بحث:علیاکبر دهخدا
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
شرح حال علی اکبر دهخدا: نویسنده ومدیر روزنامه « صوراسرافیل » در تهران، مدیر وناشر روزنامه « صور اسرافیل » در سوئیس ، مدیر وناشر روزنامه « سروش » در استانبول ، نویسنده لغت نامه دهخدا
علامه علی اکبر دهخدا ، پسر « خان بابا خان » از ملاکین متوسط قزوین ، در سال 1258 هجری شمسی در تهران به دنیا آمد. ده ساله بود که پدرش مر د ومادرش عهده دار تربیت وی شد. استاد دهخدا در مکتب یکی از فضلای زمان خود « شیخ غلامحسین بروجردی » که در مدرسه « حاج شیخ هادی » حجره داشت ، درس خوانده وخود همیشه می گفت: هرچه دارم ، از برکت ورهنمودهای آن استاد ناشناس بود. دهخدا زبان فرانسه را آموخت ودر آن هنگام که « معاون الدوله غفاری » به سفارت ایران در «بالکان » برگزیده شد، دهخدا را نیز با خود برد. دهخدا پس از بازگشت به وطن با یاران خود ، « جهانگیرخان شیرازی » و « قاسم خان تبریزی » و « علی اکبرخان قزوینی » روزنامه « صور اسرافیل » را منتشر کرد واین روزنامه معتبرترین وبرگزیده ترین روزنامه صدر مشروطیت بود،وجالب ترین وپرآوازه ترین بخش این روزنامه سلسله مقالاتی بود ، که در قالب طنزی پر مایه وپرارزش ، با نام « چرند وپرند » به قلم دهخدا وبا امضاء « دخو » نوشته می شد و دهخدا این امضاء را از قاضی وکدخدای مشهور و افسانه ای قزوین به عاریت گرفته بود. پس ازتعطیلی مجلس در زمان « محمد علی میرزا » و پس از آنکه « میرزا جهانگیرخان » به خاطر آزادیخواهی وحمایت از مردم وافشای مفاسد درباری ، بدست ماموران محمد علی شاه در باغ شاه با طناب به قتل رسید ، دهخدا را با گروهی از آزادیخواهان به اروپا تبعید کردند. دهخدا در « ایورون » سوئیس روزنامه « صور اسرافیل را سه بار منتشر کردو سپس به استانبول رفت و روزنامه « سروش » را در پانزده شماره انتشار دادوپس از فتح تهران بدست مجاهدان ، دهخدا از تهران وکرمان به نمایندگی مجلس انتخاب شد. پس از جنگ جهانی اول ، دهخدا کار بزرگ ادبی خود را آغاز کرد. ودر کنار این احوال ریاست دفتر وزارت معارف ، ریاست بازرسی وزارت عدلیه ، ریاست مدرسه علوم سیاسی وریاست مدرسه عالی حقوق وعلوم سیاسی را عهده دار بود وقبل از شهریور 1320 هجری شمسی بازنشسته شد. دهخدا با حقوق تقاعد اندکی که می گرفت وزندگی آرام وپر از مناعت وارسته ای که داشت ، کارهای بس بزرگ وخدمات بس پرارزش و والا و عظیمی به فرهنگ وادب جامعه خویش انجام داد. علامه دهخدا تا واپسین دم زندگانی از آنچه که اورا به کارش می پیوست ، یعنی عشق به مردم و جامعه جدا نشد .در خلوت خود رنجهای بسیاری به خاطر هدف های والا و انسانیش متحمل شد تا بار عظیم و گران و پر مسئوولیتی را به سر منزل مقصود رساند. دهخدا در واپسین دم زندگانی از درون خود ، و از اعماق قلب و روح خود فریاد کشید واز رنجهایش ، از مرارتهایش وسختی هایش ، که در خانه تاریک خود بر دوش کشیده بود، سخن گفت.
