بحث:فلسفه اگزیستانس
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد. Jump to: ناوبری, جستجو فلسفه اگزيستانس 1- مقدمه 2- تاريخچه كلمات اگزيستنس و اگزيستنسيا existentia و essentia 3- تغيرات در معني كلمه اگزيستنس 4- تحليل اگزيستنسيالي 5- تفسير اگزيستنسيالي 6- اگزيستنسيالها 7- فلسفه اگزيستانس
1- مقدمه : اصطلاح نولاتيني اگزيستنسيا existentia به معني وجود و هستي در مقابل اسنتيا essentia به معني ماهيت و چيستي ترجمه شده است. كلمه اگزيستنسيال Existential توسط مارتين هايدگر در كتاب »وجود و زمان« مورد بحث واقع شده و به معني ويژگيهاي وجودي انسان بوده كه به كلمه دازاين تعبير شده است. اصطلاح اگزيستانسياليسم با دواملاي Existentialisme , Existenzialisme نيز بعدا توسط ديگران ازجمله ژان پل سارتر و آلبركامو مطرح شده و شكل جهان بيني شده ي انديشه هاي هايدگر تلقي ميشود كه برخي آنرا آته ئيستي ميدانند كه نهايتا به انديشه هاي سارتر تحت عنوان انسان محكوم به آزادي است و يا انسان خالق خويش است و يا ماهيت انسان متاخر بر وجود اوست، منتهي گرديد. گرايشي از فلسفه اگزيستنس توسط مونير با تكيه بر انديشه هاي كيركگارد مطرح شده است كه به Personalismus تعبير شده است. دراين فلسفه نحو وجودي انسان محدود به اين عالم و هرگونه ماوراء و استعلايي نفي شده كه كساني نظير وايتسكر و هيرشبرگر آنرا انسانشناسي خود آگاهي دانسته اند. در دوره جديد تحت عنوان فلسفه اگزيستنس Existenzphilosophie فلسفه هايي مطرح اند كه با ويژگي اگزيستنسيل يا اگزيستنسيال به طرح وجود بيواسطه پرداخته اند. كلمه اگزيستنس را نميتوان بوضوح تعريف كرد و لذا در فلسفه هاي جديد به امري غير عقلاني و مذهبي تعبير شده كه توسط هامان و ياكوبي بمنظور مبارزه با روشنگرايي و فلسفه كانت وضع شده و كساني نظير رانكه ، شلينگ و كيركگارد اين كلمه را عليه فلسفه هگل و فلسفه ايده آليسي آلمان بكار برده اند. رانكه در بررسي انديشه هاي هگل در سال 1854 نوشت كه هگل همواره در صدد هموار كردن ادوار تاريخي در يك هماهنگي ايده آليستي بوده و هر دوره را بيواسطه با خدا دانسته و ارزش آنرا نه در ماهيت بلكه در اگزيستنس آن دوران دانسته است. كيركگارد با تكيه بر تمايز ديدگاه شلينگ در مورد ايده و اگزيستنس كه انسان را محصول احوال و شرايط طبيعي و نظري حاكم بر آن ميدانست، انسان را در مقابل خدا قرار داد. بنظر كارل ياسپرس فلسفه اگزيستنس بیانگر موضع انسان در مقابل خود و استعلاست. هايدگر با تاكيد بر تمايز دو كلمه existentia و Existenz اولي را ويژگيهاي وجودي اشياء و آنرا به Vorhandenheit و اگزيستنس را به ويژگي وجودي انسان يعني دازاين Dasein تعبير كرده است. دازاين داراي ويژگيهاي وجودي است كه به اگزيستنسيا لهاي دازاين تعبير شده است. ترس، عطف و عنايت، مرگ آگاهي و تيمارSorge از اگزيستانسيالهاي انسان اند. نحو وجودي دازاين در اگزيستنس