بحث:زرتشت/بایگانی ۱

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

کی اين مقاله رو اديت کرده؟"؟؟؟

فهرست مندرجات

[ویرایش] فیله مون وبوسیس:

زن وشوهری افسانه ای هستند که در یکی از هومه های فریژی باشش داشتند هنگامی که ژوپیتر ومرکور به بازدید آن سرزمین می آیند،ازسوی همه رانده میشوند ولی فیله وبوسیس آن دو رابه مهمان نوازی میپذیرند.اگرچه ژوپیتر ومرکور خدا بودن خود را آشکار نمیکنند ژوپیتر سراسر آن سرزمین را با آب فرومیپوشاند ولی کلبه فیله مون وبوسیس را پرستشگاه میسازد.فیله ومون وبوسیس خواستارمیشوندکه هر دو پوشیده گوی(کاهن) این پرستشگاه شوندو روزی که میمیرند هردوباهم بمیرند.چون بسیار پیر میشوند بوسیس درخت زیرفون وفیله مون درخت بلوت میشوند. نام این زن وشوهر به فرنام(بعنوان) نماد مهر زناشویی در زبانها افتاده است.(پارسی را پاس بداریم)



((آدمی نهاد نخستين خويش را بدرستی شناخته است.اين دانايی و راه بکار بستن آن گاهگاه از سوی فرستادگان به آدميان آموزش داده شده ٬ زمانی نام اين فرستاده زرتشت بوده،زمانی بودا و زمانی عيسی و اکنون اين دانايی را من که مانی هستم پيامبر راستين و پيامبر واپسين به شما آموزش می دهم)) سخن مانی در شاپورگان از اين گفتار شايد اينگونه بر آيد که مانی سه دين اصلی زمان خويش يعنی بودايی و زرتشتی و مسيحی را به هم آميخته تا ناسازگاری ميان اديان را بر اندازد خصوصا که در آيين بودا راه هشتگانه والای بودا با سه اصل گفتار و کردار و انديشه نيک زرتشت اشتراک و سازگاری دارد.اما همانطور که ديديم شيوه بودا و مانی برای زندگی بر اساس راه رستگاری و رهايی از طريق رنج می باشد که با انديشه زرتشت به هيچ وجه سازگار نيست.درست زندگی کردن از منظر مانی که به بيان بهتر از منظر بودا خودداری از آن گونه زندگی است که به ديگران آزارمی رساند. و خود داری از آن گونه کارها و پيشه هاست که با زيان ديگر جانداران بستگی دارد.فروختن حيوانات ٬فروختن جنگ افزار کلاهبرداری، رويگردانی از کشتن زندگان و سرنوشت گويی و به ناپاکی روی نياوردن و بد و ياوه نگفتن است. يک شخص درست زی از پايکوبی و ساز و آواز و نمايش دوری می جويد زيورها را نمی پذيرد و عطر به کار نمی برد بر بالش نرم سر نمی نهد و بر تخت های بلند نمی آسايد(اگر آيين مانی بعد از اسلام ظهور می کرد من خود به شخصه فکر می کردم که از اسلام نيز تاثير پذيرفته است اما به بيانی ديگر می توان گفت اسلام از آيين مانی تاثير بسياری گرفته است) سرشار از همدردی است و بهورزی همه زندگان را خواستار است او به جامه ای که پوشاننده تن باشد و پياله گدايی که او را زنده نگه دارد خورسند است و هر جا برود آن جامه و پياله را به همراه دارد به گفته بودا ((چون پرنده ای بالدار که به هنگام پرواز تنها بال هايش را به همراه دارد)). پيروان بودا نيز مانند مانی به دو گروه رهروان و پيش نشينان تقسيم می شوند که گروه اول يا رهروان همان برگزيدگان در آيين مانی می باشند که از هرگونه کامجويی و وابستگی رويگردانند و گروه دوم پيش نشينان همان نيوشندگان آيين مانی می باشند پيش نشين می آيد می نشيند آيين را می شنود، آيين را فرا می گيرد٬ آيين را به کار می بندد و به خانه باز می گردد. و با پاکدامنی زندگی می کند و فرزندان شايسته می پرورد که به آيين بودا سرسپرده اند. عرفان مسيحی نيز خاستگاه ديگر انديشه فلسفی مانی هست . هرچند مانی در فراهم کردن انديشه فلسفی خود مستقيما به انجيل ها روی نياورده است و پيوندی ميان انديشه های مانی و و درونمايه های انجيل يافت نشده است. ولی نوع شناخت مسيحی به شناخت مانی بسیار نزديک است.شناخت مسيحی آفريده اين پندار است که اگر خدايی مهربان و دادگر و سازنده و برافرازنده زمين و آسمان است اين همه نشان بيدادگری آزار و بدی از کجا و چگونه پديد آمده؟برخی از پيشوايان آيين مسيحی پاسخ را اينگونه بيان می کردند خدای پدر فراسوی آسمانها در جايگاهی دور از ما و جهان ما جای دارد و جهان ما را او نساخته است. خدای پدر به همراه فرشتگان جهان آراسته را پديد آورد . جهان مادی به دنبال کنجکاوی يا هوس يکی از همين فرشتگان پديد آمد (فکر کنم منظور همان ابليس است) اين فرشته فرود افتاده هوس کار دميورژ نام داشت و سازنده جهان ماست .دميوژ رقيب خدای پدر است از آن روی که انسان بخشی از روشنايی خدايی را به همراه دارد که ارمغان خدای پدر به اوست همواره در کار است تا خود را به آدمی بشناساند و او را راهنمايی کند که چگونه آن روشنايی را از تاريکی جدا کند و رها از کارهای پليد دميوژ به جهان آراسته باز گردد. آمدن عيسی به جهان نشانه خواست خدا ی پدر در رهايش آدميان از چيرگی دميوژ است . از اين نوع شناخت مسيحی در آين مانی تنها پذيرش دو جهان جدا از يکديگر و دو خدای سازنده هستی و پالايش موجود از پليدی برگرفته از شناخت مسيحی در آيين مانی رشه دوانيده است. اگر آيين مانی را در دو بخش ((چگونگی آفرينش جهان)) و ((چگونگی زيستن درست)) بررسی کنيم بخش نخست به انديشه ای مهری و زرتشتی و مسيحی و بخش ديگر به آيين بودا نزديک می شود . مانی کشور های جهان را دوزخ های کوچکی می دانست و فرمانروايان و گماشتگان آنان را برگزيده و يار و همکار اهريمن . به گفته او اين شاگردان اهريمن برای آکندن گنج هايشان مردم را به جان هم می اندازند. کشيشان و موبدان نيز پروردگان اهريمنند .آتش نا سازگاری ميان مردم را دامن می زنند و دست در دست فرمانروايان خوان گمراهی را می گسترند و مردمان را از رهايش مينويی که بايد از راه کار و کوشش و زيست درست انجام پذيرد باز می دارند. در انديشه های مانی مردمان هنگامی روی آسايش می بينند که تنها يک کشور در جهان بر پای باشد و تنها يک دين ( دين روشنايی) گويی همين انديشه است که سده ها پس از مانی از سروده ناصر خسرو در گوش جهان باز می تابد

                   شمع خرد برفروز در دل و بشتاب / با دل روشن به سوی عالم روشن 

ديديم که در آيين مانی آميختگی جهان از بدی و خوبی چگونه بيان گرديد و اين دين برای اين پرسش که بدی چگونه به جهان راه يافته پاسخی ساده دارد .و ديگر اينکه هر کسی برای پالايش روشنايی از تاريکی در گيتی وظيفه ای بر عهده دارد و زندگی برای هر کس دارای معنايی است . در اين آيين مردمان به دو گروه به نامهای برگزيدگان و نيوشندگان تقسيم می شدند. لايه برگزيدگان کسانی بودند که تنها وظيفه شان پالايش تکه های روشنايی بوده .آنان روزانه خوراکی دينی می خوردند که خود در آماده کردن آن نقشی نداشتند .کندن سبزی ها چيدن ميوه ها و حتی خرد کردن شاخه بخاطر اينکه تکه های روشنايی در آنها وجود دارد و آنرا به درد می آورد و از اينگونه کارها که به تکه های روشنايی آسيب می رساند پرهيز می کردند.پس از خوراک خوری نيايشی می کردند که در آن گفته می شد ((من تو را در بخاری نينداخته ام کس ديگری آنرا برای من آورد من آنرا بی گناهانه خوردم)).برگزيده بايد خوراک را بی گناهانه می خورد تا به روح زنده کشور روشنايی آسيب نمی رسانيد.بدين گونه پس از مرگ برگزيده تکه های خاص و روشنايی از کشور روشنايی برخوردار می شد. روح زنده در رهسپاری خويش نخست در ماه جايگزين می گشت و در آنجا يک بار پالايش می گشت اگر ماه از روح زنده روشنايی آگنده بود آنگاه سوی خورشيد می رفت در آنجا کاهش می يافت و باز پر شدن را آغاز می کرد.مانی گرايان می گفتند:((آدم هنگامی که به ماه می نگرد می بيند روح زنده را چه می شود.))روح ها سرانجام در خورشيد به آماج خود می رسند به ميهنی که از آن آمده اند به کشور روشنايی. و اما نيوشندگان کسانی بودند که زندگی برگزيدگان را ممکن می ساختند .و چون برگزيدگان بايد در برابر روح زنده بی گناه می ماندند نيوشندگان خوراک آنها را آماده می ساختند.هر چند نيوشندگان با کندن سبزی و پختن نان برای برگزيدگان در برابر روح زنده گنهکار می شدند اما با برآوردن وظيفه زندگی شان گناهانشان بخشوده می گشت .گذشته از اين آنان می توانستند اميدوار باشند که در زندگی بعدی همچون برگزيده باز زاده شوند.مانی در زندگی پيشين خود نيز باز يک برگزيده بود .حتی در زمان خردسالی هم از کندن سبزی های باغ پرهيز می کرده .داستان زندگی مانی در کتاب کهنه کوچکی که دست نويس است و روی پوستين نوشته شده و توسط آلمانی ها در کلن نگه داشته می شود آمده است.اينکه اين انديشه ها و باورها برگرفته از خود مانی است و يا به مرور زمان و مانند ديگر اديان توسط پيروان اين دين وارد گرديده جای تامل دارد .در نوع زندگی برگزيدگان رده پاهای سوفی گری منفی را می توانيم مشاهده کنيم و رياضت کشيدن و عدم فعاليت و داشتن زندگی پويا و فعال به اميد رسيدن به خداوند همان چيزيست که سالها مايه به انحراف کشيده شدن انديشه های سوفيان چه در ايران و چه در ديگر نقاط جهان گرديد در حاليکه می دانيم در عرفان ايرانی هرگونه اهمال در کار و تلاش و حتی سختی دادن به بدن که موجب سستی آن گردد به شدت نکوهش گرديده و از کارهای اهريمنی محسوب می شود اشو زرتشت در گاتها اين نکته را بخوبی روشن می سازد: ما خواستاريم از زمره کسانی باشيم که جهان را بسوی پيشرفت و آبادانی و مردم را بسوی راستی و پارسايی رهنمايند.يسنا ۳۰ بند ۹ از اين دو راه آنکه نيک انديش و در پيشبرد جهان کوشاست راه رستگاری را اختيار کند و آنکه بدانديش و تن پرور است جز از رنج و سختی بهره ای نخواهد برد.يسنا ۳۱ بند ۱۰ هر کشاورزيکه زمين را بارور سازد راه اشويی را می پيمايد.يسنا ۴۹ بند ۱۰


