کاربر:Poriia

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

== MI.NI.MA.LISM تا stories:55fiction" ==


                                                                      پوريا فلاح



ظهور مکتب سورئالیسم در 1920 در کشور ولتر و دکارت در غروب دادائیسم هم زمان با جنبش های نظری مختلفی از جمله فرمالیسم روسی و... پا به عرصه هنر گذاشت. "رومن یاکوبسن "بوریس آیخنباوم "ویکتور شکلوفکسی"و حتی روایت شناسانی چون تسوتان تئودوروف وکلود بره مون و... در گسترش آن تاثیر داشتند. دغدغه فرماليست ها ادبيت ادبيات و توجه به استراتژيهای کلاميست که ادبيات را ادبی می کند. فرمالیست ها مدعی شدند که "تمهید" یکه تاز ادبیات است. و نویسنده باید بکوشد به جای اینکه بگوید ،نشان بدهد وما تصویر را ببینیم تا بشنویم و همینطور تلاش در جهت تجربه های نو در پدید آوردن شیوه های تازه از دیگر شعارهای اساسی فرمالیست ها بود.( توجه به روح صورت یکی دیگر از شعارهای فرمالیستی است که البته حرف تازه ای نیست، چون " ایماژیست های انگلیس این بدعت را در شعر گذاشته بودند.) واین ها جهت مطالعه ادبی را به سوی مسائل مربوط به فرم و تکنیک کشاند. در مقاله قبل گفتیم که مینی مالیسم از دل فرمالیسم بوجود آمد و آن را فرزند فرمالیسم دانستیم.

در فر هنگ بریتانیکا" ذیل واژه "مینی مالیست "mi .ni.ma.lism آمده است: جنبشی که در آواخر دهه 1960 در عرصه هنر ها به ویژه نقاشی و موسیقی در امریکا پا گرفت . وبارزترین مشخصه آن تا کید بر سادگی بیش از حد (صورت) و توجه به نگاه عینی و خشک بود. آثار این هنر مندان گاهی کاملا" از روی تصادف پدید می آمد و گاه زادهء شکلهای هندسی ساده و مکرر بود. مینی مالیست در ادبیات سبک یا اصلی ادبیست که بر پایهء فشردگی افراطی وایجاز بیش از حد محتوای اثر بنا شده است .آنها در فشردگی وایجاز تا آنجا پیش می روند که فقط عناصر ضروری اثر،آن هم در کمترین و کوتاه ترین شکل باقی بماند. به همین دلیل برهنگی واژگانی و کم حرفی از محرزترین ویژگی های این آثار به شمار می رود. در سال 1955 گردانندگان نشریه آکتسنت" با چاپ داستانهایی که به معنای کلاسیک کلمه داستان نبودند؛ چرا که برخی حتا از دو سطر فراتر نبودند و بیشتر شبیه شعر منثور بودند و می شد آنها را در یک دقیقه خواند توجه داستان خوانان را به خود جلب کرد. در مینی مالیسم، هنر تئاترهم جایگاه ویژه ای پیدا کرد و آثار خوبی در این زمینه خلق شد. یکی از مشهورترین نمایشنامه های مینی مالیستی ،نمایش نفس (1969) اثر ساموئل بکت بود که اجرای این نمایش 35 ثانیه بیشتر طول نکشید.به این ترتیب که "صحنه کم نور و خالی است.مقداری زباله در اطراف پراکنده است و فقط صدای فریاد انسانی به گوش می رسد . سپس صدای دم و باز دم نفس یک نفر که بیشتر می شود و همراه با آن نور های صحنه که روشن و خاموش می شود و ازنو صدای فریاد به گوش می رسد". اگر تاثیر ساموئل بکت، فرانس کافکا، روبرت والزو برتولت برشت روشن است، اما اولین مقاله مینی مالیستی را منصوب به ادگار آلن پو می دانند. و آن رااولین بیانیه غیر رسمی مینی مالیست ها دانسته اند.در این مقاله ،آلن پو بحث وحدت تاثیر در داستان کوتاه را پیش می کشدوراه رسیدن به آن را در سایهء ایجاز، میسر می داند.

ورا هنری " آن را به مغز کاهوی فرنگی تشبيه می کند ،داستانی که زوائد را دور می ريزد و آنچه باقی می ماند فقط مغز است و آن می تواند در اين گونه داستانی ناب باشد.