آن قرار دارد. هايدگر در رساله »حقيقت در نزد افلاتون« تعبير Ek-sistenz به معني از سكون خارج شدن، درخارج قرار گرفتن، در حقيقت قرار گرفتن يا قرار گرفتن در افق وجودي Lichtung است كه احمد فرديد آنرا به رواق وجود ترجمه كرده است. بر اين اساس فلسفه اگزيستنس و فلسفه اگزيستنسيال مبتني بر تفسير وجودي انسان و نحوي از پديدارشناسي وجودي با توجه به نحو ظهور وجودي آن در عالم است كه برخي آنرا انسانشناسي فلسفي دانسته اند. نتيجه اينكه ماهيت انسان در تيمارداري همنوعان اوست كه هايدگر با كلمات Sorge , Besorgen بيان كرده است و مبتني بر ترس و ترس آگاهي معطوف به مرگ و مرگ آگاهي است. از نظر هايدگر انسان موجودي است كه در جهان هبوط كرده يا در عالم فروا فتاده است و در تيمارداري خود وهمنوعان بسر ميبرد. فلسفه هاي اگزيستنس انحاء تفسير از فلسفه هايدگرند. لازم به ياد آوري است كه تفاوت نحو وجود انسان درعالم با نحوكون في العالم در متافيزيكي بودن نحو اخير است.
2 - تاريخچه كلمات اگزيستنس و اگزيستنسيا Existentia و Essentia كلمه اگزيستنسيا existentia يا Existenz ابتدا در سال 360 ميلادي توسط متاله مسيحي بنام Marius Victorinus در ترجمه كلمه يوناني uparxis به معني وجود وهستي بكار رفت و كلمه substantia به معني جوهر و امر ثابت بدون تغيير در ترجمه كلمه اوزيا usia و كلمه subsistentia در ازاي كلمه هيپوستازيس به معني وجود في نفسه و لنفسه بكار رفت. با توجه به كثرت معاني كلمات اوپاركسيس و اوزيا در نزد ويكتورينوس، اگزيستنس داراي معاني مختلفي است از جمله : الف: اگزيستنس در مقابل سوبستانس يا اوزيا به معني وجود محض قراردارد كه نه نهاد است و نه گزاره. اين تقابل خود مبتني بر وجود شناسي وجود بمثابه امري مطلق و عام قرار دارد. با اضافه شده صفات و ويژگيها به وجود است كه به نمونه مشخص سوبستانس تبديل ميشود. تقابل اوپاركسيس و اوزيا نيز مورد توجه Damaskius قرار داشت و احتمالا ويكتورينوس اين تقابل را از فرفوريوس اخذ كرده باشد. اين تقابل را ميتوان از تاثير انديشه هاي افلاتون، ارسطو و استوئيكها حدس زد كه بين وجود يا هستي محض چيزي و وجود خارجي و عيني آن تفاوت گذاشته اند. اين تفاوت در نزد ارسطو بصورت وجود محض و وجود خارجي شيء مطرح شده است و اوپاركسيس براي بيان وجود ايده آل و محض بكار نرفته است.معني فلسفي اين كلمه در نزد استوئيكها ظاهر شد كه بطور واضحي در تقابل با اوزيا و هيپوستازيس يا امر ذاتي قرار داشت. براين اساس ماده حامل كثرتي از واقعيات وجودي است درحاليكه اوپاركسيس گزاره اي مشخص است. در نزد نو افلاتونيان وجود محض استوئيكها گزاره و ايده ماقبل هستي است كه سوبستانس يا نهاد يا موضوع مشخصي از آن سهم دارد. بر اين اساس مفهوم ذهني ارسطو مبتني بر مفهوم وجود محض افلاتون است. اين تعريف مبتني بر تحليلي اتيمولوژيك از مفهوم اوپاركسيس است كه به معني »قبل وآغاز« آمده و