((نخست يک کشور روشنايی و يک کشور تاريکی هستی داشت.در کشور روشنايی پدر بزرگی چيره مند بود که پدر روشنايی نيز ناميده می شد .در کشور تاريکی شاهزاده تاريکی در ميهن خود می زيست.کشور روشنايی از روشنايی و شکوه می درخشيد در آنجا همه چيز با سامانی شاداب گل می داده و پيش می رفت.دود فراز کشور ويران را پوشانده بود.روزی شاهزاده تاريکی با رشک بسيار به کشور روشنايی نگريست و آهنگ از خود کردن آن را کرد . کشور روشنايی در تنگنا ماند .پدر روشنايی برای پدافند مادر زندگی را از خود برون آخت و باز از مادر زندگی انسان آغازين بيرون آمد .اينگونه بود که با پدر مادر و پسر سه گانگی آغازين خانواده ((خدايی)) پديدار گشت. انسان آغازين خود را برای نبردی آماده ساخت که در آن وی روح زنده را پوشيده بود.روح زنده از تکه های روشنايی کشور روشنايی ساخته می شد.با آن پنج نخستينه نيک بر کشور روشنايی يعنی هوا و آتش و آب و باد و روشنايی نيز همزمان يکسان درنشانده شدند.انسان آغازين چنين آماده و برخوردار از آرزوهای ما در زندگی به جنگ رفت.اما افسوس که وی شکست خورد.ديوهای کشور تاريکی آنچه را که مايه آمادگی وی شده بود يعنی روح زنده را بلعيدند.آنان هم اکنون خود آميخته ای از روشنايی و تاريکی اند.از آن زمان تا کنون تمام آنچه روی داده است اين بوده که روشنايی و تاريکی از هم جدا گردند .پس از آن ديگر تاخت کشور تاريکی بر روشنايی شدنی نخواهد بود.پيروزی روشنايی بر تاريکی از آغاز روشن است زيرا اين دو بنياد به هيچ روی هم ارزش نيستند.)) داستانی که در متن بالا خوانديد بخشی از انديشه های مانی گرايان هست که چگونگی آميختگی روشنايی و تاريکی در جهان را بيان می کند .شايد در نظر اول افسانه ای بيش به نظر نرسد و فقط آنرا به عنوان يک داستان زيبا اما محکوم به فراموشی قبول نماييم اما فراموش نکنيم داستان آفرينش انسان در دين اسلام و سجده نکردن شيطان بر آدم و خوردن ميوه ممنوعه و.... هم کم از داستان بالا غير عادی و افسانه وار نيست تلاشی که اديان گوناگون برای توجيه مسئله خير و شر و نيکی و بدی و پيدا نمودن و روشن ساختن علت هر يک انجام داده اند در نوع خود جالب و قابل تامل هست و به نوعی می توان گفت هر يک از ابزار کمک آموزشی مخصوص به خود برای فهم اين موضوع استفاده کردند . ((پدر روشنايی در آغاز می خواست انسان نخستين را رهايش دهد.از اين روی روح زنده را از خود برون آخت .روح زنده به انسان آغازين که در خواب ژرفی بود نزديک شد و او را آواز داد .انسان آغازين بيدار گشت و بازدانست که کيست و از کجاست .وی به روح زنده پاسخ داد .سپس انسان آغازين رهايش يافته به کشور روشنايی بازگشت.)) در اين بخش سعی شده نشان داده شود که انسان گرچه در نا آگاهی (که با خواب نشان داده شده )فرو رفته است می تواند با شناخت (عرفان)به سرچشمه خود برگردد و رهايش يابد.اما ادامه داستان: ((روح زنده که مايه آمادگی انسان نخستين بود پيوسته و همواره در گلاويزی با ديوهای تاريکی بسر خواهد برد .اين مايه زندگی را بايد رهانيد.از اينجاست که ديگر پيکره های کشور روشنايی پديدار می شوند و با ديوهای بدی در می افتند.اين پيکار با درگيری مستقيم سرانجام نمی يابد .پدر روشنايی که طبعا خود پيکار نمی کند شگردی به کار می برد :روشنايی و نور بايد همواره بيشتر با هم در آميزند تا سرانجام روشنايی بر تاريکی نا آگاهمند پيروز گردد.(وبراستی که تاريکی و ديو و اهريمن چيزی جز نا آگاهی نيست)روح زنده و مادر زندگی چند ديو کشور تاريکی را که از آمادگی انسان نخستين برخوردارند و از اين روی تکه هايی از روشنايی را در خود دارند زير دست خويش می سازند.خدايان کشور روشنايی از پيکره اين ديوان کيهان را می سازند .بخش های خالص گرد آمده و به خورشيد و ماه تبديل می گردند. سومين فرستاده بر جهان پای می نهد .او از سوی پدر روشنايی مامور است تا با آخرين کار آفرينش را کامل نمايد .او بر چيره گران نرينه تاريکی همچون زنی زيبا ظاهر می شود و به همين ترتيب بر مادينه های تاريکی همچون مردی زيبا.اسپرم های ديوهای نرينه که با روشنايی در آميخته اند و نيز جنين مادينه ها بر زمين فرو می افتند و به گياهان و جانوران و پيکرهای ديوی تبديل می گردند.پتيره گران اين پيکرهای ديوی ساکلاس و نبرويل هستند .آنان نخستين جفت انسانی را می سازند و با ايشان پالايش پاره های روشنايی بر پايه خواست ساکلاس و نبرويل آهسته می گردد چون انسانها همواره در برابر روح زنده گناه می کنند اما پالايش پاره ای روشنايی تازه ممکن می گردد.)) اينگونه است که ما انسانها همچون پديده ای آميخته که از دو جزء روح زنده که از کشور روشنايی است و پيکر مان که از تاريکی ماده است تشکيل يافتيم بايد بکوشيم که روشنايی وجودمان را بر تاريکی مان چيره نماييم.داستانی جالب و شور انگيز است اگر يک مانی گرای معتقد بوديم اين داستان برايمان همچنان زنده است و ادامه دارد و وظيفه خودمان می دانستيم که در اين پيکار شرکت جوييم و روشنايی را بر تاريکی پيروز نماييم .در هر صورت در نوع خودش ساده و زيبا بيان شده است و هدف همان يافتن ناب هستی و حقيقت است و بازگشايی فصلی ديگر از تاريخ و انديشه و فرهنگ فراموش شده مان .اگر عمری باقی ماند و فرصت داشتم از اين آيين فراموش شده ايرانی بيشتر خواهم گفت .پاينده ايران


آيين مانی ماني (277-216م) پيامبرايراني است که نفوذ افکارش بيش از يک هزارسال در خِطّه وسيعي از چين تا اروپاي مرکزي و شمال آفريقا حادثه آفريده. وي در آخرين سال هاي حکومت اشکانيان به دنيا آمد. پدرو مادرش احتمالاً از دودمان نجباي اشکاني و پيرو مذهب ماندايي ها يا صابئين بودند که پس از مهاجرت از فلسطين در دشت ميشان از نواحي خوزستان مي زيستند. صابئين یا ماندائی ها غسل تعميد مي يافتند و طريقه گُنوسي، مخلوط با عقايد بابِلي و ايراني، در معتقدات ايشان راه يافته بود.

ماني روز جلوس شاپور اوّل، دوّمين پادشاه ساساني، از راه آشنايي با برخي شاه زادگان و درباريان، به حضور شاه رسيد و کتاب خود شاپورگان را بدو تقديم داشت ومورد علاقه و احترام او قرار گرفت و ساليان دراز در مسافرت ها و جنگ ها همراه شاپور به نقاط مختلف سفر کرد. وی ظاهراً در مداواي بيماران نيز شهرت داشت، امّا چون از درمان فرزند شاه درماند مورد غضب وي قرار گرفت.

در زمان جانشينان شاپور، ماني سال ها در زندان بود و عاقبت به بدخواهي موبَدان بزرگ درباري، از جمله کَرتير، محاکمه و وحشيانه شکنجه و کشته شد. محکوميت ماني نتيجه قدرت فوق العاده اي بود که موبَدان زَرتُشتي، با پيوند دين و سياست در دوران ساسانيان، به دست آورده بودند. پيکر بي جان ماني سال ها بر دروازه جندي شاپور آويخته بود. اين دروازه را تا قرن ها بعد آن را دروازه ماني مي خواندند.

ماني با اديان زمان خويش آشنايي گسترده داشت و معتقداتش ترکيبي از عقايد مسيحي، زَرتُشتي و بودايي بود. وي اساس اديان را يکي مي دانست و بر جنبه هاي اخلاقي تأکيد بسيار داشت و رعايت احوال توده هاي محروم را لازم مي شمرد. از اين نظر حتي دشمنان ماني، چون سنت اگوستين، نيز به اخلاق والاي او شهادت داده اند. در دستورات اخلاقي ماني هرگونه حرص مال و جاه و شهرت زشت شمرده شده است. وي پيش آهنگ صلح و آشتي بود و به کار بردن جنگ افزار و جنگ آوري را جايز نمي دانست.

