بحث کاربر:Freedomir
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
شيعه چگونه شكل گرفت؟ آشنايي با فرقه هاي اسلامي (7)
آفتاب: شيعه يكي از فرقه هاي اسلامي است و تأثيرات شگرفي بر تفكر اسلامي و حتي فقه ساير فرقه هاي اسلامي داشته است. نحوه شكل گيري مذهب شيعه را به روايت استاد علامه طباطبايى (از كتاب شيعه در اسلام ايشان) نقل مي كنيم.
آغاز پيدايش«شيعه»را كه براى اولين بار به شيعه على عليه السلام (اولين پيشوا از پيشوايان اهل بيت عليهم السلام) معروف شدند،همان زمان حيات پيغمبر اكرم بايد دانست و جريان ظهور و پيشرفت دعوت اسلامى در 23 سال زمان بعثت،موجبات زيادى در بر داشت كه طبعا پيدايش چنين جمعيتى را در ميان ياران پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ايجاب مىكرد (1) .
الف:پيغمبر اكرم در اولين روزهاى بعثت كه به نص قرآن مأموريت يافت كه خويشان نزديكتر خود را به دين خود دعوت كند (2) صريحا به ايشان فرمود كه هر يك از شما به اجابت دعوت من سبقت گيرد،و زير و جانشين و وصى من است.على عليه السلام پيش از همه مبادرت نموده اسلام را پذيرفت و پيغمبر اكرم ايمان او را پذيرفت ووعدههاى خود را (3) تقبل نمود و عادتا محال است كه رهبر نهضتى در اولين روز نهضت و قيام خود يكى از ياران نهضت را به سمت وزيرى و جانشينى به بيگانگان معرفى كند،ولى به ياران و دوستان سر تا پا فداكار خود نشناساند يا تنها او را با امتياز وزيرى و جانشينى بشناسد و بشناساند ولى در تمام دوره زندگى و دعوت خود،او را از وظايف وزيرى معزول و احترام مقام جانشينى او را ناديده گرفته و هيچگونه فرقى ميان او و ديگران نگذارد. ب:پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به موجب چندين روايت مستفيض و متواترـكه سنى و شيعه روايت كردهاندـتصريح فرموده كه على (4) عليه السلام در قول و فعل خود از خطا و معصيت مصون است،هر سخنى كه گويد و هر كارى كه كند با دعوت دينى مطابقت كامل دارد وداناترين (5) مردم است به معارف و شرايع اسلام.
ج:على عليه السلام خدمات گرانبهايى انجام داده و فداكاريهاى شگفتانگيزى كرده بود،مانند خوابيدن در بستر پيغمبر اكرم در شب هجرت (6) و فتوحاتى كه در جنگهاى بدر و احد و خندق و خيبر به دست وى صورت گرفته بود كه اگر پاى وى در يكى از اين وقايع در ميان نبود،اسلام و اسلاميان به دست دشمنان حق،ريشه كن شده بودند (7) .
د:جريان«غدير خم»كه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در آنجا على عليه السلام را به ولايت عامه مردم نصب و معرفى كرده و او را مانند خود متولى قرار داده بود (8) .
بديهى است اين چنين امتيازات و فضائل اختصاصى ديگر كه مورد اتفاق همگان بود (9) و علاقه مفرطى كه پيغمبر اكرم بهعلى عليه السلام داشت (10) ،طبعا عدهاى از ياران پيغمبر اكرم را كه شيفتگان فضيلت و حقيقت بودند بر اين وا ميداشت كه على عليه السلام را دوست داشته به دورش گرد آيند و از وى پيروى كنند،چنانكه عدهاى را بر حسد و كينه آن حضرت وا مىداشت.
گذشته از همه اينها نام«شيعه على»و«شيعه اهل بيت»در سخنان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بسيار ديده مىشود (11) .
سبب جدا شدن اقليت شيعه از اكثريت سنى و بروز اختلاف هواخواهان و پيروان على عليه السلام نظر به مقام و منزلتى كه آن حضرت پيش پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و صحابه و مسلمانان داشت مسلم مىداشتند كه خلافت و مرجعيت پس از رحلت پيغمبر اكرم از آن على عليه السلام مىباشد و ظواهر اوضاع و احوال نيز جزء حوادثى كه درروزهاى بيمارى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به ظهور پيوست (12) نظر آنان را تأييد مىكرد.
ولى بر خلاف انتظار آنان درست در حالى كه پيغمبر اكرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بيت و عدهاى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهيزاتى بودند كه خبر يافتند عدهاى ديگرـكه بعدا اكثريت را بردندـبا كمال عجله و بى آنكه با اهل بيت و خويشاوندان پيغمبر اكرم و هوادارانشان مشورت كنند و حتى كمترين اطلاعى بدهند،از پيش خود در قيافه خيرخواهى،براى مسلمانان خليفه معين نمودهاند و على و يارانش را در برابر كارى انجام يافته قرار دادهاند (13) .على عليه السلام و هواداران اومانند عباس و زبير و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اطلاع از جريان امر در مقام انتقاد بر آمده به خلافت انتخابى و كارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نيز كردهاند ولى پاسخ شنيدند كه صلاح مسلمانان در همين بود (14) .
اين انتقاد و اعتراف بود كه اقليتى را از اكثريت جدا كرد و پيروان على عليه السلام را به همين نام«شيعه على»به جامعه شناسانيد و دستگاه خلافت نيز به مقتضاى سياست وقت،مراقب بود كه اقليت نامبرده به اين نام معروف نشوند و جامعه به دو دسته اقليت و اكثريت منقسم نگردد بلكه خلافت را اجماعى مىشمردند و معترض را متخلف از بيعت و متخلف از جماعت مسلمانان مىناميدند و گاهى با تعبيرات زشت ديگر ياد مىكردند (15) .
البته شيعه همان روزهاى نخستين،محكوم سياست وقت شده نتوانست با مجرد اعتراض،كارى از پيش ببرد و على عليه السلام نيز به منظور رعايت مصلحت اسلام و مسلمين و نداشتن نيروى كافى دست به يك قيام خونين نزد،ولى جمعيت معترضين از جهت عقيده تسليم اكثريت نشدند و جانشينى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و مرجعيت علمى را حق طلق على عليه السلام مىدانستند (16) و مراجعه علمى و معنوىرا تنها به آن حضرت روا مىديدند و به سوى او دعوت مىكردند (17) .
دو مسئله جانشينى و مرجعيت علمى «شيعه»طبق آنچه از تعاليم اسلامى به دست آورده بود معتقد بود كه آنچه براى جامعه در درجه اول اهميت است،روشن شدن تعاليم اسلام و فرهنگ دينى است (18) و در درجه تالى آن،جريان كامل آنها در ميان جامعه مىباشد.
و به عبارت ديگر اولا:افراد جامعه به جهان و انسان با چشم واقع بينى نگاه كرده،وظايف انسانى خود را (به طورى كه صلاح واقعى است) بدانند و بجا آورند اگر چه مخالف دلخواهشان باشد.
