پدرخوانده (فیلم)

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

پدرخوانده

تصویر روی جلد نسخهٔ VHS
کارگردان فرانسیس فورد کاپولا
تهیه‌کننده آلبرت س. رودی
نویسنده ماریو پوزو
بازیگران مارلون براندو
آل پاچینو
جیمز کان
رابرت دووال
دایان کیتن
موسیقی نینو روتا و کارمینا کاپولا


توزیع‌کننده پارامونت پیکچرز
انتشار ۱۵ مارس، ۱۹۷۲
مدت ۱۷۵ دقیقه
زبان انگلیسی، ایتالیایی، لاتین
بودجه ۶ میلیون دلار
پیش از پدرخوانده: قسمت دوم
صفحه در وبگاه IMDb

پدرخوانده (به انگلیسی: The Godfather) فیلمی داستانی-جنایی به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا و محصول سال ۱۹۷۲ کمپانی امریکایی پارامونت است که بر اساس رمانی به همین نام از ماریو پوزو که در سال ۱۹۶۹ نوشته شده، ساخته شده است.

این فیلم خیلی زود مورد توجه منتقدان و تماشاگران عام، نه تنها در ایالات متحده که در تمام نقاط جهان، قرار گرفت. چندی نگذشت که محبوبیتی بی‌نظیر کسب کرد تا آنجا که حال مقام نخست را در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر وبگاه IMDb دارد.

به دلیل استقبال فوق‌العاده تماشاگران از این فیلم، دو سال بعد از اکران آن، قسمت دیگری از این فیلم به نام پدرخوانده: قسمت دوم و در سال ۱۹۹۰ نیز قسمت سوم این فیلم با نام پدرخوانده: قسمت سوم ساخته شد.

فهرست مندرجات

[ویرایش] شناسنامه

  • کارگردان : فرانسیس فورد کاپولا
  • فیلمنامه‌نویس : ماریو پوزو و فرانسیس فورد کاپولا بر اساس داستانی از پوزو

[ویرایش] بازیگران

  • مارلون براندو (دون ویتو کورلئونه)
  • ال پاچینو (مایکل کورلئونه)
  • جیمز کان (سانی کورلئونه)
  • ریچارد کاستلانو (پیت کلمنزا)
  • رابرت دووال (تام هاگن)
  • استرلینگ هایدن (کاپیتان مک کلوزکی)
  • تالیا شایر (کانی کورلئونه)
  • جان کازال (فردو کورلئونه)

[ویرایش] داستان

فیلم در جشن عروسی کنی، دختر دن ویتو کرلئونه، با کارلو ریزی در لانگ بیچ نیویورک، در لانگ آیلند در اواخر تابستان 1945 شروع می شود. طبق یک سنت سیسیلی ها، پدر عروس نمیتواند در شب عروسی دخترش هیچ خواهشی را رد کند. از این رو وقت گادفادر از پیش برای شنیدن خواهشهای دوستان و زیردستان چاپلوس پر شده است. یکی از این خواهشها را پسرخوانده او، جانی فونتان خواننده (که گویی شخصیت او از فرانک سیناترا الهام گرفته شده است) مطرح میکند. او به نفوذ کرلئونه برای گرفتن یک نقش در فیلمی که توسط جک ولتز -کسی که با او مشاجراتی داشته است- تهیه میشود، احتیاج دارد . دن کرلئونه، به فونتان میگوید که آرام باشد و به او اطمینان خاطر میدهد که همه چیز را درست کند. در این میان، کوچکترین پسر دن، میکائیل، که از خدمتش در جنگ جهانی دوم بازگشته، برای دوست دخترش کی آدامز تعریف میکند که چگونه پدرش رقیبان خود را در شب ازدواج دخترانشان مجبور می کرده است:"لوکا براسی یک اسلحه بر شقیقه ی آنها میگذاشت و پدرم میگفت که یا امضایشان، و یا مغزش روی قرارداد می آید." و ادامه می دهد که:"این خانواده من است کی، نه من."