به باور مانَويان، زناشويي و داشتن فرزند اسير کردن دوباره نور در ظلمتِ مادّه و تن است. بنابراين، برگزيدگان مانَوي از ازدواج پرهيز داشتند. با اين همه زنان درجوامع مانَوي مورد احترام بسيار بودند. در تاريخ روم از زني به نام جوليا ياد مي شود که يکي از مبلّغان معروف ماني بود. وي در دربار امپراتور با شجاعت و زبان آوري تمام از عقايد خويش دفاع کرد و عاقبت چون ديگر مانَويان جان بر سر اعتقادات خود گذاشت.

مانَويان در شعائر ديني از تشريفات و تظاهرات دوري مي جستند و به قرباني و غسل و تعميد نيز اعتنا نداشتند. امّا هنر نزد ايشان بسيار گرامي بود. ماني مخترع خطّ جديدي مشتق ازخطّ سُرياني نيز بود و آثار خود را به اين خط مي نگاشت. افزون بر اين، وي معتقدات پيچيده خود را درباره دستگاه عظيم آفرينش که در مخيّله پرورده بود در کتابي به تصوير درآورد. اين کتاب اَرتَنگ يا اَرژَنگ ناميده مي شد و ازجهت زيبايي و رنگ آميزي مَثَل بود. موسيقي نيز در دين ماني مقامي بزرگ داشته است. سرودهاي مذهبي و مجالس عمومي دعا و نيايش با موسيقي همراهي مي شد. به نظر مانَويان نماز و موسيقي دو هديه آسماني است و پرداختن به آن پاداش بزرگ دارد. در آثار متعدّدي که از مانَويان درچين، هند و ترکستان برجاي مانده نشانه هاي خطّ خوش، کاغذ نفيس و تزيينات صفحه و نقّاشي جلد با بيان شاعرانه و آهنگين و ديد هنرمندانه درآميخته است.

دين ماني درزمان خود او به وسيله مبلّغان به سراسر جهان متمدّن آن روزگار پراکنده شد. پس از کشته شدن ماني سرکوب مانَويان با شدّت و خشونت بسيار در داخل ايران دنبال گرديد، امّا درهمان زمان يکي از ملوک عرب حمايت آنان را به عهده گرفت و بسياري از مانويان فراري نزد او رفتند. حدوديک قرن پس از قتل ماني، در سوريه، مصر، آفريقاي شمالي تا اسپانيا و مملکت گال از حضور فعّال مانويان نشان بسيار برجاي بوده است. در قرن چهارم ميلادي، سنت آگوستين، که بعدها آثار او از جمله مهم ترين نوشته ها در دفاع از مسيحيت به حساب آمد، به مدّت نه سال مانَوي شد. در کتاب هاي معروف او شهر خدا و شهر دنيا، که در ردّ عقايد ماني نوشته شده، تأثير عقايد ماني آشکار است. اهميّت و نفوذ مانَويان دراين قرن در رم، مرکز پاپ، به درجهاي بود که کنستانتين، امپراتور روم در سال 326م برضدّ اهل بدعت (مانَويان) فرماني صادر کرد و درسال 372م والنتاين حقوق اجتماعي را ازمانَويان سلب کرد و براي برگزيدگان مانَوي حکم اعدام و تبعيد داد. امپراتور يوستينين درسال 520م، که مصادف با درگيري هاي شديد امپراتوران روم و شاهنشاهان ساساني بود، براي کليه مانَويان حکم اعدام صادر کرد زيرا به عنوان عناصر طرفدار ايران موجب هراس دربار امپراتوران روم بودند. در همين اوان مانَويان در ايران نيز مورد شکنجه و آزار قرار مي گرفتند.

دين ماني در اواخر قرن هفتم ميلادي به چين راه يافت. درسده دهم ميلادي رياست مذهبي مانَويان از بابِل به سمرقند منتقل شد، از راه جامعه هاي سرّي و پنهاني منتشر و هم رديف با عقايد تائو و بودا پيروان بسيار يافت. بعد از اسلام، در زمان خلفاي اُموي و عبّاسي، کشتار مانويان بارها صورت گرفت. دراين زمان ايشان را زَنديق يا زَنديک مي گفتند. نوشته هاي بسيار در ردّ عقايد آنان برجاي مانده است. با اين همه شماري قابل ملاحظه از ايرانيان نامي دربار خلفا مانَوي بودند يا ايشان را به داشتن اين عقايد متّهَم مي کردند. ابن مُقَفَّع، مترجم و نويسنده بزرگ دربار اُموي و اوايل دوره عبّاسي از مشهورترين آن هاست. انديشه هاي حسين بن منصور حلاّج نيز شباهت هاي آشکار با عقايد مانَويان دارد. درقرن چهاردهم ميلادي، جنگ هاي صليبي برضد کاتارها که شعبه اي از پيروان ماني بودند در اروپا به کشتار وحشيانه مردمي انجاميد که مرگ را، همچون زَندیق(زندیک)های ايراني در دوران خلافت عبّاسي با سکوت و سکون پذيرا مي شدند. بدين ترتيب دين ماني کمابيش هزار تا هزارو دويست سال دوام کرد و بر بسياري از رويدادهاي اجتماعي دوران خود اثر گذاشت. مزدک نيز معتقدات اقتصادي و اجتماعي خودرا از مانَويت گرفت و در اروپا، تا قرن هاي دوازدهم و سيزدهم، بسياري از شورش هايي را که عليه مالکان بزرگ و کليسا رخ مي داد متأثّر از عقايد مانويان مي دانستند. سال ۱۳۸۵ خورشيدی را در شرايطی آغاز نموديم که آغاز سال نو با مراسم اربعين يکی شد و حکومت ايرانی ستيز اسلامی از خدا خواسته سنگ تمام گذاشت و تا توانست چهره های مبارک روحانيون را به خوردمان داد و نشان داد که مثل هميشه ايرانی بودن در درجه چندم اهميت قرار دارد و اگر ۱۴۰۰سال پيش در ميان اعراب واقعه ای رخ داد. در راه رسيدن به شناخت کامل نخستين گام بهمن يا انديشه نيک است اشو زرتشت چگونه خدا راشناخت و به مردم شناسانيد؟اشو زرتشت فراگيري و شناخت و دريافت را بر پايه پرسش و پاسخ استوار ساخت . از خود مي پرسيد :چه کسي اين زمين و آسمان و ستارگان را آفريده است؟چه کسي گياهان را پديد آورده است و چه کسي حيوانات را هستي بخشيده؟با خرد ذاتي خود و دانش فراگيري از راه گوش و چشم کنکاش مي نمود جستجو مي کرد و مي پرسيد مي خواند و مي شکافت و در پايان بياري انديشه پاک پاسخ پرسش خود را در مي يافت .اشو زرتشت دريافت که اهورا مزدا آفريننده يکتاست اوست که با دانش خود دانشها را آفريد.زمين و آسمان را آفريد و جهان و جهانيان را هستي بخشيد .و بدين ترتيب نخستين گام را در راه بالندگي انساني که همان انديشه نيک مي باشد بر داشت و به کمک يانش اهورايي نيرويي برتر از انديشه و خرد که انديشه و خرد نيز آنرا تاييد مي کند و بر گرفته از روان و خرد الهي و جهاني است به حقايق دست يافت و اين خرد الهي که از آن مي توان به دل آگاهي نيز تعبير نمود سرچشمه شناخت و معرفت اهوراييست .قرار دادن شير بر سفره هفت سين و خوان مهرگانی به اين امشاسند نسبت داده شده است. دومين گام اشاوهيشتا يا امشاسپند ارديبهشت است که به معنای راستی والاست .قانون دگر ناپذيری است که آفرينش را نظم می دهد اشا نشانه خواست اهورايی است . اشا راه راستی است و پويندگان آن راه به خوشبختی می رسند و به بيان ساده تر اشا بيانگر هنجارها و قانون های حاکم بر جهان هستی است و هر کس بايد با انديشه نيک اين راه درست زيستن را انتخاب کرده و بر طبق راستی رفتار نمايد و از کجروی پرهيز کند چرا که طبق قانون اشا نتيجه اعمال خود را درو می نمايد و اين ميوه کارکرد خودشان است نه مجازات خداوند .بارها شاهد بودم که بسياری از دوستان دين زرتشت را دينی کهنه و متعلق به زمانهای گذشته می دانند اما در پاسخ به اين عده می توان گفت بر طبق قانون اشا انسانها بايد خود را با هنجار ها و نظمهای پيرامون خود هماهنگ سازند دين زرتشت بر خلاف ديگر اديان برای جزئيات تصميم گيری نمی نمايد اصول کلی در گاتها بيان گرديده اما جزئيات به خرد و دانش واگذار شده تا بتوانند خود را همگام با زمان تطبيق دهند و همراه سازند . روشن کردن شمع در سفره هفت سين به خاطر روشنايی آن و يا قرار دادن آتش در آتشدان به خاطر پاکی که آتش می آفريند و پليدی ها را نابود می کند و می سوزاند به همين دليل است. سومين گام شهريور و يا خشتراوييريا به معناي توانايي برگزيدني است .خشترا از ريشه خش به معناي توانايي است .اين فروزه را به شهرياري خدايي تعبير کرده اند.اما استاد وحيدي در همان معني اما به تعبيري ديگر آنرا شهرياري بر ميل بيان نمودند و فرهنگ ايرانی مي گويد که اي انسان تو بايد بر ميلهاي خودت شهرياري و فرمانروايي داشته باشي چرا که ميل انسان حد و مرز ندارد به نوعي ديگر مي توان شهريور را کنترل بر نفس اماره که در روايات اسلامي از آن بسيار گفته شده بيان نمود.بدست آوردن شهريور به هر انسانی توانايی اهورايی را می بخشد که هيچ چيز نمی تواند آن را از بين ببرد در جهان مادی نيز نگهبانی فلزات به اين فروزه نسبت داده شده چرا که فلزات نيز هيچ گاه از بين نمی روند و آتش هر چقدر بر آنها قرار گيرد محکمتر و قدرتمندتر نيز می شوند فلسفه قرار دادن سکه در سفره هفت سين نيز شهريور می باشد. سپنتا آرميتي يا اسفند چهارمين فروزه بزرگ اهورامزداست استاد وحيدي اين فروزه اهورايي را به معني انديشه نيک ترازمند بيان نمودند.ما يک انديشه نيک داريم که آن بهمن است آيا بهمن به تنهايي کافيست که مرا به يک راه درست برد؟ اماهمين انديشه درست بايد به دنبالش يک سپنتا آرميتي باشد تا انديشه نيک مرا در تراز و اندازه نگه دارد يک مثال ساده پاکيزگي است که در حالت معمول کار شايسته اي مي باشد اما اگر همين از حد خود خارج شود به وسواس تبديل مي شود که براي هر انساني درد سر ساز است .سپنتا آرمئيتي عاطفه و مهر و محبت است . ايمان و مهر به اهورامزدا و فرمانبردار اهورامزدا بودن و انديشه نيک را از اهورا مزدا منحرف نکردن و در دنياي مادي نيز نگهباني زمين بر آن قرار گرفته چرا که فروتني و افتادگي پيش از هر چيز از آن خاک است و اين صفات مهر و محبت و فروتني بيشتر در ميان زنان خصوصا مادران يافت مي شود به همين جهت است که جشن اسفندگان را به نام روز زن و مادر در ايران باستان نامگذاري نمودند .کاشت سبزه و قرار دادن آن در سفره هفت سين نيز به همين دليل است. و اما پنجمين و ششمين گام هاوروتات (haurvatat) و يا خرداد که به معنای رسايی و کمال است و امرتات و يا امرداد که به معنای جاودانگی است .اهورامزدا گوهر کمال است او همه خوبی ها را در خود دارد و همه خوبی ها را از خود می دهد کمال نمادی از خود شناسی اهورامزداست .آدميان می توانند با کوشش در راه رسيدن به کمال با به کار بردن خرد (بهمن)و کارکرد به راستی (اشا )و مهر ورزی(سپنتا آرميتی)توان اهورايی بدست آورده (شهريور)ودر راستای کمال (خرداد) راه پی موده خود را شناخته و به خدا برسند (امرداد) امرتات به معنای بی مرگی است اهورامزدا بی آغاز بی پايان و جاودانی است در اوستا امرتات و هاوروتات بيشتر جاها با هم آمده اند و اين نشانه آن است که راه رسيدن به جاودانگی نايل شدن به خودشناسی و رسايی و کمال است و آدمی ميتواند با خرد و راستی و مهرورزی به توانايی سازنده دست يافته و با آن توانايی به رسايی و سرانجام به جاودانگی برسد.در جهان مادی نگهبانی آبهای روان با خرداد است و در سفره هفت سين نيز ما به احترام اين امشاسپند آب می گزاريم.و در فرهنگ ايرانی درخت سرو نيز به امرداد نسبت داده می شود چرا که هيچ وقت از بين نمی رود . آخرين گام رسيدن به اهورامزداست که در فرهنگ و عرفان ايرانی آخرين مرحله و شناخت خداوند است و انسانی که از خدايی به خودآيی رسد در اين مرحله گام نهاده است .که عطار از آن به سيمرغ تعبير می کند و حلاج ندای انا الحق سر می دهد .سخن در اينباره بسيار است . ريشه کلمه جشن که يشن می باشد به معنای ستايش و نيايش خداوند هدف اصلی تمامی جشنهای ايرانی از جمله نوروز می باشد .قرار دادن دانه های مختلف از گياهان مختلف بر سفره هفت سين به نوعی سپاسگزاری از برکات خداوندی است و آرزو کردن سالی پر از خير و برکت به همراه خوشی و تندرستی از خداوند يکتا و راز جاودانگی فرهنگ ايرانی به همين دليل است. فرهنگی که هدف آن رسيدن به حقيقت و ناب هستی و شناخت هر چه بيشتر خداوند است . اي خداوند جان و خرد هنگامي که در انديشه خود تو را سر آغاز و سرانجام هستي شناختم .آنگاه با ديده دل دريافتم که توئي آفريننده راستي و داور دادگري که کردار مردم جهان را داوري مي کنی هات۳۱ بند ۸ هر کسی در اين جهان بايد برابر آيين ازلی اشا يا راستی که بنياد زندگی را تشکيل می دهد رفتار کند هات۳۳بند۱ ای هستی بخش دانا ای اشا و ای وهومن سرودهايی می سرايم که کسی پيش از اين نسروده است .آرزو دارم بوسيله اشا و وهومن و خشترای فناناپذير حس و ايمان و فداکاری در قلبهايمان افزايش يابد . پروردگارا درخواست ما را بپذير و بسويمان روی آور و بما خوشبختی کامل ارزانی دار.هات ۲۸ بند ۳ کسي که به گوهر راستي و نيکي بگرود شهريور و بهمن و ارديبهشت و اسفند او را ياري و استواري دهند و در کوشش در راه راستي و بر انداختن دروغ پشت و پناه وي باشند چنان که در روز پسين از آزمايش سرافراز بر آيد و در برابر دروغ پرستان نخستين کسي باشد که به سوي بهشت جاودان گام بردارد.هات ۳۰بند۷ مزدا اهورا با شهرياری و مهرخود به کسی که رفتار و گفتارش در پرتو انديشه نيک و بهترين منشها بر پايه راستی باشد رسايی و جاودانگی بخشد.هات۴۶ بند۱ پاينده باد ايران و فرهنگ مانا و اهورايی ايران زمين .