ثانيا:يك حكومت دينى نظم واقعى اسلامى را در جامعه حفظ و اجرا نمايد و به طورى كه مردم كسى را جز خدا نپرستند و از آزادى كامل و عدالت فردى و اجتماعى بر خوردار شوند،و اين دو مقصود به دست كسى بايد انجام يابد كه عصمت و مصونيت خدايى داشته باشد و گرنه ممكن است كسانى مصدر حكم يا مرجع علم قرار گيرند كه در زمينه وظايف محوله خود،از انحراف فكر يا خيانت سالم نباشد و تدريجا ولايت عادله آزاديبخش اسلامى به سلطنت استبدادى و ملك كسرايى و قيصرى تبديل شود و معارف پاك دينى مانند معارف اديان ديگر دستخوش تحريف و تغيير دانشمندان بلهوس و خودخواه گردد و تنها كسى كه به تصديق پيغمبر اكرم در اعمال و اقوال خود مصيب و روش او با كتاب خدا و سنت پيغمبر مطابقت كامل داشت همان على عليه السلام بود (19) .
و اگر چنانچه اكثريت مىگفتند قريش با خلافت حقه على مخالف بودند،لازم بود مخالفين را بحق وادارند و سركشان را به جاى خود بنشانند چنانكه با جماعتى كه در دادن زكات امتناع داشتند،جنگيدند و از گرفتن زكات صرفنظر نكردند نه اينكه از ترس مخالفت قريش،حق را بكشند .
آرى آنچه شيعه را از موافقت با خلافت انتخابى باز داشت،ترس از دنباله ناگوار آن يعنى فساد روش حكومت اسلامى و انهدام اساس تعليمات عاليه دين بود،اتفاقا جريان بعدى حوادث نيز اين عقيده (يا پيش بينى) را روز به روز روشنتر مىساخت و در نتيجه شيعه نيز در عقيده خود استوارتر مىگشت و با اينكه در ظاهر با نفرات ابتدائى انگشت شمار خود به هضم اكثريت رفته بود و در باطن به اخذ تعاليم اسلامى از اهل بيت و دعوت به طريقه خود،اصرار مىورزيدند در عين حال براى پيشرفت و حفظ قدرت اسلام،مخالفت
” پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به موجب چندين روايت مستفيض و متواترـكه سنى و شيعه روايت كردهاندـتصريح فرموده كه على (4) عليه السلام در قول و فعل خود از خطا و معصيت مصون است،هر سخنى كه گويد و هر كارى كه كند با دعوت دينى مطابقت كامل دارد وداناترين مردم است به معارف و شرايع اسلام.... “
علنى نمىكردند و حتى افراد شيعه،دوش به دوش اكثريت به جهاد مىرفتند و در امور عامه دخالت مىكردند و شخص على عليه السلام در موارد ضرورى،اكثريت را به نفع اسلام راهنمايى مىنمود (20) .
روش سياسى خلافت انتخابى و مغايرت آن با نظر شيعه «شيعه»معتقد بود كه شريعت آسمانى اسلام كه مواد آن در كتاب خدا و سنت پيغمبر اكرم روشن شده تا روز قيامت به اعتبار خود باقى و هرگز قابل تغيير نيست (21) و حكومت اسلامى با هيچ عذرى نمىتواند از اجراى كامل آن سرپيچى نمايد،تنها وظيفه حكومت اسلامى اين است كه با شورا در شعاع شريعت به سبب مصلحت وقت،تصميماتى بگيرد ولى در اين جريان،به علت بيعتسياست آميز شيعه و همچنين از جريان حديث دوات و قرطاس كه در آخرين روزهاى بيمارى پيغمبر اكرم اتفاق افتاد،پيدا بود كه گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابى معتقدند كه كتاب خدا مانند يك قانون اساسى محفوظ بماند ولى سنت و بيانات پيغمبر اكرم را در اعتبار خود ثابت نمىدانند بلكه معتقدند كه حكومت اسلامى مىتواند به سبب اقتضاى مصلحت،از اجراى آنها صرفنظر نمايد.و اين نظر با روايتهاى بسيارى كه بعدا در حق صحابه نقل شد (صحابه مجتهدند و در اجتهاد و مصلحت بينى خود اگر اصابت كنند مأجور و اگر خطا كنند معذور مىباشند) تأييد گرديد و نمونه بارز آن وقتى اتفاق افتاد كه خالد بن وليد يكى از سرداران خليفه،شبانه در منزل يكى از معاريف مسلمانان«مالك بن نويره»مهمان شد و مالك را غافلگير نموده،كشت و سرش را در اجاق گذاشت و سوزانيد و همان شب با زن مالك همبستر شد!و به دنبال اين جنايتهاى شرم آورد،خليفه به عنوان اينكه حكومت وى به چنين سردارى نيازمند است،مقررات شريعت را در حق خالد اجرا نكرد (22) !!
و همچنين خمس را از اهل بيت و خويشان پيغمبر اكرم بريدند (23) و نوشتن احاديث پيغمبر اكرم به كلى قدغن شد و اگر در جاى حديث مكتوب كشف يا از كسى گرفته مىشد آن را ضبط كردهمىسوزانيدند (24) و اين قدغن در تمام زمان خلفاى راشدين تا زمان خلافت عمر بن عبد العزيز خليفه اموى (99ـ102) استمرار داشت (25) و در زمان خلافت خليفه دوم (13ـ25 ق) اين سياست روشنتر شد و در مقام خلافت،عدهاى از مواد شريعت را مانند حج تمتع و نكاح متعه و گفتن«حى على خير العمل»در اذان نماز ممنوع ساخت (26) و نفوذ سه اطلاق را داير كرد و نظاير آنها (27) .
در خلافت وى بود كه بيت المال در ميان مردم با تفاوت تقسيمشد (28) كه بعدا در ميان مسلمانان اختلاف طبقاتى عجيب و صحنههاى خونين دهشتناكى به وجود آورد و در زمان وى معاويه در شام با رسومات سلطنتى كسرى و قيصر حكومت مىكرد و خليفه او را كسراى عرب مىناميد و متعرض حالش نمىشد.
خليفه دوم به سال 23 هجرى قمرى به دست غلامى ايرانى كشته شد و طبق رأى اكثريت شوراى شش نفرى كه به دستور خليفه منعقد شد،خليفه سوم زمام امور را به دست گرفت.وى در عهد خلافت خود خويشاوندان اموى خود را بر مردم مسلط ساخته در حجاز و عراق و مصر و ساير بلاد اسلامى زمام امور را به دست ايشان سپرد (29) ايشان بناى بىبند و بارى گذاشته آشكارا به ستم و بيداد و فسق و فجور و نقص قوانين جاريه اسلامى پرداختند،سيل شكايتها از هر سوى به دار الخلافه سرازير شد،ولى خليفه كه تحت تأثير كنيزان اموى خود و خاصه مروان بن حكم (30) قرار داشت،به شكايتهاى مردم ترتيب اثر نمىداد بلكه گاهى هم دستور تشديد و تعقيب شاكيان را صادر مىكرد (31) و بالأخره به سال 35 هجرى،مردم بر وى شوريدند وپس از چند روز محاصره و زد و خورد،وى را كشتند.