سانی در جریان عروسی، علیرغم حضور همسر و فرزندانش، در حال فریفتن یکی از ساقدوش های کنی است. برادر دیگر، فردو، به میکائیل و کی برمیخورد و سر میز آنها مینشیند. کمی بعد، وکیل خانواده، تام هاگن وارد فیلم میشود. او بی خانمانی آلمانی-ایرلندی، و دوست پسر بزرگ دن کرلئونه، سانی بوده است. دن، هاگن را [در کودکی] به خانه آورده و مانند پسر خودش او را بزرگ کرده است. حال در بزرگسالی او وکیل شخصی و محرم اسرار خانواده است.

بعد از جشن، هاگن به هالیوود میرود و از رییس استودیو، ولتز میخواهد که فونتان را در فیلم به بازی بخواند. ولتز که در ابتدا نسبت به هاگن خشک و گستاخ است، پس از آنکه متوجه میشود هاگن برای دن کار میکند، او را به عمارت خود دعوت میکند. [اما] خود هاگن در ابتدا خیلی مایل نیست که به نام کورلئونه اشاره کند، و میگوید:"دوست ندارم از نام او استفاده کنم، مگر اکیدا لازم باشد." ولتز در تکمیل مهمان نوازی خود گردشی در چمن های اطراف ترتیب میدهد و اسب مسابقه ای قهرمان و بسیار محبوبش، خارتوم را، که قصد ندارد جز به منظور اصلاح نژاد استفاده کند، به او نشان میدهد. در سر میز شام، هاگن از طرف دن کرلئونه به ولتز برای پایان دادن به اعتصاب کاری که در حال از هم گسیختن استودیو بود، پیشنهاد کمک میدهد. و اضافه میکند که دن لطف او را تا ابد فراموش نخواهد کرد. این خدمت دن در ازای واگذاری نقش کلیدی فیلم به فونتان است؛ نقشی که به اعتقاد هنرپیشه، جان تازه ای به زندگی شغلی بازیگر میبخشید. ولتز، در حالیکه هنوز از فونتان به خاطر رابطه اش با هنرپیشه ی جوانی که وی برای شکوفایی و موفقیتش وقت و پول زیادی صرف کرده بود، بسیار عصبانی است، این پیشنهاد را نمیپذیرد. ولتز فونتان را به این خاطر سرزنش میکند که باعث شده بود این هنرپیشه ی آینده دار قبل از آنکه توسط او به یک ستاره تبدیل شود ازدستش در برود، و غضبناک هاگن را از منزلش بیرون میکند. هاگن آماده میشود که به نیویورک برگردد و میگوید:" آقای کرلئونه شخصی هستند که اصرار دارند خبر بد را بلافاصله بشنوند.". صبح روز بعد، وقتی که ولتز از خواب برمیخیزد ، سر بریده ی اسب اصیل مسابقه ای اش، خارتوم را در تختخواب خود میبیند.