ترجمه آن به اگزيستنس نارساست. از نظر ويكتورينوس وجود محض همان خداست كه احتمالا از فرفوريس اقتباس كرده و آنرا اگزيستنس مينامد. خدا طي اين روش خودرا ظاهر ميكند و اگزيستنس محض را خلق ميكند تا به خود آگاهي برسد و اين روند طي سه مرحله توسط سوبستانس صورت ميگيرد. ب – در معني ديگري اوزيا به معني وجود محض و اوپراكسيس به معني وجود معين خارجي مد نظر بوده است. اين معني ناشي از سنت كليسايي قرن 4 است كه درآن اختلاط اوپراكسيس و هيپوستازيس صورت گرفت و از طرف ديگر اوزيا (جوهر در نزد ويكتورينوس) ا مري نامعين و هيپوزستازيس امري معين ومشخص تلقي ميشد. ويكتورينوس از اين ويژگي به بيان نسبت اب و ابن و روح القدس ميپردازد. هر يك از اين سه حاكي از جوهري الهي است ولي برحسب مورد، هستي آنها (اگزيستنس ) تعين يافته است. كاربرد كلمه اگزيستنس با معني الهي آن بعدا كاهش يافت زيرا در ادبيات لاتيني بعد از قرن چهارم همواره هيپوستازيس در ازاي جوهر بكار رفته است. وحدت معني اگزيستنس و proprieta به معني خاصه و ويژگي در نزد Overius و سپس در نوشته هاي الوهي بعدي و نهايتا در ترجمه هاي اسناد نشستهاي كليسايي بكار رفت كه كلمه اگزيستنس را معادل هيپوستازيس قرار دادند. ج – در معني سوم اگزيستنس به معني بودن شيء خارجي Etwas-sein است. بعدا از ويكتورينوس اگزيستنس داراي معاني متعدد و مبهمي است. در نزد آگوستين، كالسيديوس. پلاگيوس و ديگران اگزيستنس به معني واقعيت مشخص شي خارجي بكار رفته و در معني ديگري پروسه ظهور اشياء ناميده شده است. دانس اسكاتوس سوبستانس را در ازاي اوپاركسيس بكار برده گرچه اگزيستنس بعد از اين دوره كاربرد نيافت و ويكتورينوس اگزيستنس را در بحث از خدا بكار ميبرد . در قرون وسطي كاربرد كلمات اگزيستنسيا ، ويتا به معني حيات و حيات انساني و اينتليجنتيا به معني ، مفهوم و فهم و عقل توسط كساني نظير Alovin بكار رفت . 3 - تغييرات درمعني كلمه اگزيستنس الف - تغييرات معني اين كلمه از قرون وسطي تا معاصر در اختلاف فلسفه وجود و ماهيت انعكاس بافت . متالهين اوائل قرون وسطي بندرت معني اسمي اگزيستنيسا را بكار برده اند. در اين دوره كلمه esse به معني بودن وكلمه subsistere به معني در اساس قرار داشتن و اساس چيزي بودن يا زير بنا بودن براي چيزي بكار رفته است. در بحث از حقيقت الهي آنسلم بحث مشهور خود در اين قضيه را به اين صورت بيان كرد: بدون شك چيزي واقعي وجود دارد كه بزرگتر و خارج از تصور ماست. بعدا در اثبات ذات باري توسط دكارت ،اسپينوزا و سايرين كلمه اگزيستنس بكار رفته است. در بحث از كليات توسط آبلارد اگزيستنس بنحوي مستقل مورد بحث واقع شده است. بعد از او در متون مذهبي مسيحي ايده عالم در نزد افلاتون، ابتدا بصورت مثال در روح خدا وجود دارد . دو كلمه Provenire , Produire ياد آور مفهوم اوليه اتيمولوژيكي فعل existere مي باشند. گرچه آبلارد كلمه اخير را بكار نميبرد وبراي