بحث:ایرانویج
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
[ویرایش] ایرانویج یک نماد صد در صد جغرافیایی یا تنها یک نام اسطوره ای؟
من چند بار سعی کردم که مبحث ایرانویج را تکمیل کنم اما هر بار آقای شروین افشار قسمت هایی از مطلب را به دلیل غیر دانشنامه ای بودن حذف کردند.در نتیجه قسمت های حذف شده مقاله، همراه با توضیحاتی پیرامون آنها در این بحث ارایه می نمایم.
هنوز دلیلی بر این که ایرانویج صد در صد یک نماد جغرافیایی باشد یافت نشده است. مواردی از این دست ممکن است نمونه های از نام های اسطوره ای باشند. نماد هایی غیر واقعی که به دلیل هماهنگی زیاد با روحیه انسان ها به راحتی پذیرفته شده اند. کلا وقتی مطلب، داستان یا افسانه ای(ممکن است حتی یک ماجرای تاریخی واقعی باشد) به زندگی یک قوم وارد می شود چند حالت را پیدا می کند:
1. یا آن داستان بسیار بی ارزش است و زود حذف می گردد
2. داستان برای زمان خود ارزشمند است و مدتی عمر می کند سپس از خاطر ها پاک شود.
3. داستان چنان با قالب های ذهنی افراد آن گروه هماهنگی دارد که در طول تاریخ علیرغم تحریف هایی که متحمل میشود، جوهره اصلی آن حفظ می گردد.
4. آن داستان چنان با قالب های ذهنی اولیه بشری هماهنگ است که به فرهنگ اقوام یگر نیز رسوخ می کند و علیرغم این که نام های خاص در آن مطلب عوض می شود اما بسیاری ملل کم و بیش شکلی از آن را در فرهنگ و اسطوره های خود خواهند داشت.
احتمالا ایرانویج نمونه ای از این دست مطالب است. نیروانا و موارد دیگر نیز ممکن است از این دست باشند. نمونه بارز اسطوره ایرانویج در فرهنگ های دیگر را می توان به داستان آدم و حوا در بهشت اشاره کرد. جوهره اصلی مطلب یکی است سرزمینی افسانه ای که به نظر دل انگیز می رسد آنگاه اهریمن(شیطان) به طریقی انسان را از آن می راند و حسرت آن سرزمین در دل انسان ها باقی می ماند. حال چرا این مطلب این گونه با قالب های ذهنی بشر هماهنگی دارد نیز خود جای بحثی جداگانه است. برخی روانشناسان در نظریه های تایید نشده ای ( شاید تا زمانی که شما این مطلب را می خوانید تحقیقات آن را تایید کرده باشد) اعلام می دارند که این بهشت حکایت از دوران جنینی دارد که احتمالا در آن درد و رنجی به انسان وارد نمی شود ( الان درست در خاطر ندارم که مرکز درد(رنج) در مغز در چه دوره ای از زندگی جنینی تکامل می یابد) و هر انسانی این مطلب را تجربه کرده است: " بودن در عالمی بدون اندوه، درد و رنج ولی کاملا در حالت بی خبری، ولی به یکباره از آنجا رانده شده است و به یکباره درد و رنج وی شروع شده است" پس هنگامی که به داستان بر می خورد در خاطره های نا خودآگاه خویش آن را به راحتی درک می نماید. ممکن است نفهمد که چه زمانی برای وی این حادثه رخ داده است زیرا که ضمیر خود آگاه وی جزئیات را کاملا فراموش کرده است اما شنیدن این داستان وضعیت هورمونی و عصبی وی را در حالتی قرار می دهد که قبلا دقیقا آن را تجربه کرده است پس به راحتی با داستان ارتباط برقرار میکند و آن را برای دیگران بازگو می کند بدون توجه به صحت آن. در حقیقت صحت فیزیکی مطلب