مسلمانان من آن گبرم که دين را خوار می دارم /مسلمانم همی خوانند و من زنار می دارم سده را با تمام زيباييهايش در کوشک ورجاوند همراه با ديگر ايران دوستان با شادی و شادکامی جشن گرفتيم و روشن تر از آتش فروزان سده دلهای روشن ايرانيانی بود که با چشمان مشتاق و پر شور خود به آتش خيره شده بودند و در کنار يکديگر سرودهای ملی چون ای ايران را بر لبانشان زمزمه می کردند و چه زيبا و فرخنده است ايرانی بودن .بارها اين سوال را پيش خودم مطرح می کردم که شايد راهی که در زندگی انتخاب کردم اشتباه باشد تاثيری که محيط اطرافم بر من می گذاشت و شک و ترديد ناشی از ترس و تعصب دينی از يک سو و گشوده شدن حقايق يکی پس از ديگری از سوی ديگر همواره مرا در نوعی دو دلی قرار می داد .خدايی که من می شناختم آن خدايی نبود که در دينهای سامی بيان گرديده بود که خداوندی خود را يا با خشم و عذاب و يا با باجدهی و بهشت بر بندگان خود عرضه می کند .خدايی بود سراسر عشق و شور و زيبايی که شوق ديدارش از هزاران بهشت وعده داده شده شور انگيزتر بود و غم دوريش از سوزنده ترين جهنم سخت تر .هر چه درفرهنگ و باورهای تازيان بيشتر جستجو می کردم کمتر ميافتم در حاليکه همان خدا در فرهنگ و انديشه ايرانی همانی بود که سالها بدنبالش بودم.نمی دانم تا بحال شده کتابی را به قيمتی ناچيز از بازار دستفروشان بخريد ولی همان کتاب برای شما به اندازه تمام آنچه داريد ارزشمند شود .پيدا کردن کتاب پير مغان نوشته استاد ابولقاسم پرتو برای من چنين ارزشی داشت در اين کتاب بود که دريافتم نه تنها من بلکه بزرگان فرهنگ و ادب کشورم نيز همان راهی را رفتند که من در آن قدم گذاشته ام فرايند دگرگونی عطار نيشابوری و رسيدن به حقيقت روايتی است که برای مشتاقان فرهنگ و انديشه ايرانی خالی از لطف نخواهد بود .سپهر بينش عطار از کودکی اش و با آشنايی با عارفان بزرگی چون شيخ ابو سعيد ابوالخير آغاز گرديد .شيفتگی اش به اين عارف بزرگ ايرانی باعث می شود تا داستانهای بسياری از وی را در اسرارنامه مصيبت نامه و الهی نامه بازگو کند .آنچه در تذکرالاوليا گرد می آورد جستجويی است از يافتن زندگی بزرگان سوفی و در آخر، اين پژوهش و گرد آوری را با نام حسين بن منصور حلاج به پايان می برد و درباره او می نويسد:((مست و بی قرار و شوريده روزگار بود و عاشق و صادق و پاکباز))و در اين آرزو که به همان پايگاه مينويی برسد که حلاج رسيد.و در اين راه همواره در اين انديشه است که خود را بپيرايد و از آنچه وی را از جانانش دور می سازد دوری گزيند و از زنجيرهايی که دست و پای آدمی را بسته و به تباهی می کشاند: مرد آن باشد که همچو شمعی /آتش بارد ز ريسمانش از بس که در امتحان کشندنش /پيدا گردد همه نهانش چون پاک شود ز هر چه دارد /آنگاه نهند در ميانش خود را تنها در يک راه و انديشه قرار نمی دهد و تعصب کورکورانه در پيشرفت مينويی او راهی ندارد: بر کناری شو ز هر نقشی که آن آيد پديد/تا تو را نقاش مطلق زان ميان آيد پديد عطار با راه و روش جوانمردی آشنا می شود و فتوت نامه يادگار همين دوران از زندگی اوست.و نوشتارهايش در اين نامه به آموزش های زرتشت نزديک است: نخستين راستی را پيشه کردن /چو نيکان از بدی انديشه کردن دبستان جوانمردی را گذرانده و به رندی شناخته شده و در اين هنگام است که به خرابات روی می آورد چرا که او را ديگر به مسجد راه نمی دهند که رند است و در ميخانه هنوز باور دارند که خام است از اين روی ميان مسجد و ميکده راهی را می يابد و همان راه را بر می گزيند: نه در مسجد گذراندم که رند است/نه در ميخانه کاين خمار خام است ميان مسجد و ميخانه راهی است/بجوييد ای عزيزان کاين کدام است؟ مرا کعبه ،خرابات است امروز /حريفم قاضی و ساقی امام است پيداست که آشنايی عطار با خور آباد يا انجمن مغان در واپسين سالهای زندگی اش می باشد: دل حيوان چو مرد کار نبود/چو زنان پيش ديگران آمد دين هفتاد ساله داد به باد /مرد ميخانه مغان آمد کم زن و همنشين رندان شد/سگ مردان کاردان آمد با خراباتيان دردی کش /خرقه بنهاد و در ميان آمد چون به ايمان نيامدی در دست/کافری را به امتحان آمد ترک دين گفت تا مگر بی دين/بو که در خورد تو توان آمد در دوران غلندری همه تکاليف دين را انجام می داده و اينک که به انجمن مغان رسيده روشنی دين نياکان را در ميابد: سرپا برهنگانيم،اندر جهان فتاده/جان را طلاق خوانده ،دل را به باد داده مردان راه دين را در گبرکی کشيده/رندان ره نشين را ميخانه در گشاده ما گوشه ای نشسته ،دست از جهان بشسته/در پيش درد نوشان ،بر پای ايستاده و در داستان جالبی بيان می کند که چگونه در دوران سوفی گری به خيال هدايت کردن رندان و توبه دادن پير مغان به خرابات پای می نهد ولی باشنيدن سخنانی چند از پير مغان آفتابی از درونش بر می آيد : سحرگاهی شدم سوی خرابات /که رندان را کنم دعوت به طامات عصا اندر کف و سجاده بر دوش/که هستم زاهدی صاحب کرامات خراباتی مرا گفت که ای شيخ:بياور تا چه داری از مهمات بدو گفتم که کارم توبه توست /وگر توبه کنی نابی مکافات مرا گفتا :برو ای زاهد خشک /که تر گردی ز دردی خرابات اگر يک قطره دردی بر تو ريزند /ز مسجد باز مانی و ز مناجات برو مفروش زهدو خود نمايی/که نه زرقت خرند اينجا و نه طاعات کسی را کی فتد بر روی اين رنگ/که در کعبه کند بت را مراعات بگفت اين و يکی دردی به من داد/خرف شد عقلم و رست از خرافات بر آمد آفتابی از درونم /درون من برون شد از سماوات چو من فانی شدم از جام کهنه /مرا افتاد با جانان ملاقات چو خود را يافتم بالای کونين /بديدم خويشتن را آن مقامات بدو گفتم ای داننده راز/بگو تا کی رسم در قرب اين ذات مرا گفتا ای مغرور غافل /کسی هرگز رسد؟هيهات هيهات بسی بازی بينی از پس و پيش/ولی آخر فرو مانی به شهمات در آن موضع که تابد نور خورشيد/نه موجود و نه معدوم و نه ذرات همه ذرات عالم مست عشقند/فرو مانده ميان نفی و اثبات چه می گويی تو ای عطار آخر /که داند اين رموز و اين اشارات و اينچنين است که با در يافتن حقيقت پی خرابات می گيرد و آموزش های پير مغان را : مست شدم تا به خرابات دوش /نعره زنان رقص کنان درد نوش جوش دلم چون به لب خم رسيد/ز آتش عشقش دلم آمد به جوش پير خرابات چو بانگم شنيد /گفت در آی ای پسر خرقه پوش گفتمش :ای پير چه دانی مرا/گفت ز خود هيچ مگو شو خموش مذهب رندان خرابات گير/خيز و بيانداز مصلی ز دوش اينک زمان آنست که خرقه برکندو زنار(کشتی)بر ميان بندد: چو يک دردی به حلق من فرو ريخت/من از رد و قبول خلق رستم ز مستی خرقه بر آتش نهادم/ميان گبرکان زنار بستم از شور و شادمانی زبان راز گونه اش به گويايی می گرايدو آسوده دل پرده از دگرگونی خود و پيوستن به مغان بر می دارد: ما را زعبادت و ز مسجد چه؟/چه مرد مساجد و عباداتيم؟ با عادت و رسم نيست ما را کار /ما کی ز مقام رسم و عاداتيم؟ ما درد فروش هر خراباتيم/نی زهد نمای هر کراماتيم ما ترک مقامات و کرامات گرفتيم/در دير مغان راه خرابات گرفتيم و در سروده زير باورهای آيين زرتشت را بيان می کند و درباره روشنايی و تاريکی و اينکه جهان آفريده نيست بلکه آفريدگار و آفريده يکی است(همان که حلاج نيز دريافت) بگذر از نقش دو عالم خواه نيک و خواه بد/کز پی نقشيت نقش جاودان آيد پديد تو ز چشم خويش پنهانی اگر پيدا شوی/در ميان جان تو گنج نهان آيد پديد نا پديد از فرع شو و از هر چه پيوستی ببر/تا پديد آرنده اصلت عيان آيد پديد چون تفاوت نيست در پيشان معنی ذره ای /کس نگشت آگاه تا چون اين و آن آيد پديد خار و گل چون مختلف افتاد حيران مانده ام/تا چرا خار و گل از يک گلستان آيد پديد تو ز دريای دو عالم قطره ای افشانده ای/چون چنين می خواست آمد تا چنان آيد پديد عطار از اينکه از باورهای ديرينه نياکان خود آگاه گشته خرسند است ولی نمی داند چرا اين همه دير: من آن گبرم که اين دم بازگشتم/چه گر دير آمدم هم بازگشتم زمان آن رسيده که ديگر نيازی به پنهان نگه داشتن دين تازه ای که برای خود برگزيده نيست و آشکارا می گويد:((گبر کهنيم و نام نو داريم)) در يکی از سروده هايش می گويد :من به دين گذشته بازگشته ام و آن کهنه بت ها را دوباره جلا داده ام و جفت همان مادر و يا باوری شده ام که مرا از آن جدا کرده بودند. و اينک نيز ترسی ندارم اگر مانند يک زنديق در آتشم بسوزانند: منم آن گبر ديرينه که بت خانه بنا کردم /شدم بر بام بتخانه در اين عالم ندا کردم صلای کفر در دادم شما را ای مسلمانان/که من آن کهنه بت ها را دگر باره جلا کردم از آن مادر که من زادم دگر باره شدم جفتش/از آنم گبر می خوانند که با مادر زنا کردم به بکری زادم از مادر از آن عيسيم می خوانند/که من اين شير مادر را دگر باره غذا کردم اگر عطار مسکين را در اين گبری بسوزانند/گوا باشيد ای مردان که من خود را فنا کردم و اين مسلمان زاده سوفی گرای زاهد نما به پير مغان روی می آورد و همه نوشته و دفتر می سوزاند و از بيخ و بن ايرانی می شود: چون شکست اينجا قلم عطار را/اعجمی گشتيم و دفتر سوختيم و ما نيز چو اين ره يافته حقيقت و همراه با او با غرور و افتخار فرياد می زنيم: ما گبر قديم نا مسلمانيم /نام آور کفر و ننگ ايمانيم زان مرد نه ايم کز کسی ترسیم /سر پای برهنگان دو جهانيم کی باشد و کی که ناگهانی ما/اين پرده ز کار خويش بدرانيم هر پرده که بعد از اين پديد آيد /با آتش معرفت بسوزانيم زانجا که در آمديم ما زاول /جان را سوی آن کمال برسانيم كوله‌پشتي‌اش را برداشت و راه افتاد. رفت كه دنبال خدا بگردد؛ و گفت: تا كوله‌ام از خدا پر نشود برنخواهم گشت. نهالي رنجور و كوچك كنار راه ايستاده بود. مسافر با خنده‌اي رو به درخت گفت: چه تلخ است كنار جاده بودن و نرفتن. و درخت زير لب گفت: ولي تلخ‌تر آن است كه بروي و بي ‌رهاورد برگردي. كاش مي‌دانستي آن‌ چه در جست‌وجوي آني، همين جاست. مسافر رفت و گفت: يك درخت از راه چه مي‌داند، پاهايش در گل است. او هيچ‌گاه لذت جست‌وجو را نخواهد يافت. و نشنيد كه درخت گفت: اما من جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام و سفرم را كسي نخواهد ديد. جز آن كه بايد. مسافر رفت و كوله‌اش سنگين بود. هزار سال گذشت. هزار سالِ پر خم و پيچ، هزار سالِ بالا و پست. مسافر بازگشت. رنجور و نااميد. خدا را نيافته بود، اما غرورش را گم كرده بود. به ابتداي جاده رسيد. جاده‌اي كه روزي از آن آغاز كرده بود. درختي هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده بود. زير سايه‌اش نشست تا لختي بياسايد. مسافر درخت را به ياد نياورد. اما درخت او را مي‌شناخت. درخت گفت: سلام مسافر، در كوله‌ات چه داري، مرا هم مهمان كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام خالي است و هيچ چيز ندارم. درخت گفت: چه خوب، وقتي هيچ چيز نداري، همه چيز داري. اما آن روز كه مي‌رفتي، در كوله‌ات همه چيز داشتي، غرور كمترينش بود، جاده آن را از تو گرفت. حالا در كوله‌ات جا براي خدا هست. و قدري از حقيقت را در كوله مسافر ريخت. دست‌هاي مسافر از اشراق پر شد و چشم‌هايش از حيرت درخشيد و گفت: هزار سال رفتم و پيدا نكردم و تو نرفته اين همه يافتي! درخت گفت: زيرا تو در جاده رفتي و من در خودم. و نور ديدن خود، دشوارتر از نور ديدن جاده‌هاست. هر سال با شروع ماه ذيحجه مسلمانان از گوشه کنار جهان گرد هم می آيند تا مراسم ساليانه حج را در کنار يکديگر و با يکديگر برگزار نمايند و براستی که در نوع خودش مراسم جالب و با شکوهی است، لبيک کنان دور کعبه گشتن و فقير و غنی مساوی و بی ريا به عبادت خداوند مشغول شدن چه درست و چه غلط زيباييهای خاص خودش را دارد که در نوع خودش قابل توجه است و مردم ايران نيز با اکثريت ۹۸٪مسلمان از اين قاعده مستثناء نيستند و خود را برای حضور در اين مراسم به هر زحمتی که هست محيا نموده و اگر هم نتوانند در اين ماه به سفر روند برای زيارت خانه خدا به حج عمره رضايت می دهند خب به سلامتی و شادمانی حاجيه خانم و حاج آقا زيارتتون قبول التماس دعا که نام تو را به هر زبانی که گويند خوش است. اصلا کاری نداريم که اين مراسم در شبه جزيره عربستان سابقه ای بسيار ديرينه دارد و قبل از اسلام هم توسط اعراب اجرا می شد و مانند بسياری از آداب و رسوم اعراب زير پرچم اسلام برای ملل ديگر به ارمغان آورده شد تا امروز خاندان آل سعود برای ورود به سرزمين خشک و بی آب و علفشان هزار و يک منت بر سر من و تو ايرانی بزارند و مانند گذشته و اسلافشان در آمد حاصل را به جيب مبارکشان بريزند .خب هر چه باشد آنجا سرزمين مقدسی است که ما ايرانيان روزی ۵ مرتبه بايد در برابرش سر تعظيم فرود بياوريم و براستی که بايد در قبال اين محبت و لطف سرشار سپاسگزارشان بود که اجازه می دهند ما مجوسان ديروز و عجمان امروز در کنارشان توفيق عبادت خداوند را ميابيم!!! اما هر چه باشد همين نوع عبادت نيز اگر جز پز دادن و کسب اعتبار در ميان اهالی بازار و محله باعث تحول روحی و مينويی در هر انسانی شود ارزشمند است .ناصر خسرو در چکامه حاجيان خود داستان جالبی را بیان می کند که چکيده داستان اين است که چون يکی از دوستانش از سفر حج باز ميگردد ،ناصرخسرو به ديدار او می رود و پس از شادباش می پرسد :آيا آوای خدا را شنيدی؟و در آن آيينها که بجای آوردی ،نرم بادی از شناخت بر تو وزيدن گرفت؟و چون گوسفندی را قربانی کردی آن بخش پليد روانت را نيز کشتی؟و چون سنگ به سوی اهريمن پرتاب می کردی همه خوی های زشت از درون خود بيرون انداختی؟و چون همه پاسخ های دوستش نه است ناصرخسرو می گويد: گر تو خواهی حج کنی ،پس از اين /اين چنين کن،که کردمت تعليم : ای قوم به حج رفته کجاييد کجاييد /معشوق همين جاست بياييد بياييد يافتن خانه خداوند آنچنان هم مشکل نيست که احتياجی به اجازه خاندان آل سعود داشته باشد و اين خانه بسيار نزديکتر از آن است که فکرش را هم بخواهيد بکنيد ،اما گوش چه کسی بدهکار اين حرفاست خدا يکی خانه خدا هم يکی !!! درود و ستايش فراوان بر روان شاعر و عارف زن ايرانی فاطمه کعب ...(اسمش را فراموش کردم)که در يک بيت به چه زيبايی بيان می نمايد: برو طواف دلی کن که کعبه مخفيست/که آن خليل بنا کرد و اين خدا خود ساخت