تاكيد بر مفهوم واقعي اگزيستنس در مقابل با مفهوم ذهني آن اصطلاح subsistendi modus را بكار ميبرد. سنت ويكتور آغاز تجربه اشياء را با فعل existieren بيان ميكند كه بر اساس آن به اثبات وجود خدا مي پردازد. آلبرت كبير اگزيستنسيا را به معني اشخاص الوهي و subsitentes existentiae را به معني توده عام بكارميبرد. در زمان وي دو فعل existere و subsistere بوفور بكار رفته و مخالفين سن توماس در بيان تفاوت وجود وماهيت از esse به معني وجود بجاي اگزيستنس استفاده ميكنند. بعد از توماس esse به معني مفهوم ذاتي به تدريج به مفهوم وجود محض Dasein و سپس اگزيستنس تبديل ميشود. در مبحث تقابل وجود و ماهيت ، اگزيستنس به معني هستي واقعي شيء مد نظر است محتوي ارزشي اشياء امري ماهوي تلقي ميشود و اگزيستنس به معني وجود خارجي شيء معلولي است مبتني بر علت كه ماهيت آن است. لذا فلسفه معطوف به امور ذاتي اشياء و درحاليكه نزد توماس آكوئيني بر عكس وجود مقدم بر ماهيت اشياء است .وجود مقدم بر ماهيت است و بعبارتي وجود سرچشمه ماهيات است. فرانتس سوارز ديدگاهي مخالف توماس اتخاذ ميكند. ب- اصالت عقل دوره جديد عينيت يافتن مفاهيم ويژگي دورة جديد است. نظر به ديدگاه كانت ميتوان گفت انسان واقعيت را از مفاهيم بدست ميدهد. دكارت خاصه اگزيستنس را در وضوح و تباين قرار داد. لايبنيس اگزيستنس را در روند امور ذاتي قرار ميدهد كه در آنها امور ذاتي و بناي عالم حاصل ميشود. همچنانكه امكان اصل ذاتي است ، اصل ذاتي كه بناي مجودات است هما ن اصل اگزيستنس است. ولف بر اين نظر بود كه آنچه واقعي است فاقد تضاد است يعني وجود معادل امكان است و فلسفه از نظر ولف علم بررسي امكانات است. هگل به تبيين متافيزيك بمثابه دستگاهي منطقي پرداخت كه اگزيستنس اشياء منفرد بمثابه آنات در كل و سيستم مد نظر او بود. هگل مي گويد: وجودي كه ماهيت بدان تبديل شده وجودي اصيل است يعني اگزيستنس . وقتي استثنايي قابل حمل بر كل نباشد، وحدت آندو از بين ميرود. تا آنجا كه اين وحدت وجود ندارد صحبت از شيء واقع در ميان نيست، گرچه فرض وجود اگزيستنس مطرح است . لذا هگل اگزيستنس را بمثابه واقعيت تجربي و محض را از واقعيت اصيل مفهومي متمايز ميكند. ج – با اعتراض سورن كيركگارد به هگل انديشه و تفكر اگزيستنس وارد مرحله جديدي ميشود. او با تمركز حول اگزيستنس آنرا به در معني مذهبي نيز مطرح ميكند. بعدا بسط مذهبي معني اگزيستنس گسترش بيشتري نسبت به اگزيستنس فلسفي در سكولاريسم يافت. نيچه هموار كننده راهي است كه به نقد تاريخ فلسفه غرب بمثابه نتايج فلسفه لاتيني اعتقاد وجودي مي پردازد. پديدارشناساني نظير ادموند هوسرل و ماكس شلر به بسط مفهوم مشاهدة ذاتي مي پردازند كه با گذشت از اصالت روانشناسي ، صيرورت فعل التفاطي معطوف به اگزيستنس بمثابه هسته رفتار انساني فراهم ميشود. اين تلاش بمنظور تحديد اگزيستنس نبود بلكه هدف طرح وجه التفاطي آگاهي بود كه بعدا بمعني التفاط عام مطرح شد و حاكي از اگزيستنس معين تاريخي انسان بود چنانچه در فلسفه اگزيستنس مطرح است. امروزه اگزيستنس در سه معني مورد نظر مي باشد: 1- اگزيستنسيال 2- اگزيستنسيل 3- اگزيستنسيال در معني اول كه سارتر مطرح ميكند انسان در مرحله آغاز اگزيستنس قراردارد. انسان محكوم به آزاد بودن است. بعبارتي انسان در آزادي رها شده است .