وقتی که تام به نیویورک برمیگردد، خانواده در حال معامله با ویرجیل سولوتزوی ترک، یک دلال با نفوذ هرویین است، که از دن کرلئونه تقاضای حمایت سیاسی و یک میلیون دلار پول برای واردکردن عمده هرویین و پخش آن میکند. دن کرلئونه به او توضیح میدهد که اگر از آن شخصیتهای سیاسی که او آنها را دوست خود میشمارد، برای اموری که از نظر آنها غیر اخلاقی است، کمک بخواهد، آنها از پشتیبانی خانواده حتی در گناه های "بی ضرر" (قمار، قاچاق روسپی و مشروب) هم شانه خالی خواهند کرد. علیرغم قول سولوتزو مبنی بر برگشت خیلی خوب پول، دن کرلئونه وارد معامله نمیشود، اما سانی خام و عجول در میان جلسه بدون توجه به اینکه در تصمیم گیریها در درجه پایین تر از پدرش قرار دارد، به این معامله اظهار علاقه میکند. لوکا براسی، انتقام گیر شکست ناپذیر و وفادار دن کرلئونه ماًمور جمع آوری اطلاعات از خانواده تاتاگلیا، حامیان سولوتز میشود. او خیلی زود توسط آنها کشته میشود. پس از امتناع دن کورلئونه، تام هاگن توسط سولوتزو و نوچه هایش دزدیده میشود، و خود دن، اندکی پس از خرید میوه از یک دکه مورد حمله ترور قرار میگیرد. با این تصور که دن کورلئونه از بین رفته است، سولوتزو هاگن را راضی میکند که به سانی همان پیشنهادی را بدهد که خود او قبلا به پدرش داده بود. پس از آزادی هاگن، سانی از قبول پیشنهاد سرباز میزند و قول میدهد که برای تلافی سوء قصد به جان پدرش، که به هر نحو زنده مانده بود، با تمام قوا با تاتگلیاها بجنگد. اکنون خانواده کورلئونه خود را برای جنگ شدید احتمالی با سایر خانواده ها نیز آماده میکند. طبیعی است که سایر خانواده های مافیا برای جلوگیری از یک درگیری ویرانگر، علیه کرلئونه ها جبهه میگیرند. در حالیکه کورلئونه ها جمعند و تلاش میکنند با لوکا براسی تماس بگیرند، جلیقه براسی به دستشان میرسد، جلیقه ای که دور یک ماهی مرده پیچیده شده. این پیغام سیسیلی ها یعنی:"لوکا براسی با ماهی ها میخوابد."

سپس، کاپورژیم دن کورلئونه، پیتر کلمنزا ،دستور کشتن راننده دن، پائولی گاتا را میدهد؛ چون سانی یقین کرده بود که پائولی، دن را [به دشمن] لو داده. اما در روزی که این قتل برنامه ریزی شده بود، پائولی به بهانه بیماری سر کار نیامده بود، و در نتیجه فردو باید به جای او رانندگی میکرد.

میکائیل، که در تجارت خانواده وارد نشده است، و خانواده های دیگراو را به چشم یک غیرنظامی میبینند، با کی برای شام به بیرون، و سپس برای عیادت پدرش به بیمارستان میرود. ولی در هنگام ورود، نه اثری از مامورین پلیس میبیند،نه کسی از افراد پدرش، که برای محافظت از او کشیک بدهند. بدین ترتیب متوجه میشود که برای شلیک مجدد به پدرش، دوباره برنامه ای ریخته شده. پرستار را راضی میکند که پیر مرد را به اتاق دیگری انتقال دهند. در همانجا به پدرش میگوید:"من اینجا هستم. من الان با شما هستم."؛ بدین معنی که او دیگر نمیخواهد خود را از تجارت خانواده کنار بکشد؛ و اشک از چشمان دن جاری میشود. میکاییل با اینکه کمک خواسته، نگران این است که قبل از رسیدن کمک اتفاقی بیافتد. او، انزوی بیگناه را که برای ادای احترام به بیمارستان آمده بود به خدمت خود میگیرد. به او میگوید که بیرون بیمارستان در کنار او بایستد و تهدیدگرانه خود را مسلح جلوه دهد. یک ماشین کنار خیابان پارک میکند، ولی با دیدن میکاییل و انزو دوباره حرکت میکند. بلافاصله ماشین های پلیس به سرکردگی سروان مک کلاسکی فاسد از راه میرسند. میکاییل مک کلاسکی را به آدم سولوتزو بودن متهم میکند، و او هم افسرانش را وادار به نگه داشتن میکاییل میکند و با یک مشت فکش را میشکند. میکاییل در عین بیگناهی در شرف دستگیری است که تام هاگن با "کاراگاهان خصوصی" که برای حمایت از دن کرلئونه مجاز به حمل اسلحه هستند، از راه میرسد. آنها مک کلاسکی را تهدید میکنند که اگر در کارشان دخالت کند، حکم دادگاه را اجرا میکنند. مک کلاسگی صحنه را واگذار میکند و دن در این لحظه در امنیت قرار میگیرد.


