معراج
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
مسلمانان به سیر شبانه محمد بن عبد الله پیامبر خود از مسجد الحرام به مسجدالاقصی و عروج جسمانی او از مسجد الاقصی به آسمان اعتقاد دارند و این واقعه را معراج می نامند.
فهرست مندرجات |
[ویرایش] تفسیر معراج
اکنون برای روشن تر شدن این واقعه بزرگ به تفسیر در این زمینه می پردازیم . قبل از ورود در تفسير سوره بنى اسراييل توجه به چند نكته لازم است: 1 نام هاى اين سوره و محل نزول آن نام مشهور اين سوره بنى اسراييل است و نام هاى ديگرى نيز از قبيل اسراء و سبحان دارد. روشن است كه هر يك از اين نام ها به تناسب مطالبى است كه در اين سوره در رابطه با آن وجود دارد اگر نام بنى اسراييل بر آن گذاشته شده به خاطر آن است كه بخش قابل ملاحظه اى در آغاز و پايان اين سوره پيرامون بنى اسراييل است. و اگر به آن اسراء گفته مى شود به خاطر نخستين آيه آن كه پيرامون اسراء (معراج) پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويد و سبحان نيز از نخستين كلمه اين سوره گرفته شده است. ولى در رواياتى كه فضيلت اين سوره را بيان مى كند تنها به نام بنى اسراييل برخورد مى كنيم و به همين علت غالب مفسران همين نام را براى سوره برگزيده اند. به هر حال مشهور و معروف اين است كه تمام يك صد آيه اين سوره در مكه نازل شده است و مفاهيم و محتواى آن نيز كاملا متناسب با سوره هاى مكى است هر چند بعضى از مفسران معتقدند پاره اى از آيات آن در مدينه نازل شده است ولى گفتار مشهور صحيح تر به نظر مى رسد. 2 فضيلت اين سوره از پيامبر(صلى الله عليه وآله) و همچنين از امام صادق(عليه السلام) اجر و پاداش فراوانى براى كسى كه اين سوره را بخواند نقل شده است از جمله اينكه: در روايتى از امام صادق(عليه السلام) چنين مى خوانيم: «من قرأ سورة بني إسرائيل في كل ليلة جمعة لم يمت حتى يدرك القائم(عليه السلام) و يكون من أصحابه». «كسى كه سوره بنى اسراييل را هر شب جمعه بخواند از دنيا نخواهد رفت تا اينكه قائم را درك كند و از يارانش خواهد بود.» (وسائل الشيعه ج7 ص410 ) كرارا گفته ايم پاداش ها و فضيلت هايى كه براى سوره هاى قرآن بيان شده هرگز براى خواندن تنها نيست بلكه خواندنى است كه توأم با تفكر و انديشه و سپس الهام گرفتن براى عمل باشد. مخصوصا در يكى از همين روايات مربوط به فضيلت اين سوره مى خوانيم «من قرأها فرق قلبه عند ذكر الوالدين»; (المصباح للكفعمي ص441)
كسى كه اين سوره را بخواند و به هنگامى كه به توصيه هاى خداوند در ارتباط با پدر و مادر در اين سوره مى رسد عواطف او تحريك شود و احساس محبت بيشتر نسبت به پدر و مادر كند داراى چنان پاداشى است.
بنابراين الفاظ قرآن هر چند بلا شك محترم و پر ارزش است ولى اين الفاظ مقدمه اى است براى معانى و معانى مقدمه اى است براى عمل. 3 محتواى اين سوره در يك نگاه كوتاه گفتيم اين سوره بنا بر مشهور از سوره هايى است كه در مكه نازل شده است و طبعا ويژگى هاى سوره هاى مكى در آن جمع است از جمله دعوت مؤثر به توحيد و توجه دادن به معاد و نصايح سودمند و مبارزه با هرگونه شرك و ظلم و انحراف. به طوركلى مى توان گفت آيات اين سوره بر محور امور زير دور مى زند. 1 دلايل نبوت مخصوصا قرآن و نيز معراج. 2 بحث هايى مربوط به معاد مساله كيفر و پاداش و نامه اعمال و نتايج آن. 3 بخشى از تاريخ پر ماجراى بنى اسراييل كه در آغاز سوره و پايان آن آمده است. 4 مساله آزادى اراده و اختيار و اينكه هرگونه عمل نيك و بد نتيجه اش به خود انسان بازمى گردد. 5 مسأله حساب و كتاب در زندگى اين جهان كه نمونه اى براى جهان ديگر است. 6 حق شناسى در همه سطوح مخصوصا درباره خويشاوندان و به خصوص پدر و مادر. 7 تحريم اسراف و تبذير و بخل و فرزندكشى و زنا و خوردن مال يتيمان و كم فروشى و تكبر و خونريزى. 8 بحث هايى در زمينه توحيد و خداشناسى. 9 مبارزه با هرگونه لجاجت در برابر حق و اينكه گناهان ميان انسان و مشاهده چهره حق پرده مى افكند. 10 شخصيت انسان و فضيلت و برترى او بر مخلوقات ديگر. 11 تأثير قرآن براى درمان هرگونه بيمارى اخلاقى و اجتماعى. 12 اعجاز قرآن و عدم توانايى مقابله با آن. 13 وسوسه هاى شيطان و هشدار به همه مؤمنان به راه هاى نفوذ شيطان در انسان. 14 بخشى از تعليمات مختلف اخلاقى. 15 و سرانجام فرازهايى از تاريخ پيامبران به عنوان درس هاى عبرتى براى همه انسان ها و شاهدى براى مسايل بالا. به هر صورت مجموعه بحث هاى عقيدتى و اخلاقى و اجتماعى در اين سوره نسخه كاملى را تشكيل مى دهد براى ارتقا و تكامل بشر در زمينه هاى مختلفو جالب اينكه اين سوره با «تسبيح خداوند» شروع مى شود و با «حمد و تكبير»او پايان مى گيرد. تسبيح نشانه اى است براى پاكسازى و پيراستن از هرگونه عيب و نقص و حمد نشانه اى است براى آراستن به صفات فضيلت و تكبير رمزى است بهپيشرفت و عظمت. معراج گاه پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسم الله الرحمن الرحيم سبحان الذي أسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا إنه هو السميع البصير(اسراء) به نام خداوند بخشنده مهربان 1 پاك و منزه است خدايى كه بنده اش را در يك شب از مسجدالحرام به مسجد اقصى كه گرداگردش را پر بركت ساختيم برد تا آيات خود را به او نشان دهيم او شنوا و بيناست. نخستين آيه اين سوره از مساله اسراء يعنى سفر شبانه پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مسجدالحرام به مسجد اقصى (بيت المقدس) كه مقدمه اى براى معراج بوده است سخن مى گويد اين سفر كه در يك شب و مدت كوتاهى صورت گرفت حداقل در شرايط آن زمان از طرق عادى به هيچ وجه امكان پذير نبود و جنبه اعجاز آميز و كاملا خارق العاده داشت. نخست مى گويد: «منزه است آن خداوندى كه بنده اش را در يك شب از مسجدالحرام به مسجد اقصى برد»; { سبحان الذي أسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام إلى المسجد... . اين سير شبانه خارق العاده به خاطر آن بود كه بخشى از آيات عظمت خود را به او نشان دهيم; { ...لنريه من آياتنا... و در پايان اضافه مى كند: «خداوند شنوا و بينا است»; { ...إنه هو السميع البصير... . اشاره به اينكه اگر خداوند پيامبرش را براى اين افتخار برگزيد بى دليل نبود; زيرا او گفتار و كردارى آنچنان پاك و شايسته داشت كه اين لباس بر قامتش كاملا زيبا بود خداوند گفتار پيامبرش را شنيده و كردار او را ديده و لياقتش را براى اين مقام پذيرفته بود. بعضى از مفسران اين احتمال را نيز در جمله فوق داده اند كه منظور از آن تهديد منكران اين اعجاز است كه خداوند سخنانشان را مى شنود و اعمالشان را مى بيند و از توطئه آنها آگاه است. اين آيه در عين فشردگى بيشتر مشخصات اين سفر شبانه اعجاز آميز را بيان مى كند: 1 جمله اسرى نشان مى دهد كه اين سفر شب هنگام واقع شد; زيرا «اسراء» در لغت عرب به معنى سفر شبانه است در حالى كه كلمه «سير» به مسافرت در روز گفته مى شود.