در اينجاست كه سارتر وجود را بر ماهيت انسان مقدم ميدارد.طي اين تقدم انسان خود به خلق ماهيت خويش مي پردازد. در اين مبحث در گذشته وجود و ماهيت بدون وجود انسان مطرح بود. انسان محكوم به خلاقيت خود در آنات اگريستانسياليستي است. در معني دوم نحو اگزيستنسيلي از اگزيستنس كه ياسپرس طرح ميكند قريب به معني انسانيت و شاخصة انساني در تاريخ فلسفه غرب است. دراين معني اگزيستنس خارج از موضوعيت يافتن براي انديشه است . تبيينات روشنگرانه اگزيستنسيالي در نزد ياسپرس مفاهيمي است كه بدون حضور در آنها نميتوان از آنها سخن گفت. اگزيستنس در اينجا حالتي است انسان در مقابل من معطوف به خود و من استعلايي است. انسان در من استعلايي يعني حالات مرزي و گذران نظير مبارزه ، رنج، گناه و مرگ معطوف به غير خويش است. استعلاي انسان همواره درحالتي تاريخي صورت ميگيرد و همواره داراي جهتي در معني اسمي آن و بدون امكان بيان و تعريفي از اين حالت است. ويژگي انسان بمثابه اگزيستنس شكست و فروپاش او در مقابل استعلاست. در معني سوم . ديدگاه اگزيستنسيالي تحليل دازاين Daseinsanalyse در نزد هايدگر است. اودركتاب وجود و زمان ماهيت انسان را دازاين به معني حضور وحوالت تاريخي انسان در اگزيستنس ميداند. هايدگر اگزيستنس را افق گشوده اي براي وجود تفسير ميكند كه درمعني تاريخي انسان است. او اين معني را در تفاسير بعدي در اصطلاح Ek-sistenz بيان كرده است. گابريل مارسل با اتخاذ روش مشابه تحت عنوان طرح فلسفه اصيل اگزيستنس آنرا تحقق انتخاب خويش ميداند كه تنها در نسبت اساسي با خود بودن يعني راز و سر وجود است.
4 -تحليل اگزيستنسيالي Existenanalyse تحليل بر اساس انسان شناسي بمثابه اساس نظري روشهاي روان درماني است كه ابتدا توسط روانكاو اتريشي بنام ويكتور فرانكل مطرح شده است. روش او اساسا در تفاوت با اصالت روانشناسي و مبتني بر روانشناسي و روانكاوي عميق انسان است. او نظر به روند تحريكات، هستي انسان را در شهوت ، خرد واخلاق موضوع رواندرماني قرار داد كه بيشتر متكي بر نظريات ماكس شلر بود. شلر وجود كامل انسان را منوط به تحقق ارزشها ميدانست درحاليكه بررسيهاي فرانكل متوجه مسئوليت انسان بمثابه مرز اخلاقي بود. مسئول بودن بمثابه ماهيت انسان بودن اساس رونكاوي ارزشي است بدون اينكه پزشك در تحليل شخصيت فرد به ارزشهاي اخلاقي فرد بيمار خدشه ا ي وارد سازد. دراينجا مسئوليتهاي ويژه در مقابل وظايف ويژه مطرح است كه اصطلاحا به ماموريت ويژه تفسير ميشود، مسئوليتي كه محدود كننده