بحث:انقلاب ۱۹۱۷ روسیه
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
[ویرایش] بررسی انقلاب روسیه
روسیه در آستانه قرن بیستم کشوری پهناور و نظامی گرا بود که یک پادشاه دارای قدرت مطلق به نام تزار بر آن فرمان می راند. ساختار طبقاتی روسیه شامل یک طبقه اشرافی زمیندار و ثروتمند و یک طبقه دهقان تهیدست وابسته به زمین بود. کارگران دستمزد بسیار پایینی داشتند. عمدتن سواد نداشتند و در فضا های بسیار شلوغ و متراکم کار می کردند. روسیه در وضعی اسفبار بود. در مقایسه با قدرت های عمده ی اروپایی از نظر اقتصادی بسیار عقب مانده بود. برآورد عمومی حاکی از پنجاه سال عقب ماندگی بود. در نتیجه روسیه حتا از تغذیه ی مردم خود نیز عاجز بود (به ویژه در زمان جنگ جهانی اول). دولت تزاری، برای تامين هزينه جنگی خود، دست به انتشار اسکناس زيادی زده بود! در ژانويه ۱۹۱۴ معادل ۷/۱ ميليارد، در ژانويه ۱۹۱۵ در حدود سه ميليارد، در مارس ۱۹۱۷ (که رژیم سقوط کرد) ۱۰ ميليارد روبل، و هنگام انقلاب اکتبر ۱۹ ميليارد روبل اسکناس بی پشتوانه، منتشر شده و در دسترس مردم قرار گرفته بود. درنتيجه قيمت ها افزايش يافته و قدرت خريد روبل کاغذی، بی اندازه تضعيف شده بود. به نوشته تروتسکی، قيمت يک جفت کفش معادل سه ماه دستمزد يک کارگر عادی بود. اکثر دهقان ها هر چقدر هم سخت تلاش می کردند از فقر خود بکاهند (با کار توانفرسا روی زمین، شغل موقت در شهرهای اطراف و...) در بهبود شرایط خود موفقیت چندانی به دست نمی آوردند. اعتصاب های کارگری، تظاهرات دانشجویی و ناآرامی های دهقانی گسترش یافت. هنگامی که در سال ۱۹۰۵ کارگران در یک راهپیمایی اعتراضی مسالمت آمیز به سوی کاخ زمستانی تزار شرکت کردند، پلیس به روی جمعیت آتش گشود و بیش از ۱۳۰ نفر را به قتل رساند. این قتل عام (که به یکشنبه خونین مشهور شد) به نقطه عطفی برای فراخوانی به انقلاب تبدیل شد. تا سال ۱۹۱۷ شرایط اقتصادی بهبود نیافته بود. شرکت روسیه در جنگ جهانی اول، این کشور را از توان انداخته بود. کشور از تلفات انسانی بسیار بالا، کمیابی مواد غذایی و سوخت، تورم سر به فلک کشیده، آسیب دیده بود. کارگران و دهقانان که از جیره های جدید نان در ماه مارس به خشم آمده بودند، باز هم در اعتراض به پا خاستند. این بار اعتصاب و تظاهرات توده ای به سرعت گسترش یافت. این وضعیت فرصتی را در اختیار جنبش کوچک اما بسیار فعال مارکسیستی گذاشت که نتیجه ی آن وقوع انقلابی در فوریه ی ۱۹۱۷ و بر روی کار آمدن یک دولت موقت سوسیال دمکرات بود. کشورهای غربی دولت جدید و پشتیبانی اش را از آزادی سیاسی ستودند. اما دولت موقت از توجه به نارضایتی در میان دهقانان و کارگران سر باز زد و با درخواست عمومی برای شروع مذاکرات صلح، به حضور و شرکت روسیه در جنگ ادامه داد. دولت در مهار تورم موفق نبود و در جهت بازتوزیع زمین در میان دهقانان گامی برنداشت. اقتصاد روسیه به حرکت نزولی شتابانش ادامه می داد. خلاصه اینکه دولت موقت (مانند رژیم تزاری پیش از خود) نتوانست شرایط فاجعه بار کشور را درک کند. کاملن مشخص هست که بد گویی های بوریس پاسترناک در رمان دکتر ژیواگو (که جایزه نوبل سال ۱۹۸۵ به آن اثر تعلق گرفت) اراجیف بی اساس و موهومی بوده که وی حتا در یخ گشیی های خروشچف، نتوانست برای دریافت جایزه از شوروی خارج شود.