جیمس توماس در مقدمه مجموعه دم داستان آورده است: داستانهای که شما در این مجموعه می خوانید

شعبده نمی کند و صدای چهچه  فلوت نیست ،

اینها نمایشی کوتاه کوتاه یه قطعه ای موسیقیایی است که حواس آدمی را جمع می کند.برخی حال و هوایی به ما می بخشد برخی ذهن را بیدار می کند

حتا بعضی از آنها ما را به کسانی که دوستش داریم معرفی می کند برخی از این داستا نها
پدیده های ناماء نوس و ناشناخته و اما قابل فهم ودرک را در این جهان به ما نشان می دهد.

بعضی از آنها تنه ای چند کار کرد دارد و این همان است که یک داستان خوب می تواند داشته باشد و بلندی کوتاهی آن چه تفاوتی دارد.وقتی یک داستان می تواند ،کوتاه بگوید و همه چیز را بگوید. توماس برنهارد آن گونه شیفته کوتاه نوشتن شد که گفت :می خواهد همه چیز را در یک جمله بگوید اما خود او هم بعدها گفت: هیچ کس نمی تواند همه چیز را در یک جمله بگوید.ولفوندراچک یک بار نوشت جمله هایی وجود دارد که با یک جمله نمی توان گفت.مگر کافکا در یاد داشت روزانه هایش ننوشت که غیر ممکن است همه چیز را بگویی و غیر ممکن است همه چیز را نگویی؟

داستانهای مينی ماليست مقدمه گريزيا داستانهای ضد مقدمه هستند

مقدمه دررمان وداستان کوتاه از بدو پیدایش همواره ،یکی از عناصرساختاری نویسندگان بوده است. ازنویسندگان بزرگی چون داستا یوسکی وتولستوی گرفته تا ماکسیم گورکی ،گی دی موپاسان ،فاکنر،کافکا وجویس و...،مقدمه را به عنوان پلی برای ورود به داستان استفاده کرده اند.

داستان کوتاه ،دو زن نواز،جیمز جویس با این مقدمه شروع می شود:

غروب گرم سربی ماه اوت بر شهر فرود آمده بود و هوای گرم ملایم ،یاد آور تابستان، در خیابان ها جریان داشت.در خیابان ها ،که به خاطر تعطیلی یکشنبه مغازه های واقع در آنها بسته بود، جمعیتی شوخ و شنگ موج می زد . چراغ ها ،همچون مروارید های رخشان ، از فرازتیر های بلند ، بر زمینهء زنده ء زیرین که با تغییر مدام شکل و رنگ ، زمزمه ای بی تغییر و بی وقفه به هوای گرم سربی غروب می فرستاد ،می تابید. دو مرد جوان از تپه میدان روتلند پایین آمدندو... نویسنده ابتدا با توصیف مکان و زمان و فضا، داستان خود را با مقدمه آغاز می کندو سپس دو مرد جوان از تپه میدان رو تلند پایین آمدندو..." شخصیت ها وکنش داستانی وحرکت برای شکل گیری طرح آغاز می شود. حالا این داستان را می خوانیم: گيتار هيچ وقت مرا مثل گيتارش در بغل نمی گيرد . سال هاست که من را آن طوری لمس نکرده. برای آنکه در آغوش او جا بگيرم ،توی گيتارش می روم. تمام روز شکلش و صدايش را عوض می کند ، اما ميل در آغوش رفتن را نه. سرا نجام لال،ناپيدا و بی حرکت در آن جا گرفت و انتظار کشيد. عزيزم ، من برگشتم ! يک گيتار نو خريده ام !عزيزم...؟"

جان ام دانيل

داستان گیتارکه یک داستان 55کلمه ای است از مجموعه the worlds shortest stories:55fiction

کمتر از مقدمه داستان ،دو زن نواز جویس است.

