می آمد از برج ویران مردی که خاکستری بود خرد و خراب و خمیده تصویر ویران تری بود مردی که در خواب هایش همواره یک باغ میسوخت وان سوی کابوس هایش خورشید نیلوفری بود ... (حسین منزوی)