان چؤرک چیخارت گتیر وئر نورجاهان یئسین، دیندیرنده یامان دئسین. ** «از زیر سنگ نان دربیاور بیار بده نورجهان بخوره، تا بیای حرفی هم بزنی بهت فحشم بده». * داشین خیرداسی بویومه ز، آدامین خیرداسی بویویه ر. ** «سنگ کوچک بزرگ نمیشه،[ولی] آدم کوچک بزرگ میشه» ‏‎* دازالاغین یاغی اولسا اوز باشینا یاخار ** «کچل اگه روغنی(پمادی چیزی) داشت اول به سر خودش میمالید.» * داغ داغا یئتیشمز، آدام آداما یئتیشر. ** «کوه به کوه نمی‌رسد آدم به آدم می‌رسد». * داغ ییخیلماسا دره اولماز (داغ اوچماسا دره دولماز). ** «اگر کوه زمین‌نخورد، دره درست نمی‌شود». * داغی داش بزه یه ر، اینسانی باش. ** «کوه را سنگ دلپذیر می‌کند، انسان را سر». * دالیدان آتان داش داش توپوغا دئیه ر. ** «سنگی که از پشت سر بندازن به پاشنه پا میخوره(قطاری که حرکت میکنه بهش سنگ میزنن، کنایه از اینکه طعنه های دیگران رو وقتی پیشرفت میکنید جدی نگیرید)» * دالی یا قالسان دئیرلر گیج دی، قاباغا گئچسن دییرلر بیج دی. ** «اگه عقب بمانی می‌گویند گیج است و اگر جلو بزنی می‌گویند زیادی زرنگه»! * دامارا باخ قان آل. ** «رگ را نگاه کن، خون بگیر». * دامی چوخ اولانین قاریدا چوخ اولار. ** «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» * دانئشماق گوموشده ن اولسا دانئشماماق قئزئلدان دئر. ** «اگر صحبت کردن از نقره باشد صحبت نکردن از طلاست». * دانئشان قورومساخ‌دی ** «کسی که حرف بزنه قرمدنگ هست(دیگه حرف رو حرفم نیارید)» * دانئشان اوْ سؤز ** «کسی که حرف بزنه اون حرف است(اون حرف: اشاره به هر فحشی)» * دانئشانا یامان سالدیم ** «به کسی که حرف بزنه فحش انداختم(از قبل فرستادم)(تذکر میدهم که کسی حرف رو حرفم نیاره)» * دده م منه کؤر دئدی، هر گلنی وور دئدی. ** «پدرم به من کور گفت، گفت هر که آمد بزن» * دده مین دامین ییخمیشام کی قار کوره مییه م. ** «خانه پدرم را خراب کرده ام تا برف نروبم» * دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر. ** «در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می‌افتد». * دوران اینک یاتان اینکین باشینا سیچار. ** «گاوی که از خواب بلند بشه روی سر گاوی که خوابیده میشاشه» (این ضرب المثل نسبتا بی‌ادابانه است و بیشتر در فضاهای صمیمی استفاده میشود) * دوز یولدا یئری ینمیر، شوخوملوخدا شیللاق آتیر. ** «راه صاف را نمی‌تواند برود، توی زمین شخم خورده شلنگ تخته می‌اندازد». * دوز یول گه ده ن، یورولماز. ** «کسی که در راه راست قدم بردارد، خسته نمی‌شود». * دوزه ن آپارار دایانان مقصده چاتار. ** «کسی که صبر کند برنده می‌شود و هرکه شکیبا باشد به مقصد می‌رسد (گر صبرکنی زغوره حلوا سازی)». * دوز یئییب دوز قابینی سیندیرمازلار. ** «نمک خوردی نمکدان مشکن» * دوست آدی قارداش آدیندان سئچیلمز. ** «نام دوست، برادر است و از نامش جدا نمی‌گردد» * دوست سوز اینسان قاناد سیز قوش کیمی دیر. ** «یک انسان بدون دوست مانند یک پرنده بدون پر است». * دوست آراسی پاک گرک. ** «میانه دو دوست باید پاک باشد» * دوست باشا باخار، دوشمن آیاغا. ** «دوست به سر نگاه می‌کند، دشمن به پا». * دوست طعنه سی دوشمنین نیفرینیندن یاخشی اولار. ** «طعنه دوست، از نفرت دشمن بهتر است». * دوست گلیشی بایرام اولار. ** «عید، لحظه آمدن دوست است» * دوشانا دئییر قاچ، تازی یا دئییر توت. ** «به [[خرگوش]] می‌گوید بدو، به [[سگ]] تازی می‌گوید بگیر». * دوشمنی نین دوشمنی سنین دوستوندور. ** «دشمن دشمنت دوست توست». * دولانان آیاغا داش دیه ر. ** «به پایی که می گرده سنگ میخوره». * دونیانی بوغدا توتسادا کهلییین روزوسو چینقیلدیر. ** «دنیارو گندم بگیره روزی کبک سنگ ریزه هست» * دوولت دوشانی ارابا ایله توتار. ** «دولت [[خرگوش]] را با ارابه می‌گیرد». * دوولتلی پول چیخاردار، کاسیب اوتیرار پوللارین سایار! ** «ثروتنمد پول درمی‌آورد، فقیر می‌نشیند پولهای او را حساب می‌کند»! * دووارا مینه ن طالعینده اولاسان. ** «طالع ات با طالع کسیکه از دیوار بالا میرود یکی باشد» * دوواری نم یئخار، اینسانی غم. ** «دیوار را رطوبت ویران می‌کند انسان راغم». * دوه دن بویوک فیل وار. ** «از [[شتر]] بزرگتر [[فیل]] هست». * دوه دن ده بیر قیل غنیمتدیر. ** «یک مو از خرس کندن غنیمت است». * دوه یه دئدیلر بوینون ایریدی، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم ایری اولا. ** «به [[شتر]] گفتند که گردنت کج است، گفت کجایم صاف است»؟ * دویونو دئمه لپه نی دئنه ، دوننی دئمه بوگونو دئنه ** «برنج رو نگو لپه رو بگو ، دیروز رو نگو امروز رو بگو» (داشتم داشتم حساب نیست ، دارم دارم حساب است) * ‏دَئلی شیطان دئیر...(اؤرنئک: دئلی شیطان دئیر نیه درس اوخوموسان سوروشانلارین قاباغیندا تمام کیتابلاروی اوتا چک!) ** « شیطان دیوانه میگوید...، در ادامه جمله خبر از انجام کاری برخواسته از عصبانیت+رواقی گری🗿،لج بازی،وکیل مدافع شیطان بازی)»(مثال: شیطان دیوانه میگوید برو تمام کتاب هاتو آتیش بزن جلو اونایی که میگن چرا درس نمیخونی!) * دئدی دئدی ملاکه دیر. ** «اگر چیزی را زیاد بگویند ملکه ذهن می‌شود و اتفاق می‌افتد». * دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئده‌جه یه م، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤله‌جه یه م، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی. ** «گفتند کار، دختر گفت شوهر خواهم کرد، عروس گفت جدا خواهم شد، شوهر گفت خواهم مرد. زمستان آمد، نه دختر شوهر کرد، نه عروس جدا شد، نه شوهر مرد، کار هم همچنان باقیست.» * دئدیلر عزرائیل اوشاق پایلایئر، دئدی نه وئرسین نه آلسئن. ** «مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان». * دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان، دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان. ** «گفت چطوره یه حرفی بگم که بترکی، گفت چطوره که خودمو بزنم به نفهمی تا تو بترکی» * دیل بورانی سی دیر. ** «سر و زبون داره» * دیل گوجو باسار، فیکیرده دیلی. ** «زبان قدرت را حریف است، فکر زبان را» * دیلینله قازاندیران دوشمنی، گوجونله قازاندیرا بیلمزسن. ** «دشمنی که با زبانت پیدا میکنی، نمیتوان با زور بازو پیدا کرد» * دئوین قولاغئنا قورقوشوم. ** «بر گوش دیو سرب (گوش شیطان کر)». * ده لی ده لی نی گورنده، چوماغین گیزله در. ** «[[دیوانه]] که دیوانه ببیند چماقش را قایم می‌کند.» * ده لی یه همیشه بایرامدئر (ده لی یه گونده بایرامدئر). ** «برای دیوانه همیشه عید است (برای دیوانه هر روز عید است)». * دینمه یه نین، دینه نی وار. ** «کسی که ساکته یکی رو داره که حرف بزنه». * دَئیرمان نوبتینن ایشلر. ** «آسیاب به نوبت است». * دئرین قازانین ترکینه کئپچه یئتیشمز ** « ملاقه به کف قابلمه ژرف نمیرسه » * ‏دینسیزین اَلینَن ایمانسیز گَلَر ** « از پس بی دین بی ایمان برمیاد » == ذ == * ذکرسیز مؤمنی شیطان آللادار. ** «مؤمن بدون ذکر و نماز را شیطان گمراه می‌کند». * ذوقسئز طاعت بارسئز آغاجدئر. ** «طاعت بدون ذوق درخت بی بار است». == ر == * رحمت دوزه نه، لعنت پوزانا. ** «رحمت برکسی که کارها را درست می‌کند و لعنت برکسی که کارها را برمی‌اندازد». * رشید اوغول وورماغا آتاسئندان ایذن آلماز. ** «پسر رشید برای زدن (دعوا) از پدرش اجازه نمی‌گیرد». * رعیتین دوواری آلچاق اولار (کاسئبئن دوواری آلچاق اولار). ** «دیوار رعیت کوتاه می‌شود (چراغ فقیر نور ندارد)». * رنگیمه باخ احوالئمی خبر آل. ** «به آب و رنگم بنگر و از احوالم باخبرشو». * روزوسو گلن زامان یوخو توتار کؤپه یی. ** «وقتی زمان روزی سگ می‌رسد خوابش می‌برد». * روس تویوغودور پئسلاسان پئسلانار. ** «مرغ روسی را کیش کیش کنی به دل می‌گیره» * روس دوارینا چیوی ده چالما ** «به دیوار روس ها میخ هم نکوب» * روشوه جهنمی ایشئقلاندئرار. ** «رشوه جهنم را درخشان می‌کند». * ریحان مرزه کردیسینه گتمیرکی. ** «به کرت و باغچه ریحان مرزه که نمی‌رود». == ز == * زر قدرین زرگر بیلر. ** «قدر زر زرگر بداند». * زر دئینی زور دئمز. ** «حرفی که زر می‌زند، زور نمی‌زند» * زر اولان یئرده زرگر دا اولار. ** «جایی که زر هست زرگر هم هست». * زحمت چکمه ین راحتلئغئن قدرینی بیلمز. ** «کسی که زحمت نکشیده باشد قدر راحتی را نمی‌فهمد». * زحمت باتماز. ** «زحمت به هدر نمی‌رود». * زحمت دن قاچان، ال آچار. ** «کسی که از زحمت فرار می‌کند، روزی دست گدایی باز خواهد کرد». * زحمت عطری تر دیر. ** «عطر زحمت عرق است». * زحمت سیز بال دادانمازسان. ** «بدون زحمت نمی‌توانی عسل بخوری (نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود)». * زحمتی مشاطه چکر لذتی داماد آپارئر. ** «مشاطه زحمت می‌کشد داماد لذت می‌برد». * زیانئن یاریسئندان قایئتماق قازانجدئر. ** «جلوی زیان را از هر کجا که بگیری منفعت است». * زیرنانی ورلر ناشیا گورلر باشلیپ گئن طرفینن چالیر ** «شیپورو میدن دست ناشی میبینن داره از سمت گشادش فوت میکنه» == س == * ساغ گؤرسئدیب سؤل ویرماخ ** «راست نشون دادن و از چپ زدن» * ساغ آرمود ساپدان دوشمه ز. ** «گلابی سالم از ساقه نمی‌افته» * ساغ باشا ساقئز یاپئشدئرما (ساح باشئنا ساققئز سالما). ** «سری که درد نمی کنه دستمال نمی‌بندند (میفکن بر سر بی موی خود زفت)». * ساخلا سامانی، گلر زامانی. ** «کاه را نگه دار وقت استفاده آن می‌رسد (هرچیز که زار آید، یک روز به‌کار آید)». * سارالا سارالا قالماخدان، قیزارا قیزارا اولمه ک یاخشئدئر. ** «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است». * ساری قیزیلین بیر باهاسی وارسا، کیتابین قیمتی یوخدور. ** «دختر زرد(موی)را اگر بهایی باشد، کتاب را بها نتوان معین کرد» * ساققالیم یوخدور سوزوم کئچمیر. ** «ریش ندارم حرفم را قبول ندارند». * سیزین پیشیک بیزیم آیتی بوغار. ** «گربه شما میتونه سگ ما رو خفه کنه. (من تسلیمم)» * سس سیز طیاره دیر. ** «آب زیر کاه است». * سن آقا، من آقا، اینکلری کیم ساغا؟ ** «تو آقا، من آقا، راستی !گاوها را کی بدوشد ؟!». * سن اوخیانی من توخورام. ** «چند پیراهن بیشتر از تو پاره کردم». * سو آیدینلیقدی جالا اوز قاپینا. ** «اگر آب روشنی است بریز جلوی در خودت» * سو بولبولو دور. ** «کنایه از کسی که زیاد به حمام می‌رود». * سو بوغازدان آشیپ ها بیر گئریش ها اؤن گئریش ** «آب که از گلو گذشت چه یه وجب چه ده وجب [فرقی نداره]» * سوبیر یئرده قالسا ایی له نر. ** «تحرک لازمه زندگی است». * سوت گولونده دیر. ** «تو استخر (دریاچهٔ) شیر است». * سودا بوغولان سامان چؤپوندن یاپئشار. ** «غریق بر هر گیاه خشک چنگ زند». * سوروشاندا کی کیمین باشی قشنگدیر، توسباغا اوز باشینی چیخارتدی. ** «» * سؤزو آت یره صاحبی گؤتوره ر. ** «حرف را بینداز زمین صاحبش برداره». * سوزو آغزیندا پیشیر، سونرا چیخارت. ** «» * سوزو واختیندا دانیش. ** «» * سؤز سؤز آچار، سؤز گؤز آچار. ** «حرف حرف را میاورد، حرف هم چشم را باز می‌کند». * سؤز سؤز گتیره ر، آرشئن بئزی. ** «یعنی یک حرف کافی است گفته شود تا سخن و حرف جدیدی بواسطه آن مطرح شود». * سؤز وار گلر کچر، سؤز وار دلر کچر. ** «سخنی هست که گفته می‌شود و می‌گذرد، سخنی هست که گفته می‌شود و دل و جگر را سوراخ می‌کند و می‌گذرد». * سؤزون دوزون اوشاق دئیر (سوزون دوزون اوشاقدان ائشید). ** «حرف راست را بچه می‌گوید». * سو کوزه سی سو یولوندا سینار. ** «کوزهٔ آب در راه آب می‌شکند» * سو گورر، سوسار. آت گورر آخسار. ** «آب میبینه تشنه میشه. اسب میبینه لنگ میزنه» * سوغان یِئمَه میسن، نییه آجیشیرسان؟ ** «پیاز نخورده‌ای، چرا می‌سوزی»؟ * سویادا دیقتله باخسان، اوندا دا لکه تاپارسان. ** «» * سویون آخارئندان، آدامئن یئره باخارئندان گرک گورخاسان (سویون لام آخانیندان، آدامین یئره باخانیندان قاچ). ** «از آن نترس که‌های و هوی دارد، از آن بترس که سر به زیر دارد». * سیدر کافیر موفته اولسا اوزان اول. ** «سدر و کافور که مفت باشه بخواب بمیر». * سئرچه دن قناری اولماز. ** «» * سئرچه ندیر کلله پاچا سی نه اولا (قارئشقا ندیر کلله پاچا سی نه اولا). ** «موضوع بی‌اهمیت قابل بحث نیست». * سئنان قول بویوندان آسلانار. ** «دست شکسته وبال گردنه». == ش == * شادلیغیوا شیلتاخلیخ اِلَمه ** «هنگام شادی هایت نق نزن» * شاطیر چورک دن یئملی دیر. ** «شاطر از نان خوردنی تر است». * شاهیدده ایمان یوخ بی ده عدالت. ** «شاهد ایمان ندارد و قاضی عدالت». * شرطی شوخومدا کس، خیر ماندا یابا لاشما یاسان (شرطی شوخومدا کس خرمنده شنه دعواسی چئخماسئن). ** «جنگ اول به از صلح آخر است». * شهرین دروازاسین باغلاماق اولار میلتین آغزین یوخ. ** «دروازهٔ شهر را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان» * شووه ره ن مزاج دئر. ** «اشاره به کسی که نظرش را سریع تغییر می‌دهد». * شهرده کلنتر اولماسا گورباغادا هفت تیر چکر. ** «شهری که کلانتر نداشته باشه قورباغه هاش هفت تیرکش میشن» * شِئر غزل دِئییر. ** «شعر و غزل می‌گوید». * شیریندی چورک، داغ ائلمه گورک. ** «نون شیرین هست، حالا گرمش نکن ببینیم» * شیرین سوز ایلانی یوواسئندان چئخاردار. ** «زبان خوش مار را از سوراخ بیرون می‌آورد». == ص == * صبر ایله حالوا پیشر ای قورا سندن. ** «گر صبر کنی زغوره حلوا سازم». * صوبحانه نی یولداشئن ایله یئه، ناهاری اوزون تک یئه، وشامی دشمنین ایله یئه. ** «صبحانه را با دوستت بخور، ناهار را تنها بخور، و شام را با دشمنت بخور». * صوب چیخان یول کسر (گون چیخمامیش خرجی تاپار) ** «کسی که صبح به راه افتاده مسیر زیادی طی می‌کند (تا خورشید طلوع کنه پولشو دراورده)» == ض == * ضررین قاباغئن هر واخت توتسان منفعت دیر. ** «جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است». == ط == * طعنه لی سوزدن آیتی قئلئنج یاخشئدئر. ** «شمشیر تیز از حرف با طعنه بهتر است». * طوی گئچئنن سورا حنانی گؤته یاخال‌لار. ** «بعد از اتمام عروسی حنا رو به کون میمالن(نوش دارو پس از مرگ سهراب)» == ظ == * ظولمون آخیری اولماز. ** «ظلم عاقبت ندارد». * ظولم ایله آباد اولان عدل ایله ویران اولار. ** «آنچه که با ظلم آباد شود با عدل ویران می‌شود». == ع == * عاغئل عاغئلدان اؤتکم اولار. ** «عقل از عقل نافذ می‌شود (همفکری و مشورت)». * عاغئل یاشدا دئییل، باشدا دئر. ** «» * عجله ایشینه شیطان قارئشار. ** «عجله کار شیطان است». * عذاب ملاکه سی دیر. ** «فرشتهٔ عذاب است». * عوض عوض اولدو قاری. ** «این به اون در». * عوضین بدل آددا اوغلو وار. ** «عوض عوض داره گله نداره». * عیبین اولسا قیل کیمی، گوستریلر فیل کیمی. ** «» == غ == * غملی آداما، اوزگه سینین گولمه‌سی آجیغ‌گَلَر. ** «به آدم غمگین، خندهٔ بیگانه نفرت می‌آورد». * غوربت جنت اولسادا، یئنه وطن یاخشی دیر. ** «یوسف که به مصر پادشاهی می‌کرد می‌گفت بی شاهی کنعان خوشتر». == ق == * قود گئچینین بیر یئرین یئمییپدی کی ** « گرگ هیچ جای گوچ را نخورده که!(هنوز خبری نیست که، همچنان اوضاع خوب است.) » * قادئنئن یالاغی سمنی قویار، کیشنین یالاغی باققال دوکانی آچار. ** «زن کاهل سمنو می‌پزد، مرد کاهل دکان بقالی می‌زند». * قادئن وار ائو یاپار قادئن وار ائو ییخار. ** «زن هست که خانه را آباد می‌کند، زن هم هست که خانه خراب می‌کند». * قارا قارغانئندا بالاسی اوزونه خوشدور. ** «بچه کلاغ سیاه هم برای مادرش خوشگل است». * قارداشلار ساواشدئلار ابله لر ایناندئلار. ** «برادرها باهم دعوا کردند، ابلهان هم باور کردند». * قارغادان قناری اولماز. ** «کلاغ فقط یک کلاغ است و نمی‌توان آنرا به جای قناری جا زد (نمی‌توان ذات و جوهره افراد را تغییر داد)». * قارقئشئن ایکی باشی اولار. ** «نفرین دو سر دارد». * قازان قازانا دئیر، گوتون قارا دئر (قازان قازانا دئییر دیبین قارا دئر، قازان قازانا دئییر اوزون قارا، گودوش گودو شا دئییر اوزون قارا اولسون). ** «دیگ به دیگ میگه رویت سیاه است (کسی که عیب دارد عیب دیگری را می‌گیرد، در مورد افراد خلافکار گفته می‌شود که به خلاف وبزه دیگران اعتراض دارند)». * قاقا اولمایان یئرده ایدیه قاقا د ئیر لر. ** «جایی که آقا (فرد با عزت و حاکم) نباشد به احمق هم آقا می‌گویند» * قانی قانیله یومازلار. ** «خون را با خون نمی‌شویند». * قلم، قئلئنجدان آیتی دیر. ** «قلم، از شمشیر تیزتر است». * قورخان باش سالیم قالار. ** «سری که بترسد سالم می‌ماند». * قورخان گوزه چوپ دوشه ر (قورویان گوزه چوپ دوشه ر). ** «موش توی کاسه آدم وسواسی می‌افتد». * قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر (گوز گوردوغوندان قورخار، ایلان چالمئش آلا چاتی دان قورخار). ** «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد». * قورد آرتسا، پاخئل دا آرتار ** «هرکجا گرگ بیشتر شود بخیل هم بیشتر می‌شود، فرد سودجو به دور بر خود افراد بخیل را جمع می‌کند». * قورد گوزون گرلدسه، نه قوزونی سایار نه چوبانی ** «گرگ اگه چشم غره کرده باشه (قصد حمله) نه تعداد گوسفندارو می‌شمره نه چوپان رو به حساب میاره» * قورد بالاسی، قورد اولار (قورد انی یی (بالاسی) یئنه قورد اولور). ** «عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود». * قورددان قورتولدوغ، قولیبیابانیه توش گلدیک. ** «از شر گرگ خلاص شدیم، گرفتار غول بیابونی شدیم (از چاله به چاه افتادیم)». * قورد دومانلئغی سئوه ر. ** «گرگ از پراکندگی، بلبشویی و مه آلودی خوشش می‌آید تا از فرصت بوجود آمده بتواند به اهداف پلیدش دست یابد». * قوردون سلامی طمع سیز اولماز. ** «سلام گرگ بی طمع نیست». * قورو قورو قوربانئن اولوم. ** «تعارف کم کن و بر مبلغ افزای». * قوناغ ائو ییه سی نین دوه سی دیر. ** «مهمان شتر صاحبخانه است». * قوناغ قوناغی سئومه ز، ائو ییه سی هئچ بیرین. ** «مهمون، مهمونو نمیتونه ببینه صاحب‌خونه هردو را». * قونشو آشی دادلی اولار (قونشو قادئنی آدامئن گوزونه قئز گلیر، تویوغو دا غاز گلیر). ** «مرغ همسایه غازه (زن همسایه به چشم آدم، دختر می‌آید و مرغش هم غاز)». * قونشو پایی یاخشی دی بیرگون سنده بیرگون منده. ** «» * قونشویا اومود اولان شامسیز قالار. ** «» * قویو قازان اوزون درینده گوره ر. ** «چاه کن همیشه خودش را در ته چاه می‌بیند، چاه کن همیشه ته چاه است (چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)». * قویون اولمایان یئرده کچی یه حاج عبدالکریم آقا دئیرله. ** «جایی که گوسفند نباشه به بز حاج عبدالکریم آقا میگن (تو شهر کورا یه چشم پادشاهه)». * قئز ائوینده تویدور اوغلان ائوینده خبر یوخدور. ** «در خانه عروس جشن عروسی برقرار است در خانه داماد خبری نیست». * قئز بادام دئر، بالاسی بادام ایچی (منیم بالام بادام دئر، بالاسی بادامئن ایچی). ** «دختر مانند بادام است فرزندش مغز بادام (فرزند من بادام است، بچه اش مغز بادام)». * قئزئم سنه دئییرم گلینیم سن اشید. ** «دخترم به تو میگم، عروسم تو بشنو (به در میگم دیوار بشنوه)». * قئش چئخار اوزو قارالئق کوموره قالار. ** «بالاخره زمستان هم می‌گذرد و روسیاهی به زغال می‌ماند». * قئش گلمئمیش گیش فیکرینده اؤل ** «تا فصل سرما نیامده به فکر لباس باش» * قیصاص قیامته قالماز. ** «مجازات گناه به قیامت نمی‌ماند». == ک == * کار ائشیدمز، یاراشدئرارـ کور گؤرمه ز، قوراشدئرار. ** «کر نمی‌شنود و جفت وجور می‌کند، کور نمی‌بیند و سرهم می‌کند». * کاسیب (کسبه چی) مرد اولار. ** «کاسب جوانمرد می‌شود». * کاسئبی دَوَه اوستوندَه بووَه سانجار (کاسئبی، دوه اوستونده ایلان وورار). ** «آدم بی‌چیز (آس و پاس) رو (در حالیکه) روی شتر (سوار است)، رتیل می‌گزد (آدم فقیر (بدبخت) اگر روی شتر هم باشد مار آن را نیش می‌زند)». * کچی جان هاییندا، قصاب پیی آختارئر. ** «بز از جانش می‌ترسد، قصاب دنبال دنبه می‌گردد». * کچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر. ** «وقتی عمر بز به سر آمد، خودش را به چماق چوپان می‌مالد». * کچی نین قطوری بولاقین گوزوندن سو ایچر. ** «بز گر از سر چشمه آب می‌خورد». * کدخدانی گور، کندی چاپ. ** «اگر در جایی خواستی به هدف و مقصود خود دست یابی دل صاحب ورئیس آنجا را بدست آور و سپس هر کاری خواستی بکن». * کفنین جیبی یوخدور. ** «کفن جیب ندارد». * کله سویودور. ** «کشکه». * کورا گئجه گوندوز بیردیر (کورا نه گئجه نه گوندوز). ** «کور را شب و روز یکسان است (برای کور شب و روز فرقی نداره)». * کورآللاهدان نه ایستر، ایکی گوز بیری ایری بیری دوز. ** «کوراز خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم». * کور اولسون او ایکی گوز کی دوشمنین تانئمئر. ** «» * کور توتدوغون بوراخماز. ** «کور چیزی رو که بگیره ول نمی کنه (آدم کور در کارها لجوج و سختگیر است)». * کور قوشون روزوسون الله وئره ر. ** «روزی پرندهٔ کور را خدا می‌دهد». * کور کورا دئیر زیت گوزونه. ** «کور به کور می‌گوید بگوزم به چشت (دیگ به دیگ می‌گوید روت سیاه)». * کوزَه تزه لئغدا (تزه اولاندا) سویو سوُیوق ساخلار (تزه کوزه سرین سو). ** «کوزه فقط وقتی نو است، آب را خنک نگاه می‌دارد (کنایه از اینکه: هر چیز، تازه‌اش خوب است)». * کوزه چی سینئق قابدان سوایچر. ** «کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خورد». * کوزَه، سو یوْلوندا سئنار. ** «کوزه، سرانجام در راهِ آوردن آب، خواهد شکست». * کیتاب، بیلیک منبعی دیر. ** «کتاب منبع دانش است». * کئچمه نامرد کؤرپوسوندن قوی آپارسئن سل سنی***یاتما تولکو دالداسئندا قوی یسین اصلان سنی. ** «از پلی که نامرد درست کرده عبور نکن بزار سیل تو رو با خودش ببره و به روباه تکیه نکن، همین بهتر که شیر تورو بخوره». * کیچیکدن خطا، بویوکدن عطا. ** «کوچکتر خطا می‌کند و بزرگتر بواسطه بزرگی می‌بخشد». * کیشی توپوردویون یالاماز (کیشی ده سؤز بیر اولار، کیشی سوزونون اوستونده دورار). ** «مرد تفش را لیس نمی‌زند، قول مردان جان دارد (حرف مرد یکی است، مرد سر حرفی که زده می‌ایستد)». * کیشی قئزی اولمایاسان، کیشی قادئنی اولاسان. ** «دختر جوانمرد بودن مهم نیست، مهم این است که زن جوانمرد باشی». * کیم اوز قاتئغئنا (آیرانئنا) تورش دئیر؟ (هئچ کیم اوز خمیرینه تورش دئمز). ** «هیچ‌کس به ماست (دوغ) خودش ترش نمی‌گه». == گ == * گئچمه نامرت کوپرو سون ده ن، قوی آپارسین سئل سنی. یاتما تولکو کلگه سین ده، قوی یئسین آصلان سنی. ** «از پل نامرد نگذر، بگذار سیل تو را ببرد. در سایهٔ روباه نخواب، بگذار شیر (اصلان) تو را بخورد». * گئچی سنه قربان دریسی بیر قیران ** «بز را قربانت می‌کنم، اما پوستش یک قران است». * گل یاپیشما گؤجؤن چاتمایان داشا، گؤتؤره بیلمزسن زورا دؤشرسن. (گوتوره بولمسن گوتون جیریلار) ** «بیا از سنگ بزرگ رو بیخیال شو، نمیتونی برش داری به زور میفتی (کونت پاره میشه)» «به دریا رفته می‌داند مصیبت‌های طوفان را» * گلین اوینایا بیلمیر، دئییر اوتاق ایری دیر. ** «عروس نمی‌تواند برقصد، می‌گوید زمین کج است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند)». * گلین اوجاغا چئکر. ** «عروس به مادرش می‌کشد». * گمینین ایشینی گمیچی بیله ر (چوره یی وئر چورکچیه بیر چورک ده اوسته وئر). ** «کار را به کاردان بسپار (کار را به کاردان سپردن و چند برابر اجرت دادن بهتر است تا به دست افراد ناشی بدهند)». * گورول آما یاغما. ** «رعد و برق بزن ولی نبار». * گوز گورمه ک اوچون دور، گونول سئومه ک اوچون دور. ** «چشم برای دیدن است، قلب برای عشق ورزیدن». * گوز گوردویونه اینانار. ** «چشم آن چیزی را که می‌بیند باور می‌کند». * گوز سوز یاشاماق اولار، آما وطن سیز اولماز. ** «بی چشم می‌توان زندگی کرد، اما به وطن نمی‌شود». * گؤتی طاخجا لاری گئزیر ** « کونش طاقچه‌ها را قدم میزند!(شادی فراوان دارد در پوست خود نمیگنجد)» * گولد ه ن تیکان اولار تیکاندان گول. ** «از گل خار می‌شود و از خار گل (گاهی اوقات فرزند خانوادهٔ خوب، آدم بدی می‌شود و فرزند خانوادهٔ بد آدم خوبی می‌شود)». * گول، گوللر آچئلسئن. ** «بخند، تا گلها باز شوند (بخند تا دنیا به روت بخنده)». * گولمه قونشونا، گلر باشئنا. ** «به همسایه نخند، سر خودت هم میاد». * گون آلتئندا یاتمایان، کولگه نین قدرینی بیلمه ز. ** «کسی که زیر نور خورشید نخوابیده، قدر سایه رو نمی‌دونه» * گون چیخمامیش خرجی تاپار ** «تا خورشید طلوع کنه پول خوبی زده به جیب» * گونشی پالچیقلا سووار ماق اولار می؟ ** «اندود توان چشمهٔ خورشید به گل»؟ * گئولی بالیق ایستئینین گوتی بوز اوسته اولار ** «کسی که دلش ماهی میخواد رو یخ میشینه(هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد» * گئجه اودونا گئدن چوخ اولار. ** «قصه شب دراز است (شب دراز است و قلندر بیدار)». * گئجه شهره گئدن چوخ اولار، قیشدا بوستان اکن. ** «شب کسی که می‌گوید به شهر می‌روم زیاد است، زمستان کسی که می‌گوید جالیز خواهم کاشت». * گئدر بوستان قئراسی، قالار اوزون قارا سی. ** «خربزه نارس و هندوانه بوستان تمام می‌شود و فقط روسیاهی می‌ماند». * گئدیب حاماما، اولوب شاماما (گئده جه یم حاماما، چئخام اولام شاماما). ** «یعنی نتیجه استحمام و آرایش این است که انسان تمیز و معطّرگردد». * گیئین ایله یئیَنین کین الله وئرَر (یئیجین ایله گئیجینینکین آلله یتیره ر). ** «خدا روزی کسی که میپوشه و کسی که میخوره رو میده(خوراک و لباس خورنده و پوشنده را خدا میرسونه)» == ل == * لاری خوروز بانلاماز، بانلاسا واخت آنلاماز. ** «اشاره به آدم وقت نشناس می‌باشد-حسنی به مکتب نمی‌رفت وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت». * لالئن دیلین ننه سی بیله ر. ** «زبان لال را مادرش می‌فهمد (آشنا داند صدای آشنا)». * لای لای بیلیرسن نیه یاتمیرسان؟ ** «لالایی بلدی چرا نمی‌خوابی»؟ * لپه نی دئمه دویونو ده، دونه نی دئمه بویونو ده. ** «لپه را نگو برنجو بگو، دیروزو نگو امروزو بگو (داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است)». == م == * ماشاورا کن، اَلینی آتاشا اوزاتما. ** «با وجود انبر، دست به آتش مزن». * مالی قاز (زیندگانلئغئ مالی قاز کئچیر). ** «بخور و نمیر (زندگی بخور و نمیری دارد». * ماتی میخاناسی (ماتی میخاناسی دیر) ** «کنایه از جای بی قانون و بی در و پیکر» * ماتئ میخاناسئ دئر (فاطی میخاناسی دیر، حسن سوخدو دییرمانئ دئر). ** «میخانه ماتی (فاطی) است (شهر هرت است)». * مال گئدر بیریانا ایمان گئدر مین یانا. ** «در مورد افرادی که تحقیق نکرده به دیگران تهمت و افترا می‌بندند بکار می‌رود». * محبت قئیچی سی هر شیی کسه ر. ** «قیچی محبت همه چیز را می‌برد». * مرند اولوسو کیمین اوزانئر (مرند اولوسو دور). ** «مانند مرده‌های مرند دراز می‌شود». * مغرورلوق ائیله یب اوستادام دئمه***وقت اولار بیریئرده دارا دؤشرسن. [[عاشیق علعسگر]] ** «احساس غرور نکن و خود را بزرگ مبین زمانی می‌رسد که کم می‌آوری». * ملا اولدو مکتب داغیلدی. ** «ملا مرد مکتب هم تعطیل شد». * من دئییرم فدم دمه، سن دئییرسن دامدان داما. ** «من می‌گویم آسمان تو می‌گویی ریسمان». * منلیک اولان یئرده سنلیک شمعی یانماز. ** «» * موسی مئسئب دئر. ** «موسی کز کرده (کنایه از کسی که کار اشتباهی کرده و ساکت و خجل گوشه یی نشسته)». * مئخی میسمارا دونده رن الله دئر. ** «هر چیزی در ید پروردگار است». * مئردار اسکی اود دوتماز (مال پوخون ائلدئرئم وورماز). ** «بادمجان بم آفت ندارد». * میرزاقلمدان دی. ** «میرزاقلمدان است». * میوه‌نین یاخشی سئن مشه ده چاققال یه یر. ** «میوه خوب را درجنگل، شغال می‌خورد (سیب سرخ برای دست چلاق خوبه)». == ن == * ناشی زورنانی یوغون باشئندان چالار. ** «آدم ناشی، سرنا را ازسر گشادش می‌زند». * ناهاردان معلومدور شاما نه وار. ** «سالی که نکوست از بهارش پیداست». * نفسی ایستی یئرده ن چئخئر. ** «نفسش از جای گرم در میاد». * نوخود فالی آچماق. ** «فال نخود باز کردن (چیزی را لفت دادن، در انجام کاری دودل بودن)». * ننه گزن باغلاری بالا بوداق بوداق گزر‌. ** «باغ هایی که مادر گشته رو بچه جز به جز میگرده.» * نه فایدا بیز قالمئشئق بویاندا کورپو قالئپ اویاندا. ** «چه فایده ما ماندیم این طرف و پل آن طرف (خرما بر نخیل ودست ما کوتاه)». * نه قانئر، نه ده قاندئرئر. ** «» * نیت هارا منزیل اورا. ** «نیت به هر کجا باشد، منزل و مقصد همانجاست». == و == * وارلیقدا دوست اولما یوخلوقدا کنار***ایگیتم دیینده بو عادت اولماز. ** «» * واری اولان تاخار یوخو اولان باخار. ** «کسی که داره استفاده می کنه کسی که نداره نگاه می کنه (دارندگی و برازندگی)». * واریندی گیریش یوخوندو سوروش. ** «(فکری) داری شروع کن نداری بپرس» * وئر ال ساخلار. ** «دست بخشنده نگهدار صاحبش و کسانی که مورد دعای آن فرد هستند می‌باشد». == ه == * هاردا آشدی، اوردا باشدی. ** «هر جا آش هست، آنجا سر است». * هامئسی بیر بئزین قئراغئدئلار. ** «سروته یه کرباسن». * هامئسی بیر داغ دی ** «همشون یه کوهن» * هامینی برق توتاندا بیزیده لامپا چیراغ توتار. ** «همه را برق میگیره ما را چراغ نفتی». * هر آغلار گوزلویه عاشیق دئمه زلر. ** «به هر کسی که چشمانش گریان است عاشق نمی‌گویند». * هر اوخویان ملانصرالدین اولماز. ** «هر گردی گردو نیست». * هر زادئن تزه سی، دوستون کوهنه سی. ** «هر چیز تازه اش خوب است دوست کهنه اش». * هر قئشئن بیر یازی وار. ** «هر زمستانی بهاری هم دارد». * هر کس ساغ اولسون اوزونه. ** «هر کس باید به خود متکی باشد و از دیگران انتظار کمک نداشته باشد». * هر کسین حورمتی اوز الینده دیر. ** «احترام هر کس دست خودش است». * هر گوزلده بیر عایئب اولار. ** «هر گلی عیب و علتی دارد (گل بی خار خداست)». * هر نه اکیرسن، اونودا بیچیر سن. ** «هرچه بکاری همان را درو می‌کنی (هرچه بکاری تو، همان بدروی)». * هرنه سالار سان آشئنا، اودا چئخار قاشئقئنا. ** «هرچه کنی بخود کنی – گر همه نیک و بد یا کنی». * هرنه گئده ر باغدان گئده ر، باغباندان نه گئده ر؟ ** «» * همشه شعبان بیر دفعه ده رمضان. ** «همیشه شعبان یکبار هم رمضان». * هئچ ده ن یئی دیر. ** «از هیچی بهتره (کاچی به از هیچی)». * هئچ گول تیکان سئز اولماز. ** «هیچ گلی بی خار نیست». * هئچ کیم اوز یوْغورتونا تورش دئمز. ** «هیچ کس نمیگه ماست من ترشه» == ی == * یولداش اودی ساشمیا دریا اولوب داشمیا ** «دوست آن است که نیس نزند دریا شود لبریز نشود» * یا حسن کئچل یا کئچل حسن. ** «چه علی خواجه چه خواجه علی». * یاخشئ دوست اوز دوستونون گوزگوسودور. ** «دوست خوب آیینهٔ دوست خود می‌باشد» * یاخشئ دوست یامان گونده بللنر. ** «دوست خوب در زمان سختی معلوم می‌شود (دوست آنست که گیرد دست دوست***در پریشانحالی و درماندگی)». * یاخشی قادین عومور اوزادار، پیس قادین عومور آزالدار. ** «زن خوب عمر را دراز می‌کند، زن بد عمر را کم می‌کند» * یاخشی قئزدان یاخشی دا گلین اولار. ** «دختر خوب عروس خوبی هم می‌شود». * یاخئنداکی علف، اوزاغداکی آرپادان یاخشئدئر (اوزاق یئرین آرپاسئندان، یاخئن یئرین سامانی یاخشئ دئر). ** «سیلی نقد به از حلوای نسیه». * یاشدا یانئر قورونون اودونا (قورونون اودونا، یاش دا یانار). ** «تر هم به آتش خشک می‌سوزد. (تر و خشک با هم می‌سوزد)». * یاغئشدان قورتولوب دولویا دوشدوک. ** «از چاه درآمده توی چاله افتادیم». * یالانچئنئن حافیظه سی اولماز. ** «دروغگو حافظه ندارد». * یامان گونون عمرو آز اولار (قارا گونون عمرو آز اولار، قارا گجه نین آغ گونودوزواولار). ** «عمر روز سخت کم است، یعنی روزگار پستی و بلندی داشته و تلخی و شادی آن به هم پیوسته‌اند (پایان شب سیاه سپید است)». * یانسئن چیراغی، گلسین ایشئغی. ** «چراغش روشن باشد، نورش بیاید». * یای وار، قئش وار، چوخ ایش وار. ** «تابستان هست، زمستان هست، کار زیاد است (این مثل در مورد شخص عجول بکار می‌رود بدین مضمون که فردا تابستان و زمستان خواهد آمد و کار زیادی در پیش است و تا رسیدن به نتیجه وقت زیادی لازم است)». * یورغانا بورون ائلینن سورون. ** «» * یورغانی گویده آیاغی اوزون. ** «». * یوز ایل سئل گلسه ائئماز، بیر گون غم اووان یئری. ** «» * یوقورت توکولسه یئری قالار، آیران توکولسه نه یی قالار؟ ** «اگر ماست بریزد جایش می‌ماند، اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن می‌ماند؟» * یومورتاسی ترسه دوشوب. ** «کلافه است». * یهر گاه آتئن بئلینده گزه ر، گاه یییه سی نین (همشه سو بئله گتمز). ** «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین (همیشه در روی یک پاشنه نمی‌چرخد)». * یئتیمه وای وای دیه ن چوخ اولار - چوره ک وئره ن اولماز. ** «به حال یتیم وای وای گویان زیادند ولی کسی یک لقمه نان نمی‌دهد (وقتی از یک کاری یا شخصی طرفداری الکی و ظاهری می‌کنند ولی در موقع نیاز هیچ‌کدام پا پیش نمی‌گذارند این مثل کاربرد دارد)». * یئدیلر ایچدیلر مطلبه یئتیشدیلر. ** «قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید». * یئر برک اولاندا، اوکوز اوکوزدن گوره ر. ** «وقتی زمین سفت است، گاو فکر می‌کند تقصیر گاو دیگر است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند- عروس نمی‌توانست برقصد، می‌گفت زمین کج است)». * یئرین قولاغی وار. ** «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد». * یئرینه ایشه مک بس ده ییل، شیرین چای دا ایسته ییر. ** «». * ییرمی دورد مین پیغمبره یالوارینجا بیر دانا آللاها یالوار. ** «به جای اینکه به بیست و چهار هزار پیامبر التماس کنی دست به دامن یه خدا شو». * یئکه باشئن یکه بلاسی اولار (قویونو اولان، قورددان قورخماز). ** «هر چه سر بزرگتر، درد سر بیشتر (هر که بامش بیش برفش بیشتر)». * یئکه گوزون ایشیغی اولماز. ** «» == بدون متن اصلی == * اوت هارا دوشسه اوزونه یئر آچار =آتش هر جا که افتد، خودش جا را باز می‌کند. * بر سوگند کسی که زیاد سوگند می‌خورد اعتماد مکن. * نیکی به جای نیکی، کار هر کس است؛ اما نیکی به جای بدی، ویژهٔ جوانمردان است. * مرد باید یا در هرات [میدان جنگ] باشد، یا زیر خاک. * اگر شوهر خوب بود، خدا هم شوهر داشت! * دین ارمنی خوب دینی است، البته اگر روز رستاخیز گندش در نیاید! * هر کس با آشپز قهر کند، گشنه به خانه می‌رود! * اگر گدایی بپوشد، همه می‌گویند: «از کجا آورده‌ای»! * فرزند بلاست، نباشد واویلاست! * خرِ کارکن از بیک بیکار به! * نام عروسی را جشن گذاشته‌اند، مبادا زهرهٔ آدم چاک شود! * دست را نباید برید باید بوسید. * زرنگی زیاد جوانمرگی می‌آورد. * تا از پل نگذشته‌ای خرس را دایی بخوان. * اگر دروغگو نبود، راستگو شناخته نمی‌شد. * آقا میاره نوله، خانم می‌ریزد تو گاله. * آخر شوخی به دعوا می‌کشد. * یارین اولماسا یار اونو آتماغی بیلمه عار =اگر دیدی یارت یار نیست ترکش عار نیست. * برای عاشق بغداد دور نیست. * بازار نه پدر را می‌شناسد نه مادر را. * آنقدر به ماه بی اعتنا باش تا زیر پایت بیفتد. * آنچه باهای می‌آید با هوی می‌رود. * اگر یابو را تیمار کنی جفتک می‌اندازد. * از حرارتش خیری ندیدیم از دودش کور شدیم. * اگر خوراک آسیا را نرسانی سنگها همدیگر را می‌سایند. * ادب زیادی بی‌ادبی است. * این مرغ است که به خروس می‌گوید بانگ بردار. * اگر از کسی تنفر داری بگذار زنده بماند. * آب صاف و روشن ماهی ندارد. * افرادی که بوی بدی می‌دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند. * اندوه مانند دل پر خارش است که با خاریدن پیشتر می‌شود. * اگر منبع یک جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود. * انسان از پیروزی چیزی یادنمی‌گیرد ولی از شکست خیلی چیزها یادمی‌گیرد. * از زنان زیبا همچنان بپر هیزید که از فلفل سرخ هندی. {{ناتمام}} [[رده:فرهنگ در آذربایجان ایران]] [[رده:ادبیات آذربایجان]] [[رده:فولکلور در آذربایجان ایران]] [[رده:ضرب‌المثل‌ها|آذربایجانی]] ct63bkh6ka12io3jettk12nunbbcff0 171271 171270 2022-08-12T12:23:16Z Shahnazi2002 18342 /* خ */ wikitext text/x-wiki <div style="font-variant: small-caps; text-align: center;"> __NOTOC__ [[#آ|آ]] - [[#الف|الف]] - [[#ب|ب]] - [[#پ|پ]] - [[#ت|ت]] - [[#ث|ث]] - [[#ج|ج]] - [[#چ|چ]] - [[#ح|ح]] - [[#خ|خ]] - [[#د|د]] - [[#ذ|ذ]] - [[#ر|ر]] - [[#ز|ز]] - [[#ژ|ژ]] - [[#س|س]] - [[#ش|ش]] - [[#ص|ص]] - [[#ض|ض]] - [[#ط|ط]] - [[#ظ|ظ]] - [[#ع|ع]] - [[#غ|غ]] - [[#ف|ف]] - [[#ق|ق]] - [[#ک|ک]] - [[#گ|گ]] - [[#ل|ل]] - [[#م|م]] - [[#ن|ن]] - [[#و|و]] - [[#هـ|هـ]] - [[#ی|ی]] </div> == آ == * آبشارین آبی گئدیب شاری قالیب ** «آب آبشار رفته تیله‌هاش موندن» * آباد اوْلسون خال خال، بیری یاتار بیری قالخار ** «آباد باشد خلخال، یکی می‌خوابد یکی دیگر بیدار می‌شود (وصف محلی که همیشه تعدادی بیدارند وشلوغ است)» * آتا اولماق آساندی‏، آتالیق ائتمک چتیندیر ** «پدر شدن آسان است‏، ولی پدری کردن سخت» * آتا چاتینجاخ اشّکه مین! ** «تا زمانیکه به اسب برسی، سوارخر شو»! * آت آلماغا جاوان یوللا، قیز آلماغا قوجانی ** «جوان را برای خرید اسب بفرست و پیر را برای دختر (عروس)» * آت آلمامیش آخئر چکیر ** «قبل از اینکه اسب را بخرد آخورش را می‌سازد» * آتا دوغرایب بالایئیر ** «پسر دنباله رو پدر می‌شود» * آتاسئن دونقوز قاپمیش اوغلونو ایلان چالمیش ** «پدرش را خوک گاز گرفته و پسرش را مار نیش زده» * آتاسئنا خئیئری اولمایان کیمه خئیری اولار؟ ** «کسی که به پدرش خوبی نمی‌کند به چه کسی خوبی می‌کند»؟ * آتا سین گورمه ین شاهلئق ادعاسی ائدر ** «هرکه آبا و اجدادش را نشناسد ادعای پادشاهی می‌کند» * آتاش یانماسا کول اولماز ** «تا نسوزد آتشی، خاکستری پدید نمی‌آید» * آتا سیندان قاباغا دوشه ن تولانی قورد یئیه ر ** «توله ای که جلوتر از پدرش راه برود طعمه گرگ می‌شود» * آتالار سوزونه محاکیمه اولماز ** «نصیحت پدر را نمی‌شود محاکمه کرد» * آتالار سوزو حکمتدیر ** «سخن پدران پندآموز است» * آتالار سوزو عاغلئن گوزو ** «سخنان پدران (ضرب‌المثلها) چشم عقل هستند» * آت اولوب، ایتلرن بایرامیدر ** «اسب بمیره عید و عروسی سگهاست» * آتام آتام من بو ایشه ماتام ** «پدرم پدرم من از این کار سر در نمیارم» * آتا مالین درج ایله‏، اونا گوره خرج ایله ** «اول ارث پدری را صاحب شو، آنگاه خرجش کن» * آتاما یاتاق سالدیم قالایچی یلدی یاتدی ** «برای پدرم رختخواب پهن کردم، خادم پدرم آمد خوابید» * آتام ایله آتانی دئینجه ‏، اوزوم ایله اوزونو دئه ** «حساب پدر با حساب خودت جداست» * آتام ائوینده بایلق باشی ‏، اریم ائوینده تویوق آشی ** «خونه پدر کله ماهی خوراکم بود، خونه شوهر مرغ بریان» * آتامی آنامی آتمیشام تکجه سنی توتموشام ** «پدر و مادرم را انداخته و فقط تو را چسبیده‌ام» * آتامین اؤلمه سیندن قورخمیرام، قورخیرام عزرائیل قاپیمی تانیا ** «از مرگ پدرم نمی‌ترسم ‏، ترسم از این است که عزرائیل در خانه‌ام را بشناسد» * آتا مینمه یین بیر عیبی وار، آت دان دوشمه یین مین عیبی وار (آتا مینمه ک راحتدیر، آت دان ینمه ک چتیندیر) ** «اگر سوار بر اسب شدن یک عیب و ایراد داشته باشد، از آن افتادن و پیاده شدن هزار مورد و مسئله دارد (رسیدن به ثروت و مقام خوشایند ولی از دست دادن آن سخت و ناگوار است)» * آتان بیلیجی دی سنه نه؟ ** «گیرم پدر تو بود فاضل-از فضل پدر تو را چه حاصل» * آتان سوغان آنان ساریمساق اوزون نجه اولدون گول بسر؟ ** «پدرت پیاز ومادرت سیر، مگه میشه تو بشی گلبسر (خیارسبز)» * آتانین دعاسی ‏، آنانین ناله سی ** «دعای پدر و ناله مادر» * آتانین دعاسی آنانین آهی ** «دعای پدر و آه مادر» * آتا ات ایته اوت وئرمزلر ** «به اسب گوشت و به سگ علف نمی‌دهند» * آتا مین ‏، آد قازان ** «بر اسب سوار شو و شهرت بطلب» *آتا مینیب جیدا گوتوروب **سوار اسب شده جیدا برداشته * آتا آنا رشوه سیز دوست دورلار ** «پدر و مادر بدون هیچ چشم داشتی دوستت هستند» * آتا ائوینده اوگئی آنا _ار ائوینده قایئن آنا ** «در خانهٔ پدر نامادری- در خانهٔ شوهر مادر شوهر» * آتم آت اولونجان، ییه‌سی مات اولار ** «تا کره اسبم اسب شود صاحبش مات شده (مرده)» * آتان اوخ قایئتماز ** «تیر پر تاب شده بر نمی‌گردد» * آت اوزگنین، گوت اوزگنین، چال چاتلاسین «اسب مال کس دیگر، کون مال کس دیگر، بکوب تا بشکند.» * آتی آت ایله باغلاسان همرنگ اولماسا هم خوی اولار. ** «دو اسب را که یکجا ببندی اگر هم رنگ نشوند هم خوی هم می‌شوند». * آتین ساتان اشک آلامماز، دوسین ساتان کوشک آلامماز. ** «کسی که اسبشو میفروشه نمی‌تونه خر بخره، کسی که دوستشو میفروشه نمیتونه خانه باغ بخره» * آجا مئییت حلال دیر. ** «برای فرد گرسنه میت حلال است». * آج تویوق یاتار یوخودا داری گورر. ** «مرغ گرسنه در خواب ارزن می‌بیند».(شتر در خواب ببیند پنبه دانه) * آج قارئن آجی آیران. ** «شکم گرسنه و دوغ تلخ (وعده‌های تو خالی)». * آجین ایمانی اولماز. ** «آدم گرسنه ایمان ندارد». * آجیندان یاتیب گون اورتادا دوروب. ** «از زور گرسنگی شب می‌خوابد و بعد از ظهر بیدار می‌شود». * آجین قارنی دویار، گوزو دویماز. ** «حریص دایم در غم است، هرچه دارد پندارد کم است». * آج دئیر دویمارام ، توخ دئیر آژمارام. ** «گرسنه میگه سیر نمیشم ، سیر میگه گرسنه نمیشم» * آخار سویا گئدسه، آخار سولار قورویار. ** «آدم بد شانس اگر به آبهای روان برود آنها هم خشک می‌شوند». * آخار سو یولونی تاپار. ** «آب جاری راهش رو پیدا می کنه». * آختاران تاپار یاتان یوخودا گوره ر. ** «کسی که جستجو کند پیدا می‌کند و کسی که بخوابد در خواب می‌بیند (جوینده یابنده است)». * آخیرده گوله ن، یاخشی گوله ر. ** «کسی که آخر می‌خندد، بهتر می‌خندد». * آدادا قورد آز ایدی، بیری ده گمیله گلدی. ** «در جزیره گرگ کم بود، یکی هم با کشتی آمد». (گلپایگان گرگ کم داشت، یکی هم از گوگد آمد) * آدام پولو قازانار، پول آدامی قازانماز. ** «آدم پول در میاره، پول آدم نمیکنه (نه همین لباس زیباست نشان آدمیت)» * آدام گئده ر آدی قالار. ** «انسان می‌میرد نامش ماندگار می‌شود» * آدام هر نه دن قورخسا، باشینا گله ر. ** «انسان از هر چیزی بترسد به سرش می‌آید». * آدامئن آدی پیسلی یه چئخئنجا، جانی چئخسا یاخشی دئر. ** «جون آدم دراد بهتر از اینه که شهرت بدی بگیره» * آدامئن آغزئندان سؤز آلئر. ** «از دهان آدم حرف می‌کشد». * آدامئن اون دانا یییجی سی اولسون بیر دانا دیییجی سی اولماسئن. ** «آدم ده تا نون خور داشته باشه ولی یه دونه غر زن نه»! * آدی منیم دادی سنین. ** «به اسم من ولی لذتش مال دیگران». (به نام من و به کام دیگران) * آدئن توتدون اوزو گلدی. ** «اسمشو آوردی پیداش شد». * آدئن ندی رشید بیرین دئه، بیرین ائشید. ** «یکی بگو، یکی بشنو». * آرپا اکه ن بوغدا درمه ز. ** «کسی که جو می‌کارد گندم درو نمی‌کند». * آرپا یئمییه ن آت، قلیج گوجونه یریمز. ** «اسبی که جو نخورد، به زور شمشیر راه نمی‌رود» * آزاجئق آشئم، آغرئماز باشئم. ** «به فقر می‌سازم، دردسری ندارم». * آزا قانع اولمایان چوخا یئتیشمه ز. ** «کسی که به کم قناعت نکند پیشرفت نمی‌کند» * آز دانئش ناز دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا دانئش، اوستا دانئش. ** «کم گوی و گزیده گوی». * آستا گئده ن یورولماز. ** «کسی که آهسته می‌رود خسته نمی‌شود». * آسلانین ائرکک دیشی سی اولماز. ** «[[شیر]] نر و ماده ندارد». * آش دی آشئن ایسپناغی. ** «آش اگه آشه مربوط به اسفناجشه». * آشی پیشدی. ** «گاوش زائید. مشکلی برایش پیش‌آمد». * آغاج بار گتیردیکجه باش آیه ر. ** «درختی که بارش بیشتر باشد بیشتر خم می‌شود». * آغاجی ایچیندن قورد یئیه‌ر. ** «کرم درخت را از درون می‌خورد». (کرم از خود درخت است) * آغاجین بیری آردی، بیری ناموس، قالانی تالاپ تولوپ. ** «چوب (تنبیه و تربیت) یکی عصمت و عفت (آر) است، یکی ناموس، بقیه تالاپ تولوپ». * آغانئن مالی چئخاندا نوکرین جانی چئخئر. ** «از اموال آقا داره کم میشه جان نوکر داره در میاد (شاه می‌بخشد شیخعلی خان نمی‌بخشد)». * آغریمایان باشا دسمال باغلامازلار. ** «به سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند». * آغرییان دیشی چکرلر. ** «دندانی را که درد می‌کند باید کشید». * آغئزلاردا ساققئز اولماق. ** «دهان به دهان گشتن». * آغئزئنا باخ تیکه کس. ** «به اندازه دهانت لقمه بردار (پایت را به اندازه گلیمت دراز کن)». * آغئزئندا مرجیمک ایسلانمئر. ** «عدس دردهانش خیس نمی‌شود (درمورد آدمی که سرّ نگهدارنیست)». * آل آپارمئش. ** (آل او را ببرد)(آل=موجودی موهوم و خیالی که به چشم انسان تنها در شب یا زن حامله دیده می‌شود)». * آل ایتدن معروف اولماق. ** «مثل گاو پیشانی سفید مشهور بودن». * آللاه آدامئن عمروندن گؤتورسون، قویسون شانسئنئن اوستونه. ** «خدا از عمر آدم بردارد، به شانسش اضافه کند». * آللاه ایکی قاپازی، بیر باشا وور ماز. ** «خدا دو سرکوفت را به یک سر نمی‌زند». * آللاه ایلانی تانییب، آیاغلارئنی قارنئنا سوخوب. ** «خدا خر را شناخت و شاخش نداد». * آللاه باغلایان قاپئنی، هئچ کیم آچامماز. ** «دری را که خدا ببندد، هیچ‌کس نمی‌تواندباز کند». * آللاه بیر قاپئنی باغلاسا، آیری قاپی آچار. ** «خدا اگر دری را به روی بنده اش ببندد، در دیگر به رویش می‌گشاید (خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)». * آللاه داغئنا باخار قار وئره ر. ** «خداوند به کوه اش نگاه می‌کند برفش می‌دهد (خداوند به هر کسی به اندازه لیاقتش می‌دهد، خلایق هرچه لایق)». * آللاه‌دان اوزولمییه نه، اؤلوم یوخدور. ** «برای کسی (بیماری) که ارتباطش از جانب خداوند قطع نشده، مرگ وجود ندارد». * آللاه دان قورخان هئچ نه ده ن قورخماز. ** «کسی که از خدا می‌ترسد از هیچ چیز نمی‌ترسد» * آللاه دغل بازا پای ورمز. ** «خدااز فریب کاران حمایت نمی‌کند.» * آللاه شنبه نی جهودا قیسمت ائله سین. ** «خداوند شنبه را قسمت جهودها کند». * آللاه قارغا ده ییل کی گوز اویا (آللاهئن بارماغی یوخدور، گؤزووه سوخا). ** «خداوند مانند کلاغ نیست که چشم در بیاورد (چوب خدا صدا نداره)». * آللاه قازاناندان آلار وئره‌ر بئجه‌ره‌نه. ** «خدا اختیار داره». * آللاها قوربان اولوم کی، یاغی یاغ اوسته وئریب یارمانی یاوان قویوب. ** «قربان خداوند بروم که به یکی روغن روی روغن (صد نازو نعمت) داده وبرای یکی هم بلغور خالی». * آلچاقدا دایان که چیخاسان باشا. ** «برای رسیدن به قله کوه باید از دامنه شروع کنی». * آلئنمئش تاپئلمئش دی. ** «چیزی که خریده شده غنیمت است». * آلما قاخی دا قاخدی، اَریک اوندان قاباخدی. ** «برگه سیب هم هرچند برگه هست ولی برگه زرد آلو از آن به مراتب بهتر است» * آناسئنا باخ قئزئنی آل، قئراغئنا باخ بئزینی آل. ** «در موقع خرید پارچه حاشیه آن را خوب نگاه کن و در موقع ازدواج دربارهٔ مادر عروس تحقیق کن». * آنلایان بیر تل ده ن آنلایار (آدام اولانا بیر سوز یئته ر. آنلایانا بیر سؤز بسدیر. آنلایانا ایشاره، آنلامایانا میناره. آنلایانا بیر سؤز بیر کیتابدئر. آنلایانا بیر کلمه سازدئر، آنلامایانا زورنا قاوال آزدئر). ** «عاقل را یک اشاره کافیست». * آی ایشئغی گونده ن آلار. ** «نور ماه از خورشید هست» * آیدان آری، سودان دورو. ** «پاک‌تر از ماه، صاف‌تر از آب». * آییدان قورخان، مئشه یه گیرمه ز. ** «کسی که از خرس می‌ترسد، وارد جنگل نمی‌شود». * آیین ایشیغی، گئجه نین یاراشیغی. ** «نور ماه، برازندگی شب». == الف == * ایشمئمیش کئفلی ** «نخورده مست (کنایه از شادی، گیجی، بیخیالی یا بی توجهی بیش از حد)» * اوستورسان یئل آپارار ** «بگوزی (فلان چیز یا کس رو) باد میبره! (کنایه از قدرت بیش از حد مخاطب نسبت به چیز یا کس دیگری)» * اؤلؤنون گوتونه سوخسان دیریلر ** «(فلان چیز را) به کون مرده فرو کنی زنده می‌شود! ( اشاره به فوق‌العاده مفید بودن یک موضوع یا هر چیزی )» *اوست اورتولو بازار دوستلوغو پوزار **«عدم شفافیت در رفاقیت موجب از بین رفتن رابطه دوستانه میشود» * ایپک اوقدر خار اولدی اشگه افسار اولدی. ** «ابریشم آن قدر خار شده که بند افسار خر شده‌است» * اَت قانلی یئگیت جانلی گَرَح ** «گوشت خون‌دار و جوان جون‌دار باید(باشد)» * اِشَّح قوناخ‌لیغی‌دی؟ ** «مهمانی خر هست؟(چه خبره مگه؟)» * اششکی پالان ساخلار قشونی یالان. ** «خر را پالان نگه می‌دارد و لشکر را دروغ» * اِله جیر یاماخ تاپئل‌سئن(شکل دوم: یئکه جیردین) ** «یه جوری پاره کن که وصله پیدا بشه(جوری بلف بزن که بشه باور کرد)(شکل دوم: زیاد پاره کردی)» * اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نین گو’زون ایور (اتوروب گمی نین ایچینده، گمی چی نه ن ساواشئر). ** «هم تو کشتی نشسته هم به ناخدا گیر داده». * ات وئرمه ده ن، کوفته ایسته مه (ات وئرمه میش، کوفته الده ائدیلمز). ** «تا وقتی گوشت نداده‌ای کوفته نخواه». * ایصفهانان گلن اشک کرخ (۴۰) گون آنقرار. ** «الاغی که از اصفهان (راه دور) اومده باشه چهل روز عرعر می کنه» * ایشین دوشدی آروادا اولن گونون سال یادا. ** «کارت به زن افتاد روز مرگش را یادت بینداز» * ایکی قیرغی ساواشار، سئرچه یه ده ن دوشه ر. ** «دو قرقی با هم دعوا می‌کنند، برای گنجشک دانه می‌افتد» * ایو ساتان بیر ایل دولتی اولار ایو آلان بیر ایل کاسب. ** «هر کی خونه بفروشه یک سال وضعش توپ میشه و اونی که خونه می خره یک سال بی‌پولی میکشه» * الی باغلی اولانین دوگنی چوخ اولار. ** «کسی که دستاش بسته هست خیلی‌ها جسارت زدنشو پیدا می‌کنند» * اوزگه قاپئسونی باغلی ایسته یه نین، اوز قاپئسی باغلی قالار. ** «» *اوغول سنتی بستنی یماغا لاح گاشیغ ایش ورمز سینار گالار ایچینده اوتاندا تاخیلار بوغازیوا ** «پسرم برای خوردن بستنی سنتی قاشق پلاستیکی استفاده نمیکنن میشکنه میمونه توش وقتی میخوای قورتش بده فرو میره تو قلوت» * اوزونده ن یوخاری یا باخاندا، اوزونده ن آشاغی یا دا باخ. ** «وقتی از خودت بالاترو نگاه میکنی از خودت پایینترم نگاه کن» * اوستی بزک آلتی تزک. ** «رویش زیبا و تمیز زیرش کثیف(ظاهر زیبا باتن زشت)» *اوستوراغین گولونجا نه ربطی وار؟ ** «گوز چه ربطی به گولنج داره؟» * اوسورماغی بس دگیل یل قاباغندا دا دورور. ** «گوزیدنش کم نیست جلوی باد هم می‌ایستد» * احمد بی غم دیر. ** «آدم بی خیالی است». * ادب بازاردا ساتیلماز. ** «ادب در بازار فروخته نمی‌شود». * ار آخار چای دی آرواد سویون بندی. ** «شوهر رود در جریان است و زن آب‌بند است (زندگی جمع می‌کند)» * اریم اولسون ائرمنی اولسون (اراولسون اکبر اولسون). ** «اخلاق و رفتار مهم نیست مهم این است که شوهر و سایه سر باشد». * اششییم اؤلمه یونجا بیتینجه ک، یونجام سارالما، توربا تیکینجه ک.(اؤلمه اششکیم یونجا بیتینجک) ** «بزک نمیر بهار میاد، کمپوزه با خیار میاد». * اششگه گوٍجوٍ چاتمیر، پالانئ‌نی تاپداییًر. ** «زورش به خر نمی‌رسد، پالانش را کتک می‌زند»! * اشک نه بیلر آرپا باهادی. ** «خر که نمی فهمه جو گرونه (خر چه داند قیمت قند و نبات)». * اوکوز گوجون بولسه چوبانا اگیلمز. ** «گاو اگر زورشو بدونه تسلیم چوپان نمی‌شود». * ال الی یویار، ال ده دؤنه ر اوزو یویار. ** «دست، دست را می‌شوید، دست برمی‌گردد صورت را می‌شوید (همدلی و کمک به دیگران و رفتار متقابل آنها در تمامی زمینه‌ها)». * اتینن درناغین آراسینا گیرمه. ** «میان گوشت و استخوان نرو (میان دو برادر جدایی نینداز)» * الییم اله نیب قلبیریم گویده فئرئلدئر. ** «الکم بیخته شده و غربیلم درهوا می‌چرخد (آردم را بیختم الکم را آویختم)». * الینده ن سو داممئر. ** «از دستش آب نمی‌چکد (کنایه از آدم خسیس)». * ان بؤیوک بیجلیک دوزلوکدور. ** «بزرگترین زیرکی درستکاری و صداقت است». * اوباشداآغلاماق بوباشدا سئزئلداماقدان یاخشئدئر. ** «گریه کردن در انتها از چس‌ناله کردن در ابتدا بهتر است (احتیاط اولیه بهتر از پشیمانی و گریه کردن در پایان کار است)». * اوجوزدان باهاسی اولماز. ** «همیشه جنس گرانبها مرغوب و باصرفه تر است». * اوجوزلو اتین شورباسی اولماز. ** «از گوشت ارزان شوربا نمی‌شود». * اود آلتئندان کوز، آدام آلتئندان سوز (آدامئن آلتئن سوز یاندئرار، قازانئن آلتئن کوز یاندئرار). ** «خاکستر زیر آتش، حرف پشت سر انسان (انسان بواسطه برخی از سخنان دیگران همیشه در زحمت و رنج است همچنان که شعله‌ور شدن چوب زیر دیگ را می‌سوزاند)». * اود پارچاسی دی. ** «یه پارچه آتیشه». * اوره ییم قئزمئر. ** «دلم گرم نمیشه». * اوز گوزونده دیره یی گورمور، اوزگه نین کینده توکو گورور. ** «تیر را در چشم خود نمی‌بیند ولی مو را در چشم دیگری می‌بیند». * اؤزومون قشنگین چاققال یئیر. ** «بهترین انگور (باغ) راشغال می‌خورد». * اوزونه سیچیر، منه گوز بره لدیر. ** «برای خودش می‌ریند، برای من چشم می دراند» !(خودش را خیس می‌کند، عصبانیتش را سر من خالی می‌کند) * اوزو یئخئلان آغلاماز. ** «کسی که خودش بیفته [[گریه]] نمی کنه (خود کرده را تدبیرنیست)». * اوزونن گوز اول ** «چشم از رو خودت برندار(حواست به خودت باشه؛ مواظب خودت باش» * اوستورانین قاباغیندا سیچماسان، دئیرلر گوتو یوخدی. ** «کلوخ انداز را پاداش سنگ است.» (عوض عوض داره گله نداره) * اوغرو پیشیک آغاج گورجک قاچار. ** «[[گربه]] دزده چوب ببینه فرار می‌کنه». * اوغرو دان اوغرویا حلالدی. ** «دزد که از دزد بدزده حلاله.» * اؤلسون او یاخشی کی پیسده ن سونرا گه له جک (اؤلسون او پیس کی یئرینه یاخجی سی گه له جک). ** «بمیرد آن خوبی که می‌خواهد بعد از بد بیاید (هیچ بدی نرفت که خوب جاش رو بگیره)». * اول قارداشلئغئنی ثابت ائله سونرا ارث و میراث ایسته. ** «اول برادریتو ثابت کن بعد ادعای ارث بکن». * اؤلو دوروب مرده شیری یویور. ** «مرده بلند شده داره مرده‌شور رو غسل میده». * اؤلومدن باشقا هر شئیه چاره وار. ** «فقط مرگ را چاره نیست». * اؤلمه ز خدیجه، گوره ر نوه نتیجه. ** «نمی‌میرد خدیجه، می‌بیند نوه و نتیجه (یعنی هرکس کار بکند خوب و بد نتیجه کارش یا عمل انجام یا فته اش را خواهد دید و پس از آن دیگران با دیدن نتیجه کار قضاوت خواهند کرد)». * اؤلمه ک اگر اؤلمه کدیر، بونه جان وئرمه کدیر. ** «مرگ یک بار شیون هم یک بار». * اؤلن یوخدور قبرینه سئچاسان. ** «هنوز خبری نیست که داری برنامه می‌ریزی». * اؤلویه اوز وئرسن، سیچار کفنین باتیرار. ** «به مرده رو بدی می رینه کفنشو کثیف می کنه». * او مراغا باسلئغئدی، ایلده بیر دفعه گلر. ** «آن باسلوق مراغه است سالی یکبار می‌آید». *ایت ایلن یولداشلیق ائله، آما آغاجیوی یئره قویما ** «با سگ دوستی کن ولی چماغتو زمین نذار» * ایت موتالدان ال‌چکدی موتال ایتدن ال چکمیر. ** «سگ از خیک دست برداشت خیک ازسگ دست برنمی‌دارد». * ایت هورر کروان کئچر. ** «سگ واق واق می‌کند، کاروان می‌گذرد (سگ لاید و کاروان گذر، جواب ابلهان خاموشی است)». * ایتین آیاغیندان تیکان چئخاردئر. ** «از پای سگ خار درمی‌آورد (سخت کوش- در مورد انجام کارهای سخت و مشاغل طاقت فرسا)». (کنایه ازشجاعت و نترس بودن) * از گل قیزیم ناز گل قیزیم. ** «کم مهمون بیا دخترم ناز باشه اومدنت». * ایری اوتوراق دوز دانیشاق. ** «کج بشینیم، راست صحبت کنیم (اظهار صداقت و راسنگویی در هر موقعیتی)». * ایش ایچینده ایش وار. ** «کاسه ای زیر نیم کاسه است». * ایش قالسا اوستونه قار یاغار. ** «اگه کار بماند رویش برف می‌بارد». (کار امروز را نگذار فردا) * ایشله ین دمیری، پاس باسماز. ** «آهنی که کار کند زنگ نمی‌زند (در زمینه ارزشمندی کار کردن بیان می‌شود)». * ایشه یاخشی باخارسان، ایشده سنه یاخشی باخار. ** «» * ایشی دوشنده آختارار، ایشیم دوشنده قاوالار. ** «وقتی کاری با من دارد دنبالم می‌گردد، وقتی کاری باهاش دارم فراری ام می‌دهد». * ایلان هر یئره ایری گدر، اوز یوواسینا دوز گدر. ** «[[مار]] هر کجا که کج بره، خونه خودش راست میره». * ایلانئن قویروغون آیاقلاماسان چالماز. ** «اگر پا روی دم مار نگذاری نیشت نمی‌زند» * ایلانئن یارپئزدان خوشو گلمز گلر سو قئراغئندا چئخار. ** «مار از پونه بدش میاد دم در لونه اش سبزه میشه». * ایلانی اوتوب اژدها اولوب. ** «مار را قورت داده شده اژدها». (مار خورده افعی شده) * ائل گوجو، سئل گوجو (ائلین گوجو، سئلین گوجو). ** «قدرت مردم مانند قدرت سیل است (دست خدا با مردم است)، در زمینه نیرومندی کار جمعی بیان می‌شود». * ائله دانئشئر کی پیشمیش تویوغون گولمه یی گلیر. ** «چنان حرف می‌زند که مرغ بریان خنده اش می‌گیرد». * ائله قورخور، جین دمیرده ن قورخان کیمی. ** «مثل ترسیدن جن از آهن می‌ترسد (کنایه از آدم ترسو است)». * ائله یئرده یاتماز کی آلتئنا سو کئچه. ** «می‌گویند فلانی جائی نمی‌خوابد که آب زیرش برود، بسیار محتاط است». * ائویمدن چئخئر قارنئما گئدیر. ** «از خانه‌ام در می‌آید، به شکمم می‌رود (از این جیب به ان جیب)» * إشییه گِدیرَم تاری داننیر، إوَه گَلییم قاری داننیر. ** «بیرون میرم خدا سرمون میزنه، خونه میاییم زن سرمون میزنه» (بیشتر برا کسی بکار می‌رود که نه روزی درست و حسابی دستش میاد و نه در خونه از جهت اخلاق زن درست حسابی داره) == * باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله ** « اگه میخوای به سرت خاک هم بریزی از بلندی بریز » * بش یاشیندا قویون؛ اللّی یاشیندا قاضی نی آلار. ** «یک گوسفند پنج ساله؛ یک قاضی پنجاه ساله را می‌خرد» * باجی، باجین اؤلسون، درد چوخ، وقت یوخ. ** «خواهر خواهرت بمیره حرف زیاد است و وقت کم» * بو گون قیزین دوگمه ین صاباح دیزین دویه جخ. ** «کسی که امروز دخترشو نزنه فردا به زانوش باید از حسرت بکوبد» * بیر ائوده شادلیق، بیر ائوده شیوئن. ** «درخانه ای شادی، درخانه ای دیگر شیون» * بیر الی ایله وئریر، بیر الی ایله آلئر. ** «با یه دست میده، با دست دیگرش میگیره» * بیراولکه ده ایکی حکمدار اولماز. ** «در یک کشور دو حکمدار نمی‌گنجد». * بیر بوغدا اکمه سن، مین بوغدا بیچمه سن. ** «اگر یک دانه گندم نکاری، هزاران دانه گندم نمی‌توانی برداشت کنی». * بیر بولودلا قئش اولماز. ** «با یک ابر زمستان نمی‌شود». * بیر چیراغئن ایشئغئنا قئرخ آدام یئغئشار. ** «به نور یک چراغ چهل نفر جمع میشود» * بیزیم گلین بیزدن قاچار، اوزونو توتار گوتونو آچار. ** «عروس ما از ما فرار می کنه، صورتشو می گیره اما کونش را باز می گذاره» *بیزیم صوبدن گوتوموزو شخته آتیپ خانیم یاتیپ یاتیپ ناهارچا شِش آتیپ! ** از صبح درومدیم کونمون از سرما یخ زده خانوم خوابیده خوابیده ظهر بلند شده میگه چقدر هوا گرمه! * بیر چیو بیر نالی، بیر نال بیر آتی، بیر آت بیر پهلوانی، بیر پهلوان بیر لشگری و بیر لشکر بیر کشوری ساخلار. ** «یک میخ یک نعل را، یک نعل یک اسب را، یک اسب یک پهلوان را، یک پهلوان یک لشکر را و یک لشکر یک کشور را نگه می‌دارد» * باخما اوزونون قاراسئنا، باخ آلنئنئن سیتاراسئنا. ** «فلفل نبین چه ریزه، بشکن ببین چه تیزه». * بارلی آغاجا داش وورارلار. ** «درختی که میوه داره بهش سنگ پرتاب می‌کنند». * باشدا عاقیل اولماسا بدن عذابدا اولار. ** «عقل نباشد، جان در عذاب است». * باشئنا داش دا سالاندا، اوجا یئردن سال (باشئنا کول ده اله سن، اوجا یئردن اله). ** «وقتی می‌خواهی بر سرت خاک بریزی از جای بلند بریز (همت بلند دار که مردان روزگار – باهمت بلند بجائی رسیده‌اند)». * باغا قینین نان چیخیب قینین بگممور. ** «فراموش کردن اصل و نصب» * باغدا اریک واریدی سلام علیک واریدی، باغدان اریک قورتولدو سلام علیک قورتولدو. ** «در باغ زردآلو بود سلام علیک هم بود، زردآلوهای باغ تمام شد سلام علیک هم تمام شد». * باغبانئن گول واختی قولاغی ائشیتمز. ** «گوش باغبان وقت باز شدن گل نمی‌شنود». * بالا لی قارغا بال یئمه ز. ** «کلاغی که فرزند دارد خودش عسل را نمی‌خورد». * بال شیرین، بالا بالدان دا شیرین. ** «عسل شیرین است، فرزند از عسل هم شیرین تر». * بالا شیرین، اما تربیتی اوزونن شیرین. ** «بچه شیرین است، اما تربیتش شیرین تر است». * بالئغ کونلو ایستیه نین گوتو سودا اولار (کونلو بالئغ ایسته نین گوتو بوزلو سو دا اولار، کؤنلو بالئغ اتی ایسته یه ن، قویروغون قویار بوز اوسته). ** «کسی که دلش ماهی می‌خواهد باید در آب فرورود (هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد، کسی که خربزه می‌خورد، پای لغزش هم می‌نشیند)». * برکت، حرکت ده دیر. ** «از تو حرکت، از خدا برکت». * بئش بارماغ بئشیده بیر اولماز. ** «پنج انگشت برابر نیستند». * بئش ده آلاجاغئم یوخ اوچ ده وئره جاغئم. ** «نه به اشتری سوارم نه چو خربه زیر بارم». * بئش قئرانلئق یوغورت کیمین اوزون توتوب. ** «مانند ماست پنج قرانی خودش را گرفته» * بودونیا بیر گوزگودور، هر گلن باخار گئدر. ** «این دنیا مانند آینه است هرکسی می‌آید و نظری بر آن می‌افکند». * بورجلو بوشلونون ساغلئغئن ایستر. ** «طلبکار سلامتی بدهکار را می‌خواهد تا زنده باشد و بتواند دین خود را ادا نماید». * بوردا منم باغداددا کور خلیفه. ** «در اینجا همه‌کاره من هستم همچنانکه در بغداد نیز خلیفه کور همه‌کاره است». * بؤرکونو قوی قاباغئنا. ** «کلاه خود را قاضی کن». * بورنو یئللی دیر. ** «دماغش باد دارد». * بورنوندان توتسان جانی چئخار. ** «اگر دماغش را بگیری جانش در می‌آید». * بوغدا بوغدادان بیته ر. ** «از مکافات عمل غافل مشو***گندم از گندم بروید جو ز جو». * بوشلو بوشلونون ساغلیغین ایستَر ** «طلبکار همیشه سلامتی کسی که بهش طلب داره رو میخواد(منظور مشکلی نیست یکم طلبکار افرادی که دوستشون داریم باشیم)» * بوقارا او قارا یا بنزه مز. ** «این تو بمیری از اون تو بمیری‌ها نیست». * بو گونون صاباحی دا وار (جمعه نین چرشنبه سی وار). ** «امروز فردایی هم دارد (در مورد افرادی که شاکر نعمت نیستند به کار می‌رود)». * بولاغ سو توکمه یی ایله بولاغ اولماز گه ره ک اوزو جوشا. ** چشمه با آب ریختن چشمه نمی‌شود خودش باید بجوشد. * بولانماسا دورولماز (خراب اولماسا آباد اولماز). ** «شرط آبادانی و اصلاح، به هم خوردن و از بین بردن برخی از شرایط و موارد است». * بونلاردان فاطیا تومان اولماز. ** «از اینهان برای فاطی تنبان نمی‌شود». * بیر آیاغی قبیرده اولماق (بیر آیاغی قبیرده دیر). ** «پای کسی لب گور بودن». * بیر الده ایکی قارپئز توتماغ اولماز. ** «با یک دست نمی‌توان دو هندوانه را برداشت». * بیر اینه اوزونه وور، بیر جووالدوز اوزگیه. ** «اول یک سوزن به خودت بزن بعد یک جوالدوز به دیگران». * بیر بیر مین اولار، داما داما گول اولار. ** «یکی یکی هزار می‌شود چکه چکه دریاچه (استخر) می‌شود (قطره قطره جمع گردد وانگهی دریاشود)». * بیر تیکه نی بیلمه ین، اون تیکه نی ده بیلمز (بیر تیکه نی بیلمه ین، مین تیکه نیده بیلمز). ** «کسی یک خوبی را (که در حقش شده) نفهمد ده خوبی دیگر را هم نخواهد فهمید». * بیر سوز اولماسا، مین سوز دئییلمز (بیر سوز اولماسا دئمزلر). ** «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها». * بیر کنده گیردین هامی کور سنده کور (یالانا بورون، ال ایله سورون). ** «اگر وارد دهی شدی دیدی همه کور هستند تو هم کور باش (خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو)». * بیرلیک هاردا دیرلیک اوردا. ** «یکدلی هرجا که باشد زندگی آنجاست». * بیرین بیلیرسن بیرین یوخ. ** «یکی را می دانی یکی را نه». * بیکارلیق بیعارلیق. ** «بی‌کاری بی‌عاری». == پ == '''* پادشاه اوزاغ دا، آللاه یوخاری دا، کیمه دیسن دردیدینی؟''' ** «پادشاه در دور دست است، خداوند بالاست، به کی دردم را بگویم؟» '''* پاخما اولماسا، مرد رند آجیندان اولر''' ** «اگر آدم پخمه وجود نداشته باشد، رند از گرسنگی می‌میرد» '''* پاسلی دمیردن قیلینج اولماز''' ** «از آهن زنگ زده شمشیر در نمیاد» '''* پاکات ایچینده سؤز دئمک''' ** «چیزی را با کنایه و در پرده گفتن» '''* پالازا بورون ائلینن سورون''' ** «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» '''* پنیری دری ساخلار قادئنی اری''' ** «پنیر را توبره نگه می‌دارد و زن را شوهر» '''* پؤخ پؤخدی، یاش، قوروسی یؤخدی''' ** «گوه گوهه، خشک و تر نداره» '''* پولو وئر پولا''' ** «پول را بده به پول» '''* پول الین چرکی دیر''' ** «پول چرک کف دست است» '''* پیچاق اوز دسته سین کسمز''' ** «چاقو دسته خودشو نمیبره» '''* پیچاق وورسان قانی چیخماز''' ** «چاقو بزنی خونش در نمی‌آید» '''* پیس اولادی نه آتماغ اولار نه اوتماغ''' ** «فرزند بد را نه می‌شود دور انداخت، نه می‌شود پذیرفت» '''* پیشیکه دئدیلر پوخون درمان دی، سئچدی اوستون باسدیردی''' ** «به گربه گفتند گهت دوا است، رید، روش خاک ریخت» '''* پیشیکین الی اته چاتمیردی دئییردی مینداردی''' ** «گربه دستش به گوشت نمی‌رسید، می‌گفت مردار هست» == ت == * تانری داغینا باخار، قار وئرر. ** «خداوند به هر کسی متناسب با ظرفیتش روزی می‌دهد». * تانری یازانی، بنده پوزا بیلمه ز. ** «سرنوشت را نمی‌شود تغییر داد». * تایلی تایئن تاپمالی. ** «کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز». * تزه یونجا ائششیه باش آغریسی گتیره ر. ** «» * تک الده ن سس چئخماز. ** «یه دست صدا نداره». * تکلئق آللاها گلیب. ** «تنهایی خدا را زیبد». * تکه ده قوچ هونه ری اولماز. ** «بز نر هنر قوچ رو نداره» * تلسه ن قئز اره گئتمز، اره گتسده خئیر گؤرمز. ** «دختری که برای شوهر کردن عجله کند، نمی‌تواند شوهر کند و اگر توانست شوهر کند در زندگی اش خیر نمی‌بیند». * تنبل احمد دیر. ** «آدم تنبلی است». * تنبل قادئنئن، قئزی زیرنگ اولار. ** «زن تنبل، دختر زرنگ خواهد داشت». * توخون آجدان خبری اولماز. ** «شخصی که سیر است از احوال گرسنه آگاهی ندارد (سواره از پیاده خبر ندارد)». * توزلی باشماغین نازین چکن چوخ اولار **«ناز کفشی که گرد و خاک شده رو بیشتر می‌کشن(هرکه بامش بیش برفش بیشتر)» * توک ایله دری، اوره کده ن سو ایچه ر. ** «مو و پوست از دل آب می‌خورند (وضعیت پوست و مو را دل آدم مشخص می‌کند)». * تولکوسن آسلانلا چیخما ساوشا. ** «اگر روباهی با شیر دعوا نکن». * تولکو سوواخلی باغا گیرمه ز. ** «روباه به باغ محصور وارد نمی‌شود». * تولکویه دئدیلر هانی شاهیدین؟ دئدی: قویروغوم. ** «به [[روباه]]ه گفتن شاهدت کیه؟ گفت: دمبم». * تویدا، اوینایانین بویون گوره رلر. ** «تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باش». == ج == * جالانان سو بیر داها کوزه یه قاییتماز. ** «ابی که ریخته شده، دیگر به کوزه بازنمی‌گردد». * جان وئره‌ر مال وئرمه ز (جانین وئره ر، ولی مالئن ورمه ز). ** «جانش را می‌دهد ولی مالش را نه». * جانی بوشلوغدان ائرمنی یه دایی دئییر. ** «از تنبلی به ارمنی دایی می‌گوید». * جفا چکمه ین، صفا گورمز. ** «جفا نکشیده، صفا نمی‌بیند». * جامال گئدر، کامال قالار. ** «جمال می‌رود، کمال می‌ماند». * جان ده، جان ائشیت. ** «جان بگو، جان بشنو». * جانا گلن، مالا گلسین. ** «چیزی که می‌خواهد به جان ضرر بزند، بهتر است به مال ضرر بزنند». * جواهیر جیندا آراسیندا اولار. ** «جواهر بین دستمال پاره پیدا میشه» * جان شیرین اولور. ** «جان شیرین است». * جانی آغریان ائشک، آت دان یئیین گئدر. ** «خری که بدنش درد می‌کند، از اسب تندتر می‌رود». * جوجه نی پاییز دا سایارلار. ** «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند». * جوجه همیشه سبت آلتئندا قالماز. ** «جوجه همیشه زیر سبد نمی‌ماند». * جویود دور (جویود کیمین پوللارئن یئغئر). ** «جهوداست (مثل جهود پولهایش را جمع می‌کند)». * جهننمه گئدن اؤزونه یولداش آختارار. ** «کسی که به جهنم می‌رود، دنبال رفیق می‌گردد». == چ == * چاخیری توکسه ن سیچانین بوغازینا، گئده ر پیشییین پئشوازینا. ** «» * چالیشان قازانیر، الماسی قیزاریر ** «برو کار کن نگو چیست کار» * چادراسئزلئق دان ائوده قالئب (تومانسئز لئقدان ائوده قالئب). ** «از بی چادری تو خونه مونده-آب نمی‌بیند وگرنه شناگر قابلی است (بدی و خیانت نکردن او از فقدان وسائل است)». * چاغئرئلان یئرده ییت ـ چاغئرئلمایان یئردن ایت (چاغئران یئرده ن قالمازلار، چاغئرمایان یئره باخمازلار). ** «جایی که دعوت شده‌ای حاضر باش ـ از جایی که دعوت نشده‌ای پنهان باش». * چالما قاپیمی، چالارلار قاپینی. ** «درم را نکوب، در تو را هم می‌کوبند. (آزارم نده کسی هم ترا آزار خواهد داد)». * چوخ زامان، دوران اوکوز، یاتان اوکوزون باشینا سیچار. ** «خیلی وقتها گاو ایستاده بر سر گاو نشسته می‌ریند». * چوخ محبت تئز آیرلئق گتیره ر. ** «محبت زیاد زود جدایی می‌آورد (تب تند زود سرد می‌شود)». * چوخ یاشایان چوخ بیلمز، چوخ گزه‌ن چوخ بیلر. ** «کسی که زیاد عمر کند زیاد نمی‌داند، کسی که زیاد سفر کند زیاد می‌داند. جهاندیده بسیار می‌داند (مورد کسانی که سن زیاد و موی سفیدشان را دلیل دانایی شان تلقی می‌کنند بکار می‌رود)». * چوخ یئمه ک آدامی آز یئمکده ن ده قویار. ** «» * چؤره یی سوفرادا گؤرؤب، سویو کوزَه‌دَه (گونو باجادا گؤروبدور سویو کوزَه‌دَه). ** «نان را در سفره دیده و آب را در کوزه، آفتاب را از روزن بام دیده‌است و آب را در کوزه (در مورد کسی گفته می‌شود که نازپرورده است)». * چؤره یی وئر چؤره کچی یه بیرینده آرتیق وئر. ** «نان را بده به نانوا یک عدد هم اضافه بده». * چولک اکه ن، طوفان بیچه ر. ** «هرکه باد بکارد، طوفان درو خواهد کرد». * چؤلمَک گَزَر، قاپاغئنئ تاپار. ** «دیزی می‌گردد و درِ مناسب خودش را پیدا می‌کند». * چومچه آش دان ایستی اولوب. ** «کاسهٔ داغ تر از آش بودن». * چه ک زحمت، گؤر لیذت. ** «» * چیبین میندار اولماز اوره ک بولاندیرار. ** «» * چیراغ اوز دیبینه ایشئغ وئر مز (چیراغ اوز دیبینه ایشئغ سالماز). ** «چراغ به اطراف خود نور نمی‌دهد (کنایه از کسانی است که با وجود مستحق در اطرافیان خود فقط دیگران از وجود او بهره‌مند می‌شوند)». == ح == * حتما چورکین چوخ اِلئیرمیشلر ** «حتما نان اش را زیاد می‌کردن (با نان زیاد مصرف میکردند) »( فردی که غذا پخش میکرد گفت امروز غذا کم است مانند زمان پیغمبر که سپاهیان با غذای اندک در راه خدا قناعت میکردند قناعت کنین. ناگهان فردی از جمعیت برخواست و گفت حتما نون اش را زیاد میکردند که کفاف کند و سیر شوند!! ) * حاجی لک لکین آرتئغ بالاسی. ** «جوجه اضافی لک‌لک (جوجه‌ای که خود لک‌لک از لانه بیرون پرت می‌کند)». * حالوا ـ حالوادئمک له، آغئز شیرین اولماز. ** «با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی‌شود». * حامام سویو ایله دوست توتماق (خلیفه کیسه سیندن باغئشلاماق). ** «با آب حمام دوست پیدا کردن (از کیسه خلیفه بخشیدن)». * حسن تلسیک دیر. ** «خیلی آدم عجولی است». * حکماوار اوزاخ کردیسی یاخئن (همدان اوزاخ کَردی یاخئن). ** «حکم آباد (همدان) دور ولی کرتهایش نزدیک است (کنایه از کسی است که به دروغ می‌گفت من در حکم آباد (همدان) از روی کرت بزرگ می‌پریدم غافل از اینکه کرت همه جا هست و امتحان کردن آن نیاز به شهر خاصی ندارد)، اگر یزد دور است، گز نزدیک است». * حق آلمالئدئر، وئرمه لی ده ییل. ** «حق گرفتنی است دادنی نیست». * حق ایله باطیلین آراسی دورد بارماقدئر. ** «فاصله حق و باطل چهار انگشت است». * حق داشی آغئر اولار. ** «سنگ حق سنگین است». * حق سوز آجی اولار. ** «حرف حق تلخ است». * حق سوز آخار سولاری ساخلار. ** «حرف حق آبهای جاری را متوقف می‌کند». * حیرصین دوولته زیانئ وار. ** «عصبانیت به مال ودولت زیان دارد (در زمان عصبانیت زدن و شکستن به دارایی خود انسان ضرر می‌رساند)». * حیوانئن دیشینه باخارلار، اینسانئن ایشینه. ** «سلامت حیوان به دندان است وشایستگی انسان به عملش». == خ == '''* خاشیل بیشیرمک بیلمیر، آشپزلیک ائدیر''' ** «» '''* خالا خاطیرین قالماسئن''' ** «محض خالی نبودن عریضه» '''* خالام بیلدی، عالم بیلدی''' ** «خالم فهمید، عالم فهمید» '''* خالقا ایت هورسه بیزه چاققال هورر''' ** «اگر برای مردم سگ واق واق کنه، برای ما کفتار واق واق میکنه» '''* خانیم سیندران قابین سسی چیخماز''' ** «ظرفی که خانم خانه می‌شکند صدایش در نمی‌آید» '''* خان یورغانی میتیل اولماز''' ** «لحاف خان از جنس متقال نیست» '''* خاتین قیز خالاسینا چکر، قوچ ایید داییسینا (خانیم قیز خالاسینا چکر، خان اوغلان داییسینا)''' ** «دختر خانم شبیه خاله اش می‌شود، آقا پسر شبیه داییش» '''* خکه خکه دئیینجه قیش چیخار''' ** «تا تو بخوای بگی خکه (تکه‌های کوچیک زغال) زمستون تموم شده» '''* خیاطین اینه‌سی ایتمسه گونده اون دانا کوینک تیکر''' ** «سوزن خیاط اگه گم نشه روزی ده تا لباس میدوزه» '''* خئییر وئر، خئییر گوتور''' ** «خیر بده، خیر بردار» == د == * داشدان چؤرک چیخارت گتیر وئر نورجاهان یئسین، دیندیرنده یامان دئسین. ** «از زیر سنگ نان دربیاور بیار بده نورجهان بخوره، تا بیای حرفی هم بزنی بهت فحشم بده». * داشین خیرداسی بویومه ز، آدامین خیرداسی بویویه ر. ** «سنگ کوچک بزرگ نمیشه،[ولی] آدم کوچک بزرگ میشه» ‏‎* دازالاغین یاغی اولسا اوز باشینا یاخار ** «کچل اگه روغنی(پمادی چیزی) داشت اول به سر خودش میمالید.» * داغ داغا یئتیشمز، آدام آداما یئتیشر. ** «کوه به کوه نمی‌رسد آدم به آدم می‌رسد». * داغ ییخیلماسا دره اولماز (داغ اوچماسا دره دولماز). ** «اگر کوه زمین‌نخورد، دره درست نمی‌شود». * داغی داش بزه یه ر، اینسانی باش. ** «کوه را سنگ دلپذیر می‌کند، انسان را سر». * دالیدان آتان داش داش توپوغا دئیه ر. ** «سنگی که از پشت سر بندازن به پاشنه پا میخوره(قطاری که حرکت میکنه بهش سنگ میزنن، کنایه از اینکه طعنه های دیگران رو وقتی پیشرفت میکنید جدی نگیرید)» * دالی یا قالسان دئیرلر گیج دی، قاباغا گئچسن دییرلر بیج دی. ** «اگه عقب بمانی می‌گویند گیج است و اگر جلو بزنی می‌گویند زیادی زرنگه»! * دامارا باخ قان آل. ** «رگ را نگاه کن، خون بگیر». * دامی چوخ اولانین قاریدا چوخ اولار. ** «هر که بامش بیش، برفش بیشتر» * دانئشماق گوموشده ن اولسا دانئشماماق قئزئلدان دئر. ** «اگر صحبت کردن از نقره باشد صحبت نکردن از طلاست». * دانئشان قورومساخ‌دی ** «کسی که حرف بزنه قرمدنگ هست(دیگه حرف رو حرفم نیارید)» * دانئشان اوْ سؤز ** «کسی که حرف بزنه اون حرف است(اون حرف: اشاره به هر فحشی)» * دانئشانا یامان سالدیم ** «به کسی که حرف بزنه فحش انداختم(از قبل فرستادم)(تذکر میدهم که کسی حرف رو حرفم نیاره)» * دده م منه کؤر دئدی، هر گلنی وور دئدی. ** «پدرم به من کور گفت، گفت هر که آمد بزن» * دده مین دامین ییخمیشام کی قار کوره مییه م. ** «خانه پدرم را خراب کرده ام تا برف نروبم» * دمیر قاپی نین تخته قاپی یا دا ایشی دؤشر. ** «در آهنین هم روزی کارش به درب چوبی می‌افتد». * دوران اینک یاتان اینکین باشینا سیچار. ** «گاوی که از خواب بلند بشه روی سر گاوی که خوابیده میشاشه» (این ضرب المثل نسبتا بی‌ادابانه است و بیشتر در فضاهای صمیمی استفاده میشود) * دوز یولدا یئری ینمیر، شوخوملوخدا شیللاق آتیر. ** «راه صاف را نمی‌تواند برود، توی زمین شخم خورده شلنگ تخته می‌اندازد». * دوز یول گه ده ن، یورولماز. ** «کسی که در راه راست قدم بردارد، خسته نمی‌شود». * دوزه ن آپارار دایانان مقصده چاتار. ** «کسی که صبر کند برنده می‌شود و هرکه شکیبا باشد به مقصد می‌رسد (گر صبرکنی زغوره حلوا سازی)». * دوز یئییب دوز قابینی سیندیرمازلار. ** «نمک خوردی نمکدان مشکن» * دوست آدی قارداش آدیندان سئچیلمز. ** «نام دوست، برادر است و از نامش جدا نمی‌گردد» * دوست سوز اینسان قاناد سیز قوش کیمی دیر. ** «یک انسان بدون دوست مانند یک پرنده بدون پر است». * دوست آراسی پاک گرک. ** «میانه دو دوست باید پاک باشد» * دوست باشا باخار، دوشمن آیاغا. ** «دوست به سر نگاه می‌کند، دشمن به پا». * دوست طعنه سی دوشمنین نیفرینیندن یاخشی اولار. ** «طعنه دوست، از نفرت دشمن بهتر است». * دوست گلیشی بایرام اولار. ** «عید، لحظه آمدن دوست است» * دوشانا دئییر قاچ، تازی یا دئییر توت. ** «به [[خرگوش]] می‌گوید بدو، به [[سگ]] تازی می‌گوید بگیر». * دوشمنی نین دوشمنی سنین دوستوندور. ** «دشمن دشمنت دوست توست». * دولانان آیاغا داش دیه ر. ** «به پایی که می گرده سنگ میخوره». * دونیانی بوغدا توتسادا کهلییین روزوسو چینقیلدیر. ** «دنیارو گندم بگیره روزی کبک سنگ ریزه هست» * دوولت دوشانی ارابا ایله توتار. ** «دولت [[خرگوش]] را با ارابه می‌گیرد». * دوولتلی پول چیخاردار، کاسیب اوتیرار پوللارین سایار! ** «ثروتنمد پول درمی‌آورد، فقیر می‌نشیند پولهای او را حساب می‌کند»! * دووارا مینه ن طالعینده اولاسان. ** «طالع ات با طالع کسیکه از دیوار بالا میرود یکی باشد» * دوواری نم یئخار، اینسانی غم. ** «دیوار را رطوبت ویران می‌کند انسان راغم». * دوه دن بویوک فیل وار. ** «از [[شتر]] بزرگتر [[فیل]] هست». * دوه دن ده بیر قیل غنیمتدیر. ** «یک مو از خرس کندن غنیمت است». * دوه یه دئدیلر بوینون ایریدی، دئدی هارام دوزدور کی بوینوم ایری اولا. ** «به [[شتر]] گفتند که گردنت کج است، گفت کجایم صاف است»؟ * دویونو دئمه لپه نی دئنه ، دوننی دئمه بوگونو دئنه ** «برنج رو نگو لپه رو بگو ، دیروز رو نگو امروز رو بگو» (داشتم داشتم حساب نیست ، دارم دارم حساب است) * ‏دَئلی شیطان دئیر...(اؤرنئک: دئلی شیطان دئیر نیه درس اوخوموسان سوروشانلارین قاباغیندا تمام کیتابلاروی اوتا چک!) ** « شیطان دیوانه میگوید...، در ادامه جمله خبر از انجام کاری برخواسته از عصبانیت+رواقی گری🗿،لج بازی،وکیل مدافع شیطان بازی)»(مثال: شیطان دیوانه میگوید برو تمام کتاب هاتو آتیش بزن جلو اونایی که میگن چرا درس نمیخونی!) * دئدی دئدی ملاکه دیر. ** «اگر چیزی را زیاد بگویند ملکه ذهن می‌شود و اتفاق می‌افتد». * دئدیلر ایش، قیز دئدی اره گئده‌جه یه م، گلین دئدی آیریلاجاغام، قوجا دئدی اؤله‌جه یه م، اولدو قیش، نه قیز اره گئتدی، نه گلین آیریلدی، نه ده قوجا اؤلدو ایش ده یئرینده قالدی. ** «گفتند کار، دختر گفت شوهر خواهم کرد، عروس گفت جدا خواهم شد، شوهر گفت خواهم مرد. زمستان آمد، نه دختر شوهر کرد، نه عروس جدا شد، نه شوهر مرد، کار هم همچنان باقیست.» * دئدیلر عزرائیل اوشاق پایلایئر، دئدی نه وئرسین نه آلسئن. ** «مرا به خیر تو امیدی نیست شر مرسان». * دئدی نئجه سن بیر سوز دئییم چاتدایاسان، دئدی نئجه سن آنلامایام پارتدایاسان. ** «گفت چطوره یه حرفی بگم که بترکی، گفت چطوره که خودمو بزنم به نفهمی تا تو بترکی» * دیل بورانی سی دیر. ** «سر و زبون داره» * دیل گوجو باسار، فیکیرده دیلی. ** «زبان قدرت را حریف است، فکر زبان را» * دیلینله قازاندیران دوشمنی، گوجونله قازاندیرا بیلمزسن. ** «دشمنی که با زبانت پیدا میکنی، نمیتوان با زور بازو پیدا کرد» * دئوین قولاغئنا قورقوشوم. ** «بر گوش دیو سرب (گوش شیطان کر)». * ده لی ده لی نی گورنده، چوماغین گیزله در. ** «[[دیوانه]] که دیوانه ببیند چماقش را قایم می‌کند.» * ده لی یه همیشه بایرامدئر (ده لی یه گونده بایرامدئر). ** «برای دیوانه همیشه عید است (برای دیوانه هر روز عید است)». * دینمه یه نین، دینه نی وار. ** «کسی که ساکته یکی رو داره که حرف بزنه». * دَئیرمان نوبتینن ایشلر. ** «آسیاب به نوبت است». * دئرین قازانین ترکینه کئپچه یئتیشمز ** « ملاقه به کف قابلمه ژرف نمیرسه » * ‏دینسیزین اَلینَن ایمانسیز گَلَر ** « از پس بی دین بی ایمان برمیاد » == ذ == * ذکرسیز مؤمنی شیطان آللادار. ** «مؤمن بدون ذکر و نماز را شیطان گمراه می‌کند». * ذوقسئز طاعت بارسئز آغاجدئر. ** «طاعت بدون ذوق درخت بی بار است». == ر == * رحمت دوزه نه، لعنت پوزانا. ** «رحمت برکسی که کارها را درست می‌کند و لعنت برکسی که کارها را برمی‌اندازد». * رشید اوغول وورماغا آتاسئندان ایذن آلماز. ** «پسر رشید برای زدن (دعوا) از پدرش اجازه نمی‌گیرد». * رعیتین دوواری آلچاق اولار (کاسئبئن دوواری آلچاق اولار). ** «دیوار رعیت کوتاه می‌شود (چراغ فقیر نور ندارد)». * رنگیمه باخ احوالئمی خبر آل. ** «به آب و رنگم بنگر و از احوالم باخبرشو». * روزوسو گلن زامان یوخو توتار کؤپه یی. ** «وقتی زمان روزی سگ می‌رسد خوابش می‌برد». * روس تویوغودور پئسلاسان پئسلانار. ** «مرغ روسی را کیش کیش کنی به دل می‌گیره» * روس دوارینا چیوی ده چالما ** «به دیوار روس ها میخ هم نکوب» * روشوه جهنمی ایشئقلاندئرار. ** «رشوه جهنم را درخشان می‌کند». * ریحان مرزه کردیسینه گتمیرکی. ** «به کرت و باغچه ریحان مرزه که نمی‌رود». == ز == * زر قدرین زرگر بیلر. ** «قدر زر زرگر بداند». * زر دئینی زور دئمز. ** «حرفی که زر می‌زند، زور نمی‌زند» * زر اولان یئرده زرگر دا اولار. ** «جایی که زر هست زرگر هم هست». * زحمت چکمه ین راحتلئغئن قدرینی بیلمز. ** «کسی که زحمت نکشیده باشد قدر راحتی را نمی‌فهمد». * زحمت باتماز. ** «زحمت به هدر نمی‌رود». * زحمت دن قاچان، ال آچار. ** «کسی که از زحمت فرار می‌کند، روزی دست گدایی باز خواهد کرد». * زحمت عطری تر دیر. ** «عطر زحمت عرق است». * زحمت سیز بال دادانمازسان. ** «بدون زحمت نمی‌توانی عسل بخوری (نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود)». * زحمتی مشاطه چکر لذتی داماد آپارئر. ** «مشاطه زحمت می‌کشد داماد لذت می‌برد». * زیانئن یاریسئندان قایئتماق قازانجدئر. ** «جلوی زیان را از هر کجا که بگیری منفعت است». * زیرنانی ورلر ناشیا گورلر باشلیپ گئن طرفینن چالیر ** «شیپورو میدن دست ناشی میبینن داره از سمت گشادش فوت میکنه» == س == * ساغ گؤرسئدیب سؤل ویرماخ ** «راست نشون دادن و از چپ زدن» * ساغ آرمود ساپدان دوشمه ز. ** «گلابی سالم از ساقه نمی‌افته» * ساغ باشا ساقئز یاپئشدئرما (ساح باشئنا ساققئز سالما). ** «سری که درد نمی کنه دستمال نمی‌بندند (میفکن بر سر بی موی خود زفت)». * ساخلا سامانی، گلر زامانی. ** «کاه را نگه دار وقت استفاده آن می‌رسد (هرچیز که زار آید، یک روز به‌کار آید)». * سارالا سارالا قالماخدان، قیزارا قیزارا اولمه ک یاخشئدئر. ** «مرگ سرخ به از زندگی ننگین است». * ساری قیزیلین بیر باهاسی وارسا، کیتابین قیمتی یوخدور. ** «دختر زرد(موی)را اگر بهایی باشد، کتاب را بها نتوان معین کرد» * ساققالیم یوخدور سوزوم کئچمیر. ** «ریش ندارم حرفم را قبول ندارند». * سیزین پیشیک بیزیم آیتی بوغار. ** «گربه شما میتونه سگ ما رو خفه کنه. (من تسلیمم)» * سس سیز طیاره دیر. ** «آب زیر کاه است». * سن آقا، من آقا، اینکلری کیم ساغا؟ ** «تو آقا، من آقا، راستی !گاوها را کی بدوشد ؟!». * سن اوخیانی من توخورام. ** «چند پیراهن بیشتر از تو پاره کردم». * سو آیدینلیقدی جالا اوز قاپینا. ** «اگر آب روشنی است بریز جلوی در خودت» * سو بولبولو دور. ** «کنایه از کسی که زیاد به حمام می‌رود». * سو بوغازدان آشیپ ها بیر گئریش ها اؤن گئریش ** «آب که از گلو گذشت چه یه وجب چه ده وجب [فرقی نداره]» * سوبیر یئرده قالسا ایی له نر. ** «تحرک لازمه زندگی است». * سوت گولونده دیر. ** «تو استخر (دریاچهٔ) شیر است». * سودا بوغولان سامان چؤپوندن یاپئشار. ** «غریق بر هر گیاه خشک چنگ زند». * سوروشاندا کی کیمین باشی قشنگدیر، توسباغا اوز باشینی چیخارتدی. ** «» * سؤزو آت یره صاحبی گؤتوره ر. ** «حرف را بینداز زمین صاحبش برداره». * سوزو آغزیندا پیشیر، سونرا چیخارت. ** «» * سوزو واختیندا دانیش. ** «» * سؤز سؤز آچار، سؤز گؤز آچار. ** «حرف حرف را میاورد، حرف هم چشم را باز می‌کند». * سؤز سؤز گتیره ر، آرشئن بئزی. ** «یعنی یک حرف کافی است گفته شود تا سخن و حرف جدیدی بواسطه آن مطرح شود». * سؤز وار گلر کچر، سؤز وار دلر کچر. ** «سخنی هست که گفته می‌شود و می‌گذرد، سخنی هست که گفته می‌شود و دل و جگر را سوراخ می‌کند و می‌گذرد». * سؤزون دوزون اوشاق دئیر (سوزون دوزون اوشاقدان ائشید). ** «حرف راست را بچه می‌گوید». * سو کوزه سی سو یولوندا سینار. ** «کوزهٔ آب در راه آب می‌شکند» * سو گورر، سوسار. آت گورر آخسار. ** «آب میبینه تشنه میشه. اسب میبینه لنگ میزنه» * سوغان یِئمَه میسن، نییه آجیشیرسان؟ ** «پیاز نخورده‌ای، چرا می‌سوزی»؟ * سویادا دیقتله باخسان، اوندا دا لکه تاپارسان. ** «» * سویون آخارئندان، آدامئن یئره باخارئندان گرک گورخاسان (سویون لام آخانیندان، آدامین یئره باخانیندان قاچ). ** «از آن نترس که‌های و هوی دارد، از آن بترس که سر به زیر دارد». * سیدر کافیر موفته اولسا اوزان اول. ** «سدر و کافور که مفت باشه بخواب بمیر». * سئرچه دن قناری اولماز. ** «» * سئرچه ندیر کلله پاچا سی نه اولا (قارئشقا ندیر کلله پاچا سی نه اولا). ** «موضوع بی‌اهمیت قابل بحث نیست». * سئنان قول بویوندان آسلانار. ** «دست شکسته وبال گردنه». == ش == * شادلیغیوا شیلتاخلیخ اِلَمه ** «هنگام شادی هایت نق نزن» * شاطیر چورک دن یئملی دیر. ** «شاطر از نان خوردنی تر است». * شاهیدده ایمان یوخ بی ده عدالت. ** «شاهد ایمان ندارد و قاضی عدالت». * شرطی شوخومدا کس، خیر ماندا یابا لاشما یاسان (شرطی شوخومدا کس خرمنده شنه دعواسی چئخماسئن). ** «جنگ اول به از صلح آخر است». * شهرین دروازاسین باغلاماق اولار میلتین آغزین یوخ. ** «دروازهٔ شهر را می‌توان بست ولی دهان مردم را نمی‌توان» * شووه ره ن مزاج دئر. ** «اشاره به کسی که نظرش را سریع تغییر می‌دهد». * شهرده کلنتر اولماسا گورباغادا هفت تیر چکر. ** «شهری که کلانتر نداشته باشه قورباغه هاش هفت تیرکش میشن» * شِئر غزل دِئییر. ** «شعر و غزل می‌گوید». * شیریندی چورک، داغ ائلمه گورک. ** «نون شیرین هست، حالا گرمش نکن ببینیم» * شیرین سوز ایلانی یوواسئندان چئخاردار. ** «زبان خوش مار را از سوراخ بیرون می‌آورد». == ص == * صبر ایله حالوا پیشر ای قورا سندن. ** «گر صبر کنی زغوره حلوا سازم». * صوبحانه نی یولداشئن ایله یئه، ناهاری اوزون تک یئه، وشامی دشمنین ایله یئه. ** «صبحانه را با دوستت بخور، ناهار را تنها بخور، و شام را با دشمنت بخور». * صوب چیخان یول کسر (گون چیخمامیش خرجی تاپار) ** «کسی که صبح به راه افتاده مسیر زیادی طی می‌کند (تا خورشید طلوع کنه پولشو دراورده)» == ض == * ضررین قاباغئن هر واخت توتسان منفعت دیر. ** «جلوی ضرر را هر وقت بگیری منفعت است». == ط == * طعنه لی سوزدن آیتی قئلئنج یاخشئدئر. ** «شمشیر تیز از حرف با طعنه بهتر است». * طوی گئچئنن سورا حنانی گؤته یاخال‌لار. ** «بعد از اتمام عروسی حنا رو به کون میمالن(نوش دارو پس از مرگ سهراب)» == ظ == * ظولمون آخیری اولماز. ** «ظلم عاقبت ندارد». * ظولم ایله آباد اولان عدل ایله ویران اولار. ** «آنچه که با ظلم آباد شود با عدل ویران می‌شود». == ع == * عاغئل عاغئلدان اؤتکم اولار. ** «عقل از عقل نافذ می‌شود (همفکری و مشورت)». * عاغئل یاشدا دئییل، باشدا دئر. ** «» * عجله ایشینه شیطان قارئشار. ** «عجله کار شیطان است». * عذاب ملاکه سی دیر. ** «فرشتهٔ عذاب است». * عوض عوض اولدو قاری. ** «این به اون در». * عوضین بدل آددا اوغلو وار. ** «عوض عوض داره گله نداره». * عیبین اولسا قیل کیمی، گوستریلر فیل کیمی. ** «» == غ == * غملی آداما، اوزگه سینین گولمه‌سی آجیغ‌گَلَر. ** «به آدم غمگین، خندهٔ بیگانه نفرت می‌آورد». * غوربت جنت اولسادا، یئنه وطن یاخشی دیر. ** «یوسف که به مصر پادشاهی می‌کرد می‌گفت بی شاهی کنعان خوشتر». == ق == * قود گئچینین بیر یئرین یئمییپدی کی ** « گرگ هیچ جای گوچ را نخورده که!(هنوز خبری نیست که، همچنان اوضاع خوب است.) » * قادئنئن یالاغی سمنی قویار، کیشنین یالاغی باققال دوکانی آچار. ** «زن کاهل سمنو می‌پزد، مرد کاهل دکان بقالی می‌زند». * قادئن وار ائو یاپار قادئن وار ائو ییخار. ** «زن هست که خانه را آباد می‌کند، زن هم هست که خانه خراب می‌کند». * قارا قارغانئندا بالاسی اوزونه خوشدور. ** «بچه کلاغ سیاه هم برای مادرش خوشگل است». * قارداشلار ساواشدئلار ابله لر ایناندئلار. ** «برادرها باهم دعوا کردند، ابلهان هم باور کردند». * قارغادان قناری اولماز. ** «کلاغ فقط یک کلاغ است و نمی‌توان آنرا به جای قناری جا زد (نمی‌توان ذات و جوهره افراد را تغییر داد)». * قارقئشئن ایکی باشی اولار. ** «نفرین دو سر دارد». * قازان قازانا دئیر، گوتون قارا دئر (قازان قازانا دئییر دیبین قارا دئر، قازان قازانا دئییر اوزون قارا، گودوش گودو شا دئییر اوزون قارا اولسون). ** «دیگ به دیگ میگه رویت سیاه است (کسی که عیب دارد عیب دیگری را می‌گیرد، در مورد افراد خلافکار گفته می‌شود که به خلاف وبزه دیگران اعتراض دارند)». * قاقا اولمایان یئرده ایدیه قاقا د ئیر لر. ** «جایی که آقا (فرد با عزت و حاکم) نباشد به احمق هم آقا می‌گویند» * قانی قانیله یومازلار. ** «خون را با خون نمی‌شویند». * قلم، قئلئنجدان آیتی دیر. ** «قلم، از شمشیر تیزتر است». * قورخان باش سالیم قالار. ** «سری که بترسد سالم می‌ماند». * قورخان گوزه چوپ دوشه ر (قورویان گوزه چوپ دوشه ر). ** «موش توی کاسه آدم وسواسی می‌افتد». * قورخموش آداما قویون باشی جوت گورونر (گوز گوردوغوندان قورخار، ایلان چالمئش آلا چاتی دان قورخار). ** «مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد». * قورد آرتسا، پاخئل دا آرتار ** «هرکجا گرگ بیشتر شود بخیل هم بیشتر می‌شود، فرد سودجو به دور بر خود افراد بخیل را جمع می‌کند». * قورد گوزون گرلدسه، نه قوزونی سایار نه چوبانی ** «گرگ اگه چشم غره کرده باشه (قصد حمله) نه تعداد گوسفندارو می‌شمره نه چوپان رو به حساب میاره» * قورد بالاسی، قورد اولار (قورد انی یی (بالاسی) یئنه قورد اولور). ** «عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود». * قورددان قورتولدوغ، قولیبیابانیه توش گلدیک. ** «از شر گرگ خلاص شدیم، گرفتار غول بیابونی شدیم (از چاله به چاه افتادیم)». * قورد دومانلئغی سئوه ر. ** «گرگ از پراکندگی، بلبشویی و مه آلودی خوشش می‌آید تا از فرصت بوجود آمده بتواند به اهداف پلیدش دست یابد». * قوردون سلامی طمع سیز اولماز. ** «سلام گرگ بی طمع نیست». * قورو قورو قوربانئن اولوم. ** «تعارف کم کن و بر مبلغ افزای». * قوناغ ائو ییه سی نین دوه سی دیر. ** «مهمان شتر صاحبخانه است». * قوناغ قوناغی سئومه ز، ائو ییه سی هئچ بیرین. ** «مهمون، مهمونو نمیتونه ببینه صاحب‌خونه هردو را». * قونشو آشی دادلی اولار (قونشو قادئنی آدامئن گوزونه قئز گلیر، تویوغو دا غاز گلیر). ** «مرغ همسایه غازه (زن همسایه به چشم آدم، دختر می‌آید و مرغش هم غاز)». * قونشو پایی یاخشی دی بیرگون سنده بیرگون منده. ** «» * قونشویا اومود اولان شامسیز قالار. ** «» * قویو قازان اوزون درینده گوره ر. ** «چاه کن همیشه خودش را در ته چاه می‌بیند، چاه کن همیشه ته چاه است (چاه مکن بهر کسی اول خودت دوم کسی)». * قویون اولمایان یئرده کچی یه حاج عبدالکریم آقا دئیرله. ** «جایی که گوسفند نباشه به بز حاج عبدالکریم آقا میگن (تو شهر کورا یه چشم پادشاهه)». * قئز ائوینده تویدور اوغلان ائوینده خبر یوخدور. ** «در خانه عروس جشن عروسی برقرار است در خانه داماد خبری نیست». * قئز بادام دئر، بالاسی بادام ایچی (منیم بالام بادام دئر، بالاسی بادامئن ایچی). ** «دختر مانند بادام است فرزندش مغز بادام (فرزند من بادام است، بچه اش مغز بادام)». * قئزئم سنه دئییرم گلینیم سن اشید. ** «دخترم به تو میگم، عروسم تو بشنو (به در میگم دیوار بشنوه)». * قئش چئخار اوزو قارالئق کوموره قالار. ** «بالاخره زمستان هم می‌گذرد و روسیاهی به زغال می‌ماند». * قئش گلمئمیش گیش فیکرینده اؤل ** «تا فصل سرما نیامده به فکر لباس باش» * قیصاص قیامته قالماز. ** «مجازات گناه به قیامت نمی‌ماند». == ک == * کار ائشیدمز، یاراشدئرارـ کور گؤرمه ز، قوراشدئرار. ** «کر نمی‌شنود و جفت وجور می‌کند، کور نمی‌بیند و سرهم می‌کند». * کاسیب (کسبه چی) مرد اولار. ** «کاسب جوانمرد می‌شود». * کاسئبی دَوَه اوستوندَه بووَه سانجار (کاسئبی، دوه اوستونده ایلان وورار). ** «آدم بی‌چیز (آس و پاس) رو (در حالیکه) روی شتر (سوار است)، رتیل می‌گزد (آدم فقیر (بدبخت) اگر روی شتر هم باشد مار آن را نیش می‌زند)». * کچی جان هاییندا، قصاب پیی آختارئر. ** «بز از جانش می‌ترسد، قصاب دنبال دنبه می‌گردد». * کچی نین اجلی گلنده باشین چوبانین چوماغینا سورتر. ** «وقتی عمر بز به سر آمد، خودش را به چماق چوپان می‌مالد». * کچی نین قطوری بولاقین گوزوندن سو ایچر. ** «بز گر از سر چشمه آب می‌خورد». * کدخدانی گور، کندی چاپ. ** «اگر در جایی خواستی به هدف و مقصود خود دست یابی دل صاحب ورئیس آنجا را بدست آور و سپس هر کاری خواستی بکن». * کفنین جیبی یوخدور. ** «کفن جیب ندارد». * کله سویودور. ** «کشکه». * کورا گئجه گوندوز بیردیر (کورا نه گئجه نه گوندوز). ** «کور را شب و روز یکسان است (برای کور شب و روز فرقی نداره)». * کورآللاهدان نه ایستر، ایکی گوز بیری ایری بیری دوز. ** «کوراز خدا چی میخواد دوتا چشم یکی کج یک سالم». * کور اولسون او ایکی گوز کی دوشمنین تانئمئر. ** «» * کور توتدوغون بوراخماز. ** «کور چیزی رو که بگیره ول نمی کنه (آدم کور در کارها لجوج و سختگیر است)». * کور قوشون روزوسون الله وئره ر. ** «روزی پرندهٔ کور را خدا می‌دهد». * کور کورا دئیر زیت گوزونه. ** «کور به کور می‌گوید بگوزم به چشت (دیگ به دیگ می‌گوید روت سیاه)». * کوزَه تزه لئغدا (تزه اولاندا) سویو سوُیوق ساخلار (تزه کوزه سرین سو). ** «کوزه فقط وقتی نو است، آب را خنک نگاه می‌دارد (کنایه از اینکه: هر چیز، تازه‌اش خوب است)». * کوزه چی سینئق قابدان سوایچر. ** «کوزه‌گر از کوزه شکسته آب می‌خورد». * کوزَه، سو یوْلوندا سئنار. ** «کوزه، سرانجام در راهِ آوردن آب، خواهد شکست». * کیتاب، بیلیک منبعی دیر. ** «کتاب منبع دانش است». * کئچمه نامرد کؤرپوسوندن قوی آپارسئن سل سنی***یاتما تولکو دالداسئندا قوی یسین اصلان سنی. ** «از پلی که نامرد درست کرده عبور نکن بزار سیل تو رو با خودش ببره و به روباه تکیه نکن، همین بهتر که شیر تورو بخوره». * کیچیکدن خطا، بویوکدن عطا. ** «کوچکتر خطا می‌کند و بزرگتر بواسطه بزرگی می‌بخشد». * کیشی توپوردویون یالاماز (کیشی ده سؤز بیر اولار، کیشی سوزونون اوستونده دورار). ** «مرد تفش را لیس نمی‌زند، قول مردان جان دارد (حرف مرد یکی است، مرد سر حرفی که زده می‌ایستد)». * کیشی قئزی اولمایاسان، کیشی قادئنی اولاسان. ** «دختر جوانمرد بودن مهم نیست، مهم این است که زن جوانمرد باشی». * کیم اوز قاتئغئنا (آیرانئنا) تورش دئیر؟ (هئچ کیم اوز خمیرینه تورش دئمز). ** «هیچ‌کس به ماست (دوغ) خودش ترش نمی‌گه». == گ == * گئچمه نامرت کوپرو سون ده ن، قوی آپارسین سئل سنی. یاتما تولکو کلگه سین ده، قوی یئسین آصلان سنی. ** «از پل نامرد نگذر، بگذار سیل تو را ببرد. در سایهٔ روباه نخواب، بگذار شیر (اصلان) تو را بخورد». * گئچی سنه قربان دریسی بیر قیران ** «بز را قربانت می‌کنم، اما پوستش یک قران است». * گل یاپیشما گؤجؤن چاتمایان داشا، گؤتؤره بیلمزسن زورا دؤشرسن. (گوتوره بولمسن گوتون جیریلار) ** «بیا از سنگ بزرگ رو بیخیال شو، نمیتونی برش داری به زور میفتی (کونت پاره میشه)» «به دریا رفته می‌داند مصیبت‌های طوفان را» * گلین اوینایا بیلمیر، دئییر اوتاق ایری دیر. ** «عروس نمی‌تواند برقصد، می‌گوید زمین کج است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند)». * گلین اوجاغا چئکر. ** «عروس به مادرش می‌کشد». * گمینین ایشینی گمیچی بیله ر (چوره یی وئر چورکچیه بیر چورک ده اوسته وئر). ** «کار را به کاردان بسپار (کار را به کاردان سپردن و چند برابر اجرت دادن بهتر است تا به دست افراد ناشی بدهند)». * گورول آما یاغما. ** «رعد و برق بزن ولی نبار». * گوز گورمه ک اوچون دور، گونول سئومه ک اوچون دور. ** «چشم برای دیدن است، قلب برای عشق ورزیدن». * گوز گوردویونه اینانار. ** «چشم آن چیزی را که می‌بیند باور می‌کند». * گوز سوز یاشاماق اولار، آما وطن سیز اولماز. ** «بی چشم می‌توان زندگی کرد، اما به وطن نمی‌شود». * گؤتی طاخجا لاری گئزیر ** « کونش طاقچه‌ها را قدم میزند!(شادی فراوان دارد در پوست خود نمیگنجد)» * گولد ه ن تیکان اولار تیکاندان گول. ** «از گل خار می‌شود و از خار گل (گاهی اوقات فرزند خانوادهٔ خوب، آدم بدی می‌شود و فرزند خانوادهٔ بد آدم خوبی می‌شود)». * گول، گوللر آچئلسئن. ** «بخند، تا گلها باز شوند (بخند تا دنیا به روت بخنده)». * گولمه قونشونا، گلر باشئنا. ** «به همسایه نخند، سر خودت هم میاد». * گون آلتئندا یاتمایان، کولگه نین قدرینی بیلمه ز. ** «کسی که زیر نور خورشید نخوابیده، قدر سایه رو نمی‌دونه» * گون چیخمامیش خرجی تاپار ** «تا خورشید طلوع کنه پول خوبی زده به جیب» * گونشی پالچیقلا سووار ماق اولار می؟ ** «اندود توان چشمهٔ خورشید به گل»؟ * گئولی بالیق ایستئینین گوتی بوز اوسته اولار ** «کسی که دلش ماهی میخواد رو یخ میشینه(هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد» * گئجه اودونا گئدن چوخ اولار. ** «قصه شب دراز است (شب دراز است و قلندر بیدار)». * گئجه شهره گئدن چوخ اولار، قیشدا بوستان اکن. ** «شب کسی که می‌گوید به شهر می‌روم زیاد است، زمستان کسی که می‌گوید جالیز خواهم کاشت». * گئدر بوستان قئراسی، قالار اوزون قارا سی. ** «خربزه نارس و هندوانه بوستان تمام می‌شود و فقط روسیاهی می‌ماند». * گئدیب حاماما، اولوب شاماما (گئده جه یم حاماما، چئخام اولام شاماما). ** «یعنی نتیجه استحمام و آرایش این است که انسان تمیز و معطّرگردد». * گیئین ایله یئیَنین کین الله وئرَر (یئیجین ایله گئیجینینکین آلله یتیره ر). ** «خدا روزی کسی که میپوشه و کسی که میخوره رو میده(خوراک و لباس خورنده و پوشنده را خدا میرسونه)» == ل == * لاری خوروز بانلاماز، بانلاسا واخت آنلاماز. ** «اشاره به آدم وقت نشناس می‌باشد-حسنی به مکتب نمی‌رفت وقتی می‌رفت جمعه می‌رفت». * لالئن دیلین ننه سی بیله ر. ** «زبان لال را مادرش می‌فهمد (آشنا داند صدای آشنا)». * لای لای بیلیرسن نیه یاتمیرسان؟ ** «لالایی بلدی چرا نمی‌خوابی»؟ * لپه نی دئمه دویونو ده، دونه نی دئمه بویونو ده. ** «لپه را نگو برنجو بگو، دیروزو نگو امروزو بگو (داشتم داشتم حساب نیست دارم دارم حساب است)». == م == * ماشاورا کن، اَلینی آتاشا اوزاتما. ** «با وجود انبر، دست به آتش مزن». * مالی قاز (زیندگانلئغئ مالی قاز کئچیر). ** «بخور و نمیر (زندگی بخور و نمیری دارد». * ماتی میخاناسی (ماتی میخاناسی دیر) ** «کنایه از جای بی قانون و بی در و پیکر» * ماتئ میخاناسئ دئر (فاطی میخاناسی دیر، حسن سوخدو دییرمانئ دئر). ** «میخانه ماتی (فاطی) است (شهر هرت است)». * مال گئدر بیریانا ایمان گئدر مین یانا. ** «در مورد افرادی که تحقیق نکرده به دیگران تهمت و افترا می‌بندند بکار می‌رود». * محبت قئیچی سی هر شیی کسه ر. ** «قیچی محبت همه چیز را می‌برد». * مرند اولوسو کیمین اوزانئر (مرند اولوسو دور). ** «مانند مرده‌های مرند دراز می‌شود». * مغرورلوق ائیله یب اوستادام دئمه***وقت اولار بیریئرده دارا دؤشرسن. [[عاشیق علعسگر]] ** «احساس غرور نکن و خود را بزرگ مبین زمانی می‌رسد که کم می‌آوری». * ملا اولدو مکتب داغیلدی. ** «ملا مرد مکتب هم تعطیل شد». * من دئییرم فدم دمه، سن دئییرسن دامدان داما. ** «من می‌گویم آسمان تو می‌گویی ریسمان». * منلیک اولان یئرده سنلیک شمعی یانماز. ** «» * موسی مئسئب دئر. ** «موسی کز کرده (کنایه از کسی که کار اشتباهی کرده و ساکت و خجل گوشه یی نشسته)». * مئخی میسمارا دونده رن الله دئر. ** «هر چیزی در ید پروردگار است». * مئردار اسکی اود دوتماز (مال پوخون ائلدئرئم وورماز). ** «بادمجان بم آفت ندارد». * میرزاقلمدان دی. ** «میرزاقلمدان است». * میوه‌نین یاخشی سئن مشه ده چاققال یه یر. ** «میوه خوب را درجنگل، شغال می‌خورد (سیب سرخ برای دست چلاق خوبه)». == ن == * ناشی زورنانی یوغون باشئندان چالار. ** «آدم ناشی، سرنا را ازسر گشادش می‌زند». * ناهاردان معلومدور شاما نه وار. ** «سالی که نکوست از بهارش پیداست». * نفسی ایستی یئرده ن چئخئر. ** «نفسش از جای گرم در میاد». * نوخود فالی آچماق. ** «فال نخود باز کردن (چیزی را لفت دادن، در انجام کاری دودل بودن)». * ننه گزن باغلاری بالا بوداق بوداق گزر‌. ** «باغ هایی که مادر گشته رو بچه جز به جز میگرده.» * نه فایدا بیز قالمئشئق بویاندا کورپو قالئپ اویاندا. ** «چه فایده ما ماندیم این طرف و پل آن طرف (خرما بر نخیل ودست ما کوتاه)». * نه قانئر، نه ده قاندئرئر. ** «» * نیت هارا منزیل اورا. ** «نیت به هر کجا باشد، منزل و مقصد همانجاست». == و == * وارلیقدا دوست اولما یوخلوقدا کنار***ایگیتم دیینده بو عادت اولماز. ** «» * واری اولان تاخار یوخو اولان باخار. ** «کسی که داره استفاده می کنه کسی که نداره نگاه می کنه (دارندگی و برازندگی)». * واریندی گیریش یوخوندو سوروش. ** «(فکری) داری شروع کن نداری بپرس» * وئر ال ساخلار. ** «دست بخشنده نگهدار صاحبش و کسانی که مورد دعای آن فرد هستند می‌باشد». == ه == * هاردا آشدی، اوردا باشدی. ** «هر جا آش هست، آنجا سر است». * هامئسی بیر بئزین قئراغئدئلار. ** «سروته یه کرباسن». * هامئسی بیر داغ دی ** «همشون یه کوهن» * هامینی برق توتاندا بیزیده لامپا چیراغ توتار. ** «همه را برق میگیره ما را چراغ نفتی». * هر آغلار گوزلویه عاشیق دئمه زلر. ** «به هر کسی که چشمانش گریان است عاشق نمی‌گویند». * هر اوخویان ملانصرالدین اولماز. ** «هر گردی گردو نیست». * هر زادئن تزه سی، دوستون کوهنه سی. ** «هر چیز تازه اش خوب است دوست کهنه اش». * هر قئشئن بیر یازی وار. ** «هر زمستانی بهاری هم دارد». * هر کس ساغ اولسون اوزونه. ** «هر کس باید به خود متکی باشد و از دیگران انتظار کمک نداشته باشد». * هر کسین حورمتی اوز الینده دیر. ** «احترام هر کس دست خودش است». * هر گوزلده بیر عایئب اولار. ** «هر گلی عیب و علتی دارد (گل بی خار خداست)». * هر نه اکیرسن، اونودا بیچیر سن. ** «هرچه بکاری همان را درو می‌کنی (هرچه بکاری تو، همان بدروی)». * هرنه سالار سان آشئنا، اودا چئخار قاشئقئنا. ** «هرچه کنی بخود کنی – گر همه نیک و بد یا کنی». * هرنه گئده ر باغدان گئده ر، باغباندان نه گئده ر؟ ** «» * همشه شعبان بیر دفعه ده رمضان. ** «همیشه شعبان یکبار هم رمضان». * هئچ ده ن یئی دیر. ** «از هیچی بهتره (کاچی به از هیچی)». * هئچ گول تیکان سئز اولماز. ** «هیچ گلی بی خار نیست». * هئچ کیم اوز یوْغورتونا تورش دئمز. ** «هیچ کس نمیگه ماست من ترشه» == ی == * یولداش اودی ساشمیا دریا اولوب داشمیا ** «دوست آن است که نیس نزند دریا شود لبریز نشود» * یا حسن کئچل یا کئچل حسن. ** «چه علی خواجه چه خواجه علی». * یاخشئ دوست اوز دوستونون گوزگوسودور. ** «دوست خوب آیینهٔ دوست خود می‌باشد» * یاخشئ دوست یامان گونده بللنر. ** «دوست خوب در زمان سختی معلوم می‌شود (دوست آنست که گیرد دست دوست***در پریشانحالی و درماندگی)». * یاخشی قادین عومور اوزادار، پیس قادین عومور آزالدار. ** «زن خوب عمر را دراز می‌کند، زن بد عمر را کم می‌کند» * یاخشی قئزدان یاخشی دا گلین اولار. ** «دختر خوب عروس خوبی هم می‌شود». * یاخئنداکی علف، اوزاغداکی آرپادان یاخشئدئر (اوزاق یئرین آرپاسئندان، یاخئن یئرین سامانی یاخشئ دئر). ** «سیلی نقد به از حلوای نسیه». * یاشدا یانئر قورونون اودونا (قورونون اودونا، یاش دا یانار). ** «تر هم به آتش خشک می‌سوزد. (تر و خشک با هم می‌سوزد)». * یاغئشدان قورتولوب دولویا دوشدوک. ** «از چاه درآمده توی چاله افتادیم». * یالانچئنئن حافیظه سی اولماز. ** «دروغگو حافظه ندارد». * یامان گونون عمرو آز اولار (قارا گونون عمرو آز اولار، قارا گجه نین آغ گونودوزواولار). ** «عمر روز سخت کم است، یعنی روزگار پستی و بلندی داشته و تلخی و شادی آن به هم پیوسته‌اند (پایان شب سیاه سپید است)». * یانسئن چیراغی، گلسین ایشئغی. ** «چراغش روشن باشد، نورش بیاید». * یای وار، قئش وار، چوخ ایش وار. ** «تابستان هست، زمستان هست، کار زیاد است (این مثل در مورد شخص عجول بکار می‌رود بدین مضمون که فردا تابستان و زمستان خواهد آمد و کار زیادی در پیش است و تا رسیدن به نتیجه وقت زیادی لازم است)». * یورغانا بورون ائلینن سورون. ** «» * یورغانی گویده آیاغی اوزون. ** «». * یوز ایل سئل گلسه ائئماز، بیر گون غم اووان یئری. ** «» * یوقورت توکولسه یئری قالار، آیران توکولسه نه یی قالار؟ ** «اگر ماست بریزد جایش می‌ماند، اگر دوغ بریزد چه چیزی از آن می‌ماند؟» * یومورتاسی ترسه دوشوب. ** «کلافه است». * یهر گاه آتئن بئلینده گزه ر، گاه یییه سی نین (همشه سو بئله گتمز). ** «گهی زین به پشت و گهی پشت به زین (همیشه در روی یک پاشنه نمی‌چرخد)». * یئتیمه وای وای دیه ن چوخ اولار - چوره ک وئره ن اولماز. ** «به حال یتیم وای وای گویان زیادند ولی کسی یک لقمه نان نمی‌دهد (وقتی از یک کاری یا شخصی طرفداری الکی و ظاهری می‌کنند ولی در موقع نیاز هیچ‌کدام پا پیش نمی‌گذارند این مثل کاربرد دارد)». * یئدیلر ایچدیلر مطلبه یئتیشدیلر. ** «قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه اش نرسید». * یئر برک اولاندا، اوکوز اوکوزدن گوره ر. ** «وقتی زمین سفت است، گاو فکر می‌کند تقصیر گاو دیگر است (وقتی زمین سفت است، گاو از چشم گاو می‌بیند- عروس نمی‌توانست برقصد، می‌گفت زمین کج است)». * یئرین قولاغی وار. ** «دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد». * یئرینه ایشه مک بس ده ییل، شیرین چای دا ایسته ییر. ** «». * ییرمی دورد مین پیغمبره یالوارینجا بیر دانا آللاها یالوار. ** «به جای اینکه به بیست و چهار هزار پیامبر التماس کنی دست به دامن یه خدا شو». * یئکه باشئن یکه بلاسی اولار (قویونو اولان، قورددان قورخماز). ** «هر چه سر بزرگتر، درد سر بیشتر (هر که بامش بیش برفش بیشتر)». * یئکه گوزون ایشیغی اولماز. ** «» == بدون متن اصلی == * اوت هارا دوشسه اوزونه یئر آچار =آتش هر جا که افتد، خودش جا را باز می‌کند. * بر سوگند کسی که زیاد سوگند می‌خورد اعتماد مکن. * نیکی به جای نیکی، کار هر کس است؛ اما نیکی به جای بدی، ویژهٔ جوانمردان است. * مرد باید یا در هرات [میدان جنگ] باشد، یا زیر خاک. * اگر شوهر خوب بود، خدا هم شوهر داشت! * دین ارمنی خوب دینی است، البته اگر روز رستاخیز گندش در نیاید! * هر کس با آشپز قهر کند، گشنه به خانه می‌رود! * اگر گدایی بپوشد، همه می‌گویند: «از کجا آورده‌ای»! * فرزند بلاست، نباشد واویلاست! * خرِ کارکن از بیک بیکار به! * نام عروسی را جشن گذاشته‌اند، مبادا زهرهٔ آدم چاک شود! * دست را نباید برید باید بوسید. * زرنگی زیاد جوانمرگی می‌آورد. * تا از پل نگذشته‌ای خرس را دایی بخوان. * اگر دروغگو نبود، راستگو شناخته نمی‌شد. * آقا میاره نوله، خانم می‌ریزد تو گاله. * آخر شوخی به دعوا می‌کشد. * یارین اولماسا یار اونو آتماغی بیلمه عار =اگر دیدی یارت یار نیست ترکش عار نیست. * برای عاشق بغداد دور نیست. * بازار نه پدر را می‌شناسد نه مادر را. * آنقدر به ماه بی اعتنا باش تا زیر پایت بیفتد. * آنچه باهای می‌آید با هوی می‌رود. * اگر یابو را تیمار کنی جفتک می‌اندازد. * از حرارتش خیری ندیدیم از دودش کور شدیم. * اگر خوراک آسیا را نرسانی سنگها همدیگر را می‌سایند. * ادب زیادی بی‌ادبی است. * این مرغ است که به خروس می‌گوید بانگ بردار. * اگر از کسی تنفر داری بگذار زنده بماند. * آب صاف و روشن ماهی ندارد. * افرادی که بوی بدی می‌دهند خود متوجه بوی بد خود نیستند. * اندوه مانند دل پر خارش است که با خاریدن پیشتر می‌شود. * اگر منبع یک جوی گل آلود باشد تمام جوی گل آلود خواهد بود. * انسان از پیروزی چیزی یادنمی‌گیرد ولی از شکست خیلی چیزها یادمی‌گیرد. * از زنان زیبا همچنان بپر هیزید که از فلفل سرخ هندی. {{ناتمام}} [[رده:فرهنگ در آذربایجان ایران]] [[رده:ادبیات آذربایجان]] [[رده:فولکلور در آذربایجان ایران]] [[رده:ضرب‌المثل‌ها|آذربایجانی]] nbl2hlxs23p9og7ukelynp4in7c0ebc هوشنگ ابتهاج 0 6945 171275 171257 2022-08-12T16:28:58Z فرهنگ2016 10613 اصلاح لید نوشتار بر اساس لید مقاله اش در ویکی پدیا، ابرابزار wikitext text/x-wiki [[پرونده:هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)- Hooshang Ebtehaj.jpg ‎|250px|بندانگشتی|چپ|]] [[پرونده:هوشنگ ابتهاج.jpg|بندانگشتی|چپ|]] '''[[W:هوشنگ ابتهاج|امیر هوشنگ ابتهاج]]''' (۶ اسفند ۱۳۰۶ – ۱۹ مرداد ۱۴۰۱) متخلص به '''سایه'''، [[شاعر]] و پژوهشگر [[ایرانی]] بود. او نخستین اثرش به نام «نخستین نغمه‌ها» را در سال ۱۳۲۵ شمسی منتشر کرد. از آثار دیگر او می‌توان به تصنیف ''سپیده (ایران ای سرای امید)'' اشاره کرد. او همچنین در رادیو در برنامه گل‌ها کار می‌کرد و پایه‌گذار برنامهٔ موسیقایی گلچین هفته بود. == دارای منبع == === اشعار === === سیاه مشق === {{شعر}} {{ب|به خوابی دیدمش غمگین نشسته|گرفته در بغل چنگی شکسته}} {{ب|من این چنگ حزین را می‌شناسم|دریغا عشق من، عشق شکسته}} {{پایان شعر}} * <small>شعر چنگ حزین</small> {{شعر}} {{ب|سپیده سر زد و مرغ سحر خواند|سپهر تیره دامان زر افشاند}} {{ب|شبی گفتی به آغوش تو آیم|چه شب‌ها رفت و آغوشم تهی ماند}} {{پایان شعر}} * <small>شعر تنهایی</small> {{شعر}} {{ب|سحرخیزان به سرناها دمیدند|نگهبانان مشعل‌ها دویدند}} {{ب|غریو از قلعهٔ ویرانه برخاست|گرفتاران به آزادی رسیدند}} {{پایان شعر}} * <small>شعر سحرخیزان</small> {{شعر}} {{ب|در کنج قفس پشت خمی دارد شیر|گردن به کمند ستمی دارد شیر}} {{ب|در چشم ترش سایه‌ای از جنگل دور|ای وای خدایا چه غمی دارد شیر}} {{پایان شعر}} * <small>شعر غم شیر</small> {{شعر}} {{ب|آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت | در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت}} {{ب| خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد | تنه‌ای به در این خانه تنها زد و رفت}} {{پایان شعر}} * <small>شعر در خانه</small> {{شعر}} {{ب|نشود فاش کسی آنچه میان من و توست | تا اشارات نظر نامه‌رسان من توست}} {{ب|گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم | پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست}} {{پایان شعر}} غزلی دیگر: {{شعر|نستعلیق|سبک=color: purple}} {{ب|نشود فاش کسی آنچه میان من و توست|تا اشارات نظر نامه‌رسان من توست|}} {{ب|گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم|پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست}} {{ب|روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید|حالیا چشم جهانی نگران من و توست}} {{ب|گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید|همه جا زمزمهٔ عشق نهان من و توست}} {{ب|گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه|ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست}} {{ب|این همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت|گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست}} {{ب|نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل|هرکجا نامهٔ عشق است نشان من و توست}} {{م|سایه زآتشکدهٔ ماست فروغ مه و مهر}}{{م|وه از این آتش روشن که به جان من و توست}} {{پایان شعر}} و غزلی دیگر: {{شعر|نستعلیق|سبک=color: purple}} {{ب|بازآی دلبرا که دلم بی‌قرار توست|وین جان بر لب آمده در انتظار توست|}} {{ب|در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست|جز باده‌ای که در قدح غمگسار توست}} {{ب|ساقی به دست باش که این مست می پرست|چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست}} {{ب|هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان|آسایشی که هست مرا در کنار توست}} {{ب|سیری مباد سوختهٔ تشنه کام را|تا جرعه نوش چشمهٔ شیرین گوار توست}} {{ب|هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت|این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست}} {{م|ای سایه صبر کن که براید به کام دل}}{{م|آن آرزو که در دل امیدوار توست}} {{پایان شعر}} و پاره‌ای از یک [[شعر نو]] از کتاب راهی و آهی: {{م|ارغوان شاخهٔ همخون جدا ماندهٔ من}} {{م|آسمان تو چه رنگ است امروز؟}} {{م|آفتابیست هوا؟}} {{م|یا گرفتست هنوز؟}} {{م|من در این گوشه که از دنیا بیرون است}} {{م|آفتابی به سرم نیست}} {{م|از بهاران خبرم نیست}} {{م|آنچه می‌بینم دیوار است}} {{م|آه این سخت سیاه، آنچنان نزدیک است}} {{م|که چو برمی‌کشم از سینه نفس}} {{م|نفسم را برمی‌گرداند}} {{م|ره چنان بسته که پرواز نگه}} {{م|در همین یک قدمی می‌ماند}} {{م|کورسویی ز چراغی رنجور}} {{م|قصه پرداز شب ظلمانیست}} {{م|نفسم می‌گیرد}} {{م|که هوا هم اینجا زندانیست}} {{پایان شعر}} * <small>غزلی برای شهریار بدون منبع</small> === یگانگی === بر سنگ گوری تازه نامی هست. دارنده این نام را هرگز ندیدم من. اینجا میان سوگواران آشنایانند و خویشانند، و مردمانی هم که چون من، دارندهٔ این نام را هرگز ندیدند و نمی‌دانند… اما، هر کس که اینجا هست، با خشم و فریادی گره در مشت، می‌داند که او را کشت… در گرد گور تازه جمع سوگواران است. دیگر کسی اینجا نمی‌پرسد، این خفته در خاک از کجا و از کدامان است… می‌دانند او فرزند ایران است.<ref>{{یادکرد وب | عنوان=ویدئو/ سروده هوشنگ ابتهاج (سایه) برای سهراب اعرابی، شهید جنبش سبز «سایت خبری تحلیلی کلمه | وبگاه=سایت خبری تحلیلی کلمه | نشانی=http://www.kaleme.com/1394/04/20/klm-218975/?theme=fast | کد زبان=fa | تاریخ بازبینی=2015-08-15}}‏</ref><ref>{{یادکرد وب | عنوان=سروده هوشنگ ابتهاج (سایه) برای سهراب اعرابی، شهید جنبش سبز | وبگاه=YouTube | تاریخ=2015-08-13 | سال=2015 | نشانی=http://www.youtube.com/watch?v=DGCBnY7QC8I | کد زبان=fa | تاریخ بازبینی=2015-08-15}}‏</ref><ref>{{یادکرد وب | عنوان=هوشنگ ابتهاج - یگانگی | وبگاه=آپارات | تاریخ=2015-02-27 | سال=2015 | نشانی=http://www.aparat.com/v/zH2Zq/هوشنگ_ابتهاج_-_یگانگی | کد زبان=fa | تاریخ بازبینی=2015-08-16}}‏</ref> * (<small>''برای سهراب اعرابی، شهید جنبش سبز''</small>) == گفتاوردها == * «برای من اینا هیچ کدوم این جنبه‌های هنری و سازمان پیدا کردن و سازندگی داشتن نداشت، برای من حرف زدن، درد دل کردن خودم مطرح بود، یعنی واقعاً من هیچ وقت شعر نگفتم که بگم مثلاً شعری گفتم. یک وسیله‌ای بود که حرفمو بتونم بزنم. دردی بیان بشه؛ و تمام این فوت و فنّای کار شعر هم، ابزار کار من بود که بتونم حرفمو بزنم.» ** <small>گفتگو با مسعود بهنود </small> * «من به سلامت تئوریک سوسیالیسم باور دارم. هنوز باور دارم که هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست. کمونیسم هم یک آرمان دور است. تا به قول معروف یک انسان طراز نوین ساخته نشود که هر کس به اندازه کارش بخواهد و بهره‌مند شود، کمونیسم قابل تحقق نیست.»<ref name="mehrnameh"/> ** <small>گفتگو با مجله مهرنامه - مهر ۱۳۹۲ </small> * «عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به توده‌ای‌ها احترام می‌گذاشتم و رفیق آن‌ها بودم و با آن‌ها هم‌عقیده بودم.»<ref name="mehrnameh">مهرنامه، شماره ۳۱، مهر ۱۳۹۲، گفتگوی محمد قوچانی، مهدی یزدانی‌خرم و علیرضا غلامی با هوشنگ ابتهاج، صفحه 243</ref> ** <small>گفتگو با مجله مهرنامه - مهر ۱۳۹۲ </small> * «شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدم‌های صاف و ساده‌ای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمده‌ایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلی‌ها جدا می‌کند. آدم‌های ساده شناختن‌شان هم ساده است. بعضی‌ها بی‌خود زحمت می‌کشند که نکته‌هایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست؛ ولی خوب من موافق‌ام و این روزها هر چه گفتم، از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت. هیج چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. این تنها توفیق من است و تنها چیزی است که می‌توانم به آن ببالم. باقی فرعِ قضیه است. مهارت‌هایی هست که آدم‌ها در طول زمان کسب می‌کنند و هر مهارت هم در جای خودش قیمتش از بقیه مهارت‌هاست. مهارت‌ها قابل کسب است، آن چیزی که گوهر اصلی است، آن قیمت دارد. خوش به حال کسانی که می‌توانند این مهارت‌ها را تا آن جا که ممکن است، حفظ کنند یا بیان کنند. مهارت آن موقعی ارزش دارد که در بیان یک چیز باارزش باشد، وگرنه چیزی نیست.»</small><ref name="isna">[http://isna.ir/fa/news/92080603147/از-ارادت-دولت-آبادی-به-سایه-تا-رابطه-ی گزارش ایسنا از بزرگداشت هوشنگ ابتهاج]، دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲.</ref> ** <small>سخنرانی در بزرگداشت خود - آبان ۱۳۹۲ </small> * - ''کی از زندان آزاد شدین؟'' - «چهارم اردیبهشت ۱۳۶۳.» -''درسته که نامه شهریار به آیت الله خامنه‌ای در آزادی شما نقش داشت؟ '' - «گمان می‌کنم بله. اون وقتی که من زندان بودم شهریار یه نامه‌ای به آقای خامنه‌ای نوشت. کسی که اون نامه رو به آقای خامنه‌ای رسوند برام تعریف کرد که شهریار نوشت که وقتی شما سایه رو زندانی کردید فرشته‌ها بر عرش الهی گریه می‌کنند. من با سایه زندگی کردم، این اله است بله است. عارفه!. این قضیه رو سال ۶۶ این آقا تو خونه شهریار به من گفت. باید درست باشه این حرف چون یه روز منو صدا کردن و گفتن بساطتو جمع کن و بدون محاکمه آزاد شدم.» * <small>خاطرات دوران زندان - کتاب پیر پرنیان‌اندیش </small><ref name="pirparnianandish">https://web.archive.org/web/20140706204459/http://rahetudeh.com/rahetude/2013/09avril/2/sayeh.html فصل زندان کتاب پیر پرنیان اندیش]، سایت راه توده، فروردین ماه ۱۳۹۲.</ref> == دربارهٔ او == {{multiple image | align = left | direction = vertical | header = | width = 200 | image1 = Simin Behbahani.jpg | alt1 = Colored dice with white background | caption1 = سایه برای ادبیات ایران غنیمتی است که کم به دست می‌آید. یکی از بزرگان ادب ایران است. [[سیمین بهبهانی]] | image2 = Mohammad Reza Shafei Kadkani 2.png | alt2 = Colored dice with white background | caption2 = هرگز ندیدم که او هنرمند راستینی، از مردم زمانه ما را به چشم انکار نگریسته باشد. در میان صدها دلیلی که به عظمت او می‌توان اقامه کرد، همین یک دلیل بس که او بر چکاد بلندی ایستاده که نیازی به انکار دیگران ندارد و این موهبتی است الهی. [[محمدرضا شفیعی کدکنی]] | image3 =Shahram Nazeri.jpg | alt3 = Colored dice with white background | caption3 = به اعتقاد من در شکل‌گیری دیدگاه اجتماعی در موسیقی ایران بسیار اثرگذار بودند و در گروهی که به وجود آمد، جناب سایه سردسته بود. [[شهرام ناظری]] }} * «سایه یکی از افتخارات ایران است. او با شعرهایش و کارهای دیگری که کرده، از افتخارات ماست.» ** ''[[سیمین بهبهانی]]''<ref name="isna"/> * «من و سایه با یکدیگر هم‌سال هستیم. ایشان در آن سال‌های دور از رشت آمده بودند. ما انجمن ادبی داشتیم که در ایام تابستان در حیاط خانه‌مان جمع می‌شدیم و شعر می‌خواندیم. در زمستان هم که حیاط قابل استفاده نبود، از تالار مدرسه دارالفنون استفاده می‌کردیم. یک بار دیدم جوانی بسیار زیبا و خوش‌سخن و خنده‌رو از میان جمعیت بلند شد و گفت می‌خواهم شعر بخوانم. گفتم شما تاج سر ما هستید و آن شب غوغا کرد و شعر خوبی خواند. آن موقع هنوز نمی‌دانست باید کجا برود و کسی را هم نمی‌شناخت. به قدری شعرش گل کرد که به همه خوش گذشت و رفته رفته با هم دوست شدیم. آقای سایه همواره آدمی کم‌معاشرت بوده‌است، ولی ما همواره با یکدیگر در ارتباط بوده‌ایم. من آن شعرش را که می‌گوید، من و هزار امید است، هر هزار تویی، بسیار دوست دارم و یادم هست وقتی شعر را سروده بود، چندی بعد یک جابه‌جایی در آن صورت گرفت که بدل به این شعر زیبا شد. به گمان من سایه ذوق الهی دارد و وقتی غزل‌هایش را می‌خوانیم، فکر می‌کنم به جایی مقدس مربوط است. من با آن غزلش که می‌گوید «... دو چشم مرا نشانه گرفت» بسیار گریستم. من به سایه عزیز ارادت خاص دارم و همیشه خیر او را خواسته‌ام. در سفرهایی که داشتم، مهمانش بودم. در یک مهمانی به ما ماهی سفید داد که بسیار خوشمزه بود. سایه برای ادبیات ایران غنیمتی است که کم به دست می‌آید. یکی از بزرگان ادب ایران است. امید که سایهٔ جناب سایه سال‌ها بر سر ما باشد.» ** ''[[سیمین بهبهانی]]''<ref name="isna"/> * «در طول چهل و اندی سال دوستی از نزدیک و خوشبختانه بسیار نزدیک، هرگز ندیدم که او هنرمند راستینی، از مردم زمانه ما را به چشم انکار نگریسته باشد. در میان صدها دلیلی که به عظمت او می‌توان اقامه کرد، همین یک دلیل بس که او بر چکاد بلندی ایستاده که نیازی به انکار دیگران ندارد و این موهبتی است الهی. باز هم از همان فرمول دشمن‌تراشانهٔ خودم استفاده می‌کنم و می‌گویم، متجاوز از نیم قرن است که نسل‌های پی در پی عاشقان شعر فارسی حافظه‌های‌شان را از شعر سایه سرشار کرده‌اند. امروز اگر آماری از حافظه‌های فرهیختهٔ شعردوست در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود، شعر هیچ‌یک از معاصران زنده نمی‌تواند با شعر سایه رقابت کند. بسیاری از مصرع‌های شعر او در حکم امثال سایره درآمده است و گاه گاه در زندگی بدان تمثل می‌شود. از همان حدود ۶۰ سال پیش که در نوجوانی سرود: «روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید / حالیا چشم جهانی نگرانی من و توست». تا به امروز که غمگنانه با خویش زمزمه می‌کند «یک دم نگاه کن که چه بر باد می‌دهیم / چندین هزار امید بنی‌آدم است این». بسیاری از این سخنان او حکم امثال سایره به خود گرفته‌اند.» ** ''[[محمدرضا شفیعی کدکنی]]''<ref name="isna"/> * «من، محمود، نه فقط با غزل‌ها و مهربانی‌های‌تان همیشه با شما بوده‌ام، بلکه هرکجا بوده و باشم، حافظِ به سعی سایه، بر دیدهٔ چشم‌های من بوده‌است و هست. «دیدنِ روی تو را دیدهٔ جان‌بین باید / وین کجا مرتبهٔ چشم جهان‌بینِ من است» ** ''[[محمود دولت‌آبادی]]''<ref name="isna"/> {{اصلی|گل‌ها (برنامه رادیویی)}} * «چند سال پیش آقای ابتهاج را دیدم و به او گفتم که شما به موسیقی خیانت کردید چون همه ما در آن زمان در بهترین شرایط نوازندگی بودیم اما شما کاری کردید که ما خانه نشین شویم و با آنکه حقوق ما را می‌دادید، نمی‌گذاشتید برنامه ای ضبط کنیم. همه ما در آن زمان در اوج جوانی و خلاقیت نوازندگی بودیم. به ایشان گفتم ای کاش برنامه‌ها را ضبط می‌کردید اما پخش نمی‌کردید. باور کنید در آن سال‌ها به واسطه بداهه نوازی هر کدام از ما آثاری می‌توانست ضبط شود که امروزه جزو میراث موسیقی ما به‌شمار روند اما متأسفانه با این نحوه برخورد و سوء مدیریت از بین رفته‌اند.»<ref>[https://www.magiran.com/article/3116019 گفت وگو با فرهنگ شریف و بابک بختیاری پیرامون زندگی پرویز یاحقی و موسیقی «گلها»:آن روز که یاحقی یقه ابتهاج را گرفت]، روزنامه اعتماد، ۲ اسفند ۱۳۹۳.</ref> ** [[w:فرهنگ شریف|فرهنگ شریف]] * «من در آن سال‌ها حاضر نبودم به رادیو بروم و از طرفی برخی دوستان مرا محاکمه می‌کردند و می‌گفتند باید برای همه ملت ایران بخوانم. زمان گذشت تا این‌که گفتند کسی رئیس مرکز موسیقی رادیو شده که آدم متفاوتی است و می‌توانید با او حرف بزنید و آن شخص جناب هوشنگ ابتهاج بود. من پیش‌تر با اشعارش آشنایی مختصری داشتم. به دیدن ایشان رفتم و همان‌جور که انتظار داشتم، با برخورد یک چهره فرهیخته و ادیب روبه‌رو شدم، در آن دیدار جناب سایه بسیار زیبا برخورد کردند، گفتند در برنامه‌های ما شرکت کنید. موافقت نکردم، اما آن‌قدر خوب و زیبا برخورد کرد که باعث تشویق من شد. ایشان همواره مرا در کار و فعالیت تشویق می‌کردند. پس از آن فعالیتم در رادیو آغاز شد و رابطه عاشقانه‌ای با جناب ایشان پدید آمد و روزی دو سه بار در هفته به منزل‌شان می‌رفتم و از دیدگاه ظریف زیبایی‌شناسی‌اش بهره می‌بردم. مرا شاعرانه و رندانه تشویق می‌کرد.» ** ''[[شهرام ناظری]]''<ref name="isna"/> * «در آن سال‌ها که خدمت جناب سایه می‌رسیدیم، بسیاری دیگر از ادیبان و شاعران حضور داشتند؛ به‌آذین، محمد قاضی، سیاوش کسرایی، احسان طبری و بسیاری دیگر حضور داشتند. دوره درخشانی در زندگی من بود. ایشان همواره با صبر و حوصله کار می‌کردند. به اعتقاد من در شکل‌گیری دیدگاه اجتماعی در موسیقی ایران بسیار اثرگذار بودند و در گروهی که به وجود آمد، جناب سایه سردسته بود. ایشان مثل پدر ما بود و ما هم مانند پروانه به گرد ایشان جمع شده بودیم.» ** ''[[شهرام ناظری]]''<ref name="isna"/> * «سایه از سال‌های دهه ۵۰ با بهترین موسیقی‌دان‌ها در ارتباط بود و با فعالیت‌هایی که صورت گرفت، جانی دیگر به موسیقی ایرانی دمیده شد و نقش ایشان در ریاست بخش موسیقی رادیو بسیار باارزش و محترم بود» ** ''[[داریوش طلایی]]''<ref name="isna"/> == منابع == {{پانویس|۲}} == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{انبار-رده|Hushang Ebtehaj}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:اهالی رشت]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:زادگان ۱۹۲۸ (میلادی)]] [[رده:سوسیالیست‌ها]] [[رده:شاعران ایرانی]] [[رده:شاعران فارسی‌زبان]] [[رده:کمونیست‌های ایرانی]] k3vbub06vrtl1opl2q6aomp4wvtuvbm 171276 171275 2022-08-12T16:29:45Z فرهنگ2016 10613 added [[Category:درگذشتگان ۱۴۰۱]] using [[Help:Gadget-HotCat|HotCat]] wikitext text/x-wiki [[پرونده:هوشنگ ابتهاج (ه.ا.سایه)- Hooshang Ebtehaj.jpg ‎|250px|بندانگشتی|چپ|]] [[پرونده:هوشنگ ابتهاج.jpg|بندانگشتی|چپ|]] '''[[W:هوشنگ ابتهاج|امیر هوشنگ ابتهاج]]''' (۶ اسفند ۱۳۰۶ – ۱۹ مرداد ۱۴۰۱) متخلص به '''سایه'''، [[شاعر]] و پژوهشگر [[ایرانی]] بود. او نخستین اثرش به نام «نخستین نغمه‌ها» را در سال ۱۳۲۵ شمسی منتشر کرد. از آثار دیگر او می‌توان به تصنیف ''سپیده (ایران ای سرای امید)'' اشاره کرد. او همچنین در رادیو در برنامه گل‌ها کار می‌کرد و پایه‌گذار برنامهٔ موسیقایی گلچین هفته بود. == دارای منبع == === اشعار === === سیاه مشق === {{شعر}} {{ب|به خوابی دیدمش غمگین نشسته|گرفته در بغل چنگی شکسته}} {{ب|من این چنگ حزین را می‌شناسم|دریغا عشق من، عشق شکسته}} {{پایان شعر}} * <small>شعر چنگ حزین</small> {{شعر}} {{ب|سپیده سر زد و مرغ سحر خواند|سپهر تیره دامان زر افشاند}} {{ب|شبی گفتی به آغوش تو آیم|چه شب‌ها رفت و آغوشم تهی ماند}} {{پایان شعر}} * <small>شعر تنهایی</small> {{شعر}} {{ب|سحرخیزان به سرناها دمیدند|نگهبانان مشعل‌ها دویدند}} {{ب|غریو از قلعهٔ ویرانه برخاست|گرفتاران به آزادی رسیدند}} {{پایان شعر}} * <small>شعر سحرخیزان</small> {{شعر}} {{ب|در کنج قفس پشت خمی دارد شیر|گردن به کمند ستمی دارد شیر}} {{ب|در چشم ترش سایه‌ای از جنگل دور|ای وای خدایا چه غمی دارد شیر}} {{پایان شعر}} * <small>شعر غم شیر</small> {{شعر}} {{ب|آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت | در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت}} {{ب| خواست تنهایی مارا به رخ ما بکشد | تنه‌ای به در این خانه تنها زد و رفت}} {{پایان شعر}} * <small>شعر در خانه</small> {{شعر}} {{ب|نشود فاش کسی آنچه میان من و توست | تا اشارات نظر نامه‌رسان من توست}} {{ب|گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم | پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست}} {{پایان شعر}} غزلی دیگر: {{شعر|نستعلیق|سبک=color: purple}} {{ب|نشود فاش کسی آنچه میان من و توست|تا اشارات نظر نامه‌رسان من توست|}} {{ب|گوش کن با لب خاموش سخن می‌گویم|پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست}} {{ب|روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید|حالیا چشم جهانی نگران من و توست}} {{ب|گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید|همه جا زمزمهٔ عشق نهان من و توست}} {{ب|گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه|ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست}} {{ب|این همه قصهٔ فردوس و تمنای بهشت|گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست}} {{ب|نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل|هرکجا نامهٔ عشق است نشان من و توست}} {{م|سایه زآتشکدهٔ ماست فروغ مه و مهر}}{{م|وه از این آتش روشن که به جان من و توست}} {{پایان شعر}} و غزلی دیگر: {{شعر|نستعلیق|سبک=color: purple}} {{ب|بازآی دلبرا که دلم بی‌قرار توست|وین جان بر لب آمده در انتظار توست|}} {{ب|در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست|جز باده‌ای که در قدح غمگسار توست}} {{ب|ساقی به دست باش که این مست می پرست|چون خم ز پا نشست و هنوزش خمار توست}} {{ب|هر سوی موج فتنه گرفته ست و زین میان|آسایشی که هست مرا در کنار توست}} {{ب|سیری مباد سوختهٔ تشنه کام را|تا جرعه نوش چشمهٔ شیرین گوار توست}} {{ب|هرگز ز دل امید گل آوردنم نرفت|این شاخ خشک زنده به بوی بهار توست}} {{م|ای سایه صبر کن که براید به کام دل}}{{م|آن آرزو که در دل امیدوار توست}} {{پایان شعر}} و پاره‌ای از یک [[شعر نو]] از کتاب راهی و آهی: {{م|ارغوان شاخهٔ همخون جدا ماندهٔ من}} {{م|آسمان تو چه رنگ است امروز؟}} {{م|آفتابیست هوا؟}} {{م|یا گرفتست هنوز؟}} {{م|من در این گوشه که از دنیا بیرون است}} {{م|آفتابی به سرم نیست}} {{م|از بهاران خبرم نیست}} {{م|آنچه می‌بینم دیوار است}} {{م|آه این سخت سیاه، آنچنان نزدیک است}} {{م|که چو برمی‌کشم از سینه نفس}} {{م|نفسم را برمی‌گرداند}} {{م|ره چنان بسته که پرواز نگه}} {{م|در همین یک قدمی می‌ماند}} {{م|کورسویی ز چراغی رنجور}} {{م|قصه پرداز شب ظلمانیست}} {{م|نفسم می‌گیرد}} {{م|که هوا هم اینجا زندانیست}} {{پایان شعر}} * <small>غزلی برای شهریار بدون منبع</small> === یگانگی === بر سنگ گوری تازه نامی هست. دارنده این نام را هرگز ندیدم من. اینجا میان سوگواران آشنایانند و خویشانند، و مردمانی هم که چون من، دارندهٔ این نام را هرگز ندیدند و نمی‌دانند… اما، هر کس که اینجا هست، با خشم و فریادی گره در مشت، می‌داند که او را کشت… در گرد گور تازه جمع سوگواران است. دیگر کسی اینجا نمی‌پرسد، این خفته در خاک از کجا و از کدامان است… می‌دانند او فرزند ایران است.<ref>{{یادکرد وب | عنوان=ویدئو/ سروده هوشنگ ابتهاج (سایه) برای سهراب اعرابی، شهید جنبش سبز «سایت خبری تحلیلی کلمه | وبگاه=سایت خبری تحلیلی کلمه | نشانی=http://www.kaleme.com/1394/04/20/klm-218975/?theme=fast | کد زبان=fa | تاریخ بازبینی=2015-08-15}}‏</ref><ref>{{یادکرد وب | عنوان=سروده هوشنگ ابتهاج (سایه) برای سهراب اعرابی، شهید جنبش سبز | وبگاه=YouTube | تاریخ=2015-08-13 | سال=2015 | نشانی=http://www.youtube.com/watch?v=DGCBnY7QC8I | کد زبان=fa | تاریخ بازبینی=2015-08-15}}‏</ref><ref>{{یادکرد وب | عنوان=هوشنگ ابتهاج - یگانگی | وبگاه=آپارات | تاریخ=2015-02-27 | سال=2015 | نشانی=http://www.aparat.com/v/zH2Zq/هوشنگ_ابتهاج_-_یگانگی | کد زبان=fa | تاریخ بازبینی=2015-08-16}}‏</ref> * (<small>''برای سهراب اعرابی، شهید جنبش سبز''</small>) == گفتاوردها == * «برای من اینا هیچ کدوم این جنبه‌های هنری و سازمان پیدا کردن و سازندگی داشتن نداشت، برای من حرف زدن، درد دل کردن خودم مطرح بود، یعنی واقعاً من هیچ وقت شعر نگفتم که بگم مثلاً شعری گفتم. یک وسیله‌ای بود که حرفمو بتونم بزنم. دردی بیان بشه؛ و تمام این فوت و فنّای کار شعر هم، ابزار کار من بود که بتونم حرفمو بزنم.» ** <small>گفتگو با مسعود بهنود </small> * «من به سلامت تئوریک سوسیالیسم باور دارم. هنوز باور دارم که هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست. کمونیسم هم یک آرمان دور است. تا به قول معروف یک انسان طراز نوین ساخته نشود که هر کس به اندازه کارش بخواهد و بهره‌مند شود، کمونیسم قابل تحقق نیست.»<ref name="mehrnameh"/> ** <small>گفتگو با مجله مهرنامه - مهر ۱۳۹۲ </small> * «عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به توده‌ای‌ها احترام می‌گذاشتم و رفیق آن‌ها بودم و با آن‌ها هم‌عقیده بودم.»<ref name="mehrnameh">مهرنامه، شماره ۳۱، مهر ۱۳۹۲، گفتگوی محمد قوچانی، مهدی یزدانی‌خرم و علیرضا غلامی با هوشنگ ابتهاج، صفحه 243</ref> ** <small>گفتگو با مجله مهرنامه - مهر ۱۳۹۲ </small> * «شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدم‌های صاف و ساده‌ای هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمده‌ایم. این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلی‌ها جدا می‌کند. آدم‌های ساده شناختن‌شان هم ساده است. بعضی‌ها بی‌خود زحمت می‌کشند که نکته‌هایی پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست؛ ولی خوب من موافق‌ام و این روزها هر چه گفتم، از باور خودم گفتم و با صداقت خواهم گفت. هیج چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی درنیاوردم. این تنها توفیق من است و تنها چیزی است که می‌توانم به آن ببالم. باقی فرعِ قضیه است. مهارت‌هایی هست که آدم‌ها در طول زمان کسب می‌کنند و هر مهارت هم در جای خودش قیمتش از بقیه مهارت‌هاست. مهارت‌ها قابل کسب است، آن چیزی که گوهر اصلی است، آن قیمت دارد. خوش به حال کسانی که می‌توانند این مهارت‌ها را تا آن جا که ممکن است، حفظ کنند یا بیان کنند. مهارت آن موقعی ارزش دارد که در بیان یک چیز باارزش باشد، وگرنه چیزی نیست.»</small><ref name="isna">[http://isna.ir/fa/news/92080603147/از-ارادت-دولت-آبادی-به-سایه-تا-رابطه-ی گزارش ایسنا از بزرگداشت هوشنگ ابتهاج]، دوشنبه ۶ آبان ۱۳۹۲.</ref> ** <small>سخنرانی در بزرگداشت خود - آبان ۱۳۹۲ </small> * - ''کی از زندان آزاد شدین؟'' - «چهارم اردیبهشت ۱۳۶۳.» -''درسته که نامه شهریار به آیت الله خامنه‌ای در آزادی شما نقش داشت؟ '' - «گمان می‌کنم بله. اون وقتی که من زندان بودم شهریار یه نامه‌ای به آقای خامنه‌ای نوشت. کسی که اون نامه رو به آقای خامنه‌ای رسوند برام تعریف کرد که شهریار نوشت که وقتی شما سایه رو زندانی کردید فرشته‌ها بر عرش الهی گریه می‌کنند. من با سایه زندگی کردم، این اله است بله است. عارفه!. این قضیه رو سال ۶۶ این آقا تو خونه شهریار به من گفت. باید درست باشه این حرف چون یه روز منو صدا کردن و گفتن بساطتو جمع کن و بدون محاکمه آزاد شدم.» * <small>خاطرات دوران زندان - کتاب پیر پرنیان‌اندیش </small><ref name="pirparnianandish">https://web.archive.org/web/20140706204459/http://rahetudeh.com/rahetude/2013/09avril/2/sayeh.html فصل زندان کتاب پیر پرنیان اندیش]، سایت راه توده، فروردین ماه ۱۳۹۲.</ref> == دربارهٔ او == {{multiple image | align = left | direction = vertical | header = | width = 200 | image1 = Simin Behbahani.jpg | alt1 = Colored dice with white background | caption1 = سایه برای ادبیات ایران غنیمتی است که کم به دست می‌آید. یکی از بزرگان ادب ایران است. [[سیمین بهبهانی]] | image2 = Mohammad Reza Shafei Kadkani 2.png | alt2 = Colored dice with white background | caption2 = هرگز ندیدم که او هنرمند راستینی، از مردم زمانه ما را به چشم انکار نگریسته باشد. در میان صدها دلیلی که به عظمت او می‌توان اقامه کرد، همین یک دلیل بس که او بر چکاد بلندی ایستاده که نیازی به انکار دیگران ندارد و این موهبتی است الهی. [[محمدرضا شفیعی کدکنی]] | image3 =Shahram Nazeri.jpg | alt3 = Colored dice with white background | caption3 = به اعتقاد من در شکل‌گیری دیدگاه اجتماعی در موسیقی ایران بسیار اثرگذار بودند و در گروهی که به وجود آمد، جناب سایه سردسته بود. [[شهرام ناظری]] }} * «سایه یکی از افتخارات ایران است. او با شعرهایش و کارهای دیگری که کرده، از افتخارات ماست.» ** ''[[سیمین بهبهانی]]''<ref name="isna"/> * «من و سایه با یکدیگر هم‌سال هستیم. ایشان در آن سال‌های دور از رشت آمده بودند. ما انجمن ادبی داشتیم که در ایام تابستان در حیاط خانه‌مان جمع می‌شدیم و شعر می‌خواندیم. در زمستان هم که حیاط قابل استفاده نبود، از تالار مدرسه دارالفنون استفاده می‌کردیم. یک بار دیدم جوانی بسیار زیبا و خوش‌سخن و خنده‌رو از میان جمعیت بلند شد و گفت می‌خواهم شعر بخوانم. گفتم شما تاج سر ما هستید و آن شب غوغا کرد و شعر خوبی خواند. آن موقع هنوز نمی‌دانست باید کجا برود و کسی را هم نمی‌شناخت. به قدری شعرش گل کرد که به همه خوش گذشت و رفته رفته با هم دوست شدیم. آقای سایه همواره آدمی کم‌معاشرت بوده‌است، ولی ما همواره با یکدیگر در ارتباط بوده‌ایم. من آن شعرش را که می‌گوید، من و هزار امید است، هر هزار تویی، بسیار دوست دارم و یادم هست وقتی شعر را سروده بود، چندی بعد یک جابه‌جایی در آن صورت گرفت که بدل به این شعر زیبا شد. به گمان من سایه ذوق الهی دارد و وقتی غزل‌هایش را می‌خوانیم، فکر می‌کنم به جایی مقدس مربوط است. من با آن غزلش که می‌گوید «... دو چشم مرا نشانه گرفت» بسیار گریستم. من به سایه عزیز ارادت خاص دارم و همیشه خیر او را خواسته‌ام. در سفرهایی که داشتم، مهمانش بودم. در یک مهمانی به ما ماهی سفید داد که بسیار خوشمزه بود. سایه برای ادبیات ایران غنیمتی است که کم به دست می‌آید. یکی از بزرگان ادب ایران است. امید که سایهٔ جناب سایه سال‌ها بر سر ما باشد.» ** ''[[سیمین بهبهانی]]''<ref name="isna"/> * «در طول چهل و اندی سال دوستی از نزدیک و خوشبختانه بسیار نزدیک، هرگز ندیدم که او هنرمند راستینی، از مردم زمانه ما را به چشم انکار نگریسته باشد. در میان صدها دلیلی که به عظمت او می‌توان اقامه کرد، همین یک دلیل بس که او بر چکاد بلندی ایستاده که نیازی به انکار دیگران ندارد و این موهبتی است الهی. باز هم از همان فرمول دشمن‌تراشانهٔ خودم استفاده می‌کنم و می‌گویم، متجاوز از نیم قرن است که نسل‌های پی در پی عاشقان شعر فارسی حافظه‌های‌شان را از شعر سایه سرشار کرده‌اند. امروز اگر آماری از حافظه‌های فرهیختهٔ شعردوست در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود، شعر هیچ‌یک از معاصران زنده نمی‌تواند با شعر سایه رقابت کند. بسیاری از مصرع‌های شعر او در حکم امثال سایره درآمده است و گاه گاه در زندگی بدان تمثل می‌شود. از همان حدود ۶۰ سال پیش که در نوجوانی سرود: «روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید / حالیا چشم جهانی نگرانی من و توست». تا به امروز که غمگنانه با خویش زمزمه می‌کند «یک دم نگاه کن که چه بر باد می‌دهیم / چندین هزار امید بنی‌آدم است این». بسیاری از این سخنان او حکم امثال سایره به خود گرفته‌اند.» ** ''[[محمدرضا شفیعی کدکنی]]''<ref name="isna"/> * «من، محمود، نه فقط با غزل‌ها و مهربانی‌های‌تان همیشه با شما بوده‌ام، بلکه هرکجا بوده و باشم، حافظِ به سعی سایه، بر دیدهٔ چشم‌های من بوده‌است و هست. «دیدنِ روی تو را دیدهٔ جان‌بین باید / وین کجا مرتبهٔ چشم جهان‌بینِ من است» ** ''[[محمود دولت‌آبادی]]''<ref name="isna"/> {{اصلی|گل‌ها (برنامه رادیویی)}} * «چند سال پیش آقای ابتهاج را دیدم و به او گفتم که شما به موسیقی خیانت کردید چون همه ما در آن زمان در بهترین شرایط نوازندگی بودیم اما شما کاری کردید که ما خانه نشین شویم و با آنکه حقوق ما را می‌دادید، نمی‌گذاشتید برنامه ای ضبط کنیم. همه ما در آن زمان در اوج جوانی و خلاقیت نوازندگی بودیم. به ایشان گفتم ای کاش برنامه‌ها را ضبط می‌کردید اما پخش نمی‌کردید. باور کنید در آن سال‌ها به واسطه بداهه نوازی هر کدام از ما آثاری می‌توانست ضبط شود که امروزه جزو میراث موسیقی ما به‌شمار روند اما متأسفانه با این نحوه برخورد و سوء مدیریت از بین رفته‌اند.»