در داستان مینی مالیست فرصت برای مقدمه و حاشیه وجود ندارد. لب کلام را باید گفت. استیو ما س معتقد است: داستان 55کلمه ای کوتاه ترین شیوه داستان سرایی است که در آن هر کلمه ای به دقت انتخاب می شود تا تاثیر گذارتر باشد .اگر "اوهنری "هم ناچار بود داستانی را پشت کارت ویزیت بنویسد همین شیوه را انتخاب می کرد. صحبت کارشناسانه نيست، اگر بگوييم نوشتن داستان های خيلی کوتاه راحت هستند

در صورتی که زدن زوائد ازپیرنگ و بیان لب کلام و استفاده درست و بجا از کلمات ،به نظر می رسد کار هر کسی نیست. البته کسانی که روده درازی های رمانی را می پسندند به طبع از این گونه داستانها خوششان نمی آید. امروزه نویسندگانی چون هایمیتو فون دودرر" می کوشند تا بادرکنارهم گذاشتن مینیاتورهای کوتاه ترین داستان ها ،رمان های تجربی خلق کنند. استیو ما س نخستین مسابقه داستان پنجاه و پنج کلمه ای را در پاییز 1978برگزار کرد.داستان "گیتار" نمونه ای جالبی بود از جمله داستان هایی که در این مسابقه شرکت کرده بود.

جیمز توماس در پیش گفتار گلچین "دم داستانflash fictionخود اندازه داستانهایش را هفتصد 

و پنجاه کلمه می داند و می گوید:تمامی داستانهایی که اهمیت دارد توفیق خود را مدیون عمق،دقت و روش بیان و مفاهیم انسانی است نه طول داستان واعتقاد دارد همین امر خواننده را به ارتباط بر قرار کردن با آن سوق می دهد. باید توجه کردکه نمی توان هر داستانی را صرفا به این دلیل که کوتاه است و حجم کمی دارد داستان مینی مالیست دانست. بخصوص داستانهایی که به طور اتفاقی کوتاه شده اندوالبته مینی مال نیستند.زیرا ویژ گی های این گونه داستانی را ندارند .(در مورد حجم و ویژگی ها در مقاله قبل صحبت کردیم.)

اما وجوه افتراق داستانهای مینی مالیست با دو گونه دیگر ،طرح (plot )یا اسکچ ، لطیفه (انکدوت) این سه قالب از لحاظ حجم و فشردگی روایت بسیار شبیه یکدیگر هستند و گاهی حتی تمییز دادن آنها

کار دشواری  است.

وجوه افتراق: انکدوت رویکردی خنده آور دارد، در صورتی که این ویژگی در دو گونه داستانی دیگر حتمی نیست. پایان غافلگیر کننده ،وبه نوعی پیچش طرح در پایان داستان عنصری ضروریست.در صورتی که این ویژگی در دو گونه دیگر بارز نیست. به نظر می رسد، لطیفه سرگرمی خوبی است اما خواندن آن برای بار دوم لطفی ندارد. طرح(اسکچ): plot این گونه ادبی ،داستان خام است که اصولا تحولی در آن صورت نمی گیرد.وتنها توصیف یک موقعیت ایستا است. طرح مانند اشياء بی جان است اما در داستان همواره روايت ، کنش و حادثه وجود دارد.


هردو دوست هفته ها، ماه ها، و سالها با هم بیليارد بازی می کردند. پسر یکی از آنها بزرگ شده بود، آنقدرکه می توانست چرخش توپ را روی میز بیلیارد ببیند. دوست پدر گفت:این دو سه ماه که ندیدمت خیلی بزرگ شدی،ها! پسربچه روی پنجه های پا رفت و یکی از توپ های قرمز را برداشت. دوست پدربرایش کف زد. مادر بچه را صدا زد:

بیا، بذار بازیشون رو کنن.
پدرتوپ را زد و توی سوراخ انداخت.
پسربچه فریاد کشید: هورا...
مادر گفت: بیا این ور، بذار بازیشون رو کنن.
دوست پدر زیر چشمی مادر را می پایید که داشت با دقت، لیوانها را توی سینی 

می گذاشت و یخ ها را می انداخت توی آب زرد رنگي، که کف کرده بود بالا. پسر بچه داد زد: پدر مادر به دوست پدرنگاه کرد ولبخند زد.

پدر گفت: جانم! 

پسربچه گفت: اون رو بزن، پدر و با انگشت توپ قرمز را نشان داد.

پدر گفت: آخه الآن باید توپ  آبی رو بزنم!
دوست پدر گفت: اشکالی نداره، بزن، فوقش بازی رو دوباره شروع می کنیم.
پدر گفت: نه بابا یک ساعته تا اینجا اومدیم، تازش من ارفاق قبول نمی کنم، تو جلویی. 

بعد به طرف توپ آبی نشانه رفت، زد. توپ چرخیدو چرخید و آرام ایستاد کنار سوراخ.