شعر حافظ را زیر لب زمزمه کرد وبه نقل از حافظ خواند: بی تو در کلبه گدایی خویش رنج هایی کشیده ام که مپرس همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده ام که مپرس استاد دهخدا ابرمرد ادب و فرهنگ ایران پس از نیم قرن تلاش وفعالیت سیاسی وادبی واجتماعی در هفتم اسفند 1334 در خانه اش ، در خیابان ایرانشهر دارفانی را بدرود گفت و مرگ وی به سکوت برگزار شد. دهخدا و فرهنگ فارسی :
دهخدا ، طی چهل سال کار مداوم ، وگاه تا روزی دوازده ساعت این فرهنگ را فراهم آورد. خود در این مورد نوشته است: ... مواد حاضر در ظرف 45 سال با مخارج گزاف تهیه شد واگر عشق و علاقه نبود ، هرگز نوشته نمی شد و اگر نوشته می شد ، این همه وقت و سعی در وی مبذول نمی گردید. با همه این احوال ، بدیهی است که ارضای همه خوانندگان امکان ندارد و همین قدر که عده ای ولو اندک باشد ، راضی باشند مولف را بسنده است. زندگانی به مراد همه کس نتوان کرد خاطری چند اگر از تو شود شاد بس است آنچه در مورد ماخذ باید بگویم ، من در شاهنامه استفضای کامل کرده ام ، اما بعداز شاهنامه سه کتاب هست که باید در تمام کلمات بلکه تمامت حروف آن تتبع تام به عمل آید وعمر و وقت من اجازه نکرد. بر آیندگان است که این وجیبه را ادا کنند وآن سه کتاب ترجمه تفسیر « طبری – ترجمه تاریخ طبری ( بلعمی ) و تاریخ ابولفظل بیهقی » است. دهخدا ، در مدت 45 سال قریب سه میلیون فیش تهیه کرد. این فیش ها معمولا از روی متون معتبر فارسی ، عربی ، هندی ، ترکی واروپایی مستعمل در زبان فارسی و اعلام تاریخی و جغرافیایی بود. کار دهخدا ، گرد آوری فیش ها و مرتب کردن فیش ها به ترتیب خروف الفبا بود. در آغاز دهخدا ، تنها فیش ها را جمع واستخراج می کرد . اما بعدها که سازمان کوچکی برای لغت نامه دایر شد، کار ترتیب فیش ها صورت گرفت.
دهخدا و شعر و شاعر :
دهخدای شاعر ، حد فاصل و خط جدا کننده ایی است میان دهخدای نویسنده ودهخدای صاحب لغت نامه فرهنگ فارسی ، او را نمی توان در حرفه شاعر دانست ، زیرا که تعداد اشعارش در طول حیات دراز او بس اندک است. اما شعر در واقع مکانی است میان دهخدای نویسنده مردم کوچه وبازار ودهخدای صاحب لغت نامه بزرگ فرهنگ فارسی ، این ابر مرد لغت های شگرف و معانی غریب . شعراو دیدار گاه لغات اورنگ ومفاهیم ساده است. در کلمات اورنگ تحقیقات ادبی وی پنهان است ودر اندیشه شعرش حال وروز آن نویسنده عامیانه نویس نهفته است ، واز این دو صورت ، معجونی بوجود آمده است که شعر دهخدا نام دارد. با توجه به این که قالب شکنی در آن روزگار ، کار آسانی نبود ، شعر دهخدا را می توان سر آغاز کاری تازه برای شکستن قالب شعری دانست وشعری را که به یاد جهانگیر خان صور اسرافیل دوست مبارزش سروده بس مشهور است وبه نام « یاد آر ، زشمع مرده یاد آر » در ادبیات معاصر ما جای خود را کاملا حفظ کرده است:
یاد آر ، زشمع مرده ، یاد آر ای مرغ سحر ، چو این شب تار ، بگذاشت ز سر سیاهکاری وز نفحه روحبخش اسحار رفت از سر خفتگان خماری بگشوده گره ز زلف زرتار محبوبه ی نیلگون عماری یزدان به کمال شد پدیدار واهریمن زشتخو حصاری یاد آر ز شمع مرده ، یاد آر طرح دوستی با میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل :
پس از آنکه روزنامه صور اسرافیل در دوره مشروطیت صغیر ( فاصله بین جلوس محمد علی شاه وبه توپ بستن مجلس ) با حسن استقبال مردم مواجه شد آزادی خواهان وروشنفکران صمیمانه شایق همراهی وآشنایی با ما بودند. بعضی از رجال وسیاست پیشگان نیز که هوای ریاست ووجاهت در دل میپروراندند مصلت خود را در این می دیدند که طرح رفاقت ومعاشرت با ما سه جوان تازه به دوران رسیده بریزند. از ان جمله بود « سعد الملک » که آن روزها « ابو المله » اش می خوانندوپیغام داد که می خواهد طرف غروب در منزل ( نه در دفتر روزنامه که به ملاحظاتی به صلاح او نبود ) به دیدار ما بیاید. ما با آنکه از این تفقد ولطف تشویق آمیز و کم نظیر « ابوالمله » که در ان هنگام « وجیه المله » نیز بود احساس مسرت می کردیم در باره تهیه وسایل عادی پذیرایی از او که زندگی مرفه و مجللی داشت دچار اشکالاتی شدیم . قرار ملاقات در منزل « میرزا قاسم خان تبریزی »( یکی از سه موسس صوراسرافیل ) گذاشته شدکه خانه ای بود معمولی ، نه اعیانی ولی در هر حال بهتر از خانه های محقر من ومیرزاجهانگیر خان شهید . به زحمت پول وپله ای هم برای خرید مختصر میوه وشیرینی فراهم شد ولی در دقایق آخر مستخدم ساده دل و زنجانی میرزا قاسم خان اطلاع داد که قند وچای به حد کفایت در خانه موجود نیست ناچار از او خواهش کردیم که با بهره گیری از آشنایی و رفاقت با عطار سرگذر که آذربایجانی بود مقداری قند وچای به طور نسیه بگیرد. مستخدم هم قرقر کنان این کار را با تحمیل منت فراوان به سر ما انجام داد. « سعد الملک » وارد شد ومستخدم چای آورد ، اما چون پای استکان ها قاشق نگذاشته بود میرزا قاسم خان آهسته وبه ترکی به او دستور داد که جند قاشق بیاورد. مستخدم هم به ترکی وبا تغیر جواب داد که مگر در این موقع روز وبا این قند نسیه خریداری شده می خواهید مثل صبح ها چای شیرین بخوربد؟ عاقبت پس از توضیح آمیخته به تمنا ی مخدوم خود رفت وفقط دو تا قاشق ،برای دو میهمان فارسی زبان « سعدالملک و میرزا جهانگیرخان » آورد. بعداز قریب یک ساعت مذاکره ، میرزا قاسم خان صدا زد و چای خواست وچون خبری نشد مستخدم را به اتاق خواند و دستور خود را با لحنی تحکم آمیزی تکرار کرد و در نتیجه سینی چای باز با چهار استکان و دو قاشق همراه قیافه عبوس خدمتکار از راه رسید . بلاخره نزذیک به پایان مذاکرات و مطابق مرسوم میرزا قاسم خان از مستخدم خواست که چای بیاورد، دادبه اتاق دیگر رفت ، اما هرچه منتظر شدیم و هر چه صاحبخانه صدا کرد نیامد که نیامد تا جایی که « سعدالملک » با احساس این که اشکالی در کار چای هست خواست برود اما بر اثر صدا زدن های پیاپی و تشدد آمیز میرزاقاسم خان ، مستخدم با سینی چای وارد شد وآن را با حالت خشم آلودی روی میز کوبید واین بار به فارسی شکسته بسته به صاحبخانه گفت : آقا من تا حالا فکر جیب خالی تو را می کردم اما اگر تو می خواهی هر شب سه تا چای شیرین به این میهمانها بدهی خودت می دانی به جهنم ، مال پدرم که نسیت بده کوفت کنند ... این خاطره ای آشنایی علامه علی اکبر دهخدا با میرزاجهانگیرخان صور اسرافیل بود که خودش در بین یادشت هایش نوشته است ودر کتاب خاطرات و مخاطرات نیز چاپ شده است و بعداز آن نیز در کتاب گفتارهای ادبی و اجتماعی هم چاپ گردید.
