بحث کاربر:Sincere

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

دریچه

[ویرایش] == مرگ مرد گیل ==

+ گرگ و میش صبح در یک روز ابان ماه 
پیر مرد گیل فارغ از غوغای طاقت سوز کار
بیل بر پشت داس در مشت.
+ بانگ زیبای خروسان بدرقه راهش 
چشم خیس ده به همراهش 
مزرعه در پنجه زرد علفها مانده است ، داس او شمشیر بیلش گرز 
گام او اهسته اما مثل کوه اهنین سنگین ! 
می شود در لحظه ای دیگر کشتگاه از خون زرد دشمنان رنگین.
+ اسمان پوشیده از ابر نفس سوزیست 
و زمین مرطوب از باران دیروزیست 
گاه گاهی سرفه ای کش دار خسته و بیمار
می زند حجم لطیف اسمان را چاک 
+ وین نشان ترس نیست  
او، از دشمن ندارد باک
اخر او پیر است 
در درونش با هزاران درد درگیر است 
می رود ارام، و یاد خاطراتی دور 
می کند مرد غمین و خسته رامسرور 
یاد دورانی که او هم کودکی بوده 
با پدر این راه را بسیار پیموده 
یاد دوران جوانی رزهای پهلوانی
+ سرفه ای دیگر
باز می ایستد ، رو به سوی مزرعه شالی 
که اکنون از برنج و همهمه خالیست
گام بر می دارد.
+ باز یادش امد که پدر در وقت رفتن گفت :
بعد دست پیر من این دستهای توست 
باید یادگارم را نگه داری 
مبادا از زمین و اب و شالی دست برداری
+ سرفه ای دیگر بسویش سخت می تازد
خویش را اما نمی بازد 
مشت او محکم ترو گامش مصمم تر
سرفه ای بعدی و پشتش سرفه ای دیگر
اه اینبار ضربه ای بر روی قلب او فرود امد و او افتاد
+ مردم ده در غروب ساکت ان روز 
روی مرز مزرعه خاموش او را باز می یابند
داس او محکم بروی مرز بیل او انسو فرو در سبزه های هرز 
او زمین خوردست او مردست
اما داس او بر جاست بیل او بر پاست 
مرگ مرد گیل روی مرز زندگی زیباست!

[ویرایش] == هفت سين و يك خ ==

+ مستان می رود فرسنگها تا دور
زمستان می رود با آن همه سرما و سوز و برف و طوفانش 
زمستان می رود باز از صدای ناز بلبل می توان فهمید
کین بهار است می وزاند بر درختان آن مسیحای نسیمش را! 
+ گسترای آسمان هم گرچه ابری می زند گاهی ، ولی آماج باران بذرهای خفته در خاک است.
کینک سال نو آمد ، بهار آمد ، بپا خیزید از چنگال خاک ای یادگاران بهار پارسال.
+ زمستان می رود ، پس مردمان شورو نشاط دیگری دارند
سماغ و سرکه و سیب و سه نقطه را به جان سفره می کارند. 
زمستان می رود کاشانه ما هم چنین حال است.
+ ولی ما یادمان ماندست یاری بود ، برادر در بهاری بود
برادر چهره اش پرنور بود آن روز 
دمی که عزم رفتن کرد با تبسم رو به مادر گفت:(می آیم به وقت عید) 
اما رفت ، نامد بر قرارش او 
+ پیکی گفت: وعده مهمی را با کسی مهمتر داشت.
+ زمستان رفت و مادر سفره هفت سین می چیند
سماغ و سرکه و سیب و سه نقطه
آخرش یک سینی خرما 
به یاد لاله ای که اشک را از دیده اش باراند.