<ref>[https://www.magiran.com/article/3116019 گفت وگو با فرهنگ شریف و بابک بختیاری پیرامون زندگی پرویز یاحقی و موسیقی «گلها»:آن روز که یاحقی یقه ابتهاج را گرفت]، روزنامه اعتماد، ۲ اسفند ۱۳۹۳.</ref> ** [[w:فرهنگ شریف|فرهنگ شریف]] * «من در آن سال‌ها حاضر نبودم به رادیو بروم و از طرفی برخی دوستان مرا محاکمه می‌کردند و می‌گفتند باید برای همه ملت ایران بخوانم. زمان گذشت تا این‌که گفتند کسی رئیس مرکز موسیقی رادیو شده که آدم متفاوتی است و می‌توانید با او حرف بزنید و آن شخص جناب هوشنگ ابتهاج بود. من پیش‌تر با اشعارش آشنایی مختصری داشتم. به دیدن ایشان رفتم و همان‌جور که انتظار داشتم، با برخورد یک چهره فرهیخته و ادیب روبه‌رو شدم، در آن دیدار جناب سایه بسیار زیبا برخورد کردند، گفتند در برنامه‌های ما شرکت کنید. موافقت نکردم، اما آن‌قدر خوب و زیبا برخورد کرد که باعث تشویق من شد. ایشان همواره مرا در کار و فعالیت تشویق می‌کردند. پس از آن فعالیتم در رادیو آغاز شد و رابطه عاشقانه‌ای با جناب ایشان پدید آمد و روزی دو سه بار در هفته به منزل‌شان می‌رفتم و از دیدگاه ظریف زیبایی‌شناسی‌اش بهره می‌بردم. مرا شاعرانه و رندانه تشویق می‌کرد.» ** ''[[شهرام ناظری]]''<ref name="isna"/> * «در آن سال‌ها که خدمت جناب سایه می‌رسیدیم، بسیاری دیگر از ادیبان و شاعران حضور داشتند؛ به‌آذین، محمد قاضی، سیاوش کسرایی، احسان طبری و بسیاری دیگر حضور داشتند. دوره درخشانی در زندگی من بود. ایشان همواره با صبر و حوصله کار می‌کردند. به اعتقاد من در شکل‌گیری دیدگاه اجتماعی در موسیقی ایران بسیار اثرگذار بودند و در گروهی که به وجود آمد، جناب سایه سردسته بود. ایشان مثل پدر ما بود و ما هم مانند پروانه به گرد ایشان جمع شده بودیم.» ** ''[[شهرام ناظری]]''<ref name="isna"/> * «سایه از سال‌های دهه ۵۰ با بهترین موسیقی‌دان‌ها در ارتباط بود و با فعالیت‌هایی که صورت گرفت، جانی دیگر به موسیقی ایرانی دمیده شد و نقش ایشان در ریاست بخش موسیقی رادیو بسیار باارزش و محترم بود» ** ''[[داریوش طلایی]]''<ref name="isna"/> == منابع == {{پانویس|۲}} == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{انبار-رده|Hushang Ebtehaj}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:اهالی رشت]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:زادگان ۱۹۲۸ (میلادی)]] [[رده:سوسیالیست‌ها]] [[رده:شاعران ایرانی]] [[رده:شاعران فارسی‌زبان]] [[رده:کمونیست‌های ایرانی]] [[رده:درگذشتگان ۱۴۰۱]] a1j534kjt53wm90pc9g39q0o5yw4lgc بهرام بیضایی 0 10938 171277 171190 2022-08-12T17:17:27Z 151.245.176.167 wikitext text/x-wiki [[پرونده:Bahram Bayzai.jpg|بندانگشتی|280px|پرترهٔ بیضایی، کارِ [[فخرالدّین فخرالدّینی]] (۱۳۸۱) ---- «نخستین دیدار ما سال ۱۳۸۱ در آتلیه من رخ داد که در‌‌ همان جلسه هم از او عکاسی کردم. با هم در باره فیلم‌هایش صحبت کردیم و سئوال‌هایی در باره تاریخ و جامعه ایرانی پیش آمد که بعد از فکر و تامل به آن‌ها پاسخ داد. در میان مکث یکی از همین پرسش‌ها و پاسخ‌ها بود که این فیگور ناخودآگاه شکل گرفت و من هم آن را ثبت کردم. در مدت دو ساعتی که حرف می‌زدیم و من همزمان عکاسی می‌کردم، بهرام بیضایی را چون آثارش مستحکم و باوقار یافتم. نگاه ژرف او در آثارش، در این عکس هم تجلی پیدا کرده است. جدیت بیضایی در کار‌هایش، اینجا هم نمود دارد. بعد از نزدیک به ۱۰ سال که دوباره به این عکس نگاه می‌کنم، آن را یکی از بهترین پرتره‌هایی می‌یابم که تاکنون انداخته‌ام؛ چرا که به بهترین شکل، شخصیت سوژه را آشکار و برملا کرده است.»{{سخ}}<div style="text-align: left;">فخرالدّینی، ۱۳۹۱<ref>https://khabaronline.ir/news/205312</ref></div>]] '''[[w:بهرام بیضایی|بهرام بیضایی]]''' (یا '''بیضائی'''، ۵ دیِ ۱۳۱۷) نویسنده و کارگردان و پژوهشگرِ ایرانیِ فیلم و نمایش است. زادهٔ [[تهران]] در خانواده‌ای سرشناسِ [[آران]]ی، پسرِ [[نعمت‌الله ذکایی]] است، تحصیلِ دانشگاهی را نیم‌تمام رها کرد؛ از سالِ ۱۳۴۶ به کارگردانی در تئاتر و از ۱۳۴۹ در سینما مشغول شد. همچنین به تدوینگری و ترجمهٔ ادبی و تدریس دانشگاهی پرداخته‌است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=امید|نام=جمال|پیوند نویسنده=جمال امید|عنوان=فرهنگ سینمای ایران|سال=۱۳۷۷ش-۱۹۹۸م|ناشر=نگاه|مکان=تهران|شابک=9646174892|صفحه=۸۳}}</ref> == گفته‌ها == === دههٔ ۱۳۵۰ === * من [[زبان فارسی]] را خیلی دوست دارم و کوششم همیشه در استفاده و بهره‌گیری از آن است، راستش من برای زبان فارسی احترام عمیقی قایلم زیرا که این زبان، با قدرت تمام، خاصیت‌های ثمربخش خود را از مانع زمان عبور داده است.{{سخ}}و در طول مدتی قریب هزار سال ادامه یافته است. ** {{کوچک|۱۳۵۵<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضائی|نام=بهرام|نام خانوادگی2=وزل|نام2=علیرضا|عنوان=سیری پرجذبه در دنیای جادوئی یک فیلمساز . . .|ژورنال=ستاره سینما|تاریخ=۲۴ مهر ۲۵۳۵ شاهنشاهی|شماره=۱۵۷|صفحه=۴-۵}}</ref>}} === دههٔ ۱۳۷۰ === ;۱۳۷۱ * . . . من دستم را می‌شکنم و اجازه نمی‌دهم مرا سانسورچی خودم کنید. . . . ** {{کوچک|۱۵ آبان، در نامهٔ اعتراض به مسئولانِ سینمایی دربارهٔ ''[[مسافران (فیلم ۱۳۷۰)|مسافران]]''}}<ref>''افسانه''، شمارهٔ ۴، صفحهٔ ۱۲۶</ref> ;۱۳۷۹ * به همه ما هنگام تولد، یک هدیه خدایی داده شده و آن خرد است. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد. بعضی‌ها در طول زندگی از این نعمت استفاده نمی‌کنند. آن را محبوس می‌کنند و یا به دیگران واگذار می‌کنند. بعضی‌ها هم آن را به کار می‌اندازند و پرورش می‌دهند. تا زمانی که ما خودمان را خلع خرد شده بشناسیم و تصمیم گرفتن راجع به حقوق انسانی خودمان را به دیگران بسپاریم، طبیعی است که بخش بزرگی از این ودیعه را در خودمان نفی و تباه و نابود می‌کنیم. ** {{کوچک|۱۵ دی، سینما بهمنِ [[کاشان]]}}<ref>''سرزدن به خانه‌ی پدری''، ص. ۹۸</ref> === دههٔ ۱۳۸۰ === * روزِ تولّدم را به نمایشِ ایران تسلیت می‌گویم . . . ** {{کوچک|۵ دیِ ۱۳۸۶، در سوگِ [[اکبر رادی]]}}<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|ژورنال=سیمیا|عنوان=یادداشتِ بهرام بیضایی در سوگِ اکبر رادی|شماره=۲|تاریخ=زمستان ۱۳۸۶|صفحه=۱۲-۱۳}}</ref> === دههٔ ۱۳۹۰ === * . . . من خیال نمی‌کنم در دو جامعۀ متفاوت دینی و غیردینی زندگی کرده‌ام. در جاهایی زندگی کرده‌ام که نه دینداری‌اش عمیق است نه بی‌دینی‌اش! فعلاً که چه اینجا و چه آنجا سکولارها در صف چلوکباب نذری سینه می‌زنند، و دینی‌ها نمی‌دانند برج‌هایشان را تا کجا بالا ببرند و پول‌هایشان را چطور پارو کنند. ** {{کوچک|۲۳ ژوئنِ ۲۰۱۷، دانشگاه سنت اندروز (این پاسخِ بیضایی به پرسشِ پرسنده در گزارشِ ۹ مردادِ ۱۳۹۶ روزنامهٔ ''شرق'' حذف شد، ولی در وبسایتِ «سینما-چشم» منتشر شد.)}}<ref>[https://cine-eye.net/%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AF/%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4/%D8%A8%DB%8C%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%82%D9%84%D9%85%D8%B1%D9%88-%D9%85%D9%86-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%A7%D8%B3%D8%AA/ بیضایی: قلمرو من فرهنگ است]</ref> == دربارهٔ او == {{نقل قول۲|left|در ایران، استاد مطلق برای من بهرام بیضایی است. . . . می‌توانم بنشینم و درباره‌اش ساعت‌ها حرف بزنم که چرا، و خیلی دوست دارم روزی بنشینم و دربارهٔ این که چرا بیضایی فیلم‌ساز فوق‌العاده‌ای است، صحبت کنم. چون خیلی‌ها دارند به خودشان خیانت می‌کنند که او را خوب نمی‌شناسند. . . . من فیلم ''[[سفر (فیلم ۱۳۵۱)|سفر]]'' او را در حد بهترین فیلم‌های دنیا می‌دانم.|[[امیر نادری]]، ۱۳۶۴<ref>{{پک|نادری|۱۳۷۰|ف=با نادری دربارهٔ فیلم‌هایش|ص=۵۵۵–۵۵۶}}</ref>}} {{نقل قول۲|left|با «[[مرگ یزدگرد (فیلم)|مرگ یزدگرد]]»، «[[چریکهٔ تارا]]» و . . . «[[باشو، غریبه‌ی کوچک|باشو]]» ما صاحب آن چیزی شده‌ایم که بومیت ما را با عالمیت متن عمقی به هم می‌تند. با بیضایی سینمای ما زبان باز کرده است.|[[رضا براهنی]]، ۱۳۷۰<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=براهنی|نام=رضا|پیوند نویسنده=رضا براهنی|عنوان=رؤیای بیدار|سال=۱۳۷۳|ناشر=قطره|مکان=تهران|شابک=|صفحه=۲۸۳}}</ref>}} {{نقل قول۲|left|. . . تفسیر اساطیر به زبانی نو . . . . بهرام بیضایی به گمان من در این کار تواناست . . .|[[جلال ستّاری]]، ۱۳۷۹<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=ستاری|نام=جلال|پیوند نویسنده=جلال ستاری|ژورنال=تئاتر|عنوان=سخن نو آر|شماره=۲۲ و ۲۳|تاریخ=بهار و تابستان ۱۳۷۹|صفحه=۳۴}}</ref>}} {{نقل قول۲|left|من به دقت و پشتکاری که بیضایی داشته است تحسین می‌فرستم و آرزو می‌کنم که ای کاش کسان دیگری، که پرشماره هم نیستند، می‌شد که داشته باشند و می‌شد که بیضایی هم می‌توانست یکی دو فرصتی که یکی دو نفر دیگری هم پیدا کردند پیدا کند.|[[ابراهیم گلستان]]، برای زادروزِ بیضایی، ۱۳۹۶<ref>{{پک|گلستان|۱۳۹۶|ف=پایسته بزرگداشت و تمجید|ص=۱۲}}</ref>}} * . . . آقای بیضایی با هوشمندی و آگاهی و تسلط کامل کار می‌کند و مداوم و مستمر. هم کارهای تحقیقیش دربارهٔ تئاتر در خور مداقه‌اند و هم آثار بدیعش. ** [[مهشید امیرشاهی]]، ۱۳۵۰<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=امیرشاهی|نام=مهشید|پیوند نویسنده=مهشید امیرشاهی|ژورنال=رودکی|عنوان=هشتمین سفر سندباد|شماره=۵|تاریخ=بهمن ۱۳۵۰|صفحه=۲۶}}</ref> * . . . بهرام بیضائی که پنجاه سال از سینمای این مملکت جلو است! ** [[منوچهر احمدی]]، ۱۳۵۴<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=احمدی|نام=منوچهر|ژورنال=ستاره سینما|عنوان=من هرگز با سینمای تجارتی سازش نمی کنم!|شماره=۱۲۸|تاریخ=۱۶ اسفند ۱۳۵۴|صفحه=۱۲}}</ref> * . . . بیضایی در طنز ژرف و سرشار مهارت دارد و چنان طنزی که قابل تقلید نیست. ** [[پرویز فنّی‌زاده]]، ۱۳۵۵<ref>''مثل تکه شعری بیان شده: زندگی و بازیگری پرویز فنی‌زاده'' (۱۳۹۴). ص. ۴۴۰. (از شمارهٔ ۱۷۵ هفته‌نامهٔ ''ستارهٔ سینما'')</ref> * . . . آنچه بیش از همه نام بیضائی را، بویژه در این شرائط، برجسته میکند، آگاهی اوست به حفظ حرمت هنر و هنرمند در این سیاه‌ترین دوره از تاریخ معاصر کشورمان . . . ** [[رضا علّامه‌زاده]]<ref>''از دور بر آتش: سخنی بر سینما و سانسور'' (۱۳۷۴). ص. ۳۰.</ref> * در سالهای ۵۸ یا ۵۹ روزی یکی از همکاران در ادارهٔ تئاتر مرا صدا زد و گفت، در پاگرد پله‌های طبقهٔ آخر اداره که حالت یک انبار کوچک را داشت پرونده‌ها و عکسهایی از گذشته تئاتر را دیده که روی هم ریخته شده بودند. با چند نفر از همکاران دیگر کنجکاوانه رفتیم و تراژدی‌ترین صحنه را در برابرمان دیدیم. . . . یکی از مطالبی که آنروز نظر مرا جلب کرد نامه‌هایی بود که بر رد نمایشنامه‌های مختلف تایپ شده و جدید بهرام بیضائی نوشته بودند و به خود نمایشنامه‌ها وصل بود. . . . ** اکبر یادگاری، ۱۳۷۶<ref>{{پک|یادگاری|۱۳۷۶|ف=بهرام بیضائی|ص=۵}}</ref> * . . . هر سیاست فرهنگی که نتواند چنین آدمی را تاب بیاورد، بزرگترین لطمهٔ اقتصادی و تاریخی را به ملتش زده است. ** [[بهزاد فراهانی]]<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=نصیری‌فر|نام=حبیب‌الله|پیوند نویسنده=حبیب‌الله نصیری‌فر|عنوان=سیمای هنرمندان ایران|جلد=۵|صفحه=۳۵۱|سال=۱۳۸۰|ناشر=دنیای نو|مکان=[[تهران]]|شابک=964-6564-56-9}}</ref> * . . . نارسی‌سیزم (خودشیفته‌گی) خودشکوفا و رشدیافته‌ی بهرام بیضایی فراتر از اندیشه‌های نه تنها توده‌ی اجتماع، که قشر به ظاهر فرهیخته اما پوسته‌وار شبه‌روشن‌فکر ما است.{{سخ}}بهرام ناآرام، دانای بی‌کردار نیست. ساختارهای ذهنی اسکیزوئید یک پژوهش‌گر به او این امکان و توان را بخشیده است که دهه‌ها پیش‌تر و فرسنگ‌ها فراتر از اجتماع خشم‌گین ساده‌انگار بیاندیشد و حافظه‌ی تاریخی‌اش را پاس دارد. ** بهنام اوحدی، ۱۳۸۶<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=اوحدی|نام=بهنام|ژورنال=فردوسی|عنوان=روح ناآرام بهرام پشتیبان|شماره=۶۰ و ۶۱|تاریخ=دی و بهمن ۱۳۸۶|صفحه=۳۸}}</ref> * نمی‌توانم بگویم چقدر برای این هنرمند عزیز احترام قائل هستم. این قدر ایشان را دوست دارم که حد ندارد. هر جا که عکس یا نوشته‌ای از ایشان می‌بینم واقعاً احساس می‌کنم پسر خودم است؛ برایش دعا می‌کنم و عکسش را می‌بوسم. به نظر من ما در ایران لنگه بیضایی را نداریم. ** [[فرّخ‌لقا هوشمند]]، ۱۳۸۷<ref>{{پک|هوشمند|−|۱۳۸۷|ف=انگار پسر خودم|ص=۱۳۴}}</ref> * نه پولش را داشتم و نه روی‌اش را که بردارم با خانواده راه بیفتم بروم در خانه بیضایی که آنقدر حسرت دیدنش را خورده‌ام . . . . ** [[احمد بیگدلی]]، ۱۳۸۸<ref>{{پک|بیگدلی|علی‌محمدی|۱۳۸۸|ف=خواستم کج بنشینم و راست بگویم|ص=۷}}</ref> * بیضایی درخت تناوری است که زیر سنگینیِ شاخه‌های پر بار خود خم شده بود؛ خوشبختانه اینک فرصتی فراهم شده تا این شاخه‌ها تکانده شود و میوه‌هایش کام اهل دانایی را شیرین کند. آن‌ها که طعم میوه این درخت را چشیده‌اند و یا در سایه شاخساران لحظاتی آرمیده‌اند و یا در طوفان‌های ریشه‌کن استواری آن را آزموده‌اند، به تعلق ریشه‌های سترگ آن به خاک این سرزمین تردیدی ندارند. ** [[علیرضا داوودنژاد]] در آستانهٔ جشنوارهٔ بیضایی در زادروزِ بیضایی به سالِ ۱۳۹۵<ref>http://cinemacinema.ir/news/یادداشت-علیرضا-داود-نژاد-درباره-بهرام/</ref> * بیضایی یک کلمه است: استاد. تنها یک کلمه. کاش می‌توانستم آن گونه که بیان می‌کنم نوشته شود استاد. چشم‌هایش چیزهایی می‌داند آن قدر دور، ناب و کمیاب که نمی‌توان در مورد آنها صحبت کرد. ** [[فرهنگ معیّری]]<ref>معیّری، [[بهرام بیضایی#.D9.82.D9.88.DA.A9.D8.A7.D8.B3.DB.8C.D8.A7.D9.86|« «فرهنگ معیّری طراح چهره‌پرداز» از کتاب بهرام بیضایی و پدیدهٔ سگ‌کشی»]]، ۱۸۳–۱۸۵.</ref> * بیضایی را از همان ابتدا می‌شناختم. برایش احترام قایل بودم. کارهای بهرام بیضایی سمبلیک است؛ یعنی در حقیقت اگر گرهی، چیزی، رمزی در کار هست وقتی ازش سئوال می‌کنیم نمی‌گوید. می‌گوید هرچه برداشت می‌کنی همان درست است… سمبلیک می‌سازد. خیلی عرفانی فکر می‌کند و سئوالات زندگی‌اش را در فیلم‌هایش به یک صورتی مطرح می‌کند… ** [[منوچهر فرید]]، ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۴/ ۲۴ شهریور ۱۳۹۳<ref>{{یادکرد وب|عنوان=میراث من سکوت؛ گفت‌وگو با منوچهر فرید بازیگر قدیمی سینما و تئاتر/ بخش‌اول|نشانی=https://www.radiofarda.com/a/f7-manouchehr-farid-interview-part1/25475738.html|نشانی بایگانی=https://web.archive.org/web/2/https://www.radiofarda.com/a/f7-manouchehr-farid-interview-part1/25475738.html|تاریخ بایگانی=۱۹ نوامبر ۲۰۲۱|تاریخ=۲۴ شهریور ۱۳۹۳|ناشر=رادیو فردا}}</ref><ref>{{یادکرد وب|عنوان=عیّار تنها؛ گفت‌وگو با منوچهر فرید بازیگر قدیمی سینما و تئاتر/ بخش‌دوم |نشانی=https://www.radiofarda.com/a/f7-manouchehr-farid-interview-part2/26598215.html|نشانی بایگانی=https://web.archive.org/web/2/https://www.radiofarda.com/a/f7-manouchehr-farid-interview-part2/26598215.html|تاریخ بایگانی=۲۲ سپتامبر ۲۰۲۱|تاریخ=۲۴ شهریور ۱۳۹۳|ناشر=رادیو فردا}}</ref> * . . . باید بنیادی به اسم بیضایی‌شناسی راه‌بیندازند! ** [[امیر جعفری]]، خردادِ ۱۳۹۵<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی1=جعفری|نام1=امیر|پیوند نویسنده1=امیر جعفری|نام خانوادگی2=−|ژورنال=[[اعتماد (روزنامه)|اعتماد]]|عنوان=باید بنیاد بیضایی‌شناسی راه‌بیندازند|شماره=۳۵۵۶|تاریخ=۳۱ خرداد ۱۳۹۵|صفحه=۸-۹}}</ref> * یک دفعه [[عباس کیارستمی]] با شوخی به من گفت که روزی شخصی من را استاد خطاب کرد و من به او گفتم که من استاد نیستم و تنها دو استاد وجود دارد که یکی بهرام بیضایی است − که بد هم نگفته است − و دومی را درباره من اطلاق کرد که فکر کردم دومی را در پرانتز باز گذاشته که وقتی خاطره تعریف می‌کند، این اسم را بگذارد! ** [[آیدین آغداشلو]]،<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=سلحشور|نام=یزدان|ژورنال=هنر و تجربه|عنوان=شکست بهرام از گور!|شماره=۱۵|تاریخ=آبان ۱۳۹۷|صفحه=۱۴۴-۱۴۵}}</ref> ۶ آبانِ ۱۳۹۵<ref>[http://bukharamag.com/1395.08.15528.html/ آیدین آغداشلو با دوستدارانش سخن گفت / پریسا احدیان]</ref> * در حالی برای نخستین بار جشنواره تئاتری به نام بهرام بیضایی، کارگردان فراری توسط یکی از مراکز فرهنگ و هنر علمی کاربردی کشور برگزار می‌شود که این فرد به غیر از تمامی فعالیت‌هایی که در طول اقامتش در آمریکا علیه ایران و ارزش‌ها و باورها و اعتقادات مردم این سرزمین انجام داده، چندی پیش در اجرای تئاتر با خواننده هتاک فراری ([[محسن نامجو|م. ن]]) همکاری داشت و اخیراً نیز با اجرای تئاتر مبتذلی به نام «[[طربنامه]]» در کالیفرنیا به مضحکه و مسخره ارزش‌های اسلامی جامعه ایران پرداخت. گفته می‌شود جشنواره فوق به معرفی برترین نمایشنامه‌های اقتباسی، پژوهش و مقالات برتر دربارهٔ آثار و اندیشه‌های بیضایی می‌پردازد. ** روزنامهٔ کیهان، بی امضا، آذر ماه ۱۳۹۵<ref>http://kayhan.ir/fa/news/91931/جشنواره‌ای-به-نام-یک-فراری-از-وطناخبار-ادبی-و-هنری</ref> * . . . نه تنها کشور ما بلکه فکر می‌کنم آقای بیضایی یکی از گوهرهای فرهنگ معاصر کره زمین است . . . ** [[آناهید آباد]]، ۱۳۹۶<ref>{{پک|−|۲۰۱۷|ص=|ک=بخش فارسی یورونیوز|ف=آناهید آباد: بیضایی یکی از گوهرهای دنیاست، ای کاش اینجا بود}}</ref> * . . . باید بگویم ما نمونه‌ای مشابه بیضایی نداشته‌ایم. . . . ** [[ناصر فکوهی]]، ۱۳۹۷<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=فکوهی|نام=ناصر|پیوند نویسنده=ناصر فکوهی|نام خانوادگی2=گله‌دارزاده|نام2=ابراهیم|ژورنال=نمایش|عنوان=زندگی پرحاصل و شرافتمندانه|شماره=۲۳۲|تاریخ=دی ۱۳۹۷|صفحه=۹۳}}</ref> * . . . بهرام بیضایی در کوچه و خیابان اجرا کند افتخاری برای آنجاست . . . ** [[سید جلال‌الدین دری]]، ۱۳۹۹<ref>https://www.yjc.ir/00Vekz</ref> * یادمان باشد که بیضایی برای عالی مقامی‌اش در هنر، راه عجیب سختی را سپری کرده است که گاه توصیفش شبیه آنی است که در [[مرگ یزدگرد]] می‌بینیم؛ دهشت بر دهشت. تن ندادن به ابتذال در زمانی که تنها راه بقا همین می‌نمود، اراده‌ای بس سترگ می‌خواست. ** مصطفی جلالی فخر، ۱۳۹۹<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=جلالی فخر|نام=مصطفی|ژورنال=[[اعتماد (روزنامه)|اعتماد]]|عنوان=جای خالی استاد|شماره=۴۸۲۵|تاریخ=۶ دی ۱۳۹۹|صفحه=۱ و ۴}}</ref> * بهرام بیضایی یکی از شخصیت‌های برجسته فرهنگی و هنری قرن بیستم ایران هست و در این هیچ کس نباید شک کند. ولی در سینما من ایشان را خوب نگاه می‌کنم. بیضایی یک هنرمند ذهن‌گراست و آبشخورش تعزیه است، تئاتر است، آیین‌های مذهبی و غیرمذهبی است، ادبیات ایران است، تاریخ ایران است، زبان فارسی است، مینیاتور ایرانی است... و تم‌هایش هم اساطیر است و هویت و عشق و برابری زن. من کارگردان بزرگ سینمای دنیا را که جزو کارگردان‌های پانتئون دنیاست، [[ماکس اُفولس]] که آلمانی-فرانسوی است، که حدود ۱۸ فیلم ساخته و تمام فیلم‌هایش به جز یک فیلم، مرکزش زن هستند، و تم‌های فیلم، بی‌عدالتی در مورد زنان، آزادی‌خواهی زن در جامعه مردسالار است. چیزی که تم مشترک اغلب فیلم‌های بیضایی [است]، مرکزشان یک زن قرار دارد، زن‌های آزادی‌خواه، برابری‌خواه، در یک جامعه مردسالار، در سبک بیان هر دو هم آقای بهرام بیضایی تحت تاثیر آقای ماکس اُفولس هست. این جا باید تذکر بدهم که هیچ وقت بیضایی کپی نمی‌کند. یعنی چیزی نیست که از ماکس اُفولس کپی کرده باشد. بلکه در آن مسئله‌ای که مطرح می‌کند، اگر ماکس اُفولس راجع به زن و عشقش و شکست در عشق یا نابرابری اجتماعی خودش صحبت می‌کند و او را نشان می‌دهد، بیضایی این را در یک محیط بسیار وسیع‌تری در یک جامعه مردسالار با تعصب ایرانی قرار می‌دهد و آن مسائل اسطوره‌ای ایران در حرکت تعزیه‌ای که در کتاب تئاتر در ایرانش مطرح می‌کند، که این تعزیه شکلی بوده از ایران قدیم باستان، و هر روز شکل اجرایش عوض شده... ** [[بهمن مقصودلو]]<ref>{{یادکرد وب|عنوان=یادنامه بهرام بیضایی، «عیّار تنها»|نشانی=https://www.radiofarda.com/a/30906434.html|وبگاه=رادیو فردا|بازبینی=2020-12-31|کد زبان=fa}}</ref> * . . . شما که اغلب در کنار یکی دو کار پرمایه، همه به دیو و پهلوان یا روحوضی‌های وطنی می‌پرداختید (صرف نظر از موفق یا ناموفق بودن آنها) برای بیان گفتنی‌های ناگفتنی (حتی هنوز در آن دیار) به هر حال اینک و امروز در زیر آن آسمان گشاده و گسترده از نظر مالی «گنج بی‌رنج آماده» وفور بازیگران خلاق امکانات موسیقایی، دکور و ... و لوازم صحنه و ... همه و هر چه که بخواهید در دسترس است آیا نمی‌دانید که چه بایدتان کرد؟! . . . سخنی بگویید ... سخنی که سخن باشد! ** [[خسرو حکیم رابط]]، ۱۴۰۱<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=حکیم رابط|نام=خسرو|پیوند نویسنده=خسرو حکیم رابط|عنوان=توانای ناتوان، تئاتر ما|صفحه=۲۴-۲۵|سال=۱۴۰۱|ناشر=عنوان|مکان=[[تهران]]|شابک=978-622-7501-25-4}}</ref> * من . . . از کودکی آدم مستقلی بودم، شاید به خاطر بزرگ شدن زیر سایه‌ی بهرام بیضایی. ** [[نیلوفر بیضایی]]، تابستانِ ۱۴۰۱<ref>https://www.balatarin.com/permlink/2022/8/12/5845866</ref> === اخبار و احوال === {{multiple image | align = left | direction = vertical | header = | width = 250 | image1 = Aydin Aghdashloo in 2004.jpg | alt1 = Colored dice with white background | caption1 =بهرام بیضایی، فرهنگی وسیع، سابقه‌ای آبرومند، وسواسی بغایت و تسلطی کافی در کار خود دارد. . . .{{سخ}}اما این گوهر پیچیده و این ترکیب خاص چگونه فراهم آمده‌است؟ او می‌تواند تمام آهنگ تیتراژ فیلم ''[[نشانی از شر|ضربه‌ی شیطان]]'' [[اورسن ولز]] را با دهانش بزند. می‌تواند همه‌ی فیلم‌های [[کنجی میزوگوچی|میزوگوشی]] و [[یاسوجیرو ازو|ازو]] را تک‌تک و با شرح و تفصیل نام ببرد. می‌تواند خاطرات شخصی‌اش را از تآترهای روحوضی و دوران کارآموزیش را در [[گروه آناهیتا]] طوری نقل کند که شنونده از خنده روده‌بر شود. او تقریبا همه‌ی مینیاتورهای قدیمی ایرانی را که صحنه‌ای از رقص یا نمایش را تصویر کرده‌اند می‌شناسد. می‌تواند "[[تاریخ وصاف]]" را از رو، بی‌غلط و بی‌تپق بخواند – او نمونه‌ی کاملی است از نسل هنرمندانی که در جستجوی معنا و هویت، از فرهنگی ترکیبی و معضل و مفصل، خود را انباشته‌اند. . . .{{سخ}}اما در روزگار ما، بیضایی گوهری است. . . . حضورش همچنان موهبتی است. چراکه از نسل بزرگان است.{{سخ}}<div style="text-align: left;">[[آیدین آغداشلو]]، ۱۳۶۸<ref>{{پک|آغداشلو|۱۳۶۸|ف=یک رؤیای دم صبح|ص=۷}}</ref></div> | image2 = Ghazaleh Alizadeh.png | alt2 = Colored dice with white background | caption2 =. . . شبی از خواب دیشبش می‌گفت. هر دو، هر از گاه، خواب سقوط می‌دیدیم، مضمون خواب‌ها را رد و بدل می‌کردیم. ایستاده بر لبهٔ سست و ژندهٔ زندگی، توشهٔ دیگری نداشتیم. یک ساختمان بلند را خواب دیده بود، با حیاط سیمانی خشک. گروهی بچّه دور گودالی مستطیل بازی می‌کردند، هیچ نرده‌ای، حصاری، حفاظِ گودال نبود. بهرام تعجّب می‌کرد، نگران بچّه‌ها بود؛ چرا درست همانجا، در مرز سقوط؟ کاری از دستش برنمی‌آمد. تا کودکی افتاد، رفت به اعماق. . . .{{سخ}}<div style="text-align: left;">[[غزاله علیزاده]]، تیرِ ۱۳۶۸<ref>{{پک|علیزاده|۱۳۶۸|ف=عکس و آینه|رف=قوکاسیان|ص=۱۳۱}}</ref></div> | image3 = Mahmood Dolatabadi.jpg | alt3 = Colored dice with white background | caption3 =. . . از آغاز قدرت یادگیری خود را تقویت می‌کردم و بهرام را به عنوان استاد خود می‌نگریستم و اشتباه نمی‌کردم. در جوانی متوجه بلوغی در بیضایی شده بودم که شگفت‌انگیز بود. . . .{{سخ}}<div style="text-align: left;">[[محمود دولت‌آبادی]]، اردیبهشتِ ۱۳۸۲<ref>{{پک|−|۱۳۸۲|ص=|ک=ایسنا|ف=امید روحانی، محمود دولت‌آبادی و محمدضا اصلانی از بهرام بیضایی گفتند/1}}</ref></div>}} *. . . در سالهای نوجوانی با چه پشتکاری و جویندگی بی‌مانندی با امکانات ناچیزی از این سینما به آن سینما می‌رفت و بسیاری از آثار کلاسیک سینمایی را بارها و بارها می‌دید و پلان به پلان در ذهن نگاه می‌داشت تا روزی فیلمساز شود. **[[داریوش آشوری]]، ۱۳۷۱<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=آشوری|نام=داریوش|ژورنال=کلک|عنوان=تاریخ، رویا، کابوس: نگاهی به «ناصرالدین شاه، آکتور سینما»|شماره=۳۴|تاریخ=دی ۱۳۷۱|صفحه=۱۳۴-۱۳۵}}</ref> *در کافه فیروز، دوستان تازه‌ای پیدا کرده بودیم. [[داریوش آشوری]] و بهرام بیضائی و . . . بهرام عاشق سینما بود. تمام فیلم‌های سینمایی را می‌دید و گاه می‌شد یک فیلم صددقیقه‌ای را در دو ساعت و نیم با آب و تاب دادن جزئیات و حتی زاویه‌ی دید دوربین، تعریف می‌کرد. **[[ناصر شاهین‌پر]]<ref>{{پک|شاهین‌پر|۱۳۹۴|ف=دریچه‌ای رو به دیروز|ص=۳۵۲}}</ref> *در زمان جوانی ما [[سعید نفیسی]] برای همهٔ کتاب‌ها مقدمه می‌نوشت. می‌گفتند سعید نفیسی حتی کتاب‌ها را هم نمی‌خواند. یک بار بهرام بیضایی به من گفت: احمدرضا، بیا کتابی چاپ کنیم روی جلد بنویسیم بدون مقدمه‌ای از سعید نفیسی. **[[احمدرضا احمدی]]، ۱۳۸۸<ref>{{پک|احمدی|۱۳۸۸|ف=اتفاقات و بهار|ص=۱۵}}</ref> *بچه که بودم شش یا هفت ساله در کوچه‌مان با مردی همسایه بودیم با موهای جوگندمی، سر و وضع تقریباً متفاوت، همراه پیپ و خوشبو . . . همیشه به خودم می‌گفتم: چرا این آقا با همه فرق دارد و طور دیگری است؟ چرا . . . و هزار تا حرف و سؤال مثل این. بعدها فهمیدم که این آقای متمایز بهرام بیضایی − کارگردان سینما − است. او بی آن که خودش بخواهد و بداند، یکی از اصلی‌ترین محرکان من بود برای دوست داشتن سینما . . . **شادی یعقوبیان، ۱۳۷۵<ref>{{پک|یعقوبیان|۱۳۷۵|ف=شما و بیضایی|ص=۱۸۹}}</ref> *بله − بهرام بیضائی − بود. تازه‌آمده، مردی قدبلند بود با بارانی آبی و عینک ذره‌بینی شیشه‌سفید. در آسانسور هتل بهرام لبخندی در آئینه داشت و نگاه به من کرد که تا صد جهان دیگر از یاد نخواهم برد. نگاهمان تلخ و بی‌پناه بود. خودم را در آئینه نگاه کردم. رنگم سفید بود. آقای تازه‌وارد کمتر حرف می‌زد. در اتاقی نشستیم و چای آوردند. تازه‌وارد اسمش آقای اسلامی بود. بهرام خارج از کشور رفته بود و تدریس می‌کرد. حرف این بود که چرا می‌خواهید بروید. بهرام را آنقدر محکم تصور نمی‌کردم. نصیحت می‌کرد، نگرانی نسل آینده را داشت، می‌گفت از ما که گذشته‌است، فکر بچه‌های ایران باشید. (بیضایی سپس‌تر دو جملهٔ پایانیِ این را برساختهٔ کیمیایی می‌دانسته است؛ از جمله در فیلمِ ''عیّار تنها'' (۱۳۹۹) چنین گفته.)<ref>{{پک|غفوری آذر|۱۳۹۹|ص=|ک=رادیو فردا|ف=دانایی را نمی‌شود کشت}}</ref> **[[مسعود کیمیایی]]، ۱۳۷۸ دربارهٔ دیدارِ خودش و بیضایی با [[سعید امامی]] (یا همان «[[سعید اسلامی]]»)<ref>{{پک|کیمیایی|روحانی|۱۳۷۸|ف=بازجویی سعید امامی از کیمیایی و بیضایی|ص=۲۱}}</ref> *. . . روزی در اوایلِ دی‌ماه ۱۳۶۹، با آقای بیضایی از سرِ تمرین‌های مقدماتیِ فیلم «[[مسافران (فیلم ۱۳۷۰)|مسافران]]» در اتاقِ مخروبه‌ای در اداره‌ی تئاتر درآمدیم به خیابانِ پارس، نزدیکِ تندیسِ فردوسی. آقای بیضایی باید خود را به دفترِ فیلم می‌رساند که در آن هزار کار بر زمین مانده بود، و من همراهِ ایشان می‌رفتم. نشستیم توی سواریِ کهنه‌ی آقای بیضایی، که تا از توقف در حاشیه‌ی خیابان درآمد، یک بنزِ آخرین مدل، خلافِ جهتِ خیابانِ یکطرفه، جلوی‌مان سبز شد و بوقِ بلندش لحظه‌ای خشک‌مان کرد. راننده‌ی بنز سر بیرون آورد و عربده‌کشان رگِ گردن دراند که: «بکش کنار آقای بافرهنگ!» و لحنش را موقعِ گفتنِ «بافرهنگ» چنان کشید که خوب حالی‌مان شود این بدترین قسمتِ فحش است. منتظر بودم آقای بیضایی، پشتِ فرمان، دست کم به آقای توی بنز یادآوری کند اوست که خلاف آمده. اما چهره‌ی آقای بیضایی یکباره به نیشخندی شکفت و فقط زیرِ لب گفت: «بالاخره یکی به من گفت بافرهنگ!» . . . **[[حمید امجد]]، ۱۳۹۴<ref>{{پک|امجد|۱۳۹۴|ف=تمام آن خیابان های یکطرفه|رف=تنگستانی|ص=۲۳۵}}</ref> *. . . در یکی از صحنه‌های نمایشی که به صحنه برده بودم [[شهربانو]] جلوی امام حسین زانو می‌زند. بهرام بیضایی بعد از دیدن این صحنه از من پرسید دلیل این کار برای چه بود و چرا این‌طور نشان دادی که شهربانو جلوی امام حسین زانو زده‌است. من نیز گفتم برای این که از نظر من همه باید جلوی امام حسین زانو بزنند. امّا بیضایی به من گفت که سیدالشهدا برای این قیام کرد که نه کسی جلویش زانو بزند و نه او جلوی کسی زانو بزند. . . . بهرام بیضایی با این حرفش به من یاد داد که بیشتر از همه ما و کسانی که ادّعا دارند اسلام را می‌شناسد. ** [[محمّد رحمانیان]]، ۲۲ مهرِ ۱۳۹۴<ref name="http://www.mehrnews.com/2941266%22>%7B%7Bیادکرد وب | عنوان = استقبال از «روز واقعه» به یمن امام حسین (ع) است/ روایتی از بیضایی | ناشر = [[خبرگزاری مهر]] | نشانی = http://www.mehrnews.com/news/2941266/استقبال-از-روز-واقعه-به-یمن-امام-حسین-ع-است-روایتی-از-بیضایی | تاریخ بازدید = ۱۲ شهریور ۱۳۹۵ - کد مطلب: 2941266 }}</ref><ref name="http://donya-e-eqtesad.com//946699%22>%7B%7Bیادکرد وب | عنوان = استقبال از نمایشنامه‌خوانی «روز واقعه» | ناشر = [[روزنامه دنیای اقتصاد]] | نشانی = http://donya-e-eqtesad.com/news/946699 {{Webarchive|url=https://web.archive.org/web/20160913104230/http://donya-e-eqtesad.com/news/946699 |date=۱۳ سپتامبر ۲۰۱۶}} | تاریخ بازدید = ۱۲ شهریور ۱۳۹۵ - کد مطلب: 946699 }}</ref> * بهرام بیضایی از رفقای قدیمی ما که او نیز مانند [[سوسن تسلیمی]] مهاجرت کرده‌است سالها پیش به من گفت: «آدمی یا باید حرف بزند یا باید کار کند.» به نظر من هم آدمی که زیاد حرف می‌زند از فعالیت بازمی‌ماند و آدمی که فعالیت مداوم دارد، وقت حرف بیهوده ندارد. ** [[سیروس تسلیمی]]، ۲۴ مارس ۲۰۱۶/ ۵ فروردین ۱۳۹۵، مصاحبه با «سینما ژورنال»<ref>{{یادکرد وب|عنوان=سیروس تسلیمی: دو سال دیگر سوسن تسلیمی از اداره تئاتر سوئد بازنشسته می‌شود و آن زمان با خیال راحت به ایران بازخواهد گشت/ ما در ایران نشسته‌ایم و حرف می‌زنیم و سوسن تسلیمی و بهرام بیضایی فرسنگها دورتر از ایران فعالیت هنری می‌کنند|نشانی=https://www.cinemajournal.ir/سیروس-تسلیمی-دو-سال-دیگر-سوسن-تسلیمی-از/|تاریخ=۵ فروردین ۱۳۹۵|ناشر=سینما ژورنال}}</ref> * یادم هست که هنرمند بزرگ بهرام بیضائی می‌گفت، هیچ‌وقت سیگاری نبوده، اما در مقطعی از عمرش از ترس روشنفکرها سیگار می‌کشیده تا متهم به عقب‌ماندگی نشود. ** [[شهرنوش پارسی‌پور]]<ref>''گزارش یک زندگی''، «بخش پنجاه‌وهفتم: سیگار کشیدن در خواستگاری»؛ [[رادیو زمانه]]</ref> * اسطوره معمولا ساعت دو، دوونیم بعد از ظهر می‌آید، موقعی که من آخرین لقمه ناهارم را به عجله قورت داده‌ام. اگر مدتی کارمان به تعویق افتاده باشد معمولا با این جمله آغاز می‌کند: «این مدت کار نکردیم می‌بینم خیلی سر حال و قبراق به نظر میایی!» معمولا همراه با نوشیدن قهوه‌ای کار را آغاز می‌کند و اگر عسل در آن بریزد ردخور ندارد که دستش نوچ می‌شود! پیش از هر کاری تخته زیردستی و کاغذها و قلمش را در می‌آورد که همه چیزش است: ماشین تایپ، لپ‌تاپ، کامپیوتر، آی‌پد و . . . بعد از سال‌ها زندگی دیجیتالی دوباره ارزش قلم و نوشتن بر کاغذ را بر دستان او دیده‌ام. تدوین را هم در واقع بر روی کاغذ انجام می‌دهد. تقریبا ده زاویه مختلف دوربین داریم که تک به تک آن‌ها را می‌نویسد و با علائم و نشانه‌های خاصی مارک می‌کند. و همان جا روی کاغذ ترتیب پلان‌ها را مشخص می‌کند. گاهی فکر می‌کنم بعضی پلان‌ها به هم نمی‌خورند، مثلا دو سه تا شات هم اندازه که قاعدتا نباید به هم مچ شوند، و یادآوری می‌کنم، می‌گوید: «ببین! تو به همین ترتیب این‌ها را بچین.» می‌چینم و نتیجه عالی در می‌آید! در این مدت بارها شعبده تدوین را به چشم دیده و شگفت‌زده شده‌ام. گاهی که کامپیوتر ایرادی پیدا می‌کند و یا باید چیزی رندر شود و متوقف می‌شویم، آن طرف مشغول نوشتن نمایشنامه‌اش می شود! به یک دست نمایشنامه و به یک دست تدوین، و گاهی همزمان سوت هم می‌زند! آهنگ‌هایی از [[راوی شانکار]] و [[یهودی منوهین]]، و یا عیسی مسیح سوپراستار از [[لوید وبر]]، مینیاتورهای ایرانی [[امین‌الله حسین]] و یا یک دوجین موسیقی درجه اول دیگر که اسم بعضی را نمی‌دانم. در کنار او همه چیز رو به کمال می‌رود، باید برود، هیچ بهانه‌ای هم نمی‌توانی بیاوری که به ناگاه با طنز ویرانگرش رو به رو می‌شوی. مثلا می‌گوید: «این پلان رو بر اساس چه نبوغ سینمایی این طوری گرفتی؟!» می‌گویم: «این انتهای نمایش بود و خسته شده بودیم و بعد از دو ساعت به خدا دیگه کمر برام باقی نمونده بود و . . .» و جواب می‌دهد: «متاسفانه چه مفت کمرت رو از دست دادی!!! حداقل یه چیزی می‌گرفتی که بهش بیارزه!» بعد از پنج شش ساعت کار بی‌وقفه وقتی که می‌خواهد برود هنوز دل از میز تدوین نمی‌کند و تا آخرین لحظه پیشنهاداتی دارد «حالا من که رفتم این‌ها رو این طوری هم بچین ببینیم چه طور می‌شود!» و من که انگار از رینگ بوکس درآمده باشم با تتمه انرژی‌ام سعی می‌کنم همچنان خودم را سرپا نگه دارم: «چشم!». و گاهی دو ساعت بعد زنگ می‌زند، مثلا از توی یک مهمانی و می‌گوید آن پلانی که هفته پیش گذاشته بودیم کنار آن را توی این صحنه باید بین این دو پلان بگذاریم. که من دیگر ناک اوت می‌شوم! **[[علاء محسنی]]، ۲۰۱۵ میلادی<ref>{{پک|محسنی|۱۳۹۴|ف=آقای بیضایی سلام!|رف=تنگستانی|ص=۲۲۳-۲۲۴}}</ref><ref>{{پک|محسنی|۲۰۱۵|ص=|ک=ایران وایر|ف=بهرام بیضایی عزیز، تولدت مبارک!}}</ref> * من در دبیرستان ابومسلم که درس می‌خواندم در کلاس دهم با بهرام بیضایی که او هم در همان دبیرستان درس می‌خواند آشنا شدم. او سه سال از من بزرگتر بود و در واقع او بود که من را با محیط روشنفکری ایران چه از لحاظ شعر و چه از لحاظ سینما آشنا کرد. تسلطی که بر جریانات روشنفکری و بر جریانات خلاقه ادبی و سینمایی و اینها داشت بسیار مشوق من بود که من توی این راه زندگی‌ام را ادامه بدهم و بمانم. بعد در دانشکده ادبیات چند سالی با همدیگر همشاگردی بودیم به تفاریق از لحاظ سال‌های تحصیلی و بعد هم دوست صمیمی. یعنی می‌شود گفت که از پانزده شانزده سالگی تا انقلاب که ما را از هم جدا کرد و دیگر کمتر همدیگر را دیده‌ایم صمیمی‌ترین دوست من بود و اثرگذارترین آدم روی خط مشی‌ای که از لحاظ ادبی و سینمایی من دوست داشتم تعقیب کنم.{{سخ}}فیلمسازی و کارگردانی تئاتر امکاناتی می‌خواست که بعداً برای او فراهم شد و خیلی هم دیر پیش آمد. اما عشق او به سینما و تئاتر و ادبیات در همان دوران بسیار محسوس بود و روی همه کسانی که با او دوستی و رفاقت داشتند، تأثیرگذار بود... آدم به نظر من نابغه‌ای بوده. حالا توی فرهنگ ما آنجوری که باید و شاید به او اجازه رشد ندادند. فکر می‌کنم که یک چهره عجیب و غریب نسل ما بود. ** [[اسماعیل نوری علاء]]، ۸ ژوئیه ۲۰۱۷/ ۱۷ تیر ۱۳۹۶؛ مصاحبه با «رادیو فردا»، برنامهٔ «مهمان»<ref>{{یادکرد وب|عنوان=عشق به ادبیات، آزادی و سکولاریسم در مهمانی اسماعیل نوری‌علا|نشانی=https://www.radiofarda.com/a/f7-mizban-e45-esmaeil-nouriala/28601851.html|نشانی بایگانی=https://web.archive.org/web/20220618184904/https://www.radiofarda.com/a/f7-mizban-e45-esmaeil-nouriala/28601851.html|تاریخ بایگانی=۱۶ ژوئن ۲۰۲۲|تاریخ=۱۷ تیر ۱۳۹۶|ناشر=رادیو فردا}}</ref> * در محفلی از او پرسیدیم که چطور است که در فیلم‌نامه‌های شما همیشه یک قدرت پنهانی و تأثیرگذار زن نقش اساسی دارد؟{{سخ}}پاسخ ایشان توجه مرا جلب کرد. شاید خود ایشان این مکالمه را به یاد نداشته باشند ولی من هیچ‌وقت فراموش نکرده‌ام و در مناسبت‌های مختلف از قول ایشان بازگو کرده‌ام.{{سخ}}ایشان گفتند که از دوران نوجوانی‌ام به یاد دارم که در کاشان شخصیت سرشناسی بود از ملاکان مهمِ صاحب قدرت، همه به او «آقا» می‌گفتند. درِ خانه‌اش به روی همه باز بود، بروبیایی داشت و دبدبه و کبکبه‌ای. و برای کاشانی‌ها نماد شهرت و قدرت بود. هربار که به کاشان می‌رفتیم من شاهد و مجذوب این قدرت بودم. از بد حادثه شنیدیم که همسر این «آقا» که برای مردم چندان شناخته‌شده هم نبود درگذشته است. این‌بار که پس از مدتی به کاشان برگشتیم، با کمال تعجب دیدیم که از آن شکوه و جلال دیگر خبری نیست. «آقا» هم دیگر آن «آقا» نبود و از آن سرای پُرزرق و برق فقط نشانی باقی مانده بود. و من دریافتم که قدرت اصلی این جلال و جبروت ناشی از نیروی نهانی آن بانوی گمنامی بود که با مدیریتی غریزی این دستگاهِ عریض و طویل را می‌چرخاند. و احتمالاً یاد و خاطرۀ این رویداد به‌طور محسوس و نامحسوس بر آثار من تأثیر گذاشته است. **[[ژاله آموزگار]]، دیِ ۱۳۹۹<ref>{{پک|احدیان|۱۳۹۹|ص=|ک=مجلّهٔ بخارا|ف=شب شیرین بیانی برگزار شد}}</ref> * در یکی از گفتگوها، برای [[سهراب سپهری|سپهری]] خاطره‌ای نقل کرده از شب‌های شعرخوانیِ پدرش و پاسبانی که به در کوفته تا سردرآورد این آمدوشدها چیست. پدر بیضایی می‌گوید اگر شعری دارد یا به شعر و شاعری علاقه‌ای، قدم‌اش مبارک است و به جمع‌شان بپیوندد.{{سخ}}به بیان بیضایی همین خاطره بعدها شد: "پدرم وقتی مُرد، پاسبان‌ها همه شاعر بودند". ** علی صدر، اسفندِ ۱۴۰۰<ref>[http://www.asrislam.com/fa/news/29355/%D8%A8%DB%8C%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%88-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C بیضایی و سپهری]</ref> == وابسته == * [[نعمت‌الله ذکایی]] * [[علی‌محمّد ادیب بیضائی]] * [[نیلوفر بیضایی]] * [[مژده شمسایی]] == پانویس == {{پانویس}} == منابع == * {{یادکرد وب|تاریخ=۲۵ مهر ۱۳۹۴|وبگاه=[[دنیای اقتصاد]]|نشانی=https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-946699|عنوان=استقبال از نمایشنامه‌خوانی «روز واقعه»|نام=|نام خانوادگی=−|پیوند بایگانی=|تاریخ بایگانی=|تاریخ بازبینی=۲۷ مهر ۱۳۹۹}} * {{یادکرد وب|تاریخ=۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۲|وبگاه=[[ایسنا|خبرگزاری دانشجویان ایران]]|نشانی=https://www.isna.ir/news/8202-08653/|عنوان=امید روحانی، محمود دولت‌آبادی و محمدضا اصلانی از بهرام بیضایی گفتند/1 با اجرا نشدن بسیاری از آثار او بخشی از وجوه ادبیات نمایشی ما هرگز آشکار نشد|نام=|نام خانوادگی=−|پیوند بایگانی=|تاریخ بایگانی=|تاریخ بازبینی=۲۶ شهریور ۱۴۰۰}} * [http://www.cinemajournal.ir/?p=62564 توصیه سی سال قبل بیضایی به بهاره رهنما] * {{یادکرد وب|تاریخ=۱۴ دسامبر ۲۰۱۷|وبگاه=[[بخش فارسی یورونیوز]]|نشانی=https://per.euronews.com/2017/12/14/anahid-aabad-talks-about-her-latest-film|عنوان=آناهید آباد: بیضایی یکی از گوهرهای دنیاست، ای کاش اینجا بود|نام=|نام خانوادگی=−|پیوند بایگانی=|تاریخ بایگانی=|تاریخ بازبینی=۲۰ شهریور ۱۳۹۹}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=آغداشلو|نام=آیدین|پیوند نویسنده=آیدین آغداشلو|ژورنال=[[فیلم (نشریه)|فیلم]]|عنوان=یک رؤیای دم صبح|شماره=۷۵|تاریخ=نوروز ۱۳۶۸|صفحه=۵-۷}} * {{یادکرد وب|تاریخ=۲۱ دی ۱۳۹۹|وبگاه=مجله بخارا|نشانی=http://bukharamag.com/1399.10.25694.html|عنوان=شب شیرین بیانی برگزار شد|نام=پریسا|نام خانوادگی=احدیان|پیوند بایگانی=|تاریخ بایگانی=|تاریخ بازبینی=۲۷ دی ۱۳۹۹}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=احمدی|نام=احمدرضا|پیوند نویسنده=احمدرضا احمدی|ژورنال=[[فیلم (نشریه)|فیلم]]|عنوان=اتفاقات و بهار|شماره=۳۹۲|تاریخ=فروردین ۱۳۸۸|صفحه=۱۴-۱۵}} * {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = امجد| نام = حمید| پیوند نویسنده = حمید امجد| نام ویراستار = محمد| نام خانوادگی ویراستار = تنگستانی| پیوند ویراستار = محمد تنگستانی| فصل = تمام آن خیابان های یکطرفه| نشانی فصل = | عنوان = شهروند جهان|جلد=۱| سال = ۱۳۹۴| سال اصلی = | ناشر = اچ اند اس مدیا| مکان = [[لندن]]| زبان = فارسی|شابک=9781780834931}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بهبهانی|نام=سیمین|پیوند نویسنده=سیمین بهبهانی|ژورنال=[[سینما و ادبیات]]|عنوان=بیضایی در التقای نور و کلام|شماره=۱۶|سال=۱۳۸۷|صفحه=۷۳}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیگدلی|نام=احمد|پیوند نویسنده=احمد بیگدلی|نام خانوادگی2=علی‌محمدی|نام2=سینا|ژورنال=[[جام جم (روزنامه)|جام جم]]|عنوان=خواستم کج بنشینم و راست بگویم|شماره=۲۷۲۶|تاریخ=۱۲ آذر ۱۳۸۸|صفحه=۷}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=پارسی‌نژاد|نام=ایرج|پیوند نویسنده=ایرج پارسی‌نژاد|ژورنال=[[بخارا (مجله)|بخارا]]|عنوان= چنین کنند بزرگان|شماره=۸۷-۸۸|تاریخ=خرداد و شهریور ۱۳۹۱|صفحه=۶۷۵-۶۸۰}} * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=جوانمرد|نام=عبّاس|پیوند نویسنده=عباس جوانمرد|عنوان=دیدار با خویش|سال=۱۳۹۶|ناشر=[[نشر نو]]|مکان=تهران|شابک=978-600-8547-43-3}} * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=شاهین‌پر|نام=ناصر|پیوند نویسنده=ناصر شاهین‌پر|عنوان=دریچه‌ای رو به دیروز: ضدّ خاطرات|سال=۱۳۹۴|ناشر=[[شرکت کتاب]]|مکان=[[لس آنجلس]]|شابک=978-1-59584-519-1}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=شمسایی|نام=مژده|پیوند نویسنده=مژده شمسایی|ژورنال=آزما|عنوان=بیضایی از نزدیک‌ترین فاصله|شماره=۱۰۹|سال=۱۳۹۴|صفحه=۱۴-۱۵}} * {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = علیزاده| نام = غزاله| پیوند نویسنده = غزاله علیزاده| نام ویراستار = زاون| نام خانوادگی ویراستار = قوکاسیان| پیوند ویراستار = زاون قوکاسیان| فصل = عکس و آینه| نشانی فصل = ۱۲۹-۱۹۴| عنوان = مجموعه مقالات در نقد و معرفی آثار بهرام بیضایی| سال = ۱۳۷۱| سال اصلی = ۱۳۶۸| ناشر = آگاه| مکان = [[تهران]]| زبان = فارسی}} * {{یادکرد وب|تاریخ=۱ آبان ۱۳۹۹|وبگاه=[[رادیو فردا]]|نشانی=https://www.radiofarda.com/a/30906468.html|عنوان=دانایی را نمی‌شود کشت|نام=بابک|نام خانوادگی=غفوری آذر|پیوند بایگانی=|تاریخ بایگانی=|تاریخ بازبینی=۲ آبان ۱۳۹۹}} * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=قوکاسیان|نام=زاون|پیوند نویسنده=زاون قوکاسیان|عنوان=مجموعه مقالات در نقد و معرفی آثار بهرام بیضایی|چاپ=اوّل|سال=۱۳۷۱|ناشر=[[انتشارات آگاه]]|مکان=تهران|ref=قوکاسیان|شابک=}} * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=کرم‌رضایی|نام=رضا|پیوند نویسنده=رضا کرم‌رضایی|عنوان=همهٔ دوستان من: زندگی رضا کرم‌رضایی و خاطراتش از نقش‌آفرینان خاطره‌انگیز|سال=۱۳۸۷|ناشر=[[انتشارات ققنوس]]|مکان=[[تهران]]|شابک=978-964-311-711-5}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=کیمیایی|نام=مسعود|پیوند نویسنده=مسعود کیمیایی|نام خانوادگی2=روحانی|نام2=امید|پیوند نویسنده2=امید روحانی|ژورنال=ضمیمه گزارش فیلم|عنوان=بازجویی سعید امامی از کیمیایی و بیضایی|شماره=۱۴۱|تاریخ=دی ۱۳۷۸|صفحه=۸–۲۳}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=گلستان|نام=ابراهیم|پیوند نویسنده=ابراهیم گلستان|ژورنال=[[ایران (روزنامه)|ایران]]|عنوان=پایسته بزرگداشت و تمجید|شماره=۶۶۷۶|تاریخ=۵ دی ۱۳۹۶|صفحه=۱۲}} * {{یادکرد وب|تاریخ=۲۶ دسامبر ۲۰۱۵|وبگاه=ایران وایر|نشانی=https://iranwire.com/fa/videos/15634|عنوان=بهرام بیضایی عزیز، تولدت مبارک!|نام=علاء|نام خانوادگی=محسنی|پیوند نویسنده=علا محسنی|پیوند بایگانی=|تاریخ بایگانی=|تاریخ بازبینی=۲۷ مهر ۱۳۹۹}} * {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = نادری| نام = امیر| پیوند نویسنده = امیر نادری| نام ویراستار = غلام| نام خانوادگی ویراستار = حیدری| پیوند ویراستار = عباس بهارلو| فصل = با نادری دربارهٔ فیلم‌هایش| نشانی فصل = ۵۴۹–۵۹۰| عنوان = معرفی و نقد فیلم‌های امیر نادری| سال = ۱۳۷۰| سال اصلی = ۱۳۶۴| ناشر = سهیل| مکان = تهران| زبان = فارسی}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=هوشمند|نام=فرخ‌لقا|پیوند نویسنده=فرخ‌لقا هوشمند|نام خانوادگی2=−|ژورنال=صنعت سینما|عنوان=انگار پسر خودم|شماره=۷۹|تاریخ=بهمن ۱۳۸۷|صفحه=۱۳۴}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=یادگاری|نام=اکبر|ژورنال=فصل تئاتر|عنوان=بهرام بیضائی|شماره=۲|تاریخ=اردیبهشت ۱۳۷۶|صفحه=۴-۵}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=یعقوبیان|نام=شادی|ژورنال=[[فیلم (نشریه)|فیلم]]|عنوان=شما و بیضایی|شماره=۲۰۰|تاریخ=اسفند ۱۳۷۵|صفحه=۱۸۹}} == پیوند به بیرون == {{ویکیپدیا}} * [http://namlik.me/article/4057 گفتگوی حامد صرّافی‌زاده با داریوش آشوری به مناسبت هشتادسالگی بهرام بیضایی، پادکست ''ابدیت و یک روز''] * {{آپارات|eGhHE/شبی_در_ستایش_بهرام_بیضایی_-_خانه_هنرمندان_1385|سخنرانی دوستانِ بیضایی در شبِ بخارای ۵ دی ۱۳۸۵}} * {{یوتیوب|t3Qu3Qxy6y0|گفتگوی سیروس ملکوتی با نیلوفر بیضایی در برنامهٔ ''چهره‌ها''}} * {{یوتیوب|brtZYHV1YMc|گفتگوی سیروس ملکوتی با اسماعیل نوری علا در برنامهٔ ''چهره‌ها''}} * {{یوتیوب|r3Uyx1j1_EY|گفتگوی امیر پوریا با افشین هاشمی در برنامهٔ ''آپاراتچی''، شمارهٔ ۲۱}} * {{یوتیوب|8qUBE8N2iSg|سخنرانی مژده شمسایی در مراسم اهدای تندیس آرش ۲۰۱۷}} * {{یوتیوب|W7sahnKkvMc|سخنرانی عبّاس میلانی در مراسم اهدای تندیس آرش ۲۰۱۷}} * {{آپارات|ckp9O/کافه_آپارات_۴_%7C_توطئه_گران_نمی_خواستند_روز_واقعه|گفتگوی فریدون جیرانی با شهرام اسدی و علیرضا شجاع‌نوری دربارهٔ ''روز واقعه''، ۱۳۹۸}} * {{یوتیوب|xu8m3ULZZJ8|گفتگوی علی لیمونادی با نیلوفر بیضایی، ۱۳۹۹}} * [https://www.radiofarda.com/a/sahneh-beyzaei-turns-to-80-special/31018992.html رادیو فردا، ویژهٔ سالگردِ تولّدِ بیضایی، ۱۳۹۹] * {{یوتیوب|ziPLtEgxdMM|''اعتراضِ بهرام بیضائی'' (۱۳۹۹)}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:بیضایی، بهرام}} {{بهرام بیضایی}} {{بزرگان ادب فارسی}} [[رده:بهرام بیضایی|*]] [[رده:ادیبان ایرانی]] [[رده:استادان دانشگاه ایرانی]] [[رده:اسطوره‌شناسان ایرانی]] [[رده:افراد زنده]] [[رده:اهالی تهران]] [[رده:ایران‌شناسان]] [[رده:ایرانیان آمریکا]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:تدوین‌گران]] [[رده:تهیه‌کنندگان]] [[رده:زادگان ۱۳۱۷]] [[رده:زادگان ۱۹۳۸ (میلادی)]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] [[رده:شاعران ایرانی]] [[رده:شاعران فارسی‌زبان سده ۲۱]] [[رده:کارگردانان ایرانی]] [[رده:کارگردانان تئاتر]] [[رده:کارگردانان فیلم]] [[رده:فعالان محیط زیست]] [[رده:فیلم‌سازان ایرانی]] [[رده:فیلم‌نامه‌نویسان ایرانی]] [[رده:مترجمان ایرانی]] [[رده:مقاله‌نویسان]] [[رده:نمایش‌نامه‌نویسان ایرانی]] [[رده:نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان ایرانی]] [[رده:هنرمندان ایرانی]] 9devoan62xzo32fqyjc6jwxvj4daw47 171278 171277 2022-08-12T18:10:49Z Salarabdolmohamadian 10433 wikitext text/x-wiki [[پرونده:Bahram Bayzai.jpg|بندانگشتی|280px|پرترهٔ بیضایی، کارِ [[فخرالدّین فخرالدّینی]] (۱۳۸۱) ---- «نخستین دیدار ما سال ۱۳۸۱ در آتلیه من رخ داد که در‌‌ همان جلسه هم از او عکاسی کردم. با هم در باره فیلم‌هایش صحبت کردیم و سئوال‌هایی در باره تاریخ و جامعه ایرانی پیش آمد که بعد از فکر و تامل به آن‌ها پاسخ داد. در میان مکث یکی از همین پرسش‌ها و پاسخ‌ها بود که این فیگور ناخودآگاه شکل گرفت و من هم آن را ثبت کردم. در مدت دو ساعتی که حرف می‌زدیم و من همزمان عکاسی می‌کردم، بهرام بیضایی را چون آثارش مستحکم و باوقار یافتم. نگاه ژرف او در آثارش، در این عکس هم تجلی پیدا کرده است. جدیت بیضایی در کار‌هایش، اینجا هم نمود دارد. بعد از نزدیک به ۱۰ سال که دوباره به این عکس نگاه می‌کنم، آن را یکی از بهترین پرتره‌هایی می‌یابم که تاکنون انداخته‌ام؛ چرا که به بهترین شکل، شخصیت سوژه را آشکار و برملا کرده است.»{{سخ}}<div style="text-align: left;">فخرالدّینی، ۱۳۹۱<ref>https://khabaronline.ir/news/205312</ref></div>]] '''[[w:بهرام بیضایی|بهرام بیضایی]]''' (یا '''بیضائی'''، ۵ دیِ ۱۳۱۷) نویسنده و کارگردان و پژوهشگرِ ایرانیِ فیلم و نمایش است. زادهٔ [[تهران]] در خانواده‌ای سرشناسِ [[آران]]ی، پسرِ [[نعمت‌الله ذکایی]] است، تحصیلِ دانشگاهی را نیم‌تمام رها کرد؛ از سالِ ۱۳۴۶ به کارگردانی در تئاتر و از ۱۳۴۹ در سینما مشغول شد. همچنین به تدوینگری و ترجمهٔ ادبی و تدریسِ دانشگاهی پرداخته‌است.<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=امید|نام=جمال|پیوند نویسنده=جمال امید|عنوان=فرهنگ سینمای ایران|سال=۱۳۷۷ش-۱۹۹۸م|ناشر=نگاه|مکان=تهران|شابک=9646174892|صفحه=۸۳}}</ref> == گفته‌ها == === دههٔ ۱۳۵۰ === * من [[زبان فارسی]] را خیلی دوست دارم و کوششم همیشه در استفاده و بهره‌گیری از آن است، راستش من برای زبان فارسی احترام عمیقی قایلم زیرا که این زبان، با قدرت تمام، خاصیت‌های ثمربخش خود را از مانع زمان عبور داده است.{{سخ}}و در طول مدتی قریب هزار سال ادامه یافته است. ** {{کوچک|۱۳۵۵<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضائی|نام=بهرام|نام خانوادگی2=وزل|نام2=علیرضا|عنوان=سیری پرجذبه در دنیای جادوئی یک فیلمساز . . .|ژورنال=ستاره سینما|تاریخ=۲۴ مهر ۲۵۳۵ شاهنشاهی|شماره=۱۵۷|صفحه=۴-۵}}</ref>}} === دههٔ ۱۳۷۰ === ;۱۳۷۱ * . . . من دستم را می‌شکنم و اجازه نمی‌دهم مرا سانسورچی خودم کنید. . . . ** {{کوچک|۱۵ آبان، در نامهٔ اعتراض به مسئولانِ سینمایی دربارهٔ ''[[مسافران (فیلم ۱۳۷۰)|مسافران]]''}}<ref>''افسانه''، شمارهٔ ۴، صفحهٔ ۱۲۶</ref> ;۱۳۷۹ * به همه ما هنگام تولد، یک هدیه خدایی داده شده و آن خرد است. هیچ کس بر دیگری برتری ندارد. بعضی‌ها در طول زندگی از این نعمت استفاده نمی‌کنند. آن را محبوس می‌کنند و یا به دیگران واگذار می‌کنند. بعضی‌ها هم آن را به کار می‌اندازند و پرورش می‌دهند. تا زمانی که ما خودمان را خلع خرد شده بشناسیم و تصمیم گرفتن راجع به حقوق انسانی خودمان را به دیگران بسپاریم، طبیعی است که بخش بزرگی از این ودیعه را در خودمان نفی و تباه و نابود می‌کنیم. ** {{کوچک|۱۵ دی، سینما بهمنِ [[کاشان]]}}<ref>''سرزدن به خانه‌ی پدری''، ص. ۹۸</ref> === دههٔ ۱۳۸۰ === * روزِ تولّدم را به نمایشِ ایران تسلیت می‌گویم . . . ** {{کوچک|۵ دیِ ۱۳۸۶، در سوگِ [[اکبر رادی]]}}<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیضایی|نام=بهرام|ژورنال=سیمیا|عنوان=یادداشتِ بهرام بیضایی در سوگِ اکبر رادی|شماره=۲|تاریخ=زمستان ۱۳۸۶|صفحه=۱۲-۱۳}}</ref> === دههٔ ۱۳۹۰ === * . . . من خیال نمی‌کنم در دو جامعۀ متفاوت دینی و غیردینی زندگی کرده‌ام. در جاهایی زندگی کرده‌ام که نه دینداری‌اش عمیق است نه بی‌دینی‌اش! فعلاً که چه اینجا و چه آنجا سکولارها در صف چلوکباب نذری سینه می‌زنند، و دینی‌ها نمی‌دانند برج‌هایشان را تا کجا بالا ببرند و پول‌هایشان را چطور پارو کنند. ** {{کوچک|۲۳ ژوئنِ ۲۰۱۷، دانشگاه سنت اندروز (این پاسخِ بیضایی به پرسشِ پرسنده در گزارشِ ۹ مردادِ ۱۳۹۶ روزنامهٔ ''شرق'' حذف شد، ولی در وبسایتِ «سینما-چشم» منتشر شد.)}}<ref>[https://cine-eye.net/%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%AF%D8%A7%D8%AF/%DA%AF%D8%B2%D8%A7%D8%B1%D8%B4/%D8%A8%DB%8C%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%82%D9%84%D9%85%D8%B1%D9%88-%D9%85%D9%86-%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D8%A7%D8%B3%D8%AA/ بیضایی: قلمرو من فرهنگ است]</ref> == دربارهٔ او == {{نقل قول۲|left|در ایران، استاد مطلق برای من بهرام بیضایی است. . . . می‌توانم بنشینم و درباره‌اش ساعت‌ها حرف بزنم که چرا، و خیلی دوست دارم روزی بنشینم و دربارهٔ این که چرا بیضایی فیلم‌ساز فوق‌العاده‌ای است، صحبت کنم. چون خیلی‌ها دارند به خودشان خیانت می‌کنند که او را خوب نمی‌شناسند. . . . من فیلم ''[[سفر (فیلم ۱۳۵۱)|سفر]]'' او را در حد بهترین فیلم‌های دنیا می‌دانم.|[[امیر نادری]]، ۱۳۶۴<ref>{{پک|نادری|۱۳۷۰|ف=با نادری دربارهٔ فیلم‌هایش|ص=۵۵۵–۵۵۶}}</ref>}} {{نقل قول۲|left|با «[[مرگ یزدگرد (فیلم)|مرگ یزدگرد]]»، «[[چریکهٔ تارا]]» و . . . «[[باشو، غریبه‌ی کوچک|باشو]]» ما صاحب آن چیزی شده‌ایم که بومیت ما را با عالمیت متن عمقی به هم می‌تند. با بیضایی سینمای ما زبان باز کرده است.|[[رضا براهنی]]، ۱۳۷۰<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=براهنی|نام=رضا|پیوند نویسنده=رضا براهنی|عنوان=رؤیای بیدار|سال=۱۳۷۳|ناشر=قطره|مکان=تهران|شابک=|صفحه=۲۸۳}}</ref>}} {{نقل قول۲|left|. . . تفسیر اساطیر به زبانی نو . . . . بهرام بیضایی به گمان من در این کار تواناست . . .|[[جلال ستّاری]]، ۱۳۷۹<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=ستاری|نام=جلال|پیوند نویسنده=جلال ستاری|ژورنال=تئاتر|عنوان=سخن نو آر|شماره=۲۲ و ۲۳|تاریخ=بهار و تابستان ۱۳۷۹|صفحه=۳۴}}</ref>}} {{نقل قول۲|left|من به دقت و پشتکاری که بیضایی داشته است تحسین می‌فرستم و آرزو می‌کنم که ای کاش کسان دیگری، که پرشماره هم نیستند، می‌شد که داشته باشند و می‌شد که بیضایی هم می‌توانست یکی دو فرصتی که یکی دو نفر دیگری هم پیدا کردند پیدا کند.|[[ابراهیم گلستان]]، برای زادروزِ بیضایی، ۱۳۹۶<ref>{{پک|گلستان|۱۳۹۶|ف=پایسته بزرگداشت و تمجید|ص=۱۲}}</ref>}} * . . . آقای بیضایی با هوشمندی و آگاهی و تسلط کامل کار می‌کند و مداوم و مستمر. هم کارهای تحقیقیش دربارهٔ تئاتر در خور مداقه‌اند و هم آثار بدیعش. ** [[مهشید امیرشاهی]]، ۱۳۵۰<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=امیرشاهی|نام=مهشید|پیوند نویسنده=مهشید امیرشاهی|ژورنال=رودکی|عنوان=هشتمین سفر سندباد|شماره=۵|تاریخ=بهمن ۱۳۵۰|صفحه=۲۶}}</ref> * . . . بهرام بیضائی که پنجاه سال از سینمای این مملکت جلو است! ** [[منوچهر احمدی]]، ۱۳۵۴<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=احمدی|نام=منوچهر|ژورنال=ستاره سینما|عنوان=من هرگز با سینمای تجارتی سازش نمی کنم!|شماره=۱۲۸|تاریخ=۱۶ اسفند ۱۳۵۴|صفحه=۱۲}}</ref> * . . . بیضایی در طنز ژرف و سرشار مهارت دارد و چنان طنزی که قابل تقلید نیست. ** [[پرویز فنّی‌زاده]]، ۱۳۵۵<ref>''مثل تکه شعری بیان شده: زندگی و بازیگری پرویز فنی‌زاده'' (۱۳۹۴). ص. ۴۴۰. (از شمارهٔ ۱۷۵ هفته‌نامهٔ ''ستارهٔ سینما'')</ref> * . . . آنچه بیش از همه نام بیضائی را، بویژه در این شرائط، برجسته میکند، آگاهی اوست به حفظ حرمت هنر و هنرمند در این سیاه‌ترین دوره از تاریخ معاصر کشورمان . . . ** [[رضا علّامه‌زاده]]<ref>''از دور بر آتش: سخنی بر سینما و سانسور'' (۱۳۷۴). ص. ۳۰.</ref> * در سالهای ۵۸ یا ۵۹ روزی یکی از همکاران در ادارهٔ تئاتر مرا صدا زد و گفت، در پاگرد پله‌های طبقهٔ آخر اداره که حالت یک انبار کوچک را داشت پرونده‌ها و عکسهایی از گذشته تئاتر را دیده که روی هم ریخته شده بودند. با چند نفر از همکاران دیگر کنجکاوانه رفتیم و تراژدی‌ترین صحنه را در برابرمان دیدیم. . . . یکی از مطالبی که آنروز نظر مرا جلب کرد نامه‌هایی بود که بر رد نمایشنامه‌های مختلف تایپ شده و جدید بهرام بیضائی نوشته بودند و به خود نمایشنامه‌ها وصل بود. . . . ** اکبر یادگاری، ۱۳۷۶<ref>{{پک|یادگاری|۱۳۷۶|ف=بهرام بیضائی|ص=۵}}</ref> * . . . هر سیاست فرهنگی که نتواند چنین آدمی را تاب بیاورد، بزرگترین لطمهٔ اقتصادی و تاریخی را به ملتش زده است. ** [[بهزاد فراهانی]]<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=نصیری‌فر|نام=حبیب‌الله|پیوند نویسنده=حبیب‌الله نصیری‌فر|عنوان=سیمای هنرمندان ایران|جلد=۵|صفحه=۳۵۱|سال=۱۳۸۰|ناشر=دنیای نو|مکان=[[تهران]]|شابک=964-6564-56-9}}</ref> * . . . نارسی‌سیزم (خودشیفته‌گی) خودشکوفا و رشدیافته‌ی بهرام بیضایی فراتر از اندیشه‌های نه تنها توده‌ی اجتماع، که قشر به ظاهر فرهیخته اما پوسته‌وار شبه‌روشن‌فکر ما است.{{سخ}}بهرام ناآرام، دانای بی‌کردار نیست. ساختارهای ذهنی اسکیزوئید یک پژوهش‌گر به او این امکان و توان را بخشیده است که دهه‌ها پیش‌تر و فرسنگ‌ها فراتر از اجتماع خشم‌گین ساده‌انگار بیاندیشد و حافظه‌ی تاریخی‌اش را پاس دارد. ** بهنام اوحدی، ۱۳۸۶<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=اوحدی|نام=بهنام|ژورنال=فردوسی|عنوان=روح ناآرام بهرام پشتیبان|شماره=۶۰ و ۶۱|تاریخ=دی و بهمن ۱۳۸۶|صفحه=۳۸}}</ref> * نمی‌توانم بگویم چقدر برای این هنرمند عزیز احترام قائل هستم. این قدر ایشان را دوست دارم که حد ندارد. هر جا که عکس یا نوشته‌ای از ایشان می‌بینم واقعاً احساس می‌کنم پسر خودم است؛ برایش دعا می‌کنم و عکسش را می‌بوسم. به نظر من ما در ایران لنگه بیضایی را نداریم. ** [[فرّخ‌لقا هوشمند]]، ۱۳۸۷<ref>{{پک|هوشمند|−|۱۳۸۷|ف=انگار پسر خودم|ص=۱۳۴}}</ref> * نه پولش را داشتم و نه روی‌اش را که بردارم با خانواده راه بیفتم بروم در خانه بیضایی که آنقدر حسرت دیدنش را خورده‌ام . . . . ** [[احمد بیگدلی]]، ۱۳۸۸<ref>{{پک|بیگدلی|علی‌محمدی|۱۳۸۸|ف=خواستم کج بنشینم و راست بگویم|ص=۷}}</ref> * بیضایی درخت تناوری است که زیر سنگینیِ شاخه‌های پر بار خود خم شده بود؛ خوشبختانه اینک فرصتی فراهم شده تا این شاخه‌ها تکانده شود و میوه‌هایش کام اهل دانایی را شیرین کند. آن‌ها که طعم میوه این درخت را چشیده‌اند و یا در سایه شاخساران لحظاتی آرمیده‌اند و یا در طوفان‌های ریشه‌کن استواری آن را آزموده‌اند، به تعلق ریشه‌های سترگ آن به خاک این سرزمین تردیدی ندارند. ** [[علیرضا داوودنژاد]] در آستانهٔ جشنوارهٔ بیضایی در زادروزِ بیضایی به سالِ ۱۳۹۵<ref>http://cinemacinema.ir/news/یادداشت-علیرضا-داود-نژاد-درباره-بهرام/</ref> * بیضایی یک کلمه است: استاد. تنها یک کلمه. کاش می‌توانستم آن گونه که بیان می‌کنم نوشته شود استاد. چشم‌هایش چیزهایی می‌داند آن قدر دور، ناب و کمیاب که نمی‌توان در مورد آنها صحبت کرد. ** [[فرهنگ معیّری]]<ref>معیّری، [[بهرام بیضایی#.D9.82.D9.88.DA.A9.D8.A7.D8.B3.DB.8C.D8.A7.D9.86|« «فرهنگ معیّری طراح چهره‌پرداز» از کتاب بهرام بیضایی و پدیدهٔ سگ‌کشی»]]، ۱۸۳–۱۸۵.</ref> * بیضایی را از همان ابتدا می‌شناختم. برایش احترام قایل بودم. کارهای بهرام بیضایی سمبلیک است؛ یعنی در حقیقت اگر گرهی، چیزی، رمزی در کار هست وقتی ازش سئوال می‌کنیم نمی‌گوید. می‌گوید هرچه برداشت می‌کنی همان درست است… سمبلیک می‌سازد. خیلی عرفانی فکر می‌کند و سئوالات زندگی‌اش را در فیلم‌هایش به یک صورتی مطرح می‌کند… ** [[منوچهر فرید]]، ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۴/ ۲۴ شهریور ۱۳۹۳<ref>{{یادکرد وب|عنوان=میراث من سکوت؛ گفت‌وگو با منوچهر فرید بازیگر قدیمی سینما و تئاتر/ بخش‌اول|نشانی=https://www.radiofarda.com/a/f7-manouchehr-farid-interview-part1/25475738.html|نشانی بایگانی=https://web.archive.org/web/2/https://www.radiofarda.com/a/f7-manouchehr-farid-interview-part1/25475738.html|تاریخ بایگانی=۱۹ نوامبر ۲۰۲۱|تاریخ=۲۴ شهریور ۱۳۹۳|ناشر=رادیو فردا}}</ref><ref>{{یادکرد وب|عنوان=عیّار تنها؛ گفت‌وگو با منوچهر فرید بازیگر قدیمی سینما و تئاتر/ بخش‌دوم |نشانی=https://www.radiofarda.com/a/f7-manouchehr-farid-interview-part2/26598215.html|نشانی بایگانی=https://web.archive.org/web/2/https://www.radiofarda.com/a/f7-manouchehr-farid-interview-part2/26598215.html|تاریخ بایگانی=۲۲ سپتامبر ۲۰۲۱|تاریخ=۲۴ شهریور ۱۳۹۳|ناشر=رادیو فردا}}</ref> * . . . باید بنیادی به اسم بیضایی‌شناسی راه‌بیندازند! ** [[امیر جعفری]]، خردادِ ۱۳۹۵<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی1=جعفری|نام1=امیر|پیوند نویسنده1=امیر جعفری|نام خانوادگی2=−|ژورنال=[[اعتماد (روزنامه)|اعتماد]]|عنوان=باید بنیاد بیضایی‌شناسی راه‌بیندازند|شماره=۳۵۵۶|تاریخ=۳۱ خرداد ۱۳۹۵|صفحه=۸-۹}}</ref> * یک دفعه [[عباس کیارستمی]] با شوخی به من گفت که روزی شخصی من را استاد خطاب کرد و من به او گفتم که من استاد نیستم و تنها دو استاد وجود دارد که یکی بهرام بیضایی است − که بد هم نگفته است − و دومی را درباره من اطلاق کرد که فکر کردم دومی را در پرانتز باز گذاشته که وقتی خاطره تعریف می‌کند، این اسم را بگذارد! ** [[آیدین آغداشلو]]،<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=سلحشور|نام=یزدان|ژورنال=هنر و تجربه|عنوان=شکست بهرام از گور!|شماره=۱۵|تاریخ=آبان ۱۳۹۷|صفحه=۱۴۴-۱۴۵}}</ref> ۶ آبانِ ۱۳۹۵<ref>[http://bukharamag.com/1395.08.15528.html/ آیدین آغداشلو با دوستدارانش سخن گفت / پریسا احدیان]</ref> * در حالی برای نخستین بار جشنواره تئاتری به نام بهرام بیضایی، کارگردان فراری توسط یکی از مراکز فرهنگ و هنر علمی کاربردی کشور برگزار می‌شود که این فرد به غیر از تمامی فعالیت‌هایی که در طول اقامتش در آمریکا علیه ایران و ارزش‌ها و باورها و اعتقادات مردم این سرزمین انجام داده، چندی پیش در اجرای تئاتر با خواننده هتاک فراری ([[محسن نامجو|م. ن]]) همکاری داشت و اخیراً نیز با اجرای تئاتر مبتذلی به نام «[[طربنامه]]» در کالیفرنیا به مضحکه و مسخره ارزش‌های اسلامی جامعه ایران پرداخت. گفته می‌شود جشنواره فوق به معرفی برترین نمایشنامه‌های اقتباسی، پژوهش و مقالات برتر دربارهٔ آثار و اندیشه‌های بیضایی می‌پردازد. ** روزنامهٔ کیهان، بی امضا، آذر ماه ۱۳۹۵<ref>http://kayhan.ir/fa/news/91931/جشنواره‌ای-به-نام-یک-فراری-از-وطناخبار-ادبی-و-هنری</ref> * . . . نه تنها کشور ما بلکه فکر می‌کنم آقای بیضایی یکی از گوهرهای فرهنگ معاصر کره زمین است . . . ** [[آناهید آباد]]، ۱۳۹۶<ref>{{پک|−|۲۰۱۷|ص=|ک=بخش فارسی یورونیوز|ف=آناهید آباد: بیضایی یکی از گوهرهای دنیاست، ای کاش اینجا بود}}</ref> * . . . باید بگویم ما نمونه‌ای مشابه بیضایی نداشته‌ایم. . . . ** [[ناصر فکوهی]]، ۱۳۹۷<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=فکوهی|نام=ناصر|پیوند نویسنده=ناصر فکوهی|نام خانوادگی2=گله‌دارزاده|نام2=ابراهیم|ژورنال=نمایش|عنوان=زندگی پرحاصل و شرافتمندانه|شماره=۲۳۲|تاریخ=دی ۱۳۹۷|صفحه=۹۳}}</ref> * . . . بهرام بیضایی در کوچه و خیابان اجرا کند افتخاری برای آنجاست . . . ** [[سید جلال‌الدین دری]]، ۱۳۹۹<ref>https://www.yjc.ir/00Vekz</ref> * یادمان باشد که بیضایی برای عالی مقامی‌اش در هنر، راه عجیب سختی را سپری کرده است که گاه توصیفش شبیه آنی است که در [[مرگ یزدگرد]] می‌بینیم؛ دهشت بر دهشت. تن ندادن به ابتذال در زمانی که تنها راه بقا همین می‌نمود، اراده‌ای بس سترگ می‌خواست. ** مصطفی جلالی فخر، ۱۳۹۹<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=جلالی فخر|نام=مصطفی|ژورنال=[[اعتماد (روزنامه)|اعتماد]]|عنوان=جای خالی استاد|شماره=۴۸۲۵|تاریخ=۶ دی ۱۳۹۹|صفحه=۱ و ۴}}</ref> * بهرام بیضایی یکی از شخصیت‌های برجسته فرهنگی و هنری قرن بیستم ایران هست و در این هیچ کس نباید شک کند. ولی در سینما من ایشان را خوب نگاه می‌کنم. بیضایی یک هنرمند ذهن‌گراست و آبشخورش تعزیه است، تئاتر است، آیین‌های مذهبی و غیرمذهبی است، ادبیات ایران است، تاریخ ایران است، زبان فارسی است، مینیاتور ایرانی است... و تم‌هایش هم اساطیر است و هویت و عشق و برابری زن. من کارگردان بزرگ سینمای دنیا را که جزو کارگردان‌های پانتئون دنیاست، [[ماکس اُفولس]] که آلمانی-فرانسوی است، که حدود ۱۸ فیلم ساخته و تمام فیلم‌هایش به جز یک فیلم، مرکزش زن هستند، و تم‌های فیلم، بی‌عدالتی در مورد زنان، آزادی‌خواهی زن در جامعه مردسالار است. چیزی که تم مشترک اغلب فیلم‌های بیضایی [است]، مرکزشان یک زن قرار دارد، زن‌های آزادی‌خواه، برابری‌خواه، در یک جامعه مردسالار، در سبک بیان هر دو هم آقای بهرام بیضایی تحت تاثیر آقای ماکس اُفولس هست. این جا باید تذکر بدهم که هیچ وقت بیضایی کپی نمی‌کند. یعنی چیزی نیست که از ماکس اُفولس کپی کرده باشد. بلکه در آن مسئله‌ای که مطرح می‌کند، اگر ماکس اُفولس راجع به زن و عشقش و شکست در عشق یا نابرابری اجتماعی خودش صحبت می‌کند و او را نشان می‌دهد، بیضایی این را در یک محیط بسیار وسیع‌تری در یک جامعه مردسالار با تعصب ایرانی قرار می‌دهد و آن مسائل اسطوره‌ای ایران در حرکت تعزیه‌ای که در کتاب تئاتر در ایرانش مطرح می‌کند، که این تعزیه شکلی بوده از ایران قدیم باستان، و هر روز شکل اجرایش عوض شده... ** [[بهمن مقصودلو]]<ref>{{یادکرد وب|عنوان=یادنامه بهرام بیضایی، «عیّار تنها»|نشانی=https://www.radiofarda.com/a/30906434.html|وبگاه=رادیو فردا|بازبینی=2020-12-31|کد زبان=fa}}</ref> * . . . شما که اغلب در کنار یکی دو کار پرمایه، همه به دیو و پهلوان یا روحوضی‌های وطنی می‌پرداختید (صرف نظر از موفق یا ناموفق بودن آنها) برای بیان گفتنی‌های ناگفتنی (حتی هنوز در آن دیار) به هر حال اینک و امروز در زیر آن آسمان گشاده و گسترده از نظر مالی «گنج بی‌رنج آماده» وفور بازیگران خلاق امکانات موسیقایی، دکور و ... و لوازم صحنه و ... همه و هر چه که بخواهید در دسترس است آیا نمی‌دانید که چه بایدتان کرد؟! . . . سخنی بگویید ... سخنی که سخن باشد! ** [[خسرو حکیم رابط]]، ۱۴۰۱<ref>{{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=حکیم رابط|نام=خسرو|پیوند نویسنده=خسرو حکیم رابط|عنوان=توانای ناتوان، تئاتر ما|صفحه=۲۴-۲۵|سال=۱۴۰۱|ناشر=عنوان|مکان=[[تهران]]|شابک=978-622-7501-25-4}}</ref> * من . . . از کودکی آدم مستقلی بودم، شاید به خاطر بزرگ شدن زیر سایه‌ی بهرام بیضایی. ** [[نیلوفر بیضایی]]، تابستانِ ۱۴۰۱<ref>https://www.balatarin.com/permlink/2022/8/12/5845866</ref> === اخبار و احوال === {{multiple image | align = left | direction = vertical | header = | width = 250 | image1 = Aydin Aghdashloo in 2004.jpg | alt1 = Colored dice with white background | caption1 =بهرام بیضایی، فرهنگی وسیع، سابقه‌ای آبرومند، وسواسی بغایت و تسلطی کافی در کار خود دارد. . . .{{سخ}}اما این گوهر پیچیده و این ترکیب خاص چگونه فراهم آمده‌است؟ او می‌تواند تمام آهنگ تیتراژ فیلم ''[[نشانی از شر|ضربه‌ی شیطان]]'' [[اورسن ولز]] را با دهانش بزند. می‌تواند همه‌ی فیلم‌های [[کنجی میزوگوچی|میزوگوشی]] و [[یاسوجیرو ازو|ازو]] را تک‌تک و با شرح و تفصیل نام ببرد. می‌تواند خاطرات شخصی‌اش را از تآترهای روحوضی و دوران کارآموزیش را در [[گروه آناهیتا]] طوری نقل کند که شنونده از خنده روده‌بر شود. او تقریبا همه‌ی مینیاتورهای قدیمی ایرانی را که صحنه‌ای از رقص یا نمایش را تصویر کرده‌اند می‌شناسد. می‌تواند "[[تاریخ وصاف]]" را از رو، بی‌غلط و بی‌تپق بخواند – او نمونه‌ی کاملی است از نسل هنرمندانی که در جستجوی معنا و هویت، از فرهنگی ترکیبی و معضل و مفصل، خود را انباشته‌اند. . . .{{سخ}}اما در روزگار ما، بیضایی گوهری است. . . . حضورش همچنان موهبتی است. چراکه از نسل بزرگان است.{{سخ}}<div style="text-align: left;">[[آیدین آغداشلو]]، ۱۳۶۸<ref>{{پک|آغداشلو|۱۳۶۸|ف=یک رؤیای دم صبح|ص=۷}}</ref></div> | image2 = Ghazaleh Alizadeh.png | alt2 = Colored dice with white background | caption2 =. . . شبی از خواب دیشبش می‌گفت. هر دو، هر از گاه، خواب سقوط می‌دیدیم، مضمون خواب‌ها را رد و بدل می‌کردیم. ایستاده بر لبهٔ سست و ژندهٔ زندگی، توشهٔ دیگری نداشتیم. یک ساختمان بلند را خواب دیده بود، با حیاط سیمانی خشک. گروهی بچّه دور گودالی مستطیل بازی می‌کردند، هیچ نرده‌ای، حصاری، حفاظِ گودال نبود. بهرام تعجّب می‌کرد، نگران بچّه‌ها بود؛ چرا درست همانجا، در مرز سقوط؟ کاری از دستش برنمی‌آمد. تا کودکی افتاد، رفت به اعماق. . . .{{سخ}}<div style="text-align: left;">[[غزاله علیزاده]]، تیرِ ۱۳۶۸<ref>{{پک|علیزاده|۱۳۶۸|ف=عکس و آینه|رف=قوکاسیان|ص=۱۳۱}}</ref></div> | image3 = Mahmood Dolatabadi.jpg | alt3 = Colored dice with white background | caption3 =. . . از آغاز قدرت یادگیری خود را تقویت می‌کردم و بهرام را به عنوان استاد خود می‌نگریستم و اشتباه نمی‌کردم. در جوانی متوجه بلوغی در بیضایی شده بودم که شگفت‌انگیز بود. . . .{{سخ}}<div style="text-align: left;">[[محمود دولت‌آبادی]]، اردیبهشتِ ۱۳۸۲<ref>{{پک|−|۱۳۸۲|ص=|ک=ایسنا|ف=امید روحانی، محمود دولت‌آبادی و محمدضا اصلانی از بهرام بیضایی گفتند/1}}</ref></div>}} *. . . در سالهای نوجوانی با چه پشتکاری و جویندگی بی‌مانندی با امکانات ناچیزی از این سینما به آن سینما می‌رفت و بسیاری از آثار کلاسیک سینمایی را بارها و بارها می‌دید و پلان به پلان در ذهن نگاه می‌داشت تا روزی فیلمساز شود. **[[داریوش آشوری]]، ۱۳۷۱<ref>{{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=آشوری|نام=داریوش|ژورنال=کلک|عنوان=تاریخ، رویا، کابوس: نگاهی به «ناصرالدین شاه، آکتور سینما»|شماره=۳۴|تاریخ=دی ۱۳۷۱|صفحه=۱۳۴-۱۳۵}}</ref> *در کافه فیروز، دوستان تازه‌ای پیدا کرده بودیم. [[داریوش آشوری]] و بهرام بیضائی و . . . بهرام عاشق سینما بود. تمام فیلم‌های سینمایی را می‌دید و گاه می‌شد یک فیلم صددقیقه‌ای را در دو ساعت و نیم با آب و تاب دادن جزئیات و حتی زاویه‌ی دید دوربین، تعریف می‌کرد. **[[ناصر شاهین‌پر]]<ref>{{پک|شاهین‌پر|۱۳۹۴|ف=دریچه‌ای رو به دیروز|ص=۳۵۲}}</ref> *در زمان جوانی ما [[سعید نفیسی]] برای همهٔ کتاب‌ها مقدمه می‌نوشت. می‌گفتند سعید نفیسی حتی کتاب‌ها را هم نمی‌خواند. یک بار بهرام بیضایی به من گفت: احمدرضا، بیا کتابی چاپ کنیم روی جلد بنویسیم بدون مقدمه‌ای از سعید نفیسی. **[[احمدرضا احمدی]]، ۱۳۸۸<ref>{{پک|احمدی|۱۳۸۸|ف=اتفاقات و بهار|ص=۱۵}}</ref> *بچه که بودم شش یا هفت ساله در کوچه‌مان با مردی همسایه بودیم با موهای جوگندمی، سر و وضع تقریباً متفاوت، همراه پیپ و خوشبو . . . همیشه به خودم می‌گفتم: چرا این آقا با همه فرق دارد و طور دیگری است؟ چرا . . . و هزار تا حرف و سؤال مثل این. بعدها فهمیدم که این آقای متمایز بهرام بیضایی − کارگردان سینما − است. او بی آن که خودش بخواهد و بداند، یکی از اصلی‌ترین محرکان من بود برای دوست داشتن سینما . . . **شادی یعقوبیان، ۱۳۷۵<ref>{{پک|یعقوبیان|۱۳۷۵|ف=شما و بیضایی|ص=۱۸۹}}</ref> *بله − بهرام بیضائی − بود. تازه‌آمده، مردی قدبلند بود با بارانی آبی و عینک ذره‌بینی شیشه‌سفید. در آسانسور هتل بهرام لبخندی در آئینه داشت و نگاه به من کرد که تا صد جهان دیگر از یاد نخواهم برد. نگاهمان تلخ و بی‌پناه بود. خودم را در آئینه نگاه کردم. رنگم سفید بود. آقای تازه‌وارد کمتر حرف می‌زد. در اتاقی نشستیم و چای آوردند. تازه‌وارد اسمش آقای اسلامی بود. بهرام خارج از کشور رفته بود و تدریس می‌کرد. حرف این بود که چرا می‌خواهید بروید. بهرام را آنقدر محکم تصور نمی‌کردم. نصیحت می‌کرد، نگرانی نسل آینده را داشت، می‌گفت از ما که گذشته‌است، فکر بچه‌های ایران باشید. (بیضایی سپس‌تر دو جملهٔ پایانیِ این را برساختهٔ کیمیایی می‌دانسته است؛ از جمله در فیلمِ ''عیّار تنها'' (۱۳۹۹) چنین گفته.)<ref>{{پک|غفوری آذر|۱۳۹۹|ص=|ک=رادیو فردا|ف=دانایی را نمی‌شود کشت}}</ref> **[[مسعود کیمیایی]]، ۱۳۷۸ دربارهٔ دیدارِ خودش و بیضایی با [[سعید امامی]] (یا همان «[[سعید اسلامی]]»)<ref>{{پک|کیمیایی|روحانی|۱۳۷۸|ف=بازجویی سعید امامی از کیمیایی و بیضایی|ص=۲۱}}</ref> *. . . روزی در اوایلِ دی‌ماه ۱۳۶۹، با آقای بیضایی از سرِ تمرین‌های مقدماتیِ فیلم «[[مسافران (فیلم ۱۳۷۰)|مسافران]]» در اتاقِ مخروبه‌ای در اداره‌ی تئاتر درآمدیم به خیابانِ پارس، نزدیکِ تندیسِ فردوسی. آقای بیضایی باید خود را به دفترِ فیلم می‌رساند که در آن هزار کار بر زمین مانده بود، و من همراهِ ایشان می‌رفتم. نشستیم توی سواریِ کهنه‌ی آقای بیضایی، که تا از توقف در حاشیه‌ی خیابان درآمد، یک بنزِ آخرین مدل، خلافِ جهتِ خیابانِ یکطرفه، جلوی‌مان سبز شد و بوقِ بلندش لحظه‌ای خشک‌مان کرد. راننده‌ی بنز سر بیرون آورد و عربده‌کشان رگِ گردن دراند که: «بکش کنار آقای بافرهنگ!» و لحنش را موقعِ گفتنِ «بافرهنگ» چنان کشید که خوب حالی‌مان شود این بدترین قسمتِ فحش است. منتظر بودم آقای بیضایی، پشتِ فرمان، دست کم به آقای توی بنز یادآوری کند اوست که خلاف آمده. اما چهره‌ی آقای بیضایی یکباره به نیشخندی شکفت و فقط زیرِ لب گفت: «بالاخره یکی به من گفت بافرهنگ!» . . . **[[حمید امجد]]، ۱۳۹۴<ref>{{پک|امجد|۱۳۹۴|ف=تمام آن خیابان های یکطرفه|رف=تنگستانی|ص=۲۳۵}}</ref> *. . . در یکی از صحنه‌های نمایشی که به صحنه برده بودم [[شهربانو]] جلوی امام حسین زانو می‌زند. بهرام بیضایی بعد از دیدن این صحنه از من پرسید دلیل این کار برای چه بود و چرا این‌طور نشان دادی که شهربانو جلوی امام حسین زانو زده‌است. من نیز گفتم برای این که از نظر من همه باید جلوی امام حسین زانو بزنند. امّا بیضایی به من گفت که سیدالشهدا برای این قیام کرد که نه کسی جلویش زانو بزند و نه او جلوی کسی زانو بزند. . . . بهرام بیضایی با این حرفش به من یاد داد که بیشتر از همه ما و کسانی که ادّعا دارند اسلام را می‌شناسد. ** [[محمّد رحمانیان]]، ۲۲ مهرِ ۱۳۹۴<ref name="http://www.mehrnews.com/2941266%22>%7B%7Bیادکرد وب | عنوان = استقبال از «روز واقعه» به یمن امام حسین (ع) است/ روایتی از بیضایی | ناشر = [[خبرگزاری مهر]] | نشانی = http://www.mehrnews.com/news/2941266/استقبال-از-روز-واقعه-به-یمن-امام-حسین-ع-است-روایتی-از-بیضایی | تاریخ بازدید = ۱۲ شهریور ۱۳۹۵ - کد مطلب: 2941266 }}</ref><ref name="http://donya-e-eqtesad.com//946699%22>%7B%7Bیادکرد وب | عنوان = استقبال از نمایشنامه‌خوانی «روز واقعه» | ناشر = [[روزنامه دنیای اقتصاد]] | نشانی = http://donya-e-eqtesad.com/news/946699 {{Webarchive|url=https://web.archive.org/web/20160913104230/http://donya-e-eqtesad.com/news/946699 |date=۱۳ سپتامبر ۲۰۱۶}} | تاریخ بازدید = ۱۲ شهریور ۱۳۹۵ - کد مطلب: 946699 }}</ref> * بهرام بیضایی از رفقای قدیمی ما که او نیز مانند [[سوسن تسلیمی]] مهاجرت کرده‌است سالها پیش به من گفت: «آدمی یا باید حرف بزند یا باید کار کند.» به نظر من هم آدمی که زیاد حرف می‌زند از فعالیت بازمی‌ماند و آدمی که فعالیت مداوم دارد، وقت حرف بیهوده ندارد. ** [[سیروس تسلیمی]]، ۲۴ مارس ۲۰۱۶/ ۵ فروردین ۱۳۹۵، مصاحبه با «سینما ژورنال»<ref>{{یادکرد وب|عنوان=سیروس تسلیمی: دو سال دیگر سوسن تسلیمی از اداره تئاتر سوئد بازنشسته می‌شود و آن زمان با خیال راحت به ایران بازخواهد گشت/ ما در ایران نشسته‌ایم و حرف می‌زنیم و سوسن تسلیمی و بهرام بیضایی فرسنگها دورتر از ایران فعالیت هنری می‌کنند|نشانی=https://www.cinemajournal.ir/سیروس-تسلیمی-دو-سال-دیگر-سوسن-تسلیمی-از/|تاریخ=۵ فروردین ۱۳۹۵|ناشر=سینما ژورنال}}</ref> * یادم هست که هنرمند بزرگ بهرام بیضائی می‌گفت، هیچ‌وقت سیگاری نبوده، اما در مقطعی از عمرش از ترس روشنفکرها سیگار می‌کشیده تا متهم به عقب‌ماندگی نشود. ** [[شهرنوش پارسی‌پور]]<ref>''گزارش یک زندگی''، «بخش پنجاه‌وهفتم: سیگار کشیدن در خواستگاری»؛ [[رادیو زمانه]]</ref> * اسطوره معمولا ساعت دو، دوونیم بعد از ظهر می‌آید، موقعی که من آخرین لقمه ناهارم را به عجله قورت داده‌ام. اگر مدتی کارمان به تعویق افتاده باشد معمولا با این جمله آغاز می‌کند: «این مدت کار نکردیم می‌بینم خیلی سر حال و قبراق به نظر میایی!» معمولا همراه با نوشیدن قهوه‌ای کار را آغاز می‌کند و اگر عسل در آن بریزد ردخور ندارد که دستش نوچ می‌شود! پیش از هر کاری تخته زیردستی و کاغذها و قلمش را در می‌آورد که همه چیزش است: ماشین تایپ، لپ‌تاپ، کامپیوتر، آی‌پد و . . . بعد از سال‌ها زندگی دیجیتالی دوباره ارزش قلم و نوشتن بر کاغذ را بر دستان او دیده‌ام. تدوین را هم در واقع بر روی کاغذ انجام می‌دهد. تقریبا ده زاویه مختلف دوربین داریم که تک به تک آن‌ها را می‌نویسد و با علائم و نشانه‌های خاصی مارک می‌کند. و همان جا روی کاغذ ترتیب پلان‌ها را مشخص می‌کند. گاهی فکر می‌کنم بعضی پلان‌ها به هم نمی‌خورند، مثلا دو سه تا شات هم اندازه که قاعدتا نباید به هم مچ شوند، و یادآوری می‌کنم، می‌گوید: «ببین! تو به همین ترتیب این‌ها را بچین.» می‌چینم و نتیجه عالی در می‌آید! در این مدت بارها شعبده تدوین را به چشم دیده و شگفت‌زده شده‌ام. گاهی که کامپیوتر ایرادی پیدا می‌کند و یا باید چیزی رندر شود و متوقف می‌شویم، آن طرف مشغول نوشتن نمایشنامه‌اش می شود! به یک دست نمایشنامه و به یک دست تدوین، و گاهی همزمان سوت هم می‌زند! آهنگ‌هایی از [[راوی شانکار]] و [[یهودی منوهین]]، و یا عیسی مسیح سوپراستار از [[لوید وبر]]، مینیاتورهای ایرانی [[امین‌الله حسین]] و یا یک دوجین موسیقی درجه اول دیگر که اسم بعضی را نمی‌دانم. در کنار او همه چیز رو به کمال می‌رود، باید برود، هیچ بهانه‌ای هم نمی‌توانی بیاوری که به ناگاه با طنز ویرانگرش رو به رو می‌شوی. مثلا می‌گوید: «این پلان رو بر اساس چه نبوغ سینمایی این طوری گرفتی؟!» می‌گویم: «این انتهای نمایش بود و خسته شده بودیم و بعد از دو ساعت به خدا دیگه کمر برام باقی نمونده بود و . . .» و جواب می‌دهد: «متاسفانه چه مفت کمرت رو از دست دادی!!! حداقل یه چیزی می‌گرفتی که بهش بیارزه!» بعد از پنج شش ساعت کار بی‌وقفه وقتی که می‌خواهد برود هنوز دل از میز تدوین نمی‌کند و تا آخرین لحظه پیشنهاداتی دارد «حالا من که رفتم این‌ها رو این طوری هم بچین ببینیم چه طور می‌شود!» و من که انگار از رینگ بوکس درآمده باشم با تتمه انرژی‌ام سعی می‌کنم همچنان خودم را سرپا نگه دارم: «چشم!». و گاهی دو ساعت بعد زنگ می‌زند، مثلا از توی یک مهمانی و می‌گوید آن پلانی که هفته پیش گذاشته بودیم کنار آن را توی این صحنه باید بین این دو پلان بگذاریم. که من دیگر ناک اوت می‌شوم! **[[علاء محسنی]]، ۲۰۱۵ میلادی<ref>{{پک|محسنی|۱۳۹۴|ف=آقای بیضایی سلام!|رف=تنگستانی|ص=۲۲۳-۲۲۴}}</ref><ref>{{پک|محسنی|۲۰۱۵|ص=|ک=ایران وایر|ف=بهرام بیضایی عزیز، تولدت مبارک!}}</ref> * من در دبیرستان ابومسلم که درس می‌خواندم در کلاس دهم با بهرام بیضایی که او هم در همان دبیرستان درس می‌خواند آشنا شدم. او سه سال از من بزرگتر بود و در واقع او بود که من را با محیط روشنفکری ایران چه از لحاظ شعر و چه از لحاظ سینما آشنا کرد. تسلطی که بر جریانات روشنفکری و بر جریانات خلاقه ادبی و سینمایی و اینها داشت بسیار مشوق من بود که من توی این راه زندگی‌ام را ادامه بدهم و بمانم. بعد در دانشکده ادبیات چند سالی با همدیگر همشاگردی بودیم به تفاریق از لحاظ سال‌های تحصیلی و بعد هم دوست صمیمی. یعنی می‌شود گفت که از پانزده شانزده سالگی تا انقلاب که ما را از هم جدا کرد و دیگر کمتر همدیگر را دیده‌ایم صمیمی‌ترین دوست من بود و اثرگذارترین آدم روی خط مشی‌ای که از لحاظ ادبی و سینمایی من دوست داشتم تعقیب کنم.{{سخ}}فیلمسازی و کارگردانی تئاتر امکاناتی می‌خواست که بعداً برای او فراهم شد و خیلی هم دیر پیش آمد. اما عشق او به سینما و تئاتر و ادبیات در همان دوران بسیار محسوس بود و روی همه کسانی که با او دوستی و رفاقت داشتند، تأثیرگذار بود... آدم به نظر من نابغه‌ای بوده. حالا توی فرهنگ ما آنجوری که باید و شاید به او اجازه رشد ندادند. فکر می‌کنم که یک چهره عجیب و غریب نسل ما بود. ** [[اسماعیل نوری علاء]]، ۸ ژوئیه ۲۰۱۷/ ۱۷ تیر ۱۳۹۶؛ مصاحبه با «رادیو فردا»، برنامهٔ «مهمان»<ref>{{یادکرد وب|عنوان=عشق به ادبیات، آزادی و سکولاریسم در مهمانی اسماعیل نوری‌علا|نشانی=https://www.radiofarda.com/a/f7-mizban-e45-esmaeil-nouriala/28601851.html|نشانی بایگانی=https://web.archive.org/web/20220618184904/https://www.radiofarda.com/a/f7-mizban-e45-esmaeil-nouriala/28601851.html|تاریخ بایگانی=۱۶ ژوئن ۲۰۲۲|تاریخ=۱۷ تیر ۱۳۹۶|ناشر=رادیو فردا}}</ref> * در محفلی از او پرسیدیم که چطور است که در فیلم‌نامه‌های شما همیشه یک قدرت پنهانی و تأثیرگذار زن نقش اساسی دارد؟{{سخ}}پاسخ ایشان توجه مرا جلب کرد. شاید خود ایشان این مکالمه را به یاد نداشته باشند ولی من هیچ‌وقت فراموش نکرده‌ام و در مناسبت‌های مختلف از قول ایشان بازگو کرده‌ام.{{سخ}}ایشان گفتند که از دوران نوجوانی‌ام به یاد دارم که در کاشان شخصیت سرشناسی بود از ملاکان مهمِ صاحب قدرت، همه به او «آقا» می‌گفتند. درِ خانه‌اش به روی همه باز بود، بروبیایی داشت و دبدبه و کبکبه‌ای. و برای کاشانی‌ها نماد شهرت و قدرت بود. هربار که به کاشان می‌رفتیم من شاهد و مجذوب این قدرت بودم. از بد حادثه شنیدیم که همسر این «آقا» که برای مردم چندان شناخته‌شده هم نبود درگذشته است. این‌بار که پس از مدتی به کاشان برگشتیم، با کمال تعجب دیدیم که از آن شکوه و جلال دیگر خبری نیست. «آقا» هم دیگر آن «آقا» نبود و از آن سرای پُرزرق و برق فقط نشانی باقی مانده بود. و من دریافتم که قدرت اصلی این جلال و جبروت ناشی از نیروی نهانی آن بانوی گمنامی بود که با مدیریتی غریزی این دستگاهِ عریض و طویل را می‌چرخاند. و احتمالاً یاد و خاطرۀ این رویداد به‌طور محسوس و نامحسوس بر آثار من تأثیر گذاشته است. **[[ژاله آموزگار]]، دیِ ۱۳۹۹<ref>{{پک|احدیان|۱۳۹۹|ص=|ک=مجلّهٔ بخارا|ف=شب شیرین بیانی برگزار شد}}</ref> * در یکی از گفتگوها، برای [[سهراب سپهری|سپهری]] خاطره‌ای نقل کرده از شب‌های شعرخوانیِ پدرش و پاسبانی که به در کوفته تا سردرآورد این آمدوشدها چیست. پدر بیضایی می‌گوید اگر شعری دارد یا به شعر و شاعری علاقه‌ای، قدم‌اش مبارک است و به جمع‌شان بپیوندد.{{سخ}}به بیان بیضایی همین خاطره بعدها شد: "پدرم وقتی مُرد، پاسبان‌ها همه شاعر بودند". ** علی صدر، اسفندِ ۱۴۰۰<ref>[http://www.asrislam.com/fa/news/29355/%D8%A8%DB%8C%D8%B6%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%88-%D8%B3%D9%BE%D9%87%D8%B1%DB%8C بیضایی و سپهری]</ref> == وابسته == * [[نعمت‌الله ذکایی]] * [[علی‌محمّد ادیب بیضائی]] * [[نیلوفر بیضایی]] * [[مژده شمسایی]] == پانویس == {{پانویس}} == منابع == * {{یادکرد وب|تاریخ=۲۵ مهر ۱۳۹۴|وبگاه=[[دنیای اقتصاد]]|نشانی=https://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-946699|عنوان=استقبال از نمایشنامه‌خوانی «روز واقعه»|نام=|نام خانوادگی=−|پیوند بایگانی=|تاریخ بایگانی=|تاریخ بازبینی=۲۷ مهر ۱۳۹۹}} * {{یادکرد وب|تاریخ=۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۲|وبگاه=[[ایسنا|خبرگزاری دانشجویان ایران]]|نشانی=https://www.isna.ir/news/8202-08653/|عنوان=امید روحانی، محمود دولت‌آبادی و محمدضا اصلانی از بهرام بیضایی گفتند/1 با اجرا نشدن بسیاری از آثار او بخشی از وجوه ادبیات نمایشی ما هرگز آشکار نشد|نام=|نام خانوادگی=−|پیوند بایگانی=|تاریخ بایگانی=|تاریخ بازبینی=۲۶ شهریور ۱۴۰۰}} * [http://www.cinemajournal.ir/?p=62564 توصیه سی سال قبل بیضایی به بهاره رهنما] * {{یادکرد وب|تاریخ=۱۴ دسامبر ۲۰۱۷|وبگاه=[[بخش فارسی یورونیوز]]|نشانی=https://per.euronews.com/2017/12/14/anahid-aabad-talks-about-her-latest-film|عنوان=آناهید آباد: بیضایی یکی از گوهرهای دنیاست، ای کاش اینجا بود|نام=|نام خانوادگی=−|پیوند بایگانی=|تاریخ بایگانی=|تاریخ بازبینی=۲۰ شهریور ۱۳۹۹}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=آغداشلو|نام=آیدین|پیوند نویسنده=آیدین آغداشلو|ژورنال=[[فیلم (نشریه)|فیلم]]|عنوان=یک رؤیای دم صبح|شماره=۷۵|تاریخ=نوروز ۱۳۶۸|صفحه=۵-۷}} * {{یادکرد وب|تاریخ=۲۱ دی ۱۳۹۹|وبگاه=مجله بخارا|نشانی=http://bukharamag.com/1399.10.25694.html|عنوان=شب شیرین بیانی برگزار شد|نام=پریسا|نام خانوادگی=احدیان|پیوند بایگانی=|تاریخ بایگانی=|تاریخ بازبینی=۲۷ دی ۱۳۹۹}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=احمدی|نام=احمدرضا|پیوند نویسنده=احمدرضا احمدی|ژورنال=[[فیلم (نشریه)|فیلم]]|عنوان=اتفاقات و بهار|شماره=۳۹۲|تاریخ=فروردین ۱۳۸۸|صفحه=۱۴-۱۵}} * {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = امجد| نام = حمید| پیوند نویسنده = حمید امجد| نام ویراستار = محمد| نام خانوادگی ویراستار = تنگستانی| پیوند ویراستار = محمد تنگستانی| فصل = تمام آن خیابان های یکطرفه| نشانی فصل = | عنوان = شهروند جهان|جلد=۱| سال = ۱۳۹۴| سال اصلی = | ناشر = اچ اند اس مدیا| مکان = [[لندن]]| زبان = فارسی|شابک=9781780834931}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بهبهانی|نام=سیمین|پیوند نویسنده=سیمین بهبهانی|ژورنال=[[سینما و ادبیات]]|عنوان=بیضایی در التقای نور و کلام|شماره=۱۶|سال=۱۳۸۷|صفحه=۷۳}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=بیگدلی|نام=احمد|پیوند نویسنده=احمد بیگدلی|نام خانوادگی2=علی‌محمدی|نام2=سینا|ژورنال=[[جام جم (روزنامه)|جام جم]]|عنوان=خواستم کج بنشینم و راست بگویم|شماره=۲۷۲۶|تاریخ=۱۲ آذر ۱۳۸۸|صفحه=۷}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=پارسی‌نژاد|نام=ایرج|پیوند نویسنده=ایرج پارسی‌نژاد|ژورنال=[[بخارا (مجله)|بخارا]]|عنوان= چنین کنند بزرگان|شماره=۸۷-۸۸|تاریخ=خرداد و شهریور ۱۳۹۱|صفحه=۶۷۵-۶۸۰}} * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=جوانمرد|نام=عبّاس|پیوند نویسنده=عباس جوانمرد|عنوان=دیدار با خویش|سال=۱۳۹۶|ناشر=[[نشر نو]]|مکان=تهران|شابک=978-600-8547-43-3}} * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=شاهین‌پر|نام=ناصر|پیوند نویسنده=ناصر شاهین‌پر|عنوان=دریچه‌ای رو به دیروز: ضدّ خاطرات|سال=۱۳۹۴|ناشر=[[شرکت کتاب]]|مکان=[[لس آنجلس]]|شابک=978-1-59584-519-1}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=شمسایی|نام=مژده|پیوند نویسنده=مژده شمسایی|ژورنال=آزما|عنوان=بیضایی از نزدیک‌ترین فاصله|شماره=۱۰۹|سال=۱۳۹۴|صفحه=۱۴-۱۵}} * {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = علیزاده| نام = غزاله| پیوند نویسنده = غزاله علیزاده| نام ویراستار = زاون| نام خانوادگی ویراستار = قوکاسیان| پیوند ویراستار = زاون قوکاسیان| فصل = عکس و آینه| نشانی فصل = ۱۲۹-۱۹۴| عنوان = مجموعه مقالات در نقد و معرفی آثار بهرام بیضایی| سال = ۱۳۷۱| سال اصلی = ۱۳۶۸| ناشر = آگاه| مکان = [[تهران]]| زبان = فارسی}} * {{یادکرد وب|تاریخ=۱ آبان ۱۳۹۹|وبگاه=[[رادیو فردا]]|نشانی=https://www.radiofarda.com/a/30906468.html|عنوان=دانایی را نمی‌شود کشت|نام=بابک|نام خانوادگی=غفوری آذر|پیوند بایگانی=|تاریخ بایگانی=|تاریخ بازبینی=۲ آبان ۱۳۹۹}} * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=قوکاسیان|نام=زاون|پیوند نویسنده=زاون قوکاسیان|عنوان=مجموعه مقالات در نقد و معرفی آثار بهرام بیضایی|چاپ=اوّل|سال=۱۳۷۱|ناشر=[[انتشارات آگاه]]|مکان=تهران|ref=قوکاسیان|شابک=}} * {{یادکرد کتاب|نام خانوادگی=کرم‌رضایی|نام=رضا|پیوند نویسنده=رضا کرم‌رضایی|عنوان=همهٔ دوستان من: زندگی رضا کرم‌رضایی و خاطراتش از نقش‌آفرینان خاطره‌انگیز|سال=۱۳۸۷|ناشر=[[انتشارات ققنوس]]|مکان=[[تهران]]|شابک=978-964-311-711-5}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=کیمیایی|نام=مسعود|پیوند نویسنده=مسعود کیمیایی|نام خانوادگی2=روحانی|نام2=امید|پیوند نویسنده2=امید روحانی|ژورنال=ضمیمه گزارش فیلم|عنوان=بازجویی سعید امامی از کیمیایی و بیضایی|شماره=۱۴۱|تاریخ=دی ۱۳۷۸|صفحه=۸–۲۳}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=گلستان|نام=ابراهیم|پیوند نویسنده=ابراهیم گلستان|ژورنال=[[ایران (روزنامه)|ایران]]|عنوان=پایسته بزرگداشت و تمجید|شماره=۶۶۷۶|تاریخ=۵ دی ۱۳۹۶|صفحه=۱۲}} * {{یادکرد وب|تاریخ=۲۶ دسامبر ۲۰۱۵|وبگاه=ایران وایر|نشانی=https://iranwire.com/fa/videos/15634|عنوان=بهرام بیضایی عزیز، تولدت مبارک!|نام=علاء|نام خانوادگی=محسنی|پیوند نویسنده=علا محسنی|پیوند بایگانی=|تاریخ بایگانی=|تاریخ بازبینی=۲۷ مهر ۱۳۹۹}} * {{یادکرد کتاب | نام خانوادگی = نادری| نام = امیر| پیوند نویسنده = امیر نادری| نام ویراستار = غلام| نام خانوادگی ویراستار = حیدری| پیوند ویراستار = عباس بهارلو| فصل = با نادری دربارهٔ فیلم‌هایش| نشانی فصل = ۵۴۹–۵۹۰| عنوان = معرفی و نقد فیلم‌های امیر نادری| سال = ۱۳۷۰| سال اصلی = ۱۳۶۴| ناشر = سهیل| مکان = تهران| زبان = فارسی}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=هوشمند|نام=فرخ‌لقا|پیوند نویسنده=فرخ‌لقا هوشمند|نام خانوادگی2=−|ژورنال=صنعت سینما|عنوان=انگار پسر خودم|شماره=۷۹|تاریخ=بهمن ۱۳۸۷|صفحه=۱۳۴}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=یادگاری|نام=اکبر|ژورنال=فصل تئاتر|عنوان=بهرام بیضائی|شماره=۲|تاریخ=اردیبهشت ۱۳۷۶|صفحه=۴-۵}} * {{یادکرد ژورنال|نام خانوادگی=یعقوبیان|نام=شادی|ژورنال=[[فیلم (نشریه)|فیلم]]|عنوان=شما و بیضایی|شماره=۲۰۰|تاریخ=اسفند ۱۳۷۵|صفحه=۱۸۹}} == پیوند به بیرون == {{ویکیپدیا}} * [http://namlik.me/article/4057 گفتگوی حامد صرّافی‌زاده با داریوش آشوری به مناسبت هشتادسالگی بهرام بیضایی، پادکست ''ابدیت و یک روز''] * {{آپارات|eGhHE/شبی_در_ستایش_بهرام_بیضایی_-_خانه_هنرمندان_1385|سخنرانی دوستانِ بیضایی در شبِ بخارای ۵ دی ۱۳۸۵}} * {{یوتیوب|t3Qu3Qxy6y0|گفتگوی سیروس ملکوتی با نیلوفر بیضایی در برنامهٔ ''چهره‌ها''}} * {{یوتیوب|brtZYHV1YMc|گفتگوی سیروس ملکوتی با اسماعیل نوری علا در برنامهٔ ''چهره‌ها''}} * {{یوتیوب|r3Uyx1j1_EY|گفتگوی امیر پوریا با افشین هاشمی در برنامهٔ ''آپاراتچی''، شمارهٔ ۲۱}} * {{یوتیوب|8qUBE8N2iSg|سخنرانی مژده شمسایی در مراسم اهدای تندیس آرش ۲۰۱۷}} * {{یوتیوب|W7sahnKkvMc|سخنرانی عبّاس میلانی در مراسم اهدای تندیس آرش ۲۰۱۷}} * {{آپارات|ckp9O/کافه_آپارات_۴_%7C_توطئه_گران_نمی_خواستند_روز_واقعه|گفتگوی فریدون جیرانی با شهرام اسدی و علیرضا شجاع‌نوری دربارهٔ ''روز واقعه''، ۱۳۹۸}} * {{یوتیوب|xu8m3ULZZJ8|گفتگوی علی لیمونادی با نیلوفر بیضایی، ۱۳۹۹}} * [https://www.radiofarda.com/a/sahneh-beyzaei-turns-to-80-special/31018992.html رادیو فردا، ویژهٔ سالگردِ تولّدِ بیضایی، ۱۳۹۹] * {{یوتیوب|ziPLtEgxdMM|''اعتراضِ بهرام بیضائی'' (۱۳۹۹)}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:بیضایی، بهرام}} {{بهرام بیضایی}} {{بزرگان ادب فارسی}} [[رده:بهرام بیضایی|*]] [[رده:ادیبان ایرانی]] [[رده:استادان دانشگاه ایرانی]] [[رده:اسطوره‌شناسان ایرانی]] [[رده:افراد زنده]] [[رده:اهالی تهران]] [[رده:ایران‌شناسان]] [[رده:ایرانیان آمریکا]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:تدوین‌گران]] [[رده:تهیه‌کنندگان]] [[رده:زادگان ۱۳۱۷]] [[رده:زادگان ۱۹۳۸ (میلادی)]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] [[رده:شاعران ایرانی]] [[رده:شاعران فارسی‌زبان سده ۲۱]] [[رده:کارگردانان ایرانی]] [[رده:کارگردانان تئاتر]] [[رده:کارگردانان فیلم]] [[رده:فعالان محیط زیست]] [[رده:فیلم‌سازان ایرانی]] [[رده:فیلم‌نامه‌نویسان ایرانی]] [[رده:مترجمان ایرانی]] [[رده:مقاله‌نویسان]] [[رده:نمایش‌نامه‌نویسان ایرانی]] [[رده:نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان ایرانی]] [[رده:هنرمندان ایرانی]] 1b90k1t3t4jrebagvho29p77g515x0v احمد کسروی 0 12870 171279 171262 2022-08-13T06:35:13Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** <small>(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱</small> * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱'' *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵'' *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳'' *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳'' *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵'' *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴'' *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲'' *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322'' *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324'' *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321'' *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)'' *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321'' *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321'' *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321'' *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324'' *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322'' *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324'' *«یک نکته‌ای که باید فراموش نکرد آنست که علت رواج تند شعرهای خیام و حافظ در میان جوانان همینست که بسیاری از آنان بدآموزیهای این دو شاعر را با دلخواه و هوس خود سازگار می‌یابند. این بسیار لذت دارد که به یک جوان عیاشی بگویند اندیشۀ گذشته و آینده همه را رها کن و زحمتی بخود راه نده و پروای کشور و توده نکن و دم را غنیمت دانسته خوش باش. بگفتۀ عامیان هم تجارت است و هم زیارت، هم زمینۀ خوشگذرانی و بیغیرتی را تهیه می‌کند و هم نامش فلسفه است و می‌توان در مجالس نشست و با پیشانی باز گفتگو از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ212)1321'' *«یکی از لغزشها در ایرانیان آنست که می‌پندارند در جهان حقایقی نیست و هر کس از روی گمان یا پندار یک چیزهایی می‌فهمد و آن نظریست که او دارد. مثلاً ما این سخنانی را که دربارۀ درماندگی ایرانیان و علت آن را می‌نویسیم کسانی خوانده چنین می‌گویند: «این هم یک نظریست». ... همین خود نشان نافهمی و بیچارگی ایرانیان است. چنین می‌پندارند در جهان حقایقی نیست. ولی باید بدانند جهان پر از حقایق می‌باشد. هر موضوعی را که شما بگیرید یک حقیقتی دارد که باید جست و بدست آورد و پیروی از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه ش 86) 1321'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11 )1322'' *«نیکی تنها با گفتن نیست و باید درپی کردار بودن، این کارِ شما که تنها بگفتگو کردن از نیک و بد و دلتنگی نمودن از بدیهای توده بس می‌کنید نه تنها بیهوده است و هیچ سودی را درپی نمی‌دارد، زیانهایی نیز از آن پدید می‌آید. این خود دور از آزادگیست که کسانی همه از درد نالند و درپی درمان نباشند. چنین کاری جز نمونۀ پستنهادی نتواند بود. گذشته از این همیشه درد را گفتن آن را آسان گرداند و در اندیشه‌ها از بزرگیش کاهد و کم‌کم به بیرگی و زبونی کشد. یک درد را باید درمان کردن و اگر نشدنیست باید زمان چاره را بیوسیدن.[انتظار کشیدن]» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ یکم، ص 34)1319'' *«مادیگری با آنکه در ایران رواج فراوان یافته هنوز کمتر کسی معنی آن را می‌داند و از چگونگی آن آگاه می‌باشد. مادیگری بزرگترین گمراهی‌ایست که تاکنون در جهان رخ داده و این گمراهی‌ایست که همراه دانشها و اختراعهای اروپایی به هر کجا می‌رسد در اندک زمانی انبوه مردم را بیدین و بی‌همه‌چیز می‌گرداند و تغییر در زندگانی آنجا پدید می‌آورد، و باین گمراهی تاکنون پاسخی داده نشده بود و برای نخستین بار پیمان به پاسخگوییهایی پرداخت و به هر حال پایۀ آن را برانداخت. آری این باور نکردنیست که یک گمراهی‌ای که در سراسر جهان رواج یافته و با بودن صدهزاران کشیش و ملا و حاخام و دیگران، کسی تاکنون پاسخی بآن نتوانسته، ولی یک مهنامه‌ای از تهران که هنوز صد یک مردم از انتشار آن آگاه نیستند پاسخهای دانشمندانۀ استواری بآن داده است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 240)1321'' *«آیا این بدخواهی با کشور و توده نیست که کسانی چنین اندیشه‌های کجی[خراباتیگری] را ترویج نمایند؟!. آیا از اینها جز زیان چه نتیجه‌ای در دست تواند بود؟!.. امروز در این جهان که توده‌ها در راه زندگانی با همدیگر سختترین نبردها را می‌کنند آیا خیانتکاری نیست که شما چنین بدآموزیهایی را که همه‌اش سخن از مستی و سستی می‌راند در دلها جا دهید؟!.. آیا این دشمنی با توده و کشور شمرده نمی‌شود؟!.. آیا این داستان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟!.. این هیاهو دربارۀ خیام از کجا برخاسته؟!. من نمی‌خواهم پرده‌دری کنم همین اندازه می‌نویسم: کسانی در این راه دانسته و فهمیده گام برمی‌دارند. و آنان خواستشان سسـت گردانیدن این تودۀ بیچاره است و این داستان و مانندهایش را وسیلۀ نیکی برای کار خود می‌شناسند، دیگران نیز نافهمیده و نادانسته پیروی از ایشان می‌کنند. اینها همه دامست همه دانه است. اگر بخواهند کسی را فریب دهند و سوارش گردند آشکاره نگویند که می‌خواهیم تو را فریب دهیم یا می‌خواهیم بگردنت سوار گردیم، با سخنانی سرگرمش دارند و قصد خود را بکار بندند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 147)1321'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بار‌ِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنانکه خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)1323'' *«از هزار سال باز در ایران و کشورهای اسلامی پیاپی بدآموزیها پدید آمده: شیعیگری، باطنیگری، جبریگری، صوفیگری، فلسفۀ یونان، خراباتیگری، علی‌اللهیگری، شیخیگری، بهاییگری، و اینها که هر یک گمراهی دیگری می‌بوده کم‌کم بهم درآمیخته و یک رشته پندارهای درهم گیج کننده‌ای پیدا شده، و همۀ آنها بکتابها درآمده و از آنها بمغزها راه یافته، و همانست که مایۀ درماندگی توده‌های بدبخت شرقی گردیده. اکنون که اندیشه‌های اروپایی بشرق رسیده، اینها نیز نیک و بد درهم است، و آنگاه با پندارهای گیج کنندۀ کهن شرقی بهم می‌آمیزد و هرچه بدتر می‌گردد. باز می‌گویم: سرچشمۀ بدبختی شرقیان اینهاست که باید از میان رود. امروز جوانان که سر می‌افرازند گرفتار اینها می‌شوند و بیشتر ایشان بیکبار تباه می‌گردند. اینست چنانکه ما از یکسو آمیغهای زندگی را می‌پراکنیم همچنان باید باین کتابها پرداخته بنابودی آنها کوشیم.» ** ''(دفتر یکم دی‌ماه 1322 ص 8)1322'' *«بسیاری از مردم چشم به پیشامدهای جهان دوخته‌اند، و شما هر گله‌ای که از آلودگی خویها و از پراکندگی اندیشه‌ها بکنید پاسخ داده گویند: «انشاءالله خوب می‌شود، صبر کن فلان کار بشود». این از بدترین نادانیهاست. گذشت زمان هیچگاه نیکی نیاورد و درخت آرزو بار ندارد. چنانکه در زندگانی خودی اگر کسی نکوشد و درپی نان و آب و رخت نباشد گرسنه و لخت ماند و از گذشت زمان دری بروی او باز نشود، در زندگانی توده‌ای نیز تا مردمی خودشان نکوشند و نیرومند نباشند هیچگاه از امید و آرزو چیزی بدستشان نیاید و از گذشت زمان گشایش برای آنان رخ ندهد و چون ناتوان و زبون باشند پیشامدها همه بزیان ایشان بسر آید.» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ سوم ص 154)1319'' *«یک نادانی زشتی این نادانی زشتی است که کسانی بنام دین با دانشها دشمنی می‌نمایند. اینان کسانیند که معنی دین را نمی‌دانند و نتیجه‌ای که از آن باید خواست نمی‌شناسند. شما از آنان بپرسید: «دین را به چه معنی می‌شناسید؟!.. چه نتیجه‌ای از آن چشم می‌دارید؟!.. دین مگر برای گمراه گردانیدن مردمانست که بنام آن با راستیها دشمنی می‌نمایند؟!..»، خواهید دید یک پاسخی نمی‌دارند، و راستی آنست که یک رشته پندارهایی را گرفته‌اند و بروی آنها پا می‌فشارند، و خود نیز نمی‌دانند که چه می‌کنند و چه می‌خواهند. دین و دانش هر دو باید یک خواست را دنبال کنند و هیچگاه باهم ناسازگار نباشند.» ** ''(پیمان سال هفتم، شمارۀ دوم ص 73)1320'' *«تا سی و چند سال پیش از این، بازرگانان ایران، از برگزیده‌ترین تیره‌های ایران شمرده می‌شدند. زیرا با پیشانی باز پول بدست می‌آوردند و با پیشانی باز بکار می‌بردند، به کمچیزان و درماندگان دستگیریها می‌نمودند، بکارهای تاریخی نیکی از ساختن پل و درآوردن چشمه و مانند اینها می‌پرداختند. در جنبش مشروطه نیز اینان مردانگی بسیار نمودند و رادمردانه پولهای فراوان در راه جنبش بیرون ریختند. مشروطه بیش از همه با پول بازرگانان پیش رفته. لیکن جای افسوست که امروز بازرگانان از نیکان شمرده نمی‌شوند، و در این سالهای آخر در نتیجۀ آزمندی و پولدوستی که از خود نموده‌اند در میان توده سخت بدنام شده‌اند. راستی را بیشتر آنان جز دربند پول نیستند و در این باره پروا از کسی و چیزی نمی‌دارند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ224)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بزرگی آنست که کسی یک کار سودمند و بزرگی را برای توده انجام دهد. مثلاً اگر دشمنان بکشور رو آورده‌اند یک کسی از جان بگذرد و جلو بیفتد و مردم را بتکان آورد و بجلو دشمن شتابد و آنها را برگرداند، یا اگر خشکسالی و کمیابی روی داده و فقرا دچار گرسنگی گردیده‌اند یک کسی خود از داراییش بگذرد و دیگران را نیز بپول دادن وادارد و بینوایان را از مرگ و نابودی نجات دهد، و یا اگر گمراهی و نادانی بتوده چیره گردیده، کسی به نبرد و کوشش برخیزد و رنج و آسیب بخود هموار گرداند و توده را از گمراهی و نادانی، برهایی رساند. با این کارها و مانند اینهاست که کسی بزرگ تواند بود. آن کسان چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟!.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم:‌ شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«هر کسی نخست باید به خود پردازد کسانی چون گفته‌های ما را می‌شنوند با یک زبان خرده‌گیری چنین می‌پرسند: «اینها چگونه پیش خواهد رفت؟!». می‌گویم: آنگونه که دیگر آمیغها پیش رفته. از نخست برای پیشرفتِ اینگونه جنبشها یک راه بیشتر نبوده. بخردان و پاکدرونان پذیرند، و مردانه به یاری و پشتیبانی برخیزند، و دست به هم داده نابخردان و ناپاکان را که ایستادگی می‌نمایند نابود گردانند. از نخست راه این بوده و کنون همین خواهد بود. آنگاه شما را چه کار با این پرسشست؟!.. هر کس نخست باید به خود پردازد، نخست باید در اندیشۀ خود باشد. سخنانیست سراپا راست و سراپا به سود جهان، شما اگر روان درست و خرد آزاد می‌دارید باید تشنه‌وار پذیرید و در راهش بکوشید، نه آنکه به پرسشهای نابجا برخیزید. این یکی از نادانیهای ایرانیانست که هر کسی نیکی را از دیگران می‌خواهد. هر کسی خود پاک و نیکست و آن دیگرانند که بدند و باید نیک گردند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ چهارم)1322'' *«ایرانیان باید بدانند که خدا در این جهان مردمان را در کارهای خودشان مختار گردانیده و اینست هر مردمی اگر معنی زندگانی را دانست و دست بهم داد و بکار پرداخت با سرفرازی می‌زید، و اگر پی هوسها و نادانیها را گرفت و براههای بیخردانه گرایید ناگزیر دچار سختیها می‌شود و گزندها می‌بیند و خدا نیز رحمی بآنان نخواهد کرد. اینکه ملایان و روضه‌خوانان می‌گویند: کارها دست خداست، بیایید بخدا التماس کنیم، یک سخن بیخردانه‌ایست. خدا اختیار را بشما سپرده و از التماس هم کمترین نتیجه نخواهد بود. اینها را بفهمید تا تکلیف خود را بدانید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 239)1321'' *«بارها گفته‌ایم: این پراکندگی اندیشه‌ها که شما گرفتارش هستید چاره‌ای جز این ندارد که حقایقی بیرون آید و این پندارهای پراکنده از میان رود و شما اگر رستگاری می‌خواهید باید از پذیرفتن حقایق سر باز نزنید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«آن مردمی که خود را در پذیرفتن و نپذیرفتن دلیل آزاد شمارند و در برابر حقایق بهیاهوی پردازند سرنوشتشان همین باشد که در میان بیست‌ملیون، ده تن با یک اندیشه و باور پیدا نشود و در سختترین روزی نیز همدستی نتوانند، و اینست همیشه در برابر حوادث شکست خورند و لگدمال دیگران گردند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«گروهی[صوفیان] تا چه ‌اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم می‌زند. ندانند خدا شمارۀ زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمی‌گیرد باعث سیاه‌روزی یک زنی شده است، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را می‌برد و شرم و آزرم را از میان می‌برد، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوس خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 198)1321'' *«درخور صد شگفتست که پس از آنکه مشروطه در ایران روان گردید بایستی وزارت فرهنگ یکی از بایاهای خود این را داند که دلهای نوآموزان را از بدآموزیهای کهن قرنهای تاریک گذشته پاک گرداند و بجای آنها، معنی مشروطه و زندگانی مشروطه‌ای (دمکراسی) و میهن‌پرستی و اینگونه چیزها را بگزارد. لیکن وزارت فرهنگ درست وارونۀ این را گرفته و بایای خود دانسته که بدآموزیهای کهن را ـ با یک رویۀ رسمی ـ در دلهای جوانان جا دهد و مغزهای آنان را آلوده‌تر از مغزهای پدران درس‌ناخوانده‌شان گرداند. سرمایۀ وزارت فرهنگ ایران چیست؟.. شعرهای سعدی و حافظ و خیام و مولوی، و بافندگیهای صوفیان، و تنیده‌های افلاطون و ارسطو و دیگران و مانندهای اینها. کتابهای درسی از اینها سرچشمه می‌گیرد. اندکی هم از دانشهای اروپایی را یاد می‌دهند. دربارۀ دلمردگی و بیغیرتی بسیاری از مردم نیز داستان روشنست. این بدآموزیهای زهرآلود که چند رشته بهم آمیخته، چنانکه مغزها را بیکاره تواند گردانید، غیرتها و سَهِشها[=احساسات]را نیز تواند کشت. از مردمی با این مغزهای آکنده چشم غیرت و مردانگی داشتن از دیدۀ کور بینایی خواستنست. بسخن دامنه نمی‌دهم: ما ریشۀ بدبختیهای این توده را بدست آوردیم و یک چیستان تاریخی را بازنمودیم. سرچشمۀ بدبختی این کیشها، این کتابهاست، این درسهاست، این روزنامه‌هاست، این دستگاه فرهنگ نام است.» ** ''(«دادگاه» ص 12)1323'' *«ما نیک می‌دانستیم که این کیشها و دستگاههای بدآموزی چیزهای ساده‌ای نیست. صدهزاران کسان از آنها نان می‌خورند. هزاران کسان بدستاویز آنها بمردم فرمان می‌رانند. نیک می‌دانستیم که ایشان تا توانند ایستادگی خواهند نمود و صد نیرنگ بکار خواهند زد و صد رنگ پیش خواهند آورد. نیک می‌دانستیم که خود را بدامن سیاست خواهند انداخت و از بدخواهان این کشور یاوری و پشتیبانی خواهند طلبید. همۀ اینها را نیک می‌دانستیم و همۀ دشواریها را از پیش می‌شناختیم. دانسته و شناخته بکوشش و فداکاری آماده گردیدیم.» ** ''(دادگاه،‌ ص 14)1323'' *«در ایران همۀ نارواییها و بیراهیها از اینجا برخاسته که کسانی ادبیات را چیز جداگانه پنداشته‌اند و از اینجا به دو خطای بسیار بزرگی دچار گردیده‌اند زیرا از آنجا که شعر و ادبیات را کاری پنداشته‌اند پی کار دیگری نرفته خواسته‌اند از این راه روزی بخورند با آنکه توده به آن کار نیازی نداشته و ارجی نمی‌گزارده. از اینجا آنان ناگزیر شده‌اند که خود را به دربارها ببندند یا بستگی این توانگر و آن توانگر را بپذیرند. از اینجا هم ناگزیر شده‌اند که راه چاپلوسی را پیش گیرند و روی مردمی و آزادگی را سیاه سازند. از آنسوی چون شعر را کاری می‌پنداشته‌اند دیگر پایبند نیاز و دربایست نشده و هر روز و هر زمان به شعرسرایی برخاسته‌اند. بهار آمده شعر سروده. پاییز آمده شعر سروده. در عید شعر سروده. در سوگواری شعر سروده. یکی مرده شعر سروده. یکی زاییده شده شعر سروده. یک روز جیبش پر از پول بوده شعر سروده و جهان را به غلامی خود نپسندیده. روز دیگر جیبش تهی بوده شعر سروده و صد گِله از روزگار نموده. از همین جا کار بیهوده‌گویی بالا گرفته و معنای درست ادبیات و شعر از میان برخاسته است.» ** ''(سخنرانی کسروی در انجمن ادبی ص 5)1314'' *«آقای هژیر [وزیر کشور در آن زمان و سپس نخست‌وزیر] من در کجا و در کدام نوشتۀ خود دعوای پیغمبری کرده‌‌ام؟!. پیغمبری در اندیشۀ مردم آنست که فرشته از آسمان بنزد کسی بیاید و از سوی خدا پیامی آورد و آن کس با خدا پیوستگی پیدا کند و اگر خواست بآسمانها رود و اگر خواست مرده زنده گرداند، با جانوران سخن گوید ـ پیغمبری در پیش مردم باین معنیست. من در کجا گفته‌ام فرشته بنزد من می‌آید؟!. کجا گفته‌ام مرا با خدا پیوستگی هست؟!. شما این دروغ را از کجا آورده‌اید؟!. نمی‌دانم چرا زشتی این دروغ را نفهمیده‌اید؟!. گویا می‌پندارید که ما خواست شما را درنیافته‌ایم. آری آقای هژیر، شما و همدستانتان می‌خواستید این جنبش بسیار بزرگ ما را یک کوشش کوچک «مذهبی» نشان دهید و بهمین دستاویز ما را خفه گردانید. این سخن شما نیز از آن راه بوده. آقای هژیر، من هرچه گفته‌ام آشکار گفته‌ام، کتابها نوشته در سراسر جهان پراکنده‌ام. آنگاه من همه‌اش بکار کوشیده‌ام، بدعوی برنخاسته‌ام. من هیچگاه مرد دعوی نبوده‌ام.» ** ''(دادگاه ص 35)1323'' *«آری ما گروهی می‌باشیم. ولی «مذهب» بنیاد نمی‌گزاریم. ما خواست خودمان را بارها آشکار گردانیده‌ایم. ما می‌خواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناخته‌ایم بفیروزی خود امیدمندیم. ما می‌خواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[«کمپانی خیانت»] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان داده‌اید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهن‌پرستی دهد روان گردانیم. ما می‌خواهیم این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزارده‌اند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.» ** ''(دادگاه ص 36)1323'' *«یک توده‌ای که سی‌وشش سال است مشروطه گرفته ولی هنوز از هزار تن یکی معنی آن را نمی‌داند، یک توده‌ای که درمیان پانزده‌ملیون مردمش چهارده کیش هست که هر کدام سیاست جدایی و آرمان جدایی دارد یک توده‌ای که در آن ارمنی و آسوری و جهود و زردشتی و عرب و کرد و ترک و لر و بختیاری جدا از هم می‌زیند و در قرنهای متمادی هنوز درهم نیامیخته‌اند، یک توده‌ای که سرمایۀ علمی او بدآموزیهای بسیار بیخردانۀ خراباتیان و صوفیان و باطنیان زمان مغول می‌باشد، یک توده‌ای که مردان چهل ساله و پنجاه ساله‌اش سود از زیان و نیک از بد باز نمی‌شناسند ـ چنین توده‌ای چگونه تواند با دیگران همسری نماید و در میدان نبرد مقهور دیگران نگردد؟!..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 162)1321'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما درآنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212)1321'' *«کسانی تا آن اندازه سست و کم‌دلند که نمی‌خواهند حقایق را بهمسر و فرزندان خود بیاموزند و از اینکه یک شب خشم و دلتنگی خواهد بود یا یک هیاهویی خواهد برخاست پروا می‌نمایند و با این حال شتاب دارند که هرچه زودتر به نتیجه برسند. گویا می‌خواهند فرشتگان از آسمان بیایند و این کارها را انجام دهند و یا یک «اعجازی» رخ داده آنان را از هر رنجی آسوده گرداند. اینست می‌گویم: یک راهی چه دور و چه نزدیک، با رفتنست که بپایان می‌رسد. شما نیز تا نکوشید نتیجه‌ای نخواهید دید و از درد دل گفتن و آرزو کردن کمترین سودی نخواهد بود. شما یکبارگی یا باین خواری و زبونی گردن نهید و سر پایین انداخته با این زیستِ پستی که دارید بسازید و بیهوده بگله و ناله نپردازید، و یا اگر می‌خواهید از خواری و زبونی رها گردید راه آن همینست که بکوشید و این اندیشه‌های پراکنده را دور رانید و راستیها را در دلها جایگزین گردانید و همگی را دارای یک راه و یک آرمان سازید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 242)1321'' *«شما هرچه نیک باشید و بزرگ باشید، و هرچه دلسوزی بمردم دارید و نیکی آنان خواهید، تا هر کدام جدا می‌‌کوشید و بهوس راه دیگری دنبال می‌‌کنید دشمن و بدخواه توده خود می‌‌باشید. چه دشمنی بالاتر از آن که هر کدام مردم را بسوی دیگر می‌‌کشید و پراکنده و آواره می‌‌گردانید؟!.. چه بدخواهی بالاتر از این که با چیزهای بیهوده آنان[را] سرگرم می‌‌دارید و نمی‌گزارید درپی کار و زندگی خود باشند و بدبختی خود را دریابند؟!..» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ پنجم صفحۀ 185)1318'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا می‌داند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان به نتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 157)1321'' *«یکی از آنان[درسخواندگانی که در برابر دلیل ایستادگی کنند] با من گفتگو کرده ایرادهایی می‌گرفت و چون پاسخ شنیده درمانْد چنین گفت: «اینطور نیست که شما هیچ اشتباه نکنید». گفتم: این سخنان شما بیاد من می‌اندازد آن را که روزی ملایی بنزد من آمده چنین می‌گفت: «شما معصوم نیستید. معصوم آن چهارده تن بودند که آمدند و رفتند. این عقیدۀ مذهبی ماست که در بیانات شما قائل به اشتباه باشیم». آخوندک بایای[=وظیفۀ] خود می‌شناخت که در گفته‌های من اشتباه باور کند اگرچه هیچی پیدا نکند. شما نیز همان حال را می‌دارید. راستی که آخوندهای فرنگی هستید. این چه سخنیست که می‌گویید؟!. شما اگر ایرادی بسخنان من می‌دارید بگویید وگرنه بپذیرید.» ** ''(کتاب در پیرامون روان، نشست چهارم)1324'' *«این بایای آدمیگری شماست کسانی می‌پندارند این شاهراهی که ما می‌نماییم و آمیغها که روشن می‌گردانیم، آنان آزادند که بپذیرند یا نپذیرند. می‌گویم: نه چنین است. شما که آدمی هستید باید درپی آمیغها باشید، و چون می‌یابید تشنه‌وار بپذیرید و پیروی کنید. خدا به شما فهم و خرد داده که یک راه رستگاری که نموده می‌شود بشناسید و بپذیرید و با دیگران در آن همگام باشید. این بایای آدمیگری شماست و جز این نتواند بود. آنانکه از آمیغها[=حقایق] رو گردانند و از شاهراه رستگاری کناره جویند، ارج آدمیگری خود را از دست داده‌اند، و گذشته از خودشان مایۀ تیره‌روزی و پستی فرزندانشان خواهند بود، و پس از همه، در پیشگاه آفریدگار شرمنده و سرافکنده خواهند گردید. گاهی کسانی ستیزه‌رویی نموده چنین می‌گویند: «شما آنچه می‌خواهید بگویید، ما که نخواهیم پذیرفت». می‌گویم: این نادانی را پیش از شما جهودان کرده‌اند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ یازدهم)1322'' *«پیروان کیشها، دین را بآن معنایی که ما می‌گوییم نمی‌‌شناسند. آنان دین را این می‌دانند که هر کسی به یک خدایی در بالاسر جهان، و بیک پیغمبری در زیردست او، و بیک رشته امامانی (یا قدیسانی) در پایینتر از آن، باور دارد، و بهشت و دوزخ و ترازو و پل صراط (چنرت) و مانند اینها را بپذیرد، و در زیست خودش آن پیغمبر و امامان را دوست دارد، و بزیارت گنبدهاشان رود، و داستانهای ایشان را فراموش نگردانیده همیشه تازه نگه دارد، و «با دوستانشان دوست و با دشمنانشان دشمن» باشد. آنان دین را این می‌دانند و هوده‌ای[نتیجه] که از این می‌خواهند آبادی آنجهان و رفتن ببهشت است. می‌‌باید گفت: دین در نزد ایشان «یک ساختمانی در اندیشه»، و برخی کارهایی بنام «بهشت‌جویی» می‌باشد.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص274)1322'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11)1322'' *«این ایرادها را[به کیششان] که می‌گیریم [ملایان] می‌گویند: «اینها عقیدۀ عوامست چه ربط باصل دین دارد؟!.. ما اصل دین را می‌گوییم..» می‌گویم اصل دین چیست؟!.. کجاست؟!. شما اگر اصل دین را می‌شناسید پس چرا نگرفته‌اید؟!. چرا بمردم یاد نداده‌اید؟!.. این در کجای جهانست که یک مردمی در توی گمراهیهای پست دست و پا زنند و بهانه‌شان این باشد که اینها که در اصل دین ما نیست؟!. در کجای جهانست که یک مردمی با صد نادانی بسر برند و با اینحال خود را گمراه ندانند و باصل دین بنازند؟... ای بیخردان مگر دین هم اصل و بدل دارد؟!. مگر دین رختست که دو دست باشد و یکی را بتن کنند و دیگری را در بقچه نگه دارند؟!. شگفت بهانه‌ای بدست افتاده. یک دسته مردمی در یک سرای فروریخته و ویرانه‌ای بسر برند و عنوانشان این باشد که اصلش یک سرای درست و باشکوهی بوده!» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«آنان[ملایان] اصل دین را نمی‌دانند، دانستن اصل دین نه بآن آسانیست که مردم می‌پندارند. اگر آنان اصل دین را می‌شناختند از نخست گرفته بودند و نیاز نداشتند که بَدَلش را بگیرند و سپس باصل بازگردند. دوم آنان خواستشان دکانداریست و این یک کالای نوینیست که ببازار آورده‌اند، و خواستشان اینست که هر چیزی را که دیدند مریدان می‌پسندند و خریدارش می‌باشند بگویند از اصل دینست، و هرچه را که دیدند کساد پیدا کرده و دیگر خریداری ندارد (مثلاً نذر سقاخانۀ نوروزخان و مانند آن) بگویند اینها از اصل دین نیست. اینست راز کار ایشان. شیادان پستنهاد بجای آنکه با کوشش و دسترنج نان بخورند باین فریبکاریها برخاسته‌اند و گمراهان را گمراهتر می‌گردانند. خدا ریشۀ اینان را براندازد. ... اگر چنین بود که یک دینی چون اصلش راست و درست بوده از آلودگیهایی که پیدا کرده باکی نباشد پس بدینهای زردشتی و مسیحی و جهودی چه ایراد هست؟! مگر آنها نیز اصلش پاک و درست نبوده؟!.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«خواست ما آنست که در جهان یک راهی از روی دانستن و فهمیدن و پیروی از خرد کردن باز باشد و زندگانی از روی فهم و بینش راه افتد، و همان پروایی را که امروز مردمان دربارۀ تندرستی و پزشکی می‌دارند دربارۀ نیکی زندگانی و آسایش توده‌ها نیز کنند و نبردی را که با بیماریها می‌نمایند ماننده‌اش را با گمراهیها و بدیها آغازند. اگر پزشکی دانش تندرست زیستن و توانا گردیدنست، دین نیز دانش آسوده زیستن و پاک و ستوده بودن و از معنی جهان و زندگانی آگاهی بسزا داشتنست.» ** ''(پرچم هفتگی شمارۀ هفتم)1323'' *«آن نه دیندار است که بدلیل گردن نگزارد‌. اگر چنین شایستی که هر کسی بر روی پندار خود ایستادگی نماید پس دین چه بایستی؟!. دین از بهر آنست که هر کسی پندارهای دیگری را دنبال ننماید و اینست باید همه‌ی باورها با دلیل باشد تا پراکندگی پیش نیاید. ببینید فرستادگان همه از خرد و فهم سخن رانده‌اند و همه دلیل را پیش آورده‌اند‌.» ** ''(راه رستگاری گفتار نوزدهم)1316'' *«امروز معنی دین دانسته نیست و این خود یک گرفتاری برای جهان گردیده. برخی دستگاههایی ـ از زردشتیگری و جهودیگری و مسیحیگری و اسلام ـ درمیانست و هر یکی از مسیحیگری و اسلام شاخه‌های بسیاری پیدا کرده و از هر کدام کیشهای بسیار پدید آمده. اینها پر از گمراهی و نادانی، و هر یکی در بی‌ارجی همسنگ بت‌پرستیهای چینیان و ژاپنیان و هندویان می‌باشد. مردمان «دین» اینها را می‌شناسند و اینست بدو دسته می‌باشند: یک دسته پیروان اینها که در نادانیها و گمراهیها فرورفته‌اند، و بسیار پست‌اندیشه‌اند، یک دسته آنان که از اینها رمیده بیکبار از دین روگردان و گریزان می‌باشند.» ** ''(ورجاوندبنیاد، بخش دوم،‌ بند 1)1322'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«باشد کسانی چنین پندارند که این مردم چون خداپرست و دیندارند و دلبستگی به دین و نام خدا می‌دارند از آنروست که این پافشاریها را می‌نمایند و بنگهداری آن دستگاه اسلامْ نام می‌کوشند. ولی این پندار راست نمی‌باشد و ما آزموده دیدیم که چون با آنها از دین بسیار والاتر و استوارتری که مایۀ بلندی نام خداست سخن می‌رانیم نمی‌پذیرند. بلکه چنانکه گفتیم از هیچ گونه دشمنی و کارشکنی بازنمی‌ایستند، بلکه بیفرهنگی و پستی نیز می‌نمایند. راستی آنست که دلبستگی بدانسته‌های خود و پافشاری بروی نادانیها و گمراهیها یکی از خویهای پستیست که در نهاد آدمیان نهاده شده، و چون روانها بیمار و خردها ناتوان بود این خوی پست نیرو گیرد و کارگر باشد، اینست راز آن دلبستگی و پافشاری که ما از مسلمانان می‌بینیم.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«امروز صد هزارها، بلکه هزار هزارها، کسان از این دستگاه نان می‌خورند. ملاها، طلبه‌ها، روضه‌خوانها، عَشرخوانها، سیدها، پیروان صوفی، درویشان ویلگرد، دعانویسها در هر شهری گروهی انبوه می‌باشند. در نجف و کربلا و سامرا و بغداد و مشهد و قم و مدینه و مکه در هر یکی چند هزار تن گرد گنبدها را گرفته و بنام متولی، خادم، زیارتنامه‌خوان، مجاور مفتخواری می‌کنند. اینان بنام دین با خوشی می‌زیند و برتری نیز بمردم می‌دارند، بلکه برخی شکوه و بزرگی پیدا کرده‌اند. چنانکه نوشتیم مجتهدان شیعه، با دروغ و افسانه، دستگاه فرمانروایی برای خود چیده‌اند و بی‌تاج و تخت فرمان می‌رانند و از مردم بنام «مال امام» مالیات می‌گیرند. ... امروز این دستگاه به دو کار بسیار می‌خورد: یکی بکار مفتخواری که بدینسان ملیونها دکان باز کرده‌اند. دیگری بکار سیاست که دولتهای آزمند این را افزاری برای چیرگی بتوده‌های شرقی گرفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«خرد که گرانمایه‌ترین دادۀ خداست باید هر کسی آن را نیک شناسد و پیروی کند و راستی آنست که دین برای نیرومند گردانیدن خردهاست، ولی مسلمانان این را نمی‌شناسند و ارجی نمی‌گزارند. بلکه چون باورها و کارهاشان بیخردانه است با خرد دشمنی می‌نمایند و از ارج آن می‌کاهند. بارها دیده‌ایم می‌آیند و با ما بکشاکش می‌پردازند که بهر چه اینهمه به خرد ارج می‌گزاریم. یا دیده‌ایم می‌گویند: «عقلها نیز باهم اختلاف دارد». ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«... [مسلمانان] معنی دین را نمی‌دانند و از آن بیگانه می‌باشند. آری، با آن دلبستگی که به دین نشان می‌دهند معنی راست آن را نمی‌دانند. دین «شناختن معنی جهان و پی بردن بآمیغهای زندگانی و زیستن بآیین خرد است» ولی آنان این را نشناخته، دین را یک رشته پندارهای بیپا و کارهای بیهوده‌ای می‌شناسند. در نزد آنان دین یک چیزی در کنارۀ زندگانی است. مثلاً چنانکه گفتیم امروز مسلمانان در بیشتر جاها زندگانی نژادی پیش گرفته‌اند و با قانونها و عادتهای اروپایی زندگی می‌کنند، و دانشهای اروپایی را که با کیشهای ایشان سازش نمی‌دارد درس می‌خوانند و با این حال کیشهای خود را نیز نگاه داشته‌اند و پابستگی[=تقید] بآنها نشان می‌دهند. زیرا چنین می‌پندارند که دین یک چیز جداگانه‌ای در کنارۀ زندگانی، و نتیجۀ آن خوشی و روسفیدی در آنجهان می‌باشد. شنیدنی‌تر آنکه هنوز ملایانی در نجف و کربلا و جامع اَزهَر و دیگر جاها درس فقه می‌خوانند و کتابهای فقهی می‌نویسند و هیچ نمی‌گویند برای چیست. آیا این گمراهی و نادانی نیست؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«شناختن آفریدگار پایه‌ای از دین است. ولی اینان [مسلمانان] او را نمی‌شناسند. خدایی از پندار خود ساخته‌اند که در بالای هفت آسمان می‌نشیند و جهان را با دست فرشتگان راه می‌برد. خدایی که همچون پادشاه خودکامۀ خودخواهی، چون از مردم اندک نافرمانی دید به خشم آید و بیماری و گرسنگی و زمین‌لرزه فرستد، ولی سپس که مردم رو بسویش آوردند و به لابه و زاری پرداختند خشمش فرونشیند و پتیاره[=بلا] بازگرداند، اینست خدایی که می‌پندارند. خدایی که جهان را به پاس[=احترام] هستی چند تن آفریده. خدایی که مهر ورزد، میانجی پذیرد، با زبان دانه‌های تسبیح و آیه‌های قرآن با مردم سخن گوید (استخاره).» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«باید دانست اسلام دوتاست: یکی اسلامی که پاکمرد عرب هزاروسیصدوپنجاه سال پیش بنیاد نهاد و تا قرنها برپا می‌بود، و دیگری اسلامی که امروز هست و برنگهای گوناگونی از سنی و شیعی و اسماعیلی و علی‌اللهی و شیخی و کریمخانی و مانند اینها نمودار گردیده. این دو را اسلام می‌نامند. ولی یکی نیستند و بیکباره از هم جدایند، و بلکه آخشیج[=ضد] یکدیگرند، به دو دلیل: 1) دلیل جستجو: ما از آن اسلام آگاهی داشته، نیک می‌دانیم که جز این می‌بوده. آن یک دین پاک بت‌شکن می‌بوده و این، یک رشته کیشهای سراپا بت‌پرستی و آلودگیست. 2) دلیل نتیجه: آن اسلام، مردم پراکنده و زبون عرب را یک توده گردانیده، بفرمانروایی نیمی از جهان رسانید. این اسلام توده‌ها را از هم می‌پراکند و زبون و زیردست می‌گرداند. امروز مسلمانان از خوارترین و زبونترین مردمان جهانند و در زیر دست بیگانگان زیسته، آن را کمی خود نمی‌پندارند. در اینجاست که می‌باید گفت: درخت را از میوه‌اش شناسند، یک درختی آن میوۀ شیرین را داده و دیگری این میوۀ تلخ را می‌دهد، آیا هر دو را یکی می‌توان پنداشت؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، دیباچۀ سخن)1322'' *«دین والاترین اندیشه‌هاست. دینداران باید چه در زمینۀ زندگانی و برخورداری از جهان، و چه دربارۀ دانش و بینش، و چه از روی خوی[=عادت] و خیم[=خصلت]، برتری به بیدینان داشته باشند (چنانکه در قرنهای نخست اسلام چنین می‌بوده). ولی مسلمانان امروز از هر باره پستند و باورهای امروزی مسلمانی نه تنها مسلمانان را پیش نمی‌تواند برد، از پیشرفت جلو نیز می‌گیرد و هر توده‌ای برای آنکه پیش روند ناچار می‌گردند اسلام را بکنار گزارند.» ** ''(دیباچۀ در پیرامون اسلام)1322'' *«برانگیختگی (یا بگفتۀ آنان پیغمبری) یک پایه از دین و خود یکی از رازهای سپهر[=طبیعت] می‌باشد. اینان معنی راست آن را نمی‌شناسند، و یک رشته پندارهای بیپایی را در آن زمینه دنبال می‌کنند. بگمان آنان کسی را که خدا برگزید جبرائیل باو نمودار گردد، و با وی سخن رانَد، و از میانۀ او و خدا پرده برخیزد، و پیاپی فرشته‌ها بنزد او در آمد و رفت باشند و آن برانگیخته باید در نزد مردم «دعوا» کند، و آنان برای آزمایش، «نتوانستنی» (معجزه) از او طلبند، و چون توانست «ایمان» آورند. و پس از آن هرچه گفت بپذیرند. اینهاست دانسته‌های آنان دربارۀ برانگیخته که می‌باید گفت: سراپا پوچست. کتابهای مسلمانان پر است از داستانهای نتوانستنی که بنام پاکمرد اسلام نوشته‌اند: ماه را دو نیم گردانیده، بآسمان برای دیدار خدا رفته، آفتاب را پس از فرورفتن بازگردانیده، از میان انگشتان چشمه روان گردانیده، با سوسمار سخن گفته. اگر از یک مسلمانی بپرسید: دلیل راستگویی پیغمبر اسلام چه بوده؟ بیدرنگ خواهد گفت: «معجزه نشان داد، شق‌القمر کرد، از غیب خبر داد ...» اگر بگویید که در قرآن دیده می‌شود که از پیغمبر هر زمان معجزه خواسته‌اند ناتوانی نموده و آشکاره گفته من نمی‌توانم پس چگونه شما می‌گویید معجزه نشان داد؟!. چگونه آنهمه داستانها را در کتابها می‌نویسید؟!. در اینجاست که درمانَد و هیچ پاسخ نتواند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اینجهان همیشه در پیشرفت است. پیشرفت یک بند برجسته‌ای از آیین جهان می‌باشد و باید هر زمان نیکیهای دیگری در آن پیدا شود. ولی مسلمانان وارونۀ این را می‌شناسند و در نزد آنان گذشته از اکنون و آینده بهتر می‌بوده. در سایۀ همین نافهمیست که بزمان خود ارج نمی‌گزارند و همیشه در اندیشۀ گذشته می‌باشند، و این یکی از شُوَندهای[علل] پس ماندن ایشان می‌باشد. این خواست خداست که هر چندگاه یک بار جنبش خدایی رخ دهد و یک راه رستگاری بروی جهانیان باز گردد و گمراهیها از میان رود. لیکن مسلمانان آن را با اسلام پایان یافته می‌شمارند و بیخردانه دست خدا را بسته می‌دانند. اگر ملیونها سال نیز بگذرد دیگر خدا بجهان نخواهد پرداخت. در حال آنکه دربارۀ زمان آن باور را می‌دارند و دربارۀ جنبشهای دینی چنین می‌پندارند، می‌بیوسند [انتظار می‌کشند] در آخر زمان عیسا از آسمان فرود آید، و یا مهدی پیدا شود و جهان ناگهان برنگ دیگری افتد. آنچه را که آیین خداست نمی‌شناسند و از پندار خود چنین نادانیها پدید آورده‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اگر شما جستجو کنید و نیک اندیشید امروز مسلمانان (دینداران ایشان) در هر کجا که هستند و هر نژاد که می‌دارند، آرمانشان آنست که به مسجدهای آنان پاس گزارده شود، راه مکه بروی آنان بسته نگردد، گنبدها (یا بگفتۀ خودشان مشاهد متبرکه) بحالی که بوده و هست بازماند، به روز آدینه و عیدهای اسلامی ارج گزارده گردد، در رادیو شب یا بامداد قرآن خوانده شود، گاهی کسانی از اروپاییان گفتارهایی در ستایش اسلام و بنیادگزار آن بنویسند. همین چند چیز است که آرمان مسلمانان دیندار می‌باشد، و با همین چند شرط همگی آنان بزیردستی هر دولتی از اروپایی و آسیایی آماده می‌باشند. این چیزی است بسیار آشکار که درباره‌اش بیش از این سخن نباید راند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«چنانکه گفتیم باورهایی که مسلمانان امروزی می‌دارند و دین، آنها را می‌شمارند (چه دربارۀ خدا و چه دربارۀ برانگیخته، و چه در زمینۀ زندگانی، و چه در زمینۀ آنجهان) همه کج و همه نادانی است، و همین نادانیهاست که از پیشرفت بازشان داشته و بدینسان خوار و زبونشان گردانیده. از آنسوی چنانکه خواهیم گفت پیشرفت زمان، اسلام و دیگر دینها را در پس گزارده است. ولی مسلمانان اینها را نمی‌دانند، بلکه از نافهمی به همان نادانیهای خود می‌نازند و خود را در رستگاری پنداشته آرزو می‌کنند که اروپاییان باسلام بیایند. اینان شنیده‌اند که اسلام چون برخاست مردم دسته دسته بآن دین گراییدند، می‌پندارند که اکنون نیز همان باید بود، بی‌آنکه بدانند نه اسلام آن اسلامست و نه زمان آن زمان می‌باشد. بارها دیده می‌شود که آخوندبچه‌های هوسمند باین آرزو افتاده‌اند که به اروپا رفته در آنجا به «تبلیغ اسلام» پردازند. بارها دیده می‌شود که کسانی با یک افسوسناکی می‌گویند: «آخر این اروپاییها چرا مسلمان نمی‌شوند؟!...».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«مسلمانان در سایۀ‌ خوشگمانی و پشتگرمی که بگمراهیهای خود می‌دارند در برابر هر نیکی و هر رستگاری می‌ایستند و دشمنی و کارشکنی می‌کنند. در این چهل و پنجاه سال دیده شد جنبش مشروطه یا سررشته‌داری توده که خود نتیجۀ پیشرفت جهان و نشان والاتری اندیشه‌هاست پدید آمد. چه در ایران و چه در عثمانی و چه در دیگر جاها مسلمانان دشمنی نمودند و کار را بخونریزی رسانیدند. دبستانها و دانشکده‌ها برپا گردید، با آن هم بدخواهی و کارشکنی نمودند و صد پستی نشان دادند. اداره‌های ثبت اسناد بنیاد یافت، به بدخواهی برخاستند. تاریخ خورشیدی گزارده شد، گردن نگزاردند و بدشمنی پرداختند. از اینگونه چندان است که به شمردن نیاید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«ما بخواست خدا درفش افراشتیم و در برابر مادّیگری ایستاده به یکایک بدآموزیهای آن پاسخهای استوار دادیم و یک رشته آمیغهای[حقایق] بسیار ارجداری را روشن گردانیده این بازنمودیم که دین خود دستگاهی بالاتر از دانشهاست و بدینسان نام پاک آفریدگار را بلند گردانیده زبان بیفرهنگان بستیم و ده سال بیشتر است که در این راه می‌کوشیم و به یاری خدا بهمۀ گمراهیها فیروز درآمدیم. ولی چه باید گفت باینکه می‌بینی مسلمانان ـ آن تودۀ درمانده و نادان ـ بجای آنکه از این کوششها و فیروزیهای ما خشنود گردند، ناخشنودی می‌نمایند و ملایان به هر گونه دشمنی برمی‌خیزند. آن کاریست که بخواست خدا ما کرده‌ایم، و این کاریست که بانگیزش نادانی و گمراهی اینان می‌کنند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار یکم)1322'' *«این خود جُستاریست که آیا دین برای مردم است یا مردم برای دین می‌باشند. ما می‌گوییم: دین برای مردمست. ولی آنان این را نپذیرفته مردم را برای دین می‌شمارند. ما می‌گوییم دین بهر آنست که بمردمان شاهراه زندگانی نشان دهد و از آمیغهای[حقایق] سودمند جهانی آگاه گرداند و از گمراهی و پراکندگی نگاهشان دارد، و اینست می‌گوییم: دینی که گوهر[=اصل] خود را از دست داده و خود با گمراهیها و نادانیها درآمیخته، از میان رفته بشمار است. ولی آنان می‌گویند: دین برای آنست که مردمان «گرامی‌داشتگانِ» خدا را که پیغمبر اسلام و خاندان اوست بشناسند و جایگاه آنان را بشناسند و بپذیرند، و همیشه نامهای آنان را بزبان رانده مهر و دلبستگی نشان دهند و سرگذشت آنان را زنده نگه داشته نگزارند کهن گردد، و گنبدهای آنان را پرستشگاه گردانیده از دور و نزدیک آهنگ آنها کنند. اینست دین و نتیجۀ آن و بس.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این دولتها که در راه پیشرفت سیاست تنها به توپ و تفنگ و تانک بس نکرده از هر راهی پیش می‌روند و هر افزاری را بکار می‌برند نیک می‌دانند که کیشهای گوناگونی که درمیان مسلمانان رواج می‌دارد و امروز اسلام ؛ نامِ آنها می‌باشد، گرفتاریهای بزرگی برای مسلمانانست، و روی‌همرفته چند نتیجۀ بزرگی را بسود آنها دربر می‌دارد زیرا: 1) توده‌ها را از هم جدا گردانیده بجای یگانگی و همدستی، کشاکش و دشمنی بمیان ایشان می‌اندازد. 2) اندیشه‌ها را بسیار پست گردانیده مسلمانان را از پرداختن بزندگانی و همپایگی با اروپاییان بازمی‌دارد. 3) دانشهای اروپایی و جنبشهای سودمندی که درمیان اروپاییان پیدا شده (همچون مشروطه‌خواهی و میهن‌پرستی و مانند آنها) که بشرق نیز رسیده در نتیجۀ برخورد با این کیشها و ناسازگاری با آنها از هَنایش[=اثر] می‌افتد. چون اینها را نیک می‌دانند از اینرو پشتیبانی بسیاری از آن کیشها می‌نمایند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان در هر کجا که هستند باین کیشها آزادی می‌دهند و به پیشوایان آنها ارج می‌گزارند و در نهان و آشکار پشتیبانی نشان می‌دهند. از آنسوی شرقشناسان که یک دسته از کارکنان سیاسی دولتهایند پیاپی دربارۀ این کیشها کتاب می‌نویسند و بچاپ می‌رسانند، و در رخت جستجوهای بی‌یکسویانه[بی‌طرف] و داوریهای تاریخی باستواری پایۀ هر یکی می‌کوشند. چنانکه همین رفتار را دربارۀ دیگر گمراهیهای شرقیان، از صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینها، می‌کنند و دربارۀ آنها نیز کتابها نوشته پشتیبانیها می‌نمایند. مثلاً دربارۀ صوفیگری کتابها نوشته چنین وامی‌نمایند که صوفیان مردان ژرف‌اندیشی می‌بوده‌اند و آمیغهایی[حقایق] را دنبال کرده‌اند در حالی که ما می‌دانیم که سرمایۀ صوفیان بیش از همه بافندگیها بوده، وآنگاه آموزاکهای ایشان برای یک توده ـ بویژه در چنین روزگاری ـ زهر کشنده است.