آزادي انسان و وضع روحي اوست كه تشكيل دهنده اگزيستنسيالهاي دازاين است. براين اساس انسان بودن در واقع بودن نيست بلكه در انتخاب كردن است. لذا تحليل اگزيستنسيالي تبيين اگزيستنس است. تحليل اگزيستنس در تمركز حول درمان بمثابه گفتار درماني معطوف به آگاهي به معاني است. اين روش در تفاوت با روش انسان شناسي درماني معاصر درنزد كساني نظير لودويك بينسواگنر، گبساتل و ويكتور فن وايتسكر است. بينسواگنر طرح عشق را يكي از اگزيستنسيالهاي انسان ميداند كه هايدگر چندان بنظر وي بدان نپرداخته است. 5 - تفسير اگزيستنسيالي
الف - دازاين اين كلمه قبلا توسط هگل و ديگران نيز به معني هستي ، وجود، عالم وجهان و معاني مشابه ديگر بكار رفته است. هايدگر از اين كلمه معني خاصي را مد نظر دارد. كلمه Da در زبان آلماني به معني قيد زمان و مكان براي دور و نزديك ، قيد حالت و نسبت نيز بكار ميرود. هايدگر اين كلمه را به معني افق و افق وجودي بكار مي برد و انسان را موجودي ميداند كه همواره در افق وجودي و زماني قرار دارد. هايدگر اين نحو از وجود را به Dasein تعبير نموده است.اين افق Erschlossenheit به معني گشايش يا در گشايش قرار داشتن انسان نسبت به وجود است. انسان در افق زمان و وجود قراردارد . از نظر هايدگر زمان، وجود و مكان يكي است و آنها حالات وحودي تلقي ميشوند. اين كلمه توسط احمد فرديد به حوالت ترجمه شده و راقم اين سطور آنرا به حضور به معني حضرت يعني دازاين آورده كه درمقابل با حضور شيء به معني Anwesenheit در معني شيئيت است. اين ترجمه نيز مورد پسند احمد فرديد نيز قرار گرفت. لذا ميتوان دازاين را به حضور و حوالت تاريخي و وجودي انسان تعبير كرد. برخي از دوستان هايدگر نظير مدارد بوس و روانكاواني نظير بينسواگنر به تبيين روانكاروي درماني مبتني بر دازاين پرداخته و باين نام يك موسسه در اتريش مشغول امور تحقيقاتي در بارة دازاين مي باشد. بنظر هايدگر انسان همواره در افق زماني است و تنها متفكر و متفكري شاعر ميتواند به افق وجودي برسد. در اين افق صرفا تجليات حقيقي وجودي در ساحات چهارگانه مد نظر اوست كه دركتاب تعليقات بر فلسفه به آن پرداخته است. هابرماس در مقدمه اش بر کتاب فاریاس نوشته است که کتاب وجود و زمان هایدگر بیش از نیم قرن اندیشه های دانشگاهی آلمان را بخود مشغول کرده بود. فون هرمان کتاب مقالات بر فلسفه را کتاب قرن 21 میداند. بنظر استاد احمد فرديد اصطلاحات اگزيستانسياليستي يا تقرر ظهوري در نزد هايدگر را بايد نظر به سوابق تاريخي تفكر در نزد هايدگر ترجمه كرد . از اينجهت او كه خودرا هم سخن و بعضا يك سخن با هايدگر ميدانست در مقابل اصطلاحات خاص هايدگر به وضع اصطلاحاتي نظر به سوابق هرمنويتيكي و اتيمولوژيكي آنها ميپرداخت. براي مثال او در مقابل كلمه Dasein حوالت ، در مقابل Lichtung رواق وجود، درمقابل Seinlichkeit شان وجودي ، درمقابل Zeitlichkeit شان زماني ، درمقابل