لنين با همه تلاشی که برای بازگشت سريع به روسيه به عمل می آورد، تا چند هفته پس از انقلاب، همچنان در زوريخ بود و نمی توانست خود را به پتروگراد برساند؛ چرا که انگليس و فرانسه از دادن ويزای مسافرت و اجازه عبور به لنين، از سرزمين های تحت تصرف خويش، خودداری می کردند. نزديکترين راه بازگشت به روسيه از سرزمين های متصرفی آلمان بود. ويلهلم دوم، امپراتور آلمان، بهترين فرصت را برای اعزام اين گروه مخالف جنگ و طرفدار متارکه، که بيش از يک سپاه منظم به دردش می خوردند، به دست آورده بود. و با امید به اینکه انقلابی ها، روسیه را از جنگ بیرون می کشند، لنین را از طریق خاک آلمان، با یک قطار مهر و موم شده (تا نتواند در خاک آلمان پیاده شود و کارگران آنجا را علیه حکومت بشوراند) رهسپار پتروگراد کردند، که بعدها به لنینگراد تغییر نام یافت (اکنون: سن پترزبورگ). فردی به نام ژنرال هوفمان (Hoffmann) به عنوان رییس ستاد ارتش آلمان در جبهه شرقی، بعدها در اینباره نوشت: "هدف ما از دادن اجازه عبور به این عده، از مناطق متصرفی خود، تشدید اختلافات داخلی در روسیه و تضعیف روحیه روسها در جبهه بود. ما اطمینان داشتیم که آنها به محض مراجعت به روسیه، به مخالفت با ادامه جنگ، بر خواهند خواست" افرادی نیز مانند آلکساندر سولژنيتسين (A. Soljenitsyne) که یک نویسنده تبعیدی روس است، اعتقاد دارند که آلمانی ها پول کلانی برای تشديد حرکت های انقلابی در روسيه در اختيار لنين گذاشته بودند. تاريخ نويسان بلشويک نوشته اند شرايط آلمانی ها برای مسافرت آنها خيلی سهل و ساده بوده و به مهاجرين روسی، بدون توجه به روش آنها درباره مسئله جنگ، اجازه عبور از مناطق متصرفی آلمان داده شده بود. لنین چند ماه پس از ورود به روسیه و با همکاری تروتسکی و دیگران موفق به سرنگونی دولت موقت و کسب قدرت برای بلشویک ها در اکتبر همان سال شد. شعار انقلابی دهقانان (بیان کننده مصیبت آنها) خواسته ای منطقی بود:
« نـان، زمـیـــن و صـلـــح »
«نـان، زمـیـــن»: روسیه هنوز یک اقتصاد فئودالی داشت که در آن زمین در کنترل اشرافیت محلی بود. دهقانان به دنبال آن بودند که حلقوم خود را از چنگال اشرافیت زمیندار رها سازند. «صـلـــح»: جوانان روسیه بدون آنکه درک چندانی از جنگ جهانی داشته باشند، به آن کشانده شده بودند که با پیشروی آلمان ها قتل عام می شدند. در اکتبر ۱۹۱۷ بلشویک ها (به رهبری ولادیمیر لنین) انقلاب دوم روسیه را آغاز کردند. لنین و پیروانش باالهام از نوشته های فیلسوف آلمانی کارل مارکس، طرفدار تشکیل نظام سوسیالیستی-کمونیستی بودند که مروج برابری و حذف طبقات اجتماعی بود. برای دهقان ها و کارگران فقرزده روسیه، که برای حداقل معیشت خود رنج و مرارت می کشیدند، کمونیسم نمیانگر امید بزرگ به تغییر بود. ایالات متحده نسبت به سیاست های دولت جدید روسیه بیمناک بود. همین که بلشویسم (کمونیسم روسی) در روسیه قدرت گرفت، ایالات متحده و دیگر کشور های غربی (که از شکست دموکراسی در روسیه آزرده شده بودند) روسیه را صحنه دیگری دیدند که در آن، دموکراسی در خطر قرار گرفته بود. از شعارهای لنین که سوسیالیسم به سرتاسر جهان گسترش خواهد یافت احساس خطر می کردند.