یاد آر ز شمع مرده ، یاد آر: نقل از خاطرات علامه علی اکبر دهخدا: در روز 22 جمادی الاول 1326 قمری ، مرحوم میرزا جهانگیر خان شیرازی رحمه الله علیه ، یکی از دو مدیر صور اسرافیل را قزاقهای محمد علی شاه دستگیر کردند، به باغ شاه بردند و در 24 همان ماه ، در همانجا ، اورا با طناب خفه کردند. بیست و هفت هشت روز دیگر ، چند تن از آزادیخواهان واز جمله مرا ازایران تبعید کردندو پس از چند ماه با خرج مرحوم « ابوالحسن خان معاضدالسلطنه پیرنیا » بنا شد در سوئیس روزنامه صور اسرافیل طبع شود. در همان اوقات ، شبی مرحوم میرزا جهانگیر خان را به خواب دیدم در جامه سپیدی که عادتا در تهران در بر داشت ، وبه من گفت : چرا به من نگفتی او جوان افتاد؟ وبلافاصله در جواب ، این جمله به خاطرمن آمد : یاد آر زشمع مرده ، یاد آر ! در این حال ، بیدار شدم وچراغ را روشن کردم وتا نزدیکی صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم وفردا گفته های شب را تصحیح کرده ودو قطعه دیگر برآن افزودم ودر شماره اول صور اسرافیل منطبعه سوئیس چاپ شد.
ای مرغ سحر ، چو این شب تار ، بگذاشت زسر سیاهکاری ، وز نفحه ی روحبخش اسحار ، رفت از سر خفتگان خماری ، بگشوده گره ز زلف زر تار ، محبوبه ی نیلگون عماری ، یزدان به کمال شد پدیدار ، واهریمن زشتخو حصاری ، یاد آر ز شمع مرده ، یاد آر ! ای مونس یوسف اندراین بند، تعبیر ، عیان شد تورا خواب ، دل پر ز شعف ، لب از شکر خند، محسود عدو ، به کام اصحاب ، رفتی بر یار و خویش وپیوند ، آزادتر از نسیم و مهتاب ، زان کو همه شام با تو یک چند ، در آرزوی وصال احباب ، اختر به سحر شمرده ، یاد آر ! چون باغ شود دوباره خرم ، ای بلبل مستمند مسکین ! وز سنبل وسوری و سپرغم ، آفاق نگارخانه ی چین ، گل سرخ وبه رخ عرق ز شبنم ، تو داه ز کف ، زمام تمکین ، زان نو گل پیشرس که در غم ، ناداده به نار شوق تسکین ، از سردی دی فسرده ، یاد آر !
ای همره تیه پور عمران ، بگذشت چو این سنین معدود، وان شاهد نغز بزم عرفان ، بنمود چو وعدخویش مشهود ، وز مذبح زر چو شد به کیوان ، هر صبح شمیم عنبر وعود ، زان کو به گناه قوم نادان ، در حسرت روی ارض موعود ، بر بادیه جان سپرده ، یاد ار ،
چون گشت ز نو زمانه آباد ، ای کودک دوره ی طلایی ، وز طاعت بندگی خود شاد ، بگرفت ز سر خدا خدایی ، نه رسم ارم ، نه اسم شداد ، گل بست زبان ژاژخایی ، تسنیم وصال خورده ، یاد آر!