خليفه سوم در عهد خلافت خود حكومت شام را كه در رأس آن از خويشاوندهاى اموى او معاويه قرار داشت،بيش از پيش تقويت مىكرد و در حقيقت سنگينى خلافت،در شام متمركز بود و تشكيلات مدينه كه دار الخلافه بود جز صورتى در بر نداشت (32) خلافت خليفه اول با انتخاب اكثريت صحابه و خليفه دوم با وصيتخليفه اول و خليفه سوم با شوراى شش نفرى كه اعضا و آيين نامه آن را خليفه دوم تعيين و تنظيم كرده بود،مستقر شد .و روى هم رفته سياست سه خليفه كه 25 سال خلافت كردند در اداره امور اين بود كه قوانين اسلامى بر طبق اجتهاد و مصلحت وقت كه مقام خلافت تشخيص دهد،در جامعه اجرا شود و در معارف اسلامى اين بود كه تنها قرآن بى اينكه تفسير شود يا مورد كنجكاوى قرار گيرد خوانده شود و بيانان پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم (حديث) بى اينكه روى كاغذ بيايد روايت شود و از حدود زبان و گوش تجاوز نكند.
كتابت،به قرآن كريم انحصار داشت و در حديث ممنوع بود (33) پس از جنگ يمامه كه در سال دوازده هجرى قمرى خاتمه يافت و گروهى از صحابه كه قارى قرآن بودند در آن جنگ كشته شدند،عمر بن الخطاب به خليفه اول پيشنهاد مىكند كه آيات قرآن در يك مصحف جمع آورى شود،وى در پيشنهاد خود مىگويد اگر جنگى رخ دهد و بقيه حاملان قرآن كشته شوند،قرآن از ميان ما خواهد رفت،بنابر اين،لازمست آيات قرآنى را در يك مصحف جمع آورى كرده به قيد كتابت در بياوريم (34) ،اين تصميم را درباره قرآن كريم گرفتند با اينكه حديث پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم كه تالى قرآن بود نيز با همان خطر تهديد مىشد و از مفاسد نقل به معنا و زياده و نقيصه و جعل و فراموشى در امان نبود ولى توجهى به نگهدارى حديث نمىشد بلكه كتابت آن ممنوع و هر چه به دست مىافتاد سوزانيدهمىشد تا در اندك زمانى كار به جايى كشيد كه در ضروريات اسلام مانند نماز،روايات متضاد به وجود آمد و در ساير رشتههاى علوم در اين مدت قدمى بر داشته نشد و آنهمه تقديس و تمجيد كه در قرآن و بيانات پيغمبر اكرم نسبت به علم و تأكيد و ترغيب در توسعه علوم وارد شده بى اثر ماند و اكثريت مردم سرگرم فتوحات پى در پى اسلام و دلخوش به غنايم فزون از حد كه از هر سو به جزيرة العرب سرازير مىشد،بودند و ديگر عنايتى به علوم خاندان رسالت كه سر سلسلهشان على عليه السلام بود و پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم او را آشناترين مردم به معارف اسلام و مقاصد قرآن معرفى كرده بود نشد،حتى در قضيه جمع قرآن (با اينكه مىدانستند پس از رحلت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مدتى در كنج خانه نشستند و مصحف را جمعآورى نموده است) حضرت علي را مداخله ندادند حتى نام او را نيز به زبان نياوردند (35) .
اينها و نظاير اينها امورى بود كه پيروان على عليه السلام را در عقيده خود راسختر و نسبت به جريان امور،هشيارتر مىساخت و روز بهروز بر فعاليت خود مىافزودند.على نيز كه دستش از تربيت عمومى مردم كوتاه بود به تربيت خصوصى افراد مىپرداخت.
در اين 25 سال،سه تن از چهار نفر ياران على عليه السلام كه در همه احوال در پيروى او ثابت قدم بودند (سلمان فارسى و ابوذر غفارى و مقداد) در گذشتند ولى جمعى از صحابه و گروه انبوهى از تابعين در حجاز و يمن و عراق و غير آنها در سلك پيروان على درآمدند و در نتيجه پس از كشته شدن خليفه سوم،از هر سوى به آن حضرت روى نموده و به هر نحو بود با وى بيعت كردند و وى را براى خلافت برگزيدند.
انتهاى خلافت به امير المؤمنين على (ع) و روش آن حضرت خلافت على عليه السلام در اواخر سال 35 هجرى قمرى شروع شد و تقريبا چهار سال و پنج ماه ادامه يافت.على عليه السلام در خلافت،رويه پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را معمول مىداشت (36) و غالب تغييراتى را كه در زمان خلافت پيشينيان پيدا شده بود به حالت اولى برگردانيد و عمال نالايق را كه زمام امور را در دست داشتند از كار بر كنار كرد (37) .و در حقيقت يك نهضت انقلابى بود و گرفتاريهاى بسيارى در بر داشت.
على عليه السلام نخستين روز خلافت در سخنرانى كه براى مردم نمود چنين گفت:«آگاه باشيد !گرفتارى كه شما مردم هنگام بعثت پيغمبر خدا داشتيد امروز دوباره به سوى شما برگشته و دامنگيرتانشده است.بايد درست زير و روى شويد و صاحبان فضيلت كه عقب افتادهاند پيش افتند و آنان كه به ناروا پيشى مىگرفتند،عقب افتند (حق است و باطل و هر كدام اهلى دارد بايد از حق پيروى كرد) اگر باطل بسيار است چيز تازهاى نيست و اگر حق كم است گاهى كم نيز پيش مىافتند و اميد پيشرفت نيز هست.البته كم اتفاق مىافتد كه چيزى كه پشت به انسان كند دوباره برگشته و روى نمايد» (38) .