کمونيستها خواهان صلح فوری و بدون الحاق خاک و بدون پرداخت غرامت بودند، ارتش آلمان مشغول پیشروی بهسوی پتروگراد بود، لنين نظر خود را مبنی بر «برقراری صلح به هر قیمتی» اعلام کرد. تقاضای دهقان ها برای زمین، نان و صلح، به کمک امضای قرار داد صلح لیتووسک (Brest Litovsk) با آلمان ها (کاملن تسلیم طلبانه و اجتناب ناپذير) و تقسیم دوباره مالکیت های اراضی تحقق یافت. بهموجب اين قرار داد که در سوم مارس ۱۹۱۸ به امضا رسيد، روسيه از لهستان، کشورهای بالتيک، اوکراين و ناحيه باطوم، صرفنظر میکرد. که در پیآمد آن و به گونه ای اجتناب ناپذیر، جنگی داخلی با ماهیتی بسیار خشونت آمیز درگرفت، که سرانجام بلشویکها در آن به پیروزی رسیدند. استقلال طلبان و ضد انقلابیون ارتشی معروف به ارتش سفید را تشکیل دادند، متفقين با اينکه هنوز بهشدت گرفتار جنگ در جبهه غربی بودند، واحدهایی را برای متوقف ساختن ارتش سرخ به روسیه فرستادند. ایالات متحده نیز به دستور پرزیدنت ویلسون (Wilson) به این حرکت پیوست و پـانـزده هـزار سرباز آمریکایی را به سیبری روسیه فرستاد تا در محاصره اقتصادی شرکت کند و به تامین اسلحه برای نیروهای ضد بلشویک بپردازند. دولت بريتانيا، ويليام سامرست موام (W.S. Maugham) را در ماموريتی مخفی، با بودجه ای نا محدود، به پتروگراد فرستاد، دستور اين بود: "روسيه را در حالت جنگ نگهدارد و با كمك نيروهای دولتی، بلشويكها را از رسيدن به قدرت باز دارد". انگليسیها به نفت قفقاز چشم طمع دوخته بودند، ژاپنیها می خواستند سر پلی در خاور دور در خاک آسيا بيابند، فرانسویها به اوکراين و گندم آن طمع داشتند و امريکايیها خواهان دست اندازی به اقتصاد سراسر روسيه بودند. اين کشور ها، همچنين با حمله به دره دون و سیبری، اسيران جنگی چک و اسلواک را نجات داده و عليه بلشويکها تجهيز کردند. اما همانطور که قبلتر نیز نوشتم با وجود این مداخلات، ارتش سرخ پیروز شد. ولی اين پيروزی، لطمات و صدمات شديدی به روسيه وارد آورد. محاصره متفقين راه ورود هر نوع آذوقه از خارج را بسته بود. توليدات کشاورزی يکباره کاهش يافت و محصولات صنعتی به يکهفتم ميزان قبل از جنگ رسيد. مواد سوختی ناياب شد و قطار ها از کار افتادند. قحطی هفت ميليون نفر را از بين برد. با اين همه، لنين استقامت نشان داد و دربرابر همه چيز و همه کس مقاومت کرد، در سرتاسر امپراتوری سابق تزاری، کمونیسم را برقرار کرد و در سال ۱۹۲۲ اتحادیه ای از جمهوری ها را با نام "اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی" اعلام کرد که به طور خلاصه به آن "اتحاد شوروی" گفته می شد و شامل قلمرو وسیعی در روسیه، اوکراین، بلاروس و قفقاز بود و در سال ۱۹۴۰ مناطقی از فنلاند، رومانی و کشور های حوزه بالتیک (استونی، لیتوانی و لیتونی) به آن افزوده شد.