2 كلمه «ليلا» در عين اينكه تأكيدى است براى آنچه از جمله «اسراء» فهميده مى شود اين حقيقت را نيز بيان مى كند كه اين سفر به طوركامل در يك شب واقع شد و مهم نيز همين است كه فاصله ميان مسجدالحرام و بيت المقدس كه بيش از يكصد فرسخ است و در شرايط آن زمان مى بايست روزها يا هفته ها به طول بيانجامد تنها در يك شب رخ داد. 3 كلمه «عبد» نشان مى دهد كه اين افتخار و اكرام به خاطر مقام عبوديت و بندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله)بود چرا كه بالاترين مقام براى انسان است كه بنده راستين خدا باشد جز بر پيشگاه او جبين نسايد و در برابر فرمانى جز فرمان او تسليم نشود هر كارى مى كند براى خدا باشد و هر گام برمى دارد رضاى او را بطلبد. 4 همچنين تعبير به عبد نشان مى دهد كه اين سفر در بيدارى واقع شده است. اين سير جسمانى بوده است نه روحانى; زيرا سير روحانى معنى معقولى جز مساله خواب يا حالتى شبيه به خواب ندارد ولى كلمه عبد نشان مى دهد كه جسم و جان پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين سفر شركت داشته منتها كسانى كه نتوانسته اند اين اعجاز را درست در فكر خود هضم كنند احتمال روحانى بودن را به عنوان توجيهى براى آيه ذكر كرده اند در حالى كه مى دانيم اگر كسى به ديگرى بگويد من فلان شخص را به فلان نقطه بردم مفهومش اين نيست كه در عالم خواب يا خيال بوده يا تفكر انديشه او به چنين سيرى پرداخته است. 5 آغاز اين سير (كه مقدمه اى بر مساله معراج به آسمان ها بوده و بعدا دلايل آن ذكر خواهد شد) مسجدالحرام در مكه و انتهاى آن مسجد الاقصى در قدس بوده است. البته در اينكه پيغمبر(صلى الله عليه وآله) از كنار خانه كعبه به اين سير پرداخت و يا در خانه يكى از بستگانش بود (چون به همه شهر مكه گاهى به عنوان احترام مسجدالحرام گفته مى شود اين تعبير در آيه ذكر شده است) در ميان مفسران گفتگو است ولى بدون شك ظاهر آيه اين است كه مبدأ سير او مسجدالحرام بوده است. 6 هدف از اين سير مشاهده آيات عظمت الهى بوده همان گونه كه دنباله اين سير در آسمان ها نيز به همين منظور انجام گرفته است تا روح پر عظمت پيامبر(صلى الله عليه وآله)در پرتو مشاهده آن آيات بينات عظمت بيشترى يابد و آمادگى فزونترى براى هدايت انسان ها پيدا كند نه آنگونه كه كوته فكران مى پندارند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به معراج رفت تا خداوند را ببيند! به گمان اينكه خداوند محلى در آسمان ها دارد!! به هر حال پيامبر(صلى الله عليه وآله) گرچه عظمت خدا را شناخته بود و از عظمت آفرينش او نيز آگاه بود ولى شنيدن كى بود مانند ديدن! در آيات سوره نجم كه به دنباله اين سفر; يعنى معراج در آسمان ها اشاره مى كند نيز مى خوانيم: { لقد رأى من آيات ربه الكبرى ; «او در اين سفر آيات بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد.» 7 جمله { باركنا حوله بيانگر اين مطلب است كه مسجد الاقصى علاوه بر اينكه خود سرزمين مقدسى است اطراف آن نيز سرزمين مبارك و پر بركتى است و اين ممكن است اشاره به بركات ظاهرى آن باشد چرا كه مى دانيم در منطقه اى سرسبز و خرم و مملو از درختان و آب هاى جارى و آبادى ها واقع شده است. ممكن است اشاره به بركات معنوى آن بوده باشد; زيرا اين سرزمين مقدس در طول تاريخ كانون پيامبران بزرگ خدا و خاستگاه نور توحيد و خدا پرستى بوده است. 8 جمله { ...إنه هو السميع البصير... همان گونه كه گفتيم اشاره به اين است كه بخشش اين موهبت به پيامبر (صلى الله عليه وآله) بى حساب نبوده بلكه به خاطر شايستگى هايى بوده كه بر اثر گفتار و كردارش پيدا شد و خداوند از آن به خوبى آگاه بود. 9 ضمنا كلمه «سبحان» دليلى است بر اينكه اين برنامه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خود نشانه اى بر پاك و منزه بودن خداوند از هر عيب و نقص است. 10 كلمه «من» در من «آياتنا» نشان مى دهد كه آيات عظمت خداوند آنقدر زياد است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با تمام عظمتش در اين سفر پر عظمت تنها گوشه اى از آنها را مشاهده كرده است. مساله معراج مشهور و معروف در ميان دانشمندان اسلام اين است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به هنگامى كه در مكه بود در يك شب از مسجدالحرام به مسجد اقصى در بيت المقدس به قدرت پروردگار آمد و از آنجا به آسمان ها صعود كرد و آثار عظمت خداوند را در پهنه آسمان مشاهده نمود و همان شب به مكه بازگشت. نيز مشهور و معروف آن است كه اين سير زمينى و آسمانى را با جسم و روح با هم انجام داد. ولى از آنجا كه اين يك موضوع فوق العاده شگرف است جمعى به توجيه آن پرداخته و آن را به معراج روحانى تفسير كرده اند كه چيزى شبيه يك خواب يا مكاشفه روحى خواهد بود اما همان گونه كه گفتيم اين موضوع كاملا با ظواهر آيات مخالف است چرا كه ظاهر آيات به مساله جسمانى بودن گواهى مى دهد. به هر حال پيرامون اين بحث سؤالات فراوانى وجود دارد از جمله: 1 چگونگى معراج از نظر قرآن و حديث و تاريخ. 2 اعتقاد دانشمندان اسلامى اعم از شيعه و اهل تسنن در اين زمينه. 3 هدف معراج. 4 امكان معراج از نظر علوم روز. هر چند بحث طولانى پيرامون اين مسايل از عهده يك بحث تفسيرىخارج است ولى ما سعى مى كنيم فشرده اين مسايل را براى خوانندگان عزيز ذيلا بياوريم: 1 معراج از نظر قرآن و حديث در دو سوره از سوره هاى قرآن به اين مسأله اشاره شده است نخست همين سوره اسراء است كه تنها بخش اول اين سفر را بيان مى كند (يعنى سير از مكه و مسجدالحرام به مسجد اقصى و بيت المقدس). اما در سوره نجم طى شش آيه از آيه 13 تا 18 قسمت دوم معراج يعنى سير آسمانى آمده است آنجا مى فرمايد: { و لقد رآه نزلة أخرى * عند سدرة المنتهى * عندها جنة المأوى * إذ يغشى السدرة ما يغشى * ما زاغ البصر و ما طغى * لقد رأى من آيات ربه الكبرى . خلاصه مفاد اين شش آيه چنين است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى دومين بار فرشته وحى جبرئيل را به صورت اصلى مشاهده و ملاقات كرد (مرتبه اول در آغاز نزول وحى در كوه حرا بود). اين ملاقات در نزد بهشت جاويدان صورت گرفت. پيغمبر(صلى الله عليه وآله) در مشاهده اين منظره دچار خطا و اشتباه نشد. آيات و نشانه هاى بزرگى را از عظمت خدا مشاهده كرد. اين آيات كه به گفته اكثر مفسران از معراج سخن مى گويند نيز نشان مى دهند كه اين حادثه در بيدارى اتفاق افتاده است به خصوص جمله: { ما زاغ البصر و ما طغى ; «چشم پيامبر دچار خطا و انحراف و طغيان نشد» گواه ديگر بر اين موضوع است. از نظر احاديث نيز روايات بسيار زيادى در زمينه مساله معراج در كتب معروف اسلامى نقل شد كه بسيارى از علماى اسلام تواتر يا شهرت آن را تصديق كرده اند به عنوان نمونه فقيه و مفسر بزرگ شيخ طوسى در تفسير تبيان ذيل آيه مورد بحث چنين مى گويد: «علماى شيعه معتقدند خداوند در همان شبى كه پيامبرش(صلى الله عليه وآله) را از مكه به بيت المقدس برد او را به سوى آسمان ها عروج داد و آيات عظمت خود را در آسمان ها به او ارائه فرمود و اين در بيدارى بود نه در خواب. مفسر عاليقدر مرحوم طبرسى در تفسير خود مجمع البيان ذيل آيات سوره نجم چنين مى گويد: مشهور در اخبار ما اين است كه خداوند پيامبر را با همين جسم در حال بيدارى و حيات به آسمان هابرد و اكثر مفسران را نيز عقيده همين است. محدث شهير علامه مجلسى در بحار الانوار ( ج 18 ص 289 )مى گويد: «سير پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از مسجدالحرام به بيت المقدس و از آنجا به آسمان هااز جمله مطالبى است كه آيات و احاديث متواتر شيعه و سنى بر آن دلالت دارد و انكار امثال اين مسايل يا تاويل و توجيهآن به معراج روحانى يا خواب ديدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) ناشى از عدم اطلاع از اخبار ائمه هدى و يا ضعف يقين