عمعق بخاری
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
امیراشعرا شهابالدین عمعق بخاری (؟–۵۴۲ یا ۵۴۳ قمری) از شاعران پارسیگوی سدهٔ پنجم و ششم قمریاست. او به درگاه پادشاهان آل افراسیاب تعلق داشت و چند تن از امیران آن را مدح کردهاست. اشعار وی آکنده از صنایع بدیعیاست. او بخصوص در تشبیه چیرهدست است. عمعق عمری دراز (بیشتر از صد سال) یافت. از اشعار اوست:
خیال آن صنم سروقد سیمذقن | بخواب دوش یکی صورتی نمود بمن | |
هلالوار رخ روشنش گرفته خسوف | کمندوار قد راستش گرفته شکن | |
نه نزد عارض گلرنگ او نشانهٔ گل | نه گرد سینهٔ سیمین او نسیم سمن | |
سمنش سوخته و ریخته گلش در گل | یکی ز دود دریغ و یکی ز باد محن | |
رخی که بود چو جان فریشته رخشان | ز خاک و خون شده همچون لباس اهریمن | |
شهیدوار به خون اندرون گرفته مقام | غریبوار بخاک اندرون گرفته وطن | |
یکی سرشک و هزاران هزار درد و دریغ | یکی دریغ و هزاران هزار گرم و حزن | |
گسسته بر رخ بیجادهگون طویلهٔ در | گرفته در عرق گوهرین عقیق یمن | |
چه گفت گفت دریغا امید من که مرا | غلط فتاد چنین در وفا و مهر تو ظن | |
گمن نبرده بدم من که تو بدین زودی | صبوروار ببندی ز یاد بنده دهن | |
هنوز نرگس سیراب من ندیده جهان | هنوز سوسن آزاد من ندیده چمن | |
هنوز ناچده از بوستان من کس گل | هنوز ناشده سیر این لبان من ز لبن | |
کنار پر گل من رفته در کنار زمین | تو در کنار سمن سینگان سیم بدن | |
بنفشه موی مرا خاک برگشاده گره | تو با بنفشه عذاران گره زده دامن | |
همان کسم که بدی صورتم جمال بهار | همنا کسم که بدی عارضم نگار ختن | |
همان کسم که مرا هر که دیدییی گفتی | سهیل مشکن مویی و ماه زهرهذقن | |
کنون بزیر زمین چو صد هزار غریب | گرفته این تن مسکین من بگل مسکن | |
ز خاک و خشت همی کرده بستر و بالین | ز درد و حسرت کرده ازار و پیراهن | |
چو چشمهای یتیمان ز آب دیده لحد | چو جامههای شهیدان ز خون دیده کفن | |
نه کس بیارد روزی ز روزگارم یاد | نه کس بگردد روزی مرا بپیرامن | |
بزیر خاک فراموش گشته بر دل خلق | ستم رسیده ز جور زمانهٔ ریمن | |
گرفته یاد ترا دوستوار اندر دل | نهاده عهد ترا طوقوار در گردن | |
گذاشتیم و گذشتیم و آمدیم و شدیم | تو شاد زی و بکن نوش بادهٔ روشن |
[ویرایش] منابع
- صفا، ذبیحالله. تاریخ ادبیات ایران (جلد اول). چاپ بیستم، ققنوس، ۱۳۸۱، ۲۶۸–۲۷۲.