آثار علامه علی اکبر دهخدا :
لغت نامه فرهنگ فارسی . امثال وحکم ( مجموعه بی نظیر ضرب المثل های زبان فارسی ) . ترجمه عظمت و انحطاط رومیان ، اثر مونتیسکیو. ترجمه روح القوانین ، اثر مونتیسکیو. فرهنگ فرانسه به فارسی . شرح حال ابوریحان بیرونی . دیوان اشعار دهخدا. حواشی وتعلیقات بردیوان ناصر خسرو. یادشت هایی به دیوان سید حسن غزنوی . تصحیح دیوان منوچهری . تصحیح دیوان سوزنی . اصلاح لغت فرس اسدی . تصحیح صماح. تصحیح دیوان ابن یمین . تصحیح یوسف وزلیخا. پندها و کلمات قصار . و مجموعه مقالات چرند وپرند.
وصیت نامه ادبی استاد دهخدا: استاد دهخدا ، با دست لرزان وصیت نامه ادبی خود را چنین نوشت: دوست عزیز وارجمند من ، آقای دکتر معین. به ورثه خود وصیت می کنم که تمام فیش ها را به شما بسپارند وشما با آن دیانت ادبی که دارید همه آنها را عینا به چاپ برسانید ، ولو آنکه سرا پا غلط باشد وهیچ جرح وتعدیلی را روا ندارید. علی اکبر دهخدا . دهم آبان ماه 1334 استاد دهخدا ، در حاشیه نامه ، این جمله را اضافه کرده : عین این ورقه وصیت نامه ی من راجع به فیش هاست ، چون حال دوباره نوشتن ندارم.
سر مقاله ای از روزنامه صوراسرافیل: درتاریخ 20 جمادی الاول سال 1326 ه . ق . یعنی سه روز قبل از فاجعه ی مشروطیت و خرابی مجلس شورای ملی در سر مقاله ای تحت عنوان «ملت و دربار » به شدت به قزاقان روسی حمله کرده است و می نویسد: ملت و دربار: دولت روس آن دسته از قزاق ها را که در جلوی آزادی ملت خود سد قرار میداد ، در میان رختخوابهای فواحش روسی تخم گیری کرده واز نطفه های سر راه تربیت نموده بود. قزاق روسی پدر خود را نمی شناخت ، قزاق روسی دین وآئین خود را نمی دانست ، قزاق روسی خدای آسمان وزمین و امپرطوری خود تصور می کرد... شاید همین اهانت ها سبب عداوت « شاپشال » با مدیر روزنامه صور اسرافیل بود، (شابشال ) به یکی از محترمین گفته بود: « شاه به اصرار من میرزاجهانگیر خان و ملک المتکلمین را گشت» چرند وپرند :
این چرند وپرند در اولین شماره انتشار خود در سوئیس توسط علی اکبر دهخدا نوشته شده است. کلام الملوک ، ملوک الکلام :
کلام الملوک ، ملوک الکلام ، یعنی حرف پادشاه ، پادشاه حرفهاست.من همیشه پیش خود گفتم که ما آدمها پادشاه لازم داریم. برای اینکه مثلا اگر با روسیه جنگ کردیم هیجده شهر قفقاز را محافظت کند که روسها نبرند. اگر اولاد داشته باشیم مدارس عمومی مجانی تهیه نماید که بچه ها بیسواد وکور بار نیایند. اگر مجلس داشته باشیم سه دفعه به قرآن قسم بخورد وعصمت مادرش را هم مزید وثیقه کند که در حفظ مجلس بکوشد . بله ما پادشاه می خواهیم برای اینجور کارها ،اما متحیربودم که حرف پادشاه چه لازم دارد تا اینکه بگویند حرف پادشاه ، پادشاه حرفهاست. الان درست پنجاه پنج روز و پنج ساعت و پنج دقیقه بود که من به بعضی ملاحظات چرند و پرند ننوشته بودم. یعنی عادت یک سال ونیمه خودم را ترک کرده بودم . وچنانکه همه ایرانیها می دانند ترک عادت موجب مرض است . یعنی همانطور که یکصد و هشتاد هزار نفر اهل رشت اگر همیشه زیر دست چهارده ، پانزده نفر فراش وپیشخدمت