است». سپس اضافه مى كند: «اگر بخواهيم اخبارى را كه در اين باره رسيده جمع آورى كنيم كتاب بزرگى خواهد شد». از ميان دانشمندان اهل تسنن «منصور على ناصف» كه از علما و از دانشمندان الازهر و نويسنده كتاب معروف «التاج» است در كتاب خود احاديث معراج را جمع آورى كرده است. فخر رازى مفسر معروف در ذيل آيه مورد بحث پس از ذكر يك رشته استدلالات عقلى بر امكان وقوع معراج مى گويد: «از نظر حديث احاديث معراج از روايات مشهوره است كه در كتب صحاح اهل سنت نقل شده و مفاد آنها سير پيامبر(صلى الله عليه وآله) از مكه به بيت المقدس و از آنجا به آسمان هااست». شيخ عبد العزيزبن عبدالله بن باز رئيس ادارات بحوث علميه و افتا و دعوت و ارشاد كه از علماى متعصب وهابى بود در كتاب التحذير من البدع (ص 7) مى گويد: «شك نيست كه اسراء و معراج از نشانه هاى بزرگى است كه دلالت بر صدق پيامبر(صلى الله عليه وآله) و بلندى مقام و منزلت او مى كند» تا آنجا كه مى گويد: «اخبار متواتر از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه خداوند او را به آسمان هابرد و درهاى آسمان را به روى او گشود». ذكر اين نكته كاملا ضرورت دارد كه در لا به لاى روايات معراج احاديثمجعول يا ضعيفى به چشم مى خورد كه به هيچ وجه قابل قبول نيست. لذا مفسر بزرگ مرحوم طبرسى ذيل همين آيه مورد بحث احاديث معراج را به چهار گروه تقسيم كرده است: 1 رواياتى كه به حكم تواتر قطعى است مانند اصل موضوع معراج. 2 احاديثى كه قبول آنها هيچ مانع عقلى ندارد و در روايات به آنها تصريح شده است مانند مشاهده بسيارى از آيات عظمت خداوند در پهنه آسمان. 3 رواياتى كه با ضوابط و اصولى كه در دست داريم مخالف است ولى مى توان آنها را توجيه كرد مانند احاديثى كه مى گويد پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آسمان هاجمعى را در بهشت و گروهى را در دوزخ ديد كه بايد گفت منظور مشاهده صفات بهشتيان و دوزخيان بوده است (يا بهشت و دوزخ برزخى). 4 رواياتى كه مشتمل بر امور نامعقول و باطل است و وضع آنها گواه روشنى بر ساختگى بودن آنها است مانند رواياتى كه مى گويد پيامبر(صلى الله عليه وآله) خداوند را آشكارا ديد با او سخن گفت و با او نشست كه با هيچ منطقى سازگار نيست بلكه مخالف دليل عقل و نقل است و بدون شك اين گونه روايات مجعول است. در تاريخ وقوع معراج در ميان مورخان اسلامى اختلاف نظر است بعضى آن را در سال دهم بعثت شب بيست و هفتم ماه رجب دانسته و بعضى آن را در سال دوازدهم شب 17 ماه رمضان و بعضى آن را در اوايل بعثت ذكر كرده اند ولى اختلاف در تاريخ وقوع آن مانع از اتفاق در اصل وقوع آن نيست. ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين تنها مسلمين نيستند كه عقيده به معراج دارند اين عقيده در ميان پيروان اديان ديگر كم و بيش وجود دارد. از جمله در مورد حضرت عيسى(عليه السلام) به صورت سنگين ترى ديده مى شود چنانكه در انجيل مرقس باب 6 و انجيل لوقا باب 24 و انجيل يوحنا باب 21 مى خوانيم كه عيسى(عليه السلام) پس از آنكه به دار آويخته و كشته و دفن شد از ميان مردگان برخاست و چهل روز در ميان مردم زندگى كرد سپس به آسمان هاصعود نمود (و به معراج هميشگى رفت). ضمنا از بعضى از روايات اسلامى نيز استفاده مى شود كه بعضى از پيامبران پيشين نيز داراى معراج بوده اند. آيا معراج جسمانى بوده يا روحانى؟ علاوه بر اينكه مشهور ميان دانشمندان اسلام (اعم از شيعه و اهل تسنن) اين است كه اين امر در بيدارى صورت گرفته است ظاهر آيات قرآن در آغاز سوره اسراء و همچنين سوره نجم (چنانكه شرح آن در بالا گذشت) نيز وقوع اين امر را در بيدارى گواهى مى دهد. تواريخ اسلام نيز گواه صادقى بر اين موضوع است; زيرا در تاريخ مى خوانيم هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مساله معراج را مطرح كرد مشركان بشدت آن را انكار كردند و آن را بهانه اى براى كوبيدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) دانستند اين به خوبى گواهى مى دهد كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) هرگز مدعى خواب يا مكاشفه روحانى نبوده و گرنه اين همه سر و صدا نداشت. اگر در روايتى از حسن بصرى مى خوانيم كه: «كان في المنام رؤيا رآها»; «اين امر در خواب واقع شده است» و يا خبرى كه از عايشه نقل شده: «والله ما فقد جسد رسول الله و لكن عرج بروحه»; «به خدا سوگند بدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) از ميان ما نرفت تنها روح او به آسمان هاپرواز كرد» ظاهرا جنبه سياسى داشته و براى خاموش كردن جنجالى بوده است كه درباره مساله معراج در ميان عده اى به وجود آمده بود. هدف معراج با توجه به بحث هاى گذشته اين مسأله براى ما از جمله واضحات است كه هدف از معراج اين نبوده كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) به ديدار خداوند در آسمان هابشتابد! آنچنان كه ساده لوحان پنداشته اند كه متاسفانه بعضى از دانشمندان غربى به خاطر ناآگاهى يا دگرگون ساختن چهره اسلام در نظر ديگران آن را نقل كرده اند. از جمله اينكه گيورگيو در كتاب محمد «پيامبرى كه از نو بايد شناخت» (ص 125 ) مى گويد: «محمد در سفر معراج به جايى رسيد كه صداى قلم خداوند را مى شنيد و مى فهميد كه خداوند مشغول نگهدارى حساب افراد است! ولى با اينكه صداى قلم خداوند را مى شنيد او را نمى ديد! زيرا هيچكس نمى تواند خدا را ببيند و لو پيغمبر باشد». اين نشان مى دهد كه مخصوصا قلم از نوع قلم چوبى است! كه به هنگام حركت روى كاغذ تحرير مى لرزد و صدا مى كند!! هدف از معراج اين بوده كه روح بزرگ پيامبر(صلى الله عليه وآله) با مشاهده اسرار عظمت خداوند در سراسر جهان هستى مخصوصا عالم بالا كه مجموعه اى از نشانه هاى عظمت او است را مشاهده كند و باز هم درك و ديد تازه اى براى هدايت و رهبرى انسان ها بيابد. اين هدف صريحا در آيه يك سوره اسراء و آيه 18 سوره نجم آمده است. روايت جالبى نيز در اين زمينه از امام صادق(عليه السلام) در پاسخ سؤال از علت معراج نقل شده است كه فرمود: «ان الله لا يوصف بمكان و لا يجري عليه زمان و لكنه عز و جل أراد أن يشرف به ملائكته و سكان سماواته و يكرمهم بمشاهدته و يريه من عجائب عظمته ما يخبر به بعد هبوطه»; «خداوند هرگز مكانى ندارد و زمان بر او جريان نمى گيرد و لكن او مى خواست فرشتگان و ساكنان آسمانش را با قدم گذاشتن پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان آنها احترام كند و نيز از شگفتى هاى عظمتش به پيامبرش(صلى الله عليه وآله) نشان دهد تا پس از بازگشت براى مردم بازگو كند.» (تفسير برهان ج2 ص200 ) معراج و علوم روز در گذشته بعضى از فلاسفه كه معتقد به افلاك نه گانه بطلميوسى پوست پيازى بودند مانع مهم معراج را از نظر علمى وجود همين افلاك و لزوم خرق و التيام («خرق» به معنى شكافتن و «التيام» به معنى هم آمدن است. بعضى از فلاسفه قديم معتقد بودند كه اين امر در افلاك امكان پذير نيست.) در آنها مى پنداشتند. ولى با فرو ريختن پايه هاى هيئت بطلميوسى مساله خرق و التيام به دست فراموشى سپرده شد اما با پيشرفتى كه در هيئت جديد به وجود آمد مسايل تازه اى در زمينه معراج مطرح شده و سؤالاتى از اين قبيل: 1 براى اقدام به يك سفر فضايى نخستين مانع نيروى جاذبه است كه بايد با وسايل فوق العاده بر آن پيروز شد; زيرا براى فرار از حوزه جاذبه زمين سرعتى لااقل معادل چهل هزار كيلومتر در ساعت لازم است! 2 مانع ديگر فقدان هوا در فضاى بيرون جو زمين است كه بدون آن انسان نمى تواند زندگى كند. 3 مانع سوم گرماى سوزان آفتاب و سرماى كشنده اى است كه در قسمتى كه آفتاب مستقيما مى تابد و قسمتى كه نمى تابد وجود دارد. 4 مانع چهارم اشعه هاى خطرناكى است كه در ماوراى جو وجود دارد مانند اشعه كيهانى و اشعه ماوراى بنفش و اشعه ايكس اين پرتوها هرگاه به مقدار كم به بدن انسان