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان پایۀ زندگانی خود را بروی کوشش و جانفشانی گزارده‌اند که می‌بینیم چگونه می‌کوشند و چگونه با یکدیگر بجنگ و نبرد می‌پردازند، و در راه برتری بدیگران هزاران و صدهزاران جوانان خود را بکشتن داده افسوس نمی‌خورند. ولی در برابرِ شرقیان صوفیگری یا خراباتیگری را که پایۀ آنها خوار داشتن جهان و بی‌پروایی بزندگانی و سستی و تنبلیست به نیکی می‌ستایند. و یا بکیشها که نتیجۀ هر یکی از آنها جز بازماندن از زندگانی نیست هواداری نشان می‌دهند. از همینجا شما براز درون ایشان پی برید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این شاهراه[دین] که می‌گوییم باید نه تنها با خرد و دانش سازگار باشد، خود والاتر از دانش بوده آموزگاری به خردها کند، وآنگاه آیین زندگی بمردمان آموزد و مایۀ آسایش جهانیان و آبادی جهان باشد. یک چنین دستگاه گرانمایه‌ایست که «راه خدا» یا «دین» توان نامید. اگر دین از سوی خدا می‌باشد باید چیزهایی والاتر از اندیشه‌های مردمان باشد. آیا آموزاکهای کیشها که بیشتر آنها بآخشیج[ضد] دانشها و خردهاست، و از آنسوی با زندگانی ناسازگار می‌باشد، و روی‌همرفتۀ آنها پندارهای پوچ و عامیانه و دستورهای بیهوده و بیخردانه است، سزاست که دین نامیده گردد؟!. آیا این دستگاه زبون و قاچاق شاینده[=لایق]‌ است که بنام خدا خوانده شود؟!. آیا دین نامیدن اینها مایۀ روگردانی مردمان از دین نبایستی بود؟!. آیا بخدا بستن اینها جز خواری نام پاک او هوده[=نتیجه] توانستی داد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«بدترین زیان این دستگاه اسلام‌نام (همچنین دیگر دینها و کیشها) آنست که نام پاک خدا را خوار می‌گرداند. یک رشته پندارهای بیپا و دستورهای بیهوده را ـ که نه با دانشها سازگار می‌باشد نه بزندگانی سودی می‌دارد ـ بنام «دین» یا «راه خدا» نامیده زبان بیدینان و بیفرهنگان را باز می‌گردانند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«در این کیش[شیعی] باور چنین است که هر کسی که بزیارت کربلا یا نجف یا مشهد رود، یا در روضه‌خوانی اشک از دیده بارد، گناهان او آمرزیده شود. اینست دیده می‌شود بیشتر دینداران کسانیند که بگرانفروشی و انبارداری و پشت پا زدن بقانون و بیپروایی با کشور آلوده‌اند. بلکه کسانی از آنان دزد و ستمگر و کلاه‌بردار نیز هستند، و در سایۀ آنکه به کربلا می‌روند یا روضه‌خوانی برپا می‌کنند با پیشانی باز و دل آسوده زندگی بسر می‌برند. از اینگونه زیانها از آن کیش بسیار توان شمرد.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«زیانهایی که در این کتاب شمردیم بسیاری از خود دینست[اسلام]. از خود دینست که کیشهای گوناگون پیدا کرده و پراکندگی بمیان پیروان خود انداخته. از خود دینست که پر از گمراهیها و نادانیها گردیده و مغزهای پیروان خود را با باورهای پست و بیپا پر می‌گرداند. از خود دینست که زمانش گذشته است و با زندگانی امروزی نمی‌سازد. و اینست پیروانش ناچارند که یا آن را نگه داشته از آزادی و گردنفرازی چشم پوشند و یا آن را رها کرده دربند آزادی و سرافرازی باشند. از خود دینست که چه دربارۀ خدا و جهان آینده و چه در زمینۀ زندگانی و بهرمندی از خرسندی و آسایش آموزاکهای پوچ و بی‌ارجی را دربر می‌دارد. پس از همه: از خود دینست که پیروان را وامی‌دارد در برابر هر نیکی و رستگاری بایستند و با هر کوششی و جنبشی که بنام دین آنان نیست دشمنی کنند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«مسلمانان از گیجسری آلودگیهای دین خود را نمی‌دانند و از اینکه آن دین گوهر خود را از دست داده وآنگاه زمانش گذشته ناآگاهند. هر گروهی از آنان در حال آنکه با یک کیش پر از گمراهی و نادانی بسر می‌برند و در برابر پیشرفت زمان درمانده و پس‌افتاده می‌باشند، همیشه اسلام پاک و زمان آن را بدیده می‌گیرند و ناآگاهانه خود را از پیروان آن اسلام و در زمان او می‌پندارند. آنگاه چون معنی دین را نمی‌دانند چنین می‌پندارند که دین چون در نخست پاک می‌بوده و بنیاد استوار می‌داشته سپس به هر حالی افتاد افتاده و هر گونه آلودگی یافت یافته. اینها زیانی نخواهد داشت. راستی هم دین که برای نشان دادن شکوه و بزرگی چند کسیست [پیغمبر و نامداران اسلام] و نتیجۀ دیگری از آن بیوسیده نمی‌شود[=انتظار نمی‌رود] به هر حالی که افتد زیانی نخواهد بود. آن کسان کارهای خود را کرده‌اند و جایگاه خود را می‌دارند. از آلودگی‌ای که دین پیدا کرده بآنان برخوردی نخواهد بود.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«صوفیگری یکی از گمراهیهای ریشه‌دار و بزرگیست که اسلام با آن دچار گردیده. بارها دیده شده که ما چون یاد آن کرده و ایراد گرفته‌ایم کسانی با تندی بپاسخ برخاسته گفته‌اند: «از صوفیگری باسلام چه؟!. صوفیگری از روم آمده و خود با اسلام مخالف بوده». ما می‌پرسیم: شما کدام اسلام را می‌گویید؟!. اینکه می‌گویید: «از صوفیگری باسلام چه؟!.» کدام اسلام را می‌خواهید؟!. اگر آن اسلام نخست را، که ما سخن از آن نمی‌رانیم، شما نیز از آن بیگانه و دور می‌باشید. اگر اسلام امروزی را می‌خواهید، این اسلام با صوفیگری بهمستگی[=ارتباط] نزدیک می‌دارد. صوفیگری اگرهم تخمش از روم آمده، در جهان اسلام رویش پیدا کرده و ریشه دوانیده و شاخه‌ها و برگها یافته. رویشگاه او جز جهان اسلام نبوده و همیشه هزاران و صدهزاران کسان از مسلمانان صوفی بوده‌اند و هستند. سران صوفی همیشه سخن از قرآن رانده و دلیل بگفته‌های خود از آن آورده‌اند، بدآموزیهای صوفیان درمیان مسلمانان چندان پراکنده شده که کمتر کسی یک رشته از آن بدآموزیها را در مغز نداشته است.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«بارها دیده‌ایم که ما چون از درماندگی مسلمانان و از پراکندگی و گمراهی آنان سخن می‌رانیم به پاسخ برخاسته چنین می‌گویند: «اگر مردم بَدند گناه دین چیست؟.» این نخست بهانۀ ایشانست. می‌گوییم: مردم همیشه بدند و دین بهر همین است که مردم بد را نیک گرداند. اینکه یک دینی پیروان خود را به نیکی و بهمدستی نمی‌تواند آورد همین نشان بهم خوردن آن می‌باشد. دین اسلام هنگامی که پیدا شد مردم عرب بیدین و بت‌پرست می‌بودند و بدیهای بسیار می‌داشتند. اسلام آنان را بخداشناسی آورده از بدیها دور گردانید. یک دینی چنین باید بود. نه آنکه نامش دین باشد و پیروانش در توی گمراهیها و نادانیها و بدیها دست و پا زنند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«این گمراهی[خراباتیگری] که بنیادگزارش خیام و حافظ بوده‌اند یکسره از اسلام جدا بلکه بآخشیج[ضد] آن می‌باشد و با این حال با اسلام امروزی درهم آمیخته است و بدآموزیهای آن جا در دلها برای خود باز کرده. ببینید ناتوانی یک دین تا بکجاست که با چیزهایی که جز بیدینی نمی‌باشد سازش می‌کند و آمیخته می‌گردد. ما دیدیم از پنجاه سال باز که شرقشناسان هایهوی دربارۀ خیام راه انداختند انبوه مسلمانان رو بشعرهای سراپا بدآموزی او آوردند و رباعیهای او بزبانهای ترکی و عربی نیز ترجمه گردید و درمیان همۀ مسلمانان پراکنده شده رواج یافت. اینها نمونه‌هایی از آلودگیهای باورهای مسلمانان است. با این حال آیا جای آنست که کسانی بگویند: «اگر مردم بدند گناه دین چیست؟!.» ـ دینی که بدینسان آلوده و آمیخته با گمراهیها و نادانیها می‌باشد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«پس از آنکه از پاسخ شما درماندند، تو گویی آن گفته‌ها را نشنیده‌اند، بیکبار چنین گویند: «مردم به دین عمل نمی‌کنند، اگر عمل کنند همۀ کارها درست می‌شود». می‌گوییم: این سخن راست نیست. مسلمانان به هرچه باور می‌دارند (و می‌توانند بکار بست) بکار می‌بندند: نماز می‌گزارند، روزه می‌گیرند، قرآن می‌خوانند، مسجد می‌سازند، در هر شهری گنبدهایی برپاست و زیارت می‌کنند، خمس و زکات می‌پردازند، به مکه می‌روند. همه چیز را فراموش کرده، از همۀ سرفرازیها چشم پوشیده اینها را بکار می‌بندند. ... در ایران شیعیان از روی باورهای خود روضه می‌خوانند، سر می‌شکنند، سینه می‌زنند، زنجیر می‌زنند، مرده‌های خود را از گور بیرون آورده برای قم و عراق بار می‌کنند. خود را در دیدۀ بیگانگان رسوا گردانیده، دست از این کارها برنمی‌دارند. ... همۀ این کارها را از روی دستور دین می‌کنند، پس شما چگونه می‌گویید: «مردم عمل نمی‌کنند»؟!. آری از زمانی که دانشهای اروپایی رواج پیدا کرده در هر کجا دسته‌هایی از مسلمانان از دین رو گردانیده‌اند و بدستورهای آن کار نمی‌بندند، و همین نشان ناتوانی دین و دلیل راست بودن گفته‌های ماست. همین می‌رساند که دین نیروی خود را از دست داده، در برابر گمراهیها پایداری نمی‌تواند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«بسیاری چون این داستانها[بی‌پروایی کیشداران به همنوعان خود] را می‌شنوند باین بسنده می‌کنند که روی درهم کشند و از نادانی مردم رنجیدگی نمایند. ولی این نه درست است. ما اگر می‌خواهیم مردم گمراه نگردند می‌باید شاهراهی بروی ایشان باز کنیم. آنان چه گناه می‌داشتند در جایی که سخنانی را شنیده و در دل جا داده و از روی آنها رفتار می‌کردند؟!.. گرفتم که آنان از باورهایی که می‌داشتند دست می‌کشیدند، آیا جز آن بودی که بیدین ‌گردند و بدتر و تباهتر شوند؟!. کسی هنوز نمی‌داند که چه شد من باین راه برخاستم. من نیز درپی گفتن آن نیستم ولی این را می‌نویسم که از چندین سال پیش همیشه اندوه این می‌خوردم که می‌دیدم دستۀ انبوهی از مردان نیک و پاکدرون می‌خواهند بنیکی زندگی کنند ولیکن راهی برای آن پیدا نمی‌کنند. زیرا اگر رو بسوی دینداری می‌آورند می‌باید باین کارهای بیهوده پردازند و چون بیدین می‌شوند می‌باید دامن به هر زشتی بیالایند. میان دو گمراهی درمانده و راهی پیدا نمی‌کنند.» ** ''(در پاسخ حقیقتگو، ص 25، گفتار «سومین آسیب کیشها»)1318 *«این خود داستان شگفتی است که ما بایشان از نادانیها و گمراهیهایی که در خود کیشها جا گرفته، و از بدیهایی که مسلمانان گرفتار شده‌اند سخن می‌رانیم، آنان خود را به نافهمیدن زده می‌گویند: «مردم عمل نمی‌کنند. اگر عمل کنند همۀ کارها درست می‌شود». این را می‌گویند و هیچ نمی‌فهمند که پاسخ ایرادهای ما نیست. نمی‌فهمند که چون نادانیها و گمراهیها از خود کیشها و در خود آنهاست، مردم هرچه بیشتر بکار بندند بدتر خواهد بود و زیانها فزونتر خواهد گردید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«پس از همۀ اینها، من می‌پرسم: چرا مسلمانان راستگویی و درستکاری و نیکوکرداری را بکار نمی‌بندند؟!. چرا پابستگی باینها نمی‌نمایند؟!. اگر شما راز این را نمی‌دانید، ما می‌دانیم. در این دستگاه اسلام‌نام براستگویی و درستکاری و مانند آنها ارج گزارده نشده و نمی‌شود، و امروز درمیان مسلمانان سخن بسیار کم از آنها بمیان می‌آید. بلکه در این اسلام، در هر کیشی از آن، چیزهایی هست که راستگویی و مانند آن را از کار انداخته است. در جایی که دین برای رفتن به بهشت است و این کار هم با خواندن نماز و گرفتن روزه و رفتن به مکه یا کربلا و مانند اینها انجام تواند گرفت، چه نیازی براستگویی و درستکاری می‌ماند؟!. روشنتر گویم: امروز مسلمانان دین را برای نیکی زندگانی و سرفرازی درمیان توده‌ها نمی‌خواهند تا براستگویی و مانند آن ارج گزارند بلکه در اندیشۀ آنان دین خود دستگاهیست که باید مسلمانان به هر پستی و سرافکندگی گردن گزارده آن را نگه دارند. چنانکه گفته‌ایم: آنان دین را برای مردم نمی‌خواهند. مردم را برای دین می‌خواهند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«شما که پراکندگی مسلمانان را ایراد می‌گیرید، پس از آنکه از هر پاسخی درماندند، این بار سنگر عوض کرده چنین گویند: «اینها که در اصل دین نبوده». یا «اصل دین که چنین نبوده». می‌گویم: شما را با گوهر دین چه کار است؟!. شما کجا و گوهر دین کجاست؟!. دین هر مردمی همانست که می‌دارند و بکار می‌بندند. دین رخت نیست که دو دست باشد: یکی پاکیزه که در بغچه نگه دارند و دیگری چرک‌آلوده که به تن کنند. همین پاسخ بهترین نمونه از نافهمی ایشان در زمینۀ دینست. اینان دین را برای زندگانی نمی‌خواهند و از آن نتیجه‌ای در زمینۀ زندگانی نمی‌طلبند. اینست آلودگیهای دین و زیانهای آن را بدیده نمی‌گیرند. داستان بسیار شگفتنیست: دینی که پر از گمراهیها گردیده، پراکندگی بمیان مردمانش افتاده، صد خواری و پستی رخ داده، همۀ اینها را هیچ می‌شمارند و بخود دلخوشی می‌دهند که گوهر دین پاکیزه بوده. این بآن می‌ماند که خانواده‌ای در یک کاخ ویرانه و درهم شکسته‌ای می‌نشینند و با مار و رتیل و با خاک و زبیل ساخته روز می‌گذرانند و بخود دلخوشی داده می‌گویند: «در نخست این کاخ چنین نمی‌بوده».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«شگفتتر از همه کار شیعه است: هزار سال بیشتر است که این گروه از تودۀ مسلمانان جدا گردیده‌اند، دربارۀ «امامت» (یا خلافت) راه دیگری پیش گرفته‌اند و با تودۀ مسلمانان جنگها کرده‌اند و خونها ریخته‌اند و اکنون در هر سو گنبدها برپاست. زیارتنامه‌ها آویزانست، شب و روز شیعیان چشم براه امام ناپیدا می‌باشند، در جهان دیگر رستگاری را جز با میانجیگری امامان نشدنی می‌شمارند، و اینها همه از «ضروریات دین» است و صدهزار کتاب دربارۀ آن نوشته شده است. پس از همۀ اینها همینکه از پاسخ درماندند برای آنکه شکست بخود راه ندهند، چنین می‌گویند: «اینها در اصل دین نبوده» آدم درمی‌ماند چه پاسخی باینان گوید! درمی‌ماند که چه نامی باین نادانی دهد!. یکی نمی‌پرسد: اگر اینها در گوهر دین نمی‌بوده پس شما چرا گرفته‌اید؟!. چرا آنهمه خونها ریخته‌اید؟!. چرا آنهمه کتابها نوشته‌اید؟!. داستان اینان داستان آن چیت‌فروشست که دو نیم‌گز نگه داشتی: یکی درست در زیر دوشکچه گزاردی و دیگری نادرست که بدست گرفته با آن چیت فروختی و اگر گاهی خرنده‌ای کم بودن چیت را فهمیده بر سرش آمدی آن نیم‌گز درست را از زیر دوشکچه درآورده نشان دادی و چنین گفتی: «ببین این نیم‌گز درست است».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«شنیدنیست که روزی در نشستی سخن از امام ناپیدا می‌رفت و ملایی چنین می‌گفت: «این از ضروریات دینست. هر که انکار کند مرتد شده، من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیه» . سپس گفتگوی دیگری بمیان آمد و ملا چنین گفت: «من نمی‌دانم این فرنگیها چرا باسلام نمی‌آیند؟!.». یکی از باشندگان[=حاضران] برای ایراد چنین پاسخ داد: «بسیاری از فرنگیها می‌خواهند باسلام بیایند، ولی درمانده‌اند که آیا سنی شوند یا شیعی باشند، شیخی گردند، یا متشرع شوند، با صوفیگری چه رفتاری پیش گیرند ... اینها جلوشان را گرفته است» ملا شتابزده گفت: «هیچ کدام از اینها را نگیرند. اصل اسلام را بپذیرند». پاسخ دهنده گفت: «پس پیداست که اصل اسلام جز این کیشهاست، و من نمی‌دانم آن در کجاست؟!. آنگاه پس چرا خود شما آن را نگرفته‌اید؟!. شما در همین نشست می‌گفتید داستان امام زمان از ضروریات دینست و کسی که آن را نپذیرد مرتد از جهان رفته و حدیث برای ما می‌خواندید. پس کنون چگونه می‌گویید که فرنگیان اصل اسلام را بپذیرند؟!. اگر یک فرنگی مسلمان شود ولی امام ناپیدا را نپذیرد آیا شما او را مسلمان درست خواهید شناخت؟!.». بیچاره ملا از پاسخ درماند و به یک جمله‌هایی پرداخت که جز چرندبافی شمرده نمی‌شد. روزی با دیگری گفتم: اگر کار اینست که دین تنها گوهرش پاک باشد و پس از آن به هر حالی افتاد بیفتد و هر آلودگی یافت بیابد، پس شما چه ایرادی به دینهای زرتشتی و جهودی و مسیحی می‌دارید؟!. مگر آنها گوهرشان پاک نبوده؟!. چه جدایی میانۀ اسلام با آنها توان گذاشت؟!. چه شده که آنها آلوده گردیده بودند و از میان بروند، و این اسلام با صد آلودگی همچنان بماند و جای ایراد نباشد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«بازگردانیدن دین بگوهرش[اصل] نه کاریست که هر کسی بتواند. باید از آنان پرسید: دین را که از گوهرش بیرون برده است که شما بازگردانید؟. شما مگر باین «دین فرعی» یا «فروع دین» بدلخواه آمده بودید که بدلخواه بیرون روید و «اصل» را بگیرید؟!. شما اگر اصل دین را می‌شناختید و توانید شناخت چرا از نخست آن را نپذیرفته‌اید؟!. آیا نه آنست که شما گمراهیهایی را با فهم خود دین شناخته پذیرفته‌اید؟!. و این پس از گفتن ماست که می‌دانید گمراه بوده‌اید؟!. با این حال چگونه می‌خواهید اصل دین را پیدا کنید؟!. مگر فهم خود را عوض کرده‌اید؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«چنان گستاخانه می‌گویند: «دین را به اصلش بازگردانیم» که تو گویی سخن از آب خوردن می‌رانند. تو گویی دو چیزیست در برابر چشم ایستاده: یکی اصل دین و دیگری فرع آن، و اینان چون می‌بینند فرع دین را که گرفته بودند راست درنیامده، می‌خواهند آن را رها کرده این بار اصلش را گیرند. تو گویی کالایی از بازار خریده‌اند و «بدل» درآمده و می‌خواهند به فروشنده بازگردانیده یکی را که اصل باشد بگیرند. اگر کسی بگوید: «فلان کوه را برمی‌دارم و بکنار گزارم» بیشتر گزافه نباشد تا گفتن اینان «دین را باصلش بازگردانیم».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«ما اینها را که با این زبان ساده می‌نویسیم، شما[ملایان و هوادارانشان] اگر راست می‌دانید راستی‌پرستی نمایید و پیروی کنید. اگر راست نمی‌دانید بنویسید ایرادی که می‌اندیشید. هرچه هست گامی بردارید و بکار مردم آیید. شما سالها نان این توده را خورده‌اید و کمتر سودی بایشان رسانده‌اید. کنون بهتر از گذشته باشید و ده تن و بیست تن فراهم نشسته بسُکالید[شور کردن]، و مردانه و ساده‌دلانه آنچه می‌اندیشید و می‌توانید بکار بندید. شما بدانید که این سخنان پیش خواهد رفت و بیگمان در دلها جا خواهد گرفت. کنون اگر راست است چرا شما از آن بازمانید؟!. اگر ناراست است چرا مردم را نیاگاهانید؟!.. من پیشنهاد می‌کنم شما تا یک سال این نگارشها را بیندیشید و بی‌آنکه از جا درروید و زبان بسخنان بیهوده باز کنید بداوری پردازید و سر یک سال یا آنها را بپذیرید و گردن گزارید و یا هر پاسخی دارید با زبان ساده و روشنی نگاشته بداوری توده بازگزارید.» ** ''(در پاسخ حقیقتگو، ص 46)1318'' *«ما کوشش را با یک بینش بیمانندی آغاز کردیم. ما نیک می‌دانستیم که مایۀ بدبختی ایران (بلکه مایۀ بدبختی سراسر شرق)، بیش از همه چیز، اندیشه‌های کج و پراکنده است. در ایران درمیان بیست‌ملیون مردم شما ده تنی پیدا نمی‌کردید که دارای یک اندیشه و یک راه باشند. نیک می‌دانستیم که این اندیشه‌های پراکنده دو زیان بسیار بزرگی را دربر دارد: زیرا از یکسو مردم را از هم می‌پراکند و پریشانی بمیان ایشان می‌اندازد، از سوی دیگر چون چیزهای پوچ و کجیست مردم را کوتاه‌اندیش می‌گرداند و خویهاشان پست و ناستوده می‌سازد. نیک می‌دانستیم که باید پیش از همه باینها چاره کرد و چاره هم جز آن نیست که «حقایق» را منتشر گردانیم و در دلها جا دهیم و بدستیاری آنها این اندیشه‌های پراکنده و پوچ را از دلها بیرون سازیم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 69)1321'' *«یک مردمی هنگامی که بپادشاه خودکامۀ خود می‌شورند و ازو مشروطه می‌خواهند معنای این جنبش و شورش آنست که آن مردم بیدار شده‌اند و معنی درست سررشته‌داری (حکومت) را فهمیده‌اند و اینست از یکسو بآن پادشاه می‌گویند: «تو برو ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد، خودمان آن را نگاه خواهیم داشت» و از یکسو با یکدیگر پیمانی می‌بندند که دست بهم دهند و بنگهداری کشور و بآبادی آن کوشند و گذشته از کوششی که هر یکی در راه تهیۀ زندگانی برای خاندان خود می‌کند، یک کوشش نیز در راه کشور بگردن گیرند و همۀ کارهای سررشته‌داری را از تهیۀ سپاه و برپا کردن ادارات و گزاردن قانون و مانند اینها، خودشان انجام دهند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 237)1321'' *«معنی درست مشروطه آنست که مردم، کشوری را که در آن می‌زیند خانۀ خود شناخته این بدانند که خوراک و نوشاک و پوشاک و دیگر دربایستهای زندگانیشان از آن بدست می‌آید، و اینست ارج آن را بدانند و همگی دلبستۀ آن باشند و کوشش بآبادیش کنند و نگهداری آن را بایای[وظیفه] خود شناسند. در کشور مشروطه هر کس باید بداند که این بیست‌ملیون مردم یا بیشتر یا کمتر که در آن سرزمینند با یکدیگر پیمان همدستی دارند و اینست هر یکی باید نه تنها دربند آسایش خود و خاندان خود، بلکه دربند آسایش همۀ توده باشد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 237)1321'' *«همان یادگارهای زمان مغول که شما هواداری از آنها می‌نمایید از هر باره با اندیشۀ دمکراسی مخالفست. زیرا از یکسو بنای همۀ آنها بشاه‌پرستی و زیردستی و زبونیست. همان گلستان سعدی، همان بوستانش برای دورۀ دمکراسی زهر است، همان خمسۀ نظامی با اندیشۀ مشروطه مخالفست، همان پندها و اندرزها که آنان سروده‌اند برای این دوره بسیار زیان‌آور است: پادشاهان از برای مصلحت صد خون کنند، صلاح مملکت خویش خسروان دانند، رخنه‌گرِ ملک سرافکنده به، پادشه سایۀ خدا باشد هر عیب که سلطان بپسندد هنر است. پیش خرد شاهی و پیغمبری چون دو نگینند بیک انگشتری اینها سخنان نیک آن زمانست ولی برای این زمان سراپا زیان می‌باشد و بودن اینها ناگزیر است که جلو پیشرفت اندیشۀ دمکراسی را بگیرد. از یکسو هم مبنای مشروطه بآنست که مردم کشور را خانۀ خود بدانند و در راه آبادی آن از هیچ کوششی بازنایستند و برای نگهداریش از سر و جان بگذرند. در حالی که سراپای گفته‌های آن شاعران بر اینست که کوشش سودی ندارد: «بودنیها بوده است». بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی جهان و هرچه درو هست هیچ در هیچست. اگر روزی بدانش درفزودی ز نادان تنگ روزی‌تر ندیدی خوش باش ندانی ز کجا آمده‌ای می خور که ندانی بکجا خواهی رفت فلک بمردم نادان دهد زمام مراد صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند اینها و صد مانند اینها که فلسفۀ بیغیرتی و تنبلی است دیوانهای شاعران را پر کرده است و شما می‌بینید که پیاپی آنها را بچاپ رسانیده بدست جوانان می‌دهند و بدینسان اندیشۀ کوشش و میهن‌پرستی را در دلهای آنان سست می‌گردانند. ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 252)1321'' *«در زمان رضاشاه که کمتر کسی می‌یارست نام شورش مشروطه را ببرد من تاریخ آن را می‌نوشتم و پراکنده می‌کردم و چون می‌دانستم اگر[ادارۀ] سانسور ببیند جلو خواهد گرفت بیشتری از بخشهای آن تاریخ را بی‌نشان‌دادن بسانسور بچاپ می‌رسانیدم و اگر شما می‌خواهید بدانید که این تاریخ‌نویسی من چه خطرهایی را دربر توانستی داشت پروندۀ این کار را در شهربانی بخوانید و یا از آقای سرهنگ آرتا بپرسید. همین کار که من تاریخ مشروطه بی‌اجازه از وزارت فرهنگ و بی‌نشان‌دادن بسانسور چاپ کرده‌ام یک نتیجه‌اش این توانستی بود که من بزندان بیفتم و کسی یارای بردن نام من نداشته باشد. با اینحال برای آنکه تاریخ مشروطه که بیشترش بآذربایجان بستگی دارد از میان نرود من آن تاریخ را با کوششهای بسیار دو بار بچاپ رسانیدم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 252)1321'' *«در مشروطه راه بردن کشور بگردن مردمست. مردم مکلفند که کشور را اداره کنند. آن روزی که ما در ایران شوریدیم و بیرق مشروطه‌خواهی افراشتیم، معنای آن شورش این بود که بمحمدعلی‌میرزا و امیر بهادر و دیگران می‌گفتیم: شما بروید، ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد. معنی مشروطه همینست. اکنون ما یا باید از مشروطه دست بکشیم و این قانونها را کنار گزاریم و یک نفر مانندۀ ناصرالدینشاه را بیاوریم و بگوییم بنشین و با استبداد این کشور را اداره کن و هرچه دلت خواست آن را بکار بند، و یا خودمان مکلف باشیم که کارها را اداره کنیم. بدیهیست که این دومی را خواهیم کرد و اکنون سخن در آنست که یک توده کشور را چطور اداره می‌کنند؟.. بدیهیست که همۀ مردم آن استعداد را ندارند که در کارهای سیاسی و اجتماعی دخالت کنند و اظهار عقیده نمایند. این بگردن یک دسته از هوشمندان و غیرتمندانست که پا پیش گزارند و باهم اندیشه یکی کنند و کشور را راه برند. تا در یک توده همۀ مردم دارای رشد سیاسی نشده‌اند، باید جمعیتی باشد و آنها را اداره کند، و این ناچاریست.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 30)1324'' *«در این کشور به یک رشته اصلاحات مهمی نیاز هست. اصلاحات چگونه می‌شود؟.. آیا تنها با آرزو و یا گله و ناله اصلاحات انجام می‌گیرد؟.. برای اصلاحات اولاً نقشه لازمست که چه کنند و چگونه کنند. ثانیاً جمعیتی لازمست که بآن اصلاحات علاقه‌مند باشند و پشتیبانی نمایند و موانع را از جلو بردارند. در ایران هر کار را از دولت می‌خواهند. همه کس طالب اصلاحاتست. ولی تصور می‌کنند باید آنها را هم دولت بانجام رساند. این هم نتیجۀ آنست که در این چهل سال در این کشور کسانی نبوده‌اند که بمردم معنی مشروطه و توده و دولت را بفهمانند. اینها تصور می‌کنند دولت به هر کاری تواناست و اصلاحات هم در اختیار اوست. دولت چیست؟.. دولت چند نفر وزیریست که می‌آیند و در پشت میزها می‌نشینند و فرمانها می‌دهند.. اولاً این وزیران چون تکیه‌گاهی نمی‌دارند همیشه متزلزلند و بیش از چند ماه نمی‌مانند. ثانیاً اگر بخواهند اصلاحات کنند ناچار دسته‌هایی را از خود رنجیده خواهند گردانید و یک جمعیتی که پشتیبانی بآنها نماید نیست. اینست توانا باصلاحات نیستند. اینها جهتهاییست که ثابت می‌کند باید جمعیتی یا باصطلاح دیگران حزبی پدید آید. ولی متأسفانه در ایران معنی حزب نیز دانسته نشده. این خود داستانیست که در این کشور حزب را به چه معنی می‌شناسند و چگونه حزب می‌سازند. حزب در ایران برای مقاصد اشخاص است، برای آنست که پارتی درست کنند و در اداره از ترفیعات و اضافه حقوق بهره‌مند باشند و از انفصال و انتظار خدمت ایمن گردند. عالیترین مقصد آنست که بنمایندگی مجلس رسند یا وزارت یابند. این معناییست که از حزب فهمیده‌اند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 31)1324'' *«در کشوری که پس از چهل سال معنی مشروطه دانسته نشود و نمایندگی در پارلمان تجارت محسوب شود که کسانی پول بریزند و نماینده گردند بامید آنکه ده برابر استفاده خواهند کرد، چه شگفتست که معنی حزب هم دانسته نشود و چنین رسواییهایی پدید آید. شنیدنیست که در چهل سال دورۀ مشروطه در ایران، بیش از صد حزب، پیدا شده. آری بیش از صد حزب. در چند صد سال دورۀ مشروطه در انگلستان باندازۀ چهل سال ایران حزب پیدا نشده. هر حزبی پیدا شده و چند ماهی برپا بوده و از میان رفته. در این چهل سال تنها سه چهار حزب حسابی بوده که هر یکی چند سالی دوام یافته.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 33)1324'' *«مردم چون معنی مشروطه[=دمکراسی] را نمی‌دانند آن را خوار می‌دارند، و بمجلس شورا آن معنایی را که دارد نمی‌دهند و آن جایگاهی که می‌باید نمی‌گزارند. هنگامی که انتخابات آزاد است، ما می‌بینیم پولداران بمیان می‌افتند و با دادن پول بنمایندگی می‌رسند. دهداران، رعایا را گله گله بپای صندوق فرستاده، با رأی آنها وکالت می‌یابند. در این چهل سال کوششی نرفته که مردم معنی مشروطه را بدانند و قدرش را شناسند. یک کتاب در این زمینه نوشته نشده. بیسوادان بمانند، باسوادان قدر آن نمی‌دانند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 13)1324'' *«معنی درست حزب آنست که یک دسته از مردان بافهم و خرد، و پاکدل و علاقمند، نیازمندی‌های کشور را بدیده گیرند، و دردها را تشخیص داده راه چاره پیدا کنند و باهم نشسته و با گفتگو اندیشه و سخن یکی گردانند، و آنوقت بکوشش برخاسته از یکسو دیگر مردان بافهم و باخرد را بسوی خود خوانند و بجمعیت خود بیفزایند، و از یکسو در راه چاره‌سازی گامهایی بردارند. این معنی درست حزبست، چنانکه می‌بینید اساس آن سه چیز است: 1ـ فهم و خرد که دردها و چاره‌ها را نیک فهمند و حقایق را درک کنند. 2ـ پاکدلی و علاقه‌مندی که مقصود جانفشانی و رنج بردن باشد و اغراض پست خود را داخل موضوع حزبی نکنند. 3ـ کوشش بفزونی جمعیت که نیرو بیشتر گردد و پیشرفت آسان باشد. یک چنین حزبی موفق بکار بزرگی تواند بود و از خود نامی در تاریخ تواند گزاشت. در سالهای اخیر در اروپا و آسیا بیشتر کارها با دست این حزبها پیش رفته و تاریخ بیش از همه کارهای آنان را یاد می‌کند. ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 33)1320'' *«در مشروطه راه بردن کشور بگردن مردمست. مردم مکلفند که کشور را اداره کنند. آن روزی که ما در ایران شوریدیم و بیرق مشروطه‌خواهی افراشتیم، معنای آن شورش این بود که بمحمدعلی‌میرزا و امیر بهادر و دیگران می‌گفتیم: شما بروید، ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد. معنی مشروطه همینست. اکنون ما یا باید از مشروطه دست بکشیم و این قانونها را کنار گزاریم و یک نفر مانندۀ ناصرالدینشاه را بیاوریم و بگوییم بنشین و با استبداد این کشور را اداره کن و هرچه دلت خواست آن را بکار بند، و یا خودمان مکلف باشیم که کارها را اداره کنیم. بدیهیست که این دومی را خواهیم کرد و اکنون سخن در آنست که یک توده کشور را چطور اداره می‌کنند؟.. بدیهیست که همۀ مردم آن استعداد را ندارند که در کارهای سیاسی و اجتماعی دخالت کنند و اظهار عقیده نمایند. این بگردن یک دسته از هوشمندان و غیرتمندانست که پا پیش گزارند و باهم اندیشه یکی کنند و کشور را راه برند. تا در یک توده همۀ مردم دارای رشد سیاسی نشده‌اند، باید جمعیتی باشد و آنها را اداره کند، و این ناچاریست.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 30)1324'' *«در این کشور به یک رشته اصلاحات مهمی نیاز هست. اصلاحات چگونه می‌شود؟.. آیا تنها با آرزو و یا گله و ناله اصلاحات انجام می‌گیرد؟.. برای اصلاحات اولاً نقشه لازمست که چه کنند و چگونه کنند. ثانیاً جمعیتی لازمست که بآن اصلاحات علاقه‌مند باشند و پشتیبانی نمایند و موانع را از جلو بردارند. در ایران هر کار را از دولت می‌خواهند. همه کس طالب اصلاحاتست. ولی تصور می‌کنند باید آنها را هم دولت بانجام رساند. این هم نتیجۀ آنست که در این چهل سال در این کشور کسانی نبوده‌اند که بمردم معنی مشروطه و توده و دولت را بفهمانند. اینها تصور می‌کنند دولت به هر کاری تواناست و اصلاحات هم در اختیار اوست. دولت چیست؟.. دولت چند نفر وزیریست که می‌آیند و در پشت میزها می‌نشینند و فرمانها می‌دهند.. اولاً این وزیران چون تکیه‌گاهی نمی‌دارند همیشه متزلزلند و بیش از چند ماه نمی‌مانند. ثانیاً اگر بخواهند اصلاحات کنند ناچار دسته‌هایی را از خود رنجیده خواهند گردانید و یک جمعیتی که پشتیبانی بآنها نماید نیست. اینست توانا باصلاحات نیستند. اینها جهتهاییست که ثابت می‌کند باید جمعیتی یا باصطلاح دیگران حزبی پدید آید. ولی متأسفانه در ایران معنی حزب نیز دانسته نشده. این خود داستانیست که در این کشور حزب را به چه معنی می‌شناسند و چگونه حزب می‌سازند. حزب در ایران برای مقاصد اشخاص است، برای آنست که پارتی درست کنند و در اداره از ترفیعات و اضافه حقوق بهره‌مند باشند و از انفصال و انتظار خدمت ایمن گردند. عالیترین مقصد آنست که بنمایندگی مجلس رسند یا وزارت یابند. این معناییست که از حزب فهمیده‌اند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 31)1324'' *«در کشوری که پس از چهل سال معنی مشروطه دانسته نشود و نمایندگی در پارلمان تجارت محسوب شود که کسانی پول بریزند و نماینده گردند بامید آنکه ده برابر استفاده خواهند کرد، چه شگفتست که معنی حزب هم دانسته نشود و چنین رسواییهایی پدید آید. شنیدنیست که در چهل سال دورۀ مشروطه در ایران، بیش از صد حزب، پیدا شده. آری بیش از صد حزب. در چند صد سال دورۀ مشروطه در انگلستان باندازۀ چهل سال ایران حزب پیدا نشده. هر حزبی پیدا شده و چند ماهی برپا بوده و از میان رفته. در این چهل سال تنها سه چهار حزب حسابی بوده که هر یکی چند سالی دوام یافته.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 33)1324'' *«مردم چون معنی مشروطه[=دمکراسی] را نمی‌دانند آن را خوار می‌دارند، و بمجلس شورا آن معنایی را که دارد نمی‌دهند و آن جایگاهی که می‌باید نمی‌گزارند. هنگامی که انتخابات آزاد است، ما می‌بینیم پولداران بمیان می‌افتند و با دادن پول بنمایندگی می‌رسند. دهداران، رعایا را گله گله بپای صندوق فرستاده، با رأی آنها وکالت می‌یابند. در این چهل سال کوششی نرفته که مردم معنی مشروطه را بدانند و قدرش را شناسند. یک کتاب در این زمینه نوشته نشده. بیسوادان بمانند، باسوادان قدر آن نمی‌دانند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 13)1324'' *«معنی درست حزب آنست که یک دسته از مردان بافهم و خرد، و پاکدل و علاقمند، نیازمندی‌های کشور را بدیده گیرند، و دردها را تشخیص داده راه چاره پیدا کنند و باهم نشسته و با گفتگو اندیشه و سخن یکی گردانند، و آنوقت بکوشش برخاسته از یکسو دیگر مردان بافهم و باخرد را بسوی خود خوانند و بجمعیت خود بیفزایند، و از یکسو در راه چاره‌سازی گامهایی بردارند. این معنی درست حزبست، چنانکه می‌بینید اساس آن سه چیز است: 1ـ فهم و خرد که دردها و چاره‌ها را نیک فهمند و حقایق را درک کنند. 2ـ پاکدلی و علاقه‌مندی که مقصود جانفشانی و رنج بردن باشد و اغراض پست خود را داخل موضوع حزبی نکنند. 3ـ کوشش بفزونی جمعیت که نیرو بیشتر گردد و پیشرفت آسان باشد. یک چنین حزبی موفق بکار بزرگی تواند بود و از خود نامی در تاریخ تواند گزاشت. در سالهای اخیر در اروپا و آسیا بیشتر کارها با دست این حزبها پیش رفته و تاریخ بیش از همه کارهای آنان را یاد می‌کند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 33)1320'' *«هر مردمی ‌باید باساس حکومت کشور خود علاقه‌مند باشند و از روی عقیده آن را مجری دارند. امروز این اختلال بزرگیست که ایرانیان باساس حکومت خود علاقه ندارند و هر دسته‌ای تمایلات دیگری از خود نشان می‌دهند. از این بدتر آنست که آن کسانی که دشمنی با مشروطه می‌کنند شما چون با آنان گفتگو کنید خواهید دید اساساً دربند کشور و توده نیستند و هیچگونه وظیفه‌ای برای خود در قبال کشور نمی‌شناسند و زندگانی را بیش از این نمی‌دانند که بخورند و بخوابند و پول‌اندوزی کنند و با خوشی روز گزارند. حقیقتاً باید گفت بدرجۀ پست حیوانی تنزل کرده‌اند. اینان چندان تیره‌درونند که فرقی میانۀ استقلال کشور و آزادی زندگانی با زیردستی بیگانگان و بندگی آنان نمی‌گزارند و اینست چون گفتگو از کوشش دربارۀ کشور می‌شود با صد گستاخی بی‌پروایی می‌کنند و این گفتگوها را بیهوده می‌شمارند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 34)1320'' *«کشور مشروطه بی‌حزب نتواند بود. امروز شما به هر کشوری از کشورهای آزاد جهان نگرید همه را حزبها راه می‌برند. آیا آلمان را که راه می‌برد؟.. روسیه را که اداره می‌کند؟.. در انگلستان رشته در دست کیست؟!.. در ترکیه سررشته‌داران کیانند؟.. اینها را بیندیشید تا بدانید چه نیازی به حزب یا جمعیت هست. دیگری اینکه ما اساساً باین زمینه‌ها نزدیک نمی‌شویم. ما نه تنها حزب و جمعیت را بآن معنایی که هوچیان فهمیده بودند و بکار می‌بردند نمی‌خواهیم و از آن کارها بیکبار بیزاریم. با حزب یا جمعیت بمعنی اروپاییش نیز چندان کاری نداریم. ما مقصودمان بالاتر از اینهاست. ما چون کلمه یا نام دیگری پیدا نکرده‌ایم اینها را می‌آوریم وگرنه خواست ما چیز دیگری می‌باشد. ما می‌گوییم: آیا این کشور را باید نگه داشت یا نه؟.. اگر می‌گویید نگه نباید داشت ، آشکاره بگویید تا بدانیم. همچنین اگر تصور می‌کنید نیازی به نگه داشتن ما نیست و خدا نگه می‌دارد و یا خودبخود می‌ماند آن را هم بگویید. اگر می‌گویید نگه باید داشت پس باید یک دسته‌ای باشند که آن را نگه دارند و در این راه بکوشش پردازند، و این هم پیداست که آن دسته باید راهشان یکی باشد و همگی دست بهم دهند و یکدل و یکزبان بکار پردازند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 46)1320'' *«ما امروز دردهایی داریم که باید پیش از همه بچارۀ آنها پردازیم، و بدترین آن دردها پراکندگی اندیشه‌هاست. یک توده با اندیشه‌های پراکنده بهیچ جا نتواند رسید. اینست ما از گام نخست می‌کوشیم که باین پراکندگی چاره کنیم و اندیشه‌ها را یکی گردانیم. آن گفتارها که دربارۀ مشروطه و معنی آن می‌نویسیم برای این مقصود است. برای یک توده چه گرفتاری بالاتر از این که راه حکومتش دانسته نباشد؟! چه بدبختی بدتر از این که انبوهی از مردم نسبت به «راه حکومت» و قانون اساسی کشور بیگانه باشند؟ چه بیچارگی بیشتر از این که صد تن دارای یک اندیشه پیدا نشود؟! باید نخستین گامی که در راه کوشش برداریم چارۀ این درد باشد و شما می‌بینید که ما بآن آغاز کرده‌ایم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 36)1320'' *«امروز در ایران یک مانع بزرگ خودخواهیست. این بکسانی برمی‌خورد که با دیگران همدست گردند و بیسر و بیصدا بکوششهایی پردازند. هر کسی می‌خواهد جمعیتی بنام خودش برپا کند. می‌خواهد روزنامه‌ای[امروز: کانال ، پیج] راه‌انداخته به هایهوی پردازد. باید اینها را بکنار گزاشت. هر مرد غیرتمندی که این کتاب را می‌خواند باید آماده گردد که چنانکه پیشنهاد شده در پدید آوردن یک جمعیت ایرانخواه همدستی نماید. آری راه بهانه باز است. حرفهای گوناگون توان زد: «نمی‌شود اعتماد کرد، شاید این هم دسیسه‌ایست»، «شاید این را هم انگلیسها تحریک کرده‌اند»، «حالا ببینیم چه خواهد شد»، «بگزار دیگران جلو بیفتند، اگر کاری توانستند ما هم شرکت می‌کنیم» ... از اینگونه بهانه‌ها بسیار توان آورد. ولی آیین طبیعت را تغییر نتوان داد. جلو مکافات را نتوان گرفت. بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا می‌داند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟، ص 51)1324'' *«یک نادانی دیگری در ایران اینست که از حزب یا باهماد تنها بصورت آن بس می‌کنند. مثلاً ده تن یا بیست تن باهم می‌شوند و نام حزب بروی خود می‌گزارند و چند ماده‌ای از اینجا و از آنجا گرفته فهمیده و نافهمیده بهم بسته آن را «مرامنامه» می‌خوانند، و اگر یک گامی بالاتر گزارند این خواهد بود که یک روزنامه‌ای نیز برپا کنند و سخنان پرت و پراکنده‌ای را بنویسند و این رویه‌کاری[=ظاهرسازی] را «حزب» می‌شمارند و بهیچ کوشش دیگری جز کشاکش با حزبهای دیگر یا همچشمی و چَخِش[= مجادله] درمیان خودشان نیاز نمی‌بینند. معنایی که از حزب فهمیده‌اند اینهاست. اینهاست که می‌گوییم باید بجلوگیری کوشیم.» ** ''(پرچم روزانه، شمارۀ 254)1321'' *«مشروطه تنها بودن قانونها و مجلس شورا نیست. مشروطه بیک معنی عالیتر دیگریست. مشروطه معنایش آنست که یک توده می‌خواهد خودش کارهای خود را اداره کند. می‌خواهد کسی باو فرمان نراند. برای آنکه سخن روشن باشد باید دانست ما در زندگانی دو رشته کارها داریم: یکی کارهای خصوصی، دیگری کارهای عمومی. مثلاً ما باید خانه داشته باشیم، خواربار تهیه کنیم، رخت خریم، کفش خریم، اگر ناخوش شدیم بنزد پزشک رویم. اینها کارهاییست که هر خانواده‌ای خودش برای خودش انجام می‌دهد. ولی بدیهیست که زندگانی تنها با اینها نمی‌چرخد. به یک رشته کارهای دیگری هم نیاز هست. ما در این شهر که هستیم باید آن را پاکیزه داریم، باید دزدان را مانع شویم، از شیوع بیماریها جلو گیریم، عدلیه‌ای باشد که اگر دو کس دعوا داشتند بآنجا رجوع کنند، راهها امنیت می‌خواهد تا کاروانها بیایند و بروند، باید با کشورهای همسایه رابطه داشته باشیم و پیمانها بندیم. باین رشته کارها نیز نیاز هست و اینهاست که ما کارهای عمومی یا کارهای کشوری می‌نامیم. در زمانهای گذشته این کارها بیک تن سپرده می‌شد و او پادشاه بود که با میل و ارادۀ خود کشور را اداره می‌کرد، بمردم نیز فرمان می‌راند. مردم او را «سایۀ خدا» می‌شناختند و فرمان می‌بردند و تکلیفی هم نداشتند. باین معنی مردم در آن روز نه اراده و اختیاری در کارهای کشور داشتند و نه مسئول بودند. مسئول تنها پادشاه بود. این ترتیب هزارها سال در جریان بوده تا خردمندانی برخاسته و چنین گفته‌اند: چرا یک تن بدیگران فرمان راند؟!.. چرا مردم خودشان کارهای کشور را اداره نکنند؟!.. اینها را گفته با دلیل ثابت کرده‌اند که یک پادشاه هر قدر هوشیار و خردمند باشد نخواهد توانست مصالح کشور را چنانکه شایسته است تشخیص دهد، نخواهد توانست کارها را از راهش بانجام رساند. در نتیجۀ این مشروطه پیدا شده. باین معنی، این حرفها در مردم تأثیر کرده که در همه جا بشورش برخاسته و دستگاه استبدادی پادشاهان را برانداخته خودشان رشتۀ کارهای کشور را بدست گرفته‌اند. پس در مشروطه افراد خودشان کارهای کشور را اداره می‌کنند. هر فردی از ایشان مسئولیتی بگردن دارد، هر فردی باید بکشور و کارهای آن علاقه‌مند باشد و هر زمان که نیاز افتاد از فداکاری با جان و مال بازنایستد. این وظیفۀ اوست، این باو واجب است. ولی در ایران کم کسی مشروطه را باین معنی فهمیده. کم کسی خود را در برابر کشور و توده مسئول می‌داند. اگر حقیقت را بخواهیم کسانی که در ایران پیشگام شدند و مشروطه را روان گردانیدند، آنها نیز مشروطه را باین معنی نمی‌دانستند. اینست نخواسته‌اند بمردم نیز بفهمانند. به هرحال در ایران امروز یکی از کارهای بسیار مهم اینست که کتابچه‌ها نوشته شود و سخنرانیها در رادیو بعمل آید و بمردم معنی مشروطه فهمانیده شود. مشروطه والاترین شکل حکومت است. امروز بیشتری از توده‌های پیشرفته و بزرگ جهان ـ از کشورهای متحدۀ آمریکا و انگلستان و فرانسه و دیگران ـ با مشروطه اداره می‌شوند. اینها باید بمردم فهمانیده شود. فهمیدن مردم معنی مشروطه را و علاقه‌مندی آنها بکشور و کارهای کشوری تأثیر محسوس خواهد داشت و بسیاری از دشواریهای امروزی را آسان خواهد گردانید. گاهی کسانی می‌گویند: «این توده شایستۀ مشروطه نیست». می‌گویم: باید کوشید و آنها را شایسته گردانید، نه اینکه از مشروطه چشم پوشید.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 39)1324'' *«امروز برای نجات ایران یک جمعیت می‌خواهد، یک جمعیت ایرانخواه بیطرف، یک جمعیت ریشه‌دار آبرومند». «تا در یک توده همۀ مردم دارای رشد سیاسی نشده‌اند، باید جمعیتی باشد و آنها را اداره کند، و این ناچاریست.» «اولاً این جمعیت باید دارای حقیقت باشد. باین معنی یک دسته از روی فهم و بینش احتیاجات ایران را بدیده گیرند ... از روی اینها موادی تهیه کنند که برنامۀ زندگانی توده و سیاست کشور باشد، و خودشان آنها را بپذیرند و محترم شمارند و آرزومند اجرایش باشند، بکوششهای خود قیمت داده برای فداکاری در آن راه آماده باشند. دربارۀ آن مواد کتابها نویسند، سخنرانیها کنند، روزنامه‌هاشان آنها را دنبال کند، تا بدینسان تودۀ انبوه را آگاه گردانند و با خود همراه سازند و زمینه برای اجرای مواد آماده گردانند. ثانیاً کسانی که باین جمعیت می‌آیند باید برای خود سودی منظور ندارند. مقصودشان آن نباشد که پارتی پیدا کنند و از فلان اداره کار بگیرند، در فلان وزارتخانه مدیرکل باشند. بنام غیرت و مردانگی پا بمیان نهند و خواستشان این باشد که بیست ملیون مردم را از بدبختی رهانند. مزدی که برای خود در نظر گیرند جز نیکنامی و شهرت تاریخی نباشد. در این کشور از بس اندیشه‌ها کوتاه شده، بیشتر مردم چنین می‌پندارند که به هر کاری که می‌آیند باید برای خود سودی منظور دارند. کوشیدن در راه کشور و توده در نزد آنها دارای معنی نیست. دخالت در کارهای توده و سودجویی از آن راه در ایران پیشه‌ای گردیده. این دبستان فساد در ایران از سالهاست تأسیس یافته و پیاپی شاگرد بیرون می‌دهد. فلان آقا میهن‌پرست است. چه کار می‌کند؟.. به اینجا و آنجا می‌دود، آواز بآوازها می‌اندازد، پول درمی‌آورد، ثروت می‌اندوزد، تحصیل جاه و شکوه می‌کند. بهترین میهن‌پرستان در این کشور کسانیند که تا زیان یا ترسی درمیان نباشد ـ غلط یا درست ـ بسود میهن می‌کوشند. ولی اگر ترسی یا زیانی درمیان بود بخود حق می‌دهند که میهن و سود آن را فراموش کنند و بخاموشی گرایند، بلکه اگر نیاز افتاد بزیان آن هم بکوشند». ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 29 و 30 و 34)1324'' *«کار زندگانی بآن آسانی نیست که هر جوان ناآزموده و هر مرد بیکاره‌ای بگفتگو از آن پردازد و پندآموزی و راهنمایی کند. از چیزهایی که بیگمان باید از میان برخیزد این راهنماییها ـ یا بهتر گویم این خودنماییها و نان خوردنها می‌باشد. اینها سررشته را گم کردنست. اینها تیشه بریشۀ خود فرود آوردنست. این چیست که جوانان نادانیهای خود را بتوده ارمغان می‌سازند؟! این چیست که مردان درمانده‌ای چون هیچ کار و پیشه‌ای نمی‌یارند، از راهنمایی و پندآموزی نان می‌خورند؟! مردمی که زندگانی را بدینسان بازیچه شمارند کی روی فیروزی توانند دید؟!..» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ هفتم ص 265)1318'' *«بر نادانی یک توده دلیلی روشنتر از پراکندگی اندیشه‌های آنان نیست.» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ چهارم، ص 121)1317'' *«این سرزمین ماست، اینجا خانۀ ماست. ما اینجا می‌نشینیم و زندگی می‌کنیم و از آبش و هوایش برخوردار می‌شویم، در <code>کوه و دشتش می‌گردیم و لذت می‌بریم، زمینهایش را می‌کاریم و خوراک بدست می‌آوریم، از کانهایش و از جنگلهایش بهره می‌جوییم. هرچه داریم از اینجاست. باید قدرش بدانیم و بآبادیش کوشیم. هر مردمی میهنی دارند و اینجا هم میهن ماست. آنها که هزارها سالست استقلال خود را از دست داده‌اند می‌کوشند که آن را بدست آورند. ما که داریم چگونه از دست دهیم؟!..» ** ''(امروز چاره چیست؟ سات 37)1324'' *«این یک موضوع مهمیست که در آینده شهرهای ایران کوچکتر و دهها بزرگتر شود. با این ترتیب که در دهات وسایل زندگانی آماده گردد: خانه‌ها با دستورهای بهداشتی ساخته شود، برق بکار افتد، تلفن کشیده شود، دبستان بنیاد یابد، پزشک باشد، داروخانه باشد، دادگاه بخش باشد. آنگاه از شهرها کسانی که کار مشروعی ندارند و با مفتخواری و یا با کارهای بیهوده زندگانی می‌کنند بآنجاها کوچانیده شوند که با کشاورزی و یا هر کار مشروع دیگری که می‌توانند زندگی آغازند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 45)1324'' *«در این توده نادانیها چندانست که با نوشتن بجایی نرسد. این حال یک توده است که کشاورز که رنج می‌کشد و خواربار می‌بسیجد[تولید می‌کند] خوار و بی‌ارجست و باید در دیهِ خود با سختترین زندگانی بی‌پزشک و بی‌دارو و بی‌دبستان و بی‌دادگاه بسر برد، و از آنچه کاشته است یک‌نیم را به دیه‌دار دهد و اگر روزی بشهر آمد به رخت فرسودۀ بدنمایش نگریسته بخیابان راهش ندهند ولی از آنسوی شاعرِ یاوه‌گو و روزنامه‌نویسِ سخن‌فروش دارای ارج و جایگاه می‌باشند و در شهر با خوشی و آسودگی زندگی می‌کنند.» ** ''(کار و پیشه و پول، ص 16)1323'' *«آقای رئیس فرهنگ، آن سعدی و حافظ که شما آنهمه هواداری از آنها نشان می‌دهید و وزارت فرهنگ کتابهای ایشان را بدست نورسان می‌دهد، هردو آلوده و بیناموس بوده‌اند و در کتابهای خود آشکاره دم از ساده‌بازی و بیناموسی می‌زنند. آن باب پنجم گلستانست که با صد بیشرمی ‌‌نوشته شده و این شعرهای حافظست که پردۀ آزرم را دریده. چنین کسانی چه شایسته است که کتابهاشان بدست جوانان داده شود؟!.. آخر پس غیرت و آزرم کجا رفته؟!.. من نمی‌دانم شماها در خوابید یا بیدار؟!.. نمی‌دانم چرا زشتی این کار را نمی‌‌فهمید؟!.. ... آموختن این سخنان بجوانان، غیرت آنان را کشتن و خونهاشان از جوش انداختنست. ... این بدی را که شما بتوده و کشور خود می‌کنید دشمن با دشمن روا نباید شمارد. ... ما بشاعران کتک نمی‌زنیم که شما بیایید و نگزارید، ما بآنان ایرادهای بسیار روشن می‌گیریم و شما که دانشمندید باید آن ایرادها را بخوانید و بیندیشید که اگر راست یافتید بپذیرید و با ما همدستی کنید و اگر راست نیافتید هر پاسخی که می‌دانید بنویسید و بچاپ رسانید که همگی بدانند. اینست راهی که باید یک دانشمند پیش گیرد ... آری شما توانید کسانی را که روانهاشان بیمار و دلهاشان آلوده است بدشمنی با ما برانگیزید، و این کار را سالهاست هواداران سعدی و حافظ می‌کنند و نتیجه‌ای جز روسیاهی نبرده‌اند. ... آیا این بخردانه است که مردمان، جهان را هیچ و پوچ پندارند و پروای آن نکنند؟!.. آیا درس دادن این سخنان بجوانان ریشۀ کشور را کندن نیست؟!..» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص210 تا 213)1322'' *«ما می‌خواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناخته‌ایم بفیروزی خود امیدمندیم. ما می‌خواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[دولتیان خائن] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان داده‌اید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهن‌پرستی دهد روان گردانیم. ما می‌خواهیم نورسان را از این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزارده‌اند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.» ** ''(«دادگاه»،‌ گفتار دوم)1323'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را به جبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «ترید و ارید و مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست. زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته نَدرَوی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟!..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] </code> 7o591378q4etioxftuga7mebtnbgzif 171280 171279 2022-08-13T06:36:57Z Azade10 26483 /* گفتاوردها */ wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** <small>(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱</small> * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱'' *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵'' *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳'' *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳'' *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵'' *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴'' *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲'' *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322'' *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324'' *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321'' *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)'' *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321'' *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321'' *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321'' *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324'' *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322'' *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324'' *«یک نکته‌ای که باید فراموش نکرد آنست که علت رواج تند شعرهای خیام و حافظ در میان جوانان همینست که بسیاری از آنان بدآموزیهای این دو شاعر را با دلخواه و هوس خود سازگار می‌یابند. این بسیار لذت دارد که به یک جوان عیاشی بگویند اندیشۀ گذشته و آینده همه را رها کن و زحمتی بخود راه نده و پروای کشور و توده نکن و دم را غنیمت دانسته خوش باش. بگفتۀ عامیان هم تجارت است و هم زیارت، هم زمینۀ خوشگذرانی و بیغیرتی را تهیه می‌کند و هم نامش فلسفه است و می‌توان در مجالس نشست و با پیشانی باز گفتگو از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ212)1321'' *«یکی از لغزشها در ایرانیان آنست که می‌پندارند در جهان حقایقی نیست و هر کس از روی گمان یا پندار یک چیزهایی می‌فهمد و آن نظریست که او دارد. مثلاً ما این سخنانی را که دربارۀ درماندگی ایرانیان و علت آن را می‌نویسیم کسانی خوانده چنین می‌گویند: «این هم یک نظریست». ... همین خود نشان نافهمی و بیچارگی ایرانیان است. چنین می‌پندارند در جهان حقایقی نیست. ولی باید بدانند جهان پر از حقایق می‌باشد. هر موضوعی را که شما بگیرید یک حقیقتی دارد که باید جست و بدست آورد و پیروی از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه ش 86) 1321'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11 )1322'' *«نیکی تنها با گفتن نیست و باید درپی کردار بودن، این کارِ شما که تنها بگفتگو کردن از نیک و بد و دلتنگی نمودن از بدیهای توده بس می‌کنید نه تنها بیهوده است و هیچ سودی را درپی نمی‌دارد، زیانهایی نیز از آن پدید می‌آید. این خود دور از آزادگیست که کسانی همه از درد نالند و درپی درمان نباشند. چنین کاری جز نمونۀ پستنهادی نتواند بود. گذشته از این همیشه درد را گفتن آن را آسان گرداند و در اندیشه‌ها از بزرگیش کاهد و کم‌کم به بیرگی و زبونی کشد. یک درد را باید درمان کردن و اگر نشدنیست باید زمان چاره را بیوسیدن.[انتظار کشیدن]» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ یکم، ص 34)1319'' *«مادیگری با آنکه در ایران رواج فراوان یافته هنوز کمتر کسی معنی آن را می‌داند و از چگونگی آن آگاه می‌باشد. مادیگری بزرگترین گمراهی‌ایست که تاکنون در جهان رخ داده و این گمراهی‌ایست که همراه دانشها و اختراعهای اروپایی به هر کجا می‌رسد در اندک زمانی انبوه مردم را بیدین و بی‌همه‌چیز می‌گرداند و تغییر در زندگانی آنجا پدید می‌آورد، و باین گمراهی تاکنون پاسخی داده نشده بود و برای نخستین بار پیمان به پاسخگوییهایی پرداخت و به هر حال پایۀ آن را برانداخت. آری این باور نکردنیست که یک گمراهی‌ای که در سراسر جهان رواج یافته و با بودن صدهزاران کشیش و ملا و حاخام و دیگران، کسی تاکنون پاسخی بآن نتوانسته، ولی یک مهنامه‌ای از تهران که هنوز صد یک مردم از انتشار آن آگاه نیستند پاسخهای دانشمندانۀ استواری بآن داده است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 240)1321'' *«آیا این بدخواهی با کشور و توده نیست که کسانی چنین اندیشه‌های کجی[خراباتیگری] را ترویج نمایند؟!. آیا از اینها جز زیان چه نتیجه‌ای در دست تواند بود؟!.. امروز در این جهان که توده‌ها در راه زندگانی با همدیگر سختترین نبردها را می‌کنند آیا خیانتکاری نیست که شما چنین بدآموزیهایی را که همه‌اش سخن از مستی و سستی می‌راند در دلها جا دهید؟!.. آیا این دشمنی با توده و کشور شمرده نمی‌شود؟!.. آیا این داستان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟!.. این هیاهو دربارۀ خیام از کجا برخاسته؟!. من نمی‌خواهم پرده‌دری کنم همین اندازه می‌نویسم: کسانی در این راه دانسته و فهمیده گام برمی‌دارند. و آنان خواستشان سسـت گردانیدن این تودۀ بیچاره است و این داستان و مانندهایش را وسیلۀ نیکی برای کار خود می‌شناسند، دیگران نیز نافهمیده و نادانسته پیروی از ایشان می‌کنند. اینها همه دامست همه دانه است. اگر بخواهند کسی را فریب دهند و سوارش گردند آشکاره نگویند که می‌خواهیم تو را فریب دهیم یا می‌خواهیم بگردنت سوار گردیم، با سخنانی سرگرمش دارند و قصد خود را بکار بندند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 147)1321'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بار‌ِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنانکه خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)1323'' *«از هزار سال باز در ایران و کشورهای اسلامی پیاپی بدآموزیها پدید آمده: شیعیگری، باطنیگری، جبریگری، صوفیگری، فلسفۀ یونان، خراباتیگری، علی‌اللهیگری، شیخیگری، بهاییگری، و اینها که هر یک گمراهی دیگری می‌بوده کم‌کم بهم درآمیخته و یک رشته پندارهای درهم گیج کننده‌ای پیدا شده، و همۀ آنها بکتابها درآمده و از آنها بمغزها راه یافته، و همانست که مایۀ درماندگی توده‌های بدبخت شرقی گردیده. اکنون که اندیشه‌های اروپایی بشرق رسیده، اینها نیز نیک و بد درهم است، و آنگاه با پندارهای گیج کنندۀ کهن شرقی بهم می‌آمیزد و هرچه بدتر می‌گردد. باز می‌گویم: سرچشمۀ بدبختی شرقیان اینهاست که باید از میان رود. امروز جوانان که سر می‌افرازند گرفتار اینها می‌شوند و بیشتر ایشان بیکبار تباه می‌گردند. اینست چنانکه ما از یکسو آمیغهای زندگی را می‌پراکنیم همچنان باید باین کتابها پرداخته بنابودی آنها کوشیم.» ** ''(دفتر یکم دی‌ماه 1322 ص 8)1322'' *«بسیاری از مردم چشم به پیشامدهای جهان دوخته‌اند، و شما هر گله‌ای که از آلودگی خویها و از پراکندگی اندیشه‌ها بکنید پاسخ داده گویند: «انشاءالله خوب می‌شود، صبر کن فلان کار بشود». این از بدترین نادانیهاست. گذشت زمان هیچگاه نیکی نیاورد و درخت آرزو بار ندارد. چنانکه در زندگانی خودی اگر کسی نکوشد و درپی نان و آب و رخت نباشد گرسنه و لخت ماند و از گذشت زمان دری بروی او باز نشود، در زندگانی توده‌ای نیز تا مردمی خودشان نکوشند و نیرومند نباشند هیچگاه از امید و آرزو چیزی بدستشان نیاید و از گذشت زمان گشایش برای آنان رخ ندهد و چون ناتوان و زبون باشند پیشامدها همه بزیان ایشان بسر آید.» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ سوم ص 154)1319'' *«یک نادانی زشتی این نادانی زشتی است که کسانی بنام دین با دانشها دشمنی می‌نمایند. اینان کسانیند که معنی دین را نمی‌دانند و نتیجه‌ای که از آن باید خواست نمی‌شناسند. شما از آنان بپرسید: «دین را به چه معنی می‌شناسید؟!.. چه نتیجه‌ای از آن چشم می‌دارید؟!.. دین مگر برای گمراه گردانیدن مردمانست که بنام آن با راستیها دشمنی می‌نمایند؟!..»، خواهید دید یک پاسخی نمی‌دارند، و راستی آنست که یک رشته پندارهایی را گرفته‌اند و بروی آنها پا می‌فشارند، و خود نیز نمی‌دانند که چه می‌کنند و چه می‌خواهند. دین و دانش هر دو باید یک خواست را دنبال کنند و هیچگاه باهم ناسازگار نباشند.» ** ''(پیمان سال هفتم، شمارۀ دوم ص 73)1320'' *«تا سی و چند سال پیش از این، بازرگانان ایران، از برگزیده‌ترین تیره‌های ایران شمرده می‌شدند. زیرا با پیشانی باز پول بدست می‌آوردند و با پیشانی باز بکار می‌بردند، به کمچیزان و درماندگان دستگیریها می‌نمودند، بکارهای تاریخی نیکی از ساختن پل و درآوردن چشمه و مانند اینها می‌پرداختند. در جنبش مشروطه نیز اینان مردانگی بسیار نمودند و رادمردانه پولهای فراوان در راه جنبش بیرون ریختند. مشروطه بیش از همه با پول بازرگانان پیش رفته. لیکن جای افسوست که امروز بازرگانان از نیکان شمرده نمی‌شوند، و در این سالهای آخر در نتیجۀ آزمندی و پولدوستی که از خود نموده‌اند در میان توده سخت بدنام شده‌اند. راستی را بیشتر آنان جز دربند پول نیستند و در این باره پروا از کسی و چیزی نمی‌دارند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ224)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بزرگی آنست که کسی یک کار سودمند و بزرگی را برای توده انجام دهد. مثلاً اگر دشمنان بکشور رو آورده‌اند یک کسی از جان بگذرد و جلو بیفتد و مردم را بتکان آورد و بجلو دشمن شتابد و آنها را برگرداند، یا اگر خشکسالی و کمیابی روی داده و فقرا دچار گرسنگی گردیده‌اند یک کسی خود از داراییش بگذرد و دیگران را نیز بپول دادن وادارد و بینوایان را از مرگ و نابودی نجات دهد، و یا اگر گمراهی و نادانی بتوده چیره گردیده، کسی به نبرد و کوشش برخیزد و رنج و آسیب بخود هموار گرداند و توده را از گمراهی و نادانی، برهایی رساند. با این کارها و مانند اینهاست که کسی بزرگ تواند بود. آن کسان چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟!.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم:‌ شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«هر کسی نخست باید به خود پردازد کسانی چون گفته‌های ما را می‌شنوند با یک زبان خرده‌گیری چنین می‌پرسند: «اینها چگونه پیش خواهد رفت؟!». می‌گویم: آنگونه که دیگر آمیغها پیش رفته. از نخست برای پیشرفتِ اینگونه جنبشها یک راه بیشتر نبوده. بخردان و پاکدرونان پذیرند، و مردانه به یاری و پشتیبانی برخیزند، و دست به هم داده نابخردان و ناپاکان را که ایستادگی می‌نمایند نابود گردانند. از نخست راه این بوده و کنون همین خواهد بود. آنگاه شما را چه کار با این پرسشست؟!.. هر کس نخست باید به خود پردازد، نخست باید در اندیشۀ خود باشد. سخنانیست سراپا راست و سراپا به سود جهان، شما اگر روان درست و خرد آزاد می‌دارید باید تشنه‌وار پذیرید و در راهش بکوشید، نه آنکه به پرسشهای نابجا برخیزید. این یکی از نادانیهای ایرانیانست که هر کسی نیکی را از دیگران می‌خواهد. هر کسی خود پاک و نیکست و آن دیگرانند که بدند و باید نیک گردند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ چهارم)1322'' *«ایرانیان باید بدانند که خدا در این جهان مردمان را در کارهای خودشان مختار گردانیده و اینست هر مردمی اگر معنی زندگانی را دانست و دست بهم داد و بکار پرداخت با سرفرازی می‌زید، و اگر پی هوسها و نادانیها را گرفت و براههای بیخردانه گرایید ناگزیر دچار سختیها می‌شود و گزندها می‌بیند و خدا نیز رحمی بآنان نخواهد کرد. اینکه ملایان و روضه‌خوانان می‌گویند: کارها دست خداست، بیایید بخدا التماس کنیم، یک سخن بیخردانه‌ایست. خدا اختیار را بشما سپرده و از التماس هم کمترین نتیجه نخواهد بود. اینها را بفهمید تا تکلیف خود را بدانید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 239)1321'' *«بارها گفته‌ایم: این پراکندگی اندیشه‌ها که شما گرفتارش هستید چاره‌ای جز این ندارد که حقایقی بیرون آید و این پندارهای پراکنده از میان رود و شما اگر رستگاری می‌خواهید باید از پذیرفتن حقایق سر باز نزنید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«آن مردمی که خود را در پذیرفتن و نپذیرفتن دلیل آزاد شمارند و در برابر حقایق بهیاهوی پردازند سرنوشتشان همین باشد که در میان بیست‌ملیون، ده تن با یک اندیشه و باور پیدا نشود و در سختترین روزی نیز همدستی نتوانند، و اینست همیشه در برابر حوادث شکست خورند و لگدمال دیگران گردند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«گروهی[صوفیان] تا چه ‌اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم می‌زند. ندانند خدا شمارۀ زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمی‌گیرد باعث سیاه‌روزی یک زنی شده است، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را می‌برد و شرم و آزرم را از میان می‌برد، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوس خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 198)1321'' *«درخور صد شگفتست که پس از آنکه مشروطه در ایران روان گردید بایستی وزارت فرهنگ یکی از بایاهای خود این را داند که دلهای نوآموزان را از بدآموزیهای کهن قرنهای تاریک گذشته پاک گرداند و بجای آنها، معنی مشروطه و زندگانی مشروطه‌ای (دمکراسی) و میهن‌پرستی و اینگونه چیزها را بگزارد. لیکن وزارت فرهنگ درست وارونۀ این را گرفته و بایای خود دانسته که بدآموزیهای کهن را ـ با یک رویۀ رسمی ـ در دلهای جوانان جا دهد و مغزهای آنان را آلوده‌تر از مغزهای پدران درس‌ناخوانده‌شان گرداند. سرمایۀ وزارت فرهنگ ایران چیست؟.. شعرهای سعدی و حافظ و خیام و مولوی، و بافندگیهای صوفیان، و تنیده‌های افلاطون و ارسطو و دیگران و مانندهای اینها. کتابهای درسی از اینها سرچشمه می‌گیرد. اندکی هم از دانشهای اروپایی را یاد می‌دهند. دربارۀ دلمردگی و بیغیرتی بسیاری از مردم نیز داستان روشنست. این بدآموزیهای زهرآلود که چند رشته بهم آمیخته، چنانکه مغزها را بیکاره تواند گردانید، غیرتها و سَهِشها[=احساسات]را نیز تواند کشت. از مردمی با این مغزهای آکنده چشم غیرت و مردانگی داشتن از دیدۀ کور بینایی خواستنست. بسخن دامنه نمی‌دهم: ما ریشۀ بدبختیهای این توده را بدست آوردیم و یک چیستان تاریخی را بازنمودیم. سرچشمۀ بدبختی این کیشها، این کتابهاست، این درسهاست، این روزنامه‌هاست، این دستگاه فرهنگ نام است.» ** ''(«دادگاه» ص 12)1323'' *«ما نیک می‌دانستیم که این کیشها و دستگاههای بدآموزی چیزهای ساده‌ای نیست. صدهزاران کسان از آنها نان می‌خورند. هزاران کسان بدستاویز آنها بمردم فرمان می‌رانند. نیک می‌دانستیم که ایشان تا توانند ایستادگی خواهند نمود و صد نیرنگ بکار خواهند زد و صد رنگ پیش خواهند آورد. نیک می‌دانستیم که خود را بدامن سیاست خواهند انداخت و از بدخواهان این کشور یاوری و پشتیبانی خواهند طلبید. همۀ اینها را نیک می‌دانستیم و همۀ دشواریها را از پیش می‌شناختیم. دانسته و شناخته بکوشش و فداکاری آماده گردیدیم.» ** ''(دادگاه،‌ ص 14)1323'' *«در ایران همۀ نارواییها و بیراهیها از اینجا برخاسته که کسانی ادبیات را چیز جداگانه پنداشته‌اند و از اینجا به دو خطای بسیار بزرگی دچار گردیده‌اند زیرا از آنجا که شعر و ادبیات را کاری پنداشته‌اند پی کار دیگری نرفته خواسته‌اند از این راه روزی بخورند با آنکه توده به آن کار نیازی نداشته و ارجی نمی‌گزارده. از اینجا آنان ناگزیر شده‌اند که خود را به دربارها ببندند یا بستگی این توانگر و آن توانگر را بپذیرند. از اینجا هم ناگزیر شده‌اند که راه چاپلوسی را پیش گیرند و روی مردمی و آزادگی را سیاه سازند. از آنسوی چون شعر را کاری می‌پنداشته‌اند دیگر پایبند نیاز و دربایست نشده و هر روز و هر زمان به شعرسرایی برخاسته‌اند. بهار آمده شعر سروده. پاییز آمده شعر سروده. در عید شعر سروده. در سوگواری شعر سروده. یکی مرده شعر سروده. یکی زاییده شده شعر سروده. یک روز جیبش پر از پول بوده شعر سروده و جهان را به غلامی خود نپسندیده. روز دیگر جیبش تهی بوده شعر سروده و صد گِله از روزگار نموده. از همین جا کار بیهوده‌گویی بالا گرفته و معنای درست ادبیات و شعر از میان برخاسته است.» ** ''(سخنرانی کسروی در انجمن ادبی ص 5)1314'' *«آقای هژیر [وزیر کشور در آن زمان و سپس نخست‌وزیر] من در کجا و در کدام نوشتۀ خود دعوای پیغمبری کرده‌‌ام؟!. پیغمبری در اندیشۀ مردم آنست که فرشته از آسمان بنزد کسی بیاید و از سوی خدا پیامی آورد و آن کس با خدا پیوستگی پیدا کند و اگر خواست بآسمانها رود و اگر خواست مرده زنده گرداند، با جانوران سخن گوید ـ پیغمبری در پیش مردم باین معنیست. من در کجا گفته‌ام فرشته بنزد من می‌آید؟!. کجا گفته‌ام مرا با خدا پیوستگی هست؟!. شما این دروغ را از کجا آورده‌اید؟!. نمی‌دانم چرا زشتی این دروغ را نفهمیده‌اید؟!. گویا می‌پندارید که ما خواست شما را درنیافته‌ایم. آری آقای هژیر، شما و همدستانتان می‌خواستید این جنبش بسیار بزرگ ما را یک کوشش کوچک «مذهبی» نشان دهید و بهمین دستاویز ما را خفه گردانید. این سخن شما نیز از آن راه بوده. آقای هژیر، من هرچه گفته‌ام آشکار گفته‌ام، کتابها نوشته در سراسر جهان پراکنده‌ام. آنگاه من همه‌اش بکار کوشیده‌ام، بدعوی برنخاسته‌ام. من هیچگاه مرد دعوی نبوده‌ام.» ** ''(دادگاه ص 35)1323'' *«آری ما گروهی می‌باشیم. ولی «مذهب» بنیاد نمی‌گزاریم. ما خواست خودمان را بارها آشکار گردانیده‌ایم. ما می‌خواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناخته‌ایم بفیروزی خود امیدمندیم. ما می‌خواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[«کمپانی خیانت»] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان داده‌اید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهن‌پرستی دهد روان گردانیم. ما می‌خواهیم این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزارده‌اند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.» ** ''(دادگاه ص 36)1323'' *«یک توده‌ای که سی‌وشش سال است مشروطه گرفته ولی هنوز از هزار تن یکی معنی آن را نمی‌داند، یک توده‌ای که درمیان پانزده‌ملیون مردمش چهارده کیش هست که هر کدام سیاست جدایی و آرمان جدایی دارد یک توده‌ای که در آن ارمنی و آسوری و جهود و زردشتی و عرب و کرد و ترک و لر و بختیاری جدا از هم می‌زیند و در قرنهای متمادی هنوز درهم نیامیخته‌اند، یک توده‌ای که سرمایۀ علمی او بدآموزیهای بسیار بیخردانۀ خراباتیان و صوفیان و باطنیان زمان مغول می‌باشد، یک توده‌ای که مردان چهل ساله و پنجاه ساله‌اش سود از زیان و نیک از بد باز نمی‌شناسند ـ چنین توده‌ای چگونه تواند با دیگران همسری نماید و در میدان نبرد مقهور دیگران نگردد؟!..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 162)1321'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما درآنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212)1321'' *«کسانی تا آن اندازه سست و کم‌دلند که نمی‌خواهند حقایق را بهمسر و فرزندان خود بیاموزند و از اینکه یک شب خشم و دلتنگی خواهد بود یا یک هیاهویی خواهد برخاست پروا می‌نمایند و با این حال شتاب دارند که هرچه زودتر به نتیجه برسند. گویا می‌خواهند فرشتگان از آسمان بیایند و این کارها را انجام دهند و یا یک «اعجازی» رخ داده آنان را از هر رنجی آسوده گرداند. اینست می‌گویم: یک راهی چه دور و چه نزدیک، با رفتنست که بپایان می‌رسد. شما نیز تا نکوشید نتیجه‌ای نخواهید دید و از درد دل گفتن و آرزو کردن کمترین سودی نخواهد بود. شما یکبارگی یا باین خواری و زبونی گردن نهید و سر پایین انداخته با این زیستِ پستی که دارید بسازید و بیهوده بگله و ناله نپردازید، و یا اگر می‌خواهید از خواری و زبونی رها گردید راه آن همینست که بکوشید و این اندیشه‌های پراکنده را دور رانید و راستیها را در دلها جایگزین گردانید و همگی را دارای یک راه و یک آرمان سازید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 242)1321'' *«شما هرچه نیک باشید و بزرگ باشید، و هرچه دلسوزی بمردم دارید و نیکی آنان خواهید، تا هر کدام جدا می‌‌کوشید و بهوس راه دیگری دنبال می‌‌کنید دشمن و بدخواه توده خود می‌‌باشید. چه دشمنی بالاتر از آن که هر کدام مردم را بسوی دیگر می‌‌کشید و پراکنده و آواره می‌‌گردانید؟!.. چه بدخواهی بالاتر از این که با چیزهای بیهوده آنان[را] سرگرم می‌‌دارید و نمی‌گزارید درپی کار و زندگی خود باشند و بدبختی خود را دریابند؟!..» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ پنجم صفحۀ 185)1318'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا می‌داند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان به نتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 157)1321'' *«یکی از آنان[درسخواندگانی که در برابر دلیل ایستادگی کنند] با من گفتگو کرده ایرادهایی می‌گرفت و چون پاسخ شنیده درمانْد چنین گفت: «اینطور نیست که شما هیچ اشتباه نکنید». گفتم: این سخنان شما بیاد من می‌اندازد آن را که روزی ملایی بنزد من آمده چنین می‌گفت: «شما معصوم نیستید. معصوم آن چهارده تن بودند که آمدند و رفتند. این عقیدۀ مذهبی ماست که در بیانات شما قائل به اشتباه باشیم». آخوندک بایای[=وظیفۀ] خود می‌شناخت که در گفته‌های من اشتباه باور کند اگرچه هیچی پیدا نکند. شما نیز همان حال را می‌دارید. راستی که آخوندهای فرنگی هستید. این چه سخنیست که می‌گویید؟!. شما اگر ایرادی بسخنان من می‌دارید بگویید وگرنه بپذیرید.» ** ''(کتاب در پیرامون روان، نشست چهارم)1324'' *«این بایای آدمیگری شماست کسانی می‌پندارند این شاهراهی که ما می‌نماییم و آمیغها که روشن می‌گردانیم، آنان آزادند که بپذیرند یا نپذیرند. می‌گویم: نه چنین است. شما که آدمی هستید باید درپی آمیغها باشید، و چون می‌یابید تشنه‌وار بپذیرید و پیروی کنید. خدا به شما فهم و خرد داده که یک راه رستگاری که نموده می‌شود بشناسید و بپذیرید و با دیگران در آن همگام باشید. این بایای آدمیگری شماست و جز این نتواند بود. آنانکه از آمیغها[=حقایق] رو گردانند و از شاهراه رستگاری کناره جویند، ارج آدمیگری خود را از دست داده‌اند، و گذشته از خودشان مایۀ تیره‌روزی و پستی فرزندانشان خواهند بود، و پس از همه، در پیشگاه آفریدگار شرمنده و سرافکنده خواهند گردید. گاهی کسانی ستیزه‌رویی نموده چنین می‌گویند: «شما آنچه می‌خواهید بگویید، ما که نخواهیم پذیرفت». می‌گویم: این نادانی را پیش از شما جهودان کرده‌اند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ یازدهم)1322'' *«پیروان کیشها، دین را بآن معنایی که ما می‌گوییم نمی‌‌شناسند. آنان دین را این می‌دانند که هر کسی به یک خدایی در بالاسر جهان، و بیک پیغمبری در زیردست او، و بیک رشته امامانی (یا قدیسانی) در پایینتر از آن، باور دارد، و بهشت و دوزخ و ترازو و پل صراط (چنرت) و مانند اینها را بپذیرد، و در زیست خودش آن پیغمبر و امامان را دوست دارد، و بزیارت گنبدهاشان رود، و داستانهای ایشان را فراموش نگردانیده همیشه تازه نگه دارد، و «با دوستانشان دوست و با دشمنانشان دشمن» باشد. آنان دین را این می‌دانند و هوده‌ای[نتیجه] که از این می‌خواهند آبادی آنجهان و رفتن ببهشت است. می‌‌باید گفت: دین در نزد ایشان «یک ساختمانی در اندیشه»، و برخی کارهایی بنام «بهشت‌جویی» می‌باشد.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص274)1322'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11)1322'' *«این ایرادها را[به کیششان] که می‌گیریم [ملایان] می‌گویند: «اینها عقیدۀ عوامست چه ربط باصل دین دارد؟!.. ما اصل دین را می‌گوییم..» می‌گویم اصل دین چیست؟!.. کجاست؟!. شما اگر اصل دین را می‌شناسید پس چرا نگرفته‌اید؟!. چرا بمردم یاد نداده‌اید؟!.. این در کجای جهانست که یک مردمی در توی گمراهیهای پست دست و پا زنند و بهانه‌شان این باشد که اینها که در اصل دین ما نیست؟!. در کجای جهانست که یک مردمی با صد نادانی بسر برند و با اینحال خود را گمراه ندانند و باصل دین بنازند؟... ای بیخردان مگر دین هم اصل و بدل دارد؟!. مگر دین رختست که دو دست باشد و یکی را بتن کنند و دیگری را در بقچه نگه دارند؟!. شگفت بهانه‌ای بدست افتاده. یک دسته مردمی در یک سرای فروریخته و ویرانه‌ای بسر برند و عنوانشان این باشد که اصلش یک سرای درست و باشکوهی بوده!» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«آنان[ملایان] اصل دین را نمی‌دانند، دانستن اصل دین نه بآن آسانیست که مردم می‌پندارند. اگر آنان اصل دین را می‌شناختند از نخست گرفته بودند و نیاز نداشتند که بَدَلش را بگیرند و سپس باصل بازگردند. دوم آنان خواستشان دکانداریست و این یک کالای نوینیست که ببازار آورده‌اند، و خواستشان اینست که هر چیزی را که دیدند مریدان می‌پسندند و خریدارش می‌باشند بگویند از اصل دینست، و هرچه را که دیدند کساد پیدا کرده و دیگر خریداری ندارد (مثلاً نذر سقاخانۀ نوروزخان و مانند آن) بگویند اینها از اصل دین نیست. اینست راز کار ایشان. شیادان پستنهاد بجای آنکه با کوشش و دسترنج نان بخورند باین فریبکاریها برخاسته‌اند و گمراهان را گمراهتر می‌گردانند. خدا ریشۀ اینان را براندازد. ... اگر چنین بود که یک دینی چون اصلش راست و درست بوده از آلودگیهایی که پیدا کرده باکی نباشد پس بدینهای زردشتی و مسیحی و جهودی چه ایراد هست؟! مگر آنها نیز اصلش پاک و درست نبوده؟!.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«خواست ما آنست که در جهان یک راهی از روی دانستن و فهمیدن و پیروی از خرد کردن باز باشد و زندگانی از روی فهم و بینش راه افتد، و همان پروایی را که امروز مردمان دربارۀ تندرستی و پزشکی می‌دارند دربارۀ نیکی زندگانی و آسایش توده‌ها نیز کنند و نبردی را که با بیماریها می‌نمایند ماننده‌اش را با گمراهیها و بدیها آغازند. اگر پزشکی دانش تندرست زیستن و توانا گردیدنست، دین نیز دانش آسوده زیستن و پاک و ستوده بودن و از معنی جهان و زندگانی آگاهی بسزا داشتنست.» ** ''(پرچم هفتگی شمارۀ هفتم)1323'' *«آن نه دیندار است که بدلیل گردن نگزارد‌. اگر چنین شایستی که هر کسی بر روی پندار خود ایستادگی نماید پس دین چه بایستی؟!. دین از بهر آنست که هر کسی پندارهای دیگری را دنبال ننماید و اینست باید همه‌ی باورها با دلیل باشد تا پراکندگی پیش نیاید. ببینید فرستادگان همه از خرد و فهم سخن رانده‌اند و همه دلیل را پیش آورده‌اند‌.» ** ''(راه رستگاری گفتار نوزدهم)1316'' *«امروز معنی دین دانسته نیست و این خود یک گرفتاری برای جهان گردیده. برخی دستگاههایی ـ از زردشتیگری و جهودیگری و مسیحیگری و اسلام ـ درمیانست و هر یکی از مسیحیگری و اسلام شاخه‌های بسیاری پیدا کرده و از هر کدام کیشهای بسیار پدید آمده. اینها پر از گمراهی و نادانی، و هر یکی در بی‌ارجی همسنگ بت‌پرستیهای چینیان و ژاپنیان و هندویان می‌باشد. مردمان «دین» اینها را می‌شناسند و اینست بدو دسته می‌باشند: یک دسته پیروان اینها که در نادانیها و گمراهیها فرورفته‌اند، و بسیار پست‌اندیشه‌اند، یک دسته آنان که از اینها رمیده بیکبار از دین روگردان و گریزان می‌باشند.» ** ''(ورجاوندبنیاد، بخش دوم،‌ بند 1)1322'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«باشد کسانی چنین پندارند که این مردم چون خداپرست و دیندارند و دلبستگی به دین و نام خدا می‌دارند از آنروست که این پافشاریها را می‌نمایند و بنگهداری آن دستگاه اسلامْ نام می‌کوشند. ولی این پندار راست نمی‌باشد و ما آزموده دیدیم که چون با آنها از دین بسیار والاتر و استوارتری که مایۀ بلندی نام خداست سخن می‌رانیم نمی‌پذیرند. بلکه چنانکه گفتیم از هیچ گونه دشمنی و کارشکنی بازنمی‌ایستند، بلکه بیفرهنگی و پستی نیز می‌نمایند. راستی آنست که دلبستگی بدانسته‌های خود و پافشاری بروی نادانیها و گمراهیها یکی از خویهای پستیست که در نهاد آدمیان نهاده شده، و چون روانها بیمار و خردها ناتوان بود این خوی پست نیرو گیرد و کارگر باشد، اینست راز آن دلبستگی و پافشاری که ما از مسلمانان می‌بینیم.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«امروز صد هزارها، بلکه هزار هزارها، کسان از این دستگاه نان می‌خورند. ملاها، طلبه‌ها، روضه‌خوانها، عَشرخوانها، سیدها، پیروان صوفی، درویشان ویلگرد، دعانویسها در هر شهری گروهی انبوه می‌باشند. در نجف و کربلا و سامرا و بغداد و مشهد و قم و مدینه و مکه در هر یکی چند هزار تن گرد گنبدها را گرفته و بنام متولی، خادم، زیارتنامه‌خوان، مجاور مفتخواری می‌کنند. اینان بنام دین با خوشی می‌زیند و برتری نیز بمردم می‌دارند، بلکه برخی شکوه و بزرگی پیدا کرده‌اند. چنانکه نوشتیم مجتهدان شیعه، با دروغ و افسانه، دستگاه فرمانروایی برای خود چیده‌اند و بی‌تاج و تخت فرمان می‌رانند و از مردم بنام «مال امام» مالیات می‌گیرند. ... امروز این دستگاه به دو کار بسیار می‌خورد: یکی بکار مفتخواری که بدینسان ملیونها دکان باز کرده‌اند. دیگری بکار سیاست که دولتهای آزمند این را افزاری برای چیرگی بتوده‌های شرقی گرفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«خرد که گرانمایه‌ترین دادۀ خداست باید هر کسی آن را نیک شناسد و پیروی کند و راستی آنست که دین برای نیرومند گردانیدن خردهاست، ولی مسلمانان این را نمی‌شناسند و ارجی نمی‌گزارند. بلکه چون باورها و کارهاشان بیخردانه است با خرد دشمنی می‌نمایند و از ارج آن می‌کاهند. بارها دیده‌ایم می‌آیند و با ما بکشاکش می‌پردازند که بهر چه اینهمه به خرد ارج می‌گزاریم. یا دیده‌ایم می‌گویند: «عقلها نیز باهم اختلاف دارد». ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«... [مسلمانان] معنی دین را نمی‌دانند و از آن بیگانه می‌باشند. آری، با آن دلبستگی که به دین نشان می‌دهند معنی راست آن را نمی‌دانند. دین «شناختن معنی جهان و پی بردن بآمیغهای زندگانی و زیستن بآیین خرد است» ولی آنان این را نشناخته، دین را یک رشته پندارهای بیپا و کارهای بیهوده‌ای می‌شناسند. در نزد آنان دین یک چیزی در کنارۀ زندگانی است. مثلاً چنانکه گفتیم امروز مسلمانان در بیشتر جاها زندگانی نژادی پیش گرفته‌اند و با قانونها و عادتهای اروپایی زندگی می‌کنند، و دانشهای اروپایی را که با کیشهای ایشان سازش نمی‌دارد درس می‌خوانند و با این حال کیشهای خود را نیز نگاه داشته‌اند و پابستگی[=تقید] بآنها نشان می‌دهند. زیرا چنین می‌پندارند که دین یک چیز جداگانه‌ای در کنارۀ زندگانی، و نتیجۀ آن خوشی و روسفیدی در آنجهان می‌باشد. شنیدنی‌تر آنکه هنوز ملایانی در نجف و کربلا و جامع اَزهَر و دیگر جاها درس فقه می‌خوانند و کتابهای فقهی می‌نویسند و هیچ نمی‌گویند برای چیست. آیا این گمراهی و نادانی نیست؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«شناختن آفریدگار پایه‌ای از دین است. ولی اینان [مسلمانان] او را نمی‌شناسند. خدایی از پندار خود ساخته‌اند که در بالای هفت آسمان می‌نشیند و جهان را با دست فرشتگان راه می‌برد. خدایی که همچون پادشاه خودکامۀ خودخواهی، چون از مردم اندک نافرمانی دید به خشم آید و بیماری و گرسنگی و زمین‌لرزه فرستد، ولی سپس که مردم رو بسویش آوردند و به لابه و زاری پرداختند خشمش فرونشیند و پتیاره[=بلا] بازگرداند، اینست خدایی که می‌پندارند. خدایی که جهان را به پاس[=احترام] هستی چند تن آفریده. خدایی که مهر ورزد، میانجی پذیرد، با زبان دانه‌های تسبیح و آیه‌های قرآن با مردم سخن گوید (استخاره).» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«باید دانست اسلام دوتاست: یکی اسلامی که پاکمرد عرب هزاروسیصدوپنجاه سال پیش بنیاد نهاد و تا قرنها برپا می‌بود، و دیگری اسلامی که امروز هست و برنگهای گوناگونی از سنی و شیعی و اسماعیلی و علی‌اللهی و شیخی و کریمخانی و مانند اینها نمودار گردیده. این دو را اسلام می‌نامند. ولی یکی نیستند و بیکباره از هم جدایند، و بلکه آخشیج[=ضد] یکدیگرند، به دو دلیل: 1) دلیل جستجو: ما از آن اسلام آگاهی داشته، نیک می‌دانیم که جز این می‌بوده. آن یک دین پاک بت‌شکن می‌بوده و این، یک رشته کیشهای سراپا بت‌پرستی و آلودگیست. 2) دلیل نتیجه: آن اسلام، مردم پراکنده و زبون عرب را یک توده گردانیده، بفرمانروایی نیمی از جهان رسانید. این اسلام توده‌ها را از هم می‌پراکند و زبون و زیردست می‌گرداند. امروز مسلمانان از خوارترین و زبونترین مردمان جهانند و در زیر دست بیگانگان زیسته، آن را کمی خود نمی‌پندارند. در اینجاست که می‌باید گفت: درخت را از میوه‌اش شناسند، یک درختی آن میوۀ شیرین را داده و دیگری این میوۀ تلخ را می‌دهد، آیا هر دو را یکی می‌توان پنداشت؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، دیباچۀ سخن)1322'' *«دین والاترین اندیشه‌هاست. دینداران باید چه در زمینۀ زندگانی و برخورداری از جهان، و چه دربارۀ دانش و بینش، و چه از روی خوی[=عادت] و خیم[=خصلت]، برتری به بیدینان داشته باشند (چنانکه در قرنهای نخست اسلام چنین می‌بوده). ولی مسلمانان امروز از هر باره پستند و باورهای امروزی مسلمانی نه تنها مسلمانان را پیش نمی‌تواند برد، از پیشرفت جلو نیز می‌گیرد و هر توده‌ای برای آنکه پیش روند ناچار می‌گردند اسلام را بکنار گزارند.» ** ''(دیباچۀ در پیرامون اسلام)1322'' *«برانگیختگی (یا بگفتۀ آنان پیغمبری) یک پایه از دین و خود یکی از رازهای سپهر[=طبیعت] می‌باشد. اینان معنی راست آن را نمی‌شناسند، و یک رشته پندارهای بیپایی را در آن زمینه دنبال می‌کنند. بگمان آنان کسی را که خدا برگزید جبرائیل باو نمودار گردد، و با وی سخن رانَد، و از میانۀ او و خدا پرده برخیزد، و پیاپی فرشته‌ها بنزد او در آمد و رفت باشند و آن برانگیخته باید در نزد مردم «دعوا» کند، و آنان برای آزمایش، «نتوانستنی» (معجزه) از او طلبند، و چون توانست «ایمان» آورند. و پس از آن هرچه گفت بپذیرند. اینهاست دانسته‌های آنان دربارۀ برانگیخته که می‌باید گفت: سراپا پوچست. کتابهای مسلمانان پر است از داستانهای نتوانستنی که بنام پاکمرد اسلام نوشته‌اند: ماه را دو نیم گردانیده، بآسمان برای دیدار خدا رفته، آفتاب را پس از فرورفتن بازگردانیده، از میان انگشتان چشمه روان گردانیده، با سوسمار سخن گفته. اگر از یک مسلمانی بپرسید: دلیل راستگویی پیغمبر اسلام چه بوده؟ بیدرنگ خواهد گفت: «معجزه نشان داد، شق‌القمر کرد، از غیب خبر داد ...» اگر بگویید که در قرآن دیده می‌شود که از پیغمبر هر زمان معجزه خواسته‌اند ناتوانی نموده و آشکاره گفته من نمی‌توانم پس چگونه شما می‌گویید معجزه نشان داد؟!. چگونه آنهمه داستانها را در کتابها می‌نویسید؟!. در اینجاست که درمانَد و هیچ پاسخ نتواند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اینجهان همیشه در پیشرفت است. پیشرفت یک بند برجسته‌ای از آیین جهان می‌باشد و باید هر زمان نیکیهای دیگری در آن پیدا شود. ولی مسلمانان وارونۀ این را می‌شناسند و در نزد آنان گذشته از اکنون و آینده بهتر می‌بوده. در سایۀ همین نافهمیست که بزمان خود ارج نمی‌گزارند و همیشه در اندیشۀ گذشته می‌باشند، و این یکی از شُوَندهای[علل] پس ماندن ایشان می‌باشد. این خواست خداست که هر چندگاه یک بار جنبش خدایی رخ دهد و یک راه رستگاری بروی جهانیان باز گردد و گمراهیها از میان رود. لیکن مسلمانان آن را با اسلام پایان یافته می‌شمارند و بیخردانه دست خدا را بسته می‌دانند. اگر ملیونها سال نیز بگذرد دیگر خدا بجهان نخواهد پرداخت. در حال آنکه دربارۀ زمان آن باور را می‌دارند و دربارۀ جنبشهای دینی چنین می‌پندارند، می‌بیوسند [انتظار می‌کشند] در آخر زمان عیسا از آسمان فرود آید، و یا مهدی پیدا شود و جهان ناگهان برنگ دیگری افتد. آنچه را که آیین خداست نمی‌شناسند و از پندار خود چنین نادانیها پدید آورده‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اگر شما جستجو کنید و نیک اندیشید امروز مسلمانان (دینداران ایشان) در هر کجا که هستند و هر نژاد که می‌دارند، آرمانشان آنست که به مسجدهای آنان پاس گزارده شود، راه مکه بروی آنان بسته نگردد، گنبدها (یا بگفتۀ خودشان مشاهد متبرکه) بحالی که بوده و هست بازماند، به روز آدینه و عیدهای اسلامی ارج گزارده گردد، در رادیو شب یا بامداد قرآن خوانده شود، گاهی کسانی از اروپاییان گفتارهایی در ستایش اسلام و بنیادگزار آن بنویسند. همین چند چیز است که آرمان مسلمانان دیندار می‌باشد، و با همین چند شرط همگی آنان بزیردستی هر دولتی از اروپایی و آسیایی آماده می‌باشند. این چیزی است بسیار آشکار که درباره‌اش بیش از این سخن نباید راند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«چنانکه گفتیم باورهایی که مسلمانان امروزی می‌دارند و دین، آنها را می‌شمارند (چه دربارۀ خدا و چه دربارۀ برانگیخته، و چه در زمینۀ زندگانی، و چه در زمینۀ آنجهان) همه کج و همه نادانی است، و همین نادانیهاست که از پیشرفت بازشان داشته و بدینسان خوار و زبونشان گردانیده. از آنسوی چنانکه خواهیم گفت پیشرفت زمان، اسلام و دیگر دینها را در پس گزارده است. ولی مسلمانان اینها را نمی‌دانند، بلکه از نافهمی به همان نادانیهای خود می‌نازند و خود را در رستگاری پنداشته آرزو می‌کنند که اروپاییان باسلام بیایند. اینان شنیده‌اند که اسلام چون برخاست مردم دسته دسته بآن دین گراییدند، می‌پندارند که اکنون نیز همان باید بود، بی‌آنکه بدانند نه اسلام آن اسلامست و نه زمان آن زمان می‌باشد. بارها دیده می‌شود که آخوندبچه‌های هوسمند باین آرزو افتاده‌اند که به اروپا رفته در آنجا به «تبلیغ اسلام» پردازند. بارها دیده می‌شود که کسانی با یک افسوسناکی می‌گویند: «آخر این اروپاییها چرا مسلمان نمی‌شوند؟!...».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«مسلمانان در سایۀ‌ خوشگمانی و پشتگرمی که بگمراهیهای خود می‌دارند در برابر هر نیکی و هر رستگاری می‌ایستند و دشمنی و کارشکنی می‌کنند. در این چهل و پنجاه سال دیده شد جنبش مشروطه یا سررشته‌داری توده که خود نتیجۀ پیشرفت جهان و نشان والاتری اندیشه‌هاست پدید آمد. چه در ایران و چه در عثمانی و چه در دیگر جاها مسلمانان دشمنی نمودند و کار را بخونریزی رسانیدند. دبستانها و دانشکده‌ها برپا گردید، با آن هم بدخواهی و کارشکنی نمودند و صد پستی نشان دادند. اداره‌های ثبت اسناد بنیاد یافت، به بدخواهی برخاستند. تاریخ خورشیدی گزارده شد، گردن نگزاردند و بدشمنی پرداختند. از اینگونه چندان است که به شمردن نیاید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«ما بخواست خدا درفش افراشتیم و در برابر مادّیگری ایستاده به یکایک بدآموزیهای آن پاسخهای استوار دادیم و یک رشته آمیغهای[حقایق] بسیار ارجداری را روشن گردانیده این بازنمودیم که دین خود دستگاهی بالاتر از دانشهاست و بدینسان نام پاک آفریدگار را بلند گردانیده زبان بیفرهنگان بستیم و ده سال بیشتر است که در این راه می‌کوشیم و به یاری خدا بهمۀ گمراهیها فیروز درآمدیم. ولی چه باید گفت باینکه می‌بینی مسلمانان ـ آن تودۀ درمانده و نادان ـ بجای آنکه از این کوششها و فیروزیهای ما خشنود گردند، ناخشنودی می‌نمایند و ملایان به هر گونه دشمنی برمی‌خیزند. آن کاریست که بخواست خدا ما کرده‌ایم، و این کاریست که بانگیزش نادانی و گمراهی اینان می‌کنند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار یکم)1322'' *«این خود جُستاریست که آیا دین برای مردم است یا مردم برای دین می‌باشند. ما می‌گوییم: دین برای مردمست. ولی آنان این را نپذیرفته مردم را برای دین می‌شمارند. ما می‌گوییم دین بهر آنست که بمردمان شاهراه زندگانی نشان دهد و از آمیغهای[حقایق] سودمند جهانی آگاه گرداند و از گمراهی و پراکندگی نگاهشان دارد، و اینست می‌گوییم: دینی که گوهر[=اصل] خود را از دست داده و خود با گمراهیها و نادانیها درآمیخته، از میان رفته بشمار است. ولی آنان می‌گویند: دین برای آنست که مردمان «گرامی‌داشتگانِ» خدا را که پیغمبر اسلام و خاندان اوست بشناسند و جایگاه آنان را بشناسند و بپذیرند، و همیشه نامهای آنان را بزبان رانده مهر و دلبستگی نشان دهند و سرگذشت آنان را زنده نگه داشته نگزارند کهن گردد، و گنبدهای آنان را پرستشگاه گردانیده از دور و نزدیک آهنگ آنها کنند. اینست دین و نتیجۀ آن و بس.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این دولتها که در راه پیشرفت سیاست تنها به توپ و تفنگ و تانک بس نکرده از هر راهی پیش می‌روند و هر افزاری را بکار می‌برند نیک می‌دانند که کیشهای گوناگونی که درمیان مسلمانان رواج می‌دارد و امروز اسلام ؛ نامِ آنها می‌باشد، گرفتاریهای بزرگی برای مسلمانانست، و روی‌همرفته چند نتیجۀ بزرگی را بسود آنها دربر می‌دارد زیرا: 1) توده‌ها را از هم جدا گردانیده بجای یگانگی و همدستی، کشاکش و دشمنی بمیان ایشان می‌اندازد. 2) اندیشه‌ها را بسیار پست گردانیده مسلمانان را از پرداختن بزندگانی و همپایگی با اروپاییان بازمی‌دارد. 3) دانشهای اروپایی و جنبشهای سودمندی که درمیان اروپاییان پیدا شده (همچون مشروطه‌خواهی و میهن‌پرستی و مانند آنها) که بشرق نیز رسیده در نتیجۀ برخورد با این کیشها و ناسازگاری با آنها از هَنایش[=اثر] می‌افتد. چون اینها را نیک می‌دانند از اینرو پشتیبانی بسیاری از آن کیشها می‌نمایند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان در هر کجا که هستند باین کیشها آزادی می‌دهند و به پیشوایان آنها ارج می‌گزارند و در نهان و آشکار پشتیبانی نشان می‌دهند. از آنسوی شرقشناسان که یک دسته از کارکنان سیاسی دولتهایند پیاپی دربارۀ این کیشها کتاب می‌نویسند و بچاپ می‌رسانند، و در رخت جستجوهای بی‌یکسویانه[بی‌طرف] و داوریهای تاریخی باستواری پایۀ هر یکی می‌کوشند. چنانکه همین رفتار را دربارۀ دیگر گمراهیهای شرقیان، از صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینها، می‌کنند و دربارۀ آنها نیز کتابها نوشته پشتیبانیها می‌نمایند. مثلاً دربارۀ صوفیگری کتابها نوشته چنین وامی‌نمایند که صوفیان مردان ژرف‌اندیشی می‌بوده‌اند و آمیغهایی[حقایق] را دنبال کرده‌اند در حالی که ما می‌دانیم که سرمایۀ صوفیان بیش از همه بافندگیها بوده، وآنگاه آموزاکهای ایشان برای یک توده ـ بویژه در چنین روزگاری ـ زهر کشنده است.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان پایۀ زندگانی خود را بروی کوشش و جانفشانی گزارده‌اند که می‌بینیم چگونه می‌کوشند و چگونه با یکدیگر بجنگ و نبرد می‌پردازند، و در راه برتری بدیگران هزاران و صدهزاران جوانان خود را بکشتن داده افسوس نمی‌خورند. ولی در برابرِ شرقیان صوفیگری یا خراباتیگری را که پایۀ آنها خوار داشتن جهان و بی‌پروایی بزندگانی و سستی و تنبلیست به نیکی می‌ستایند. و یا بکیشها که نتیجۀ هر یکی از آنها جز بازماندن از زندگانی نیست هواداری نشان می‌دهند. از همینجا شما براز درون ایشان پی برید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این شاهراه[دین] که می‌گوییم باید نه تنها با خرد و دانش سازگار باشد، خود والاتر از دانش بوده آموزگاری به خردها کند، وآنگاه آیین زندگی بمردمان آموزد و مایۀ آسایش جهانیان و آبادی جهان باشد. یک چنین دستگاه گرانمایه‌ایست که «راه خدا» یا «دین» توان نامید. اگر دین از سوی خدا می‌باشد باید چیزهایی والاتر از اندیشه‌های مردمان باشد. آیا آموزاکهای کیشها که بیشتر آنها بآخشیج[ضد] دانشها و خردهاست، و از آنسوی با زندگانی ناسازگار می‌باشد، و روی‌همرفتۀ آنها پندارهای پوچ و عامیانه و دستورهای بیهوده و بیخردانه است، سزاست که دین نامیده گردد؟!. آیا این دستگاه زبون و قاچاق شاینده[=لایق]‌ است که بنام خدا خوانده شود؟!. آیا دین نامیدن اینها مایۀ روگردانی مردمان از دین نبایستی بود؟!. آیا بخدا بستن اینها جز خواری نام پاک او هوده[=نتیجه] توانستی داد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«بدترین زیان این دستگاه اسلام‌نام (همچنین دیگر دینها و کیشها) آنست که نام پاک خدا را خوار می‌گرداند. یک رشته پندارهای بیپا و دستورهای بیهوده را ـ که نه با دانشها سازگار می‌باشد نه بزندگانی سودی می‌دارد ـ بنام «دین» یا «راه خدا» نامیده زبان بیدینان و بیفرهنگان را باز می‌گردانند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«در این کیش[شیعی] باور چنین است که هر کسی که بزیارت کربلا یا نجف یا مشهد رود، یا در روضه‌خوانی اشک از دیده بارد، گناهان او آمرزیده شود. اینست دیده می‌شود بیشتر دینداران کسانیند که بگرانفروشی و انبارداری و پشت پا زدن بقانون و بیپروایی با کشور آلوده‌اند. بلکه کسانی از آنان دزد و ستمگر و کلاه‌بردار نیز هستند، و در سایۀ آنکه به کربلا می‌روند یا روضه‌خوانی برپا می‌کنند با پیشانی باز و دل آسوده زندگی بسر می‌برند. از اینگونه زیانها از آن کیش بسیار توان شمرد.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«زیانهایی که در این کتاب شمردیم بسیاری از خود دینست[اسلام]. از خود دینست که کیشهای گوناگون پیدا کرده و پراکندگی بمیان پیروان خود انداخته. از خود دینست که پر از گمراهیها و نادانیها گردیده و مغزهای پیروان خود را با باورهای پست و بیپا پر می‌گرداند. از خود دینست که زمانش گذشته است و با زندگانی امروزی نمی‌سازد. و اینست پیروانش ناچارند که یا آن را نگه داشته از آزادی و گردنفرازی چشم پوشند و یا آن را رها کرده دربند آزادی و سرافرازی باشند. از خود دینست که چه دربارۀ خدا و جهان آینده و چه در زمینۀ زندگانی و بهرمندی از خرسندی و آسایش آموزاکهای پوچ و بی‌ارجی را دربر می‌دارد. پس از همه: از خود دینست که پیروان را وامی‌دارد در برابر هر نیکی و رستگاری بایستند و با هر کوششی و جنبشی که بنام دین آنان نیست دشمنی کنند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«مسلمانان از گیجسری آلودگیهای دین خود را نمی‌دانند و از اینکه آن دین گوهر خود را از دست داده وآنگاه زمانش گذشته ناآگاهند. هر گروهی از آنان در حال آنکه با یک کیش پر از گمراهی و نادانی بسر می‌برند و در برابر پیشرفت زمان درمانده و پس‌افتاده می‌باشند، همیشه اسلام پاک و زمان آن را بدیده می‌گیرند و ناآگاهانه خود را از پیروان آن اسلام و در زمان او می‌پندارند. آنگاه چون معنی دین را نمی‌دانند چنین می‌پندارند که دین چون در نخست پاک می‌بوده و بنیاد استوار می‌داشته سپس به هر حالی افتاد افتاده و هر گونه آلودگی یافت یافته. اینها زیانی نخواهد داشت. راستی هم دین که برای نشان دادن شکوه و بزرگی چند کسیست [پیغمبر و نامداران اسلام] و نتیجۀ دیگری از آن بیوسیده نمی‌شود[=انتظار نمی‌رود] به هر حالی که افتد زیانی نخواهد بود. آن کسان کارهای خود را کرده‌اند و جایگاه خود را می‌دارند. از آلودگی‌ای که دین پیدا کرده بآنان برخوردی نخواهد بود.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«صوفیگری یکی از گمراهیهای ریشه‌دار و بزرگیست که اسلام با آن دچار گردیده. بارها دیده شده که ما چون یاد آن کرده و ایراد گرفته‌ایم کسانی با تندی بپاسخ برخاسته گفته‌اند: «از صوفیگری باسلام چه؟!. صوفیگری از روم آمده و خود با اسلام مخالف بوده». ما می‌پرسیم: شما کدام اسلام را می‌گویید؟!. اینکه می‌گویید: «از صوفیگری باسلام چه؟!.» کدام اسلام را می‌خواهید؟!. اگر آن اسلام نخست را، که ما سخن از آن نمی‌رانیم، شما نیز از آن بیگانه و دور می‌باشید. اگر اسلام امروزی را می‌خواهید، این اسلام با صوفیگری بهمستگی[=ارتباط] نزدیک می‌دارد. صوفیگری اگرهم تخمش از روم آمده، در جهان اسلام رویش پیدا کرده و ریشه دوانیده و شاخه‌ها و برگها یافته. رویشگاه او جز جهان اسلام نبوده و همیشه هزاران و صدهزاران کسان از مسلمانان صوفی بوده‌اند و هستند. سران صوفی همیشه سخن از قرآن رانده و دلیل بگفته‌های خود از آن آورده‌اند، بدآموزیهای صوفیان درمیان مسلمانان چندان پراکنده شده که کمتر کسی یک رشته از آن بدآموزیها را در مغز نداشته است.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«بارها دیده‌ایم که ما چون از درماندگی مسلمانان و از پراکندگی و گمراهی آنان سخن می‌رانیم به پاسخ برخاسته چنین می‌گویند: «اگر مردم بَدند گناه دین چیست؟.» این نخست بهانۀ ایشانست. می‌گوییم: مردم همیشه بدند و دین بهر همین است که مردم بد را نیک گرداند. اینکه یک دینی پیروان خود را به نیکی و بهمدستی نمی‌تواند آورد همین نشان بهم خوردن آن می‌باشد. دین اسلام هنگامی که پیدا شد مردم عرب بیدین و بت‌پرست می‌بودند و بدیهای بسیار می‌داشتند. اسلام آنان را بخداشناسی آورده از بدیها دور گردانید. یک دینی چنین باید بود. نه آنکه نامش دین باشد و پیروانش در توی گمراهیها و نادانیها و بدیها دست و پا زنند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«این گمراهی[خراباتیگری] که بنیادگزارش خیام و حافظ بوده‌اند یکسره از اسلام جدا بلکه بآخشیج[ضد] آن می‌باشد و با این حال با اسلام امروزی درهم آمیخته است و بدآموزیهای آن جا در دلها برای خود باز کرده. ببینید ناتوانی یک دین تا بکجاست که با چیزهایی که جز بیدینی نمی‌باشد سازش می‌کند و آمیخته می‌گردد. ما دیدیم از پنجاه سال باز که شرقشناسان هایهوی دربارۀ خیام راه انداختند انبوه مسلمانان رو بشعرهای سراپا بدآموزی او آوردند و رباعیهای او بزبانهای ترکی و عربی نیز ترجمه گردید و درمیان همۀ مسلمانان پراکنده شده رواج یافت. اینها نمونه‌هایی از آلودگیهای باورهای مسلمانان است. با این حال آیا جای آنست که کسانی بگویند: «اگر مردم بدند گناه دین چیست؟!.» ـ دینی که بدینسان آلوده و آمیخته با گمراهیها و نادانیها می‌باشد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«پس از آنکه از پاسخ شما درماندند، تو گویی آن گفته‌ها را نشنیده‌اند، بیکبار چنین گویند: «مردم به دین عمل نمی‌کنند، اگر عمل کنند همۀ کارها درست می‌شود». می‌گوییم: این سخن راست نیست. مسلمانان به هرچه باور می‌دارند (و می‌توانند بکار بست) بکار می‌بندند: نماز می‌گزارند، روزه می‌گیرند، قرآن می‌خوانند، مسجد می‌سازند، در هر شهری گنبدهایی برپاست و زیارت می‌کنند، خمس و زکات می‌پردازند، به مکه می‌روند. همه چیز را فراموش کرده، از همۀ سرفرازیها چشم پوشیده اینها را بکار می‌بندند. ... در ایران شیعیان از روی باورهای خود روضه می‌خوانند، سر می‌شکنند، سینه می‌زنند، زنجیر می‌زنند، مرده‌های خود را از گور بیرون آورده برای قم و عراق بار می‌کنند. خود را در دیدۀ بیگانگان رسوا گردانیده، دست از این کارها برنمی‌دارند. ... همۀ این کارها را از روی دستور دین می‌کنند، پس شما چگونه می‌گویید: «مردم عمل نمی‌کنند»؟!. آری از زمانی که دانشهای اروپایی رواج پیدا کرده در هر کجا دسته‌هایی از مسلمانان از دین رو گردانیده‌اند و بدستورهای آن کار نمی‌بندند، و همین نشان ناتوانی دین و دلیل راست بودن گفته‌های ماست. همین می‌رساند که دین نیروی خود را از دست داده، در برابر گمراهیها پایداری نمی‌تواند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«بسیاری چون این داستانها[بی‌پروایی کیشداران به همنوعان خود] را می‌شنوند باین بسنده می‌کنند که روی درهم کشند و از نادانی مردم رنجیدگی نمایند. ولی این نه درست است. ما اگر می‌خواهیم مردم گمراه نگردند می‌باید شاهراهی بروی ایشان باز کنیم. آنان چه گناه می‌داشتند در جایی که سخنانی را شنیده و در دل جا داده و از روی آنها رفتار می‌کردند؟!.. گرفتم که آنان از باورهایی که می‌داشتند دست می‌کشیدند، آیا جز آن بودی که بیدین ‌گردند و بدتر و تباهتر شوند؟!. کسی هنوز نمی‌داند که چه شد من باین راه برخاستم. من نیز درپی گفتن آن نیستم ولی این را می‌نویسم که از چندین سال پیش همیشه اندوه این می‌خوردم که می‌دیدم دستۀ انبوهی از مردان نیک و پاکدرون می‌خواهند بنیکی زندگی کنند ولیکن راهی برای آن پیدا نمی‌کنند. زیرا اگر رو بسوی دینداری می‌آورند می‌باید باین کارهای بیهوده پردازند و چون بیدین می‌شوند می‌باید دامن به هر زشتی بیالایند. میان دو گمراهی درمانده و راهی پیدا نمی‌کنند.» ** ''(در پاسخ حقیقتگو، ص 25، گفتار «سومین آسیب کیشها»)1318 *«این خود داستان شگفتی است که ما بایشان از نادانیها و گمراهیهایی که در خود کیشها جا گرفته، و از بدیهایی که مسلمانان گرفتار شده‌اند سخن می‌رانیم، آنان خود را به نافهمیدن زده می‌گویند: «مردم عمل نمی‌کنند. اگر عمل کنند همۀ کارها درست می‌شود». این را می‌گویند و هیچ نمی‌فهمند که پاسخ ایرادهای ما نیست. نمی‌فهمند که چون نادانیها و گمراهیها از خود کیشها و در خود آنهاست، مردم هرچه بیشتر بکار بندند بدتر خواهد بود و زیانها فزونتر خواهد گردید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«پس از همۀ اینها، من می‌پرسم: چرا مسلمانان راستگویی و درستکاری و نیکوکرداری را بکار نمی‌بندند؟!. چرا پابستگی باینها نمی‌نمایند؟!. اگر شما راز این را نمی‌دانید، ما می‌دانیم. در این دستگاه اسلام‌نام براستگویی و درستکاری و مانند آنها ارج گزارده نشده و نمی‌شود، و امروز درمیان مسلمانان سخن بسیار کم از آنها بمیان می‌آید. بلکه در این اسلام، در هر کیشی از آن، چیزهایی هست که راستگویی و مانند آن را از کار انداخته است. در جایی که دین برای رفتن به بهشت است و این کار هم با خواندن نماز و گرفتن روزه و رفتن به مکه یا کربلا و مانند اینها انجام تواند گرفت، چه نیازی براستگویی و درستکاری می‌ماند؟!. روشنتر گویم: امروز مسلمانان دین را برای نیکی زندگانی و سرفرازی درمیان توده‌ها نمی‌خواهند تا براستگویی و مانند آن ارج گزارند بلکه در اندیشۀ آنان دین خود دستگاهیست که باید مسلمانان به هر پستی و سرافکندگی گردن گزارده آن را نگه دارند. چنانکه گفته‌ایم: آنان دین را برای مردم نمی‌خواهند. مردم را برای دین می‌خواهند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«شما که پراکندگی مسلمانان را ایراد می‌گیرید، پس از آنکه از هر پاسخی درماندند، این بار سنگر عوض کرده چنین گویند: «اینها که در اصل دین نبوده». یا «اصل دین که چنین نبوده». می‌گویم: شما را با گوهر دین چه کار است؟!. شما کجا و گوهر دین کجاست؟!. دین هر مردمی همانست که می‌دارند و بکار می‌بندند. دین رخت نیست که دو دست باشد: یکی پاکیزه که در بغچه نگه دارند و دیگری چرک‌آلوده که به تن کنند. همین پاسخ بهترین نمونه از نافهمی ایشان در زمینۀ دینست. اینان دین را برای زندگانی نمی‌خواهند و از آن نتیجه‌ای در زمینۀ زندگانی نمی‌طلبند. اینست آلودگیهای دین و زیانهای آن را بدیده نمی‌گیرند. داستان بسیار شگفتنیست: دینی که پر از گمراهیها گردیده، پراکندگی بمیان مردمانش افتاده، صد خواری و پستی رخ داده، همۀ اینها را هیچ می‌شمارند و بخود دلخوشی می‌دهند که گوهر دین پاکیزه بوده. این بآن می‌ماند که خانواده‌ای در یک کاخ ویرانه و درهم شکسته‌ای می‌نشینند و با مار و رتیل و با خاک و زبیل ساخته روز می‌گذرانند و بخود دلخوشی داده می‌گویند: «در نخست این کاخ چنین نمی‌بوده».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«شگفتتر از همه کار شیعه است: هزار سال بیشتر است که این گروه از تودۀ مسلمانان جدا گردیده‌اند، دربارۀ «امامت» (یا خلافت) راه دیگری پیش گرفته‌اند و با تودۀ مسلمانان جنگها کرده‌اند و خونها ریخته‌اند و اکنون در هر سو گنبدها برپاست. زیارتنامه‌ها آویزانست، شب و روز شیعیان چشم براه امام ناپیدا می‌باشند، در جهان دیگر رستگاری را جز با میانجیگری امامان نشدنی می‌شمارند، و اینها همه از «ضروریات دین» است و صدهزار کتاب دربارۀ آن نوشته شده است. پس از همۀ اینها همینکه از پاسخ درماندند برای آنکه شکست بخود راه ندهند، چنین می‌گویند: «اینها در اصل دین نبوده» آدم درمی‌ماند چه پاسخی باینان گوید! درمی‌ماند که چه نامی باین نادانی دهد!. یکی نمی‌پرسد: اگر اینها در گوهر دین نمی‌بوده پس شما چرا گرفته‌اید؟!. چرا آنهمه خونها ریخته‌اید؟!. چرا آنهمه کتابها نوشته‌اید؟!. داستان اینان داستان آن چیت‌فروشست که دو نیم‌گز نگه داشتی: یکی درست در زیر دوشکچه گزاردی و دیگری نادرست که بدست گرفته با آن چیت فروختی و اگر گاهی خرنده‌ای کم بودن چیت را فهمیده بر سرش آمدی آن نیم‌گز درست را از زیر دوشکچه درآورده نشان دادی و چنین گفتی: «ببین این نیم‌گز درست است».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«شنیدنیست که روزی در نشستی سخن از امام ناپیدا می‌رفت و ملایی چنین می‌گفت: «این از ضروریات دینست. هر که انکار کند مرتد شده، من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیه» . سپس گفتگوی دیگری بمیان آمد و ملا چنین گفت: «من نمی‌دانم این فرنگیها چرا باسلام نمی‌آیند؟!.». یکی از باشندگان[=حاضران] برای ایراد چنین پاسخ داد: «بسیاری از فرنگیها می‌خواهند باسلام بیایند، ولی درمانده‌اند که آیا سنی شوند یا شیعی باشند، شیخی گردند، یا متشرع شوند، با صوفیگری چه رفتاری پیش گیرند ... اینها جلوشان را گرفته است» ملا شتابزده گفت: «هیچ کدام از اینها را نگیرند. اصل اسلام را بپذیرند». پاسخ دهنده گفت: «پس پیداست که اصل اسلام جز این کیشهاست، و من نمی‌دانم آن در کجاست؟!. آنگاه پس چرا خود شما آن را نگرفته‌اید؟!. شما در همین نشست می‌گفتید داستان امام زمان از ضروریات دینست و کسی که آن را نپذیرد مرتد از جهان رفته و حدیث برای ما می‌خواندید. پس کنون چگونه می‌گویید که فرنگیان اصل اسلام را بپذیرند؟!. اگر یک فرنگی مسلمان شود ولی امام ناپیدا را نپذیرد آیا شما او را مسلمان درست خواهید شناخت؟!.». بیچاره ملا از پاسخ درماند و به یک جمله‌هایی پرداخت که جز چرندبافی شمرده نمی‌شد. روزی با دیگری گفتم: اگر کار اینست که دین تنها گوهرش پاک باشد و پس از آن به هر حالی افتاد بیفتد و هر آلودگی یافت بیابد، پس شما چه ایرادی به دینهای زرتشتی و جهودی و مسیحی می‌دارید؟!. مگر آنها گوهرشان پاک نبوده؟!. چه جدایی میانۀ اسلام با آنها توان گذاشت؟!. چه شده که آنها آلوده گردیده بودند و از میان بروند، و این اسلام با صد آلودگی همچنان بماند و جای ایراد نباشد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«بازگردانیدن دین بگوهرش[اصل] نه کاریست که هر کسی بتواند. باید از آنان پرسید: دین را که از گوهرش بیرون برده است که شما بازگردانید؟. شما مگر باین «دین فرعی» یا «فروع دین» بدلخواه آمده بودید که بدلخواه بیرون روید و «اصل» را بگیرید؟!. شما اگر اصل دین را می‌شناختید و توانید شناخت چرا از نخست آن را نپذیرفته‌اید؟!. آیا نه آنست که شما گمراهیهایی را با فهم خود دین شناخته پذیرفته‌اید؟!. و این پس از گفتن ماست که می‌دانید گمراه بوده‌اید؟!. با این حال چگونه می‌خواهید اصل دین را پیدا کنید؟!. مگر فهم خود را عوض کرده‌اید؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«چنان گستاخانه می‌گویند: «دین را به اصلش بازگردانیم» که تو گویی سخن از آب خوردن می‌رانند. تو گویی دو چیزیست در برابر چشم ایستاده: یکی اصل دین و دیگری فرع آن، و اینان چون می‌بینند فرع دین را که گرفته بودند راست درنیامده، می‌خواهند آن را رها کرده این بار اصلش را گیرند. تو گویی کالایی از بازار خریده‌اند و «بدل» درآمده و می‌خواهند به فروشنده بازگردانیده یکی را که اصل باشد بگیرند. اگر کسی بگوید: «فلان کوه را برمی‌دارم و بکنار گزارم» بیشتر گزافه نباشد تا گفتن اینان «دین را باصلش بازگردانیم».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«ما اینها را که با این زبان ساده می‌نویسیم، شما[ملایان و هوادارانشان] اگر راست می‌دانید راستی‌پرستی نمایید و پیروی کنید. اگر راست نمی‌دانید بنویسید ایرادی که می‌اندیشید. هرچه هست گامی بردارید و بکار مردم آیید. شما سالها نان این توده را خورده‌اید و کمتر سودی بایشان رسانده‌اید. کنون بهتر از گذشته باشید و ده تن و بیست تن فراهم نشسته بسُکالید[شور کردن]، و مردانه و ساده‌دلانه آنچه می‌اندیشید و می‌توانید بکار بندید. شما بدانید که این سخنان پیش خواهد رفت و بیگمان در دلها جا خواهد گرفت. کنون اگر راست است چرا شما از آن بازمانید؟!. اگر ناراست است چرا مردم را نیاگاهانید؟!.. من پیشنهاد می‌کنم شما تا یک سال این نگارشها را بیندیشید و بی‌آنکه از جا درروید و زبان بسخنان بیهوده باز کنید بداوری پردازید و سر یک سال یا آنها را بپذیرید و گردن گزارید و یا هر پاسخی دارید با زبان ساده و روشنی نگاشته بداوری توده بازگزارید.» ** ''(در پاسخ حقیقتگو، ص 46)1318'' *«ما کوشش را با یک بینش بیمانندی آغاز کردیم. ما نیک می‌دانستیم که مایۀ بدبختی ایران (بلکه مایۀ بدبختی سراسر شرق)، بیش از همه چیز، اندیشه‌های کج و پراکنده است. در ایران درمیان بیست‌ملیون مردم شما ده تنی پیدا نمی‌کردید که دارای یک اندیشه و یک راه باشند. نیک می‌دانستیم که این اندیشه‌های پراکنده دو زیان بسیار بزرگی را دربر دارد: زیرا از یکسو مردم را از هم می‌پراکند و پریشانی بمیان ایشان می‌اندازد، از سوی دیگر چون چیزهای پوچ و کجیست مردم را کوتاه‌اندیش می‌گرداند و خویهاشان پست و ناستوده می‌سازد. نیک می‌دانستیم که باید پیش از همه باینها چاره کرد و چاره هم جز آن نیست که «حقایق» را منتشر گردانیم و در دلها جا دهیم و بدستیاری آنها این اندیشه‌های پراکنده و پوچ را از دلها بیرون سازیم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 69)1321'' *«یک مردمی هنگامی که بپادشاه خودکامۀ خود می‌شورند و ازو مشروطه می‌خواهند معنای این جنبش و شورش آنست که آن مردم بیدار شده‌اند و معنی درست سررشته‌داری (حکومت) را فهمیده‌اند و اینست از یکسو بآن پادشاه می‌گویند: «تو برو ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد، خودمان آن را نگاه خواهیم داشت» و از یکسو با یکدیگر پیمانی می‌بندند که دست بهم دهند و بنگهداری کشور و بآبادی آن کوشند و گذشته از کوششی که هر یکی در راه تهیۀ زندگانی برای خاندان خود می‌کند، یک کوشش نیز در راه کشور بگردن گیرند و همۀ کارهای سررشته‌داری را از تهیۀ سپاه و برپا کردن ادارات و گزاردن قانون و مانند اینها، خودشان انجام دهند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 237)1321'' *«معنی درست مشروطه آنست که مردم، کشوری را که در آن می‌زیند خانۀ خود شناخته این بدانند که خوراک و نوشاک و پوشاک و دیگر دربایستهای زندگانیشان از آن بدست می‌آید، و اینست ارج آن را بدانند و همگی دلبستۀ آن باشند و کوشش بآبادیش کنند و نگهداری آن را بایای[وظیفه] خود شناسند. در کشور مشروطه هر کس باید بداند که این بیست‌ملیون مردم یا بیشتر یا کمتر که در آن سرزمینند با یکدیگر پیمان همدستی دارند و اینست هر یکی باید نه تنها دربند آسایش خود و خاندان خود، بلکه دربند آسایش همۀ توده باشد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 237)1321'' *«همان یادگارهای زمان مغول که شما هواداری از آنها می‌نمایید از هر باره با اندیشۀ دمکراسی مخالفست. زیرا از یکسو بنای همۀ آنها بشاه‌پرستی و زیردستی و زبونیست. همان گلستان سعدی، همان بوستانش برای دورۀ دمکراسی زهر است، همان خمسۀ نظامی با اندیشۀ مشروطه مخالفست، همان پندها و اندرزها که آنان سروده‌اند برای این دوره بسیار زیان‌آور است: پادشاهان از برای مصلحت صد خون کنند، صلاح مملکت خویش خسروان دانند، رخنه‌گرِ ملک سرافکنده به، پادشه سایۀ خدا باشد هر عیب که سلطان بپسندد هنر است. پیش خرد شاهی و پیغمبری چون دو نگینند بیک انگشتری اینها سخنان نیک آن زمانست ولی برای این زمان سراپا زیان می‌باشد و بودن اینها ناگزیر است که جلو پیشرفت اندیشۀ دمکراسی را بگیرد. از یکسو هم مبنای مشروطه بآنست که مردم کشور را خانۀ خود بدانند و در راه آبادی آن از هیچ کوششی بازنایستند و برای نگهداریش از سر و جان بگذرند. در حالی که سراپای گفته‌های آن شاعران بر اینست که کوشش سودی ندارد: «بودنیها بوده است». بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی جهان و هرچه درو هست هیچ در هیچست. اگر روزی بدانش درفزودی ز نادان تنگ روزی‌تر ندیدی خوش باش ندانی ز کجا آمده‌ای می خور که ندانی بکجا خواهی رفت فلک بمردم نادان دهد زمام مراد صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند اینها و صد مانند اینها که فلسفۀ بیغیرتی و تنبلی است دیوانهای شاعران را پر کرده است و شما می‌بینید که پیاپی آنها را بچاپ رسانیده بدست جوانان می‌دهند و بدینسان اندیشۀ کوشش و میهن‌پرستی را در دلهای آنان سست می‌گردانند. ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 252)1321'' *«در زمان رضاشاه که کمتر کسی می‌یارست نام شورش مشروطه را ببرد من تاریخ آن را می‌نوشتم و پراکنده می‌کردم و چون می‌دانستم اگر[ادارۀ] سانسور ببیند جلو خواهد گرفت بیشتری از بخشهای آن تاریخ را بی‌نشان‌دادن بسانسور بچاپ می‌رسانیدم و اگر شما می‌خواهید بدانید که این تاریخ‌نویسی من چه خطرهایی را دربر توانستی داشت پروندۀ این کار را در شهربانی بخوانید و یا از آقای سرهنگ آرتا بپرسید. همین کار که من تاریخ مشروطه بی‌اجازه از وزارت فرهنگ و بی‌نشان‌دادن بسانسور چاپ کرده‌ام یک نتیجه‌اش این توانستی بود که من بزندان بیفتم و کسی یارای بردن نام من نداشته باشد. با اینحال برای آنکه تاریخ مشروطه که بیشترش بآذربایجان بستگی دارد از میان نرود من آن تاریخ را با کوششهای بسیار دو بار بچاپ رسانیدم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 252)1321'' *«در مشروطه راه بردن کشور بگردن مردمست. مردم مکلفند که کشور را اداره کنند. آن روزی که ما در ایران شوریدیم و بیرق مشروطه‌خواهی افراشتیم، معنای آن شورش این بود که بمحمدعلی‌میرزا و امیر بهادر و دیگران می‌گفتیم: شما بروید، ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد. معنی مشروطه همینست. اکنون ما یا باید از مشروطه دست بکشیم و این قانونها را کنار گزاریم و یک نفر مانندۀ ناصرالدینشاه را بیاوریم و بگوییم بنشین و با استبداد این کشور را اداره کن و هرچه دلت خواست آن را بکار بند، و یا خودمان مکلف باشیم که کارها را اداره کنیم. بدیهیست که این دومی را خواهیم کرد و اکنون سخن در آنست که یک توده کشور را چطور اداره می‌کنند؟.. بدیهیست که همۀ مردم آن استعداد را ندارند که در کارهای سیاسی و اجتماعی دخالت کنند و اظهار عقیده نمایند. این بگردن یک دسته از هوشمندان و غیرتمندانست که پا پیش گزارند و باهم اندیشه یکی کنند و کشور را راه برند. تا در یک توده همۀ مردم دارای رشد سیاسی نشده‌اند، باید جمعیتی باشد و آنها را اداره کند، و این ناچاریست.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 30)1324'' *«در این کشور به یک رشته اصلاحات مهمی نیاز هست. اصلاحات چگونه می‌شود؟.. آیا تنها با آرزو و یا گله و ناله اصلاحات انجام می‌گیرد؟.. برای اصلاحات اولاً نقشه لازمست که چه کنند و چگونه کنند. ثانیاً جمعیتی لازمست که بآن اصلاحات علاقه‌مند باشند و پشتیبانی نمایند و موانع را از جلو بردارند. در ایران هر کار را از دولت می‌خواهند. همه کس طالب اصلاحاتست. ولی تصور می‌کنند باید آنها را هم دولت بانجام رساند. این هم نتیجۀ آنست که در این چهل سال در این کشور کسانی نبوده‌اند که بمردم معنی مشروطه و توده و دولت را بفهمانند. اینها تصور می‌کنند دولت به هر کاری تواناست و اصلاحات هم در اختیار اوست. دولت چیست؟.. دولت چند نفر وزیریست که می‌آیند و در پشت میزها می‌نشینند و فرمانها می‌دهند.. اولاً این وزیران چون تکیه‌گاهی نمی‌دارند همیشه متزلزلند و بیش از چند ماه نمی‌مانند. ثانیاً اگر بخواهند اصلاحات کنند ناچار دسته‌هایی را از خود رنجیده خواهند گردانید و یک جمعیتی که پشتیبانی بآنها نماید نیست. اینست توانا باصلاحات نیستند. اینها جهتهاییست که ثابت می‌کند باید جمعیتی یا باصطلاح دیگران حزبی پدید آید. ولی متأسفانه در ایران معنی حزب نیز دانسته نشده. این خود داستانیست که در این کشور حزب را به چه معنی می‌شناسند و چگونه حزب می‌سازند. حزب در ایران برای مقاصد اشخاص است، برای آنست که پارتی درست کنند و در اداره از ترفیعات و اضافه حقوق بهره‌مند باشند و از انفصال و انتظار خدمت ایمن گردند. عالیترین مقصد آنست که بنمایندگی مجلس رسند یا وزارت یابند. این معناییست که از حزب فهمیده‌اند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 31)1324'' *«در کشوری که پس از چهل سال معنی مشروطه دانسته نشود و نمایندگی در پارلمان تجارت محسوب شود که کسانی پول بریزند و نماینده گردند بامید آنکه ده برابر استفاده خواهند کرد، چه شگفتست که معنی حزب هم دانسته نشود و چنین رسواییهایی پدید آید. شنیدنیست که در چهل سال دورۀ مشروطه در ایران، بیش از صد حزب، پیدا شده. آری بیش از صد حزب. در چند صد سال دورۀ مشروطه در انگلستان باندازۀ چهل سال ایران حزب پیدا نشده. هر حزبی پیدا شده و چند ماهی برپا بوده و از میان رفته. در این چهل سال تنها سه چهار حزب حسابی بوده که هر یکی چند سالی دوام یافته.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 33)1324'' *«مردم چون معنی مشروطه[=دمکراسی] را نمی‌دانند آن را خوار می‌دارند، و بمجلس شورا آن معنایی را که دارد نمی‌دهند و آن جایگاهی که می‌باید نمی‌گزارند. هنگامی که انتخابات آزاد است، ما می‌بینیم پولداران بمیان می‌افتند و با دادن پول بنمایندگی می‌رسند. دهداران، رعایا را گله گله بپای صندوق فرستاده، با رأی آنها وکالت می‌یابند. در این چهل سال کوششی نرفته که مردم معنی مشروطه را بدانند و قدرش را شناسند. یک کتاب در این زمینه نوشته نشده. بیسوادان بمانند، باسوادان قدر آن نمی‌دانند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 13)1324'' *«معنی درست حزب آنست که یک دسته از مردان بافهم و خرد، و پاکدل و علاقمند، نیازمندی‌های کشور را بدیده گیرند، و دردها را تشخیص داده راه چاره پیدا کنند و باهم نشسته و با گفتگو اندیشه و سخن یکی گردانند، و آنوقت بکوشش برخاسته از یکسو دیگر مردان بافهم و باخرد را بسوی خود خوانند و بجمعیت خود بیفزایند، و از یکسو در راه چاره‌سازی گامهایی بردارند. این معنی درست حزبست، چنانکه می‌بینید اساس آن سه چیز است: 1ـ فهم و خرد که دردها و چاره‌ها را نیک فهمند و حقایق را درک کنند. 2ـ پاکدلی و علاقه‌مندی که مقصود جانفشانی و رنج بردن باشد و اغراض پست خود را داخل موضوع حزبی نکنند. 3ـ کوشش بفزونی جمعیت که نیرو بیشتر گردد و پیشرفت آسان باشد. یک چنین حزبی موفق بکار بزرگی تواند بود و از خود نامی در تاریخ تواند گزاشت. در سالهای اخیر در اروپا و آسیا بیشتر کارها با دست این حزبها پیش رفته و تاریخ بیش از همه کارهای آنان را یاد می‌کند. ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 33)1320'' *«در مشروطه راه بردن کشور بگردن مردمست. مردم مکلفند که کشور را اداره کنند. آن روزی که ما در ایران شوریدیم و بیرق مشروطه‌خواهی افراشتیم، معنای آن شورش این بود که بمحمدعلی‌میرزا و امیر بهادر و دیگران می‌گفتیم: شما بروید، ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد. معنی مشروطه همینست. اکنون ما یا باید از مشروطه دست بکشیم و این قانونها را کنار گزاریم و یک نفر مانندۀ ناصرالدینشاه را بیاوریم و بگوییم بنشین و با استبداد این کشور را اداره کن و هرچه دلت خواست آن را بکار بند، و یا خودمان مکلف باشیم که کارها را اداره کنیم. بدیهیست که این دومی را خواهیم کرد و اکنون سخن در آنست که یک توده کشور را چطور اداره می‌کنند؟.. بدیهیست که همۀ مردم آن استعداد را ندارند که در کارهای سیاسی و اجتماعی دخالت کنند و اظهار عقیده نمایند. این بگردن یک دسته از هوشمندان و غیرتمندانست که پا پیش گزارند و باهم اندیشه یکی کنند و کشور را راه برند. تا در یک توده همۀ مردم دارای رشد سیاسی نشده‌اند، باید جمعیتی باشد و آنها را اداره کند، و این ناچاریست.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 30)1324'' *«در این کشور به یک رشته اصلاحات مهمی نیاز هست. اصلاحات چگونه می‌شود؟.. آیا تنها با آرزو و یا گله و ناله اصلاحات انجام می‌گیرد؟.. برای اصلاحات اولاً نقشه لازمست که چه کنند و چگونه کنند. ثانیاً جمعیتی لازمست که بآن اصلاحات علاقه‌مند باشند و پشتیبانی نمایند و موانع را از جلو بردارند. در ایران هر کار را از دولت می‌خواهند. همه کس طالب اصلاحاتست. ولی تصور می‌کنند باید آنها را هم دولت بانجام رساند. این هم نتیجۀ آنست که در این چهل سال در این کشور کسانی نبوده‌اند که بمردم معنی مشروطه و توده و دولت را بفهمانند. اینها تصور می‌کنند دولت به هر کاری تواناست و اصلاحات هم در اختیار اوست. دولت چیست؟.. دولت چند نفر وزیریست که می‌آیند و در پشت میزها می‌نشینند و فرمانها می‌دهند.. اولاً این وزیران چون تکیه‌گاهی نمی‌دارند همیشه متزلزلند و بیش از چند ماه نمی‌مانند. ثانیاً اگر بخواهند اصلاحات کنند ناچار دسته‌هایی را از خود رنجیده خواهند گردانید و یک جمعیتی که پشتیبانی بآنها نماید نیست. اینست توانا باصلاحات نیستند. اینها جهتهاییست که ثابت می‌کند باید جمعیتی یا باصطلاح دیگران حزبی پدید آید. ولی متأسفانه در ایران معنی حزب نیز دانسته نشده. این خود داستانیست که در این کشور حزب را به چه معنی می‌شناسند و چگونه حزب می‌سازند. حزب در ایران برای مقاصد اشخاص است، برای آنست که پارتی درست کنند و در اداره از ترفیعات و اضافه حقوق بهره‌مند باشند و از انفصال و انتظار خدمت ایمن گردند. عالیترین مقصد آنست که بنمایندگی مجلس رسند یا وزارت یابند. این معناییست که از حزب فهمیده‌اند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 31)1324'' *«در کشوری که پس از چهل سال معنی مشروطه دانسته نشود و نمایندگی در پارلمان تجارت محسوب شود که کسانی پول بریزند و نماینده گردند بامید آنکه ده برابر استفاده خواهند کرد، چه شگفتست که معنی حزب هم دانسته نشود و چنین رسواییهایی پدید آید. شنیدنیست که در چهل سال دورۀ مشروطه در ایران، بیش از صد حزب، پیدا شده. آری بیش از صد حزب. در چند صد سال دورۀ مشروطه در انگلستان باندازۀ چهل سال ایران حزب پیدا نشده. هر حزبی پیدا شده و چند ماهی برپا بوده و از میان رفته. در این چهل سال تنها سه چهار حزب حسابی بوده که هر یکی چند سالی دوام یافته.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 33)1324'' *«مردم چون معنی مشروطه[=دمکراسی] را نمی‌دانند آن را خوار می‌دارند، و بمجلس شورا آن معنایی را که دارد نمی‌دهند و آن جایگاهی که می‌باید نمی‌گزارند. هنگامی که انتخابات آزاد است، ما می‌بینیم پولداران بمیان می‌افتند و با دادن پول بنمایندگی می‌رسند. دهداران، رعایا را گله گله بپای صندوق فرستاده، با رأی آنها وکالت می‌یابند. در این چهل سال کوششی نرفته که مردم معنی مشروطه را بدانند و قدرش را شناسند. یک کتاب در این زمینه نوشته نشده. بیسوادان بمانند، باسوادان قدر آن نمی‌دانند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 13)1324'' *«معنی درست حزب آنست که یک دسته از مردان بافهم و خرد، و پاکدل و علاقمند، نیازمندی‌های کشور را بدیده گیرند، و دردها را تشخیص داده راه چاره پیدا کنند و باهم نشسته و با گفتگو اندیشه و سخن یکی گردانند، و آنوقت بکوشش برخاسته از یکسو دیگر مردان بافهم و باخرد را بسوی خود خوانند و بجمعیت خود بیفزایند، و از یکسو در راه چاره‌سازی گامهایی بردارند. این معنی درست حزبست، چنانکه می‌بینید اساس آن سه چیز است: 1ـ فهم و خرد که دردها و چاره‌ها را نیک فهمند و حقایق را درک کنند. 2ـ پاکدلی و علاقه‌مندی که مقصود جانفشانی و رنج بردن باشد و اغراض پست خود را داخل موضوع حزبی نکنند. 3ـ کوشش بفزونی جمعیت که نیرو بیشتر گردد و پیشرفت آسان باشد. یک چنین حزبی موفق بکار بزرگی تواند بود و از خود نامی در تاریخ تواند گزاشت. در سالهای اخیر در اروپا و آسیا بیشتر کارها با دست این حزبها پیش رفته و تاریخ بیش از همه کارهای آنان را یاد می‌کند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 33)1320'' *«هر مردمی ‌باید باساس حکومت کشور خود علاقه‌مند باشند و از روی عقیده آن را مجری دارند. امروز این اختلال بزرگیست که ایرانیان باساس حکومت خود علاقه ندارند و هر دسته‌ای تمایلات دیگری از خود نشان می‌دهند. از این بدتر آنست که آن کسانی که دشمنی با مشروطه می‌کنند شما چون با آنان گفتگو کنید خواهید دید اساساً دربند کشور و توده نیستند و هیچگونه وظیفه‌ای برای خود در قبال کشور نمی‌شناسند و زندگانی را بیش از این نمی‌دانند که بخورند و بخوابند و پول‌اندوزی کنند و با خوشی روز گزارند. حقیقتاً باید گفت بدرجۀ پست حیوانی تنزل کرده‌اند. اینان چندان تیره‌درونند که فرقی میانۀ استقلال کشور و آزادی زندگانی با زیردستی بیگانگان و بندگی آنان نمی‌گزارند و اینست چون گفتگو از کوشش دربارۀ کشور می‌شود با صد گستاخی بی‌پروایی می‌کنند و این گفتگوها را بیهوده می‌شمارند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 34)1320'' *«کشور مشروطه بی‌حزب نتواند بود. امروز شما به هر کشوری از کشورهای آزاد جهان نگرید همه را حزبها راه می‌برند. آیا آلمان را که راه می‌برد؟.. روسیه را که اداره می‌کند؟.. در انگلستان رشته در دست کیست؟!.. در ترکیه سررشته‌داران کیانند؟.. اینها را بیندیشید تا بدانید چه نیازی به حزب یا جمعیت هست. دیگری اینکه ما اساساً باین زمینه‌ها نزدیک نمی‌شویم. ما نه تنها حزب و جمعیت را بآن معنایی که هوچیان فهمیده بودند و بکار می‌بردند نمی‌خواهیم و از آن کارها بیکبار بیزاریم. با حزب یا جمعیت بمعنی اروپاییش نیز چندان کاری نداریم. ما مقصودمان بالاتر از اینهاست. ما چون کلمه یا نام دیگری پیدا نکرده‌ایم اینها را می‌آوریم وگرنه خواست ما چیز دیگری می‌باشد. ما می‌گوییم: آیا این کشور را باید نگه داشت یا نه؟.. اگر می‌گویید نگه نباید داشت ، آشکاره بگویید تا بدانیم. همچنین اگر تصور می‌کنید نیازی به نگه داشتن ما نیست و خدا نگه می‌دارد و یا خودبخود می‌ماند آن را هم بگویید. اگر می‌گویید نگه باید داشت پس باید یک دسته‌ای باشند که آن را نگه دارند و در این راه بکوشش پردازند، و این هم پیداست که آن دسته باید راهشان یکی باشد و همگی دست بهم دهند و یکدل و یکزبان بکار پردازند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 46)1320'' *«ما امروز دردهایی داریم که باید پیش از همه بچارۀ آنها پردازیم، و بدترین آن دردها پراکندگی اندیشه‌هاست. یک توده با اندیشه‌های پراکنده بهیچ جا نتواند رسید. اینست ما از گام نخست می‌کوشیم که باین پراکندگی چاره کنیم و اندیشه‌ها را یکی گردانیم. آن گفتارها که دربارۀ مشروطه و معنی آن می‌نویسیم برای این مقصود است. برای یک توده چه گرفتاری بالاتر از این که راه حکومتش دانسته نباشد؟! چه بدبختی بدتر از این که انبوهی از مردم نسبت به «راه حکومت» و قانون اساسی کشور بیگانه باشند؟ چه بیچارگی بیشتر از این که صد تن دارای یک اندیشه پیدا نشود؟! باید نخستین گامی که در راه کوشش برداریم چارۀ این درد باشد و شما می‌بینید که ما بآن آغاز کرده‌ایم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 36)1320'' *«امروز در ایران یک مانع بزرگ خودخواهیست. این بکسانی برمی‌خورد که با دیگران همدست گردند و بیسر و بیصدا بکوششهایی پردازند. هر کسی می‌خواهد جمعیتی بنام خودش برپا کند. می‌خواهد روزنامه‌ای[امروز: کانال ، پیج] راه‌انداخته به هایهوی پردازد. باید اینها را بکنار گزاشت. هر مرد غیرتمندی که این کتاب را می‌خواند باید آماده گردد که چنانکه پیشنهاد شده در پدید آوردن یک جمعیت ایرانخواه همدستی نماید. آری راه بهانه باز است. حرفهای گوناگون توان زد: «نمی‌شود اعتماد کرد، شاید این هم دسیسه‌ایست»، «شاید این را هم انگلیسها تحریک کرده‌اند»، «حالا ببینیم چه خواهد شد»، «بگزار دیگران جلو بیفتند، اگر کاری توانستند ما هم شرکت می‌کنیم» ... از اینگونه بهانه‌ها بسیار توان آورد. ولی آیین طبیعت را تغییر نتوان داد. جلو مکافات را نتوان گرفت. بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا می‌داند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟، ص 51)1324'' *«یک نادانی دیگری در ایران اینست که از حزب یا باهماد تنها بصورت آن بس می‌کنند. مثلاً ده تن یا بیست تن باهم می‌شوند و نام حزب بروی خود می‌گزارند و چند ماده‌ای از اینجا و از آنجا گرفته فهمیده و نافهمیده بهم بسته آن را «مرامنامه» می‌خوانند، و اگر یک گامی بالاتر گزارند این خواهد بود که یک روزنامه‌ای نیز برپا کنند و سخنان پرت و پراکنده‌ای را بنویسند و این رویه‌کاری[=ظاهرسازی] را «حزب» می‌شمارند و بهیچ کوشش دیگری جز کشاکش با حزبهای دیگر یا همچشمی و چَخِش[= مجادله] درمیان خودشان نیاز نمی‌بینند. معنایی که از حزب فهمیده‌اند اینهاست. اینهاست که می‌گوییم باید بجلوگیری کوشیم.» ** ''(پرچم روزانه، شمارۀ 254)1321'' *«مشروطه تنها بودن قانونها و مجلس شورا نیست. مشروطه بیک معنی عالیتر دیگریست. مشروطه معنایش آنست که یک توده می‌خواهد خودش کارهای خود را اداره کند. می‌خواهد کسی باو فرمان نراند. برای آنکه سخن روشن باشد باید دانست ما در زندگانی دو رشته کارها داریم: یکی کارهای خصوصی، دیگری کارهای عمومی. مثلاً ما باید خانه داشته باشیم، خواربار تهیه کنیم، رخت خریم، کفش خریم، اگر ناخوش شدیم بنزد پزشک رویم. اینها کارهاییست که هر خانواده‌ای خودش برای خودش انجام می‌دهد. ولی بدیهیست که زندگانی تنها با اینها نمی‌چرخد. به یک رشته کارهای دیگری هم نیاز هست. ما در این شهر که هستیم باید آن را پاکیزه داریم، باید دزدان را مانع شویم، از شیوع بیماریها جلو گیریم، عدلیه‌ای باشد که اگر دو کس دعوا داشتند بآنجا رجوع کنند، راهها امنیت می‌خواهد تا کاروانها بیایند و بروند، باید با کشورهای همسایه رابطه داشته باشیم و پیمانها بندیم. باین رشته کارها نیز نیاز هست و اینهاست که ما کارهای عمومی یا کارهای کشوری می‌نامیم. در زمانهای گذشته این کارها بیک تن سپرده می‌شد و او پادشاه بود که با میل و ارادۀ خود کشور را اداره می‌کرد، بمردم نیز فرمان می‌راند. مردم او را «سایۀ خدا» می‌شناختند و فرمان می‌بردند و تکلیفی هم نداشتند. باین معنی مردم در آن روز نه اراده و اختیاری در کارهای کشور داشتند و نه مسئول بودند. مسئول تنها پادشاه بود. این ترتیب هزارها سال در جریان بوده تا خردمندانی برخاسته و چنین گفته‌اند: چرا یک تن بدیگران فرمان راند؟!.. چرا مردم خودشان کارهای کشور را اداره نکنند؟!.. اینها را گفته با دلیل ثابت کرده‌اند که یک پادشاه هر قدر هوشیار و خردمند باشد نخواهد توانست مصالح کشور را چنانکه شایسته است تشخیص دهد، نخواهد توانست کارها را از راهش بانجام رساند. در نتیجۀ این مشروطه پیدا شده. باین معنی، این حرفها در مردم تأثیر کرده که در همه جا بشورش برخاسته و دستگاه استبدادی پادشاهان را برانداخته خودشان رشتۀ کارهای کشور را بدست گرفته‌اند. پس در مشروطه افراد خودشان کارهای کشور را اداره می‌کنند. هر فردی از ایشان مسئولیتی بگردن دارد، هر فردی باید بکشور و کارهای آن علاقه‌مند باشد و هر زمان که نیاز افتاد از فداکاری با جان و مال بازنایستد. این وظیفۀ اوست، این باو واجب است. ولی در ایران کم کسی مشروطه را باین معنی فهمیده. کم کسی خود را در برابر کشور و توده مسئول می‌داند. اگر حقیقت را بخواهیم کسانی که در ایران پیشگام شدند و مشروطه را روان گردانیدند، آنها نیز مشروطه را باین معنی نمی‌دانستند. اینست نخواسته‌اند بمردم نیز بفهمانند. به هرحال در ایران امروز یکی از کارهای بسیار مهم اینست که کتابچه‌ها نوشته شود و سخنرانیها در رادیو بعمل آید و بمردم معنی مشروطه فهمانیده شود. مشروطه والاترین شکل حکومت است. امروز بیشتری از توده‌های پیشرفته و بزرگ جهان ـ از کشورهای متحدۀ آمریکا و انگلستان و فرانسه و دیگران ـ با مشروطه اداره می‌شوند. اینها باید بمردم فهمانیده شود. فهمیدن مردم معنی مشروطه را و علاقه‌مندی آنها بکشور و کارهای کشوری تأثیر محسوس خواهد داشت و بسیاری از دشواریهای امروزی را آسان خواهد گردانید. گاهی کسانی می‌گویند: «این توده شایستۀ مشروطه نیست». می‌گویم: باید کوشید و آنها را شایسته گردانید، نه اینکه از مشروطه چشم پوشید.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 39)1324'' *«امروز برای نجات ایران یک جمعیت می‌خواهد، یک جمعیت ایرانخواه بیطرف، یک جمعیت ریشه‌دار آبرومند». «تا در یک توده همۀ مردم دارای رشد سیاسی نشده‌اند، باید جمعیتی باشد و آنها را اداره کند، و این ناچاریست.» «اولاً این جمعیت باید دارای حقیقت باشد. باین معنی یک دسته از روی فهم و بینش احتیاجات ایران را بدیده گیرند ... از روی اینها موادی تهیه کنند که برنامۀ زندگانی توده و سیاست کشور باشد، و خودشان آنها را بپذیرند و محترم شمارند و آرزومند اجرایش باشند، بکوششهای خود قیمت داده برای فداکاری در آن راه آماده باشند. دربارۀ آن مواد کتابها نویسند، سخنرانیها کنند، روزنامه‌هاشان آنها را دنبال کند، تا بدینسان تودۀ انبوه را آگاه گردانند و با خود همراه سازند و زمینه برای اجرای مواد آماده گردانند. ثانیاً کسانی که باین جمعیت می‌آیند باید برای خود سودی منظور ندارند. مقصودشان آن نباشد که پارتی پیدا کنند و از فلان اداره کار بگیرند، در فلان وزارتخانه مدیرکل باشند. بنام غیرت و مردانگی پا بمیان نهند و خواستشان این باشد که بیست ملیون مردم را از بدبختی رهانند. مزدی که برای خود در نظر گیرند جز نیکنامی و شهرت تاریخی نباشد. در این کشور از بس اندیشه‌ها کوتاه شده، بیشتر مردم چنین می‌پندارند که به هر کاری که می‌آیند باید برای خود سودی منظور دارند. کوشیدن در راه کشور و توده در نزد آنها دارای معنی نیست. دخالت در کارهای توده و سودجویی از آن راه در ایران پیشه‌ای گردیده. این دبستان فساد در ایران از سالهاست تأسیس یافته و پیاپی شاگرد بیرون می‌دهد. فلان آقا میهن‌پرست است. چه کار می‌کند؟.. به اینجا و آنجا می‌دود، آواز بآوازها می‌اندازد، پول درمی‌آورد، ثروت می‌اندوزد، تحصیل جاه و شکوه می‌کند. بهترین میهن‌پرستان در این کشور کسانیند که تا زیان یا ترسی درمیان نباشد ـ غلط یا درست ـ بسود میهن می‌کوشند. ولی اگر ترسی یا زیانی درمیان بود بخود حق می‌دهند که میهن و سود آن را فراموش کنند و بخاموشی گرایند، بلکه اگر نیاز افتاد بزیان آن هم بکوشند». ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 29 و 30 و 34)1324'' *«کار زندگانی بآن آسانی نیست که هر جوان ناآزموده و هر مرد بیکاره‌ای بگفتگو از آن پردازد و پندآموزی و راهنمایی کند. از چیزهایی که بیگمان باید از میان برخیزد این راهنماییها ـ یا بهتر گویم این خودنماییها و نان خوردنها می‌باشد. اینها سررشته را گم کردنست. اینها تیشه بریشۀ خود فرود آوردنست. این چیست که جوانان نادانیهای خود را بتوده ارمغان می‌سازند؟! این چیست که مردان درمانده‌ای چون هیچ کار و پیشه‌ای نمی‌یارند، از راهنمایی و پندآموزی نان می‌خورند؟! مردمی که زندگانی را بدینسان بازیچه شمارند کی روی فیروزی توانند دید؟!..» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ هفتم ص 265)1318'' *«بر نادانی یک توده دلیلی روشنتر از پراکندگی اندیشه‌های آنان نیست.» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ چهارم، ص 121)1317'' *«این سرزمین ماست، اینجا خانۀ ماست. ما اینجا می‌نشینیم و زندگی می‌کنیم و از آبش و هوایش برخوردار می‌شویم، در <code>کوه و دشتش می‌گردیم و لذت می‌بریم، زمینهایش را می‌کاریم و خوراک بدست می‌آوریم، از کانهایش و از جنگلهایش بهره می‌جوییم. هرچه داریم از اینجاست. باید قدرش بدانیم و بآبادیش کوشیم. هر مردمی میهنی دارند و اینجا هم میهن ماست. آنها که هزارها سالست استقلال خود را از دست داده‌اند می‌کوشند که آن را بدست آورند. ما که داریم چگونه از دست دهیم؟!..» ** ''(امروز چاره چیست؟ سات 37)1324'' *«این یک موضوع مهمیست که در آینده شهرهای ایران کوچکتر و دهها بزرگتر شود. با این ترتیب که در دهات وسایل زندگانی آماده گردد: خانه‌ها با دستورهای بهداشتی ساخته شود، برق بکار افتد، تلفن کشیده شود، دبستان بنیاد یابد، پزشک باشد، داروخانه باشد، دادگاه بخش باشد. آنگاه از شهرها کسانی که کار مشروعی ندارند و با مفتخواری و یا با کارهای بیهوده زندگانی می‌کنند بآنجاها کوچانیده شوند که با کشاورزی و یا هر کار مشروع دیگری که می‌توانند زندگی آغازند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 45)1324'' *«در این توده نادانیها چندانست که با نوشتن بجایی نرسد. این حال یک توده است که کشاورز که رنج می‌کشد و خواربار می‌بسیجد[تولید می‌کند] خوار و بی‌ارجست و باید در دیهِ خود با سختترین زندگانی بی‌پزشک و بی‌دارو و بی‌دبستان و بی‌دادگاه بسر برد، و از آنچه کاشته است یک‌نیم را به دیه‌دار دهد و اگر روزی بشهر آمد به رخت فرسودۀ بدنمایش نگریسته بخیابان راهش ندهند ولی از آنسوی شاعرِ یاوه‌گو و روزنامه‌نویسِ سخن‌فروش دارای ارج و جایگاه می‌باشند و در شهر با خوشی و آسودگی زندگی می‌کنند.» ** ''(کار و پیشه و پول، ص 16)1323'' *«آقای رئیس فرهنگ، آن سعدی و حافظ که شما آنهمه هواداری از آنها نشان می‌دهید و وزارت فرهنگ کتابهای ایشان را بدست نورسان می‌دهد، هردو آلوده و بیناموس بوده‌اند و در کتابهای خود آشکاره دم از ساده‌بازی و بیناموسی می‌زنند. آن باب پنجم گلستانست که با صد بیشرمی ‌‌نوشته شده و این شعرهای حافظست که پردۀ آزرم را دریده. چنین کسانی چه شایسته است که کتابهاشان بدست جوانان داده شود؟!.. آخر پس غیرت و آزرم کجا رفته؟!.. من نمی‌دانم شماها در خوابید یا بیدار؟!.. نمی‌دانم چرا زشتی این کار را نمی‌‌فهمید؟!.. ... آموختن این سخنان بجوانان، غیرت آنان را کشتن و خونهاشان از جوش انداختنست. ... این بدی را که شما بتوده و کشور خود می‌کنید دشمن با دشمن روا نباید شمارد. ... ما بشاعران کتک نمی‌زنیم که شما بیایید و نگزارید، ما بآنان ایرادهای بسیار روشن می‌گیریم و شما که دانشمندید باید آن ایرادها را بخوانید و بیندیشید که اگر راست یافتید بپذیرید و با ما همدستی کنید و اگر راست نیافتید هر پاسخی که می‌دانید بنویسید و بچاپ رسانید که همگی بدانند. اینست راهی که باید یک دانشمند پیش گیرد ... آری شما توانید کسانی را که روانهاشان بیمار و دلهاشان آلوده است بدشمنی با ما برانگیزید، و این کار را سالهاست هواداران سعدی و حافظ می‌کنند و نتیجه‌ای جز روسیاهی نبرده‌اند. ... آیا این بخردانه است که مردمان، جهان را هیچ و پوچ پندارند و پروای آن نکنند؟!.. آیا درس دادن این سخنان بجوانان ریشۀ کشور را کندن نیست؟!..» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص210 تا 213)1322'' *«ما می‌خواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناخته‌ایم بفیروزی خود امیدمندیم. ما می‌خواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[دولتیان خائن] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان داده‌اید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهن‌پرستی دهد روان گردانیم. ما می‌خواهیم نورسان را از این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزارده‌اند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.» ** ''(«دادگاه»،‌ گفتار دوم)1323'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را به جبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «ترید و ارید و مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست. زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته نَدرَوی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟!..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] </code> acr3v2zry9c1sx0j4h5283uemrp3zw6 171281 171280 2022-08-13T06:41:12Z Azade10 26483 wikitext text/x-wiki {{تمیزکاری}} [[File:Ahmad Kasravi portrait.jpg|thumb]] '''[[w:احمد کسروی|احمد کسروی]]''' (۱۸۹۰–۱۹۴۶) تاریخ‌نگار، زبان‌شناس، پژوهش‌گر، حقوق‌دان و اندیشمند [[ایرانی]]. == گفتاوردها == * «تمامِ ایرانیانی که اندکی آگاهی دارند، از عقب ماندگی کشور - به ویژه افول [[ایران]] از یک امپراتوری بزرگ و قدرتمند به دولتی ضعیف و کوچک - نگران شده‌اند. ریشهٔ انحطاط در کجاست؟ در اوایل قرن، روشنفکران می‌توانستند ادعا کنند که مقصّرِ اصلی، مستبدینی بودند که نفعی پنهانی در بی سوادی و جهلِ مردمِ کشور داشتند. امّا در حقیقت بیست سال پس از حکومت مشروطه ما نمی‌توانیم همان پاسخ را بدهیم. اکنون می‌دانیم که تقصیر اصلی نه بر گردنِ فرمانروایان بلکه فرمانبرداران است. آری، علّتِ اصلی توسعه نیافتگی در ایران و شاید در بیشتر کشورهای شرقی، تفرقه و اختلاف میانِ توده هاست.» ** <small>در «علل اصلی عقب ماندگی»، روزنامهٔ پرچم، ۷/۲/۱۳۲۱</small> * «امروز یکی از گرفتاری‌های ایران، بلکه بدترین گرفتاری او، پراکندگی ایرانیان است. مردمی که دارای سرزمینی مشترک می‌باشند و در حیطهٔ یک دولت [[زندگی]] می‌کنند، نباید به فرقه‌های رقیب تقسیم شوند. ایرانِ امروز به این بدبختی گرفتار است و اگر این حال دیر پاید، [[خدا]] می‌داند ایرانیان چه مشت سختی را از دست روزگار خواهند خورد.» ** <small>در «اسلام و ایران»، ''پیمان''، ۱۲/۱۱/۱۳۱۲، سال بیستم، ص ۲۷۷ و ۳۸۰</small> * «بدانید ای برادران: آنچه یک توده را نابود سازد اندیشه‌های بیهوده و پراکنده‌است. اندیشه‌های بیهوده و پراکنده از یکسو مردم را از هم پراکند و توده را از نیرو اندازد و از یکسو دلها را بخود واداشته از پرداختن بکار و زندگی دور سازد. کسانی را اینها خرد می‌نمایند. ولی گرفتاری بس بزرگی می‌باشد.» ** <small>در «راه رستگاری»، گفتار بیست و چهارم</small> 1316 * «اگر راستی را خواهیم این علمای نجف و دو سید و کسان دیگر از علما که پافشاری در مشروطه‌خواهی می‌نمودند، معنی درست مشروطه و نتیجه رواج قانون‌های اروپایی را نمی‌دانستند، و از ناسازگاری بسیار آشکار که میانه مشروطه و کیش شیعه‌است آگاهی درست نمی‌داشتند، مردان غیرتمند از یکسو پریشانی ایران و ناتوانی دولت را دیده و چاره‌ای برای آن جز بودن مشروطه و مجلس نمی‌دیدند و با پافشاری بسیار به هواداری از آن می‌کوشیدند، و از یکسو خود در بند کیش بوده چشم‌پوشی از آن نمی‌توانستند. در میان این دو درمی‌ماندند.» ** <small>در «تاریخ مشروطه ایران»، تهران، چاپ سیزدهم، ۱۳۳۰، ص ۲۸۷</small> * «ای ایرانیان ما شما را بنام خدا، بنام میهن، بنام شرافت و ناموس و بنام بزرگی و آقایی می‌خوانیم. بیایید دست برادری و همکاری بهم دهیم تا کشور خود را از این بردگی و بیچارگی رهایی بخشیم. این بار سنگین را جز با یاری و همدستی نمی‌توان برداشت. همان گونه که برای هستی خود نیاز به غذا داریم برای توده و کشور خویش نیز نیازمند یک راه خدایی می‌باشیم. ما پاکدینان آن راه را پیروی می‌کنیم، گفته‌های ما ادعا نیست بخوانید و بیندیشید و خرد را داور گردانید آنگاه بسوی ما شتابید و با ما پیمان همدستی بندید.» ** <small>احمد کسروی</small> روزنامه پرچم * «درد بزرگ ایرانیان ندانستن حقایق زندگانیست. چون حقایق را نمی‌دانند از هم پراکنده‌اند، در کارها سستند، بکشور خود علاقه کم دارند، در برابر حوادث تنها بگله و ناله بس می‌کنند و در کوشش به تقلیدهای صوری که از اروپاییان می‌نمایند امید می‌بندند، هر کسی خود را راهنما می‌شمارد، هر کسی پیشنهادها می‌کند. اینها همه نفهمیدن معنی زندگانیست.» ** <small>(پرچم روزانه ش۵۰، احمد کسروی) کتاب «حقایق زندگی»</small> * «نخست کشور است و پس از آن مسلک و اندیشه» ** ''(پرچم روزانه ش ۶۱)۱۳۲۱ * «ما یک چیزی در ایرانیان می‌بینیم که همان دلیلست که بسیار نادانند. اینان از یکسو همیشه از حال بدبختی خود گله می‌کنند، و از یکسو می‌خواهند بهیچ چیزی از آنچه امروز هست دست زده نشود: کیشها همچنان بماند، دیوانهای شاعران در رواج خود باشد، صوفیگری بماند، خراباتیگری بماند، مادیگری بماند ـ همه چیز بماند و نیک هم گردند. در اینجاست که باید گفت: اینان چشم دارند و نمی‌بینند، گوش دارند و نمی‌شنوند، و مغز دارند و نمی‌فهمند.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۳۳)۱۳۲۲</small> * «از چیزهایی که در ایران باید بود بزرگ شدن دیه‌ها و کوچک گردیدن شهرهاست. ما اگر بخواهیم از یکسو بکشاورزی رواج دهیم و از زمین و آب و هوا و آفتاب سود جوییم، و از یکسو در شهرها جلو مفتخوریها را بگیریم و بدینسان سامانی بزندگانی این توده دهیم، باید همهٔ بیکاران و بیهوده‌کاران را از شهرها بیرون گردانیده بدیه‌ها فرستیم که هر کدام تکه‌ای از زمین را بگیرند و بکارند. راه همینست. چیزی که هست این کار بآسانی نتواند بود و به یک زمینه‌ای نیازمند است. … باید در دیه‌ها زمینهٔ زندگانی آماده گردد. باین معنی دبستانها برای بچگان، و پزشک و داروخانه و بیمارستان برای بیماران، و دادگاه برای دادخواهان برپا باشد، و تلفن و برق و راه‌های اتومبیل‌رو آماده گردد. گذشته از همهٔ اینها باید آمیغها[=حقایق] در دلها جای گیرد و ارج کشاورزی دانسته گردد، و این نباشد که درسخواندگان و کسان آبرومند کشاورزی را بخود نپسندند یا از دیه‌نشینی سر باززنند. باید زندگانی بمعنی راستش در پیشگاه اندیشه‌ها جلوه‌گر گردد و این نادانیهای تیره که مغزها را پر گردانیده از میان رود. اگر این زمینه آماده گردد بسیاری از مردم خود با دلخواه و آرزو رو بسوی دیه‌ها آورند که یک زندگانی خوشتر و آرامتری را پیش گیرند.» **<small> (کار و پیشه و پول، ص۳۷)۱۳۲۳</small> * «بسیاری از ایرانیان این سخنانی را که ما دربارهٔ «دارایی» و آب و خاک و میهن‌پرستی نوشتیم خوانده چنین خواهند گفت: «ما اینها را می‌دانستیم». اینان «دانستن» را همان شنیدن و بیاد سپردن می‌شمارند. ولی این دانستن نیست. «دانستن» آنست که یکی یک موضوعی را نیک بفهمد و با دلیل آن را تصدیق کند و بروی آن پافشاری نماید و اگر سخنی را بضد آن شنید با دلیل رد کند و پس از همه آن را بکار بندد و رفتارش از روی آن باشد. دانستن این را می‌گویند، و ما نیز این گونه دانستن را می‌خواهیم. ما می‌خواهیم ایرانیان این سخنان را نیک بفهمند و نیک بیندیشند و باور کنند و هرگونه اندیشه‌های ضد آن که در دل دارند بیرون کنند. می‌خواهیم این را باور کنند که این سرزمین که خدا بایشان داده سرچشمهٔ زندگانی خودشان و فرزندانشان می‌باشد و اینست باید آن را گرامی شمارند و قدرش دانند و بنگهداریش کوشند. می‌خواهیم این را باور کنند که اگر نکوشند این سرزمین از دستشان خواهد رفت و همگی به زیردستی و بندگی خواهند افتاد و پراکنده و خوار و بیچاره خواهند گردید. می‌خواهیم اینها را نیک بفهمند و باور کنند و بکار بندند، آن وقت آن سخنان بیهوده‌ای را که از بدآموزیهای مادیگران یا از گفته‌های بیپای شاعران یا از فریبکاریهای ملایان و دیگران شنیده‌اند و با این اندیشه‌ها نمی‌سازد از دل بیرون کنند.» ** <small>(پرچم روزانه شمارهٔ ۵۶)۱۳۲۱</small> * «در هزاروسیصد سال پیش از این، کشاکشهایی دربارهٔ خلافت رخ داده و هرچه بوده پایان یافته و گذشته، امروز از گفتگوی آنچه سودی تواند بود؟. اینها نه تنها دین نیست، خود بیدینیست. راستی را دین برای آنست که مردمان چندان بیخرد و نافهم نگردند که زندگانی خود را رها کنند و بداستانهای هزاروسیصد سال پیش پردازند و درمیان مردگان کشاکش اندازند. کسانی که اینها را از دین می‌شمارند معنی دین را ندانسته‌اند. دین شناختن معنی جهان و زندگانی و زیستن بآیین خرد است. دین آنست که امروز ایرانیان بدانند که این سرزمینی که خدا بایشان داده چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند و همگی باهم آسوده زیند و خاندانهایی به بینوایی نیفتند و کسانی گرسنه نمانند و دیهی ویرانه نماند و زمینی بی‌بهره نباشد.» ** <small>(پرچم نیمه‌ماهه ص۱۰۶ و ۱۰۷)۱۳۲۲</small> * «بدی در جهان تنها جنگ نیست. بدیهای بدتری می‌بوده و می‌باشد. این بدتر از جنگست که مردمی مردگان هیچکاره‌ای را گردانندگان جهان دانند و بروی گورهای آنان گنبدها افرازند و از صدها فرسنگ راه بزیارت آنها روند. بدتر از جنگست که مردمی از آیین گردش جهان ناآگاه باشند و بگرفتاریهای خود چاره از «دعا» خواهند. بدتر از جنگست که گروهی بنام درویشی بکار و پیشه‌ای نپردازند و جهان را خوار دارند و با تن‌های درست و گردن کلفت بگدایی و مفتخوری پردازند. بدتر از جنگست که از میان مردمی، شاعران یاوه‌گویی برخیزند و آشکاره سخن از جبریگری زده مردم را به تنبلی و سستی وادارند. این نادانیها و مانندهای اینها در ایران و کشورهای شرقی رواج می‌داشته و جمال مبارکِ شما آن فهم و دانش نداشته که به اینها پردازد و مردم را از گمراهی بیرون آورد. بهاء به این نادانیها نپرداخته بماند، که خود نادانیهایی بآنها افزوده. بجای برانداختن گنبدها، خود چند گنبدی بلند گردانیده. بجای نابود گردانیدن دعاها، خود دعاهایی ساخته و بدست مردم داده. این بدترین بدیهاست که مرد درمانده‌ای همچون بهاء بدعوای خدایی برخیزد و یک دسته چندان پست‌اندیشه و نافهم باشند که بچنان دعوایی گردن گزارند. آنچه شرقیان را بخواری و پستی کشانیده و بزیر یوغ غربیان انداخته، پابستگی به این گمراهیها و نادانیهاست. بهاء اگر آن بودی که نیکی جهان خواهد، بایستی به اینها پردازد و نبرد سختی آغازد. نه آنکه اینها را همه بگزارد و چند سخنی پا در هوا ـ از حرام کردن جنگ و دستور دادن به یکی شدن دینها ـ سراید و گردن فرازد.» ** ''(بهائیگری، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«در این کشور یا زندگانی دمکراسی یا کیش شیعی، یا سررشته‌داری توده[=حکومت ملی] یا حکومت ملایان، یا آن یا این، هر دو در یکجا نتواند بود. ایرانیان یا باید شیعه باشند و به آموزاکهای [تعلیمات] شیعیگری راه روند و مشروطه را رها کنند، یا هوادار مشروطه بوده بکیش شیعی (و همچنین بدیگر کیشها) چاره اندیشند.» ** ''(دولت بما پاسخ دهد، ص ۲۰)۱۳۲۳'' *«نادانی ملایان در این زمینه[معنی دین] بآن سادگی که پنداشته می‌شود نیست. همین نادانی دلیل روشنی به بیدینی ایشانست؛ زیرا دین برای شناختن آیین خدا و زیستن از روی آن آیین می‌باشد. راستی را دین برای اینست که مردمان جهان و زندگی را نیک شناسند و به هر کار از راهش درآیند. برای اینست که بجای درمان بجادو و دعا نپردازند. پس دعا خواندن و دعا نوشتن بجای درمان، و آن را چاره پنداشتن خود بیدینیست، و شما می‌بینید که ملایان همین را از دین می‌شمارند.» ** ''(پندارها، گفتار دوم)۱۳۲۲'' *«می‌شنویم کسانی در تبریز و دیگر جاها می‌گویند: فلان آخوند یا بَهمان پیشنماز گفته پرچم نخوانید و بآن روزنامه کمک نکنید. می‌گویم اگر می‌خواهید بسخنان ملایان گوش دهید یکبارگی چشم از زندگی پوشیده مرگ خود و فرزندانتان را بدیده گیرید.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۲۳۱)۱۳۲۱'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان بنتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۷)۱۳۲۱'' *«انبوهی از ایرانیان این را عادت خود قرار داده که از حال و پیشامد گله کنند و بنالند ولی هیچگاه در اندیشهٔ کوشش و چاره نباشند. این نتیجهٔ درسیست که در سی سال گذشته از روزنامه‌ها آموخته‌اند. می‌آیند می‌نشینند و سر گفتگو را باز می‌کنند، و دردها و گرفتاریها را بتقریر می‌آورند. ولی همینکه گفته می‌شود که باید دست بهم داد و چاره‌ای کرد در آنجاست که صد سستی از خود نشان می‌دهند. در آنجاست که آدم می‌بیند این بدبختها گله و ناله را می‌خواهند و بهیچ گونه کوششی تن درنخواهند داد.» ** ''(پرچم روزانه شماره ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«عقیده بقضا و قدر و دلبستگی بجبریگری عزم و ارادهٔ اینها [مردمی که در اندیشه‌ی کشورشان نیستند] را کشته‌است. بدبختها تا خطر را در نزدیکی خود نبینند بتکان نخواهند آمد و در چنان هنگامی نیز چاره دشوار خواهد گردید. باید آشکاره بگویم: چنین مردمی شایستهٔ زندگی نمی‌باشند. در چنین روزگاری که توده‌ها سختترین نبردها می‌کنند و مردان و زنان و پیران و جوانان دست بهم داده در آسمان و زمین، در زیر دریا و در روی آن جنگ و خونریزی می‌کنند، یک چنین مردم سست‌نهاد و بی‌اراده‌ای سرنوشتی جز لگدمالی در زیر پای دیگران نتواند داشت. باید اینها را آشکاره بگویم و حقایق را پوشیده ندارم.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۵۸)۱۳۲۱'' *«مایهٔ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمهٔ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندهٔ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشهٔ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۲۴)۱۳۲۱'' *«پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ نکوخوییست در جهانی که بنیاد زندگی بر کشاکش نهاده شده پایندگی یک توده بیش از همه در سایهٔ خویهاییست که مایهٔ استواری ایشان گردد. بدانسان که درختی تا سخت و استوار نباشد در برابر تندبادها ایستادگی نتواند، یک مردم نیز تا استوار نباشند پایدار نخواهند ماند. کسانی خوشخویی را خنده‌رویی و چرب‌زبانی و چاپلوسی و اینگونه سست‌نهادی‌ها می‌پندارند یا ساختن با هر نیک و بد را هنری می‌انگارند. اینان سخت نادانند و خوشخویی جز از اینهاست. برای یک توده پیش از همه خوییهایی می‌باید که استوار و پایدارشان گرداند. آنچه یک توده را استوار و پایدار می‌گرداند چیست؟... آزادگی، غیرت، دلیری، از خود گذشتگی، پافشاری. سخندانی و دانشمندی و هنروری و اینگونه عنوانها را در این زمینه ارجی نیست.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۴ ص ۱۹)اردی بهشت ۱۳۱۵'' *«کار یک مردم یا یک توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقیده نمودن بجایی نمی‌رسد. این یکی از گمراهیهای ایرانیانست که تنها بگفتن و اظهار عقیده کردن بس می‌کنند و این نمی‌اندیشند که یک رشته اندیشه هرچه نیک و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتیجه‌ای از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست که یک دسته از مردان بافهم از پیر و جوان دست بهم دهند و یک جمعیتی گردند و اراده‌ها را یکی سازند، و آن وقت رشتهٔ کارها را بدست گرفته آن اندیشه‌های بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.» ** ''(پرچم روزانه شمارهٔ ۱۸۳)۱۳۲۱'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بارِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنان‌که خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)۱۳۲۳'' *«در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر. از شگفتیهای زمان ما فزونی بی‌اندازهٔ سخن است. هیچ زمانی مردم باین اندازه پرگو نبوده‌اند. سخن در زمانهای پیشین ارج سیم و زر را داشت ولی امروز بی‌ارجتر از سفال و سنگ است. بدانسان که در زندگانی ساده و پیشین ما بزرگترین شماره «هزار» بود و تودهٔ انبوه بالاتر از آن شماری نمی‌شناختند ولی امروز «کرور» و «میلیون» بر زبانها روانست و چه بسا که «بلیون» و «ترلیون» هم بکار می‌رود به همین اندازه سخن در جهان فزون گردیده‌است. می‌توان گفت مردم امروزی ده برابر بلکه صد برابر زمانهای پیشین گفتگو می‌نمایند یا چیزنویسی می‌کنند. کسانی خواهند گفت: از فزونی سخن چه باک؟.. می‌گوییم فزونی سخن دلیل کمی خرد است در هر کجا خرد کمتر سخن آنجا فراوانتر و هر کسی هرچه سبکمغزتر زبانش بر گفتگو روانتر می‌باشد. این فراوانی روزنامه‌ها، فزونی کتابها، بیشی انجمنها و کنفرانسها همهٔ اینها گواه کوتاهی خردها می‌باشد. اگر دو خردمندی در موضوعی باهم گفتگو نمایند هرگز نخواهد بود که بیش از چند جمله سخن برانند. آن کار سبکمغزانست که در هر موضوعی بگفتگوی درازی می‌پردازند و پیاپی گفته‌های خود را تکرار می‌کنند.» ** ''(پیمان، سال یکم، شمارهٔ شانزدهم، ص ۷)۱۳۱۳'' *«این در نهاد هر کس نهاده که چون پندآموزی را دید گرفتار پستیهاست پند او را نمی‌پذیرد و بلکه بر بدکاری دلیرتر می‌گردد. رازیست آسمانی که سخن تا از دل پاکی برنخیزد دلها را تکان نمی‌دهد. چیزیست در سرشت آدمی سرشته و ما هرگز نمی‌توانیم آن را دیگرگونه سازیم. ... ما آشکار می‌بینیم تا پندآموزی گردنفراز و پاکنهاد نباشد گفتهٔ او در مردم اثر ندارد. ... اندرز جز از جمله‌های دانش‌آمیز است که بگوینده‌اش ننگرند. اندرز نه از راه فهم و دریافت بلکه از راه گرایش و پیروی کارگر می‌افتد. اینست باید اندرزگو پاکنهاد و درخورِ پیشوایی باشد. آن در سخنبازیست که به نغزی و آبداری یک جمله ارج می‌گزارند، در پندآموزی بیش از همه پاکنهادی گوینده در کار است.» ** ''(پیمان سال سوم، شمارهٔ ۳ ص ۴۸۱)فروردین ۱۳۱۵'' *«خداشناسی آن نیست که خدایی تصور کنند و هرچه خواستند باو نسبت دهند. اینگونه خداشناسی با بت‌پرستی یکیست، بلکه همان بت‌پرستیست. خداشناسی هنگامی درستست که خدای راستین را شناسند و هر کاری بیهوده یا ناسزایی را باو نسبت ندهند. اینست ما بخداشناسی این مردم ارج نمی‌توانیم گزاشت. بلکه جز بت‌پرستشان نمی‌توانیم شناخت. آنان گردن می‌فرازند و بخود می‌بالند که خداپرستند، ولی در پستی اندیشه از بت‌پرستان کمترند. «خانمها دیدید روهاتان باز کردید خدا بغضب آمد و بلا فرستاد». اینست نمونه‌ای از خداشناسی آنان.[ملایان]» ** ''(پرسش و پاسخ، ص ۳۳ از ۶۴)۱۳۲۴'' *«شما[ملایان] اگر معنی دین را می‌دانستید، می‌دانستید که خدا را در راه بردن اینجهان آیینی هست ـ آیین بسیار استواری که هیچگاه دیگر نگردد، این می‌دانستید که داستان امام ناپیدا و آن «عجایب و غرائب» که بآن داستان بسته‌اید: «دجال از چاه بیرون خواهد آمد، آفتاب از مغرب سر خواهد زد، عیسی از آسمان فرود خواهد آمد، توپ و تفنگ از کار خواهد افتاد، مردگان زنده خواهند گردید…» همه با آیین خدا ناسازگار است. ولی چون از نادانی معنی دین را نمی‌دانید اینست گستاخانه بخدای آفریدگار چنین دروغهایی می‌بندید. آنگاه شرم نکرده می‌گویید: «اینها از ضروریات دینست هر کس اینها را نپذیرد بیدینست». در حالی که بیدین و خداناشناس شما ملایان هستید که اینگونه کارهای خردناپذیر را بخدا می‌بندید، بیدین شمایید که از آیین خدا ناآگاهید، بیدین شمایید که جز شکم‌پرستی آرزویی در جهان ندارید. ببینید: شما تا چه اندازه نادانید که چون ما می‌گوییم یک مردی هزار سال زنده نتواند ماند، شما پاسخ داده می‌گویید: «از قدرت خدا چه بعید است؟!..» و از بس نافهمید این نمی‌دانید که خدا برای توانایی خود مرزی پدیدآورده و برای کارهای خود آیینی گزارده. این نمی‌دانید که هرچه تواند بود نباید بود.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص۳۷۲)۱۳۲۲'' *«با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم چنان‌که در این چند سال آزموده‌ایم، بدخواهان و دشمنان در برابر ما جز چند جمله‌ای نمی‌دارند و جز از آنها را بزبان نمی‌توانند آورد؛ مثلاً شاهراه بزرگ و روشنی که ما بسوی آمیغها[=حقایق] باز کرده و مردمان را بزیستن از روی خرد می‌خوانیم و در برابر گمراهیها و بیدینیها درفش افراشته نام خدا را در جهان بلند می‌گردانیم، بدخواهان اینها را که می‌بینند با چشمان دریده بیکدیگر چنین می‌گویند: «ادعای پیغمبری می‌کند!..». ایرادهایی که (مثلاً به سعدی و حافظ) گرفته و یکایک آنها را با دلیلهای استوار روشن می‌گردانیم، آنان نام دیگری پیدا نکرده بیکدیگر چنین می‌گویند: «به سعدی و حافظ فحش داده!..». بیپایی کیشهای پراکنده را که می‌نویسیم و بارها می‌گوییم ملایان یا دیگران اگر توانند پاسخ دهند، در اینجا نیز جملۀ دیگری نیافته می‌گویند: «بمذهب توهین کرده!..». ... می‌گوییم: ما بکسی دشنام نداده‌ایم و خود از دشنام بسیار دوریم. همچنین ما نخواسته‌ایم از جایگاه کسی بکاهیم و خود با هیچ‌کسی دشمنی نداشته‌ایم و نمی‌داریم. … اینکه واژه‌های «نادان» و «نافهم» و «گمراه» و مانند اینها را بکار برده‌ایم، معنی راست آنها را خواسته‌ایم، نه آنکه دشنام داده باشیم.» ** ''(یادداشت آغاز کتاب صوفیگری)1322'' *«کسی چه می‌داند که در ایران اگر از هزار سال پیش دستگاه شعر با این ترتیب گسترده نبود امروز ایران در آسیا جایگاه ایتالیا را داشت در اروپا و امروز درفش ایران بر روی سراسر آسیا سایه می‌گسترد! مگر انکار می‌کنید که حوادث جهان معلول یکدیگر است و یک مردمی که بپستی می‌افتد و بدبختی گریبان ایشان را می‌گیرد علت آن همانا بیهوده‌کاریها و بیخردیهاست که درمیان خود ایشان پدید می‌آید؟» ** ''(پیمان سال دوم، ص 569) 1314'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ، ص 10) 1324'' *«ما را با بهائیان یا با دستۀ دیگری دشمنی نیست و هرگز نمی‌خواهیم بناسزا دلی را بشکنیم و بیازاریم. ما هرچه می‌کنیم بنام دلسوزی بجهانیان است. ما می‌گوییم: همۀ جهانیان باید بیک دین آیند. دین در نزد ما شناختن معنی درست جهان و زندگانی و زیستن از روی آیین بخردانه است، و این نچیزیست که گوناگون باشد. راستیها در همه جا یکیست. این یکی از خواستهای بزرگ ماست و برای رسیدن باین خواست ناگزیریم با همۀ کیشهای گوناگون و دیگر گمراهیها نبرد کنیم و به هر کدام ایرادهایی که می‌داریم بنویسیم تا به خردها تکانی دهیم و به نتیجه‌ای که خواستاریم برسیم. آن ایرادها که بصوفیگری یا به بهائیگری یا به خراباتیگری یا بمادیگری یا بفلسفۀ یونان یا بکیشهای پراکنده می‌گیریم از این راهست نه از روی دشمنی یا بدخواهی. ما این ایرادها را می‌گیریم و پیروان آنها یا باید پاسخی بادلیل بایراد بدهند و یا بنام راستی‌پژوهی بما پیوندند. از آقایان بهایی نیز همین را چشم می‌داریم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ214)1321'' *«ما در تاریخ، یک تودۀ سیصدوپنجاه ملیونی را توانیم یافت که بزیرِ دست یک تودۀ سی و چند میلیون افتاده. چنین کاری چرا رو داده و چگونه رو داده؟!. اگر نیک اندیشیم انگیزه و سرچشمۀ آن را جز برتری اندیشه‌ها و باورها نتوانیم یافت. آن تودۀ زبردست جز درپی پیشرفت خود نیستند و باورهای بیهوده را کم می‌دارند و معنی همدستی و سود آن را می‌شناسند ولی این تودۀ زیردست به پیشرفت زندگی خود جز پروای کمی نمی‌نمایند و با باورهای بیهوده از پرستش گاو و مار و از جوکی‌بازی و نمایشهای محرم و کینه‌های کهن بومی و مانند اینها سرگرمند، و معنی همدستی و سود آن اگرهم بگوشهاشان رسیده بدلهاشان اثر نکرده. از اندیشه‌های پست نتیجه همین باشد که بوده.» ** ''(ما چه می‌خواهیم؟، بخش یکم، تکۀ ششم، پیمان سال ششم، ص206، تیر 1319)'' *«امروز هر توده‌ای نیاز دارد که مردان و زنان آن را بغیرت و کوشش وادارند و بایستادگی در برابر سختیهای زندگانی دلیر گردانند، نه اینکه با خواندن شعرهای قلندرانۀ غیرتکشِ زمان مغول بسستی و تنبلیش بیفزایند و بازماندۀ حس و غیرتش را نیز از دستش بگیرند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 200)1321'' *«... آن کسان[«بزرگان ادب فارسی»] چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟ !.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم: شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بسیاری از مردم ماهیت گفته‌های ما را درنیافته‌اند برخی از ایشان خود نمی‌خوانند و از زبانها چیزهایی می‌شنوند. برخی دیگر راهی را رفته‌اند که مخالف گفته‌های ماست (مثلاً فلسفه خوانده‌اند یا در ادبیات کار کرده‌اند) و آن پرده‌ای در برابر چشمهای آنان می‌گردد و از درک حقایق مانع می‌شود.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 108)1321'' *«یکی از بزرگترین گرفتاریهای ایرانیهاست که از بس خودخواه و خودنمایند آلودگیهای خود را که علت این بدبختی و درماندگی ایشان شده بگردن نمی‌گیرند و نقص بخود گمان نمی‌برند، و چنین وامی‌نمایند که این بدبختی و درماندگی نتیجۀ حوادث جهان و معلول تصادفاتست و اینست رهایی خود را نیز جز در نتیجۀ حوادث و تصادفات نمی‌شمارند و همیشه چشم براه این پیشامد و آن حادثه می‌دوزند. این بایرانیان بسیار سخت است که بآلودگیهای خود پی برند و ریاضت بخود داده بچارۀ آنها پردازند بلکه بسیار دوست می‌دارند که همیشه گناه را بگردن دیگران بیندازند. از اینرو ما که همیشه می‌نویسیم علت این بدبختیها آلودگیهای خودتانست، می‌نویسیم اگر دشمن هم بشما دست یافته از راه آن آلودگیها دست یافته، می‌نویسیم باید آن آلودگیها را از خود دور گردانید این نوشته‌های ما بایشان خوش نمی‌افتد و بسیاری از آنان چون پرچم را می‌خوانند رو ترش می‌کنند. ولی فلان روزنامۀ شیاد که هایهوی راه می‌اندازد: «جان من فدای ایران باد» «ایران جاویدانست» «ایران لایزالست» … از این جمله‌های پوچ که هیچ معنایی ندارد خوشدل می‌شوند و آن را از دست هم می‌ربایند. کوتاهسخن، بآلودگیها خود گردن گزاردن نمی‌توانند. در کشوری که شمرده‌ایم چهارده کیش مختلف هست، چندین مسلک سیاسی رواج یافته، ده تن با یکدیگر هم‌اندیش نمی‌باشند، یک بخش بزرگی از مردم آن، عشایر تاراجگرند که هنوز باصول قرون وسطا زندگی می‌کنند، در چنین کشوری که این یک شمه‌ای از آلودگیهای آن می‌باشد هیچ نقص نمی‌پندارند و بتکانی نیاز نمی‌بینند و ما به هر چیزی که دست می‌زنیم در برابر ما به هیاهو می‌پردازند. بلکه بسیاری از مردم همین گرفتاریها را سرمایه‌ای برای خود می‌پندارند؛ مثلاً عشایر تاراجگر را «مردان رشید» نامیده ذخیره‌ای برای روز مبادا [مقصود: بهنگام جنگ] می‌شمارند. این کیشهای گوناگون را که سراپا آلودگی است و سراپا بیدینی است دین نامیده برواجش می‌کوشند، یاوه‌بافیهای پست زمان مغول را ادبیات نامیده بخود می‌بالند. جوانان درسهایی را که در دبیرستانها و دانشکده‌ها خوانده‌اند و بخش بزرگی از آنها جز مایۀ فرسودگی مغز نیست سرمایۀ زندگانی می‌شناسند. بهر حال چون نقصی در خود نمی‌شناسند اینست گناه را بگردن حوادث می‌اندازند و برای رهایی نیز چشم براه حوادث می‌نشینند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 179)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد. از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته ندروی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟ !..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی[=اتحاد] نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست؛ زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما در آنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212) 1321'' *«این رفتار دانشمندانه نیست. سخنی را همانکه شنیده‌اید به پاسخ برخاسته‌اید. این رفتار ملایانست که همانکه سخنی شنیدند و با دانسته‌های خودشان ناسازگار یافتند، نافهمیده و نااندیشیده به پاسخ می‌پردازند. این سخنان ما تازه است. شما بایستی آنها را بیندیشید و بسنجید، پس از زمانی به پاسخی برخیزید. این سخنان بآن آسانی که می‌پندارید نیست و بیگمان تکانی از راه اینها در روانشناسی پدید خواهد آمد.» ** ''(«در پیرامون روان»،‌ نشست چهارم) 1324'' *«از مردم پراکنده‌اندیشه و سست‌باور نیرویی پدید نیاید، این مردم پریشانِ ایران که ده تن دارای یک اندیشه نیستند نیرویی ندارند تا کسی آن را بدست آورد. ... نیرو از یکی شدن باورها و خواستها پدید آید.» ** ''(پرچم نیمه‌‌ماهه ص326)1322'' *«امروز مسلمانان مغزهاشان آکنده از هر گونه گمراهیست. گذشته از آنکه گنبدپرستی و مرده‌پرستی که رنگهای دیگر بت‌پرستی می‌باشد درمیان مسلمانان رواج بی‌اندازه می‌دارد، گمراهیهای رنگارنگ دیگر نیز ـ از پندارهای پوچ صوفیان، و بافندگیهای فلسفۀ یونان، و بدآموزیهای باطنیان، و یاوه‌سراییهای خراباتیان و مانند اینها ـ درمیانست. پس از همه در سالهای آخر بدآموزیهای گوناگون اروپایی نیز رواج یافته و بروی آن نادانیها آمده است. امروز مسلمانان از آمیغهای[حقیقت] زندگانی بسیار کم بهره می‌دارند. مردم عامی بماند، آن ملایان بزرگ جامع ازهر و مجتهدان نجف در نادانیهای بسیار تاریکی فرورفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام،‌ ص 2)1322'' *«شما [ملایان] جز پایداری دستگاه خود را نمی‌خواهید و اسلام را بهانه ساخته‌اید. شما اسلام به آن دستگاه مفتخواری خود می‌گویید.» ** ''(پرسش و پاسخ ص 10)1324'' *«یک نکته‌ای که باید فراموش نکرد آنست که علت رواج تند شعرهای خیام و حافظ در میان جوانان همینست که بسیاری از آنان بدآموزیهای این دو شاعر را با دلخواه و هوس خود سازگار می‌یابند. این بسیار لذت دارد که به یک جوان عیاشی بگویند اندیشۀ گذشته و آینده همه را رها کن و زحمتی بخود راه نده و پروای کشور و توده نکن و دم را غنیمت دانسته خوش باش. بگفتۀ عامیان هم تجارت است و هم زیارت، هم زمینۀ خوشگذرانی و بیغیرتی را تهیه می‌کند و هم نامش فلسفه است و می‌توان در مجالس نشست و با پیشانی باز گفتگو از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ212)1321'' *«یکی از لغزشها در ایرانیان آنست که می‌پندارند در جهان حقایقی نیست و هر کس از روی گمان یا پندار یک چیزهایی می‌فهمد و آن نظریست که او دارد. مثلاً ما این سخنانی را که دربارۀ درماندگی ایرانیان و علت آن را می‌نویسیم کسانی خوانده چنین می‌گویند: «این هم یک نظریست». ... همین خود نشان نافهمی و بیچارگی ایرانیان است. چنین می‌پندارند در جهان حقایقی نیست. ولی باید بدانند جهان پر از حقایق می‌باشد. هر موضوعی را که شما بگیرید یک حقیقتی دارد که باید جست و بدست آورد و پیروی از آن کرد.» ** ''(پرچم روزانه ش 86) 1321'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11 )1322'' *«نیکی تنها با گفتن نیست و باید درپی کردار بودن، این کارِ شما که تنها بگفتگو کردن از نیک و بد و دلتنگی نمودن از بدیهای توده بس می‌کنید نه تنها بیهوده است و هیچ سودی را درپی نمی‌دارد، زیانهایی نیز از آن پدید می‌آید. این خود دور از آزادگیست که کسانی همه از درد نالند و درپی درمان نباشند. چنین کاری جز نمونۀ پستنهادی نتواند بود. گذشته از این همیشه درد را گفتن آن را آسان گرداند و در اندیشه‌ها از بزرگیش کاهد و کم‌کم به بیرگی و زبونی کشد. یک درد را باید درمان کردن و اگر نشدنیست باید زمان چاره را بیوسیدن.[انتظار کشیدن]» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ یکم، ص 34)1319'' *«مادیگری با آنکه در ایران رواج فراوان یافته هنوز کمتر کسی معنی آن را می‌داند و از چگونگی آن آگاه می‌باشد. مادیگری بزرگترین گمراهی‌ایست که تاکنون در جهان رخ داده و این گمراهی‌ایست که همراه دانشها و اختراعهای اروپایی به هر کجا می‌رسد در اندک زمانی انبوه مردم را بیدین و بی‌همه‌چیز می‌گرداند و تغییر در زندگانی آنجا پدید می‌آورد، و باین گمراهی تاکنون پاسخی داده نشده بود و برای نخستین بار پیمان به پاسخگوییهایی پرداخت و به هر حال پایۀ آن را برانداخت. آری این باور نکردنیست که یک گمراهی‌ای که در سراسر جهان رواج یافته و با بودن صدهزاران کشیش و ملا و حاخام و دیگران، کسی تاکنون پاسخی بآن نتوانسته، ولی یک مهنامه‌ای از تهران که هنوز صد یک مردم از انتشار آن آگاه نیستند پاسخهای دانشمندانۀ استواری بآن داده است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 240)1321'' *«آیا این بدخواهی با کشور و توده نیست که کسانی چنین اندیشه‌های کجی[خراباتیگری] را ترویج نمایند؟!. آیا از اینها جز زیان چه نتیجه‌ای در دست تواند بود؟!.. امروز در این جهان که توده‌ها در راه زندگانی با همدیگر سختترین نبردها را می‌کنند آیا خیانتکاری نیست که شما چنین بدآموزیهایی را که همه‌اش سخن از مستی و سستی می‌راند در دلها جا دهید؟!.. آیا این دشمنی با توده و کشور شمرده نمی‌شود؟!.. آیا این داستان از کجا سرچشمه می‌گیرد؟!.. این هیاهو دربارۀ خیام از کجا برخاسته؟!. من نمی‌خواهم پرده‌دری کنم همین اندازه می‌نویسم: کسانی در این راه دانسته و فهمیده گام برمی‌دارند. و آنان خواستشان سسـت گردانیدن این تودۀ بیچاره است و این داستان و مانندهایش را وسیلۀ نیکی برای کار خود می‌شناسند، دیگران نیز نافهمیده و نادانسته پیروی از ایشان می‌کنند. اینها همه دامست همه دانه است. اگر بخواهند کسی را فریب دهند و سوارش گردند آشکاره نگویند که می‌خواهیم تو را فریب دهیم یا می‌خواهیم بگردنت سوار گردیم، با سخنانی سرگرمش دارند و قصد خود را بکار بندند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 147)1321'' *«چون بارها دیده شده، کسانی که کتابهای ما را می‌خوانند چون با سخنانی ناشنیده روبرو می‌گردند، در بارِ یکم دل‌آزرده می‌شوند و به آسانی آنها را نمی‌توانند پذیرفت، و از آنجا که هر گفته‌ای دلیل استواری همراه می‌دارد ناپذیرفتن نیز نمی‌توانند، و اینست دودل می‌مانند. این کسان باید به یک بار خواندن بس نکرده کتاب را دو بار و سه بار بخوانند که بیگمان آنچه را که در بار یکم پذیرفتن نتوانسته‌اند، در بار‌ِ دوم و سوم خواهند توانست. به هر حال ما هیچ سخنی را بیدلیل نگفته‌ایم و این نمی‌خواهیم که کسی نافهمیده و باور نکرده سخنی را از ما بپذیرد. ما چنانکه خواهش کرده‌ایم دوست می‌داریم هر خواننده‌ای راستی را داور باشد. هیچ سخنی را از ما بی‌دلیل نپذیرد و از هیچ سخنی که بادلیلست چشم نپوشد.» ** ''(پیشگفتار کتاب داوری)1323'' *«از هزار سال باز در ایران و کشورهای اسلامی پیاپی بدآموزیها پدید آمده: شیعیگری، باطنیگری، جبریگری، صوفیگری، فلسفۀ یونان، خراباتیگری، علی‌اللهیگری، شیخیگری، بهاییگری، و اینها که هر یک گمراهی دیگری می‌بوده کم‌کم بهم درآمیخته و یک رشته پندارهای درهم گیج کننده‌ای پیدا شده، و همۀ آنها بکتابها درآمده و از آنها بمغزها راه یافته، و همانست که مایۀ درماندگی توده‌های بدبخت شرقی گردیده. اکنون که اندیشه‌های اروپایی بشرق رسیده، اینها نیز نیک و بد درهم است، و آنگاه با پندارهای گیج کنندۀ کهن شرقی بهم می‌آمیزد و هرچه بدتر می‌گردد. باز می‌گویم: سرچشمۀ بدبختی شرقیان اینهاست که باید از میان رود. امروز جوانان که سر می‌افرازند گرفتار اینها می‌شوند و بیشتر ایشان بیکبار تباه می‌گردند. اینست چنانکه ما از یکسو آمیغهای زندگی را می‌پراکنیم همچنان باید باین کتابها پرداخته بنابودی آنها کوشیم.» ** ''(دفتر یکم دی‌ماه 1322 ص 8)1322'' *«بسیاری از مردم چشم به پیشامدهای جهان دوخته‌اند، و شما هر گله‌ای که از آلودگی خویها و از پراکندگی اندیشه‌ها بکنید پاسخ داده گویند: «انشاءالله خوب می‌شود، صبر کن فلان کار بشود». این از بدترین نادانیهاست. گذشت زمان هیچگاه نیکی نیاورد و درخت آرزو بار ندارد. چنانکه در زندگانی خودی اگر کسی نکوشد و درپی نان و آب و رخت نباشد گرسنه و لخت ماند و از گذشت زمان دری بروی او باز نشود، در زندگانی توده‌ای نیز تا مردمی خودشان نکوشند و نیرومند نباشند هیچگاه از امید و آرزو چیزی بدستشان نیاید و از گذشت زمان گشایش برای آنان رخ ندهد و چون ناتوان و زبون باشند پیشامدها همه بزیان ایشان بسر آید.» ** ''(پیمان سال ششم، شمارۀ سوم ص 154)1319'' *«یک نادانی زشتی این نادانی زشتی است که کسانی بنام دین با دانشها دشمنی می‌نمایند. اینان کسانیند که معنی دین را نمی‌دانند و نتیجه‌ای که از آن باید خواست نمی‌شناسند. شما از آنان بپرسید: «دین را به چه معنی می‌شناسید؟!.. چه نتیجه‌ای از آن چشم می‌دارید؟!.. دین مگر برای گمراه گردانیدن مردمانست که بنام آن با راستیها دشمنی می‌نمایند؟!..»، خواهید دید یک پاسخی نمی‌دارند، و راستی آنست که یک رشته پندارهایی را گرفته‌اند و بروی آنها پا می‌فشارند، و خود نیز نمی‌دانند که چه می‌کنند و چه می‌خواهند. دین و دانش هر دو باید یک خواست را دنبال کنند و هیچگاه باهم ناسازگار نباشند.» ** ''(پیمان سال هفتم، شمارۀ دوم ص 73)1320'' *«تا سی و چند سال پیش از این، بازرگانان ایران، از برگزیده‌ترین تیره‌های ایران شمرده می‌شدند. زیرا با پیشانی باز پول بدست می‌آوردند و با پیشانی باز بکار می‌بردند، به کمچیزان و درماندگان دستگیریها می‌نمودند، بکارهای تاریخی نیکی از ساختن پل و درآوردن چشمه و مانند اینها می‌پرداختند. در جنبش مشروطه نیز اینان مردانگی بسیار نمودند و رادمردانه پولهای فراوان در راه جنبش بیرون ریختند. مشروطه بیش از همه با پول بازرگانان پیش رفته. لیکن جای افسوست که امروز بازرگانان از نیکان شمرده نمی‌شوند، و در این سالهای آخر در نتیجۀ آزمندی و پولدوستی که از خود نموده‌اند در میان توده سخت بدنام شده‌اند. راستی را بیشتر آنان جز دربند پول نیستند و در این باره پروا از کسی و چیزی نمی‌دارند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ224)1321'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را بجبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «تریدو اریدو مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«بزرگی آنست که کسی یک کار سودمند و بزرگی را برای توده انجام دهد. مثلاً اگر دشمنان بکشور رو آورده‌اند یک کسی از جان بگذرد و جلو بیفتد و مردم را بتکان آورد و بجلو دشمن شتابد و آنها را برگرداند، یا اگر خشکسالی و کمیابی روی داده و فقرا دچار گرسنگی گردیده‌اند یک کسی خود از داراییش بگذرد و دیگران را نیز بپول دادن وادارد و بینوایان را از مرگ و نابودی نجات دهد، و یا اگر گمراهی و نادانی بتوده چیره گردیده، کسی به نبرد و کوشش برخیزد و رنج و آسیب بخود هموار گرداند و توده را از گمراهی و نادانی، برهایی رساند. با این کارها و مانند اینهاست که کسی بزرگ تواند بود. آن کسان چه کرده‌اند که بزرگ شده‌اند؟! آیا کسی با سخنان پریشان و پراکنده و ضد هم بزرگ می‌شود؟! آیا کسی که در زمان مغول زیسته و در آن روزگار اندوه و شیون خاندانها، کمترین تأثری از خود نشان نداده بلکه همه دم از خوشی و یارپرستی زده و بالاخره زبان بستایش آباقاخان (ایلخانی) گشاده بزرگ تواند بود؟!.. از اینگونه پرسشها می‌کنیم درمانده می‌گوید: اگر اینها بزرگ نیستند پس چرا شرقشناسان اینهمه تجلیل آنها را می‌نمایند؟! می‌گویم:‌ شرقشناسان می‌خواهند شما را اغفال کنند و نگزارند از آلودگیهای زمان مغول بیرون آیید. شما باید خودتان بیندیشید و بفهمید که سود و زیانتان چیست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«هر کسی نخست باید به خود پردازد کسانی چون گفته‌های ما را می‌شنوند با یک زبان خرده‌گیری چنین می‌پرسند: «اینها چگونه پیش خواهد رفت؟!». می‌گویم: آنگونه که دیگر آمیغها پیش رفته. از نخست برای پیشرفتِ اینگونه جنبشها یک راه بیشتر نبوده. بخردان و پاکدرونان پذیرند، و مردانه به یاری و پشتیبانی برخیزند، و دست به هم داده نابخردان و ناپاکان را که ایستادگی می‌نمایند نابود گردانند. از نخست راه این بوده و کنون همین خواهد بود. آنگاه شما را چه کار با این پرسشست؟!.. هر کس نخست باید به خود پردازد، نخست باید در اندیشۀ خود باشد. سخنانیست سراپا راست و سراپا به سود جهان، شما اگر روان درست و خرد آزاد می‌دارید باید تشنه‌وار پذیرید و در راهش بکوشید، نه آنکه به پرسشهای نابجا برخیزید. این یکی از نادانیهای ایرانیانست که هر کسی نیکی را از دیگران می‌خواهد. هر کسی خود پاک و نیکست و آن دیگرانند که بدند و باید نیک گردند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ چهارم)1322'' *«ایرانیان باید بدانند که خدا در این جهان مردمان را در کارهای خودشان مختار گردانیده و اینست هر مردمی اگر معنی زندگانی را دانست و دست بهم داد و بکار پرداخت با سرفرازی می‌زید، و اگر پی هوسها و نادانیها را گرفت و براههای بیخردانه گرایید ناگزیر دچار سختیها می‌شود و گزندها می‌بیند و خدا نیز رحمی بآنان نخواهد کرد. اینکه ملایان و روضه‌خوانان می‌گویند: کارها دست خداست، بیایید بخدا التماس کنیم، یک سخن بیخردانه‌ایست. خدا اختیار را بشما سپرده و از التماس هم کمترین نتیجه نخواهد بود. اینها را بفهمید تا تکلیف خود را بدانید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 239)1321'' *«بارها گفته‌ایم: این پراکندگی اندیشه‌ها که شما گرفتارش هستید چاره‌ای جز این ندارد که حقایقی بیرون آید و این پندارهای پراکنده از میان رود و شما اگر رستگاری می‌خواهید باید از پذیرفتن حقایق سر باز نزنید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«آن مردمی که خود را در پذیرفتن و نپذیرفتن دلیل آزاد شمارند و در برابر حقایق بهیاهوی پردازند سرنوشتشان همین باشد که در میان بیست‌ملیون، ده تن با یک اندیشه و باور پیدا نشود و در سختترین روزی نیز همدستی نتوانند، و اینست همیشه در برابر حوادث شکست خورند و لگدمال دیگران گردند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 192)1321'' *«گروهی[صوفیان] تا چه ‌اندازه نافهم باشند که این ندانند بیکاری سامان زندگی را بهم می‌زند. ندانند خدا شمارۀ زنان و مردان را یکسان گردانیده و یک مردی چون زن نمی‌گیرد باعث سیاه‌روزی یک زنی شده است، ندانند که نان از دست دیگران خوردن نشان پستی و زبونیست و آبرو را می‌برد و شرم و آزرم را از میان می‌برد، ندانند که پای کوفتن و رقصیدن جز با هوس خود راه رفتن نیست و آن را «عبادت» یا «ریاضت» نام نتوان نهاد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 198)1321'' *«درخور صد شگفتست که پس از آنکه مشروطه در ایران روان گردید بایستی وزارت فرهنگ یکی از بایاهای خود این را داند که دلهای نوآموزان را از بدآموزیهای کهن قرنهای تاریک گذشته پاک گرداند و بجای آنها، معنی مشروطه و زندگانی مشروطه‌ای (دمکراسی) و میهن‌پرستی و اینگونه چیزها را بگزارد. لیکن وزارت فرهنگ درست وارونۀ این را گرفته و بایای خود دانسته که بدآموزیهای کهن را ـ با یک رویۀ رسمی ـ در دلهای جوانان جا دهد و مغزهای آنان را آلوده‌تر از مغزهای پدران درس‌ناخوانده‌شان گرداند. سرمایۀ وزارت فرهنگ ایران چیست؟.. شعرهای سعدی و حافظ و خیام و مولوی، و بافندگیهای صوفیان، و تنیده‌های افلاطون و ارسطو و دیگران و مانندهای اینها. کتابهای درسی از اینها سرچشمه می‌گیرد. اندکی هم از دانشهای اروپایی را یاد می‌دهند. دربارۀ دلمردگی و بیغیرتی بسیاری از مردم نیز داستان روشنست. این بدآموزیهای زهرآلود که چند رشته بهم آمیخته، چنانکه مغزها را بیکاره تواند گردانید، غیرتها و سَهِشها[=احساسات]را نیز تواند کشت. از مردمی با این مغزهای آکنده چشم غیرت و مردانگی داشتن از دیدۀ کور بینایی خواستنست. بسخن دامنه نمی‌دهم: ما ریشۀ بدبختیهای این توده را بدست آوردیم و یک چیستان تاریخی را بازنمودیم. سرچشمۀ بدبختی این کیشها، این کتابهاست، این درسهاست، این روزنامه‌هاست، این دستگاه فرهنگ نام است.» ** ''(«دادگاه» ص 12)1323'' *«ما نیک می‌دانستیم که این کیشها و دستگاههای بدآموزی چیزهای ساده‌ای نیست. صدهزاران کسان از آنها نان می‌خورند. هزاران کسان بدستاویز آنها بمردم فرمان می‌رانند. نیک می‌دانستیم که ایشان تا توانند ایستادگی خواهند نمود و صد نیرنگ بکار خواهند زد و صد رنگ پیش خواهند آورد. نیک می‌دانستیم که خود را بدامن سیاست خواهند انداخت و از بدخواهان این کشور یاوری و پشتیبانی خواهند طلبید. همۀ اینها را نیک می‌دانستیم و همۀ دشواریها را از پیش می‌شناختیم. دانسته و شناخته بکوشش و فداکاری آماده گردیدیم.» ** ''(دادگاه،‌ ص 14)1323'' *«در ایران همۀ نارواییها و بیراهیها از اینجا برخاسته که کسانی ادبیات را چیز جداگانه پنداشته‌اند و از اینجا به دو خطای بسیار بزرگی دچار گردیده‌اند زیرا از آنجا که شعر و ادبیات را کاری پنداشته‌اند پی کار دیگری نرفته خواسته‌اند از این راه روزی بخورند با آنکه توده به آن کار نیازی نداشته و ارجی نمی‌گزارده. از اینجا آنان ناگزیر شده‌اند که خود را به دربارها ببندند یا بستگی این توانگر و آن توانگر را بپذیرند. از اینجا هم ناگزیر شده‌اند که راه چاپلوسی را پیش گیرند و روی مردمی و آزادگی را سیاه سازند. از آنسوی چون شعر را کاری می‌پنداشته‌اند دیگر پایبند نیاز و دربایست نشده و هر روز و هر زمان به شعرسرایی برخاسته‌اند. بهار آمده شعر سروده. پاییز آمده شعر سروده. در عید شعر سروده. در سوگواری شعر سروده. یکی مرده شعر سروده. یکی زاییده شده شعر سروده. یک روز جیبش پر از پول بوده شعر سروده و جهان را به غلامی خود نپسندیده. روز دیگر جیبش تهی بوده شعر سروده و صد گِله از روزگار نموده. از همین جا کار بیهوده‌گویی بالا گرفته و معنای درست ادبیات و شعر از میان برخاسته است.» ** ''(سخنرانی کسروی در انجمن ادبی ص 5)1314'' *«آقای هژیر [وزیر کشور در آن زمان و سپس نخست‌وزیر] من در کجا و در کدام نوشتۀ خود دعوای پیغمبری کرده‌‌ام؟!. پیغمبری در اندیشۀ مردم آنست که فرشته از آسمان بنزد کسی بیاید و از سوی خدا پیامی آورد و آن کس با خدا پیوستگی پیدا کند و اگر خواست بآسمانها رود و اگر خواست مرده زنده گرداند، با جانوران سخن گوید ـ پیغمبری در پیش مردم باین معنیست. من در کجا گفته‌ام فرشته بنزد من می‌آید؟!. کجا گفته‌ام مرا با خدا پیوستگی هست؟!. شما این دروغ را از کجا آورده‌اید؟!. نمی‌دانم چرا زشتی این دروغ را نفهمیده‌اید؟!. گویا می‌پندارید که ما خواست شما را درنیافته‌ایم. آری آقای هژیر، شما و همدستانتان می‌خواستید این جنبش بسیار بزرگ ما را یک کوشش کوچک «مذهبی» نشان دهید و بهمین دستاویز ما را خفه گردانید. این سخن شما نیز از آن راه بوده. آقای هژیر، من هرچه گفته‌ام آشکار گفته‌ام، کتابها نوشته در سراسر جهان پراکنده‌ام. آنگاه من همه‌اش بکار کوشیده‌ام، بدعوی برنخاسته‌ام. من هیچگاه مرد دعوی نبوده‌ام.» ** ''(دادگاه ص 35)1323'' *«آری ما گروهی می‌باشیم. ولی «مذهب» بنیاد نمی‌گزاریم. ما خواست خودمان را بارها آشکار گردانیده‌ایم. ما می‌خواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناخته‌ایم بفیروزی خود امیدمندیم. ما می‌خواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[«کمپانی خیانت»] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان داده‌اید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهن‌پرستی دهد روان گردانیم. ما می‌خواهیم این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزارده‌اند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.» ** ''(دادگاه ص 36)1323'' *«یک توده‌ای که سی‌وشش سال است مشروطه گرفته ولی هنوز از هزار تن یکی معنی آن را نمی‌داند، یک توده‌ای که درمیان پانزده‌ملیون مردمش چهارده کیش هست که هر کدام سیاست جدایی و آرمان جدایی دارد یک توده‌ای که در آن ارمنی و آسوری و جهود و زردشتی و عرب و کرد و ترک و لر و بختیاری جدا از هم می‌زیند و در قرنهای متمادی هنوز درهم نیامیخته‌اند، یک توده‌ای که سرمایۀ علمی او بدآموزیهای بسیار بیخردانۀ خراباتیان و صوفیان و باطنیان زمان مغول می‌باشد، یک توده‌ای که مردان چهل ساله و پنجاه ساله‌اش سود از زیان و نیک از بد باز نمی‌شناسند ـ چنین توده‌ای چگونه تواند با دیگران همسری نماید و در میدان نبرد مقهور دیگران نگردد؟!..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 162)1321'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا میداند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدبختی همین است که یک توده‌ای بجای همه چیز دست بدامن غوغا و هایهوی و ناله و گله بزنند و چنین دانند که از این راه بجایی خواهند رسید. هان ای ایرانیان، راه را گم کرده‌اید و هان ای بیچارگان سررشته را از دست داده‌اید. ... بدانید ای ایرانیان: این درد و گرفتاری که شما درآنید بیدرمان و چاره نمی‌باشد ولی باید نخست راه آن دانسته شود و دوم یک دسته از مردان نیک دست بهم دهند و بنام غیرت و مردانگی کوشش و جانفشانی دریغ نگویند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 212)1321'' *«کسانی تا آن اندازه سست و کم‌دلند که نمی‌خواهند حقایق را بهمسر و فرزندان خود بیاموزند و از اینکه یک شب خشم و دلتنگی خواهد بود یا یک هیاهویی خواهد برخاست پروا می‌نمایند و با این حال شتاب دارند که هرچه زودتر به نتیجه برسند. گویا می‌خواهند فرشتگان از آسمان بیایند و این کارها را انجام دهند و یا یک «اعجازی» رخ داده آنان را از هر رنجی آسوده گرداند. اینست می‌گویم: یک راهی چه دور و چه نزدیک، با رفتنست که بپایان می‌رسد. شما نیز تا نکوشید نتیجه‌ای نخواهید دید و از درد دل گفتن و آرزو کردن کمترین سودی نخواهد بود. شما یکبارگی یا باین خواری و زبونی گردن نهید و سر پایین انداخته با این زیستِ پستی که دارید بسازید و بیهوده بگله و ناله نپردازید، و یا اگر می‌خواهید از خواری و زبونی رها گردید راه آن همینست که بکوشید و این اندیشه‌های پراکنده را دور رانید و راستیها را در دلها جایگزین گردانید و همگی را دارای یک راه و یک آرمان سازید.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 242)1321'' *«شما هرچه نیک باشید و بزرگ باشید، و هرچه دلسوزی بمردم دارید و نیکی آنان خواهید، تا هر کدام جدا می‌‌کوشید و بهوس راه دیگری دنبال می‌‌کنید دشمن و بدخواه توده خود می‌‌باشید. چه دشمنی بالاتر از آن که هر کدام مردم را بسوی دیگر می‌‌کشید و پراکنده و آواره می‌‌گردانید؟!.. چه بدخواهی بالاتر از این که با چیزهای بیهوده آنان[را] سرگرم می‌‌دارید و نمی‌گزارید درپی کار و زندگی خود باشند و بدبختی خود را دریابند؟!..» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ پنجم صفحۀ 185)1318'' *«بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا می‌داند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟،‌ ص 51)1324'' *«بدانید ای ایرانیان! شما را پراکندگی بیچاره و درمانده گردانیده. . . . بدانید ای ایرانیان! از کوششهای تنها به تنها نتیجه بدست نیاید. از تدبیرهایی که هر کس تنها برای رهایی خود کند سودی نباشد. در چنین هنگامهایی باید همگی دست بهم داد و برای همگان کوشید. از این راهست که می‌توان به نتیجه‌ای رسید. در ایران کسان چیزفهم و کاردان بسیار است. ولی عیب اینجاست که از هم پراکنده‌اند و هر کس بتنهایی چیزهایی می‌اندیشد و کاری از پیش نبرده در توی خشم و دلتنگی می‌سوزد. اینان اگر همه یکی گردند بکارهای نتیجه‌داری توانند برخاست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 157)1321'' *«یکی از آنان[درسخواندگانی که در برابر دلیل ایستادگی کنند] با من گفتگو کرده ایرادهایی می‌گرفت و چون پاسخ شنیده درمانْد چنین گفت: «اینطور نیست که شما هیچ اشتباه نکنید». گفتم: این سخنان شما بیاد من می‌اندازد آن را که روزی ملایی بنزد من آمده چنین می‌گفت: «شما معصوم نیستید. معصوم آن چهارده تن بودند که آمدند و رفتند. این عقیدۀ مذهبی ماست که در بیانات شما قائل به اشتباه باشیم». آخوندک بایای[=وظیفۀ] خود می‌شناخت که در گفته‌های من اشتباه باور کند اگرچه هیچی پیدا نکند. شما نیز همان حال را می‌دارید. راستی که آخوندهای فرنگی هستید. این چه سخنیست که می‌گویید؟!. شما اگر ایرادی بسخنان من می‌دارید بگویید وگرنه بپذیرید.» ** ''(کتاب در پیرامون روان، نشست چهارم)1324'' *«این بایای آدمیگری شماست کسانی می‌پندارند این شاهراهی که ما می‌نماییم و آمیغها که روشن می‌گردانیم، آنان آزادند که بپذیرند یا نپذیرند. می‌گویم: نه چنین است. شما که آدمی هستید باید درپی آمیغها باشید، و چون می‌یابید تشنه‌وار بپذیرید و پیروی کنید. خدا به شما فهم و خرد داده که یک راه رستگاری که نموده می‌شود بشناسید و بپذیرید و با دیگران در آن همگام باشید. این بایای آدمیگری شماست و جز این نتواند بود. آنانکه از آمیغها[=حقایق] رو گردانند و از شاهراه رستگاری کناره جویند، ارج آدمیگری خود را از دست داده‌اند، و گذشته از خودشان مایۀ تیره‌روزی و پستی فرزندانشان خواهند بود، و پس از همه، در پیشگاه آفریدگار شرمنده و سرافکنده خواهند گردید. گاهی کسانی ستیزه‌رویی نموده چنین می‌گویند: «شما آنچه می‌خواهید بگویید، ما که نخواهیم پذیرفت». می‌گویم: این نادانی را پیش از شما جهودان کرده‌اند.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه شمارۀ یازدهم)1322'' *«پیروان کیشها، دین را بآن معنایی که ما می‌گوییم نمی‌‌شناسند. آنان دین را این می‌دانند که هر کسی به یک خدایی در بالاسر جهان، و بیک پیغمبری در زیردست او، و بیک رشته امامانی (یا قدیسانی) در پایینتر از آن، باور دارد، و بهشت و دوزخ و ترازو و پل صراط (چنرت) و مانند اینها را بپذیرد، و در زیست خودش آن پیغمبر و امامان را دوست دارد، و بزیارت گنبدهاشان رود، و داستانهای ایشان را فراموش نگردانیده همیشه تازه نگه دارد، و «با دوستانشان دوست و با دشمنانشان دشمن» باشد. آنان دین را این می‌دانند و هوده‌ای[نتیجه] که از این می‌خواهند آبادی آنجهان و رفتن ببهشت است. می‌‌باید گفت: دین در نزد ایشان «یک ساختمانی در اندیشه»، و برخی کارهایی بنام «بهشت‌جویی» می‌باشد.» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص274)1322'' *«آدمیان همگی از یک ریشه‌اند. این تیره‌ها که درمیانند همگی یکسانند، و یکی را بدیگری برتری نیست. برتری یک مرد و یا یک توده جز از راهِ درستی روان و خِرَد، و پاکی دین و زندگی نتواند بود. تیره‌هایی که در دانش و هنر پیش افتاده‌اند، این یک فیروزی بزرگیست که بهرۀ آنان گردیده، لیکن باید بدیگران یاوری کنند، و از دانش و هنر خود بآنان سود رسانند، و در پیشرفت، آنان را نیز همراه گردانند. این رفتار را بنام آدمیگری کنند، به پیروی از خِرَد کنند، بَهرِ آسایشِ خودشان و دیگران کنند. بسیار نادانیست که با دانش و هنر، دیگران را زیردست گردانند. بسیار نادانیست که با نیرنگ و فریب، تیره‌هایی را از پیشرفت بازدارند. این یک بدنامی بزرگی بآنان خواهد بود.» ** ''(ورجاوندبنیاد بخش یکم، بند 11)1322'' *«این ایرادها را[به کیششان] که می‌گیریم [ملایان] می‌گویند: «اینها عقیدۀ عوامست چه ربط باصل دین دارد؟!.. ما اصل دین را می‌گوییم..» می‌گویم اصل دین چیست؟!.. کجاست؟!. شما اگر اصل دین را می‌شناسید پس چرا نگرفته‌اید؟!. چرا بمردم یاد نداده‌اید؟!.. این در کجای جهانست که یک مردمی در توی گمراهیهای پست دست و پا زنند و بهانه‌شان این باشد که اینها که در اصل دین ما نیست؟!. در کجای جهانست که یک مردمی با صد نادانی بسر برند و با اینحال خود را گمراه ندانند و باصل دین بنازند؟... ای بیخردان مگر دین هم اصل و بدل دارد؟!. مگر دین رختست که دو دست باشد و یکی را بتن کنند و دیگری را در بقچه نگه دارند؟!. شگفت بهانه‌ای بدست افتاده. یک دسته مردمی در یک سرای فروریخته و ویرانه‌ای بسر برند و عنوانشان این باشد که اصلش یک سرای درست و باشکوهی بوده!» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«آنان[ملایان] اصل دین را نمی‌دانند، دانستن اصل دین نه بآن آسانیست که مردم می‌پندارند. اگر آنان اصل دین را می‌شناختند از نخست گرفته بودند و نیاز نداشتند که بَدَلش را بگیرند و سپس باصل بازگردند. دوم آنان خواستشان دکانداریست و این یک کالای نوینیست که ببازار آورده‌اند، و خواستشان اینست که هر چیزی را که دیدند مریدان می‌پسندند و خریدارش می‌باشند بگویند از اصل دینست، و هرچه را که دیدند کساد پیدا کرده و دیگر خریداری ندارد (مثلاً نذر سقاخانۀ نوروزخان و مانند آن) بگویند اینها از اصل دین نیست. اینست راز کار ایشان. شیادان پستنهاد بجای آنکه با کوشش و دسترنج نان بخورند باین فریبکاریها برخاسته‌اند و گمراهان را گمراهتر می‌گردانند. خدا ریشۀ اینان را براندازد. ... اگر چنین بود که یک دینی چون اصلش راست و درست بوده از آلودگیهایی که پیدا کرده باکی نباشد پس بدینهای زردشتی و مسیحی و جهودی چه ایراد هست؟! مگر آنها نیز اصلش پاک و درست نبوده؟!.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 250)1321'' *«خواست ما آنست که در جهان یک راهی از روی دانستن و فهمیدن و پیروی از خرد کردن باز باشد و زندگانی از روی فهم و بینش راه افتد، و همان پروایی را که امروز مردمان دربارۀ تندرستی و پزشکی می‌دارند دربارۀ نیکی زندگانی و آسایش توده‌ها نیز کنند و نبردی را که با بیماریها می‌نمایند ماننده‌اش را با گمراهیها و بدیها آغازند. اگر پزشکی دانش تندرست زیستن و توانا گردیدنست، دین نیز دانش آسوده زیستن و پاک و ستوده بودن و از معنی جهان و زندگانی آگاهی بسزا داشتنست.» ** ''(پرچم هفتگی شمارۀ هفتم)1323'' *«آن نه دیندار است که بدلیل گردن نگزارد‌. اگر چنین شایستی که هر کسی بر روی پندار خود ایستادگی نماید پس دین چه بایستی؟!. دین از بهر آنست که هر کسی پندارهای دیگری را دنبال ننماید و اینست باید همه‌ی باورها با دلیل باشد تا پراکندگی پیش نیاید. ببینید فرستادگان همه از خرد و فهم سخن رانده‌اند و همه دلیل را پیش آورده‌اند‌.» ** ''(راه رستگاری گفتار نوزدهم)1316'' *«امروز معنی دین دانسته نیست و این خود یک گرفتاری برای جهان گردیده. برخی دستگاههایی ـ از زردشتیگری و جهودیگری و مسیحیگری و اسلام ـ درمیانست و هر یکی از مسیحیگری و اسلام شاخه‌های بسیاری پیدا کرده و از هر کدام کیشهای بسیار پدید آمده. اینها پر از گمراهی و نادانی، و هر یکی در بی‌ارجی همسنگ بت‌پرستیهای چینیان و ژاپنیان و هندویان می‌باشد. مردمان «دین» اینها را می‌شناسند و اینست بدو دسته می‌باشند: یک دسته پیروان اینها که در نادانیها و گمراهیها فرورفته‌اند، و بسیار پست‌اندیشه‌اند، یک دسته آنان که از اینها رمیده بیکبار از دین روگردان و گریزان می‌باشند.» ** ''(ورجاوندبنیاد، بخش دوم،‌ بند 1)1322'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«اگر راستی را بخواهند پیشرفت دانشها و آگاهیهایی که از آن راه بدست آمده با گوهر[=اصل] دین برخوردی ندارد، و جز با پندارهای بیخردانه‌ای که این و آن افزوده‌اند ناسازگار نیست و ما بارها گفته‌ایم که دین از این پندارها بیزار است، و این بسود دین می‌باشد که آنها از میان برخیزد. هستی آفریدگار و یگانگی و توانایی و دانایی او و جاویدانی روان که از گوهر دین است، دانشها هرچه پیش رود بر استواری اینها خواهد افزود. راه جستجو و آزمایش که پایۀ دانشهای امروزیست کمتر لغزش دارد. آدمیان هرچه از این راه پیش روند بروند. دین را از آن هیچ گونه ناخرسندی نیست. ناخرسندی دین همه از گزافبافیها و پندارپردازیهای پیشینیانست که مایۀ گمراهی مردمان و پراکندگی ایشان گردیده.» ** ''(راه رستگاری گفتار هفتم)1316'' *«اینان [فیلسوفان مادی] در دشمنی که با زورگوییهای کشیشان و دیگران نموده‌اند رستگار بوده‌اند، ولی نپذیرفتن خدا و عنوان مادیگری که پیش آورده‌اند جز دنبالۀ سیلِ خشم نبوده، و آنچه خامی اندیشۀ ایشان را در این باره روشن می‌گرداند داستان نشناختن روان و خرد، و جدا نگرفتن آدمی از جانوران، و مانند اینهاست که با فلسفۀ خود توأم گردانیده‌اند. چه ما نشان دادیم که روان و خرد در کالبد آدمی درخور نشناختن نیست، و آدمی اگرهم از سرشت تن و جان با جانوران یکیست، از سرشت روان جداست، و این بدترین گمراهیست که کسی اینها را درنیابد، بدترین درماندگیست که یکی خود را نشناسد.» ** ''(راه رستگاری، گفتار دهم)1316'' *«باشد کسانی چنین پندارند که این مردم چون خداپرست و دیندارند و دلبستگی به دین و نام خدا می‌دارند از آنروست که این پافشاریها را می‌نمایند و بنگهداری آن دستگاه اسلامْ نام می‌کوشند. ولی این پندار راست نمی‌باشد و ما آزموده دیدیم که چون با آنها از دین بسیار والاتر و استوارتری که مایۀ بلندی نام خداست سخن می‌رانیم نمی‌پذیرند. بلکه چنانکه گفتیم از هیچ گونه دشمنی و کارشکنی بازنمی‌ایستند، بلکه بیفرهنگی و پستی نیز می‌نمایند. راستی آنست که دلبستگی بدانسته‌های خود و پافشاری بروی نادانیها و گمراهیها یکی از خویهای پستیست که در نهاد آدمیان نهاده شده، و چون روانها بیمار و خردها ناتوان بود این خوی پست نیرو گیرد و کارگر باشد، اینست راز آن دلبستگی و پافشاری که ما از مسلمانان می‌بینیم.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«امروز صد هزارها، بلکه هزار هزارها، کسان از این دستگاه نان می‌خورند. ملاها، طلبه‌ها، روضه‌خوانها، عَشرخوانها، سیدها، پیروان صوفی، درویشان ویلگرد، دعانویسها در هر شهری گروهی انبوه می‌باشند. در نجف و کربلا و سامرا و بغداد و مشهد و قم و مدینه و مکه در هر یکی چند هزار تن گرد گنبدها را گرفته و بنام متولی، خادم، زیارتنامه‌خوان، مجاور مفتخواری می‌کنند. اینان بنام دین با خوشی می‌زیند و برتری نیز بمردم می‌دارند، بلکه برخی شکوه و بزرگی پیدا کرده‌اند. چنانکه نوشتیم مجتهدان شیعه، با دروغ و افسانه، دستگاه فرمانروایی برای خود چیده‌اند و بی‌تاج و تخت فرمان می‌رانند و از مردم بنام «مال امام» مالیات می‌گیرند. ... امروز این دستگاه به دو کار بسیار می‌خورد: یکی بکار مفتخواری که بدینسان ملیونها دکان باز کرده‌اند. دیگری بکار سیاست که دولتهای آزمند این را افزاری برای چیرگی بتوده‌های شرقی گرفته‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار سوم)1322'' *«خرد که گرانمایه‌ترین دادۀ خداست باید هر کسی آن را نیک شناسد و پیروی کند و راستی آنست که دین برای نیرومند گردانیدن خردهاست، ولی مسلمانان این را نمی‌شناسند و ارجی نمی‌گزارند. بلکه چون باورها و کارهاشان بیخردانه است با خرد دشمنی می‌نمایند و از ارج آن می‌کاهند. بارها دیده‌ایم می‌آیند و با ما بکشاکش می‌پردازند که بهر چه اینهمه به خرد ارج می‌گزاریم. یا دیده‌ایم می‌گویند: «عقلها نیز باهم اختلاف دارد». ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«... [مسلمانان] معنی دین را نمی‌دانند و از آن بیگانه می‌باشند. آری، با آن دلبستگی که به دین نشان می‌دهند معنی راست آن را نمی‌دانند. دین «شناختن معنی جهان و پی بردن بآمیغهای زندگانی و زیستن بآیین خرد است» ولی آنان این را نشناخته، دین را یک رشته پندارهای بیپا و کارهای بیهوده‌ای می‌شناسند. در نزد آنان دین یک چیزی در کنارۀ زندگانی است. مثلاً چنانکه گفتیم امروز مسلمانان در بیشتر جاها زندگانی نژادی پیش گرفته‌اند و با قانونها و عادتهای اروپایی زندگی می‌کنند، و دانشهای اروپایی را که با کیشهای ایشان سازش نمی‌دارد درس می‌خوانند و با این حال کیشهای خود را نیز نگاه داشته‌اند و پابستگی[=تقید] بآنها نشان می‌دهند. زیرا چنین می‌پندارند که دین یک چیز جداگانه‌ای در کنارۀ زندگانی، و نتیجۀ آن خوشی و روسفیدی در آنجهان می‌باشد. شنیدنی‌تر آنکه هنوز ملایانی در نجف و کربلا و جامع اَزهَر و دیگر جاها درس فقه می‌خوانند و کتابهای فقهی می‌نویسند و هیچ نمی‌گویند برای چیست. آیا این گمراهی و نادانی نیست؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«شناختن آفریدگار پایه‌ای از دین است. ولی اینان [مسلمانان] او را نمی‌شناسند. خدایی از پندار خود ساخته‌اند که در بالای هفت آسمان می‌نشیند و جهان را با دست فرشتگان راه می‌برد. خدایی که همچون پادشاه خودکامۀ خودخواهی، چون از مردم اندک نافرمانی دید به خشم آید و بیماری و گرسنگی و زمین‌لرزه فرستد، ولی سپس که مردم رو بسویش آوردند و به لابه و زاری پرداختند خشمش فرونشیند و پتیاره[=بلا] بازگرداند، اینست خدایی که می‌پندارند. خدایی که جهان را به پاس[=احترام] هستی چند تن آفریده. خدایی که مهر ورزد، میانجی پذیرد، با زبان دانه‌های تسبیح و آیه‌های قرآن با مردم سخن گوید (استخاره).» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«باید دانست اسلام دوتاست: یکی اسلامی که پاکمرد عرب هزاروسیصدوپنجاه سال پیش بنیاد نهاد و تا قرنها برپا می‌بود، و دیگری اسلامی که امروز هست و برنگهای گوناگونی از سنی و شیعی و اسماعیلی و علی‌اللهی و شیخی و کریمخانی و مانند اینها نمودار گردیده. این دو را اسلام می‌نامند. ولی یکی نیستند و بیکباره از هم جدایند، و بلکه آخشیج[=ضد] یکدیگرند، به دو دلیل: 1) دلیل جستجو: ما از آن اسلام آگاهی داشته، نیک می‌دانیم که جز این می‌بوده. آن یک دین پاک بت‌شکن می‌بوده و این، یک رشته کیشهای سراپا بت‌پرستی و آلودگیست. 2) دلیل نتیجه: آن اسلام، مردم پراکنده و زبون عرب را یک توده گردانیده، بفرمانروایی نیمی از جهان رسانید. این اسلام توده‌ها را از هم می‌پراکند و زبون و زیردست می‌گرداند. امروز مسلمانان از خوارترین و زبونترین مردمان جهانند و در زیر دست بیگانگان زیسته، آن را کمی خود نمی‌پندارند. در اینجاست که می‌باید گفت: درخت را از میوه‌اش شناسند، یک درختی آن میوۀ شیرین را داده و دیگری این میوۀ تلخ را می‌دهد، آیا هر دو را یکی می‌توان پنداشت؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، دیباچۀ سخن)1322'' *«دین والاترین اندیشه‌هاست. دینداران باید چه در زمینۀ زندگانی و برخورداری از جهان، و چه دربارۀ دانش و بینش، و چه از روی خوی[=عادت] و خیم[=خصلت]، برتری به بیدینان داشته باشند (چنانکه در قرنهای نخست اسلام چنین می‌بوده). ولی مسلمانان امروز از هر باره پستند و باورهای امروزی مسلمانی نه تنها مسلمانان را پیش نمی‌تواند برد، از پیشرفت جلو نیز می‌گیرد و هر توده‌ای برای آنکه پیش روند ناچار می‌گردند اسلام را بکنار گزارند.» ** ''(دیباچۀ در پیرامون اسلام)1322'' *«برانگیختگی (یا بگفتۀ آنان پیغمبری) یک پایه از دین و خود یکی از رازهای سپهر[=طبیعت] می‌باشد. اینان معنی راست آن را نمی‌شناسند، و یک رشته پندارهای بیپایی را در آن زمینه دنبال می‌کنند. بگمان آنان کسی را که خدا برگزید جبرائیل باو نمودار گردد، و با وی سخن رانَد، و از میانۀ او و خدا پرده برخیزد، و پیاپی فرشته‌ها بنزد او در آمد و رفت باشند و آن برانگیخته باید در نزد مردم «دعوا» کند، و آنان برای آزمایش، «نتوانستنی» (معجزه) از او طلبند، و چون توانست «ایمان» آورند. و پس از آن هرچه گفت بپذیرند. اینهاست دانسته‌های آنان دربارۀ برانگیخته که می‌باید گفت: سراپا پوچست. کتابهای مسلمانان پر است از داستانهای نتوانستنی که بنام پاکمرد اسلام نوشته‌اند: ماه را دو نیم گردانیده، بآسمان برای دیدار خدا رفته، آفتاب را پس از فرورفتن بازگردانیده، از میان انگشتان چشمه روان گردانیده، با سوسمار سخن گفته. اگر از یک مسلمانی بپرسید: دلیل راستگویی پیغمبر اسلام چه بوده؟ بیدرنگ خواهد گفت: «معجزه نشان داد، شق‌القمر کرد، از غیب خبر داد ...» اگر بگویید که در قرآن دیده می‌شود که از پیغمبر هر زمان معجزه خواسته‌اند ناتوانی نموده و آشکاره گفته من نمی‌توانم پس چگونه شما می‌گویید معجزه نشان داد؟!. چگونه آنهمه داستانها را در کتابها می‌نویسید؟!. در اینجاست که درمانَد و هیچ پاسخ نتواند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اینجهان همیشه در پیشرفت است. پیشرفت یک بند برجسته‌ای از آیین جهان می‌باشد و باید هر زمان نیکیهای دیگری در آن پیدا شود. ولی مسلمانان وارونۀ این را می‌شناسند و در نزد آنان گذشته از اکنون و آینده بهتر می‌بوده. در سایۀ همین نافهمیست که بزمان خود ارج نمی‌گزارند و همیشه در اندیشۀ گذشته می‌باشند، و این یکی از شُوَندهای[علل] پس ماندن ایشان می‌باشد. این خواست خداست که هر چندگاه یک بار جنبش خدایی رخ دهد و یک راه رستگاری بروی جهانیان باز گردد و گمراهیها از میان رود. لیکن مسلمانان آن را با اسلام پایان یافته می‌شمارند و بیخردانه دست خدا را بسته می‌دانند. اگر ملیونها سال نیز بگذرد دیگر خدا بجهان نخواهد پرداخت. در حال آنکه دربارۀ زمان آن باور را می‌دارند و دربارۀ جنبشهای دینی چنین می‌پندارند، می‌بیوسند [انتظار می‌کشند] در آخر زمان عیسا از آسمان فرود آید، و یا مهدی پیدا شود و جهان ناگهان برنگ دیگری افتد. آنچه را که آیین خداست نمی‌شناسند و از پندار خود چنین نادانیها پدید آورده‌اند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اگر شما جستجو کنید و نیک اندیشید امروز مسلمانان (دینداران ایشان) در هر کجا که هستند و هر نژاد که می‌دارند، آرمانشان آنست که به مسجدهای آنان پاس گزارده شود، راه مکه بروی آنان بسته نگردد، گنبدها (یا بگفتۀ خودشان مشاهد متبرکه) بحالی که بوده و هست بازماند، به روز آدینه و عیدهای اسلامی ارج گزارده گردد، در رادیو شب یا بامداد قرآن خوانده شود، گاهی کسانی از اروپاییان گفتارهایی در ستایش اسلام و بنیادگزار آن بنویسند. همین چند چیز است که آرمان مسلمانان دیندار می‌باشد، و با همین چند شرط همگی آنان بزیردستی هر دولتی از اروپایی و آسیایی آماده می‌باشند. این چیزی است بسیار آشکار که درباره‌اش بیش از این سخن نباید راند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«چنانکه گفتیم باورهایی که مسلمانان امروزی می‌دارند و دین، آنها را می‌شمارند (چه دربارۀ خدا و چه دربارۀ برانگیخته، و چه در زمینۀ زندگانی، و چه در زمینۀ آنجهان) همه کج و همه نادانی است، و همین نادانیهاست که از پیشرفت بازشان داشته و بدینسان خوار و زبونشان گردانیده. از آنسوی چنانکه خواهیم گفت پیشرفت زمان، اسلام و دیگر دینها را در پس گزارده است. ولی مسلمانان اینها را نمی‌دانند، بلکه از نافهمی به همان نادانیهای خود می‌نازند و خود را در رستگاری پنداشته آرزو می‌کنند که اروپاییان باسلام بیایند. اینان شنیده‌اند که اسلام چون برخاست مردم دسته دسته بآن دین گراییدند، می‌پندارند که اکنون نیز همان باید بود، بی‌آنکه بدانند نه اسلام آن اسلامست و نه زمان آن زمان می‌باشد. بارها دیده می‌شود که آخوندبچه‌های هوسمند باین آرزو افتاده‌اند که به اروپا رفته در آنجا به «تبلیغ اسلام» پردازند. بارها دیده می‌شود که کسانی با یک افسوسناکی می‌گویند: «آخر این اروپاییها چرا مسلمان نمی‌شوند؟!...».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«مسلمانان در سایۀ‌ خوشگمانی و پشتگرمی که بگمراهیهای خود می‌دارند در برابر هر نیکی و هر رستگاری می‌ایستند و دشمنی و کارشکنی می‌کنند. در این چهل و پنجاه سال دیده شد جنبش مشروطه یا سررشته‌داری توده که خود نتیجۀ پیشرفت جهان و نشان والاتری اندیشه‌هاست پدید آمد. چه در ایران و چه در عثمانی و چه در دیگر جاها مسلمانان دشمنی نمودند و کار را بخونریزی رسانیدند. دبستانها و دانشکده‌ها برپا گردید، با آن هم بدخواهی و کارشکنی نمودند و صد پستی نشان دادند. اداره‌های ثبت اسناد بنیاد یافت، به بدخواهی برخاستند. تاریخ خورشیدی گزارده شد، گردن نگزاردند و بدشمنی پرداختند. از اینگونه چندان است که به شمردن نیاید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«ما بخواست خدا درفش افراشتیم و در برابر مادّیگری ایستاده به یکایک بدآموزیهای آن پاسخهای استوار دادیم و یک رشته آمیغهای[حقایق] بسیار ارجداری را روشن گردانیده این بازنمودیم که دین خود دستگاهی بالاتر از دانشهاست و بدینسان نام پاک آفریدگار را بلند گردانیده زبان بیفرهنگان بستیم و ده سال بیشتر است که در این راه می‌کوشیم و به یاری خدا بهمۀ گمراهیها فیروز درآمدیم. ولی چه باید گفت باینکه می‌بینی مسلمانان ـ آن تودۀ درمانده و نادان ـ بجای آنکه از این کوششها و فیروزیهای ما خشنود گردند، ناخشنودی می‌نمایند و ملایان به هر گونه دشمنی برمی‌خیزند. آن کاریست که بخواست خدا ما کرده‌ایم، و این کاریست که بانگیزش نادانی و گمراهی اینان می‌کنند.» ** ''(در پیرامون اسلام , گفتار یکم)1322'' *«این خود جُستاریست که آیا دین برای مردم است یا مردم برای دین می‌باشند. ما می‌گوییم: دین برای مردمست. ولی آنان این را نپذیرفته مردم را برای دین می‌شمارند. ما می‌گوییم دین بهر آنست که بمردمان شاهراه زندگانی نشان دهد و از آمیغهای[حقایق] سودمند جهانی آگاه گرداند و از گمراهی و پراکندگی نگاهشان دارد، و اینست می‌گوییم: دینی که گوهر[=اصل] خود را از دست داده و خود با گمراهیها و نادانیها درآمیخته، از میان رفته بشمار است. ولی آنان می‌گویند: دین برای آنست که مردمان «گرامی‌داشتگانِ» خدا را که پیغمبر اسلام و خاندان اوست بشناسند و جایگاه آنان را بشناسند و بپذیرند، و همیشه نامهای آنان را بزبان رانده مهر و دلبستگی نشان دهند و سرگذشت آنان را زنده نگه داشته نگزارند کهن گردد، و گنبدهای آنان را پرستشگاه گردانیده از دور و نزدیک آهنگ آنها کنند. اینست دین و نتیجۀ آن و بس.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این دولتها که در راه پیشرفت سیاست تنها به توپ و تفنگ و تانک بس نکرده از هر راهی پیش می‌روند و هر افزاری را بکار می‌برند نیک می‌دانند که کیشهای گوناگونی که درمیان مسلمانان رواج می‌دارد و امروز اسلام ؛ نامِ آنها می‌باشد، گرفتاریهای بزرگی برای مسلمانانست، و روی‌همرفته چند نتیجۀ بزرگی را بسود آنها دربر می‌دارد زیرا: 1) توده‌ها را از هم جدا گردانیده بجای یگانگی و همدستی، کشاکش و دشمنی بمیان ایشان می‌اندازد. 2) اندیشه‌ها را بسیار پست گردانیده مسلمانان را از پرداختن بزندگانی و همپایگی با اروپاییان بازمی‌دارد. 3) دانشهای اروپایی و جنبشهای سودمندی که درمیان اروپاییان پیدا شده (همچون مشروطه‌خواهی و میهن‌پرستی و مانند آنها) که بشرق نیز رسیده در نتیجۀ برخورد با این کیشها و ناسازگاری با آنها از هَنایش[=اثر] می‌افتد. چون اینها را نیک می‌دانند از اینرو پشتیبانی بسیاری از آن کیشها می‌نمایند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان در هر کجا که هستند باین کیشها آزادی می‌دهند و به پیشوایان آنها ارج می‌گزارند و در نهان و آشکار پشتیبانی نشان می‌دهند. از آنسوی شرقشناسان که یک دسته از کارکنان سیاسی دولتهایند پیاپی دربارۀ این کیشها کتاب می‌نویسند و بچاپ می‌رسانند، و در رخت جستجوهای بی‌یکسویانه[بی‌طرف] و داوریهای تاریخی باستواری پایۀ هر یکی می‌کوشند. چنانکه همین رفتار را دربارۀ دیگر گمراهیهای شرقیان، از صوفیگری و خراباتیگری و مانند اینها، می‌کنند و دربارۀ آنها نیز کتابها نوشته پشتیبانیها می‌نمایند. مثلاً دربارۀ صوفیگری کتابها نوشته چنین وامی‌نمایند که صوفیان مردان ژرف‌اندیشی می‌بوده‌اند و آمیغهایی[حقایق] را دنبال کرده‌اند در حالی که ما می‌دانیم که سرمایۀ صوفیان بیش از همه بافندگیها بوده، وآنگاه آموزاکهای ایشان برای یک توده ـ بویژه در چنین روزگاری ـ زهر کشنده است.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«اروپاییان پایۀ زندگانی خود را بروی کوشش و جانفشانی گزارده‌اند که می‌بینیم چگونه می‌کوشند و چگونه با یکدیگر بجنگ و نبرد می‌پردازند، و در راه برتری بدیگران هزاران و صدهزاران جوانان خود را بکشتن داده افسوس نمی‌خورند. ولی در برابرِ شرقیان صوفیگری یا خراباتیگری را که پایۀ آنها خوار داشتن جهان و بی‌پروایی بزندگانی و سستی و تنبلیست به نیکی می‌ستایند. و یا بکیشها که نتیجۀ هر یکی از آنها جز بازماندن از زندگانی نیست هواداری نشان می‌دهند. از همینجا شما براز درون ایشان پی برید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«این شاهراه[دین] که می‌گوییم باید نه تنها با خرد و دانش سازگار باشد، خود والاتر از دانش بوده آموزگاری به خردها کند، وآنگاه آیین زندگی بمردمان آموزد و مایۀ آسایش جهانیان و آبادی جهان باشد. یک چنین دستگاه گرانمایه‌ایست که «راه خدا» یا «دین» توان نامید. اگر دین از سوی خدا می‌باشد باید چیزهایی والاتر از اندیشه‌های مردمان باشد. آیا آموزاکهای کیشها که بیشتر آنها بآخشیج[ضد] دانشها و خردهاست، و از آنسوی با زندگانی ناسازگار می‌باشد، و روی‌همرفتۀ آنها پندارهای پوچ و عامیانه و دستورهای بیهوده و بیخردانه است، سزاست که دین نامیده گردد؟!. آیا این دستگاه زبون و قاچاق شاینده[=لایق]‌ است که بنام خدا خوانده شود؟!. آیا دین نامیدن اینها مایۀ روگردانی مردمان از دین نبایستی بود؟!. آیا بخدا بستن اینها جز خواری نام پاک او هوده[=نتیجه] توانستی داد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«بدترین زیان این دستگاه اسلام‌نام (همچنین دیگر دینها و کیشها) آنست که نام پاک خدا را خوار می‌گرداند. یک رشته پندارهای بیپا و دستورهای بیهوده را ـ که نه با دانشها سازگار می‌باشد نه بزندگانی سودی می‌دارد ـ بنام «دین» یا «راه خدا» نامیده زبان بیدینان و بیفرهنگان را باز می‌گردانند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«در این کیش[شیعی] باور چنین است که هر کسی که بزیارت کربلا یا نجف یا مشهد رود، یا در روضه‌خوانی اشک از دیده بارد، گناهان او آمرزیده شود. اینست دیده می‌شود بیشتر دینداران کسانیند که بگرانفروشی و انبارداری و پشت پا زدن بقانون و بیپروایی با کشور آلوده‌اند. بلکه کسانی از آنان دزد و ستمگر و کلاه‌بردار نیز هستند، و در سایۀ آنکه به کربلا می‌روند یا روضه‌خوانی برپا می‌کنند با پیشانی باز و دل آسوده زندگی بسر می‌برند. از اینگونه زیانها از آن کیش بسیار توان شمرد.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«زیانهایی که در این کتاب شمردیم بسیاری از خود دینست[اسلام]. از خود دینست که کیشهای گوناگون پیدا کرده و پراکندگی بمیان پیروان خود انداخته. از خود دینست که پر از گمراهیها و نادانیها گردیده و مغزهای پیروان خود را با باورهای پست و بیپا پر می‌گرداند. از خود دینست که زمانش گذشته است و با زندگانی امروزی نمی‌سازد. و اینست پیروانش ناچارند که یا آن را نگه داشته از آزادی و گردنفرازی چشم پوشند و یا آن را رها کرده دربند آزادی و سرافرازی باشند. از خود دینست که چه دربارۀ خدا و جهان آینده و چه در زمینۀ زندگانی و بهرمندی از خرسندی و آسایش آموزاکهای پوچ و بی‌ارجی را دربر می‌دارد. پس از همه: از خود دینست که پیروان را وامی‌دارد در برابر هر نیکی و رستگاری بایستند و با هر کوششی و جنبشی که بنام دین آنان نیست دشمنی کنند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«مسلمانان از گیجسری آلودگیهای دین خود را نمی‌دانند و از اینکه آن دین گوهر خود را از دست داده وآنگاه زمانش گذشته ناآگاهند. هر گروهی از آنان در حال آنکه با یک کیش پر از گمراهی و نادانی بسر می‌برند و در برابر پیشرفت زمان درمانده و پس‌افتاده می‌باشند، همیشه اسلام پاک و زمان آن را بدیده می‌گیرند و ناآگاهانه خود را از پیروان آن اسلام و در زمان او می‌پندارند. آنگاه چون معنی دین را نمی‌دانند چنین می‌پندارند که دین چون در نخست پاک می‌بوده و بنیاد استوار می‌داشته سپس به هر حالی افتاد افتاده و هر گونه آلودگی یافت یافته. اینها زیانی نخواهد داشت. راستی هم دین که برای نشان دادن شکوه و بزرگی چند کسیست [پیغمبر و نامداران اسلام] و نتیجۀ دیگری از آن بیوسیده نمی‌شود[=انتظار نمی‌رود] به هر حالی که افتد زیانی نخواهد بود. آن کسان کارهای خود را کرده‌اند و جایگاه خود را می‌دارند. از آلودگی‌ای که دین پیدا کرده بآنان برخوردی نخواهد بود.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«صوفیگری یکی از گمراهیهای ریشه‌دار و بزرگیست که اسلام با آن دچار گردیده. بارها دیده شده که ما چون یاد آن کرده و ایراد گرفته‌ایم کسانی با تندی بپاسخ برخاسته گفته‌اند: «از صوفیگری باسلام چه؟!. صوفیگری از روم آمده و خود با اسلام مخالف بوده». ما می‌پرسیم: شما کدام اسلام را می‌گویید؟!. اینکه می‌گویید: «از صوفیگری باسلام چه؟!.» کدام اسلام را می‌خواهید؟!. اگر آن اسلام نخست را، که ما سخن از آن نمی‌رانیم، شما نیز از آن بیگانه و دور می‌باشید. اگر اسلام امروزی را می‌خواهید، این اسلام با صوفیگری بهمستگی[=ارتباط] نزدیک می‌دارد. صوفیگری اگرهم تخمش از روم آمده، در جهان اسلام رویش پیدا کرده و ریشه دوانیده و شاخه‌ها و برگها یافته. رویشگاه او جز جهان اسلام نبوده و همیشه هزاران و صدهزاران کسان از مسلمانان صوفی بوده‌اند و هستند. سران صوفی همیشه سخن از قرآن رانده و دلیل بگفته‌های خود از آن آورده‌اند، بدآموزیهای صوفیان درمیان مسلمانان چندان پراکنده شده که کمتر کسی یک رشته از آن بدآموزیها را در مغز نداشته است.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«بارها دیده‌ایم که ما چون از درماندگی مسلمانان و از پراکندگی و گمراهی آنان سخن می‌رانیم به پاسخ برخاسته چنین می‌گویند: «اگر مردم بَدند گناه دین چیست؟.» این نخست بهانۀ ایشانست. می‌گوییم: مردم همیشه بدند و دین بهر همین است که مردم بد را نیک گرداند. اینکه یک دینی پیروان خود را به نیکی و بهمدستی نمی‌تواند آورد همین نشان بهم خوردن آن می‌باشد. دین اسلام هنگامی که پیدا شد مردم عرب بیدین و بت‌پرست می‌بودند و بدیهای بسیار می‌داشتند. اسلام آنان را بخداشناسی آورده از بدیها دور گردانید. یک دینی چنین باید بود. نه آنکه نامش دین باشد و پیروانش در توی گمراهیها و نادانیها و بدیها دست و پا زنند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«این گمراهی[خراباتیگری] که بنیادگزارش خیام و حافظ بوده‌اند یکسره از اسلام جدا بلکه بآخشیج[ضد] آن می‌باشد و با این حال با اسلام امروزی درهم آمیخته است و بدآموزیهای آن جا در دلها برای خود باز کرده. ببینید ناتوانی یک دین تا بکجاست که با چیزهایی که جز بیدینی نمی‌باشد سازش می‌کند و آمیخته می‌گردد. ما دیدیم از پنجاه سال باز که شرقشناسان هایهوی دربارۀ خیام راه انداختند انبوه مسلمانان رو بشعرهای سراپا بدآموزی او آوردند و رباعیهای او بزبانهای ترکی و عربی نیز ترجمه گردید و درمیان همۀ مسلمانان پراکنده شده رواج یافت. اینها نمونه‌هایی از آلودگیهای باورهای مسلمانان است. با این حال آیا جای آنست که کسانی بگویند: «اگر مردم بدند گناه دین چیست؟!.» ـ دینی که بدینسان آلوده و آمیخته با گمراهیها و نادانیها می‌باشد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«پس از آنکه از پاسخ شما درماندند، تو گویی آن گفته‌ها را نشنیده‌اند، بیکبار چنین گویند: «مردم به دین عمل نمی‌کنند، اگر عمل کنند همۀ کارها درست می‌شود». می‌گوییم: این سخن راست نیست. مسلمانان به هرچه باور می‌دارند (و می‌توانند بکار بست) بکار می‌بندند: نماز می‌گزارند، روزه می‌گیرند، قرآن می‌خوانند، مسجد می‌سازند، در هر شهری گنبدهایی برپاست و زیارت می‌کنند، خمس و زکات می‌پردازند، به مکه می‌روند. همه چیز را فراموش کرده، از همۀ سرفرازیها چشم پوشیده اینها را بکار می‌بندند. ... در ایران شیعیان از روی باورهای خود روضه می‌خوانند، سر می‌شکنند، سینه می‌زنند، زنجیر می‌زنند، مرده‌های خود را از گور بیرون آورده برای قم و عراق بار می‌کنند. خود را در دیدۀ بیگانگان رسوا گردانیده، دست از این کارها برنمی‌دارند. ... همۀ این کارها را از روی دستور دین می‌کنند، پس شما چگونه می‌گویید: «مردم عمل نمی‌کنند»؟!. آری از زمانی که دانشهای اروپایی رواج پیدا کرده در هر کجا دسته‌هایی از مسلمانان از دین رو گردانیده‌اند و بدستورهای آن کار نمی‌بندند، و همین نشان ناتوانی دین و دلیل راست بودن گفته‌های ماست. همین می‌رساند که دین نیروی خود را از دست داده، در برابر گمراهیها پایداری نمی‌تواند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«بسیاری چون این داستانها[بی‌پروایی کیشداران به همنوعان خود] را می‌شنوند باین بسنده می‌کنند که روی درهم کشند و از نادانی مردم رنجیدگی نمایند. ولی این نه درست است. ما اگر می‌خواهیم مردم گمراه نگردند می‌باید شاهراهی بروی ایشان باز کنیم. آنان چه گناه می‌داشتند در جایی که سخنانی را شنیده و در دل جا داده و از روی آنها رفتار می‌کردند؟!.. گرفتم که آنان از باورهایی که می‌داشتند دست می‌کشیدند، آیا جز آن بودی که بیدین ‌گردند و بدتر و تباهتر شوند؟!. کسی هنوز نمی‌داند که چه شد من باین راه برخاستم. من نیز درپی گفتن آن نیستم ولی این را می‌نویسم که از چندین سال پیش همیشه اندوه این می‌خوردم که می‌دیدم دستۀ انبوهی از مردان نیک و پاکدرون می‌خواهند بنیکی زندگی کنند ولیکن راهی برای آن پیدا نمی‌کنند. زیرا اگر رو بسوی دینداری می‌آورند می‌باید باین کارهای بیهوده پردازند و چون بیدین می‌شوند می‌باید دامن به هر زشتی بیالایند. میان دو گمراهی درمانده و راهی پیدا نمی‌کنند.» ** ''(در پاسخ حقیقتگو، ص 25، گفتار «سومین آسیب کیشها»)1318 *«این خود داستان شگفتی است که ما بایشان از نادانیها و گمراهیهایی که در خود کیشها جا گرفته، و از بدیهایی که مسلمانان گرفتار شده‌اند سخن می‌رانیم، آنان خود را به نافهمیدن زده می‌گویند: «مردم عمل نمی‌کنند. اگر عمل کنند همۀ کارها درست می‌شود». این را می‌گویند و هیچ نمی‌فهمند که پاسخ ایرادهای ما نیست. نمی‌فهمند که چون نادانیها و گمراهیها از خود کیشها و در خود آنهاست، مردم هرچه بیشتر بکار بندند بدتر خواهد بود و زیانها فزونتر خواهد گردید.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«پس از همۀ اینها، من می‌پرسم: چرا مسلمانان راستگویی و درستکاری و نیکوکرداری را بکار نمی‌بندند؟!. چرا پابستگی باینها نمی‌نمایند؟!. اگر شما راز این را نمی‌دانید، ما می‌دانیم. در این دستگاه اسلام‌نام براستگویی و درستکاری و مانند آنها ارج گزارده نشده و نمی‌شود، و امروز درمیان مسلمانان سخن بسیار کم از آنها بمیان می‌آید. بلکه در این اسلام، در هر کیشی از آن، چیزهایی هست که راستگویی و مانند آن را از کار انداخته است. در جایی که دین برای رفتن به بهشت است و این کار هم با خواندن نماز و گرفتن روزه و رفتن به مکه یا کربلا و مانند اینها انجام تواند گرفت، چه نیازی براستگویی و درستکاری می‌ماند؟!. روشنتر گویم: امروز مسلمانان دین را برای نیکی زندگانی و سرفرازی درمیان توده‌ها نمی‌خواهند تا براستگویی و مانند آن ارج گزارند بلکه در اندیشۀ آنان دین خود دستگاهیست که باید مسلمانان به هر پستی و سرافکندگی گردن گزارده آن را نگه دارند. چنانکه گفته‌ایم: آنان دین را برای مردم نمی‌خواهند. مردم را برای دین می‌خواهند.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«شما که پراکندگی مسلمانان را ایراد می‌گیرید، پس از آنکه از هر پاسخی درماندند، این بار سنگر عوض کرده چنین گویند: «اینها که در اصل دین نبوده». یا «اصل دین که چنین نبوده». می‌گویم: شما را با گوهر دین چه کار است؟!. شما کجا و گوهر دین کجاست؟!. دین هر مردمی همانست که می‌دارند و بکار می‌بندند. دین رخت نیست که دو دست باشد: یکی پاکیزه که در بغچه نگه دارند و دیگری چرک‌آلوده که به تن کنند. همین پاسخ بهترین نمونه از نافهمی ایشان در زمینۀ دینست. اینان دین را برای زندگانی نمی‌خواهند و از آن نتیجه‌ای در زمینۀ زندگانی نمی‌طلبند. اینست آلودگیهای دین و زیانهای آن را بدیده نمی‌گیرند. داستان بسیار شگفتنیست: دینی که پر از گمراهیها گردیده، پراکندگی بمیان مردمانش افتاده، صد خواری و پستی رخ داده، همۀ اینها را هیچ می‌شمارند و بخود دلخوشی می‌دهند که گوهر دین پاکیزه بوده. این بآن می‌ماند که خانواده‌ای در یک کاخ ویرانه و درهم شکسته‌ای می‌نشینند و با مار و رتیل و با خاک و زبیل ساخته روز می‌گذرانند و بخود دلخوشی داده می‌گویند: «در نخست این کاخ چنین نمی‌بوده».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«شگفتتر از همه کار شیعه است: هزار سال بیشتر است که این گروه از تودۀ مسلمانان جدا گردیده‌اند، دربارۀ «امامت» (یا خلافت) راه دیگری پیش گرفته‌اند و با تودۀ مسلمانان جنگها کرده‌اند و خونها ریخته‌اند و اکنون در هر سو گنبدها برپاست. زیارتنامه‌ها آویزانست، شب و روز شیعیان چشم براه امام ناپیدا می‌باشند، در جهان دیگر رستگاری را جز با میانجیگری امامان نشدنی می‌شمارند، و اینها همه از «ضروریات دین» است و صدهزار کتاب دربارۀ آن نوشته شده است. پس از همۀ اینها همینکه از پاسخ درماندند برای آنکه شکست بخود راه ندهند، چنین می‌گویند: «اینها در اصل دین نبوده» آدم درمی‌ماند چه پاسخی باینان گوید! درمی‌ماند که چه نامی باین نادانی دهد!. یکی نمی‌پرسد: اگر اینها در گوهر دین نمی‌بوده پس شما چرا گرفته‌اید؟!. چرا آنهمه خونها ریخته‌اید؟!. چرا آنهمه کتابها نوشته‌اید؟!. داستان اینان داستان آن چیت‌فروشست که دو نیم‌گز نگه داشتی: یکی درست در زیر دوشکچه گزاردی و دیگری نادرست که بدست گرفته با آن چیت فروختی و اگر گاهی خرنده‌ای کم بودن چیت را فهمیده بر سرش آمدی آن نیم‌گز درست را از زیر دوشکچه درآورده نشان دادی و چنین گفتی: «ببین این نیم‌گز درست است».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار یکم)1322'' *«شنیدنیست که روزی در نشستی سخن از امام ناپیدا می‌رفت و ملایی چنین می‌گفت: «این از ضروریات دینست. هر که انکار کند مرتد شده، من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیه» . سپس گفتگوی دیگری بمیان آمد و ملا چنین گفت: «من نمی‌دانم این فرنگیها چرا باسلام نمی‌آیند؟!.». یکی از باشندگان[=حاضران] برای ایراد چنین پاسخ داد: «بسیاری از فرنگیها می‌خواهند باسلام بیایند، ولی درمانده‌اند که آیا سنی شوند یا شیعی باشند، شیخی گردند، یا متشرع شوند، با صوفیگری چه رفتاری پیش گیرند ... اینها جلوشان را گرفته است» ملا شتابزده گفت: «هیچ کدام از اینها را نگیرند. اصل اسلام را بپذیرند». پاسخ دهنده گفت: «پس پیداست که اصل اسلام جز این کیشهاست، و من نمی‌دانم آن در کجاست؟!. آنگاه پس چرا خود شما آن را نگرفته‌اید؟!. شما در همین نشست می‌گفتید داستان امام زمان از ضروریات دینست و کسی که آن را نپذیرد مرتد از جهان رفته و حدیث برای ما می‌خواندید. پس کنون چگونه می‌گویید که فرنگیان اصل اسلام را بپذیرند؟!. اگر یک فرنگی مسلمان شود ولی امام ناپیدا را نپذیرد آیا شما او را مسلمان درست خواهید شناخت؟!.». بیچاره ملا از پاسخ درماند و به یک جمله‌هایی پرداخت که جز چرندبافی شمرده نمی‌شد. روزی با دیگری گفتم: اگر کار اینست که دین تنها گوهرش پاک باشد و پس از آن به هر حالی افتاد بیفتد و هر آلودگی یافت بیابد، پس شما چه ایرادی به دینهای زرتشتی و جهودی و مسیحی می‌دارید؟!. مگر آنها گوهرشان پاک نبوده؟!. چه جدایی میانۀ اسلام با آنها توان گذاشت؟!. چه شده که آنها آلوده گردیده بودند و از میان بروند، و این اسلام با صد آلودگی همچنان بماند و جای ایراد نباشد؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«بازگردانیدن دین بگوهرش[اصل] نه کاریست که هر کسی بتواند. باید از آنان پرسید: دین را که از گوهرش بیرون برده است که شما بازگردانید؟. شما مگر باین «دین فرعی» یا «فروع دین» بدلخواه آمده بودید که بدلخواه بیرون روید و «اصل» را بگیرید؟!. شما اگر اصل دین را می‌شناختید و توانید شناخت چرا از نخست آن را نپذیرفته‌اید؟!. آیا نه آنست که شما گمراهیهایی را با فهم خود دین شناخته پذیرفته‌اید؟!. و این پس از گفتن ماست که می‌دانید گمراه بوده‌اید؟!. با این حال چگونه می‌خواهید اصل دین را پیدا کنید؟!. مگر فهم خود را عوض کرده‌اید؟!.» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«چنان گستاخانه می‌گویند: «دین را به اصلش بازگردانیم» که تو گویی سخن از آب خوردن می‌رانند. تو گویی دو چیزیست در برابر چشم ایستاده: یکی اصل دین و دیگری فرع آن، و اینان چون می‌بینند فرع دین را که گرفته بودند راست درنیامده، می‌خواهند آن را رها کرده این بار اصلش را گیرند. تو گویی کالایی از بازار خریده‌اند و «بدل» درآمده و می‌خواهند به فروشنده بازگردانیده یکی را که اصل باشد بگیرند. اگر کسی بگوید: «فلان کوه را برمی‌دارم و بکنار گزارم» بیشتر گزافه نباشد تا گفتن اینان «دین را باصلش بازگردانیم».» ** ''(در پیرامون اسلام، گفتار دوم)1322'' *«ما اینها را که با این زبان ساده می‌نویسیم، شما[ملایان و هوادارانشان] اگر راست می‌دانید راستی‌پرستی نمایید و پیروی کنید. اگر راست نمی‌دانید بنویسید ایرادی که می‌اندیشید. هرچه هست گامی بردارید و بکار مردم آیید. شما سالها نان این توده را خورده‌اید و کمتر سودی بایشان رسانده‌اید. کنون بهتر از گذشته باشید و ده تن و بیست تن فراهم نشسته بسُکالید[شور کردن]، و مردانه و ساده‌دلانه آنچه می‌اندیشید و می‌توانید بکار بندید. شما بدانید که این سخنان پیش خواهد رفت و بیگمان در دلها جا خواهد گرفت. کنون اگر راست است چرا شما از آن بازمانید؟!. اگر ناراست است چرا مردم را نیاگاهانید؟!.. من پیشنهاد می‌کنم شما تا یک سال این نگارشها را بیندیشید و بی‌آنکه از جا درروید و زبان بسخنان بیهوده باز کنید بداوری پردازید و سر یک سال یا آنها را بپذیرید و گردن گزارید و یا هر پاسخی دارید با زبان ساده و روشنی نگاشته بداوری توده بازگزارید.» ** ''(در پاسخ حقیقتگو، ص 46)1318'' *«ما کوشش را با یک بینش بیمانندی آغاز کردیم. ما نیک می‌دانستیم که مایۀ بدبختی ایران (بلکه مایۀ بدبختی سراسر شرق)، بیش از همه چیز، اندیشه‌های کج و پراکنده است. در ایران درمیان بیست‌ملیون مردم شما ده تنی پیدا نمی‌کردید که دارای یک اندیشه و یک راه باشند. نیک می‌دانستیم که این اندیشه‌های پراکنده دو زیان بسیار بزرگی را دربر دارد: زیرا از یکسو مردم را از هم می‌پراکند و پریشانی بمیان ایشان می‌اندازد، از سوی دیگر چون چیزهای پوچ و کجیست مردم را کوتاه‌اندیش می‌گرداند و خویهاشان پست و ناستوده می‌سازد. نیک می‌دانستیم که باید پیش از همه باینها چاره کرد و چاره هم جز آن نیست که «حقایق» را منتشر گردانیم و در دلها جا دهیم و بدستیاری آنها این اندیشه‌های پراکنده و پوچ را از دلها بیرون سازیم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 69)1321'' *«یک مردمی هنگامی که بپادشاه خودکامۀ خود می‌شورند و ازو مشروطه می‌خواهند معنای این جنبش و شورش آنست که آن مردم بیدار شده‌اند و معنی درست سررشته‌داری (حکومت) را فهمیده‌اند و اینست از یکسو بآن پادشاه می‌گویند: «تو برو ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد، خودمان آن را نگاه خواهیم داشت» و از یکسو با یکدیگر پیمانی می‌بندند که دست بهم دهند و بنگهداری کشور و بآبادی آن کوشند و گذشته از کوششی که هر یکی در راه تهیۀ زندگانی برای خاندان خود می‌کند، یک کوشش نیز در راه کشور بگردن گیرند و همۀ کارهای سررشته‌داری را از تهیۀ سپاه و برپا کردن ادارات و گزاردن قانون و مانند اینها، خودشان انجام دهند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 237)1321'' *«معنی درست مشروطه آنست که مردم، کشوری را که در آن می‌زیند خانۀ خود شناخته این بدانند که خوراک و نوشاک و پوشاک و دیگر دربایستهای زندگانیشان از آن بدست می‌آید، و اینست ارج آن را بدانند و همگی دلبستۀ آن باشند و کوشش بآبادیش کنند و نگهداری آن را بایای[وظیفه] خود شناسند. در کشور مشروطه هر کس باید بداند که این بیست‌ملیون مردم یا بیشتر یا کمتر که در آن سرزمینند با یکدیگر پیمان همدستی دارند و اینست هر یکی باید نه تنها دربند آسایش خود و خاندان خود، بلکه دربند آسایش همۀ توده باشد.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 237)1321'' *«همان یادگارهای زمان مغول که شما هواداری از آنها می‌نمایید از هر باره با اندیشۀ دمکراسی مخالفست. زیرا از یکسو بنای همۀ آنها بشاه‌پرستی و زیردستی و زبونیست. همان گلستان سعدی، همان بوستانش برای دورۀ دمکراسی زهر است، همان خمسۀ نظامی با اندیشۀ مشروطه مخالفست، همان پندها و اندرزها که آنان سروده‌اند برای این دوره بسیار زیان‌آور است: پادشاهان از برای مصلحت صد خون کنند، صلاح مملکت خویش خسروان دانند، رخنه‌گرِ ملک سرافکنده به، پادشه سایۀ خدا باشد هر عیب که سلطان بپسندد هنر است. پیش خرد شاهی و پیغمبری چون دو نگینند بیک انگشتری اینها سخنان نیک آن زمانست ولی برای این زمان سراپا زیان می‌باشد و بودن اینها ناگزیر است که جلو پیشرفت اندیشۀ دمکراسی را بگیرد. از یکسو هم مبنای مشروطه بآنست که مردم کشور را خانۀ خود بدانند و در راه آبادی آن از هیچ کوششی بازنایستند و برای نگهداریش از سر و جان بگذرند. در حالی که سراپای گفته‌های آن شاعران بر اینست که کوشش سودی ندارد: «بودنیها بوده است». بخت و دولت بکاردانی نیست جز بتأیید آسمانی نیست خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی جهان و هرچه درو هست هیچ در هیچست. اگر روزی بدانش درفزودی ز نادان تنگ روزی‌تر ندیدی خوش باش ندانی ز کجا آمده‌ای می خور که ندانی بکجا خواهی رفت فلک بمردم نادان دهد زمام مراد صبر و ظفر هر دو دوستان قدیمند اینها و صد مانند اینها که فلسفۀ بیغیرتی و تنبلی است دیوانهای شاعران را پر کرده است و شما می‌بینید که پیاپی آنها را بچاپ رسانیده بدست جوانان می‌دهند و بدینسان اندیشۀ کوشش و میهن‌پرستی را در دلهای آنان سست می‌گردانند. ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 252)1321'' *«در زمان رضاشاه که کمتر کسی می‌یارست نام شورش مشروطه را ببرد من تاریخ آن را می‌نوشتم و پراکنده می‌کردم و چون می‌دانستم اگر[ادارۀ] سانسور ببیند جلو خواهد گرفت بیشتری از بخشهای آن تاریخ را بی‌نشان‌دادن بسانسور بچاپ می‌رسانیدم و اگر شما می‌خواهید بدانید که این تاریخ‌نویسی من چه خطرهایی را دربر توانستی داشت پروندۀ این کار را در شهربانی بخوانید و یا از آقای سرهنگ آرتا بپرسید. همین کار که من تاریخ مشروطه بی‌اجازه از وزارت فرهنگ و بی‌نشان‌دادن بسانسور چاپ کرده‌ام یک نتیجه‌اش این توانستی بود که من بزندان بیفتم و کسی یارای بردن نام من نداشته باشد. با اینحال برای آنکه تاریخ مشروطه که بیشترش بآذربایجان بستگی دارد از میان نرود من آن تاریخ را با کوششهای بسیار دو بار بچاپ رسانیدم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 252)1321'' *«در مشروطه راه بردن کشور بگردن مردمست. مردم مکلفند که کشور را اداره کنند. آن روزی که ما در ایران شوریدیم و بیرق مشروطه‌خواهی افراشتیم، معنای آن شورش این بود که بمحمدعلی‌میرزا و امیر بهادر و دیگران می‌گفتیم: شما بروید، ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد. معنی مشروطه همینست. اکنون ما یا باید از مشروطه دست بکشیم و این قانونها را کنار گزاریم و یک نفر مانندۀ ناصرالدینشاه را بیاوریم و بگوییم بنشین و با استبداد این کشور را اداره کن و هرچه دلت خواست آن را بکار بند، و یا خودمان مکلف باشیم که کارها را اداره کنیم. بدیهیست که این دومی را خواهیم کرد و اکنون سخن در آنست که یک توده کشور را چطور اداره می‌کنند؟.. بدیهیست که همۀ مردم آن استعداد را ندارند که در کارهای سیاسی و اجتماعی دخالت کنند و اظهار عقیده نمایند. این بگردن یک دسته از هوشمندان و غیرتمندانست که پا پیش گزارند و باهم اندیشه یکی کنند و کشور را راه برند. تا در یک توده همۀ مردم دارای رشد سیاسی نشده‌اند، باید جمعیتی باشد و آنها را اداره کند، و این ناچاریست.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 30)1324'' *«در این کشور به یک رشته اصلاحات مهمی نیاز هست. اصلاحات چگونه می‌شود؟.. آیا تنها با آرزو و یا گله و ناله اصلاحات انجام می‌گیرد؟.. برای اصلاحات اولاً نقشه لازمست که چه کنند و چگونه کنند. ثانیاً جمعیتی لازمست که بآن اصلاحات علاقه‌مند باشند و پشتیبانی نمایند و موانع را از جلو بردارند. در ایران هر کار را از دولت می‌خواهند. همه کس طالب اصلاحاتست. ولی تصور می‌کنند باید آنها را هم دولت بانجام رساند. این هم نتیجۀ آنست که در این چهل سال در این کشور کسانی نبوده‌اند که بمردم معنی مشروطه و توده و دولت را بفهمانند. اینها تصور می‌کنند دولت به هر کاری تواناست و اصلاحات هم در اختیار اوست. دولت چیست؟.. دولت چند نفر وزیریست که می‌آیند و در پشت میزها می‌نشینند و فرمانها می‌دهند.. اولاً این وزیران چون تکیه‌گاهی نمی‌دارند همیشه متزلزلند و بیش از چند ماه نمی‌مانند. ثانیاً اگر بخواهند اصلاحات کنند ناچار دسته‌هایی را از خود رنجیده خواهند گردانید و یک جمعیتی که پشتیبانی بآنها نماید نیست. اینست توانا باصلاحات نیستند. اینها جهتهاییست که ثابت می‌کند باید جمعیتی یا باصطلاح دیگران حزبی پدید آید. ولی متأسفانه در ایران معنی حزب نیز دانسته نشده. این خود داستانیست که در این کشور حزب را به چه معنی می‌شناسند و چگونه حزب می‌سازند. حزب در ایران برای مقاصد اشخاص است، برای آنست که پارتی درست کنند و در اداره از ترفیعات و اضافه حقوق بهره‌مند باشند و از انفصال و انتظار خدمت ایمن گردند. عالیترین مقصد آنست که بنمایندگی مجلس رسند یا وزارت یابند. این معناییست که از حزب فهمیده‌اند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 31)1324'' *«در کشوری که پس از چهل سال معنی مشروطه دانسته نشود و نمایندگی در پارلمان تجارت محسوب شود که کسانی پول بریزند و نماینده گردند بامید آنکه ده برابر استفاده خواهند کرد، چه شگفتست که معنی حزب هم دانسته نشود و چنین رسواییهایی پدید آید. شنیدنیست که در چهل سال دورۀ مشروطه در ایران، بیش از صد حزب، پیدا شده. آری بیش از صد حزب. در چند صد سال دورۀ مشروطه در انگلستان باندازۀ چهل سال ایران حزب پیدا نشده. هر حزبی پیدا شده و چند ماهی برپا بوده و از میان رفته. در این چهل سال تنها سه چهار حزب حسابی بوده که هر یکی چند سالی دوام یافته.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 33)1324'' *«مردم چون معنی مشروطه[=دمکراسی] را نمی‌دانند آن را خوار می‌دارند، و بمجلس شورا آن معنایی را که دارد نمی‌دهند و آن جایگاهی که می‌باید نمی‌گزارند. هنگامی که انتخابات آزاد است، ما می‌بینیم پولداران بمیان می‌افتند و با دادن پول بنمایندگی می‌رسند. دهداران، رعایا را گله گله بپای صندوق فرستاده، با رأی آنها وکالت می‌یابند. در این چهل سال کوششی نرفته که مردم معنی مشروطه را بدانند و قدرش را شناسند. یک کتاب در این زمینه نوشته نشده. بیسوادان بمانند، باسوادان قدر آن نمی‌دانند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 13)1324'' *«معنی درست حزب آنست که یک دسته از مردان بافهم و خرد، و پاکدل و علاقمند، نیازمندی‌های کشور را بدیده گیرند، و دردها را تشخیص داده راه چاره پیدا کنند و باهم نشسته و با گفتگو اندیشه و سخن یکی گردانند، و آنوقت بکوشش برخاسته از یکسو دیگر مردان بافهم و باخرد را بسوی خود خوانند و بجمعیت خود بیفزایند، و از یکسو در راه چاره‌سازی گامهایی بردارند. این معنی درست حزبست، چنانکه می‌بینید اساس آن سه چیز است: 1ـ فهم و خرد که دردها و چاره‌ها را نیک فهمند و حقایق را درک کنند. 2ـ پاکدلی و علاقه‌مندی که مقصود جانفشانی و رنج بردن باشد و اغراض پست خود را داخل موضوع حزبی نکنند. 3ـ کوشش بفزونی جمعیت که نیرو بیشتر گردد و پیشرفت آسان باشد. یک چنین حزبی موفق بکار بزرگی تواند بود و از خود نامی در تاریخ تواند گزاشت. در سالهای اخیر در اروپا و آسیا بیشتر کارها با دست این حزبها پیش رفته و تاریخ بیش از همه کارهای آنان را یاد می‌کند. ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 33)1320'' *«در مشروطه راه بردن کشور بگردن مردمست. مردم مکلفند که کشور را اداره کنند. آن روزی که ما در ایران شوریدیم و بیرق مشروطه‌خواهی افراشتیم، معنای آن شورش این بود که بمحمدعلی‌میرزا و امیر بهادر و دیگران می‌گفتیم: شما بروید، ما خودمان این کشور را راه خواهیم برد. معنی مشروطه همینست. اکنون ما یا باید از مشروطه دست بکشیم و این قانونها را کنار گزاریم و یک نفر مانندۀ ناصرالدینشاه را بیاوریم و بگوییم بنشین و با استبداد این کشور را اداره کن و هرچه دلت خواست آن را بکار بند، و یا خودمان مکلف باشیم که کارها را اداره کنیم. بدیهیست که این دومی را خواهیم کرد و اکنون سخن در آنست که یک توده کشور را چطور اداره می‌کنند؟.. بدیهیست که همۀ مردم آن استعداد را ندارند که در کارهای سیاسی و اجتماعی دخالت کنند و اظهار عقیده نمایند. این بگردن یک دسته از هوشمندان و غیرتمندانست که پا پیش گزارند و باهم اندیشه یکی کنند و کشور را راه برند. تا در یک توده همۀ مردم دارای رشد سیاسی نشده‌اند، باید جمعیتی باشد و آنها را اداره کند، و این ناچاریست.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 30)1324'' *«در این کشور به یک رشته اصلاحات مهمی نیاز هست. اصلاحات چگونه می‌شود؟.. آیا تنها با آرزو و یا گله و ناله اصلاحات انجام می‌گیرد؟.. برای اصلاحات اولاً نقشه لازمست که چه کنند و چگونه کنند. ثانیاً جمعیتی لازمست که بآن اصلاحات علاقه‌مند باشند و پشتیبانی نمایند و موانع را از جلو بردارند. در ایران هر کار را از دولت می‌خواهند. همه کس طالب اصلاحاتست. ولی تصور می‌کنند باید آنها را هم دولت بانجام رساند. این هم نتیجۀ آنست که در این چهل سال در این کشور کسانی نبوده‌اند که بمردم معنی مشروطه و توده و دولت را بفهمانند. اینها تصور می‌کنند دولت به هر کاری تواناست و اصلاحات هم در اختیار اوست. دولت چیست؟.. دولت چند نفر وزیریست که می‌آیند و در پشت میزها می‌نشینند و فرمانها می‌دهند.. اولاً این وزیران چون تکیه‌گاهی نمی‌دارند همیشه متزلزلند و بیش از چند ماه نمی‌مانند. ثانیاً اگر بخواهند اصلاحات کنند ناچار دسته‌هایی را از خود رنجیده خواهند گردانید و یک جمعیتی که پشتیبانی بآنها نماید نیست. اینست توانا باصلاحات نیستند. اینها جهتهاییست که ثابت می‌کند باید جمعیتی یا باصطلاح دیگران حزبی پدید آید. ولی متأسفانه در ایران معنی حزب نیز دانسته نشده. این خود داستانیست که در این کشور حزب را به چه معنی می‌شناسند و چگونه حزب می‌سازند. حزب در ایران برای مقاصد اشخاص است، برای آنست که پارتی درست کنند و در اداره از ترفیعات و اضافه حقوق بهره‌مند باشند و از انفصال و انتظار خدمت ایمن گردند. عالیترین مقصد آنست که بنمایندگی مجلس رسند یا وزارت یابند. این معناییست که از حزب فهمیده‌اند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 31)1324'' *«در کشوری که پس از چهل سال معنی مشروطه دانسته نشود و نمایندگی در پارلمان تجارت محسوب شود که کسانی پول بریزند و نماینده گردند بامید آنکه ده برابر استفاده خواهند کرد، چه شگفتست که معنی حزب هم دانسته نشود و چنین رسواییهایی پدید آید. شنیدنیست که در چهل سال دورۀ مشروطه در ایران، بیش از صد حزب، پیدا شده. آری بیش از صد حزب. در چند صد سال دورۀ مشروطه در انگلستان باندازۀ چهل سال ایران حزب پیدا نشده. هر حزبی پیدا شده و چند ماهی برپا بوده و از میان رفته. در این چهل سال تنها سه چهار حزب حسابی بوده که هر یکی چند سالی دوام یافته.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 33)1324'' *«مردم چون معنی مشروطه[=دمکراسی] را نمی‌دانند آن را خوار می‌دارند، و بمجلس شورا آن معنایی را که دارد نمی‌دهند و آن جایگاهی که می‌باید نمی‌گزارند. هنگامی که انتخابات آزاد است، ما می‌بینیم پولداران بمیان می‌افتند و با دادن پول بنمایندگی می‌رسند. دهداران، رعایا را گله گله بپای صندوق فرستاده، با رأی آنها وکالت می‌یابند. در این چهل سال کوششی نرفته که مردم معنی مشروطه را بدانند و قدرش را شناسند. یک کتاب در این زمینه نوشته نشده. بیسوادان بمانند، باسوادان قدر آن نمی‌دانند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 13)1324'' *«معنی درست حزب آنست که یک دسته از مردان بافهم و خرد، و پاکدل و علاقمند، نیازمندی‌های کشور را بدیده گیرند، و دردها را تشخیص داده راه چاره پیدا کنند و باهم نشسته و با گفتگو اندیشه و سخن یکی گردانند، و آنوقت بکوشش برخاسته از یکسو دیگر مردان بافهم و باخرد را بسوی خود خوانند و بجمعیت خود بیفزایند، و از یکسو در راه چاره‌سازی گامهایی بردارند. این معنی درست حزبست، چنانکه می‌بینید اساس آن سه چیز است: 1ـ فهم و خرد که دردها و چاره‌ها را نیک فهمند و حقایق را درک کنند. 2ـ پاکدلی و علاقه‌مندی که مقصود جانفشانی و رنج بردن باشد و اغراض پست خود را داخل موضوع حزبی نکنند. 3ـ کوشش بفزونی جمعیت که نیرو بیشتر گردد و پیشرفت آسان باشد. یک چنین حزبی موفق بکار بزرگی تواند بود و از خود نامی در تاریخ تواند گزاشت. در سالهای اخیر در اروپا و آسیا بیشتر کارها با دست این حزبها پیش رفته و تاریخ بیش از همه کارهای آنان را یاد می‌کند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 33)1320'' *«هر مردمی ‌باید باساس حکومت کشور خود علاقه‌مند باشند و از روی عقیده آن را مجری دارند. امروز این اختلال بزرگیست که ایرانیان باساس حکومت خود علاقه ندارند و هر دسته‌ای تمایلات دیگری از خود نشان می‌دهند. از این بدتر آنست که آن کسانی که دشمنی با مشروطه می‌کنند شما چون با آنان گفتگو کنید خواهید دید اساساً دربند کشور و توده نیستند و هیچگونه وظیفه‌ای برای خود در قبال کشور نمی‌شناسند و زندگانی را بیش از این نمی‌دانند که بخورند و بخوابند و پول‌اندوزی کنند و با خوشی روز گزارند. حقیقتاً باید گفت بدرجۀ پست حیوانی تنزل کرده‌اند. اینان چندان تیره‌درونند که فرقی میانۀ استقلال کشور و آزادی زندگانی با زیردستی بیگانگان و بندگی آنان نمی‌گزارند و اینست چون گفتگو از کوشش دربارۀ کشور می‌شود با صد گستاخی بی‌پروایی می‌کنند و این گفتگوها را بیهوده می‌شمارند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 34)1320'' *«کشور مشروطه بی‌حزب نتواند بود. امروز شما به هر کشوری از کشورهای آزاد جهان نگرید همه را حزبها راه می‌برند. آیا آلمان را که راه می‌برد؟.. روسیه را که اداره می‌کند؟.. در انگلستان رشته در دست کیست؟!.. در ترکیه سررشته‌داران کیانند؟.. اینها را بیندیشید تا بدانید چه نیازی به حزب یا جمعیت هست. دیگری اینکه ما اساساً باین زمینه‌ها نزدیک نمی‌شویم. ما نه تنها حزب و جمعیت را بآن معنایی که هوچیان فهمیده بودند و بکار می‌بردند نمی‌خواهیم و از آن کارها بیکبار بیزاریم. با حزب یا جمعیت بمعنی اروپاییش نیز چندان کاری نداریم. ما مقصودمان بالاتر از اینهاست. ما چون کلمه یا نام دیگری پیدا نکرده‌ایم اینها را می‌آوریم وگرنه خواست ما چیز دیگری می‌باشد. ما می‌گوییم: آیا این کشور را باید نگه داشت یا نه؟.. اگر می‌گویید نگه نباید داشت ، آشکاره بگویید تا بدانیم. همچنین اگر تصور می‌کنید نیازی به نگه داشتن ما نیست و خدا نگه می‌دارد و یا خودبخود می‌ماند آن را هم بگویید. اگر می‌گویید نگه باید داشت پس باید یک دسته‌ای باشند که آن را نگه دارند و در این راه بکوشش پردازند، و این هم پیداست که آن دسته باید راهشان یکی باشد و همگی دست بهم دهند و یکدل و یکزبان بکار پردازند.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 46)1320'' *«ما امروز دردهایی داریم که باید پیش از همه بچارۀ آنها پردازیم، و بدترین آن دردها پراکندگی اندیشه‌هاست. یک توده با اندیشه‌های پراکنده بهیچ جا نتواند رسید. اینست ما از گام نخست می‌کوشیم که باین پراکندگی چاره کنیم و اندیشه‌ها را یکی گردانیم. آن گفتارها که دربارۀ مشروطه و معنی آن می‌نویسیم برای این مقصود است. برای یک توده چه گرفتاری بالاتر از این که راه حکومتش دانسته نباشد؟! چه بدبختی بدتر از این که انبوهی از مردم نسبت به «راه حکومت» و قانون اساسی کشور بیگانه باشند؟ چه بیچارگی بیشتر از این که صد تن دارای یک اندیشه پیدا نشود؟! باید نخستین گامی که در راه کوشش برداریم چارۀ این درد باشد و شما می‌بینید که ما بآن آغاز کرده‌ایم.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 36)1320'' *«امروز در ایران یک مانع بزرگ خودخواهیست. این بکسانی برمی‌خورد که با دیگران همدست گردند و بیسر و بیصدا بکوششهایی پردازند. هر کسی می‌خواهد جمعیتی بنام خودش برپا کند. می‌خواهد روزنامه‌ای[امروز: کانال ، پیج] راه‌انداخته به هایهوی پردازد. باید اینها را بکنار گزاشت. هر مرد غیرتمندی که این کتاب را می‌خواند باید آماده گردد که چنانکه پیشنهاد شده در پدید آوردن یک جمعیت ایرانخواه همدستی نماید. آری راه بهانه باز است. حرفهای گوناگون توان زد: «نمی‌شود اعتماد کرد، شاید این هم دسیسه‌ایست»، «شاید این را هم انگلیسها تحریک کرده‌اند»، «حالا ببینیم چه خواهد شد»، «بگزار دیگران جلو بیفتند، اگر کاری توانستند ما هم شرکت می‌کنیم» ... از اینگونه بهانه‌ها بسیار توان آورد. ولی آیین طبیعت را تغییر نتوان داد. جلو مکافات را نتوان گرفت. بدانید ای ایرانیان حوادث امروز به پیشواز شما آمده. شما بایستی بیندیشید و آینده را بدیده گیرید و حوادث را پیش‌بینی کرده بجلوگیری پردازید. نکرده‌اید و اینک حوادث بسر وقتتان رسیده. اکنون شما در آخرین سنگرید. اگر باز سستی نمایید، باز بهانه‌ آورید، این سنگر را هم از دست خواهید داد و سیل حوادث شما را خواهد پیچانید و خدا می‌داند که سرگذشت این توده چه خواهد بود. بدانید ای ایرانیان، آسمان برای شما نخواهد گریست، زمین برای شما بلرزه نخواهد افتاد.» ** ''(امروز چاره چیست؟، ص 51)1324'' *«یک نادانی دیگری در ایران اینست که از حزب یا باهماد تنها بصورت آن بس می‌کنند. مثلاً ده تن یا بیست تن باهم می‌شوند و نام حزب بروی خود می‌گزارند و چند ماده‌ای از اینجا و از آنجا گرفته فهمیده و نافهمیده بهم بسته آن را «مرامنامه» می‌خوانند، و اگر یک گامی بالاتر گزارند این خواهد بود که یک روزنامه‌ای نیز برپا کنند و سخنان پرت و پراکنده‌ای را بنویسند و این رویه‌کاری[=ظاهرسازی] را «حزب» می‌شمارند و بهیچ کوشش دیگری جز کشاکش با حزبهای دیگر یا همچشمی و چَخِش[= مجادله] درمیان خودشان نیاز نمی‌بینند. معنایی که از حزب فهمیده‌اند اینهاست. اینهاست که می‌گوییم باید بجلوگیری کوشیم.» ** ''(پرچم روزانه، شمارۀ 254)1321'' *«مشروطه تنها بودن قانونها و مجلس شورا نیست. مشروطه بیک معنی عالیتر دیگریست. مشروطه معنایش آنست که یک توده می‌خواهد خودش کارهای خود را اداره کند. می‌خواهد کسی باو فرمان نراند. برای آنکه سخن روشن باشد باید دانست ما در زندگانی دو رشته کارها داریم: یکی کارهای خصوصی، دیگری کارهای عمومی. مثلاً ما باید خانه داشته باشیم، خواربار تهیه کنیم، رخت خریم، کفش خریم، اگر ناخوش شدیم بنزد پزشک رویم. اینها کارهاییست که هر خانواده‌ای خودش برای خودش انجام می‌دهد. ولی بدیهیست که زندگانی تنها با اینها نمی‌چرخد. به یک رشته کارهای دیگری هم نیاز هست. ما در این شهر که هستیم باید آن را پاکیزه داریم، باید دزدان را مانع شویم، از شیوع بیماریها جلو گیریم، عدلیه‌ای باشد که اگر دو کس دعوا داشتند بآنجا رجوع کنند، راهها امنیت می‌خواهد تا کاروانها بیایند و بروند، باید با کشورهای همسایه رابطه داشته باشیم و پیمانها بندیم. باین رشته کارها نیز نیاز هست و اینهاست که ما کارهای عمومی یا کارهای کشوری می‌نامیم. در زمانهای گذشته این کارها بیک تن سپرده می‌شد و او پادشاه بود که با میل و ارادۀ خود کشور را اداره می‌کرد، بمردم نیز فرمان می‌راند. مردم او را «سایۀ خدا» می‌شناختند و فرمان می‌بردند و تکلیفی هم نداشتند. باین معنی مردم در آن روز نه اراده و اختیاری در کارهای کشور داشتند و نه مسئول بودند. مسئول تنها پادشاه بود. این ترتیب هزارها سال در جریان بوده تا خردمندانی برخاسته و چنین گفته‌اند: چرا یک تن بدیگران فرمان راند؟!.. چرا مردم خودشان کارهای کشور را اداره نکنند؟!.. اینها را گفته با دلیل ثابت کرده‌اند که یک پادشاه هر قدر هوشیار و خردمند باشد نخواهد توانست مصالح کشور را چنانکه شایسته است تشخیص دهد، نخواهد توانست کارها را از راهش بانجام رساند. در نتیجۀ این مشروطه پیدا شده. باین معنی، این حرفها در مردم تأثیر کرده که در همه جا بشورش برخاسته و دستگاه استبدادی پادشاهان را برانداخته خودشان رشتۀ کارهای کشور را بدست گرفته‌اند. پس در مشروطه افراد خودشان کارهای کشور را اداره می‌کنند. هر فردی از ایشان مسئولیتی بگردن دارد، هر فردی باید بکشور و کارهای آن علاقه‌مند باشد و هر زمان که نیاز افتاد از فداکاری با جان و مال بازنایستد. این وظیفۀ اوست، این باو واجب است. ولی در ایران کم کسی مشروطه را باین معنی فهمیده. کم کسی خود را در برابر کشور و توده مسئول می‌داند. اگر حقیقت را بخواهیم کسانی که در ایران پیشگام شدند و مشروطه را روان گردانیدند، آنها نیز مشروطه را باین معنی نمی‌دانستند. اینست نخواسته‌اند بمردم نیز بفهمانند. به هرحال در ایران امروز یکی از کارهای بسیار مهم اینست که کتابچه‌ها نوشته شود و سخنرانیها در رادیو بعمل آید و بمردم معنی مشروطه فهمانیده شود. مشروطه والاترین شکل حکومت است. امروز بیشتری از توده‌های پیشرفته و بزرگ جهان ـ از کشورهای متحدۀ آمریکا و انگلستان و فرانسه و دیگران ـ با مشروطه اداره می‌شوند. اینها باید بمردم فهمانیده شود. فهمیدن مردم معنی مشروطه را و علاقه‌مندی آنها بکشور و کارهای کشوری تأثیر محسوس خواهد داشت و بسیاری از دشواریهای امروزی را آسان خواهد گردانید. گاهی کسانی می‌گویند: «این توده شایستۀ مشروطه نیست». می‌گویم: باید کوشید و آنها را شایسته گردانید، نه اینکه از مشروطه چشم پوشید.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 39)1324'' *«امروز برای نجات ایران یک جمعیت می‌خواهد، یک جمعیت ایرانخواه بیطرف، یک جمعیت ریشه‌دار آبرومند». «تا در یک توده همۀ مردم دارای رشد سیاسی نشده‌اند، باید جمعیتی باشد و آنها را اداره کند، و این ناچاریست.» «اولاً این جمعیت باید دارای حقیقت باشد. باین معنی یک دسته از روی فهم و بینش احتیاجات ایران را بدیده گیرند ... از روی اینها موادی تهیه کنند که برنامۀ زندگانی توده و سیاست کشور باشد، و خودشان آنها را بپذیرند و محترم شمارند و آرزومند اجرایش باشند، بکوششهای خود قیمت داده برای فداکاری در آن راه آماده باشند. دربارۀ آن مواد کتابها نویسند، سخنرانیها کنند، روزنامه‌هاشان آنها را دنبال کند، تا بدینسان تودۀ انبوه را آگاه گردانند و با خود همراه سازند و زمینه برای اجرای مواد آماده گردانند. ثانیاً کسانی که باین جمعیت می‌آیند باید برای خود سودی منظور ندارند. مقصودشان آن نباشد که پارتی پیدا کنند و از فلان اداره کار بگیرند، در فلان وزارتخانه مدیرکل باشند. بنام غیرت و مردانگی پا بمیان نهند و خواستشان این باشد که بیست ملیون مردم را از بدبختی رهانند. مزدی که برای خود در نظر گیرند جز نیکنامی و شهرت تاریخی نباشد. در این کشور از بس اندیشه‌ها کوتاه شده، بیشتر مردم چنین می‌پندارند که به هر کاری که می‌آیند باید برای خود سودی منظور دارند. کوشیدن در راه کشور و توده در نزد آنها دارای معنی نیست. دخالت در کارهای توده و سودجویی از آن راه در ایران پیشه‌ای گردیده. این دبستان فساد در ایران از سالهاست تأسیس یافته و پیاپی شاگرد بیرون می‌دهد. فلان آقا میهن‌پرست است. چه کار می‌کند؟.. به اینجا و آنجا می‌دود، آواز بآوازها می‌اندازد، پول درمی‌آورد، ثروت می‌اندوزد، تحصیل جاه و شکوه می‌کند. بهترین میهن‌پرستان در این کشور کسانیند که تا زیان یا ترسی درمیان نباشد ـ غلط یا درست ـ بسود میهن می‌کوشند. ولی اگر ترسی یا زیانی درمیان بود بخود حق می‌دهند که میهن و سود آن را فراموش کنند و بخاموشی گرایند، بلکه اگر نیاز افتاد بزیان آن هم بکوشند». ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 29 و 30 و 34)1324'' *«کار زندگانی بآن آسانی نیست که هر جوان ناآزموده و هر مرد بیکاره‌ای بگفتگو از آن پردازد و پندآموزی و راهنمایی کند. از چیزهایی که بیگمان باید از میان برخیزد این راهنماییها ـ یا بهتر گویم این خودنماییها و نان خوردنها می‌باشد. اینها سررشته را گم کردنست. اینها تیشه بریشۀ خود فرود آوردنست. این چیست که جوانان نادانیهای خود را بتوده ارمغان می‌سازند؟! این چیست که مردان درمانده‌ای چون هیچ کار و پیشه‌ای نمی‌یارند، از راهنمایی و پندآموزی نان می‌خورند؟! مردمی که زندگانی را بدینسان بازیچه شمارند کی روی فیروزی توانند دید؟!..» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ هفتم ص 265)1318'' *«بر نادانی یک توده دلیلی روشنتر از پراکندگی اندیشه‌های آنان نیست.» ** ''(پیمان سال پنجم، شمارۀ چهارم، ص 121)1317'' *«این سرزمین ماست، اینجا خانۀ ماست. ما اینجا می‌نشینیم و زندگی می‌کنیم و از آبش و هوایش برخوردار می‌شویم، در کوه و دشتش می‌گردیم و لذت می‌بریم، زمینهایش را می‌کاریم و خوراک بدست می‌آوریم، از کانهایش و از جنگلهایش بهره می‌جوییم. هرچه داریم از اینجاست. باید قدرش بدانیم و بآبادیش کوشیم. هر مردمی میهنی دارند و اینجا هم میهن ماست. آنها که هزارها سالست استقلال خود را از دست داده‌اند می‌کوشند که آن را بدست آورند. ما که داریم چگونه از دست دهیم؟!..» ** ''(امروز چاره چیست؟ سات 37)1324'' *«این یک موضوع مهمیست که در آینده شهرهای ایران کوچکتر و دهها بزرگتر شود. با این ترتیب که در دهات وسایل زندگانی آماده گردد: خانه‌ها با دستورهای بهداشتی ساخته شود، برق بکار افتد، تلفن کشیده شود، دبستان بنیاد یابد، پزشک باشد، داروخانه باشد، دادگاه بخش باشد. آنگاه از شهرها کسانی که کار مشروعی ندارند و با مفتخواری و یا با کارهای بیهوده زندگانی می‌کنند بآنجاها کوچانیده شوند که با کشاورزی و یا هر کار مشروع دیگری که می‌توانند زندگی آغازند.» ** ''(امروز چاره چیست؟ ص 45)1324'' *«در این توده نادانیها چندانست که با نوشتن بجایی نرسد. این حال یک توده است که کشاورز که رنج می‌کشد و خواربار می‌بسیجد[تولید می‌کند] خوار و بی‌ارجست و باید در دیهِ خود با سختترین زندگانی بی‌پزشک و بی‌دارو و بی‌دبستان و بی‌دادگاه بسر برد، و از آنچه کاشته است یک‌نیم را به دیه‌دار دهد و اگر روزی بشهر آمد به رخت فرسودۀ بدنمایش نگریسته بخیابان راهش ندهند ولی از آنسوی شاعرِ یاوه‌گو و روزنامه‌نویسِ سخن‌فروش دارای ارج و جایگاه می‌باشند و در شهر با خوشی و آسودگی زندگی می‌کنند.» ** ''(کار و پیشه و پول، ص 16)1323'' *«آقای رئیس فرهنگ، آن سعدی و حافظ که شما آنهمه هواداری از آنها نشان می‌دهید و وزارت فرهنگ کتابهای ایشان را بدست نورسان می‌دهد، هردو آلوده و بیناموس بوده‌اند و در کتابهای خود آشکاره دم از ساده‌بازی و بیناموسی می‌زنند. آن باب پنجم گلستانست که با صد بیشرمی ‌‌نوشته شده و این شعرهای حافظست که پردۀ آزرم را دریده. چنین کسانی چه شایسته است که کتابهاشان بدست جوانان داده شود؟!.. آخر پس غیرت و آزرم کجا رفته؟!.. من نمی‌دانم شماها در خوابید یا بیدار؟!.. نمی‌دانم چرا زشتی این کار را نمی‌‌فهمید؟!.. ... آموختن این سخنان بجوانان، غیرت آنان را کشتن و خونهاشان از جوش انداختنست. ... این بدی را که شما بتوده و کشور خود می‌کنید دشمن با دشمن روا نباید شمارد. ... ما بشاعران کتک نمی‌زنیم که شما بیایید و نگزارید، ما بآنان ایرادهای بسیار روشن می‌گیریم و شما که دانشمندید باید آن ایرادها را بخوانید و بیندیشید که اگر راست یافتید بپذیرید و با ما همدستی کنید و اگر راست نیافتید هر پاسخی که می‌دانید بنویسید و بچاپ رسانید که همگی بدانند. اینست راهی که باید یک دانشمند پیش گیرد ... آری شما توانید کسانی را که روانهاشان بیمار و دلهاشان آلوده است بدشمنی با ما برانگیزید، و این کار را سالهاست هواداران سعدی و حافظ می‌کنند و نتیجه‌ای جز روسیاهی نبرده‌اند. ... آیا این بخردانه است که مردمان، جهان را هیچ و پوچ پندارند و پروای آن نکنند؟!.. آیا درس دادن این سخنان بجوانان ریشۀ کشور را کندن نیست؟!..» ** ''(پرچم نیمه‌ماهه ص210 تا 213)1322'' *«ما می‌خواهیم این کشور را از بدبختی برهانیم و چون راه کار را شناخته‌ایم بفیروزی خود امیدمندیم.ما می‌خواهیم گمراهیها و بدآموزیهای زهرآلود را که از سعدی و حافظ و مولوی و دیگران بیادگار مانده و شماها[دولتیان خائن] در راه افزودن برواج آنها صد پافشاری نشان داده‌اید از ریشه براندازیم، و بجای آنها کتابهایی را که بجوانان درس غیرت و گردنفرازی و میهن‌پرستی دهد روان گردانیم. ما می‌خواهیم نورسان را از این فرهنگ مغزفرسا که بدخواهان این کشور بنیاد گزارده‌اند از میان برداشته بجای آن فرهنگ را بمعنی راستش بنیاد گزاریم.» ** ''(«دادگاه»،‌ گفتار دوم)1323'' *«ما می‌گوییم: بسیاری از شاعران (و همچنین از دیگر مؤلفان) مردم را به جبریگری و خراباتیگری دعوت کرده‌اند و شعرها و گفته‌های آنها را می‌آوریم: «می خور که ندانی ز کجا آمده‌ای // خوش باش ندانی بکجا خواهی رفت» و «گر زمین را بآسمان دوزی // ندهندت زیاده از روزی» و «اگر تیغ عالم بجنبد ز جای // نبرّد رگی تا نخواهد خدای»، «ترید و ارید و مایکون الا ماارید». می‌گوییم: جبریگری و خراباتیگری هر دو بسیار غلطست و مردمی که باینها بگروند جز نابودی سرگذشتی نخواهند داشت. این سخنیست که ما می‌گوییم. کنون یک آدمی باخرد که اینها را می‌خواند یا باید هر دو مقدمه را بپذیرد و با ما همراهی و همدستی کند و یا بگوید فلان مقدمه را نمی‌پذیرم و یا بفلان مقدمه ایراد دارم. و آنچه می‌فهمد با دلیل بگوید تا ما نیز با دلیل پاسخ دهیم. اینست آنچه که از یک آدمی باخرد انتظار توان داشت. اما اینکه کسی همۀ آنها را بکنار گزارد و پس از آنهمه دلیلها باز بر سر نادانی خود ایستادگی نشان دهد و آنگاه به هیاهو پردازد که بشعرا توهین شده، این همان درماندگی خرد و فهم است.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 126)1321'' *«ما می‌خواهیم ایرانیان حقایق زندگانی را دریافته در پیرامون آن یگانگی نمایند و در راه نشر آن حقایقست که بشاعران برخورده بدآموزیهای آنان را سنگ راه خود یافته خورد می‌کنیم. ما می‌گوییم: «هر مردمی باید بآبادی کشور خود و نگهداری آن بکوشند». این یکی از حقایقست که می‌خواهیم در دلها جا دهیم ولی شاعران همگی ضد این را گفته‌اند. همگی آنها مردم را بجبریگری و بی‌پروایی و مستی شبانه‌روزی خوانده‌اند اینست ما ناگزیر می‌شویم آنها را براندازیم. همچنین بیکایک کیشها از بهائیگری و باطنیگری و صوفیگری و آن دیگرها که مایۀ پراکندگی و گمراهی است پرداخته ایرادهای خود را می‌نویسیم. راه یگانگی اینست. زیرا آنچه مردمی را بیک راه تواند آورد حقایقست.» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 251)1321'' *«مایۀ بدبختی ایرانیان اندیشه‌های پراکنده‌ایست که در مغزها جا دارد. این اندیشه‌های پریشان و گمراهست که اراده‌ها را سست و خردها را بیکاره می‌گرداند و مردم را بدینسان درمانده و بدبخت می‌سازد. سپس دلیل آورده گفته‌ایم: سرچشمۀ کارهای آدمی مغز اوست. مغز است که بدیگر عضوها فرمان می‌دهد و آنها را بکار می‌اندازد.از آنسوی مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا می‌گیرد. این اندیشه‌هاست که مغز را اداره می‌کند. پس از این مقدمه گفته‌ایم باعث اینکه ایرانیها بدینسان سست‌اراده و بیچاره‌اند سخنان پراکندۀ ضد هم می‌باشد و مثل آورده گفته‌ایم: در این توده از یکسو سروده می‌شود: «بجز از کشته نَدرَوی» و از یکسو گفته می‌شود: «که بر من و تو در اختیار نگشاده» یا گفته می‌شود: «گر زمین را به آسمان دوزی // ندهندت زیاده از روزی». امروز از یکسو ما می‌خواهیم مردم را بکوشش واداریم و از یکسو کتابها پر است از تعلیمات جبریگری. از یکسو ما می‌گوییم: باید کوشید و کشور خود را نگه داشت و از یکسو کتابها پر است از اینکه با کوشش بجایی نتوان رسید: «بخت و دولت بکاردانی نیست // جز بتأیید آسمانی نیست». از یکسو ما می‌گوییم: باید در اندیشۀ نگهداری خاندانهای خود باشیم و باید خطرهای احتمالی آینده را بدیده گرفته درپی وسایل دفاع باشیم از سوی دیگر گوشها پراست با این شعر و مانند آن: «اگر تیغ عالم بجنبد زجای // نبّرد رگی تا نخواهد خدای». می‌گوییم: آیا باور کردنیست که این همه سخنان که بنام جبریگری و اختیار نداری گفته شده بی‌اثر بماند؟!.. آیا باور کردنیست که سخنانی که ما بنام میهن‌پرستی و کوشش می‌نویسیم اثر خود را بکند ولی اینها نکند؟!..» ** ''(پرچم روزانه شمارۀ 124)1321'' == پیوند به بیرون == {{ویکی‌پدیا}} {{ناتمام}} {{ترتیب‌پیش‌فرض:کسروی، احمد}} [[رده:اهالی ایران]] [[رده:پژوهشگران ایرانی]] [[رده:تاریخ‌نگاران ایرانی]] [[رده:زبان‌شناسان ایرانی]] </code> mtvphz2tl8zyaflnrephoxykyiln1nc بحث کاربر:Natyashastra 3 26420 171272 112830 2022-08-12T13:14:25Z QueerEcofeminist 14798 QueerEcofeminist صفحهٔ [[بحث کاربر:Kazem mollaie]] را به [[بحث کاربر:Natyashastra]] منتقل کرد: صفحه در ضمن تغییر نام کاربر «[[Special:CentralAuth/Kazem mollaie|Kazem mollaie]]» به «[[Special:CentralAuth/Natyashastra|Natyashastra]]» به طور خودکار منتقل شد wikitext text/x-wiki {| cellspacing="0" cellpadding="0" style="margin:0em 0em 1em 0em; width:100%" | style="width:47%; vertical-align:top; border:1px solid #fad67d; background-color:#faf6ed;" | <div style="border-bottom:1px solid #fad67d; background-color:#faecc8; padding:0.2em 0.5em 0.2em 0.5em; font-size:110%; font-weight:bold;">[[پرونده:Face-smile.svg|20px|پیوند=|جایگزین=]] '''خوش آمدید'''</div> <div style="border-bottom:1px solid #fad67d; padding:0.4em 1em 0.3em 1em;"> سلام '''{{BASEPAGENAME}}''' عزیز، به [[ویکی‌گفتاورد:درباره|ویکی‌گفتاورد]] [[ویکی‌گفتاورد:تازه‌واردان، خوش آمدید|خوش‌آمدید]]. [[W:ویکی‌گفتاورد|ویکی‌گفتاورد]] پروژه‌ای [[ویکی‌گفتاورد:هماهنگی میان زبان‌ها|چندزبانه]] برای گردآوری مرجعی با [[ویکی‌گفتاورد:حقوق نشر|محتویات آزاد]]، برای نقل جملات نغز و یا [[گفتاورد|نقل‌قول‌]]های جالب توجه از زبان مشاهیر جهان است که با همکاری خوانندگانش نوشته می‌شود. این وب‌گاه یک [[w:ویکی|ویکی]] است، یعنی هرکسی، از جمله ''خود شما'' می‌تواند با کلیک کردن روی پیوند «'''ویرایش'''» که در همهٔ مقالات می‌آید، آن را ویرایش کند. اگر نظری در مورد محتویات موجود در مقاله‌ای داشتید، یادداشتی در بخش [[W:ویکی‌پدیا:صفحه بحث|بحث]] مقاله بنویسید. برای این کار اول پیوند '''بحث''' را از بالای صفحهٔ مقالهٔ مورد نظر انتخاب کنید تا به صفحهٔ بحث بروید؛ سپس در صفحهٔ بحث روی '''ویرایش''' یا '''افزودن عنوان''' کلیک کنید. امیدوارم که از اینجا خوشتان بیاید و تصمیم به ماندن بگیرید. <div style='padding: 3px;direction: ltr; text-align: left; font-size: small;'> Can't read Persian? Read this message in [[template:welcome|English]] [[پرونده:Flag of the United Kingdom.svg‎|25px|welcome|پیوند=http://fa.wikipedia.org/wiki/template:Welcome]] </div> <div style="border-bottom:1px solid #fad67d; background-color:#faecc8; padding:0.2em 0.5em 0.2em 0.5em; font-size:110%; font-weight:bold;">[[پرونده:Face-angel.svg|20px|پیوند=|جایگزین=]] '''نیاز به کمک'''</div> <div style="padding:0.4em 1em 0.3em 1em;"> امیدوارم از ''[[ویکی‌گفتاورد:ویکی‌گفتاورد‌نویسان|ویکی‌گفتاورد‌نویس]]'' بودن لذت ببرید! لطفاً برای آزمایش از [[ویکی‌گفتاورد:گودال ماسه‌بازی]] استفاده کنید و '''(فقط) در صفحات بحث''' نام خود را با چهار مدک (<nowiki>~~~~</nowiki>) امضا کنید. با این کار نام شما و تاریخ به عنوان امضا درج خواهد شد. در صورتی که سؤالی فنی پیرامون ویکی‌نویسی داشتید، به صفحهٔ [[ویکی‌گفتاورد:پرسش‌های رایج]] بروید یا از <nowiki>{{کمک به من}}</nowiki> در صفحهٔ بحثتان استفاده کنید تا کسی برای کمک به شما بیاید. در ضمن بهتر است قبل از پرسیدن سؤال، «[[ویکی‌گفتاورد:راهنما]]» را مطالعه کنید؛ یا اینکه از من در صفحهٔ بحثم بپرسید. اگر پرسشی پیرامون موضوعی علمی/دانشنامه‌ای داشتید به [[ویکی‌گفتاورد:قهوه‌خانه]] بروید. اگر برای نوشتن مقاله عجله دارید، لطفاً پیش از نوشتن مقاله‌های پرحجم، نگاهی به [[ویکی‌گفتاورد:چگونه صفحات را ویرایش کنیم]] بیاندازید تا بیشتر با چم‌وخم کار آشنا شوید و سپس در [[راهنما:ساخت صفحه جدید]] بسازیدش!.از مطالعهٔ پیوندهای معرفی‌شده غفلت مکنید. [[کاربر:فرهنگ2016|فرهنگ2016]] ([[بحث کاربر:فرهنگ2016|بحث]]) ‏۱۶ آوریل ۲۰۱۷، ساعت ۰۴:۵۴ (UTC) | style="padding:0em 0.5em 0em 0.5em;" | | style="width:53%; vertical-align:top; border:1px solid #abd5f5; background-color:#f1f5fc;" | <div style="border-bottom:1px solid #abd5f5; background-color:#d0e5f5; padding:0.2em 0.5em 0.2em 0.5em; font-size:110%; font-weight:bold;">[[پرونده:Face-glasses.svg|20px|پیوند=|جایگزین=]] '''این پیوندها می‌تواند سودمند باشد:'''</div> <div style="border-bottom:1px solid #abd5f5; padding:0.4em 1em 0.3em 1em;"> *[[ویکی‌گفتاورد:راهنما|راهنما]] برای راهنمایی گرفتن *[[ویکی‌گفتاورد:کارت راهنما|کارت راهنما]] *[[راهنما:ساخت صفحه جدید|ساخت صفحهٔ جدید]] راهنمای ساختن صفحات جدید *[[ویکی‌گفتاورد:چگونه صفحات را ویرایش کنیم؟|راهنمای ویرایشی]] برای یادگیری روش‌های ویرایش *[[ویکی‌گفتاورد:شیوه‌نامه|شیوه‌نامه]] شیوه‌نامهٔ ویکی‌گفتاورد *[[ویکی‌گفتاورد:گودال ماسه‌بازی|گودال ماسه‌بازی]] برای تمرین ویرایش *[[ویکی‌گفتاورد:قهوه‌خانه|قهوه‌خانه]] برای گفتگو دربارهٔ مسائل سردبیری<br /> </div> <div style="border-bottom:1px solid #abd5f5; background-color:#d0e5f5; padding:0.2em 0.5em 0.2em 0.5em; font-size:110%; font-weight:bold;">[[پرونده:Mediawiki.png|20px|پیوند=|جایگزین=]] '''پروژه‌های خواهر'''</div> <div style="solid #abd5f5; padding:0.4em 1em 0.3em 1em;"> {|width="100%" cellspacing="0" cellpadding="0" style="border:0px solid #DDDDF7;background:none;" |- '''ویکی‌پدیا'''&nbsp;پروژه‌ای است از بنیاد غیر انتفاعی [[w:Wikimedia Foundation|ویکی‌مدیا]]. این بنیاد چندین پروژه [[ویکی‌پدیا:هماهنگی میان زبان‌ها|چند زبانه]]&nbsp;با [[w:ویکی‌پدیا:حقوق تکثیر|محتویات آزاد]]&nbsp;با عناوین زیر در دست اقدام دارد: {| align="center" cellpadding="2" width="100%" style="text-align:right" | [[پرونده:Wiktionary-logo.svg|پیوند=wikt:|15px]] | [[wikt:fa:صفحه‌ی اصلی|ویکی‌واژه]]{{سخ}}فرهنگ واژه‌ها و اصطلاح‌نامه | [[پرونده:Wikibooks without text-35px.png|پیوند=b:|15px]] | [[b:fa:صفحه اصلی|ویکی‌کتاب]]{{سخ}}متون و کتابچه راهنماهای آزاد | [[پرونده:Wikipedia-logo.svg|پیوند=w:|15px]] | [[w:fa:صفحهٔ اصلی|ویکی‌پدیا]]{{سخ}}دانشنامه آزاد | [[پرونده:Wikisource_fa.png|پیوند=s:|15px]] | [[s:fa:صفحه اصلی|ویکی‌نبشته]]{{سخ}}متون پایه و مرجع آزاد |- | [[پرونده:Wikispecies-logo.jpg|پیوند=Wikispecies:صفحهٔ اصلی|15px]] | [[Wikispecies:صفحهٔ اصلی|ویکی‌گونه]]{{سخ}}راهنمای گونه‌های زیستی | [[پرونده:Wikinews-logo-textless.png|پیوند=n:|15px]] | [[n:Main Page|ویکی‌خبر]]{{سخ}}مرجع خبری با محتوای آزاد | [[پرونده:Commons-logo.svg|پیوند=commons:|15px]] | [[commons:صفحهٔ اصلی|ویکی‌انبار]]{{سخ}}انبار پرونده‌های چندرسانه‌ای عمومی | [[پرونده:Wikimedia-logo.svg|پیوند=m:صفحهٔ اصلی|15px]] | [[m:صفحهٔ اصلی|فراویکی]]{{سخ}}هماهنگ‌کنندهٔ پروژه‌های ویکی‌مدیا |} |} </div> |} egj9ocvwdtdeqcx3wka2w8lc3xz0kat بحث کاربر:Kazem mollaie 3 37530 171273 2022-08-12T13:14:25Z QueerEcofeminist 14798 QueerEcofeminist صفحهٔ [[بحث کاربر:Kazem mollaie]] را به [[بحث کاربر:Natyashastra]] منتقل کرد: صفحه در ضمن تغییر نام کاربر «[[Special:CentralAuth/Kazem mollaie|Kazem mollaie]]» به «[[Special:CentralAuth/Natyashastra|Natyashastra]]» به طور خودکار منتقل شد wikitext text/x-wiki #تغییر_مسیر [[بحث کاربر:Natyashastra]] ktb0neulpny4p2ggpfnjduyf0yue23h بحث کاربر:Reza.T.A1995 3 37531 171274 2022-08-12T14:42:30Z New user message 13236 افزودن [[Template:Welcome|پیام خوش‌آمد]] به صفحهٔ بحث کاربر تازه wikitext text/x-wiki {{Template:Welcome|realName=|name=Reza.T.A1995}} -- [[کاربر:Hanooz|Hanooz]] ([[بحث کاربر:Hanooz|بحث]]) ‏۱۲ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۴۲ (UTC) pji5gnpts36lo8ringrltogsv6qe9dt