از راست به چپ: جان کازال( فردو)، جیمز کان (سانی)، مارلون براندو( دن ویتو)، و آل پاچینو(میکاییل)
از راست به چپ: جان کازال( فردو)، جیمز کان (سانی)، مارلون براندو( دن ویتو)، و آل پاچینو(میکاییل)

در ادامه، کرلئونه ها در مورد سوء قصد به جان پدرشان و کوچکترین برادرشان، میکاییل با هم گفتگو میکنند. میکاییل داوطلب میشود که سولوتزو و محافظش، سروان مک کلاسکی را از بین ببرد. وقتی که سانی میگوید که میکاییل همه چیز را بیش از حد شخصی میبیند، او در جواب بر می آید که :" اصلا شخصی نیست؛ تجارت محض است.".

آنها در یک رستوران با سولوتزو و مک کلاسکی یک "نشست صلح" ترتیب میدهند. میکاییل با اسلحه ای که قبلا توسط دیگری با دستور سانی به کلمنزا در پشت مخزن آب دستشویی مخفی شده، هردوی آنها را در آنجا میکشد. به این ترتیب که ابتدا تسیو خود را با آنها همنوا میکند و آن رستوران را خانوادگی، زیبا و آرام توصیف میکند؛ [سپس] در جریان جلسه میکاییل معذرت خواهی میکند، به دستشویی میرود، با اسلحه برمیگردد، و با شلیک در مغز سولوتزو و مک کلاسگی آنها را از پا در می آورد و صحنه را ترک میکند.

از ترس دستگیرشدن قاتل، میکاییل به سیسیلی فرستاده میشود و آنجا تحت حمایت دن تماسینو، دوست قدیمی ویتو قرار میگیرد. او در شهر کرلئونه، در حین قدم زدن با محافظانش کارلو و فابریزو، مسحور آپولونیای زیبا میشود و پس از یک معاشقه کوتاه او را به همسری میگیرد. در این خلال، در آمریکا، دن کرلئونه از بیمارستان به خانه می آید، و با شنیدن اینکه کشتن سولوتزی و مک کلاسی کار میکاییل بوده، پریشان میشود. سانی به عنوان رهبر خانواده برادرش فردو را به لاس وگاس میفرستد تا با تجارت قمارخانه آشنا شود

در نیویورک، سانی تندمزاج پس از دیدار با معشوقه اش، شوهر خواهرش را به خاطر بدرفتاری با کونی، خواهر آبستنش به شدت کتک میزند. پس از آنکه کارلو کونی را برای بار دوم کتک میزند، سانی به تنهایی برای انتقامجویی به دنبال او می افتد. او که در یک باجه عوارض راهداری کمین کرده، با ضرب گلوله از پا در می آید. دن کرلئون به جای ادامه انتقام جویی ها، در یک جلسه با بزرگان پنج خانواده، ترتیبی میدهد که پسر کوچکش بتواند در امنیت کامل به خانه برگردد. در سیسلی، میکاییل خبر مرگ برادرش را از دن توماسینو میشنود و آماده بازگشت به آمریکا میشود. قبل از حرکت، یک بمب در ماشین وی کار گذاشته میشود. اما به جای او، آپولونیا کشته میشود.

در جلسه سران خانواده های نیویورکی، دن درمیابد که شخص پشت این جنگها و مرگ سانی، دن امیلیو بارزینی است، و نه فیلیپ تاتاگلیا. پس از عقد یک صلحنامه موقت و یک قرارداد تجارت مواد مخدر دن به تام میگوید:"تاتاگلیا جاکش است. او هرگز نمیتوانسته سانتینو را از گول زده باشد. ولی من تا امروز نمیدانستم که در تمام این مدت همه چیز زیر سر بارزینی بوده است.".

