ناتور دشت
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
مشکوک به نقض حق تکثیر |
در صورتیکه شما این صفحه را بعنوان مشکوک به نقض حق تکثیر مشخص کردهاید، لطفاً پیوند به این صفحه را در صفحهٔ ویکیپدیا:مشکلات حق تکثیر#۱۰ آوریل ۲۰۰۷ قرار دهید. |
بنظر میرسد محتویات پیشین این صفحه حق تکثیر متن موجود در منبع (یا منابع) زیر را زیر پا گذاشته است : این صفحه هماکنون در ویکیپدیا:مشکلات حق تکثیر ثبت شدهاست. |
|
ناتورِ دَشت عنوان کتابی داستانی از نویسندهٔ امریکایی جروم دیوید سلینجر است. این داستان اولین بار به شکل دنبالهدار در سالهای ۱۹۴۵ و ۴۶ در آمریکا منتشر شد و سپس به شکل کتاب در سال ۱۹۵۱ در این کشور و در انگلیس انتشار یافت.
بحثهای متفاوت در مورد این رمان تا به امروز ادامه دارد و نظرات متفاوتی در مورد آن وجود دارد. همچنین این کتاب در بعضی بخشهای محافظهکارتر امریکا، بهعنوان کتاب «نامناسب» و «غیراخلاقی» شمرده شده است. ضمناً این کتاب در فهرست کتابهای ممنوعهٔ دههٔ ۱۹۹۰ - منتشر شدهٔ از سوی «انجمن کتابخانههای آمریکا» - قرارگرفته است.[1] لحن داستان ـ به اینعلت که کل داستان از زبان هولدن روایت میشود ـ، عامیانه و صمیمی است و روایتها آنچنان جذاب و صحنهپردازیها آنقدر ماهرانه است که تا مدتها لذت خواندن داستان زیر زبان خواننده میماند.
«الیا کازان»، کارگردان معروف سینما قصد داشت فیلمی بر اساس رمان «ناتور دشت» بسازد و هنگامی که میخواست رضایت سلینجر را جلب کند، سلینجر به او پاسخ داد که «نمیتوانم چنين اجازهای بدهم زيرا میترسم هولدن اين كار را دوست نداشته باشد!».
«ناتور دشت» به خوبی انزوای درونی نسل جوان غربی را به نمایش می گذارد و انحطاط و استحاله فکری جامعه مدرن امروز را دم می زند. چنین می نمایدکه رمانهایی از این دست در شناخت جامعه مدرن و مفهوم مدرنیته بسیار موفق تر از تئوری های خشک و توخالی جامعه شناسانه عمل کرده اند. البته با توجه به این مسئله مهم که اینها فقط جنبه تاریک و شب مدرنیته است، ما نباید و نمی توانیم تمام دستاوردها و ارکان مدرنیته را در این تاریکی ها خلاصه و نتیجه گیری کنیم! زیرا در لحظه لحظه زندگی امروزمان نیازمند دستاوردهای مدرنیته هستیم و چه خوب می شد اگر روشنایی ها را می گرفتیم و تاریکی ها را به خود غربیان وا می گذاشتیم.
شخصیت اصلی داستان این کتاب هولدن کالفیلد، بهعنوان تمثال احساس ناامنی و تشویش نوجوانان شناخته شده است. داستان این کتاب که متناش از زبان هولدن و به شکل روایت اول شخص مفرد نوشته شده است، تجربیات او را در روزهای بعد از اخراج او از مدرسهٔ پیشدانشگاهی را روایت میکند. «زبان ناتوردشت عامیانه، روان و بیتکلف و در عین حال گویا و روشن و جذاب است». [2]
فهرست مندرجات |
[ویرایش] خلاصه داستان
موضوع رمان در باره ی چند روز مهم از زندگی شخص اول داستان، هولدن است. هولدن که شخصی منزجر و غمگین هست، تصمیم می گیرد یک شب مدرسه ی پنسی را ترک کند. هولدن یک تعریف کننده ی غیر قابل اعتماد است زیرا مواردی را که تعریف می کند اکثرا صرفا نگاه شخصی وی هستند هر چند این رمان درباره ی خود اوست.