Geschichlichkeit شان تاريخي ودر مقابل Hermeneutik تفسير زند آگاهي و بسياري معادلهاي بديع قرار داد كه حاكي از عمق دانش او به زبان و تاريخ فلسفه آلمان و بخصوص فلسفه هايدگر بود. ب - در نزد هايدگروديگران اين تفسير تفسير اگزيستنسيالي مبتني بر فهم وجودي دازاين است. كه در طرح اگزيستنسيالها بمثابه نحاء وجودي انسان مورد بحث ميباشند. رودلف بولتمن متاله الهيات ليبرال آنرا زمينه تفسير تاريخي متون قدسي قرار ميدهد. وي فهم اگزيستنس را مبناي فهم متن تاريخي ميدانست. اين معني در نقطه مقابل تحليل نظر كارل بارت متاله الهيات ديالكتيكي قرارداشت كه قائل به تفسير اعتقادي و روحاني متن قدسي صرفنظر از تفسير تاريخي بود. 6 - اگزيستنسيالها مارتين هايدگر انحاء وجودي دازاين به معني حوالت وحضور انسان را با اگزيستنسيالهاي دازاين تعبير كرده است. وي آنها را ناشي از نحو وجودي يا اگزيستنسياليته انسان ميداند كه مشخصا از انحاء وجودي ساير موجودات متمايزند كه مقولات ناميده ميشوند. بعبارتي مقولات ويژگيهاي موجود و اگزيستنسيالها ويژگيهاي انسان اند. 7- فلسفه اگزيستانس در آلمان اين اصطلاح ابتدا توسط Heineman در سال 1929 براي بيان فلسفه اي مبتني بر تحليل اگزيستنس وضع شد كه مبتني بر مفهوم ذهني اگزيستنس در نزد سورن كيركگارد بود. اين اصطلاح شامل فلسفه هاي مختلف اگزيستنس است . اين فلسفه از طرف برخي ديگر از جمله به انسان شناسي فلسفي تعبير شده است گرچه هايدگر و ياسپرس فلسفه خودرا انسانشناسي نميدانند. هايدگر اساس فلسفه خودرا وجودي شناسي بنيادين Fundamental ontologie قرارداد كه طي فرآيند يك تحليل تاريخي وجودي شناسانه و به تعبير وي Destruktion فلسفي حاصل ميشود. از آنجا كه تحليل دازاين هايدگر فلسفه اگزيستنس تلقي ميشود از آن تحت عنوان تفسير وجودشناسانةانسان نيز ياد شده است. انسان به مثابه دازاين يعني وجودي كه در مقابل آن و نسبت به خود قراردارد داراي اگزيستنس است. تفاوت مد نظر هايدگر از اگزيستنسيالها (بمثابه نحوي وجودي انسان در حالت دازاين و د رمعني وجود شناسي جديد آن ) و اگزيستنيسل (موضع اصيل انسان بر اساس نحوي وجودي اگزيستنسيالي ) موجب شد تا فلسفه اورا در آغاز به فلسفه اگزيستنسيال تعبير كنند كه مبتني بر تفسير وجود شناسي بود گرچه او خود آنرا اكزيستنسيل(باحرف كاف) دانست كه مبتني بر فهم انسان در حالتي از فروافتادگي در عالم بود كه محدود به وجود شناسي نبود. فلسفه اگزيستنس در نزد ياسپرس منعكس كننده ديدگاه كيركگارد است. درنزد آنها فلسفه موضوع علم نيست بلكه بيان وجود شناسي است. از نظر ياسپرس فلسفه تبيين اگزيستنس است. كيركگارد سعي در تفسير اگزيستنس با عنايت به عواطف انساني داشت. با توجه به تفسير ياسپرس فلسفه اورا نوعي سومي از فلسفه اگزستنسيلي ناميده اند در حاليكه فلسفه كيركگارد داراي ويژگي اگزيستنسيل است. هردو دراين امر مشتركند كه انسان را موضوع انسان شناسي مثبت (پوزيتيويستي ) قرار نميدهند و نسبت انسان با خدا در نزد كيركگارد و تعالي را مطرح ميكنند. بنحويكه كل وجودي فراتر از انسان موضوع فلسفه بمثابه متافيزيك قرار ميگيرد. ياسپرسي در آثار متاخر خود به فلسفه اگزيستنس بمثابه حوزه دازاين ، آگاهي كلي،روح،فهم يااگزيستنس پرداخت.