حال که امنیت میکاییل تضمین شده، میکاییل از سیسیلی بر میگردد و با کی، دوست دختر سابقش تماس حاصل میکند. میگوید که به او احتیاج دارد، پدرش به فعالیت خود خاتمه داده، و در پنج سال، خانواده کورلئونه کاملا مشروع خواهد شد. اکنون درنبود سانی و به علت زرنگ نبودن فردو به اندازه کافی، میکاییل مسوٌول خانواده شده است. کاپورژیمها کلمنزا و سال تسیو از اینکه در سازماندهی جدید توسط بارزینی به حاشیه رانده شده اند، شکایت دارند؛و اجازه شکست پیمان را خواستارند. وقتی که میکاییل چون "بحث درباره این موضوع در حال جریان است"از قبول این تقاضا خودداری میکند، آنها از ویتو کرلئونه برای راه انداختن تجارت های خانواده های خود، همانطور که قبلا به ایشان قول داده بود، اجازه میخواهند. اما دن به آنها میگوید که همانطور که به او اصمینان داشتند، به میکاییل اعتماد داشته باشند. میکاییل به آنها میگوید که عازم نواداست، و بعد از آن، اگر کلمنزا و تسیو بخواهند مستقل عمل کنند، میتوانند. شوهر کنی، کارلو، دست راست میکاییل در نوادا میشود، و هاگن دیگر کانسیکلیر نیست.

در لاس وگاس، در هتل/کازینویی که نیمی از سرمایه آن از کرلئونه هاست، و توسط مو گرین(شخصیتی که احتمالا از باگزی سیگل الهام گرفته شده) اداره میشود،فردو، برادر میکاییل از او استقبال میکند. میکایی مارکر دن، جانی فونتان را نیز فرا میخواند، و از او میخواهد که قراردادی را امضا کند که طی آن سالی چند مرتبه با کازینو در تماس جدی درآید، و همچنین از او خواهش میکند که دوستانش در هالیوود را هم به سوی کازینو سوق دهد. فونتان از فرصت پیش آمده برای تلافی لطف دن خوشحال میشود.

میکاییل در صدد است که تجارت روغن زیتون در نیویورک را رها کند و خانواده را به نوادا بیاورد. به مو گرین پیشنهاد خرید سهمش را میدهد. اما از آنجایی که گرین تصور میکند که کرلئونه ها ضعیف هستند، و او میتواند سهمش را به قیمت بهتری به بارزینی بفروشد، این پیشنهاد را با گستاخی رد میکند. در حالیکه تام هاگن به او توضیح میدهد که دن نیمه بازنشسته است، و میکاییل مسوًول تجارت خانواده است، فردو خود را به میان بحث می اندازد. مو میرود و فردو به میکاییل میگوید:"تو نباید به محض ورودت به لاس وگاس، با مردی مثل مو گرین اینطوری صحبت کنی."میکاییل نیشدار پاسخ میدهد:"فردو، تو برادر بزرگ من هستی، و من دوستت دارم. اما دیگر هرگزعلیه خانواده با کسی متحد نمیشوی. هرگز."

میکاییل همراه همسرش کی، و پسرش آنتونیو به خانه برمیگردد. در یکی از لطیف ترین صحنه های فیلم، ویتو کرلئونه متذکر میشود که دشمنان میکاییل با تلاش برای ترتیب دادن یک نشست توسط آشنایان مورد اطمینان، در صدد کشتن او هستند. در عین حال اعتراف میکند که همیشه امیدوار بوده که پسر کوچکش هیچگاه غرق تجارت خانواده نشود. کمی بعد، دن کرلئونه در حالیکه با نوه اش آنتونی در باغ بازی میکند، به دلیل سکته قلبی جان میسپارد.

