کاربر:ابوذر زمان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

يكبار ديگر صداي اسلام

درضلمت عام شب ظلم‌،‌سحر‌اندر‌كار‌طلوع‌ آفتابي‌ ديگر‌بود‌‌‌وجهان‌ درسكوتي‌ پيش‌ از طوفا‌ن،وتاريخ‌ درانديشه‌‌ طغياني‌ بز‌ر‌گ‌ ‌عليه‌خداوند‌زمين‌،‌وسايه‌هاشان‌وآيه‌ها‌شا‌ن: خدايان‌آسمان‌.شر‌ك‌؟ در‌عمق‌وجد‌ا‌ن‌هايي‌كه‌سايه‌ "مشيت‌" برآن‌‌‌ميافتد‌ و ‌در‌نها‌ن‌فطرت‌هايي‌كه‌گويي‌ باناموس‌وجود‌خويشاوندند‌،دگرگوني‌هايي‌ وصف‌ ناپذيروشگفت پديد‌ميآمد و روح‌هاي‌تنهائي‌ ـ كه‌ همچون‌ شامه ‌‌مرموزپرندگا‌ن‌ وحشي‌،كه‌ "طوفا‌ن" را از پيش‌ "حس‌مي‌كنند‌" وبيدرنگ‌،از سرزمين‌ خويش‌مهاجرت‌مي‌نمايند‌ ويا‌غريز‌ه‌اسرارآميز‌اسبان‌هوشياري‌كه‌قبل‌ازوقو‌ع‌زلزله‌،بر‌مي‌آشوبند‌وافسا‌رمي‌گسلند‌ وخانه‌ارباب‌را،بي‌زين‌وبي‌سوار،ترك‌ميكنند‌وسر‌به‌صحر‌‌‌‌‌‌‌ا‌‌‌مي‌گذارند ـ حس‌مي‌كردند‌ كه "خبري است" ، "خبر‌ بزرگي‌" . گاه ، يك‌ تن‌ ، يك‌ جهان‌ است‌ ، وگاه‌ ، يك‌ فرد‌ ، يك‌ جامعه‌ . و جندب‌ ، پسر‌جناده‌ ، عربي‌ بد‌وي‌‌ ، از‌غفار‌ ، قبيله‌اي‌فقير‌در‌ ربذه‌ ، صحرائي‌ميان‌ "مكه" و "مدينه‌" ، برسر‌ راه‌ كاروانهاي‌ تجارت‌قريش‌ وزيارت‌ كعبه‌ ، با‌مرداني‌ گستاخ‌ ، و دربرابر‌سنت‌هاوقيدها‌وقانو‌ن‌ها‌ همه‌ بيباك‌ ، ودرنتيجه‌ ، درچشم‌آنها‌كه‌در پناه‌ اين‌ نظم‌ونظام‌ها‌زندگي ميكنند‌ واز‌نعمت‌وامنيت‌ برخوردارند‌ ، بدنام‌ ، لاابالي‌ ، شر واخلاق فاسد. كه‌اخلاق در اينجا‌ ، يعني‌ رعايت‌ سنت‌ها‌وتبعيت قانون‌ها‌،واين‌ها‌ همه‌حصارهائي‌برگرد‌انحصارها‌وامتيازها‌:‌حق‌وحقو‌‌‌‌‌ق‌.نظم‌وامن. راهزن‌هاي‌تجارت‌كالا‌ وبرده،"لاابا‌لي‌،كه‌حتي‌حرمت‌ماهها‌يحرام‌رانگاه‌نميدارند‌"،امنيت‌حاكم‌برجزيره‌رادراين‌ چهار‌ماه‌نيز‌آشفته‌ميكنند‌،كاروان‌هاي‌تجارت‌ ـ كه‌دراين‌ماههاي‌زيارت‌،درحمايت‌دين‌، ميان‌روم‌ومكه‌وايران‌درحركت‌اند‌‌‌ ـ ازخطرگاه‌ربذه‌كه‌ميگذرند‌(و"تجارت"و"زيارت‌"در تاريخ‌دوسيماي‌يك‌سرند‌وسريك‌پيكر:پيكر‌اقتصاد‌،واين‌است‌ازدلبستگي‌مذهبي‌قريش‌ به‌كعبه‌،واين‌است‌نقش‌بتهاي‌كعبه‌،مظاهروابستگي‌شرك‌مذهبي‌،وشر‌ك‌طبقاتي‌وقومي‌ وهمينجا‌است‌كه‌بايد‌نقش‌انقلابي‌توحيد‌رانيز‌فهميد‌.)) باز‌هم‌شمشير‌هاي‌غفار‌ را‌ميبينند‌ كه‌از‌كمينگاههاي‌خويش‌برسرشان‌به‌پرواز‌درآمدهاند‌. وپسر‌جناده‌يكي‌از‌اينان‌است‌واين‌است‌كه‌بعدها‌،"ابوذر‌"هم‌كه‌مي‌شود‌،از‌گرسنه‌اي‌‌كه‌در‌ خانه‌اش‌ناني‌ندارد‌،تعجب‌مي‌كند‌كه‌پس‌چرا‌با‌شمشيري‌آخته‌برسر‌دست‌،برون‌نمآ‌يد‌وبر‌ همه‌مردم‌نمي‌‌شورد.؟* جندب‌،پسر‌جناده‌،همچو‌ن‌هر‌مرد‌غفاري‌،ميداند‌كه‌درنظام‌جور‌،هر‌قانو‌ن‌وقرار‌وسنت‌ واخلاق‌ونظم‌وامني‌نگهبان‌جور‌است‌وتعبيتش‌،جهل‌.واما‌يك‌گام‌ ـ گام‌آخرين‌ ـ‌ رااز‌همه‌پيشتر‌برداشت‌ ،دانست كه دراينجا ،مذهب حاكم نيز‌چنين‌نقشي‌دارد وطاعتش‌ ،كفر! وبت!اين‌چيست؟شبي‌كه‌قبيله‌، براي‌زيـارت "منـات" ـ بت‌غفار ـ رفته‌بودوشوروشعف‌ وجو‌ش‌خر‌وش‌ دعا‌وپرستش‌ونذر‌ونياز‌والتماس‌باران؟!براي‌نجات‌از‌قحـطـي‌‌‌وخشكسالي‌ كه‌غفار‌را‌به‌مرگ‌تهديد‌ميكرد ،وي درعمق‌ يقينش ،شعله‌‌‌ مقدس شكي را احساس ميكرد واين شعله خِرَد را به نسيم انديشه‌ها وتأعمل‌هاي عميق وپيوسته‌اش‌ برافروخته‌تر ميساخت ، تا در سكوت اسرارآميزي كه پس‌از خفتن‌ قبيله در پيرامون منات ، برصحراوشب وآسمان خيمه‌زد ، آهسته برخواست ، سنگي برگرفت ، با ترديد ونوساني ميان شك ويقين ، پيش رفت ، وسگي بر آن بت زربه‌اي زد.