على عليه السلام به حكومت انقلابى خود ادامه داد و چنانكه لازمه طبيعت هر نهضت انقلابى است،عناصر مخالف كه منافعشان به خطر مىافتد از هر گوشه و كنار سر به مخالفت بر افراشتند و به نام خونخواهى خليفه سوم،جنگهاى داخلى خونينى بر پا كردندـكه تقريبا در تمام مدت خلافت على عليه السلام ادامه داشتـبه نظر شيعه،مسببين اين جنگهاى داخلى جز منافع شخصى منظورى نداشتند و خونخواهى خليفه سوم،دستاويز عوامفريبانهاى بيش نبود و حتى سوء تفاهم نيز در كار نبود (39) .سبب جنگ اول كه«جنگ جمل»ناميده مىشود،غائله اختلاف طبقاتى بود كه از زمان خليفه دوم در تقسيم مختلف بيت المال پيدا شده بود،على عليه السلام پس از آنكه به خلافت شناخته شد،مالى در ميان مردم بالسويه
” درست در حالى كه پيغمبر اكرم رحلت فرمود و هنوز جسد مطهرش دفن نشده بود و اهل بيت و عدهاى از صحابه سرگرم لوازم سوگوارى و تجهيزاتى بودند كه خبر يافتند عدهاى ديگرـكه بعدا اكثريت را بردندـبا كمال عجله و بى آنكه با اهل بيت و خويشاوندان پيغمبر اكرم و هوادارانشان مشورت كنند و حتى كمترين اطلاعى بدهند،از پيش خود در قيافه خيرخواهى،براى مسلمانان خليفه معين نمودهاند و على و يارانش را در برابر كارى انجام يافته قرار دادهاند. على عليه السلام و هواداران او مانند عباس و زبير و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پس از فراغ از دفن پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و اطلاع از جريان امر در مقام انتقاد بر آمده به خلافت انتخابى و كارگردانان آن اعتراض نموده اجتماعاتى نيز كردهاند ولى پاسخ شنيدند كه صلاح مسلمانان در همين بود... “
قسمت فرمود (40) چنانكه سيرت پيغمبر اكرم نيز همانگونه بود و اين روش زبير و طلحه را سخت بر آشفت و بناى تمرد گذاشتند و به نام زيارت كعبه،از مدينه به مكه رفتند و ام المؤمنين عايشه را كه در مكه بود و با على عليه السلام ميانه خوبى نداشت با خود همراه ساخته به نام خونخواهى خليفه سوم!نهضت و جنگ خونين جمل را بر پا كردند (41) .
با اينكه همين طلحه و زبير هنگام محاصره و قتل خليفه سوم در مدينه بودند از وى دفاع نكردند (42) و پس از كشته شدن وى اولين كسى بودند كه از طرف خود و مهاجرين با على بيعت كردند (43) و همچنين ام المؤمنين عايشه خود از كسانى بود كه مردم را به قتل خليفه سوم تحريص مىكرد (44) و براى اولى بار كه قتل خليفه سوم را شنيد به وى دشنام داد و اظهار مسرت نمود.اساسا مسببين اصلى قتل خليفه،صحابه بودند كه از مدينه به اطراف نامهها نوشته مردم را بر خليفه مىشورانيدند .
سبب جنگ دوم كه جنگ صفين ناميده مىشود و يك سال و نيم طول كشيد،طمعى بود كه معاويه در خلافت داشت و به عنوان خونخواهى خليفه سوم اين جنگ را بر پا كرد و بيشتر از صد هزار خون ناحق ريخت و البته معاويه در اين جنگ حمله مىكرد نه دفاع،زيرا خونخواهى هرگز به شكل دفاع صورت نمىگيرد.
عنوان اين جنگ«خونخواهى خليفه سوم»بود با اينكه خود خليفه سوم در آخرين روزهاى زندگى خود براى دفع آشوب از معاويه استمداد نمود وى با لشگرى از شام به سوى مدينه حركت نموده آنقدر عمدا در راه توقف كرد تا خليفه را كشتند آنگاه به شامبرگشته به خونخواهى خليفه قيام كرد (45) .
و همچنين پس از آنكه على عليه السلام شهيد شد و معاويه خلافت را قبضه كرد،ديگر خود خليفه سوم را فراموش كرده،قتله خليفه را تعقيب نكرد!!
پس از جنگ صفين،جنگ نهروان در گرفت،در اين جنگ جمعى از مردم كه در ميانشان صحابى نيز يافت مىشد،در اثر تحريكات معاويه در جنگ صفين به على عليه السلام شوريدند و در بلاد اسلامى به آشوبگرى پرداخته هر جا از طرفداران على عليه السلام مىيافتند مىكشتند،حتى شكم زنان آبستن را پاره كرده جنينها را بيرون آورده سر مىبريدند (46) .
على عليه السلام اين غائله را نيز خوابانيد ولى پس از چندى در مسجد كوفه در سر نماز به دست برخى از اين خوارج شهيد شد.
بهرهاى كه شيعه از خلافت پنجساله على (ع) بر داشت على عليه السلام در خلافت چهار سال و نه ماهه خود اگر چه نتوانست اوضاع درهم ريخته اسلامى را كاملا به حال اولى كه داشتبرگرداند ولى از سه جهت عمده موفقيت حاصل كرد:
1ـبه واسطه سيرت عادله خود،قيافه جذاب سيرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را به مردم،خاصه به نسل جديد نشان داد،وى در برابر شوكت كسرايى و قيصرى معاويه در زى فقرا و مانند يكى از بينواترين مردم زندگى مىكرد.وى هرگز دوستان و خويشاوندان و خاندان خود را بر ديگران مقدم نداشت و توانگرى را به گدايى و نيرومندى را به ناتوانى ترجيح نداد .
2ـبا آن همه گرفتاريهاى طاقت فرسا و سرگرم كننده،ذخاير گرانبهايى از معارف الهيه و علوم حقه اسلامى را ميان مردم به يادگار گذاشت.
مخالفين على عليه السلام مىگويند:وى مرد شجاعت بود نه مرد سياست،زيرا او مىتوانست در آغاز خلافت خود،با عناصر مخالف،موقتا از در آشتى و صفا در آمده آنان را با مداهنه راضى و خشنود نگهدارد و بدين وسيله خلافت خود را تحكيم كند سپس به قلع و قمعشان بپردازد .
ولى اينان اين نكته را ناديده گرفتهاند كه خلافت على يك نهضت انقلابى بود و نهضتهاى انقلابى بايد از مداهنه و صورت سازى دور باشد.مشابه اين وضع در زمان بعثت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيز پيش آمد و كفار و مشركين بارها به آن حضرت پيشنهاد سازش دادند و اينكه آن حضرت به خدايانشان متعرض نشود ايشان نيز كارى با دعوت وى نداشته باشند ولى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نپذيرفت با اينكه مىتوانست در آنروزهاى سخت،مداهنه و سازش كرده موقعيت خود را تحكيم نمايد،سپس به مخالفت دشمنان قد علم كند .اساسادعوت اسلامى هرگز اجازه نمىدهد كه در راه زنده كردن حقى،حق ديگرى كشته شود يا باطلى را با باطل ديگرى رفع نمايند و آيات زيادى در قرآن كريم در اين باره موجود است (47) .
گذشته از اينكه مخالفين على در باره پيروزى و رسيدن به هدف خود از هيچ جرم و جنايت و نقض قوانين صريح اسلام (بدون استثنا) فرو گذارى نمىكردند و هر لكه را به نام اينكه صحابى هستند و مجتهدند،مىشستند ولى على به قوانين اسلام پايبند بود.