در مراسم خاکسپاری، کاپرژیم خانواده، تسیو به میکاییل پیشنهاد یک نشست با دن برازینی را در مرغزارهای تسیو میدهد، یعنی جاییکه میکاییل احساس امنیت کند. میکاییل از طریق تام هاگن این پیشنهاد را میپذیرد، ولی تسیو به خانواده خیانت میکند. میکاییل تصمیم میگیرد تا قبل از تعمید خواهرزاده اش، میکاییل فرانسیس ریزی، پسر دوم کنی و کارلو، که او پدرخوانده اش میشد، عازم حرکت نشود.

در ادامه میکاییل ترتیب کشتن سران سایر خانواده ها را میدهد. روکو لامپونه فیلیگ تاتاگیا را ترور میکند. آل نری امیلیو برازینی را میکشد. پیتر کلمنزا به ویکتور استراسی شلیک میکند. ویلی ویسی کارمین کونوئه را به قتل میرساند. در همین خلال، مو گرین هم در لاس وگاس کشته میشود. این لحظه های نفس گیر آدمکشی ها با در صحنه شرکت میکاییل در مراسم مذهبی تعمید تمام میشوند. (موزیک نسبتا مناسبی که روی این صحنه ها قرار داده شده است از یوهان سباستین باخ است.) وقلی که تسیو و تام هاگن آماده ترک جلسه میشوند، بارزینی، از افراد هاگن، تسیو را محاصره میکند و او را به داخل ماشین خود می آورد. او دیگر هرگز دیده نمیشود. تسیو میگوید:"به مایک بگو که این فقط یک تجارت بود."

کمی بعد، به دنبال ردیابی قتل سانی، میکاییل به کارلو میرسد و آنقدر دنبال کار را میگیرد که او به نقشش در قتل اقرار میکند. پیشنهاد میشود که کارلو به لاس وگاس تبعید شود، ولی در ماشین توسط کلمنزا خفه میشود. کنی پیش کی میکاییل را به قتل کارلو متهم میکند. کی در مورد این اتهام از میکاییل سوال میکند ولی میکاییل با تندی به او پاسخ میدهد که:" کی، درمورد تجارت من از من سوال نکن." او اصرار میکند، میکاییل که به نظر میرسد نرم شده است، به نحوی آشکار به دروغ او را مطمئن میکند که در قتل کارلو نقشی نداشته است. کی با این انکار میکاییل آرام میگیرد. در انتهای فیلم، کی میبیند که کلمنزا و روکو کاپرژیم جدید به میکاییل ادای احترام میکنند، دستش را میبوسند و او را "دن کرلئونه" خطاب میکنند. در به روی او بسته میشود، و این در حالی است که میکاییل دقیقا همانی شده که پدرش نمیخواست: گادفادر.

[ویرایش] جوایز

اُسکار
  • برنده اسکار بازیگر مرد نقش اصلی برای مارلون براندو
  • برنده اسکار بهترین فیلم
  • برنده اسکار فیلم‌نامه اقتباسی برای کاپولا و پوزو
  • نامزد اسکار بازیگر نقش مکمل مرد برای جیمز کان
  • نامزد اسکار بازیگر نقش مکمل مرد برای ال پاچینو
  • نامزد اسکار بازیگر نقش مکمل مرد برای رابرت دووال
  • نامزد اسکار کارگردانی برای فرانسیس فورد کاپولا
  • نامزد اسکار طراحی صحنه برای آنا هیل جانستون
  • نامزد اسکار تدوین برای ویلیام رینولدز و پیتر زینر
  • نامزد اسکار موسیقی متن برای نینو روتا
  • نامزد اسکار صدابرداری برای چارلز گرنزبچ، ریچارد پورتمن و کریستوفر نیومن

[ویرایش] پیوند به بیرون

ویکی‌گفتآورد
مجموعه‌ای از نقل‌قول‌های
در ویکی‌گفتاورد موجود است.