بتابد زيانى بر ارگانيسم بدن او ندارد ولى در بيرون جو زمين اين پرتوها فوق العاده زياد و كشنده و مرگبار است اما براى ما ساكنان زمين وجود قشر هواى جو مانع از تابش آنها است. 5 مشكل بی وزنى است گر چه انسان تدريجا مى تواند به بىوزنى عادت كند ولى براى ما ساكنان روى زمين اگر بى مقدمه به بيرون جو منتقل شويم و حالت بىوزنى دست دهد تحمل آن بسيار مشكل يا غير ممكن است. 6 مشكل زمان ششمين مشكل و از مهمترين موانع است چرا كه علوم روز مى گويد سرعتى بالاتر از سرعت سير نور نيست و اگر كسى بخواهد در سراسر آسمان هاسير كند بايد سرعتى بيش از سرعت سير نور داشته باشد. در برابر اين سؤالات توجه به چند نكته لازم است: 1 ما مى دانيم كه با آن همه مشكلاتى كه در سفر فضايى هست بالاخره انسان توانسته است با نيروى علم بر آن پيروز شود و غير از مشكل زمان همه مشكلات حل شده و مشكل زمان هم مربوط به سفر به مناطق دور دست است. 2 بدون شك مساله معراج جنبه عادى نداشته بلكه با استفاده از نيرو و قدرت بى پايان خداوند صورت گرفته است و همه معجزات انبيا همين گونه است. به عبارت روشن تر معجزه بايد عقلا محال نباشد و همين اندازه كه عقلا امكان پذير بود بقيه با استمداد از قدرت خداوند حل شدنى است. هنگامى كه بشر با پيشرفت علم توانايى پيدا كند كه وسايلى سريع بسازد آنچنان سريع كه از حوزه جاذبه زمين بيرون رود سفينه هايى بسازد كه مساله اشعه هاى مرگبار بيرون جو را حل كند لباسهايى بپوشد كه او را در برابر سرما و گرماى فوق العاده حفظ كند با تمرين به بى وزنى عادت نمايد خلاصه جايى كه انسان بتواند با استفاده از نيروى محدودش اين راه را طى كند آيا با استمداد از نيروى نامحدود الهى حل شدنى نيست؟! ما يقين داريم كه خداوند مركب سريع السيرى كه متناسب اين سفر فضايى بوده باشد در اختيار پيامبرش گذارده است و او را از نظر خطراتى كه در اين سفر وجود داشته زير پوشش حمايت خود گرفته اين مركب چگونه بوده است و چه نام داشته؟ براق؟ رفرف؟ يا مركب ديگر؟ در هر حال از نظر ما مركب مرموز و ناشناخته اى است. از همه اينها گذشته فرضيه حد اكثر سرعت كه در بالا گفته شد امروز در ميان دانشمندان متزلزل شده هر چند انيشتاين در فرضيه معروف خود به آن سخت معتقد بوده است. دانشمندان امروز مى گويند امواج جاذبه بدون نياز به زمان در آن واحد از يك سوى جهان به سوى ديگر منتقل مى شود و اثر مى گذارد و حتى اين احتمال وجود دارد كه در حركات مربوط به گستردگى جهان (مى دانيم جهان در حال توسعه است و ستاره ها و منظومه ها به سرعت از هم دور مى شوند) منظومه هايى وجود دارند كه با سرعتى بيش از سرعت سير نور از مركز جهان دور مى شوند. كوتاه سخن اينكه مشكلاتى كه گفته شد هيچكدام به صورت يك مانع عقلى در اين راه نيست مانعى كه معراج را به صورت يك محال عقلى در آورد بلكه مشكلاتى است كه با استفاده از وسايل و نيروى لازم قابل حل است. به هر حال مساله معراج نه از نظر استدلالات عقلى غير ممكن است و نه از نظر موازين علم روز و خارق العاده بودن آن را نيز همه قبول دارند. بنا بر اين هرگاه با دليل قاطع نقلى ثابت شود بايد آن را پذيرفت. ادامه مباحث معراج در سوره نجم آمده است. دومين ديدار! و لقد رآه نزلة أخرى(13) عند سدرة المنتهى(14) عندها جنة المأوى(15) إذ يغشى السدرة ما يغشى(16) ما زاغ البصر و ما طغى(17) لقد رأى من آيات ربه الكبرى(18) 13 و بار ديگر او را مشاهده كرد. 14 نزد سدرة المنتهى! 15 كه جنت الماوى در آنجا است. 16 در آن هنگام كه چيزى (نور خيره كننده اى) سدرة المنتهى را پوشانده بود. 17 و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود. 18 او پاره اى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را مشاهده كرد. اين آيات همچنان ادامه بحث هاى آيات گذشته [سوره نجم] درباره مساله وحى و ارتباط پيامبر(صلى الله عليه وآله)با خداوند و شهود باطنى او است. مى فرمايد: «بار ديگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) او را مشاهده كرد»; { و لقد رآه نزلة أخرى . «و اين شهود در كنار سدرة المنتهى روى داد»; { عند سدرة المنتهى . «همانى كه جنة الماوى و بهشت برين در كنار آن است»; { عندها جنة المأوى . «در آن هنگام كه چيزى «سدرة المنتهى» را فرا گرفته و پوشانده بود»; { إذ يغشى السدرة ما يغشى . «اينها واقعياتى بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشاهده كرده و چشم او هرگز منحرف نشد و طغيان ننمود و تصورات باطل را در لباس حق نديد»; { ما زاغ البصر و ما طغى . «او بخشى از آيات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را در آنجا مشاهده كرد»; { لقد رأى من آيات ربه الكبرى . براى روشن شدن مفاد اين آيات بايد قبل از هر چيز به سراغ مفردات آن برويم سپس مجموع را در نظر بگيريم: «نزلة» به معنى يك بار نازل شدن است بنابر اين «نزلة اخرى» يعنى در يك نزول ديگر. (بعضى ارباب لغت و مفسران «نزلة» را به معنى «مرة» تفسير كرده اند بنابراين معنى نزول در آن نيست و «نزلة أخرى» تنها به معنى يكبار ديگر است ولى معلوم نيست چرا آنها ماده اصلى «نزله» را در اينجا رها كرده اند در حالى كه ديگران آن را حفظ نموده و به صورتى كه گفتيم تفسير نموده اند (دقت كنيد).) از اين تعبير استفاده مى شود كه دو بار نزول رخ داده و اين ماجرا مربوط به نزول دوم است. «سدرة» (بر وزن حرفة) مطابق آنچه غالبا مفسران علماى لغت گفته اند درختى است پر برگ و پر سايه و تعبير به «سدرة المنتهى» اشاره به درخت پر برگ و پر سايه اى است كه در اوج آسمان ها در منتها اليه عروج فرشتگان و ارواح شهدا و علوم انبيا و اعمال انسان ها قرار گرفته جايى كه ملايكه پروردگار از آن فراتر نمى روند و جبرئيل نيز در سفر معراج به هنگامى كه به آن رسيد متوقف شد. در باره سدرة المنتهى هر چند در قرآن مجيد توضيحى نيامده ولى در اخبار و روايات اسلامى توصيف هاى گوناگونى پيرامون آن آمده و همه بيانگر اين واقعيت است كه انتخاب اين تعبير به عنوان يك نوع تشبيه و به خاطر تنگى و كوتاهى لغات ما از بيان اينگونه واقعيات بزرگ است. در حديثى از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل شده است كه فرمود: «رأيت على كل ورقة من أوراقها ملكا قائما يسبح الله تعالى»; «من بر هر يك از برگ هاى آن فرشته اى ديدم كه ايستاده بود و تسبيح خداوند را مى كرد.» (بحارالأنوار ج18 ص289 ; مجمع البيان ج9 ص175 ) در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) نقل شده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «انتهيت إلى سدرة المنتهى فإذا الورقة منها تظل أمة من الأمم»; «من به سدرة المنتهى رسيدم و ديدم در سايه هر برگى از آن امتى قرار گرفته اند!.» (بحارالأنوار ج18 ص327 ; نورالثقلين ج5 ص155 ) اين تعبيرات نشان مى دهد كه هرگز منظور درختى شبيه آنچه در زمين مى بينيم نبوده بلكه اشاره به سايبان عظيمى است در جوار قرب رحمت حق كه فرشتگان بر برگ هاى آن تسبيح مى كنند و امت هايى از نيكان و پاكان در سايه آن قرار دارند. «جنة المأوى» به معنى بهشتى است كه محل سكونت است ( «مأوى» در اصل به معنى انضمام است و از آنجا كه سكونت افراد در يك مكان سبب انضمام آنها به يكديگر است اين واژه به محل سكونت اطلاق شده است. ) و در اينكه اين كدام بهشت است؟ در ميان مفسران گفتگو است بعضى آن را همان بهشت جاويدان (جنة الخلد) مى دانند كه در انتظار تمام اهل ايمان و پرهيزگاران است و محل آن را در آسمان مى دانند و آيه 19 سوره سجده را شاهد بر آن مى دانند: { فلهم جنات المأوى نزلا بما كانوا يعملون ; «براى مؤمنان صالح العمل باغ هاى بهشت است كه در آن ساكن مى شوند و اين وسيله پذيرايى از آنهاست در مقابل اعمالى كه انجام مى دادند.» چرا كه اين آيه به قرينه آيه بعد از آن مسلما از بهشت جاويدان سخن مى گويد.