از على عليه السلام در فنون متفرقه عقلى و دينى و اجتماعى نزديك به يازده هزار كلمات قصار ضبط شده (48) و معارف اسلام را (49) در سخنرانيهاى خود با بليغترين لهجه و روانترين بيان ايراد نموده (50) وى دستور زبان عربى را وضع كرد و اساس ادبيات عربى را بنياد نهاد.وى اول كسى است در اسلام كه در فلسفه الهى غور كرده (51) به سبك استدلال آزاد و برهان منطقى سخن گفت و مسائلى را كه تا آن روز در ميان فلاسفه جهان،مورد توجه قرار نگرفته بود طرح كرده و در اين باب بحدى عنايت به خرج مىداد كه در بحبوحه (52) جنگها به بحث علمى مىپرداخت.
3ـگروه انبوهى از رجال دينى و دانشمندان اسلامى را تربيت كرد (53) كه در ميان ايشان جمعى از زهاد و اهل معرفت مانند«اويس قرنى و كميل بن زياد و ميثم تمار و رشيد هجرى»وجود دارند كه در ميان عرفاى اسلامى،مصادر عرفان شناخته شدهاند و عدهاى مصادر اوليه علم فقه و كلام و تفسير و قرائت و غير آنها مىباشند.
انتقال خلافت به معاويه و تبديل آن به سلطنت موروثى پس از شهادت امير المؤمنين على عليه السلام به موجب وصيت آن حضرت و بيعت مردم،حضرت حسن بن على عليهما السلام كه پيش شيعه دوازده امامى،امام دوم مىباشد متصدى خلافت شد ولى معاويه آرام ننشسته به سوى عراقـكه مقر خلافت بودـلشكر كشيده با حسن بن على به جنگ پرداخت .
وى با دسيسههاى مختلف و دادن پولهاى گزاف،تدريجا ياران و سرداران حسن بن على را فاسد كرده بالأخره حسن بن على را مجبور نمود كه به عنوان صلح،خلافت را به وى واگذار كند و حسن بن على نيز خلافت را به اين شرط كه پس از در گذشت معاويه،به وىبرگردد و به شيعيان تعرض نشود،به معاويه واگذار نمود (54) .
در سال چهل هجرى،معاويه بر خلافت اسلامى استيلا يافت و بلافاصله به عراق آمده در سخنرانى كه كرد به مردم اخطار نموده و گفت:«من با شما سر نماز و روزه نمىجنگيدم بلكه مىخواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود رسيدم» (55) !!
و نيز گفت:«پيمانى كه با حسن بستم لغو و زير پاى من است!!» (56) معاويه با اين سخن اشاره مىكرد كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و نسبت به مقررات دينى،ضمانتى نخواهد داشت و همه نيروى خود را در زنده نگهداشتن حكومت خود به كار خواهد بست و البته روشن است كه چنين حكومتى سلطنت و پادشاهى است نه خلافت و جانشينى پيغمبر خدا.و از اينجا بود كه بعضى از كسانى كه به حضور وى بار يافتند به عنوان پادشاهى سلامش دادند (57) و خودش نيز در برخى از مجالس خصوصى،از حكومت خود با ملك و پادشاهى تعبير مىكرد (58) اگر چه در ملأ عام خود را خليفه معرفى مىنمود.
و البته پادشاهى كه بر پايه زور استوار باشد وراثت را به دنبال خود دارد و بالأخره نيز به نيت خود جامه عمل پوشانيد و پسر خود يزيد را كه جوانى بىبند و بار بود و كمترين شخصيت دينى نداشت،ولايت عهدى داده به جانشينى خود برگزيد (59) و آن همه حوادث ننگين را به بار آورد.
معاويه با بيان گذشته خود اشاره مىكرد كه نخواهد گذاشت حسن عليه السلام پس از وى به خلافت برسد،يعنى در خصوص خلافت بعد از خود،فكرى ديگر دارد و آن همان بود كه حسن عليه السلام را با سم شهيد كرد (60) و راه را براى فرزند خود يزيد هموار ساخت.معاويه با الغاى پيمان نامبرده مىفهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشت شيعيان اهل بيت در محيط امن و آسايش بسر برند و كما فى السابق به فعاليتهاى دينى خود ادامه دهند و همين معنا را نيز جامه عمل پوشانيد (61) .
وى اعلام نمود كه هر كس در مناقب اهل بيت حديثى نقل كند هيچگونه مصونيتى در جان و مال و عرض خود نخواهد (62) داشت و دستور داد هر كه در مدح و منقبت ساير صحابه و خلفا حديثىبياورد،جايزه كافى بگيرد و در نتيجه اخبار بسيارى در مناقب صحابه جعل شد (63) و دستور داد در همه بلاد اسلامى در منابر به على عليه السلام ناسزا گفته شود (و اين دستور تا زمان عمر بن عبد العزيز خليفه اموى«99ـ011»اجرا مىشد) وى به دستيارى عمال و كارگردانان خود كه جمعى از ايشان صحابى بودند،خواص شيعه على عليه السلام را كشت و سر برخى از آنان را به نيزه زده در شهرها گردانيدند و عموم شيعيان را در هر جا بودند به ناسزا و بيزارى از على تكليف مىكرد و هر كه خود دارى مىكرد به قتل مىرسيد (64) .
سختترين روزگار براى شيعه سختترين زمان براى شيعه در تاريخ تشيع،همان زمان حكومت بيست ساله معاويه بود كه شيعه هيچگونه مصونيتى نداشت و اغلب شيعيان اشخاص شناخته شده و مارك دار بودند و دو تن از پيشوايان شيعه (امام دوم و امام سوم) كه در زمان معاويه بودند،كمترين وسيلهاى براى برگردانيدن اوضاع ناگوار در اختيار نداشتند حتى امام سوم شيعه كه در شش ماه اول سلطنت يزيد،قيام كرد با همه ياران و فرزندان خود شهيد شد،در مدت ده سالى كه در خلافت معاويه مىزيست تمكن اين اقدام را نيز نداشت.
اكثريت تسنن،اين همه كشتارهاى ناحق و بىبند و باريها را كه به دست صحابه و خاصه معاويه و كارگردانان وى انجام يافته است،توجيه مىكنند كه آنان صحابه بودند و به مقتضاى احاديثى كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيده،صحابه مجتهدند و معذور و خداوند از ايشان راضى است و هر جرم و جنايتى كه از ايشان سر بزند معفو است!!!ولى شيعه اين عذر را نمىپذيرد،زيرا:
اولا:معقول نيست يك رهبر اجتماعى مانند پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله و سلم براى احياى حق و عدالت و آزادى بر پا خاسته و جمعى را هم عقيده خود گرداند كه همه هستى خود را در راه اين منظور مقدس گذاشته آن را لباس تحقق بخشند و وقتى كه به منظور خود نايل شد،ياران خود را نسبت به مردم و قوانين مقدسه خود آزادى مطلق بخشد و هر گونه حقكشى و تبهكارى و بى بند و بارى را از ايشان معفو داند،يعنى با دست و ابزارى كه بنايى را بر پا كرده با همان دست و ابزار آن را خراب كند.