فیلم‌های برنده جایزه اسکار

بال‌ها ۱۹۲۸| نوای برادوی ۱۹۲۹| در جبهه غرب خبری نیست ۱۹۳۰| سیمارون ۱۹۳۱| گراند هتل ۱۹۳۲| رژه ۱۹۳۳| در یک شب اتفاق افتاد ۱۹۳۴| شورش در کشتی بونتی ۱۹۳۵| زیگفلد بزرگ ۱۹۳۶| زندگی امیل زولا ۱۹۳۷| نمی‌توانی این را با خودت ببری ۱۹۳۸| بربادرفته ۱۹۳۹| ربه‌کا ۱۹۴۰| دره من چه سبز بود ۱۹۴۱| خانم مینی‌ور ۱۹۴۲| کازابلانکا ۱۹۴۳| چهاردیواری، اختیاری ۱۹۴۴| تعطیلی از دست‌رفته ۱۹۴۵| بهترین سال‌های زندگی ما ۱۹۴۶| قرارداد شرافتمندانه ۱۹۴۷| هملت ۱۹۴۸| مرد برتر از همه ۱۹۴۹| همه چیز درباره ایو ۱۹۵۰| یک آمریکایی در پاریس ۱۹۵۱| بزرگترین نمایش روی زمین ۱۹۵۲| از این‌جا تا ابدیت ۱۹۵۳| در بارانداز ۱۹۵۴| مارتی ۱۹۵۵| دور دنیا در هشتاد روز ۱۹۵۶| پل رودخانه کوای ۱۹۵۷| ژی‌ژی ۱۹۵۸| بن هور ۱۹۵۹| آپارتمان ۱۹۶۰| داستان وست‌ساید ۱۹۶۱| لورنس عربستان ۱۹۶۲| تام جونز ۱۹۶۳| بانوی زیبای من ۱۹۶۴| اشک‌ها و لبخندها ۱۹۶۵| مردی برای تمام فصول ۱۹۶۶| در گرمای شب ۱۹۶۷| الیور ۱۹۶۸| کابوی نیمه شب ۱۹۶۹| ژنرال پاتون ۱۹۷۰| ارتباط فرانسوی ۱۹۷۱| پدرخوانده ۱۹۷۲| نیش ۱۹۷۳| پدرخوانده: قسمت دوم ۱۹۷۴| دیوانه‌ای از قفس پرید ۱۹۷۵| راکی ۱۹۷۶| آنی‌ هال ۱۹۷۷| شکارچی گوزن ۱۹۷۸| کرامر علیه کرامر ۱۹۷۹| مردم معمولی ۱۹۸۰| ارابه‌های آتش ۱۹۸۱| گاندی ۱۹۸۲| دوران مهرورزی ۱۹۸۳| آمادئوس ۱۹۸۴| از درون آفریقا ۱۹۸۵| جوخه ۱۹۸۶| آخرین امپراطور ۱۹۸۷| سخاوتمند ۱۹۸۸| رانندگی برای خانم دیزی ۱۹۸۹| با گرگ‌ها می‌‌رقصد ۱۹۹۰| سکوت بره‌ها ۱۹۹۱| نابخشوده ۱۹۹۲| فهرست شیندلر ۱۹۹۳| فارست گامپ ۱۹۹۴| شجاع‌دل ۱۹۹۵| بیمار انگلیسی ۱۹۹۶| تایتانیک ۱۹۹۷| شکسپیر عاشق ۱۹۹۸| زیبای آمریکایی ۱۹۹۹| گلادیاتور ۲۰۰۰| یک ذهن زیبا ۲۰۰۱| شیکاگو ۲۰۰۲| بازگشت پادشاه ۲۰۰۳| دختر میلیون دلاری ۲۰۰۴| تصادف ۲۰۰۵|

مردگان ۲۰۰۶|