                                                                                                            پاينده ايران

فراموشی بسپاريم و خيال خودمان را راحت کنيم. ز ايران و از ترک و از تازيان /نژادی پديد آيد اندر ميان نه دهقان نه ترک نه تازی بود/سخن ها به کردار بازی بود همه گنج ها به زير دامان نهند/بکوشند و کوشش به دشمن دهند به گيتی کسی را نماند وفا/روان و زبان ها شود پر جفا بريزند خون از پی خواسته/شود روزگار بد آراسته

                      زيان کسان از پی سود خويش/بجويند و دين اندر آرند پيش         فردوسی
                                                                                                                    پاينده ايران 

ماه آبان ماه باران و ماه داده های نيک اهورايی است ايرانيان از دير باز در دهم آبان جشن آبانگان را در کناررودخانه ها چشمه ها و جويبارها گرد يکديگر جمع می شدند تا ضمن شادی و سرور اين داده و بخشش اهورايی را گرامی بدارند و با سپاس از خداوند مهربان در استفاده نيک از اين عنصر مقدس هر چه بيشتر کوشا باشند و با آن زمين های خشک را آبياری کنند و پليدی ها و ناپاکی ها را از خود دور سازند و در پاکيزه نگه داشتن آبهای روان يکديگر را ياری رسانند.سختکوشی ايرانيان در استفاده از آبها به خاطر محدود بودن آن و در نتيجه ارزشمند بودن آن از ديرباز زبانزد ملل ديگر بود حفر چاهها و قناتهای عميق ساختن سدها و آبراهها و کوشش و زحمت بسيار در زنده و آباد نگه داشتن زمين موجب گرديد تا اين مردم کار و تلاش را سرلوحه خويش قرار دهند و تنبلی و سستی را از خود دور سازند.در زمان کوروش کبير که سرزمينهای زيادی تابع ايرانيان گشته بود و اريکه شاهنشاهی ايران بر سه قاره سايه افکنده بود يکی از سرداران ايرانی به کوروش پيشنهاد می کند تا پارسيان را از سرزمين ايران کوچ داده و به جايی روند که برای آبادانی زمين تا اين حد زحمت و کوشش لازم نباشد اما شاهنشاه ايران با اين امر مخالفت می کند و می گويد سختکوشی و تلاش هميشه پارسيان را آماده و پرتوان نگه می دارد و باعث می شود تا سستی و تنبلی به آنها راهی نداشته باشد و در برابر دشمنان خويش نيز اينگونه باشند. بله دوستان گرامی اين نوع تفکر و انديشه رهبر يک جامعه است که باعث می گردد تا ديگران در برابرش سر تعظيم فرود بياورند و تا جهان باقيست از او به نيکی ياد کنند مقايسه کنيد با وعده های داده شده در اول انقلاب ايران بنزين و برق و آب مجانی و يا وعده دادن پول نفت در خانه ها که تا همين چند ماه پيش شاهد بوديم يک احمق ديگر نويد دادن ۵۰۰۰۰ تومان پول نقد را به مردم ساده دل ايران می داد. همين تفاوتهاست که باعث می شود تا بغض و کينه اين انسانهای بزرگ در مغز کوته فکر و خالی از انديشه تازی تباران جای گيرد و با هر وسيله و توانی که دارند سعی می کنند تا آثار و يادمانهای تاريخی و فرهنگی بجای مانده از باستان را ناچيز شمارند و در نابودی و چپاول آن از هيچ کوششی دريغ نکنند و حتی آب اين نعمت پاک اهورايی را وسيله قرار دهند و به بدترين نحو ممکن از آن استفاده کنند تا به خيال خودشان بتوانند با تخريب نماد شکوه شاهنشاهی ايران (کاری که اول انقلاب با توپ در صددانجام دادنش بودند) هويت ايرانيان را از آنان بگيرند .سخن از سد سيوند است و ننگی ديگر بر کارنامه سياه اهريمن .درباره اين سد و آثاری و تبعاتی که می تواند بر دشت پاسارگاد، تخت جمشيد و تنگه باستانی بلاغی و راه شاهی داشته باشد مطالب زيادی شنيده ايد و ديگر نيازی به بازگو کردن آن نيست اما اينبار فرزندان ايران دور هم جمع شدن تا با اتحاد و همبستگی با همديگر نشان دهند در برابر اين اعمال خودسرانه و احمقانه کوتاه نخواهند آمد و دست در دست يکديگر در برابر هرگونه کج انديشی و بی مبالاتی خواهند ايستاد و با تشکيل حلقه انسانی بصورت نمادين گرداگرد آرامگاه شاهنشاه ایران نشان دهند تا در راه خويش از جان خود نيز خواهند گذشت.وعده ديدار : جمعه ۱۳آبان پاسارگاد آرامگاه کوروش. ای ايران ای مرز پر گهر ای خاکت سرچشمه هنر دور از تو انديشه بدان پاينده مانی تو جاودان ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم جان من فدای خاک پاک ميهنم

                                                                                                               پاينده ايران

مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن /که در طريقت ما جز اين گناهی نيست در نيمه شعبان هر سال بصورتی سنتی در ايران مراسم ميلاد امام دوازدهم شيعيان با شور و حال خاصی اجرا می شود چراغانی و زينت بخشی خيابان ها به همراه شاديهای شبانه برای جوانان غمزده ايران در نوع خودش ارزشمند و قابل توجه است .اعتقاد به نجات دهنده ريشه ای تاريخی دارد و می توان خاستگاه اين انديشه را ايران و ايرانيان دانست ،هر چند اشو زرتشت به صورت مستقيم به وجود منجی اشاره ای نفرمودند اما موبدان برای منجی پس از زرتشت سه دوره هزار ساله در نظر گرفتند و اين اعتقاد را در ميان ايرانيان بوجود آوردند که پس از پايان هر هزاره شخصی پيدا می شود که آنان را نجات خواهد بخشيد. حسرت گذشته و اميد به آينده بخشی جدا ناپذيری از فرهنگ ايرانيان را تشکيل میدهدو حتی در زمان هخامنشيان که اوج دوران تمدن ايران بود نيز ايرانيان به ياد روزگار جمشيد آه افسوس می خوردند. تاثيری که اين اعتقاد در افکار عمومی داشت به حدی بود که حکومت های ايران را در قبل از اسلام بارها به چالش کشاند و حتی در مواردی مجبور به تغيير سالها نمود،انديشه منجی از آيين زرتشت به اديان سامی نيز راه يافت و يهوديان نيز برای خود منجی در نظر گرفتند تا اميد به آينده را نزد پيروان خويش زنده نگه دارند و در مسيحيت نيز که ريشه در آيين مهر ايران دارد از اين انديشه بی نصيب نماند ورسيدن و تحت اختيار گرفتن سرزمينی که حضور نجات دهنده در آن وعده داده شده بود سالهای زيادی جنگهای صليبی را به دنبال داشت. تا حدود زيادی در دين اسلام اين نوع تفکر به کنار نهاده شده و چيزی به نام منجی در ميان اعراب سنی مفهومی ندارد جز در ميان ايرانيان که شيعه را راهی برای ايرانی نمودن اسلام برگزيدند و اعتقادات ديرينه خود را در قالب شيعه وارد دين اسلام کردند اعتقاداتی نظير مراسم عاشورا که در گذشته به نام سياووشون در ميان ايرانيان رواج داشت ويا ۷۲تن که می دانيم ياران حسين بن علی به مراتب بيشتر از اين تعداد بودند و بخاطر تقدسی که اين عدد نزد ايرانيان داشت باعث گرديد تعداد آنان نيز ۷۲ تن گفته شود(رشته های بافته شده در کشتی ۷۲ عدد می باشد) و يا سلسله شهرياری در ايران که اين بار تحت نام امامت از پدر به پسر منتقل می گرديد و اين اعتقاد که به خاطر شهربانو خون امامان نيز از فر کيانی و شاهی نيز نصيبی به همراه دارد مقبوليت بيشتری در ميان ايرانيان پيدا کرد .اما به راستی سوشيانت ويا منجی وعده داده شده کيست؟بياييم خود گفتار اشو زرتشت را در اين باره بخوانيم:((براستی کسانی از زمره سوشيانتها و رها کنندگان جهان بشمار خواهند رفت که فرمانهای مزدا و وظيفه خود را با نيک منشی بجای آورند و بر ضد خشم وستم بپا خيزند و آنرا در هم شکنند. يسنا ۴۸ بند ۱۲)) می بينيم که اشو زرتشت در اين بند از گاتها از يک نفر نام نمی برد و می گويد (کسانی) پس در واقع سوشيانت و نجات دهنده يک نفر نمی تواند باشد و در هر زمانی و برای هر نسلی نياز به سوشيانت ها احساس می شود و اين واقعا بی انصافيست که ظهور منجی فقط برای يک نسل باشد وبراستی که با هيچ عدل و خردی سازگار نيست که تنها ضعيفان و ستمديدگان يک دوره طعم آزادی و نجات بخشی را احساس کنند (مگر اينکه به تناسخ اعتقاد داشته باشيم) و در هر دوره از تاريخ اتحاد آزادی خواهان و نجات دهندگان يک جامعه استثمار شده باعث نابودی ظلم و ستم و بيرون راندن اهريمن صفتان از آن جامعه گرديد و در واقع آن سيمرغی که همگان به انتظار آن نشستند چيزی جز سی" مرغی" که در کنار هم قرار گرفتند و به ياری يکديگر به هدف خود رسيدن نيست در روزهای گذشته برنامه تلوزيونی با نام پايان دوران با کوششی عجيب سعی در القائ بيشتر اين تفکر داشت تا سرپوشی هميشگی باشد برای اعمالشان و نهادينه کردن اين باور که رسيدن به آزادی هديه ای آسمانيست که بی خود در فکر آن نباشيد و تا آنروز دندان به جگر بگذاريد و نمايندگان ويژه امام دوازدهم را تحمل کنيد. به اميد روزی که مردم ايران به آگاهی رسيده و بدانند که هيچ کس در هيچ کجا از هيچ نژادی جز خودمان دلش به حال ما نمی سوزد . دشت بی فرهنگی ما هرزه تموم علفاش /خوب اگه خوب بد اگه بد مرده دلای آدماش دست من و تو بايد اين هرزه ها را پاره کنه /کی ميتونه جز منو تو درد ما را چاره کنه