ومشت مال چی و آفتابه گلدان گذار حکومت نباشد ناخوش می شوند. همانطور که اهالی شیراز و اصفهان وبلوچستان وخورزستان وکرمانشاهان ولرستان وعراق وکردستان ویزد اگر سالی چندین صد ها دختر باکره وهزاران طفل را برای اندرون وآبدارخانه های حکام ندهند ناخوش می شوند. وهمانطور که خاقان مغفور فتحعلی شاه قاجار اگر روزی دو ساعت زیر سرسره عمارت نگارستان طاق واز نمی خوابی ناخوش می شد. وهمانطور که ناصرالدین شاه اگر هر روز خواهر زن خودش را ملاقات نمی کرد ناخوش می شد. وهمانطور که اگر مهد علیا ، مادر ناصرالدین شاه ، شبها با لباس کلفت های اندرون با قراولها وسربازها صحبت نمی کرد نا خوش می شد. وهمانطور که ام الخاقان زن حاج نصیرالسلطنه اگر شبها با محمد علی خان ملاقات نمی کرد نا خوش می شد. وهمانطور که محمد علی میرزا اگر در سال اول سلطنت هر روزه عمه خود تاج السلطنه را نمی دید ناخوش می شد. و همانطور که مجلل السلطان رئیس عمله ی خلوت اگر روزی چهل پنجاه زرده تخم مرغ با کنیاک وکباب بره نمی خورد نا خوش می شد. وهمانطور که اعلیحضرت قدر قدرت ظل الله محمد علی شاه قاجار شبی چند ساعت با مجلل خلوت نمی کرد ناخوش می شد. و بالاخره همانطور که جناب مشیر السلطنه اگر هر روز جمعه مسعل نمی خورد ناخوش می شد. وهمانطور که امیر بهادر جنگ اگر هر صبح شنبه ریشش را خضاب نمی کرد نا خوش می شد نزدیک بود من هم ناخوش شوم و هی ، کی ها کیم بود که روزنامه از نو طبع بشود ومن بعداز پنج ماه و پنج روز و پنج ساعت و پنج دقیقه انتظار داغ دلی از چرند وپرند بگیرم ، اما برادرهای عزیز وقتی که اسباب فراهم شد ومن هم با کمال شوق برای سر گرفتن عادت خودم قلم در دست گرفتم یک دفعه کاغذ یکی از رفقا محتوی دستخط آفتاب نقط اعلیحضرت ظل الله در جواب تلگرافات حجج اسلام نجف رسید وچهار دست وپا توی حال وخیال من دوید. از دیدن این دستخط من نه تنها در چرند وپرند نویسی به عجز خود اقرار کردم بلکه یک مسله مهمی هم که در تمام عمر حل اش برای من مشکل بود کشف شد. و آن این بود که حرف پادشاه ، پادشاه حرفهاست ، خدا توفیق بدهد به حضرت مشیرالسلطنه صدر اعظم دولت قاهر ایران ، پارسال وقتی همین روزها لقب وزیر داخله داشت یک روز در بالاخانه شخصی خودش با تمام رجال وارکان دولت قوی شوکت نشسته بود ، در این بین گله گاوی از جلوی عمارت گذشت واز قضا گاو جناب مشیر السلطنه در جلوی گاوهای دیگر افتاده بود . حضرت وزارت پناهی حضار را مخاطب فرموده به زبان مبارک خودشان فرمودند حضرات گاو وزیر داخله هم وزیر داخله گاوهاست. باری مطلب از دست نرود مطلب اینجا بود که همان طور که گاو وزیر داخله وزیر داخله گاوهاست همان طور هم حرف پادشاه ، پادشاه حرفهاست. ای ادبای ایران الان شما یک سال ونیم است به چرند وپرند نوشتن دخو عادت کرده اید وخوب می دانید چرند و پرند یعنی چه ، حالا این دستخط ملوکانه را بخوانید وبه بینید من هرگز در تمام عمر به این چرند و پرندی نوشته ام یا شما در عمرتان خوانده اید وآن وقت شما هم مثل دخو باور کنید که کلام الملوک ، ملوک الکلام راست است و حرف پادشاه ، پادشاه حرفهاست.