حتي و فلسفه خودرا فلسفه فهم دانست تا فلسفه اگزيستنس. بسط شاخه ديگري از فلسفه اگزيستنس نظر به تاكيد هايدگر بر وجود بعد از عطف: Kehre مطرح است . اين كلمه چنانكه خود هايدگر گفته به معني بازگشت از نظريات سابق و يا عدول از آنها نيست بلكه عطف وجودي معطوف به وجود بعد از طرح دازاين است و بسط نظريات سابق هايدگر است. دازاين در اين مرحله بمثابه اگزيستنس متعالي شده مد نظر است كه انسان به موجودات عنايت دارد. هايدگر اصطلاح Ek-sistenz را بجاي Existenz اگزيستنس قرار ميدهد. كه ميتوان آنرا فلسفه اگزيستانس به معني مد نظر او ناميد. با تمركز اين فلسفه بر وجود كه هايدگر آنرا گذشت از متافيزيك غرب ميدانست فلسفه اگزيستانس هايدگر فلسفه وجودي است برخلاف تاريخ فلسفه غرب كه بنظر او تاريخ فلسفه موجودي است. براين اساس بنظر هايدگر فلاسفه غرب بعد از سقراط همواره صبحت از وجود كرده اند ولي عملا به موجود پرداخته اند چنانكه در نزد حكماي اسلامي در تعريف فلسفه آنرا بحث از وجود من حيث هو موجود دانسته اند. يعني فلسفه بحث از وجود است از آنجهت كه موجود است. از اين ديدگاه هايدگر تاريخ فلسفه غرب را تاريخ متافيزيك و لذا فاقد طرح وجود و نيهليستي دانسته است. بنظر او تاريخ فلسفه غرب تاريخ نيهيليسم است. براين اساس بنظر هايدگر وجود وماهيت يكي و تفكيك آنها ناشي از عدم اطلاع از وجود شناسي به معني وسيع كلمه است. طي اين خطا حقيقت به ارسطويي آن يعني تطابق ذهن و واقع تلقي شده در حاليكه حقيقت ظهور و تجلي است كه هايدگر در كتاب تعليقات بر فلسفه تحت عنوان تجلي:Seyn به تحليل آن ميپردازد. بنظر ماكس مولر نقطه مشترك فلسفه اگزيستنس Existenzphilosophie و فلسفه اكزيستنس Ek-sistenzphilosophie در پرهيز آنها از طرح متافيزيك ماهيت است. موضوع مشترك در فلسفه هاي اگزيستنس موجب شد تا در تاريخ فلسفه استوئيكها، آگوستين ، پاسكال، شلينگ،كيركگارد ، نيچه، ياسپرس و هگل را پيشگامان فلسفه اگزيستنس دانسته اند. در حاليكه موضوع مشترك در فلسفه هاي اكزيستنس Ek- وجود شناسي حوالت و حضور انسان دانسته اند كه پيشگامان آنها ماقبل سقراطيان مخصوصا هراكليت و پارمنيدس و در دوره جديد شعرايي نظير هولدرلين وريلكه و نهايتا هايدگر مي باشند. مهدي صادقي گيوي با بهره برداری از منابع زیر: فرهنگ تاریخی فلسفه بزبان آلمانی .1Historisches Woerterbuch der Philosophie فرهنگ فلسفه به زبان آلمانی -2Woeterbuch der philosophischen Begriffe هایدگر و سنت نوشته ماکس مولر -3Heidegger und dei Tradition مجموع آثار هایدگر بزبان آلمانی -4Heidegers Gesamtausgabe