                                                                                                           پاينده ايران

آن فرو ريخته گلهای پريشان در باد کز می جام شهادت همه مدهوشانند يادشان زمزمه نيمه شب مستان باد که نگويند که از ياد فراموشانند بهتاش کرمی

[ویرایش] سرزمین زرتشت

سرزمین زرتشت آریان بوده است آریان نام سرزمینی است که کرها(وچند قوم دیگر)در آنزندگی میکردند سپس پارسها آمدند و از تصرف بابل شروع کردند تا در آخر آریان را تقریباً مستعمره کردند و نام امپراتوری خود را پارس نهادند.به همین دلیل است که از اعراب تا اروپا به این سرزمین پارس میگویند و در همه کتیبه ها آمده " من پادشاه پارس و... " و تا حدود کوروش همین وضع رادر کتیبهها می بینیم.شما پارسه را با آریان اشتباه گرفته اید.

[ویرایش] زردشت پیام آور دوستی مجتبی ثابتی مقدم

زرتشت خويشتن را مبعوث اهورامزدا خواند و اعلام كرد كه خداي حقيقي جهان اهورامزدا است كه آفريدگار و پروردگار وكارساز و قادر متعال است، و ديگر هرچه خدا

ناميده ميشود ديو و دشمن خدا است. او اعلام نمود كه اهورامزدا او را برای
راهنمائي بشريت به سوي رستگاري برگزيده و به او مأموريت داده تا پيامهای
نجاتبخشش را به همهء مردم روي زمين برساند و راه هدايت را به همه نشان دهد، 

دشمنيها وجنگها و ويرانگريها و تجاوزها را ازجهان براندازد، و برادري وهمزيستي و

صلح و امنيت وآرامش را در جامعه برقرار بدارد. او پيامهايش را بدين نحو به گوش مردم 

ميرساند:

«اينك من ميخواهم سخن بگويم. شما كه نزديكيد و شما كه دوريد، اگر خواهان تعليم

گرفتن هستيد گوش فرادهيد و نيك بشنويد. اينك همهء شما اينها را كه من ميگويم
به خاطر بسپاريد. ازاين پس بدآموزان و دروغپردازان هيچگاه با فسادكاريهاي گفتاري و
عقيدتيشان حيات اخروي مردم را به شقاوت نتوانند كشيد.»

«من دربارهء آن دوگوهر همزادي سخن ميگويم كه درآغاز آفرينش پيدا شدند. آن يك كه

فضيلت بود به ديگري كه دشمنش بود چنين گفت: انديشه و عقيده و آموزش و گفتار
و رفتار و انفس و ارواح من و تو هيچگاه با هم توافق نخواهند داشت. من از چيزی
سخن ميگويم كه اهورامزدا در اين زندگي به من آموخته است. هركه از شما آنچه را
كه من ميانديشم واعلام ميدارم به كار نبندد گرفتار درد و رنج خواهد شد. من ازچيزی
سخن ميگويم كه براي زندگي بهترين چيز است … من ازچيزي سخن ميگويم كه آن
ذات اقدس به من ياد داده است، و آن همانا سخني است كه سعادت جاويدان را
براي انسانهاي ميرنده در بردارد. من دربارهء آن ذاتي سخن ميگويم كه برترين ذات
است، و اورا ميستايم.»

اينك سخن ميگويم با كساني كه گوش شنوا دارند دربارهء آنچه كه انسان خردمند بايد به خاطر بسپارد، و اهورا و وهومنه را بستايد؛ ميخواهم دربارهء رحمتي كه مشمول فروغ ايزدي است سخن بگويم- آن رحمتي كه شامل حال كساني ميشود كه خردمندانه بينديشند و راستي پيشه كنند.» بشنويد با گوشهايتان بهترين چيزها را. به آنها با ديدگان روشن بين ذهنتان بنگريد تا

پيش از آنكه «فرجام بزرگ فرا رسد هركدامتان بتوانيد درانتخاب ميان دوراه، تصميم
درست را اتخاذ كنيد وآن راهي را برگزينيد كه سعادت و خوشبختي درآن نهفته
است.»

«اينك آن دوگوهر نخستين كه همزاد بودند و در درون انسان پديدار شدند يكي بهترين و ديگري بد بود در پندار و گفتار و رفتار. و بين ايندو آنكس كه خردمند است راستي را

برميگزيند ولي آنكه نادان است چنين نميكند. و چون اين دوگوهر در آغاز به هم
برآمدند، زندگي و مرگ را ايجاد كردند؛ سرانجام، بدترين حيات براي پيروان دروغ
خواهد بود و بهترين منش براي پيروان راستي. از اين دوگوهر آن يك كه خواهان دروغ
بود بدترين كردار را برگزيد؛ وآنكه بهترين گوهر بود و ازآسمانها جامهء نستوهي برتن
داشت راستي را برگزيد- و چُنين اند همهء كساني كه با كردار شايسته خواهان
خشنودي اهورامزدايند. درميان اين دوگوهر همزاد، ديواها (ديوان) راستي را برنگزيدند،
زيرا وقتي با هم شدند به هوس هوشرُبا مبتلا گشتند و بدترين پندار را برگزيدند، و
خشمگينانه جمعيت آراستند تا جهان بشريت را به تباهي و فساد بكشانند.»

زرتشت را درسروده هايش شخصيتي با يك مأموريت جهانشمول ميبينيم كه خود را

نجاتبخش بشريت معرفي ميكند و به همهء اقوام جهان نظر دارد ....

«پروردگارا! به ما بگو و با زبان خودت به ما بفهمان كه فرجام نيكوكاران چه خواهد بود،

تا من بتوانم همهء مردم روي زمين را به راه تو درآورم.»

«من كه قلبم را ناظر بر روح خويش قرار داده ام، و با نيك انديشي يكي شده ام، و به

خوبي ميدانم كه هركار نيكي را اهورامزدا پاداش خواهد داد، هرچه در توان دارم را در
راه آموزش به انسانها براي پيروي از راستي به كار خواهم گرفت.»

«پروردگارا ! تو به نيكان گوهر فضيلت داده آنانرا به نيروي تقوا و راستي آراسته اي،

ولي بدكاران را خوئي آتشين است و ايندو از يكديگر متمايزند. همهء كساني كه
گوشي شنوا دارند، اين حقيقت را درك خواهند كرد و به راه تو در خواهند آمد.»

«پروردگارا ! آيا به زبان خودت و از عمق روح خودت به من ياد خواهي داد كه چگونه

ميشود براي هميشه راه راست و نيك انديشي را در پيش گرفت؟.»

زرتشت را درخلال گاتا انساني مييابيم كه نه تنها به انسانها بلكه به همهء آفريدگان

عشق ميورزد و نه تنها براي انسان بلكه براي همهء موجوداتِ روي زمين خواهان
آسايش است. او انسان را موجودي خيرگرا و شرستيز ميداند و تصريح ميكند كه
انسان ذاتا نيك انديش و عاشق راستي و عدالت است. زرتشت اساس تعاليمش را بر
روي محبت به آفريدگان اهورامزدا قرار داد و مسئوليت اول وآخر انسان را همزيستی
مسالمت آميز با هم و حمايت رودخانه وكشتزار و درخت و جانوران اهلي اعلام كرد، و
بنابرآن هرگونه تعدي به انسان و حيوان و محصولات و آباديها را شديدا نكوهيده آنها را
اعمال كساني ناميد كه از ديواها فرمان ميبرند تا خوشبختي را از مردم بگيرند و جهان
را تخريب كنند....

به گفتهء او آنچه مردم را از فطرت خويش بيگانه ميسازد نيروي ديومنشي است كه به

درون انسانهاي كج انديش حلول ميكند و آنها را به ديوهاي خشم آور و تبهكار وآزمند و
كينه ورز مبدل ميسازد. اين نيروي ديومنش كه «اَنگرَهمَنيو» (منش خبيث) نام دارد
ازآغاز آفرينش با بشر زاده شده؛ همانگونه كه «سپَنتامَنيو» (منش مقدس) نيز با او
زاده شده است. انگرهمنيو همواره انسان را به سوي بدي و فساد سوق ميدهد، و
سپنتامنيو اورا به طرف نيكي و عدالت راهنمائي ميكند. انسان خردمندي كه از
سپنتامنيو پيروي كند و نيكوكاري پيشه سازد و با كار وكوشش خود جهان را آباد كند،
خدا ازاو خشنود ميشود و در زندگي اخروي خوشبختي ابدي به او عطا خواهد كرد؛
ولي بيخردي كه تابع انگرهمنيو شود و با پيروي از فرمان ديواها بدكرداري پيشه كند و
امنيت وآرامش مردم را از بين ببرد، در آخرت به بدترين كيفرها و عذاب جاويدان گرفتار
خواهد آمد....