پسر بچه فریاد زد: هورا...
دوست پدرلبخند زد و همان توپی را که پسربچه نشان داده بود، نشانه رفت. 

به زن نگاه کرد، چشمان زن خیره بود به دست و چوب و توپ قرمز و سوراخ ،چوب روی شست و انگشت سبابه دست چپ سرید ونوک چوب به مرکز توپ سفید اثابت کرد، توپ سفید با ضرب به توپ قرمز خورد و توپ قرمزچرخید و چرخید و آرام توی سوراخ رفت. زن لبخند زد. بچه فریاد زد: هورا... بعد شروع به چرخیدن دور میز کرد. دوست پدرزانو زد و بچه را بغل گرفت. سینی لرزید، کمی کف از سر لیوان لغزید کف سینی. دوست پدریکی از لیوانها را برداشت و به چشمهای زن زل زد و گفت:

مرسی
زن سرش را تکان داد و به طرف مردش رفت. سینی را پیش برد، پدرگفت:
مرسی عزیزم، لب های زن را بوسید و لیوان را برداشت، زن با پشت دستش خیسی
لب هایش را گرفت. پدرلیوان بزرگ شیشه ای مشبک  را بالا آورد وگفت: مثل همیشه پر یخ،
انگشتش را بطرف دوستش نشانه رفت و گفت: مورد علاقه شما.
دوست پدر سرخ شد، لبخند زد و بچه را توی بغلش فشار داد. 
                                             پوريا فلاح

بعید می دانم در داستان بیلیارد کلمه ای ، یا تصویری وجود داشته باشد

که به داستان کمک نکند ویا با برداشتن آن ضربه ای به داستان نخورد.  
                                             

اگر قرار است مثلا:يك چراغ نفتی و قديمی در داستان وجود داشته باشد حتما" بايد روشن باشد و قسمت کوری از داستان رابرای ما روشن کند، در غير اين صورت بايد برداشته شود.

کوتاه ترین داستان می تواند به عنوان اتم شکافته ای از فهم این جهان پهناور باشد که حتا مرز داستان کوتاه را در می نوردد- به خاطر تامل در لحظه- و ازسیاقی دیگر شاید کوششی نوستالژیک که ازآزمایش و آزمون با مینیا تورهای زبانی ، عبور کرده

وبه سمت شکلی نو کامل و بزرگتر با معنی رمان نو حرکت کند.

همین وقت ها نمونه خوبی از اسکچ است.


هر روزآفتاب به اندازه پهنای آسمان می افتدروی پله های جلویی دروکش می آیدتاکنارگیشه..

وچشمانی که هر هفته،همین وقتهاروی دوخط سایهء قدمهاجلوترمی آید،سیاه سیاه!درراکه بازمی کنی ابتدابوی عطرت تو می زند.

هر هفته همین وقت ها،همین سانس می آیی ودوستت باآن کلاه مسخره روی نیمکت انتظارنشسته است. توراکه می بیندبلند می شودوجلومی آید،دست می دهید بعد می رویدتوومن با چراغ قوه از پی تان. هر هفته همین وقت ها نورچراغ قوه رامی اندازم و صندلی تان را نشان می دهم آن وقت می نشینید کنار هم وتوی تاریکی مطلق توی صندلی نرمتان فرو می رویدتنگ هم.ومن می روم وآرام روی اولین صندلی جلو می نشینم،چشمانم را می بندم تا بوی عطرت دماغم را پر کند،بعدمنتظر می مانم تاوقتی فیلم تمام شوددر خروجی را برایتان باز کنم بعد شما آهسته از کنارم رد می شویدومن دل دل می کنم بگویم هفته آینده فیلم دیگری پخش می کنیم و شما مجبور نیستید فیلم تکراری ببینیدونمی گویم ،مثل همیشه خیره می شوم به آن دستی که دور کمرباریکت حلقه زده.می دانم هفته دیگر،حتما" همین وقتها،همین سانس می آیی!کاش می دانستی فیلم را عوض می کنیم ، البته چه فرق می کند آن هم هفته های بعد تکراری خواهد شد.

پوريا فلاح

همانطور که ملاحضه کردید. راوی تنها منتظر کسی است که هر هفته می آید و این انتظار تا پایان ادامه داردوهیچ گونه تغییر و تحولی دیده نمی شود. داستان "عدل" صادق چوبک نمونه درخشانی از (اسکچ) است. اسکچ هرگز یک داستان مینی مالیست نیست.