ولى از آنجا كه در جاى ديگر مى خوانيم: { و سارعوا إلى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السماوات و الأرض ; «براى رفتن به سوى مغفرت پروردگار و بهشتى كه وسعت آن آسمان هاو زمين است بر يكديگر پيشى گيريد» (آل عمران : 133) بعضى اين معنى را بعيد شمرده اند; زيرا ظاهر آيات مورد بحث نشان مى دهد كه جنة الماوى در آسمان است و غير از بهشت جاويدان است كه وسعتش به اندازه تمام آسمان هاو زمين است. لذا گاهى آن را به جايگاه ويژه اى از بهشت تفسير كرده اند كه در كنار سدرة المنتهى است و محل خاصان و مخلصان است. گاه گفته اند به معنى بهشت برزخى است كه ارواح شهدا و مؤمنان موقتا به آنجا مى روند. تفسير اخير از همه مناسبتر به نظر مى رسد و از امورى كه به روشنى بر آنگواهى مى دهد اين است كه در بسيارى از روايات معراج آمده است كه پيغمبر(صلى الله عليه وآله)عده اى را در اين بهشت متنعم ديد در حالى كه مى دانيم هيچ كس در بهشت جاويدان قبل از روز قيامت وارد نمى شود; زيرا آيات قرآن به خوبى دلالت دارد كه پرهيزگاران در قيامت بعد از محاسبه وارد بهشت مى شوند نه بلافاصله بعد از مرگ و ارواح شهدا نيز در بهشت برزخى قرار دارند; زيرا آنها نيز قبل از قيام قيامت وارد بهشت جاويدان نمى شوند. آيه: { ما زاغ البصر و ما طغى اشاره به اين معناست كه چشم پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مشاهده خود نه چپ و راست شد و نه از حد و مقصد تجاوز كرد و آنچه را ديد عين واقعيت بود (زيرا زاغ از ماده زيغ به معنى انحراف به چپ و راست است و طغى از ماده طغيان به معنى تجاوز از حد است). به تعبير ديگر انسان به هنگام مشاهده چيزى وقتى به اشتباه مى افتد كه دقيقا به خود آن توجه نكند يا به چپ و راست يا ماوراى آن بنگرد. اكنون كه از تفسير مفردات آيه فراغت يافتيم به تفسير جمعى آيات مى پردازيم. در اينجا باز همان دو نظرى كه در تفسير آيات سابق بود تعقيب شده است. جمع كثيرى از مفسران آيات را ناظر به ملاقات پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى دومين بار با جبرئيل در صورت اصلى اش دانسته اند و مى گويند منظور اين است كه بار ديگر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به هنگام نزول از معراج در كنار سدرة المنتهى جبرئيل را در صورت اصلى اش ديد و چشم او در مشاهده اين صحنه هرگز گرفتار اشتباهى نشد. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اينجا بعضى از آيات بزرگ حق را مشاهده كرد كه منظور از آن يا همان صورت واقعى جبرئيل است و يا بعضى از آيات عظمت آسمان هاو عجايب آن و يا هر دو. ولى اشكالاتى كه سابقا براى اين تفسير ذكر كرديم همچنان باقى است بلكه پاره اى از اشكالات ديگر بر آن افزوده مى شود از جمله تعبير به نزلة اخرى (در يك نزول ديگر) طبق اين تفسير مفهوم روشنى ندارد و اما بر طبق تفسير دوم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در يك شهود باطنى ديگر به هنگام معراج بر فراز آسمان هاذات پاك خداوند را مشاهده كرد و به تعبير ديگر خداوند بار ديگر بر قلب پاك او نزول فرمود (نزلة اخرى) و شهود كامل تحقق يافت در محلى كه منتها اليه قرب الى الله از سوى بندگان است در كنار سدرة المنتهى در آنجا كه جنة الماوى قرار دارد در حالى كه سدرة المنتهى را حجاب هايى از نور پوشانده بود. ديده قلب پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين شهود هرگز به غير حق نيفتاد و جز او نديد و در همانجابود كه نشانه هاى عظمت خداوند را در آفاق و انفس نيز مشاهده كرد. مساله شهود باطنى چنانكه قبلا نيز اشاره كرديم نوعى درك و ديدى است كه نه شباهت با ادراكات عقلى دارد و نه با ادراكات حسى كه انسان از طريق حواس ظاهر آن را درك مى كند و از جهاتى مى توان آن را شبيه علم انسان به وجود خود و افكار و تصورات خود دانست. توضيح اينكه ما به وجود خود يقين داريم افكار خود را درك مى كنيم از اراده و تصميم و تمايلات خود باخبريم ولى اين آگاهى نه از طريق استدلال براى ما حاصل شده و نه از طريق مشاهده ظاهرى بلكه اين يك نوع شهود باطنى براى ما است كه از اين طريق به وجود خود و روحيات خود واقفيم. به همين دليل علمى كه از ناحيه شهود باطنى حاصل مى شود هيچگونه خطا در آن راه ندارد; زيرا نه از طريق استدلال است كه خطايى در مقدمات آن حاصل شود و نه از طريق حس است كه خطايى از طريق حواس در آن راه يابد. درست است كه ما نمى توانيم حقيقت شهودى را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آن شب تاريخى معراج نسبت به خداوند پيدا كرد دريابيم ولى مثالى كه گفتيم براى نزديك كردن راه مناسب است و روايات اسلامى نيز در مسير راهگشاى ماست. نكته ها: 1 معراج يك واقعيت مسلم است در ميان دانشمندان اسلام در اصل مساله معراج سخنى نيست چه اينكه هم آيات قرآن در اينجا و در آغاز سوره اسراء بر آن گواهى مى دهد و هم روايات متواتر منتها بعضى كه به خاطر پيش داورى هايى نتوانسته اند اين را بپذيرند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) با جسم و روح خود به آسمان هاپرواز كرده آن را به معراج روحانى و چيزى شبيه حالت خواب تفسير كرده اند! در حالى كه اين پرواز جسمانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نه اشكال عقلى دارد و نه اشكالى از ناحيه علوم روز بنابراين دليلى ندارد كه ما ظاهر آيات و صريح روايات را به خاطر استبعادات رها سازيم. از اين گذشته تعبيرات آيات فوق نشان مى دهد كه گروهى در اين مساله به مجادله برخاسته بودند تاريخ نيز مى گويد: مساله معراج جنجالى در ميان مخالفان برانگيخت. اگر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مدعى معراج روحانى و چيزى شبيه خواب بود اين جنجال استبعادى نداشت. 2 هدف معراج رسيدن پيامبر(صلى الله عليه وآله) به شهود باطنى از يك سو و ديدن عظمت خداوند در پهنه آسمان هابا همين چشم ظاهر از سوى ديگر بوده است كه هم در آخرين آيه مورد بحث در اينجا { لقد رأى من آيات ربه الكبرى و هم در آيه 1 سوره اسراء { ...