خير و معروف- بنا بر تعاليم زرتشت- عبارتست از: عشق به خدا و ستايش او؛ دوست

داشتن همهء آفريدگان اهورامزدا به ويژه انسانها كه بندگان اويند، و حتي محبت
حيوانات اهلي و كشتزار و باغستان و رودخانه؛ تلاش براي آبادكردن جهان با
كشاورزي و دامداري و خانه سازي و توليد مثل و آبادكردن شهرها و روستاها؛
همزيستي و صلح با همگان و خودداري ازخشم و جنگ و ستيز؛ راهنمائي وكمك به
ديگران در انجام كارهاي نيك؛ تلاش خستگی ناپذير براي نشر راستي و براندازي كژيها؛
وكوشش براي خوشبخت كردن ديگران.....

زرتشت به اين حقيقت توجه دارد كه خيروشر در اين جهان درهم آميخته اند وانسان

همواره در معرض كج آموزي نفسِ اَماره است و درموارد بسياري براي انسانهائي كه
بسبب كجرويهائي از فطرتشان بريده اند تشخيص خير ازشر دشوار بنظر ميرسد. لذا 

به انسان تعليم ميدهد كه قلبش را ناظر بر اعمالش بگمارد و همواره خشنودي اهورامزدا را در مد نظر قرار دهد و جميع رفتارها و گفتارهاي خود را با ميزان راستي بسنجد و آنكه با راستي هماهنگ است انتخاب كند، و ديگري كه با راستي ناسازگار

است فرونهد، و بداند كه تنها راه رستگاري آنست كه انسان همواره در هر عملی
نيت خير (انديشهء نيكو) داشته باشد....

[ویرایش] زردشت پاک

نامه عمربن الخطاب به یزدگرد سوم ساسانی ، شاهنشاه پارس ( اصل این نامه در موزه لندن نگهداری میگردد ) از: عمربن الخطاب خلیفه المسلمین به : یزدگرد سوم شاهنشاه پارس یزدگرد! من آینده خوبی برای تو و ملتت نمی بینم مگر اینکه پیشنهاد مرا قبول کرده و بیعت نمایی. زمانی سرزمین تو بر نیمی از جهان شناخته شده حکومت میکرد لیکن اکنون چگونه افول کرده است؟ ارتش تو در تمام جبهه ها شکست خورده و ملت تو محکوم به فناست. من راهی برای نجات به تو پیشنهاد میکنم. شروع کن به عبادت خدای یگانه ، یک خدای واحد ، تنها خدایی که خالق همه چیز در جهان است. ما پیغام او را برای تو و جهان میآوریم ، او که خدای حقیقی است. آتش پرستی را متوقف کن ، به ملتت فرمان ده آتش پرستی را که کذب میباشد متوقف کنند و به ما بپیوندند برای پیوستن به حقیقت. الله خدای حقیقی را بپرستید ، خالق جهان را. الله را پرستش نمایید و اسلام را بعنوان راه رستگاری خود قبول کنید. اکنون به راههای شرک و پرستش کذب پایان داده و اسلام را بعنوان ناجی خود قبول کنید. با اجرای این تو تنها راه بقای خود و صلح برای پارسیان را پیدا خواهی نمود. اگر تو بدانی چه چیزی برای پارسیان بهتر است ، تو این راه را انتخاب خواهی کرد. بیعت تنها راه میباشد. الله البر (محل امضای عمر) خلیفه المسلمین عمربن الخطاب پاسخ یزدگرد سوم به نامه عمربن الخطاب از: شاهنشاه ، شاه پارس و غیره ، شاه خیلی از کشورها ، شاه آریایی ها و غیر آریایی ها ، شاه پارسها و خیلی دیگر از نژادها و نیز تازیان ، شاهنشاه پارس ، یزدگرد سوم ساسانی. به: عمربن الخطاب ، خلیفه تازی به نام اهورا مزدا ، آفریننده جان و خرد. تو در نامه ات نوشته ای میخواهی ما را بسوی خداوندت الله البر هدایت کنی ، بدون دانستن این حقیقت که ما که هستیم و ما چه را پرستش مینماییم! شگفت انگیز است که تو در جایگاه خلیفه تازیان تکیه زده ای! با اینکه خردت به مانند یک ولگرد پست تازی است ، ولگردی در بیابان تازیان ، و مانند یک مرد قبیله ای بادیه نشین! مردک! تو به من پیشنهاد میکنی که یک ایزد یگانه و یکتا را پرستش نمایم بدون اینکه بدانی هزاران سال است که پارسها ایزد یکتا را پرستش نموده اند و پنج نوبت در روز او را عبادت مینمایند! سالهاست که در این سرزمین فرهنگ و هنر ، این راه عادی زندگی بوده است. زمانیکه ما سنت میهمان نوازی و کردارهای نیک را در گیتی پایه گذاری نموده و پرچم ” پندار نیک ، گفتار نیک ، کردار نیک “ را برافراشتیم ، تو و نیاکانت بیابان گردی میکردید ، سوسمار میخوردید زیرا که چیز دیگری برای تغذیه خود نداشتید و دختران بیگناه خود را زنده بگور می نمودید! مردم تازی هیچگونه ارزشی برای آفریدگان خداوند قایل نیستند! شما فرزندان خود را گردن میزنید ، حتی اسیران جنگی را ، به زنان تجاوز میکنید ، دختران خود را زنده بگور می نمایید ، به کاروانها یورش می برید ، قتل عام می کنید ، زنان مردم را دزدیده و اموال آنها را به یغما می برید! قلب شما از سنگ ساخته شده ، ما تمام این اعمال اهریمنی را که شما مرتکب می شوید محکوم میکنیم. چگونه شما می توانید به ما راه خدایی را تعلیم داده در حالیکه این گونه اعمال را مرتکب میشوید؟ تو به من میگویی پرستش آتش را متوقف کنم! ما ، پارسها عشق آفریدگار و نیروی او را در روشنی آفتاب و گرمای آتش مشاهده مینماییم. روشنی و گرمای آفتاب و آتش ما را قادر میسازد تا نود حقیقت را مشاهده نموده و قلبهایمان را به آفریدگار و به یکدیگر شعله ور نماییم. به ما کمک میکند تا به یکدیگر مهر بورزیم ، ما را روشن نموده و قادر میسازد تا شعله مزدا را در قلبهایمان زنده نگهداریم. خداوندگار ما اهورا مزداست و عجیب است که شما مردم نیز او را تازه کشف کرده و او را بنام الله اکبر نامگذاری نمودید! اما ما مثل شما نیستیم ، ما با شما در یک رده نیستیم. ما به نوع بشر کمک میکینم ، ما عشق را در میان بشریت می گسترانیم ، ما نیکی را در زمین میگسترانیم ، هزاران سال است که ما در حال گسترش فرهنگ خود بوده اما در راستای احترام به فرهنگهای دیگر گیتی ، درحالیکه شما بنام الله سرزمین های دیگر را مورد تاخت و تاز قرار میدهید! شما مردم را قتل عام می کنید ، قحط وقلا می آورید ، ترس و فقر برای دیگران ، شما به نام الله اهریمن می آفرینید. چه کسی مسئول این همه بدبختی است؟ آیا این الله است که به شما فرمان میدهد تا بکشید ، غارت نمایید و تخریب کنید؟ آیا این شما رهروان الله هستید که بنام او این اعمال را انجام میدهید؟ یا هردو؟ شما از گرمای بیابان ها و سرزمینهای سوخته بی حاصل و بدون منابع برخاسته ، شما میخواهید از طریق لشگر کشی و زور شمشیرهایتان به مردم درس عشق به خدا دهید ، شما وحشیان بیابانی هستید ، در حالیکه میخواهید به مردم شهر نشین مانند ما که هزاران سال است در شهرها زندگی می کنند درس عشق به خدا بدهید! ما هزاران سال فرهنگ در پشت سر داریم ، که به راستی یک ابزار نیرومند میباشد! به ما بگویید؟ با تمام لشگر کشی هایتان ، توحش ، کشتار و قحط و قلا بنام الله اکبر ، شما به این ارتش اسلامی چه آموخته اید؟ شما چه چیز به مسلمانان آموخته اید که بر آن ابرام می ورزید تا آنرا به دیگر ملل غیر مسلمان نیز بیاموزید؟ شما چه فرهنگی از این الله خود آموخته اید ، که حالا میخواهید به زور آنرا به دیگران تعلیم دهید؟ افسوس آه افسوس... که امروز ارتش های پارسی اهورا از ارتش های الله پرست شما شکست خورده اند. اکنون مردم ما میباید همان خدا را پرستش نماییند ، همان پنج نوبت در روز را ، اما با زور شمشیر که او را الله صدا کنند و او را به عربی عبادت نمایند ، زیرا که الله شما تنها عربی میفهمد! پیشنهاد مینمایم تو و دار و دسته راهزنت بساط خود را جمع کرده و به بیابانهای خود به جایی که در آن زندگی میکردید برگردید. آنها را به جایی برگردان که در آن عادت به سوختن در گرمای آفتاب را دارند ، زندگانی قبیله ای ، خوردن سوسمار و نوشیدن شیر شتر ، من اجازه نخواهم داد که تو دار و دسته راهزنت را در سرزمینهای حاصلخیر ، شهرهای متمدن و ملت شکوهمند ما آزاد گذاری. این ”جانوران قسی القلب “ را ، برای قتل عام مردم ما ، دزدیدن زنان و فرزندان ما ، تجاوز به زنان ما و فرستادن دخترانمان به مکه بعنوان اسیر ، آزاد مگذار! به آنها اجازه نده تا بنام الله البر مرتکب اینگونه اعمال شوند ، به رفتار جنایتکارانه خود پایان ده. آریایی ها بخشنده ، گرم ، میهمان نواز و مردمی نجیب بوده و هرجایی که رفته اند آنها بذر دوستی خود را گسترانده اند ، عشق و خرد و حقیقت. بنابراین ، آنها نباید تو و مردمت را برای رفتار جنایتکارانه و راهزنی مجازات نمایند. من از تو درخواست میکنم که با الله اکبر خودت در بیابانهایت بمان و به شهرهای متمدن ما نزدیک مشو زیرا که اعتقادات تو ” خیلی مهیب “ و رفتارت ” بسیار وحشیانه “ می باشد. (محل امضای یزدگرد سوم ) شاهنشاه یزدگرد سوم ساسانی مجتبی ثابتی مقدم