کوتاه ترين داستان آن قدر بر تکه تکه شدن فهم انسان از جهان و تلاش در نشان دادن آن پای می فشرد که ديگر يک تصوير کلی وايستا

از من،که پنهان

است در او جای ندارد.

تمایل به کوتاه نویسی در نویسنده های ایرانی نیز دیده می شود.صادق چوبک در داستانهای یک چیز خاکستری،رضا براهنی با کوتاه ترین قصه عالم و بیشتر آثار زویا پیرزاد و... داستان شمعدانی های غمگین اثر ولفگانگ بورشرت نمونه موفقی در گونه ادبیات مینی مالیست محسوب می شود:


زمان آشنایی آن دو،هوا تاریک بود. زن اورا به آپارتمان دعوت کرد. مردپذیرفت . زن آپارتمان ،رومیزی،ملافه ها،حتی بشقاب ها و چنگالها را به او نشان داد. اما همین که در روشنایی روبه روی هم نشستند ،چشم مرد به بینی زن افتاد.

با خود اندیشید :انگار بینی را چسبانده اند.اصلا شبیه بقیه ء بینی ها نیست بشتر 

شبیه نوعی میوه است . عجب! سوراخ های بینی اش اصلا" با هم تناسب ندارد.یکی خیلی تنگ و بیضی شکل است ، یکی مثل حفرهء چاهی دهان باز کرده است. تیره و چرد و بی انتها. با دستمال عرق پیشانی اش را خشک کرد. زن گفت:((خیلی گرم است،اینطور نیست.)) مرد نظری به بینی او انداخت و گفت: (( آه ، بله.)) و دوباره به فکر فرو رفت : باید آن را چسبانده باشند . وصلهء نا جوری است. رنگش هم با این پوست فرق می کند.تیره تر است .راستی،سورا خ های بینی هم نا

هماهنگند یا شاید مدل جدید است.

یاد کارهای پیکاسو افتاده بود. مرد گفت:((شما کارهای پیکاسو را می پسندید.)) زن گفت: ((گفتید کی؟پی...کا...)) مرد بی مقدمه گفت:((تصادف کرده اید؟)) زن گفت: ((چطور مگر؟)) مرد گفت:((خب...)) زن گفت:)) آهان به خاطر بینی ام می پرسید؟)) مرد می خواست بگوید:((عجب!))اما گفت:((پس این طور!)) زن گفت: من به تناسب خیلی اهمیت می دهم آن دو شمعدانی کنار پنجره را ببینید! یکی سمت چپ ودیگری سمت راست است.متناسب نیستند. باور کنید باطن من خیلی باظاهرم فرق می کند. خیلی. و دستش را رو ی زانو ی مرد گذاشت . مرد در عمق چشمان زن آتشی را روشن دید. زن آرام و اندکی شرم زده گفت:((ومخالفتی هم با ازدواج و زندگی مشترک ندارم.)) از دهان مرد پرید:(( به خاطر تناسب؟)) زن اشتباه او را با مهربانی تصحیح کرد)) هماهنگی ...به خاطر هماهنگی.)) مرد گفت :((بله به خاطر هماهنگی .))وبلند شد. زن گفت :((داریدمی روید؟)) مرد گفت:((بله می روم.)) زن اورا تا دم در بدرقه کرد. گفت :((باطن آدمها مهم است نه ظاهرشان.)) مرد فکر کرد:(( تو هم با این دماغت!)) و گفت:((یعنی در باطن مثل قرار گرفتن شمعدانی ها متناسبید.)) واز پله ها پایین رفت. زن کنار پنجره با نگاه او را دنبال کرد. دید که مرد آن پایین ایستاد و با دستمال عرق های پیشانی اش را پاک کرد. یک بار، دو بار و باری دیگر و اما نیشخند فارغ البال او را ندید،ندید چون اشک چشمهایش را پوشانده بود. شمعدانی ها بوی غم می دادند.