لنريه من آياتنا... به آن اشاره شده است و نيز به مسايل زياد و مهمى از فرشتگان و بهشتيان و دوزخيان و ارواح انبيا(عليهم السلام) آگاهى يافت كه در طول عمر مباركش الهام بخش او در تعليم و تربيت خلق خدا بود. 3 معراج و بهشت از آيات مورد بحث استفاده مى شود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در شب معراج از كنار بهشت گذشته و يا در آن وارد شده است. اين بهشت خواه بهشت جاويدان و جنة الخلد باشد آنچنان كه جمعى از مفسران گفته اند و يا بهشت برزخى باشد كه ما اختيار كرديم در هر صورت مسايل مهمى را از آينده انسان ها در اين بهشت مشاهده فرموده است كه شرح آن در اخبار اسلامى آمده و به قسمتى از آن به خواست خداوند اشاره خواهيم كرد. 4 معراج در روايات اسلامى از جمله مسايلى كه روايات معراج بلكه تمام اين مسأله را از نظر بعضى زير سؤال برده وجود بعضى از روايات ضعيف و مجعول در لا به لاى آنهاست در حالى كه به گفته مفسر معروف مرحوم طبرسى در مجمع البيان روايات معراج را به چهار گروه مى توان تقسيم كرد. الف رواياتى كه به خاطر متواتر بودن قطعى است (مانند اصل مساله معراج ). ب رواياتى كه (از منابع معتبر نقل شده) و مشتمل بر مسايلى است كه هيچ مانع عقلى از قبول آن نيست مانند رواياتى كه از مشاهده بسيارى از آيات عظمت خداوند در آسمان هاسخن مى گويد. ج رواياتى كه ظاهر آن با اصولى كه از آيات قرآن و روايات مسلم اسلامى در دست داريم منافات دارد ولى با اين حال قابل توجيه است مانند رواياتى كه مى گويد پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله)گروهى از بهشتيان را در بهشت و گروهى از دوزخيان را در دوزخ ديد (كه بايد گفت منظور بهشت و دوزخ برزخى است كه ارواح مؤمنان و شهدا در يكى و ارواح كفار و مجرمان در ديگرى قرار دارد). د رواياتى كه مشتمل بر مطالب باطل و بى اساسى است كه به هيچ وجه قابل قبول نيست و محتواى آنها گواه بر مجعول بودن آنهاست مانند رواياتى كه مى گويد پيامبر(صلى الله عليه وآله)خداوند را با چشم ظاهرى ديد يا با او سخن گفت و او را مشاهده كرد اينگونه روايات و مانند آن قطعا مجعول است (مگر اينكه به شهود باطنى تفسير شود). با توجه به اين تقسيم بندى به يك بررسى اجمالى روى روايات معراج مى پردازيم. از مجموع روايات به خوبى استفاده مى شود كه پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) اين سفر آسمانى را در چند مرحله پيمود. مرحله نخست مرحله فاصله ميان مسجدالحرام و مسجد اقصى بود كه در آيه اول سوره اسراء به آن اشاره شده است { سبحان الذي أسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام إلى المسجد الأقصى... ; «منزه است خداوندى كه در يك شب بنده اش را از مسجدالحرام تا مسجد الاقصى برد.» طبق بعضى از روايات معتبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اثناى راه به اتفاق جبرئيل در سرزمين مدينه نزول كرد و در آنجا نمازگزارد (بحارالأنوار ج18 ص319 ) و نيز در مسجد الاقصى با حضور ارواح انبياى بزرگ مانند ابراهيم و موسى و عيسى(عليهم السلام) نمازگزارد و امام جماعت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود سپس از آنجا سفر آسمانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) شروع شد و آسمان هاى هفتگانه (طبق بعضى از آيات قرآن مانند «إنا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب» ما آسمان پائين را به زينت ستارگان آراستيم (صافات: 6) آنچه ما از عالم بالا مى بينيم و تمامى ستارگان و كهكشانها همه جزو آسمان اول اند بنابراين آسمان هاى ششگانه ديگر عوالمى هستند فوق آنها. ) را يكى پس از ديگرى پيمود و در هر آسمان با صحنه هاى تازه اى روبرو شد با پيامبران(عليهم السلام) و فرشتگان و در بعضى از آسمان هابا دوزخ يا دوزخيان و در بعضى با بهشت و بهشتيان برخورد كرد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) از هر يك از آنها خاطره هاى پر ارزش و بسيار آموزنده در روح پاك خود ذخيره فرمود و عجايبى مشاهده كرد كه هر كدام رمزى و سرى از اسرار عالم هستى بود و پس از بازگشت اينها را با صراحت وگاه با زبان كنايه و مثال براى آگاهى امت در فرصت هاى مناسب شرح مى داد و براى تعليم و تربيت از آن استفاده فراوان مى فرمود. اين امر نشان مى دهد كه يكى از اهداف مهم اين سفر آسمانى استفاده از نتايج عرفانى و تربيتى اين مشاهدات پر بها بود و تعبير پر معناى قرآن { لقد رأى من آيات ربه الكبرى در آيات مورد بحث مى تواند اشاره اجمالى و سربسته اى به همه اين امور باشد. البته همان گونه كه گفتيم بهشت و دوزخى را كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سفر معراج مشاهده كرد و كسانى را در آن متنعم يا معذب ديد بهشت و دوزخ قيامت نبود بلكه بهشت و دوزخ برزخى بود; زيرا طبق آياتى كه قبلا اشاره كرديم قرآن مجيد مى گويد بهشت و دوزخ رستاخيز بعد از قيام قيامت و فراغت از حساب نصيب نيكوكاران و بدكاران مى شود. سرانجام به هفتمين آسمان رسيد و در آنجا حجاب هايى از نور مشاهده كرد. همانجا كه سدرة المنتهى و جنة الماوى قرار داشت و پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آن جهان سراسر نور و روشنايى به اوج شهود باطنى و قرب الى الله و مقام قاب قوسين او ادنى رسيد و خداوند در اين سفر او را مخاطب ساخته و دستورات بسيار مهم و سخنان فراوانى به او فرمود كه مجموعه اى از آن امروز در روايات اسلامى به صورت احاديث قدسى براى ما به يادگار مانده و در فصل آينده به خواست خداوند به قسمتى از آن اشاره مى كنيم. قابل توجه اينكه طبق تصريح بسيارى از روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله) در قسمت هاى مختلفى از اين سفر بزرگ على(عليه السلام) را ناگهان در كنار خود مشاهده كرد و تعبيراتى در اين روايات ديده مى شود كه گواه عظمت فوق العاده مقام على(عليه السلام) بعد از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است. با اين همه روايات معراج جمله هاى پيچيده و اسرارآميزى دارد كه كشف محتواى آن آسان نيست و به اصطلاح جزو روايات متشابه است; يعنى رواياتى كه شرح آن را بايد به خود معصومين(عليهم السلام) واگذار كرد. (براى اطلاع بيشتر از روايات معراج به جلد 18 بحار الانوار از صفحه 282 تا 410 مراجعه شود). ضمنا روايات معراج در كتب اهل سنت نيز به طور گسترده آمده است و حدود 30 نفر از روات آنها حديث معراج را نقل كرده اند. در اينجا اين سؤال پيش مى آيد: چگونه اين همه راهپيمايى طولانى و اين حوادث عجيب و متنوع و اين همه گفتگوهاى طولانى و اين همه مشاهده ها در يك شب يا كمتر از يك شب روى داد؟! ولى با توجه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود. سفر معراج هرگز يك سفر عادى نبود كه با معيارهاى عادى سنجيده شود نه اصل سفر عادى بود و نه مركبش نه مشاهداتش عادى بود و نه گفتگوهايش نه مقياس هايى كه در آن به كار رفته همچون مقياس هاى محدود و كوچك كره خاكى ماست و نه تشبيهاتى كه در آن آمده بيانگر عظمت صحنه هايى است كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مشاهده كرد همه چيز به صورت خارق العاده و در مقياس هايى خارج از مكان و زمانى كه ما با آن آشنا هستيم و خو گرفته ايم رخ داد. بنابر اين جاى تعجب نيست كه اين امور با مقياس زمانى كره زمين ما در يك شب يا كمتر از يك شب واقع شده باشد. 5 گوشه اى از گفتگوهاى خداوند با پيامبرش(صلى الله عليه وآله) در شب معراج : در كتب حديث روايتى از امير مؤمنان على(عليه السلام) از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه آمده است كه بسيار مشروح و طولانى است و ما گوشه هايى از آن را در اينجا مى آوريم. مطالبى كه نشان مى دهد گفتگوها در آن شب تاريخى بر چه محورى بوده و چگونه همچون اوج آسمان هااوج گرفته است. در آغاز حديث مى خوانيم كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در شب معراج از پروردگار سبحان چنين سؤال كرد: «يا رب أي الاعمال أفضل؟»; «پروردگارا! كدام عمل افضل است؟.»