روسیه پیش از انقلاب، همچنان که گفتیم، اقتصاد فئودالی داشت که به تازگی (اگر چه دیرتر از موعد) در آستانه دگرگونی به سرمایه داری قرار گرفته بود. بنابراین مردم آن ستم دوگانه ی قوانین ارضی فئودالی و آغاز مناسبات کاری سرمایه داری را بر گرده می کشیدند. دسته ای از مارکسیست ها بر این عقیده هستند که انقلابیون قدرت سیاسی را با استفاده از فرصت به چنگ آوردند. اين گروه، انقلاب روسیه را، نمونه ای عینی از اینکه "چگونه یک انقلاب مارکسیستی نکنیم" می دانند؛ و به اعتقادشان از دیدگاه تئوری مارکسیستی محض، این تحولات، تناسبی با تئوری ماتریالیسم تاریخی ندارد. (که تروتسکی این امر را کاملن مطابق قانون تاریخی می دانست) دليل اين عقيده شان اين است که، طبق تئوری مارکس، اولین کشوری که باید دستخوش انقلاب کمونیستی می شد، انگلستان یا برخی از دیگر اقتصادهای صنعتی بسیار پیشرفته بود. البته مارکس می گفت انقلاب ممکن است در کشور کمتر پیشرفته آلمان نیز وقوع یابد. اما روسیه را در هر حال عقب افتاده تر از آن می دانند که پیشگام شود. به اعتقاد این رفقا، آنگاه که کمونیسم در نقاط دیگر پا گرفت، کمونیسم روسی می توانست دنباله روی وفادار آن باشد.
پیش بینی مارکس این بود که انقلاب کمونیستی در پیشرفته ترین نظام های سرمایه داری روی می دهد. این نظام ها نیروهای تولیدی (یعنی تکنولوژی) را تا بالاترین سطحی که سرمایه داری توان آن را داشت، رشد می دادند و آنگاه به دلیل بحرانه ای داخلی خود، راه به کمونیسم می بردند. کسی ادعا نمی کند که روسیه توان تولیدی بالایی داشته! همانطور که پیشتر نیز نوشتم، روسیه تازه گام به مرحله ی سرمایه داری گذاشته بود و از نظر اقتصادی در مقایسه با قدرت های عمده ی اروپایی پنجاه سال عقب مانده بود. اما آيا سوسياليست های کشورهای «عقب مانده» بايد به بهانه عقب ماندهگی، از فعاليت سياسی دست بشويند؟! مسلمن ُرزا لوکزامبورگ با اين نظر مخالف بوده. به نظر لوکزامبورگ، «عمل سیاسی» هر گونه نارسايی و نارسيدگی در شرايط عينی انقلاب را جبران می کند. البته لوکزامبورگ عقيده داشت که شيوه عمل و نظريه لنينيستی در مورد حزب، نمی تواند به تحقق سوسياليسم بينجامد. چرا که «مبتنی بر خود آگاهی طبقاتی، خود جوش، مستقیم و بلافاصله توده ها نیست.» به نظر او، برداشت لنينيستی تنها به «دیسیپلین» و «وظیفه شناسی» می انجامد. گرچه خود لوکزامبورگ به نارسايی فکری و بی حرکتی طبقه پرولتاريا اذعان داشت و از دشواری برقرار ساختن سوسياليسم با توجه به روحيه طبقه کارگر آگاه بود، اما با اين حال، تنها توده را وسيله اصلی تحقق انقلاب سوسياليستی می دانست. به نظر او پرولتاريا، تنها می توانست در قالب توده واجد «روح جمعی» ظاهر شود. تروتسکی حزب انقلابی را در تحلیل نهایی، مامایی می نامد که تنها می تواند ادعا کند که مجبور به انجام عمل سزارین است. لوکزامبورگ می گفت «حزب نمی تواند به صورتی قضا و قدری، دست روی دست بگذارد و منتظر ظهور وضع انقلابی باشد.» در درون حزب سوسیال دموکرات آلمان نیز از ضرورت اعتصاب توده ای و عمل توده ای بهجای شیوه های نفوذ پارلمانی حمایت می کرد. شايد توده ها در انديشه لوکزامبورگ صرفن سمبلی ايدئولوژيک و رمانتيک بوده باشد، اما به هر حال، برای پيروزی انقلاب، بايد به مردم - نه گروه برگزيده انقلابيون - اتکا کرد.