داستان از آخرین روزی شروع می شود که هولدن در مدرسه ی پنسی بود. در آن روز مسابقه ی نهایی فینال فوتبال (آمریکایی) بزگزار می شد و از آنجا که هولدن اهمیت زیادی به مراسم و سنت ها نمی دهد، به جای تماشای بازی از بلندی تپه، با گذر از خیابان به خانه ی آقا و خانم اسپنسر می رود. آقای اسپنسر دبیر تاریخ هولدن است که به دلایل درسی هولدن را مردود کرده. تاریخ یکی از درس هایی بود که هولدن در آن مردود شده بود. هر چند هولدن نشان می دهد که بی خیال این حقیقت است که مردود شده، آقای اسپنسر برای او در باره ی اهمیت سخت کوشی و آموزش نکاتی رو گوش زد می کند. هولدن بعد از خداحافظی از آقا و خانم اسپنسر به خوابگاه بر می گردد.
هم اتاقی هولدن، استرادلتر می باشد که شخصی خوش تیپ است و به دید هولدن تنها دلنگرانی اش دختر ها هستند. هولدن تعریف می کند که با اینکه استرادلتر بسیار تلاش می کند زیبا جلوه کند، از تیغ بسیار کثیف و پر از مویی برای اصلاح استفاده می کند. استرادلتر از قرار ملاقات با دختری به خوابگاه می آید که آن دختر همبازی دوران کودکی هولدن بوده است. استرادلتر از هولدن خواسته بود تا در مورد تعریف کردن یک اتاق یا خانه یا چیزی شبیه به اینها انشایی بنویسد که هولدن روی این حساب که انشا می بایست تشریح کننده ی چیزی باشد به جای اتاق در مورد دستکش بیسبال برادر از دنیا رفتهاش Allie می نویسد. بعد از مدت کوتاهی که استرادلتر می آید و با انشا مواجه می شود از دست هولدن ناراحت می شود و هولدن انشا را پاره می کند. استرادلتر هم در پاسخ به سوال هولدن اشاره می کند که با دختر مورد نظر رابطه ی جنسی بر قرار کرده بود. این مسائل باعث شد درگیری ای بین این دو رخ بدهد که در نهایت استرادلتر به خاطر سن بالاتر و قدرت بدنی بیشتر در دعوا به نوعی می برد.
همسایه ای دو پسری است به اسم آکلی که رابطه ی او با هولدن بسیار پیچیده است. هولدن قبلا تعریف کرده بود که رفتار آکلی خیلی غیر قابل تحمل است.
همان شب، هولدن وسایلش را جمع می کند و با قطار به نیویورک شهری که از آنجا آمده می رود. در راه با مادر یکی از بچه های مدرسه آشنا می شود اما هولدن به دروغ خودش را شخص دیگری معرفی می کند و برای خانم تعریف می کند که پسر وی به اتفاق آرا مورد قبول برای مبصری کلاس انتخاب می شود اما وی (پسر خانم) به خاطر کم رویی این مسئله را قبول نمی کند. هولدن بارها اشاره می کند که خانم همراه وی در قطار بسیار جذاب بوده است.
هولدن پس از گشت و گذار در شهر و بار به هتلی می رود که مسئول آسانسور آن به هولدن که مست و غمگین بود پیشنهاد یک فاحشه را می کند که آنطور که هولدن فهمیده بود قیمتش پنج دلار برای یک بار و پانزده دلار برای خواب تا صبح بود. وقتی فاحشه، سانی می آید هولدن به بهانه ی غمگین بودن از رابطه با فاحشه خودداری می کند اما قبول می کند که مبلغ را بپردازد. هولدن پنج دلار می پردازد اما زن خود فروش می گوید قیمت ده دلار بوده ولی هولدن مطمئن هست که مسئول آسانسور پنج دلار طلب کرده بود. سانی با پنج دلار می رود اما با آن مرد بر می گردد و با برخور فیزیکی ای که با هولدن دارند پنج دلار دیگر هم می گیرند و اتاق هولدن را ترک می کنند.
