بحث:ذوالقرنین

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

انتساب ذوالقرنین به کوروش تنها در قرن بیستم میلادی (14 هجری) بوسیله نویسندگان مسلمان هندی پیشنهاد شد و بعدتر تنها مفسرین ایرانی آنرا اقتباس کرده اند. تمام مفسرین اولیه اسلامی ذوالقرنین را همان اسکندر مقدونی دانسته اند. شخصیت اسکندر و فتوحاتش تاثیر زیادی روی فرهنگ یونانی (هلنی) گذاشت و کم کم مانند بسیاری از شخصیت های موثر تاریخی (مثل بهرام گور، خسروپرویز در ادبیات پارسی) شکلی افسانه ای بخود گرفت و داستانهایی غیرواقعی به ماجراهای واقعی او اضافه شد که در اروپا بهAlexander Romance(ماجراهای اسکندر)مشهور شد. نوشته های این افسانه در محیطهای مذهبی (در خاورمیانه یهودی، سریانی، آسوری) وارد شد. بعدتر هم که مسیحیت پیدا شد، به لحاظ تعامل مسیحیت با فرهنگ هلنی، بالطبع این داستان نیز وارد متون مذهبی مسیحیت شد. نه به این معنا که به عنوان متنی مذهبی به آن نگریسته شود بلکه همانند تاثیر متقابلی که ادبیات فارسی (مثنوی مولوی، خمسه نظامی، گلستان سعدی،...) بر روی محافل مذهبی در ایران زمین گذشت، به عنوان متنی کلاسیک در کنار متون مذهبی بوسیله راهبان و کاهنان مسیحی/یهودی (در عین حال بوسیله مردم بعنوان داستانی سرگرم کننده) خوانده میشد. فلذا اسلام نیز بعنوان ادامه ادیان ابراهیمی (سامی) به همان داستانها و شخصیتها اشاره میکند. اشارات اسلام جهت تمثیل تنها به پیغمبران سامی و مسائل دنیای سامی (خاستگاه آن) و یهودی-مسیحی (به عنوان پی بنا، به لحاظ ادعای اسلام در مکمل بودن دینهای پیشین) محدود است. بنابراین اشاره قرآن (با توجه به خاستگاههای آن) بیشتر به اسکندر است، تاثیر قرآن و ادبیات عربی بر روی ادبیات فارسی و فرهنگ ایران بعد از اسلام، چهره اسکندر را با آنچه پیش از اسلام در دوران ساسانیان و بخصوص در محافل دینی زردشتی بوده متفاوت جلوه داد. بسیاری شاهکارهای ادبی و اصطلاحات در مورد اسکندر بوجود آمد. (اسکندر نامه نظامی و بعدتر تقلیدی از او، اشاره به او در مثنوی، دیوان حافظ؛ اصطلاحاتی مانند سد سکندر، سکندری (نه هر که آینه ساخت سکندری داند)،...) شاید تنها اشاره منفی در شاهنامه ها بیشتر یافت شود. خیلی از سلاطین دوران اسلامی با افتخار خود را مانند اسکندر میدانستند یا بعضی حتی نام او را بر خود یا فرزندانشان داشته اند. دلیل اصلی این توجه تنها میتوان اشاره قرآن به ذوالقرنین و به نوعی تایید این چهره تاریخی/اساطیری داشت. اما نام کوروش هیچگاه در متون اسلامی یافت نشد، شاید معدودی که خود ترجمه هایی از تورات بودند از او بصورت قورش یاد کردند اما هیچکس او را با ذوالقرنین یکی ندانست. اما تناقض اصلی داستان قرآن با اسکندر تاریخی همان ایمان او به خدای واحد هست. اسکندر به شهادت تاریخ مانند یونانیان/مقدونیان وقت پیرو خدایان چندگانه بود، چیزی که از نظر ادیان ابراهیمی بطور واضح بت پرستی محسوب می شد. اما در مقابل کوروش بنا به شهادت کتیبه های هخامنشی یا تورات معتقد به خدای واحد (اورمزد یا به تعبیر تورات یهوه)بود. بقیه شرایط مثل دو شاخ بودن، سفر به غرب و شرق، دیوار آهنین، یاجوج و مأجوج را هم که آقایان آزاد و طباطبایی جور کرده اند. در حالیکه افسانه ذوالقرنین خود ممکن است از افسانه های میانرودان مانند گیل گمش اقتباس شده باشد. حتما اگر سومریها امروز بودند و احتمالا به لحاظ واقع شدن در خاورمیانه مسلمان بودند ذوالقرنین را همان گیلگمش میدانستند. اصرار برای تطبیق این دو شخصیت، البته به نظر من بیهوده است، کوروش یک شخصیت تاریخی است و عظمت کار او به عنوان یک شخصیت سیاسی تاریخی (بنیانگذار امپراتوری، فرمانده جنگ، ...کسی که خود ما ایرانیها تنها کمتر از ۲۰۰ سالست که او را بازشناخته ایم) نیازی به تاییدیه از متون مذهبی ندارد و برعکس قرآن نیز یک متن مذهبی است که نیازی به تایید گرفتن از روی افسانه های رایج بین مردم ندارد. این مقاله می توانست تنها با اشاره به این نام قرآنی و اینکه نظریه های رایج در اطراف آن چیست کامل شود نه اینکه به محلی برای اثبات یکی از نظریه ها به شیوه ای جانبدارانه تبدیل شود.--تورج ۱۵:۱۸, ۲۸ فوریه ۲۰۰۷ (UTC)