در داخل جنبش انقلابی روسیه، بحث شدیدی بالاگرفت: گروهی موسوم به منشویک ها (کائوتسکیست ها) استدلال می کردند که شرایط در روسیه آماده ی یک انقلاب مارکسیستی نیست و روسیه قادر به حرکت در راستای انقلاب سوسیالیستی نیست. به باور آنها هر گونه تلاشی در این راستا منجر به بروز فاجعه خواهد شد. این دیدگاه حزب سوسیالیست بریتانیا نیز بود که به خود می بالد که در همان ۲۴ ساعت نخست، انقلاب روسیه را به عنوان انقلابی «غیر مارکسیستی» محکوم کرد. روسيه در مقایسه با قدرت های عمده ی اروپایی کشوری عقب مانده بود، اما بخشی از اقتصاد جهانی بود. یعنی گام به مرحله ی سرمایه داری گذاشته بود و عضوی از سيستم جهانی سرمايه داری بود. در يک مثال ساده تر می توان گفت: زنجير دنیای سرمايه داری، حلقه های (کشور) مستحکم زيادی دارد و حلقه های ضعيف نيز دازد. لنين نيز برای رساندن مفهوم انقلاب روسيه همين مثال را می زند: " زنجیر در ضعیف ترین حلقه اش شکست. " و تروتسکی اینگونه ادامه می دهد که مردم روسيه مجبور شدند برای بريدن از جنگ (نتیجه ی تضاد های امپریالیسم جهانی) طبقه حاکمه را سرنگون کنند. به اين طريق، زنجير جنگ، در ضعيف ترين حلقه اش شکست. طبق گفته کلوزویتز، جنگ، ادامه سیاست است با وسایل دیگر. نظر تروتسکی اين است که گرایشات عمده سیستم امپریالیستی «دوران صلح»، در جنگ اول جهانی، تنها خود را خشن تر منعکس ساختند. هر چه نيروهای کلی توليد بيشتر رشد نمود، رقابت در بازار های جهانی شديدتر، متخاصمات هر چه بُرنده تر، و رقابت تسليحاتی هر چه ديوانه تر گرديد و اين اقدام برای شرکت کنندگان ضعيف تر، بيش از پيش مشکل گشت. تروتسکی به اين دليل مقام اول را در سقوط کردن به کشور های عقب مانده می دهد؛ و نتيجه گيری می کند که "زنجیر دنیای سرمایه داری همیشه تمایل دارد در ضعیف ترین حلقه اش بشکند."