درمورد علامه علی اکبر دهخدا و روزنامه های صور اسرافیل انتشار تهران وسوئیس وهمینطور در مورد روزنامه سروش انتشار استانبول صحبت شد و چون در مورد روزنامه صور اسرافیل صحبت کردیم به جا دیدم که در مورد بنیانگذاران این روزنامه هم مطالبی هر چند کوتاه بنویسم ، باشد که حق شاگردی را ادا کرده باشم. میرزا جهانگیر خان شیرازی : مدیر روزنامه صور اسرافیل : میرزا جهانگیر خان شیرازی مدیر روزنامه صور اسرافیل پسر « رجبعلی » در سال 1292 ه . ق . در یک خانواده فقیری در شیراز متولد شد. کودک خردسالی بود که پدرش در گذشت وامور زندگی او به عهده عمه و جده اش محول گردید.در سال 1297 ه . ق . با عمه وجده به تهران آمد ودر سال 1306 ه . ق . به شیراز باز گشت وبا فقر زیادی مشغول به درس خواندن شد. در سال 1311 ه . ق . در سن 19 سالگی باز با عمه خود به تهران رفت ودر دارالفنون مشغول به تحصیل گردید ودر ایامی که زمزمه آزادی و مشروطیت در میان مردم بود در انجمن های سری و مجامع خفائی راه یافت ودر سال 1324 ه . ق . به همراه چند نفر از همفکران خود روزنامه صور اسرافیل را تاسیس کرد و32 شماره منتشر نمود وپس از توپ بستن مجلس در 23 جمادالاول سال 1326 ه . ق . در سن 34 سالگی به امر محمد علی شاه قاجار در باغ شاه گشته شد ودر جنب باغ شاه مدفون گردید. در کتاب آبی آمده است : ... در پیرامون ساعت نه پیامی از تقی زاده به « ماژور استوکسی » رسید که او وسه تن از همراهانش می خواهند به سفارت پناهنده شوند زیرا سپاهیان در جستجوی ایشان هستند وهر دقیقه ای بیم آن میرود که دستگیر شوند واگر سفارت پذیرفته نشوند بی گمان کشته خواهند شد. « ماژور استوکسی » از روی دستوری که داشت پاسخ داد. چندی نگذشت که تقی زاده وشش تن دیگر که سه تن از ایشان مدیر روزنامه حبل المتین ونایب مدیران روزنامه های « مساوات » و « صور اسرافیل » بودند از در همیشگی سفارت خانه در آمدند وبه ایشان راه داده شد. بی گمان است اگر به ایشان راه داده نشدی بیش از سه تن از آنان سر نوشت « میرزاجهانگیر خان » و « ملک المتکلمین » را که فردای آن روز بی رسیدگی خفه کرده شدند پیدا کردی. پرفسور ادوارد براوان در این باره می نویسد: بیست وچهارم جولای 1908 میلادی « میرزا جهانگیر خان شیرازی » ناشر روزنامه « صور اسرافیل » و « ملک المتکلمین » ناطق عالیمقام معروف در باغشاه کشته شدند. مامونتوف می نویسد: سرگذشت این دو تن بسیار ساده بود . امروز ایشان را به باغ بردند وپهلوی فواره نگاه داشتند . دو دژخیم طناب به گردن ایشان انداخته از دو سو کشیدند. خون از دهان ایشان آمد واین زمان دژخیم سومی خنجر به دل های ایشان فرو کردند . مدیر روزنامه را هم بدینسان کشتند. در تاریخ مشروطیت ایران در مورد خونخواهی وانتقام خون میرزا جهانگیر خان شیرازی و ملک المتکلمین می نویسد: پیروزی مجاهدان گیلان در قزوین محمد علی شاه را به سختی خشمگین کرد. در این نبردخونین چهار عراده توپ مدام به روی مجاهدان شلیک می کردند. « قاسم خان میر پنج » به قزاق های زیر فرمانش دستور داده بود به هر ترتیب که ممکن است قزوین