هولدن بعد با یکی از دوستان دختر قبلی اش سالی قرار می گذارد و با او به اسکی روی یخ می رود. در آخر در کافی شاپ هولدن به سالی پیشنهاد می کند که با هم به شهر دیگری بروند و ازدواج کنند اما سالی پیشنهاد وی را قبول نمی کند.
هولدن به دیدن خواهر کوچکش می رود و از دیدن وی بسیار خوشوقت می شود. هولدن پس از یک سری مکالمه و آموزش رقص به خواهرش به آقای آنتولینی معلم قدیمی اش زنگ می زند و از وی می خواهد که شب را آنجا باشد. هم آقای آنتولینی و هم خواهر هولدن فهمیدند که هولدن از مدرسه اخراج شده است. همچنین هولدن از خواهرش یک مقدار کمی پول قرض می کند که به او قول می دهد که این پول را برگرداند.
شب هولدن به خانه آقای آنتولینی می رود. آقای آنتولینی هولدن را راهنمایی می کند و برای وی از زندگی می گوید. به هنگام خواب ناگهان هولدن در میابد که آقای آنتولینی مشغول نوازش کردن سر هولدن است و هولدن هم که ترسیده بوده وسایلش را جمع می کند و از خانه ی آقای آنتولینی می رود. این که آقای آنتولینی همجنس باز بوده یا نه سوالی است که جواب آن به درستی مشخص نیست.
هولدن پس از خواب در ایستگاه اتوبوس، هولدن در میابد که بهتر است به مدرسه ی خواهرش برود تا با او قراری بگذارد تا پولش را پس بدهد و خود به پنسی برگردد.
هولدن به مدرسه ی فیبی ، خواهرش می رود. این مدرسه همان مدرسه ای بوده که خود وی در او تحصیل می کرده. هولدن متوجه می شود که چندین بار روی دیوار های مدرسه کلمه ی نامانوس و زشت Fuck you درج شده که هولدن تلاش می کند بعضی از آنها را پاک کند. اما یکی از آنها به هیچ وجه پاک نمی شد.
به هر نحو، هولدن خواهرش را در موزه ی نزدیک به مدرسه می بیند در حالیکه ساک قدیمی هولدن را حمل می کرد. خواهر هولدن تصمیم داشت با هولدن به پنسی بروند. هولدن با عصبانیت و به شدت این پیشنهاد را رد می کند و خواهرش هم از حرف زدن با وی سر باز می زند. هولدن و خواهرش به باغ وحش می روند و هولدن از پول خواهرش برای وی بلیط برای Carousel می خرد.
در آخر علامت هایی هست که می شود گفت هولدن از تیمارستان داستان را تعریف می کند. در آخر وی داستان را با این جمله پایان می برد : "هیچ وقت به هیچ کس هیچ چیزی نگو. اگر این کار را کردی هیچ کس را نمی فهمی."
[ویرایش] شخص اول داستان
هولدن کالفیلد پسر شانزده ساله ی قد بلند که به خاطر مسائل درسی از مدرسه ای به اسم پرنسی اخراج شده است. وی با اینکه باهوش و کارآمد است داستان را به نحوی کم طاقت تعریف می کند. او دنیای اطرافش را پر از سفسطه گری و زشتی ای غیر قابل تحمل می بیند.
همسایه ی این دو شخصی به اسم آکلی است واضح ترین ویژگی هولدن احساس مسئولیت و حمایت نسبت به بچه هاست. هر چند او تلاش می کند که خودش را خردسال نداند. سن او و نفرت او از دنیای بزرگسال و علاقه اش به دنیای کودکان نشان می دهد که او بیشتر خردسال است تا بزرگسال. هر چند در کل این نکته ها تحقیقا ایده ی کلی داستان زیبای ناتور صحرا نیستند.