خداوند متعال فرمود: «ليس شيء عندي أفضل من التوكل علي و الرضا بما قسمت يا محمد وجبت محبتي للمتحابين في و وجبت محبتي للمتعاطفين في و وجبت محبتي للمتواصلين في و وجبت محبتي للمتوكلين علي و ليس لمحبتي علم و لا غاية و لا نهاية». «هيچ چيز نزد من برتر از توكل بر من و رضا به آنچه قسمت كرده ام نيست اى محمد! آنها كه به خاطر من يكديگر را دوست دارند محبت من شامل حال آنها است و كسانى كه به خاطر من مهربان اند و به خاطر من پيوند دوستى دارند آنها را دوست دارم و نيز محبت من براى كسانى كه توكل بر من مى كنند فرض و لازم است و براى محبت من حد و حدود و مرز و نهايتى نيست!» و به اين ترتيب گفتگوها از محبت شروع مى شود محبتى بى انتها و گسترده و اصولا عالم هستى بر همين محور محبت دور مى زند. در فراز ديگرى آمده است: اى احمد! ( قابل توجه اينكه نام پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين حديث همه جا به عنوان «احمد» ذكر شده جز در آغاز آن كه «محمد» است آرى محمد نام زمين او بود و احمد نام آسمان او چرا چنين نباشد كه «احمد» به حكم آنكه «افعل تفضيل» است ستودگى بيشترى را بيان مى كند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آن شب تاريخى و در آن مرحله از قرب خدا بايد از «محمد» بگذرد و «احمد» شود به خصوص اينكه فاصله «احمد» با «احد» كمتر است. ) همچون كودكان مباش كه سبز و زرد و زرق و برق را دوست دارند و هنگامى كه غذاى شيرين و دلپذيرى به آنها مى دهند مغرور مى شوند و همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اينجا عرضه داشت: پروردگارا مرا به عملى هدايت كن كه موجب قرب به درگاه تو است. فرمود: شب را روز و روز را شب قرار ده! عرض كرد: چگونه؟! فرمود: چنان كن كه خواب تو نماز باشد و هرگز شكم خود را كاملا سير مكن. در فراز ديگرى آمده است: اى احمد! محبت من محبت فقيران و محرومان است به آنها نزديك شو و در كنار مجلس آنها قرار گير تا من به تو نزديك شوم و ثروتمندان دنياپرست را از خود دور ساز و از مجالس آنها بر حذر باش! در فراز ديگر مى فرمايد: اى احمد! زرق و برق دنيا و دنياپرستان را مبغوض بشمر و آخرت و اهل آخرت را محبوب دار. عرض مى كند: پروردگارا! اهل دنيا و آخرت كيانند؟ فرمود: اهل دنيا كسانى هستند كه زياد مى خورند و زياد مى خندند و مى خوابند و خشم مى گيرند و كمتر خشنود مى شوند نه در برابر بدى ها از كسى عذر مى خواهند و نه اگر كسى از آنها عذر طلبد مى پذيرند در اطاعت خدا تنبل و در معاصى شجاع اند آرزوهاى دور و دراز دارند و در حالى كه اجلشان نزديك شده هرگز به حساب اعمال خود نمى رسند و نفعشان براى مردم كم است افرادى پر حرف فاقد احساس مسئوليت و علاقمند به خورد و خوراك اند. اهل دنيا نه در نعمت شكر خدا به جا مى آورند و نه در مصايب صبوراند خدمات فراوان در نظر آنها كم است (و خدمات كم خودشان بسيار!) خود را به انجام كارى كه انجام نداده اند ستايش مى كنند و چيزى را مطالبه مى كنند كه حق آنها نيست. پيوسته از آرزوهاى خود سخن مى گويند و عيوب مردم را خاطر نشان و نيكى هاى آنها را پنهان مى سازند! عرض كرد: پروردگار! آيا دنياپرستان غير از اين عيبى هم دارند؟ فرمود: اى احمد! عيب آنها اين است كه جهل و حماقت در آنها فراوان است براى استادى كه از او علم آموخته اند تواضع نمى كنند و خود را عاقل مى دانند اما در نزد آگاهان نادان و احمق اند. سپس به اوصاف اهل آخرت و بهشتيان پرداخته چنين ادامه مى دهد: آنها مردمى با حيا هستند جهل آنها كم منافعشان بسيار مردم از آنها در راحت و خود از دست خويش در تعب و سخنانشان سنجيده است. پيوسته حسابگر اعمال خويش اند و از همين جهت خود را به زحمت مى افكنند چشم هايشان به خواب مى رود اما دل هايشان بيدار است چشمشان مى گريد و قلبشان پيوسته به ياد خداوند است. هنگامى كه مردم در زمره غافلان نوشته شوند آنها از ذاكران نوشته مى شوند. در آغاز نعمت ها حمد خدا مى گويند و در پايان شكر او را به جا مى آورند دعايشان در پيشگاه خداوند مستجاب و تقاضايشان مسموع است و فرشتگان از وجود آنها مسرورند... مردم (غافل) در نزد آنها مردگان و خداوند نزد آنها حى و قيوم و كريم است (همتشان آنچنان عالى است كه به غير او نظر ندارند)... مردم در عمر خود يكبار مى ميرند اما آنها به خاطر جهاد با نفس و مخالفت هوا هر روز هفتاد بار مى ميرند (و حيات نوين مى يابند)! هنگامى كه براى عبادت در برابر من مى ايستند همچون بنيان مرصوص و سدى فولادى اند و در دل آنها توجهى به مخلوقات نيست. به عزت و جلالم سوگند كه من آنها را حيات و زندگى پاكيزه اى مى بخشم و در پايان عمر خودم قبض روح آنها مى كنم و درهاى آسمان را براى پرواز روح آنها مى گشايم تمام حجاب ها را از برابر آنها كنار مى زنم و دستور مى دهم بهشت خود را براى آنها بياراييد! اى احمد! عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن طلب حلال است هنگامى كه غذا و نوشيدنى تو حلال باشد تو در حفظ و حمايت منى.... در فراز ديگرى آمده است: اى احمد! آيا مى دانى كدام زندگى گواراتر و پردوام تر است؟ عرض كرد: خداوندا نه! فرمود: زندگى گوارا آن است كه صاحب آن لحظه اى از ياد من غافل نماند نعمت مرا فراموش نكند از حق من بى خبر نباشد و شب و روز رضاى مرا بطلبد. اما زندگى باقى آن است كه براى نجات خود عمل كند و دنيا در نظرش كوچك باشد و آخرت بزرگ رضاى مرا بر رضاى خويشتن مقدم بشمرد و پيوسته خشنودى مرا بطلبد حق مرا بزرگ دارد و توجه به آگاهى من نسبت به خودش داشته باشد. در برابر هر گناه و معصيتى به ياد من بيفتد و قلبش را از آنچه ناخوش دارم پاك كند شيطان و وساوس شيطانى را مبغوض دارد و ابليس را بر قلب خويش مسلط نسازد و به او راه ندهد. هنگامى كه چنين كند محبت خاصى در قلبش جاى مى دهم آنچنان كه تمام دلش در اختيار من خواهد بود و فراغت و اشتغال و هم و غم و سخنش از مواهبى است كه من به اهل محبتم مى بخشم! چشم و گوش قلب او را مى گشايم تا با گوش قلبش حقايق غيب را بشنود و با دلش جلال و عظمتم را بنگرد! سرانجام اين حديث نورانى با اين جمله هاى بيدار كننده پايان مى گيرد: اى احمد! اگر بنده اى نماز تمام اهل آسمان هاو زمين را به جا آورد و روزه تمام اهل آسمان ها و زمين را انجام دهد همچون فرشتگان غذا نخورد و لباس (فاخرى) در تن نپوشد (و در نهايت زهد و وارستگى زندگى كند) ولى در قلبش ذره اى دنياپرستى يا رياست طلبى يا عشق به زينت دنيا باشد در سراى جاويدانم در جوار من نخواهد بود! و محبتم را از قلب او بر مى كنم! سلام و رحمتم بر تو باد و الحمد لله رب العالمين. اين سخنان عرشى كه روح انسان را با خود به اوج آسمان هامى برد و در معراج الهى سير مى دهد و به آستانه عشق و شهود مى كشد تنها قسمتى از حديث قدسى است. افزون بر اين ما اطمينان داريم كه غير از آنچه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در سخنانش براى ما بازگو كرده اسرار و گفتگوها و رموز و اشاراتى ميان او و محبوبش در آن شب عشق و شوق و جذبه و وصال رد و بدل شده كه نه گوش ها توانايى شنيدن آن را دارند و نه افكار عادى قدرت دركش را و به همين دليل در درون جان پاك پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى هميشه مكتوم مانده و جز خاصانش از آن آگاه نشده اند.