ولفگانگ بورشرت

برخی از منتقدين داستانهای مينی ماليست را به يک معجزه کوچک و برخی، به ماده منفجر ه ای که در فضايی کوچک انفجار بزرگی را ايجادمی کند تشبيه می کنند

داستان شمعدانی های غمگین ،ویژگی داستانهای مینی مال را دارد. طرح ساده ،ایجاز،و شعار فرمالیستی ،(توجه به تمهید در زبان ،زبان را ساده و قابل فهم می کند)،در این اثر به وضوح دیده می شود. این داستان برشی از یک موقعیت است ،حادثه خارق العاده ای رخ نمی دهد. اما یک داستان کامل است با جذابیت که از ویژگی های بارزاین گونه داستانی است. نقدهایی هم بر این اثر وارد است . اول آنکه همانطور که گفتیم : مینی مال ضد مقدمه است و این داستان با مقدمه ای کوتاه شروع می شود. زمان آشنایی آن دو، هوا تاریک بود.البته به نظر می رسدکه مقدمه بورشت با جویس متفاوت است و به نوعی توی ذوق نمی زند. دومین مورد راوی داستان درون ذهن شخصیت می رود(ذهنی) در صورتی که اغلب داستانهای مینی مال با زاویه دید سوم شخص نمایشی،(عینی)نوشته می شود.به طوری که راوی

همانند یک دوربین عمل می کند.به این قسمت داستان توجه کنیید: با خود اندیشید :
انگار بینی را چسبانده اند.اصلا شبیه بقیه ء بینی ها نیست بشتر شبیه نوعی میوه است.

عجب! سوراخ های بینی اش اصلا" با هم تناسب ندارد.یکی خیلی تنگ و بیضی شکل است ،

یکی مثل حفرهء چاهی دهان باز کرده است. تیره و چرد و بی انتها . و یا مرد در 

عمق چشمان زن آتشی را روشن دید. درهرصورت شمعدانی های غمگین ولفگا نگ بورشت،

نمونه برجسته ایی درمعرفی ادبیات مینی مالیست به حساب می آید. 

مینی مالییست برشی از یک موقعیت جذاب زندگی است که احتیاج به پرداخت عالی دارد

دو نکته حائز اهمیت در این گونه داستانی :

اول : به دلیل کوتاهی امکان شخصیت پردازی در داستان کوتاه وجود ندارد بویژه اگر با تمایلات مینی مالیستی نوشته شده باشد.البته کسانی چون جویس در داستان کوتاه توانسته اند تا حدودی

تیپ ها را به شخصیت نزدیک کننداما درهر صورت درداستان  کوتاه بویژه
مینمال فرصت شخصیت پردازی آن گونه که در رمان مجالش هست وجود ندارد.

در داستان های نمونه هم دیدیم که مجال برای پرداخت بیشتر شخصیت ها وجود نداشته است. ودوم اینکه ؛ درون مایه این گونه داستانی همانطور که در هردوداستان بیلیارد و شمعدانی های غمگین دیدیم به مفاهیم انسانی و اجتماعی که از خصیصه های داستانهای مینی مالیستی است می پردازد.

به طور کلی، این نوع داستانها بیشتر به مسائل انسانی ،اجتماعی  و موضوعاتی مثل  خیانت،

تنهایی، مرگ ،عشق،و... وکمتر به مسائل سیاسی ،انقلابی و بخصوص فلسفی می پردازد. زیرا فرصت برای اینگونه روده درازیها نیست. در نهایت، یادمان باشد، هرزمان داستان مینی مالیستی می نویسیم این شعار را

فراموش نکنیم : 

more less is ( کم هم زياد است). منابع: نظریه ادبی :جاناتان کالر؛ ترجمه: فرزانه طاهری نشر مرکز از حاشیه تا متن؛ داستان مینی مالیستی، محمدجواد جزینی ،نشر دلوار کوتاه ترین داستانهای کوتاه جهان 55کلمه:استیو ماس، ترجمه اسدالله امرایی، نشر سالی بوطیقای نو جلد یک : در معرفی کوتاه ترین داستان ، ناصر غیاثی بهترین بچه های عالم :جیمس توماس ،ترجه اسدالله امرایی ،نشر شولا

--Poriia ۱۹:۵۸, ۵ سپتامبر ۲۰۰۶ (UTC)

--Poriia ۱۹:۵۴, ۵ سپتامبر ۲۰۰۶ (UTC)

--Poriia ۱۹:۵۰, ۵ سپتامبر ۲۰۰۶ (UTC)

--Poriia ۱۹:۴۵, ۵ سپتامبر ۲۰۰۶ (UTC)

--Poriia ۱۹:۳۶, ۵ سپتامبر ۲۰۰۶ (UTC)