[ویرایش] برادران و خواهران هولدن
[ویرایش] آلیه
Allie برادر هولدن است که دو سال از وی بزرگتر و سه سال پیش وقتی که سیزده ساله بوده از دنیا می رود. Allie که به هولدن بسیار نزدیک بود، پسری کارآمد و فهمیده بود.
[ویرایش] فیبی
فیبی در هنگام تعریف داستان توسط هولدن کلاس چهارم و ده ساله است.
[ویرایش] د.ب
د.ب. برادر دیگر بزرگ هولدن است که در هالیوود زندگی و مشغول نویسندگی است.
[ویرایش] ترجمه ها
از «ناتور دشت» دوترجمه به فارسی انجام شده: ترجمهی «محمد نجفی» و ترجمهی «احمد کریمی حکاک»؛ بهعقیدهی من ترجمهی «احمد کریمی حکاک» بسیار روان است اما خیلی ها ترجمهی محمد نجفی را بهسبب حفظ سبک عامیانهی صحبتکردن هولدن و لحن نوجوانانه و لمپنگونهی او که صمیمیت خاصی هم به داستان داده، یک سر و گردن بالاتر از ترجمهی «کریمی حکاک»می دانند ؛ محض قیاس، متن اصلی ِ تکهای ابتدایی «ناتور دشت» با ترجمهی هر دو مترجم آورده شده است.
پاراگراف ابتدایی «ناتور دشت» از روی نسخهی اصلی:
"If you really want to hear about it, the first thing you'll probably want to know is where I was born, an what my lousy childhood was like, and how my parents were occupied and all before they had me, and all that David Copperfield kind of crap, but I don't feel like going into it, if you want to know the truth. In the first place, that stuff bores me, and in the second place, my parents would have about two hemorrhages apiece if I told anything pretty personal about them. They're quite touchy about anything like that, especially my father."
ترجمهی «احمد کریمی حکاک»: «اگر واقعا میخواهيد در اين مورد چيزی بشنويد لابد اولين چيزی که میخواهيد بدانيد اين است که من کجا به دنيا آمدهام و بچگی نکبتبارم چهطور گذشت و پدر و مادرم پيش از من چه کار میکردند و از اين مهملاتی که آدم را ياد "ديويد کاپرفيلد" میاندازد. اما راستش را بخواهيد من ميل ندارم وارد اين موضوعها بشوم. چون که اولا حوصلهاش را ندارم و دوما اگر کوچکترين حرفی دربارهی زندگی خصوصی پدر و مادرم بزنم هر دوشان چنان از کوره در میروند که نگو. در اينجور موارد خيلی زودرنجاند؛ مخصوصاپدرم».
ترجمهی «محمد نجفی»: «اگه جدا میخوای دربارهش بشنوی، لابد اولین چیزی که میخوای بدونی اینه که کجا به دنیا اومدهم و بچگی گَندَم چهجوری بوده و پدرمادرم قبل از بهدنیا اومدنم چیکار میکردن و از اینجور مزخرفات دیوید کاپرفیلدی؛ اما من اصلا حال و حوصلهی تعریف این چیزها رو ندارم. اولا که این حرفا خستهم میکنه، ثانیا هم اگه یه چیز کاملا خصوصی دربارهی پدر مادرم بگم هر دوشون خونروش دو قبضه میگیرن. هر دوشون سر این چیزها حسابی حساسن. مخصوصا پدرم.»
[ویرایش] پانویس
- نجفی، محمد. مقدمهٔ ترجمهٔ فارسی.
[ویرایش] منابع
1.وبلاگ"خدای من": http://khodayeman.blogfa.com
2. وبلاگ "کتابلاگ": http://www.ketablog.com