اهمیتی ندارد مهم این است که حقیقتا وی این موضوع را حس کرده است و بدین ترتیب ماجرا دهان به دهان نقل می شود و در اذهان می ماند. ممکن است یک روز یک نفر داستان ایرانویج را در ذهنش پرورانده و چون از آن لذت برده به دگری گفته و این گونه داستن نشر پیدا کرده حتی به اقوام سامی ( عرب و یهودی) نیز رسیده و آنها نیز با تغییراتی ( بدون این که آسیبی به اصل مطلب مورد علاقه انسان ها خدشه ای وارد آید)آن را به صورت داستان آدم و حوا حفظ کرده اند و دوباره به قوم ایرانی و وارثان فرهنگ لاتین و یونانی منتقل کرده اند. شاید هم بر عکس شروع ماجرا از اقوام سامی بوده ابتدا شخصی از آن قوم ها این مطلب را کشف می نمایدو سپس از انجا به اقوام دیگر سرایت می کند. البته این مطلب چنان با قالب های ذهنی بشر هماهنگی دارد که بعید نیست به صورت کاملا مستقل هم در اقوام مختلف شکل گرفته باشد و در همان اقوام مانده یا حتی به فرهنگ اقوام دیگر نیز رسوخ کرده است. اما ممکن است این سوال پیش بیاید که چگونه چنین مطالبی برای اولین بار خلق می شوند. جواب ساده است درست مثل شعر. آدم ها شعر های زیادی می گویند اما آن چه باقی می ماند شعر های خوب ( هماهنگ با روحیات بشر و ارضا کننده وی) است و جرقه اولیه یک شعر نیز یک امر تصادفی زاییده فکر بشر است. شاید هم واقعا بهشت یا ایرانویج به همان صورت توصیف شده وجود داشته اند ( به هر حال رد این مطلب غیر ممکن است) اما آنچه سبب حفظ این مطلب حقیقی تا به امروز شده است همان هماهنگی ذاتی اصل ماجرا با روحیات بشر است و گرنه زیادند ماجراهای مهم تاریخی که به راحتی فراموش شده اند.
به هر حال قسمت حذف شه از متن مقاله در زیر آورده شده است: - شاید هم ایرانویج تنها یک نام نمادین باشد نه نامی برای یک موجودیت واقعا جغرافیایی. شاید ایرانویج نام همان نیستان شعر مشهور مولوی است
- - یا همان بهشتی که آدم از آن رانده شد. هر چه هست ایرانویج - - حدیث دلتنگی انسان، نه تنها انسان ایرانی که حدیث غریبی - - همه ابنای بشر است. - - - - مانند یادگاری هایی می ماند که افراد یک خانواده - - پراکنده شده از هم دارند و با کمک آن نشان ها به دنبال - - هم می گردند. مثل بازوبندی که سهراب به دست داشت تا نشانی - - باشد برای پدرش که او را از دیگران باز شناسد. اما دریغ - - که به موقع آن را ندید. - - - - انسان ها هر کدام نشانه ای دارند از خانواده گم شده شان. - - آنها چشم در چشم هم برادر، خواهر، پدر و مادر خود را - - می جویند اما نمی یابند. غافلند از این که هر کدام از این - - غریبه ها که از کنارشان می گذرد نشانه ای دارد، نشانه ای - - که آنها به دنبال آن می گردند. - - - - یکی از نیستان آمده، یکی از بهشت رانده شده و دیگری از ایرانویج بار سفر بسته است. این غریبه ها که متحیر و سرگردان در چشم های آنان می نگریم شاید همان گم کرده های ما باشند. شاید نیستان و بهشت و ایرانویج همه یکی باشد. سرزمینی که همه از آنجا آمده ایم- پیش از این که با خطهایی که به دست خویش کشیده ایم آن را پاره پاره نماییم. - -
--Iranvidge 23:03, ۹ مارس ۲۰۰۶ (UTC)