و ثانيا:اين روايات كه صحابه را تقديس و اعمال ناروا و غير مشروع آنان را تصحيح مىكند و ايشان را آمرزيده و مصون معرفى مىنمايد از راه خود صحابه به ما رسيده و به روايت ايشان نسبت داده شده است و خود صحابه به شهادت تاريخ قطعى با همديگر معامله مصونيت و معذوريت نمىكردند،صحابه بودند كه دست به كشتار و سب و لعن و رسوا كردن همديگر گشودن و هرگز كمترين اغماض و مسامحهاى در حق همديگر روا نمىداشتند.
بنابر آنچه گذشت،به شهادت عمل خود صحابه،اين روايات صحيح نيستند و اگر صحيح باشند مقصود از آنها معناى ديگرى است غير از مصونيت و تقديس قانونى صحابه.
و اگر فرضا خداى متعال در كلام خود،روزى از صحابه در برابرخدمتى كه در اجراى فرمان او كردهاند اظهار (65) رضايت فرمايد،معناى آن،تقدير از فرمانبردارى گذشته آنان است نه اينكه در آينده مىتوانند هر گونه نافرمانى كه دلشان مىخواهد بكنند.
استقرار سلطنت بنى اميه سال شصت هجرى قمرى معاويه در گذشت و پسرش يزيد طبق بيعتى كه پدرش از مردم براى وى گرفته بود زمان حكومت اسلامى را در دست گرفت.
يزيد به شهادت تاريخ،هيچگونه شخصيت دينى نداشت،جوانى بود حتى در زمان حيات پدر،اعتنايى به اصول و قوانين اسلام نمىكرد و جز عياشى و بى بند و بارى و شهوترانى سرش نمىشد و
” «شيعه»معتقد بود كه شريعت آسمانى اسلام كه مواد آن در كتاب خدا و سنت پيغمبر اكرم روشن شده تا روز قيامت به اعتبار خود باقى و هرگز قابل تغيير نيست و حكومت اسلامى با هيچ عذرى نمىتواند از اجراى كامل آن سرپيچى نمايد،تنها وظيفه حكومت اسلامى اين است كه با شورا در شعاع شريعت به سبب مصلحت وقت، تصميماتى بگيرد ولى در اين جريان،به علت بيعتسياست آميز شيعه و همچنين از جريان حديث دوات و قرطاس كه در آخرين روزهاى بيمارى پيغمبر اكرم اتفاق افتاد،پيدا بود كه گردانندگان و طرفداران خلافت انتخابى معتقدند كه كتاب خدا مانند يك قانون اساسى محفوظ بماند ولى سنت و بيانات پيغمبر اكرم را در اعتبار خود ثابت نمىدانند بلكه معتقدند كه حكومت اسلامى مىتواند به سبب اقتضاى مصلحت،از اجراى آنها صرفنظر نمايد.... “
در سه سال حكومت خود،فجايعى راه انداخت كه در تاريخ ظهور اسلام با آن همه فتنهها كه گذشته بود،سابقه نداشت.
سال اول،حضرت حسين بن على عليه السلام را كه سبط پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بود با فرزندان و خويشان و يارانش با فجيعترين وضعى كشت و زنان و كودكان و اهل بيت پيغمبر را به همراه سرهاى بريده شهدا در شهرها گردانيد (66) و در سال دوم،«مدينه»را قتل عام كرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز به لشكريان خود مباح ساخت (67) و سال سوم،«كعبه مقدسه»را خراب كرده و آتشزد!! (68) و پس از يزيد،آل مروان از بنى اميه زمام حكومت اسلامى راـبه تفصيلى كه در تواريخ ضبط شدهـدر دست گرفتند حكومت اين دسته يازده نفرى كه نزديك به هفتاد سال ادامه داشت،روزگار تيره و شومى براى اسلام و مسلمين به وجود آورد كه در جامعه اسلامى جز يك امپراطورى عربى استبدادى كه نام خلافت اسلامى بر آن گذاشته شده بود،حكومت نمىكرد و در دوره حكومت اينان كار به جايى كشيد كه خليفه وقت (وليد بن يزيد) كه جانشين پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و يگانه حامى دين شمرده مىشد،بى محابا تصميم گرفت بالاى خانه كعبه غرفهاى بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا به خوش گذرانى بپردازد (69) !!
خليفه وقت[وليد بن يزيد]قرآن كريم را آماج تير قرار داد و در شعرى كه خطاب به قرآن انشاء كرد گفت:روز قيامت كه پيش خداى خود حضور مىيابى بگوى خليفه مرا پاره كرد!! (70) البته شيعه كه اساسا اختلاف نظر اساسىشان با اكثريت تسنن در سر دو مسئله خلافت اسلامى و مرجعيت دينى بود،در اين دوره تاريك،روزگارى تلخ و دشوارى مىگذرانيدند ولى شيوه بيدادگرى و بى بند و بارى حكومتهاى وقت و قيافه مظلوميت و تقوا و طهارت پيشوايات اهل بيت آنان را روز به روز در عقايدشان استوارتر مىساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضرت حسين پيشواىسوم شيعه در توسعه يافتن تشيع و بويژه در مناطق دور از مركز خلافت،مانند عراق و يمن و ايران كمك بسزايى كرد.
گواه اين سخن اين است كه در زمان امامت پيشواى پنجم شيعه كه هنوز قرن اول هجرى تمام نشده و چهل سال از شهادت امام سوم گذشته بود،به مناسبت اختلال و ضعفى كه در حكومت اموى پيدا شده بود،شيعه از اطراف كشور اسلامى مانند سيل به دور پيشواى پنجم ريخته به اخذ حديث و تعلم معارف دينى پرداختند (71) .هنوز قرن اول هجرى تمام نشده بود كه چند نفر از امراى دولت شهر قم را در ايران بنياد نهاده و شيعه نشين كردند (72) ولى در عين حال شيعه به حسب دستور پيشوايان خود،در حال تقيه و بدون تظاهر به مذهب زندگى مىكردند.
بارها در اثر كثرت فشار و سادات علوى بر ضد بيدادگريهاى حكومت قيام كردند ولى شكست خوردند و بالأخره جان خود را در اين راه گذاشتند و حكومت بىپرواى وقت در پايمال كردنشان فروگذارى نكرد.جسد زيد را كه پيشواى شيعه زيديه بود از قبر بيرون آورده به دار آويختند و سه سال بر سر دار بود،پس از آن پايين آورده و آتش زدند و خاكسترش را به باد دادند!! (73) به نحوى كه اكثر شيعه معتقدند امام چهارم و پنجم نيز به دست بنى اميه با سم در گذشتند (74) و درگذشت امام دوم و سوم نيز به دست آنان بود.فجايع اعمال امويان به حدى فاحش و بىپرده بود كه اكثريت اهل تسنن با اينكه خلفا را عموما مفترض الطاعه مىدانستند ناگزير شده خلفا را به دون دسته تقسيم كردند.خلفاى راشدين كه چهار خليفه اول پس از رحلت پيغمبر اكرم مىباشند (ابو بكر و عمر و عثمان و على) و خلفاى غير راشدين كه از معاويه شروع مىشود.