انقلاب های موفق، به این دلیل بسيار کم هستند که برای پيروزی يک انقلاب، تنها یک سری دستور العمل تکنیکی، کافی نيست. انقلاب مستلزم يک سری شرايط (اجتماعی، سیاسی و...) است. تروتسکی در جواب کتاب مالاپارت، نویسنده فاشیست ایتالیایی، می گويد: «اگر روسيه در شکمش انقلاب را حمل نکرده بود، هيچ دستورالعمل تاکتيکی ای نمی توانست انقلاب اکتبر را به دنيا بياورد.» انقلاب روسيه می بايست يک انقلاب بورژوايی می شد. اما همانطور که تروتسکی نیز بر این عقیده بود، بورژوازی روسيه، ضد انقلاب بود. اگر بورژوازی جسورانه مسئله ارضی را حل کرده بود، پرولتاريا روسيه، در سال ۱۹۱۷ قادر به تسخير قدرت نبود. اما بورژوازی روسيه دير به صحنه آمده بود و نمی توانست دست روی مالکيت فئودالی بلند کند! و حق تعيين سرنوشت جامعه بورژوازی به پرولتاريا منتقل شده بود. لوکزامبورگ اين موضوع را قبول داشت که مسايل انقلاب شوروی را ، که ناشی از جريانات بين المللی از يک سو و مسايل ارضی از سوی ديگر بود، نمی شد در درون مرزهای جامعه ی بورژوايی حل و فصل کرد. تروتسکی در جواب این پرسش که حتا اگر در همان ۱۵ سال نخست، چه با يک تعرض نظامی موفق از خارج، و چه با اشتباهات غير قابل جبران حکومت شوروی، سرمايه داری دوباره در قلمرو پهناور شوروی بر پا شود، چه می شود؟ پاسخ می دهد: "به همراه آن (سرمایه داری)، ناتوانی تاریخی اش نیز به پا خواهد خواست و چنین سرمایه داری به زودی قربانی همان تناقضاتی خواهد شد که در سال ۱۹۱۷ باعث انفجارش گردید."
مارکسيست های انقلابی مدت ها پيش از حوادث ۱۹۱۷، پيشروی انقلاب و رل تاريخی پرولتاريای جوان روسيه را پيش بينی کردند. در انتهای این بخش، گوشه هایی از نوشته لئون تورتسکی را مرور می کنيم. شکل پیش بینی سیاسی (تئوری انقلاب اکتبر) که سالها بر انقلاب اکتبر تقدم داشت (نوشته شده در سال ۱۹۰۵):
"در یک کشوری که از نظر اقتصادی عقب افتاده است، پرولتاریا می تواند زودتر از یک کشور سرمایه داری پیشرفته، به قدرت برسد. ... انقلاب روسیه شرایطی را ايجاد می کند که تحت آن، قدرت می تواند (در حالت یک انقلاب پیروز) به پرولتاريا منتقل گردد، حتا قبل از آنکه سياست ليبراليسم بورژوايی، فرصت داشته باشد که هنر حکومت کردنش را کاملا در معرض تماشا قرار دهد. ... سرنوشت ابتدايی ترين منافع انقلابی دهقانان با سرنوشت کل انقلاب، يعنی سرنوشت پرولتاريا، پيوند خورده است. به محض رسيدن به قدرت، پرولتاريا به عنوان طبقه آزادکننده در مقابل دهقانان ظاهر خواهد شد. ... پرولتاريا به عنوان نماينده انقلابی ملت، رهبر مورد تصديق مردم در مبارزه با حکومت مطلقه، بربريت و بندگی، وارد حکومت می شود. رژيم پرولتاريايی، از اولين لحظه، مجبور خواهد شد که برای مسئله ارضی، که سرنوشت توده های عظيمی از مردم روسيه به آن پيوسته است، قد علم کند. ... انقلاب روسيه از نظر وظايف آنی، يک انقلاب بورژوايی است. ولی بورژوازی روسيه ضد انقلاب است. بنابراين پيروزی انقلاب فقط به صورت پيروزی پرولتاريا ممکن است. ولی پرولتاريای پيروز، در حد پروگرام بورژوا دمکراسی توقف نخواهد کرد و به پروگرام سوسياليسم ادامه خواهد داد. انقلاب روسيه، اولين مرحه ی انقلاب سوسياليستی جهانی خواهد شد. ... نيروهای توليد ملی مدت هاست که از محدوده ملی فراتر رفته اند. يک جامعه سوسياليستی در درون مرزهای ملی عملی نيست. هر چقدر هم موفقيت های اقتصادی يک دولت کارگری چشم گير باشد، پروگرام «سوسیالیسم در یک کشور» يک خيال خام خرده بورژوايی است، تنها يک جمهوری فدرال اروپايی و سپس جهانی می تواند عرصه ای واقعی برای يک سوسياليستی هماهنگ باشد. ..."