را از هجوم مهاجمان نجات دهند. جنگ سه ساعت ادامه پیدا کرد وبالاخره قوای دولتی تسلیم شد. « قاسم خان میر پنج » همان کسی که در بمباران مجلس « ملک المتکلمین » و « میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل » وهمراهان آنان را دستگیر کرده بودند به اتفاق « گلستان ارمنی » تسلیم ودر همان موقع تیر باران شدند. جمال بی غم : در آغاز نهضت مشروطیت « مخبرالسلطنه » وزارت علوم را داشت. در آن زمان « میرزا قاسم خان صور اسرافیل » و « میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل » روز نامه مشهور « صور اسرافیل » را منتشر می کردند . در این روزنامه مقالات تند بسیاری علیه دولت وقت ومحمد علی شاه منتشر می شد وهمین امر محمد علی شاه مستبد را سخت به خشم آورده بود.«مخبرالسلطنه» از سوی دولت مامور شد که در مورد این روزنامه تحقیق کند. چند روز بعد « مخبرالسلطنه » ، « میرزاجهانگیر خان » را احضار کرد. جهانگیر خان اندامی ریز وجثه ای نحیف داشت . مخبرالسلطنه با دیدن وی با لحنی تحقیر آمیزگفت: عجب ! تو با این هیکل نحیف ولاغر این مقاله های تند را می نویسی ؟ جهانگیر خان جواب داد. بلی ! ولی البته من در این کار شریکی هم دارم ، اگرمایل باشید بروم اورا هم بیاورم. مخبرالسلطنه گفت: البته وجود او هم لازم است. برو اورا بیاور تا هر دوی شما را تنبیهی به سزا کنم. جهانگیر خان از اتاق بیرون رفت ویک حمال به نام « جمال بی غم» را که هیکلی گنده ونکره داشت واغلب بیکار در کنار خیابان می ایستاد ، با خود به نزد مخبرالسلطنه برد و گفت: آقای وزیر آن مقاله های تند وکوبنده را با همکاری این آقا ی گنده و توانا می نویسم. مخبرالسلطنه از شنیدن این حرف از گفته ی خود سخت شرمنده شد ودست از آزار جهانگیر خان برداشت ، ولیکن روزنامه نویس فداکار ، عاقبت به دست دژخیمان محمد علی شاه در باغ شاه تهران جان یه جان آفرین تسلیم کرد. نقل از کتاب : هزار ویک حکایت تاریخی . صفحه 264 میرزا قاسم خان صور اسرافیل : موسس روزنامه صور اسرافیل: میرزا قاسم خان صور اسرافیل پسر « میرزا حسن خان » معروف به « تبریزی » وگویا اصلا از فارس بوده است. در ابتداء در دوره « مظفرالدین شاه » پیشکار « امین حضرت تبریزی » در امورات بناخانه بود .در دوره مشروطیت به سرمایه او روزنامه صور اسرافیل تاسیس واوهم جزءمشروطه طلبان گردید. پس از توپ بستن مجلس 1326 ه . ق . به اروپا رفت و در دوره سوم مجلس 1332 قمری از« شهریار» وکیل گردیدودر محرم 1334 ه . ق . با عده ای از تهران به قم مهاجرت کردوبعد به استانبول رفت. در کابینه م .ق . هدایت « مخبرالسلطنه » در خرداد 1306 خورشیدی بدوا کفیل وزارت پست وتلگراف وهشت ماه بعد یعنی در 23 دی ماه همین سال وزیر گردید ووزارتش تا سال 1311 خورشیدی طول کشید و چند سال بعد در گذشت. فیروز خردمند بندر انزلی 1378
[ویرایش] وبلاگی که نیست
وبلاگ http://dehkhoda.persianblog.com اکنون نیست. از کجا فهمیدید که این متن از آنجا برداشته شده است؟ و از کجا فهمیدید که حق تکثیر را نقض کرده است؟Nocensor2 ۲۰:۴۱, ۴ ژوئیه ۲۰۰۶ (UTC)