امويين در دوران حكومت خود در اثر بيدادگرى و بى بند و بارى به اندازهاى نفرت عمومى را جلب كرده بودند كه پس از شكست قطعى و كشته شدن آخرين خليفه اموى،دو پسر وى با جمعى از خانواده خلافت از دار الخلافه گريختند و به هر جا روى آوردند پناهشان ندادند،بالأخره پس از سرگردانيهاى بسيار كه در بيابانهاى نوبه و حبشه و بجاوه كشيدند و بسيارى از ايشان از گرسنگى و تشنگى تلف شدند،به جنوب يمن در آمدند و به دريوزگى خرج راهى از مردم تحصيل كرده و درزى حمالان عازم مكه شدند و آنجا در ميان مردم ناپديد گرديدند (75) .
شيعه در قرن دوم هجرى در اواخر ثلث اول قرن دوم هجرى،به دنبال انقلابات و جنگهاى خونينى كه در اثر بيدادگرى و بد رفتاريهاى بنى اميه در همه جاى كشورهاى اسلامى ادامه داشت،دعوتى نيز به نام اهل بيت پيغمبر اكرم در ناحيه خراسان ايران پيدا شده،متصدى دعوت«ابو مسلم مروزى»سردارى ايرانى بود كه به ضرر خلافت اموى قيام كردو شروع به پيشرفت نمود تا دولت اموى را بر انداخت (76) .اين نهضت و انقلاب اگر چه از تبليغات عميق شيعه سرچشمه مىگرفت و كم و بيش عنوان خونخواهى شهداى اهل بيت را داشت و حتى از مردم براى يك مرد پسنديده از اهل بيت (سربسته) بيعت مىگرفتند با اينهمه به دستور مستقيم يا اشاره پيشوايان شيعه نبود،به گواهى اينكه وقتى كه«ابو مسلم»بيعت خلافت را به امام ششم شيعه اماميه در مدينه عرضه داشت،وى جدا رد كرد و فرمود:«تو از مردان من نيستى و زمان نيز زمان من نيست» (77) .
بالأخره بنى عباس به نام اهل بيت خلافت را ربودند (78) و در آغاز كار روزى چند به مردم و علويين روى خوش نشان دادند حتى به نام انتقام شهداى علويين،بنى اميه را قتل عام كردند و قبور خلفاى بنى اميه را شكافته هر چه يافتند آتش زدند (79) ولى ديرى نگذشت كه شيوه ظالمانه بنى اميه را پيش گرفتند و در بيدادگرى و بى بند و بارى هيچگونه فروگذارى نكردند.
«ابو حنيفه»رئيس يكى از چهار مذهب اهل تسنن به زندان منصور رفت (80) و شكنجهها ديد و«ابن حنبل»رئيس يكى از چهار مذهب،تازيانه خورد (81) و امام ششم شيعه اماميه پس از آزار و شكنجه بسيار،با سم درگذشت (82) و علويين را دسته دسته گردن مىزدند يا زنده زنده دفن مىكردند يا لاى ديوار يا زير ابنيه دولتى مىگذاشتند.
«هارون»خليفه عباسى كه در زمان وى امپراطورى اسلامى به اوج قدرت و وسعت خود رسيده بود و گاهى خليفه به خورشيد نگاه مىكرد و آن را مخاطب ساخته مىگفت به هر كجا مىخواهى بتاب كه به جايى كه از ملك من بيرون است نخواهى تابيد!از طرفى لشكريان وى در خاور و باختر جهان پيش مىرفتند ولى از طرفى در جسر بغداد كه در چند قدمى قصر خليفه بود،بىاطلاع و بى اجازه خليفه،مأمور گذاشته از عابرين حق عبور مىگرفتند،حتى روزى خود خليفه كه مىخواست از جسر عبور كند،جلويش را گرفته حق العبور مطالبه كردند! (83) يك مغنى با خواندن دو بيت شهوت انگيز،«امين»خليفه عباسى را سر شهوت آورد،امين سه ميليون درهم نقره به وى بخشيد،مغنى از شادى خود را به قدم خليفه انداخته گفت:يا امير المؤمنين !اين همه پول را به من مىبخشى؟خليفه در پاسخ گفت اهميتى ندارد ما اين پول را از يك ناحيه ناشناخته كشور مىگيريم!! (84) ثروت سرسام آورى كه همه ساله از اقطار كشورهاى اسلامى به عنوان بيت المال مسلمين به دار الخلافه سرازير مىشد،به مصرف هوسرانى و حقكشى خليفه وقت مىرسيد،شماره كنيزان پريوش ودختران و پسران زيبا در دربار خلفاى عباسى به هزاران مىرسيد!!
وضع شيعه از انقراض دولت اموى و روى كار آمدن بنى عباس،كوچكترين تغييرى پيدا نكرد جز اينكه دشمنان بيدادگرى وى تغيير اسم دادند.
شيعه در قرن سوم هجرى با شروع قرن سوم،شيعه نفس تازهاى كشيد و سبب آن اولا:اين بود كه كتب فلسفى و علمى بسيارى از زبان يونانى و سريانى و غير آنها به زبان عربى ترجمه شد و مردم به تعليم علوم عقلى و استدلالى هجوم آوردند.علاوه بر آن«مأمون»خليفه عباسى (195ـ218) معتزلى مذهب به استدلال عقلى در مذهب علاقهمند بود و در نتيجه به تكلم استدلالى در اديان و مذاهب رواج تام و آزادى كامل داده بود و علما و متكلمين شيعه از اين آزادى استفاده كرده در فعاليت علمى و در تبليغ مذهب اهل بيت فروگذارى نمىكردند (85) .
و ثانيا:مأمون عباسى به اقتضاى سياست خود به امام هشتم شيعه اماميه ولايت عهد داده بود و در اثر آن علويين و دوستان اهل بيت تا اندازهاى از تعرض اولياى دولت مصون بوده و كم و بيش از آزادى بهرهمند بودند ولى باز ديرى نگذشت كه دم برنده شمشير به سوى شيعه برگشت و شيوه فراموش شده گذشتگان به سراغشان آمد،خاصه در زمان متوكل عباسى (232ـ247 هجرى) كه مخصوصا با على و شيعيان وى دشمنى خاصى داشت و هم به امروى بود كه مزار امام سوم شيعه اماميه را در كربلا با خاك يكسان كردند (86) .
شيعه در قرن چهارم هجرى در قرن چهارم هجرى عواملى به وجود آمد كه براى وسعت يافتن تشيع و نيرومند شدن شيعه كمك به سزايى مىكرد كه از آن جمله سستى اركان خلافت بنى عباسى و ظهور پادشاهان«آل بويه»بود .
پادشاهان«آل بويه»كه شيعه بودند،كمال نفوذ را در مركز خلافت كه بغداد بود و همچنين در خود خليفه داشتند (87) و اين قدرت قابل توجه به شيعه اجازه مىداد كه در برابر مدعيان مذهبى خود كه پيوسته به اتكاى قدرت،خلافت آنان را خرد مىكردند،قد علم كرده آزادانه به تبليغ مذهب بپردازند .
چنانكه مورخين گفتهاند در اين قرن،همه جزيرة العرب يا قسمت معظم آن به استثناى شهرهاى بزرگ،شيعه بودند و با اين وصف برخى از شهرها نيز مانند هجر و عمان و صعده در عين حال شيعه بودند.در شهر بصره كه پيوسته مركز تسنن بود و با شهر كوفه كه مركز تشيع شمرده مىشد رقابت مذهبى داشت،عدهاى قابل توجه شيعه بودند و همچنين در طرابلس و نابلس و طبريه و حلب و هرات،شيعه بسيار بود و اهواز و سواحل خليج فارس از ايران نيز مذهبشيعه رواج داشت (88) .
در آغاز اين قرن بود كه«ناصر اطروش»پس از سالها تبليغ كه در شمال ايران به عمل آورد به ناحيه طبرستان استيلا يافت و سلطنت تأسيس كرد كه تا چند پشت ادامه داشت و پيش از«اطروش»نيز حسن بن زيد علوى سالها در طبرستان سلطنت كرده بود (89) .
در اين قرن،فاطميين كه اسماعيلى بودند به مصر دست يافتند و سلطنت دامنهدارى (296ـ527) تشكيل دادند (90) .
بسيار اتفاق مىافتاد كه در شهرهاى بزرگ مانند بغداد و بصره و نيشابور كشمكش و زد و خورد و مهاجمههايى ميان شيعه و سنى در مىگرفت و در برخى از آنها شيعه غلبه مىكرد و از پيش مىبرد.
شيعه در قرن نهم هجرى از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم،شيعه به همان افزايش كه در قرن چهارم داشت ادامه مىداد و پادشاهانى نيز كه مذهب شيعه داشتند به وجود آمده از تشيع ترويج مىنمودند.
در اواخر قرن پنجم هجرى،دعوت اسماعيليه در قلاع الموت ريشه انداخت و اسماعيليه نزديك به يك قرن و نيم در وسط ايران در حال استقلال كامل مىزيستند (91) و سادات مرعشى در مازندران،سالهاى متمادى سلطنت كردند (92) .
«شاه خدابنده»از پادشاهان مغول،مذهب شيعه را اختيار كرد و اعقاب او از پادشاهان مغول،ساليان دراز در ايران سلطنت كردند و از تشيع ترويج مىكردند و همچنين سلاطين«آق قويونلو و قره قويونلو»كه در تبريز حكومت مىكردند (93) و دامنه حكمرانىشان تا فارس و كرمان كشيده مىشد و همچنين حكومت فاطميين نيز ساليان دراز در مصر بر پا بود.
البته قدرت مذهبى جماعت با پادشاهان وقت تفاوت مىكرد چنانكه پس از بر چيده شدن بساط فاطميين و روى كار آمدن سلاطين«آل ايوب»،صفحه برگشت و شيعه مصر و شامات،آزادى مذهبى را بكلى از دست دادند و جمع كثيرى از تشيع از دم شمشير گذشتند (94) .
و از آن جمله«شهيد اول محمد بن محمد مكى»،يكى از نوابغ فقه شيعه،سال 786 هجرى در دمشق به جرم تشيع كشته شد (95) !!
و همچنين شيخ
” خمس را از اهل بيت و خويشان پيغمبر اكرم بريدند و نوشتن احاديث پيغمبر اكرم به كلى قدغن شد و اگر در جاى حديث مكتوب كشف يا از كسى گرفته مىشد آن را ضبط كردهمىسوزانيدند و اين قدغن در تمام زمان خلفاى راشدين تا زمان خلافت عمر بن عبد العزيز خليفه اموى (99ـ102) استمرار داشت... “
اشراق«شهاب الدين سهروردى»در حلب به جرم فلسفه به قتل رسيد (96) !!
روى هم رفته در اين پنج قرن،شيعه از جهت جمعيت در افزايش و از جهت قدرت و آزادى مذهبى،تابع موافقت و مخالفت سلاطين وقت بودهاند و هرگز در اين مدت،مذهب تشيع در يكى از كشورهاى اسلامى،مذهب رسمى اعلام نشده بود.
شيعه در قرن دهم تا يازدهم هجرى سال 906 هجرى،جوان سيزده سالهاى از خانواده شيخ صفى اردبيلى (متوفاى 735 هجرى) كه از مشايخ طريقت در شيعه بود با سيصد نفر درويش از مريدان پدرانش به منظور ايجاد يك كشور مستقل و مقتدر شيعه از اردبيل قيام كرده شروع به كشور گشايى و بر انداختن آيين ملوك الطوايفى ايران نمود و س از جنگهاى خونين كه با پادشاهان محلى و مخصوصا با پادشاهان آل عثمان كه زمان امپراطورى عثمانى را در دست داشتند،موفق شد كه ايران قطعه قطعه را به شكل يك كشور درآورده و مذهب شيعه را در قلمرو حكومت خود رسميت دهد (97) .پس از درگذشت شاه اسماعيل صفوى،پادشاهان ديگرى از سلسله صفوى تا اواسط قرن دوازدهم هجرى سلطنت كردند و يكى پس از ديگرى رسميت مذهب شيعه اماميه را تأييد و تثبيت نمودند،حتى در زمانى كه در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس كبير) توانستند وسعت ارضى كشور و آمار جمعيت را به بيش از دو برابر ايران كنونى (سال 1384 هجرى قمرى) برسانند (98) گروه شيعه در اين دو قرن و نيم تقريبا در ساير نقاط كشورهاى اسلامى به همان حال سابق با افزايش طبيعى خود باقى بوده است.
شيعه در قرن دوازده تا چهاردهم هجرى در سه قرن اخير،پيشرفت مذهبى شيعه به همان شكل طبيعىسابقش بوده است و فعلا كه اواخر قرن چهاردهم هجرى است تشيع در ايران مذهب رسمى عمومى شناخته مىشود و همچنين در يمن و در عراق اكثريت جمعيت را شيعه تشكيل مىدهد و در همه ممالك مسلمان نشين جهان،كم و بيش شيعه وجود دارد و روى هم رفته در كشورهاى مختلف جهان،نزديك به صد ميليون شيعه زندگى مىكند.
پىنوشتها:
1ـاولين اسمى كه در زمان رسول خدا پيدا شد،«شيعه»بود كه سلمان و ابوذر و مقداد و عمار با اين اسم مشهور شدند (حاضر العالم الاسلامى،ج 1،ص 188)
2ـ و انذر عشيرتك الاقربين (سوره شعرا،آيه 214)
3ـدر ذيل اين حديث،على (ع) مىفرمايد:«من كه از همه كوچكتر بودم عرض كردم:من وزير تو مىشوم،پيغمبر دستش را به گردن من گذاشته فرمود:اين شخص برادر و وصى و جانشين من مىباشد بايد از او اطاعت نماييد،مردم مىخنديدند و به ابى طالب مىگفتند:تو را امر كرد ك?/p>