[ویرایش] حقانیت معراج از نظر عبدالعظیم حسنی (ع)
در اين بخش حضرت عبدالعظيم حسنی (ع ) عقايد خود را به عرض مىرساندو به حقانيت معراج گواهى مىدهد كه ما به طور مختصر از اين امور سخن مىگوييم.: يكى از عقايد مسلمين اين است كه خداوند در شبى كه بدان ليلة المعراج گفته مىشودحبيب خود حضرت خاتمالانبياء محمد مصطفى صلي الله عليه و آله را از شهر مكه مكرمه (مسجدالحرام) به مسجد اقصى سير داد و از آنجا با همين جسد و جسم عنصرى به عوالم بالاتا مرتبه «ثم دنا فتدلى فكان قاب قوسين أو أدنى»عروج دادتفاصيل اين معراج كه هريك آن به قدرت الهى و خرق عادت صورت گرفته است در برخى از آيات قرآنىو احاديث مفصل بيان شده است هرچند اعتقاد به كل تفاصيلى كه در احاديث آمدهاست؛ خصوصا اگر خبر واحد باشد واجب نيست. از جمله آياتى كه بر اين معراج دلالت دارد اين آيه كريمه است: «سبحان الذي أسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام إلى المسجد الاءقصىالذي باركنا حوله لنريه من آياتنا إنه هو السميع البصير».* و از جمله چند آيه از سوره «النجم» است و از جمله آيه: «واسأل من أرسلنا منقبلك من رسلنا».*آيه كريمه: «فاسأل الذين يقرءون الكتاب من قبلك».* بنابراين حق بودن اصل معراج امرى اسلامى و مسلم است كه مسلمان نمىتوانددر آن ترديد داشته باشد و از معجزات بزرگ حضرت رسول صلي الله عليه و آله است و عروج به جسد بوده است و ظاهر اين است كه چنين جريان وقتى اعجاز است كه به جسد باشدو الا سير روحى براى انسانها هم از اينجا به آنجا و از زمين به آسمان از مكه تا آفريقا وهمه جا امكانپذير است؛ هرچند فرقى كه اين سير با سيرهاى ديگران دارد اين استكه براى پيغمبر صلي الله عليه و آله در اين سير حقايقى كشف شد كه براى ديگران عادة امكان كشفآن حقايق نيست. ولى انصافا آنچه از اول تلقى از اين معراج شد و مؤمنين به آن ايمان آوردند وتصديق پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله را نمودند و كفار آن را نپذيرفتند و به استهزاء گرفتند معراج جسمانى بود و در هيچ كجا هم نداريم كه پيغمبر صلي الله عليه و آله به آنها جواب داده باشد كه من معراج جسمانى نكردهام كه شما نمىپذيريد؛ بلكه ظاهر حال آن حضرت هم تأكيد برجسمانيت معراج بود. به هرحال بسيارى انكار معراج جسمانى را انكار ضرورى دين دانسته و موجب كفر و ترتب احكام ارتداد مىدانند و بعضى هم مقيد مىكنند به صورتى كه به انكار پيغمبر صلي الله عليه و آله برگشت كند. آنچه نبايد نگفته بماند اين است كه شبهات بعض اهل معقول در مورد معراج جسمانى كه مستلزم خرق و التيام در افلاك است همه علاوه بر اينكه با عموميت قدرت خدا و صدور خرق عادات بسيار و اخبار رسول صادق مصدق مردود است بااكتشافات ثابت علمى امروز همه مردود شده است اين حضرات براساس تئورىهاى خودشان براى ماسوى الله نقشهاى فرضى كشيده بودند و تشكيلات كيهان و افلاك راتعيين كرده و به گمان خودشان نقشه ربط حادث به قديم و صدور كثير از واحد را نوشته بودند؛ مثل اينكه همهجا و در همه تحولات و ادوار عالم با خدابودهاند و بر اين اساس عالم عقول و مجردات را عنوان كرده بودند و سلسلههايى درنظر گرفته بودند كه با علوم و فنون جديده بطلان بيشتر نقشههايشان ظاهر شد. راه صواب و مصون از خطر اين است كه در اين امور انسان به اخبار پيغمبر صادق مصدق اكتفا نمايد و به معراج قائل باشد؛ هرچند از شناخت چگونگى آن و چگونگی فراهم شدن اين سير براى بشر عاجز بماند و از پيش خود چيزى را كه از شرع نرسيدهنگويد و خود را براى فهم اينگونه حقايق كه مكلف به فهم آنها نيست به تكلف نيندازد. بعضى از گذشتگان از اهل معقول كأن براى توفيق بين قول قائلين به معراج جسمانى و معراج روحانى در رساله خود موسومه بورديه على ما حكى عنها بر ايننظر است كه آن حضرت معراج جسمانى و معراج روحانى و معراج عقلانى داشته است و معراج جسمانى آن حضرت سير جسمانى آن بزرگوار بوده تا منتها مراتب اجسام كه بر براق طى اين سير فرمود و عبارتى كه از او نقل شده اين است: «و سرى بسيره إلى الله من ظلمات عالم الاجسام و الاجرام على مركبهالذي سمي بالبراق في كمال السرعة». و در مورد جنبه روحانى بودن آن مىگويد: «و ارتقى بروحه القدسية إلى مدارج الأرواح و خرق الحجب و بلغ قمةالضراح إلى أن صار إماما لصفوف الارواح النورية». و در معراج عقلانى مىگويد: «ثم ترقى بعقله النوري و نوره العقلي و دخل سرادقات الجلال و رفعأستار البهاء و الجمال إلى أن وصل إلى حد لم يكن بينه و بين ربه أحدحتى نفسه الشريف و ذاته الرفيعة». اين عبارت اگرچه خالى از لطافت نيست و تعبير از معراج جسمانى به «سرى» واز روحانى به «ارتقى» و از عقلانى به «ترقى» لطف دارد و اگرچه سه مرتبهاى كردن معراج و محدود كردن جسمانى آن به سير تا انتهاى عالم اجسام آن چنان كه نفى اصل جسمانى بودن معراج را خلاف ضرورت مىشمارند خلافت ضرورت شمرده نشوداما چيزى كه هست اين است كه آنچه از معراج در اذهان متشرعه بوده و از ظواهرآيات و احاديث استفاده مىشود اين است كه كل معراج و عروج آن حضرت جسمانىبوده و به هركجا رفته و به هر كجا رسيده با بدن عنصرى بوده است. از چرخ گذشته با چه؟ با جامهبر عرش نشسته با چه؟ با نعلين و شهيد قدس سره در اشعار شيوايى كه در مدح آن حضرت دارد مىفرمايد: و من قد رقى السبع الطباق بنعلهو عوضه الله البراق عن المهر و ديگرى مىگويد: سبحان من خص بالاسراء رتبته بالقرب حيث لا كيف ولا تمثيل بالجسم اسرى و ان الروح خادمهله من الله تعظيم و تبجيلله البراق جواد السماء طرقمسلوكة و دليل السير جبريل اما اينكه جسم خود را در منتهىاليه عالم اجسام گذارده باشد و با روحش به منتهى اليه عالم ارواح نوريه عروج كرده باشد و سپس به عقل نورى و نور عقلى خودشرفته باشد و تا به آنجايى رسيده باشد كه ميان او و ميان پروردگارش احدى حتى نفسشريف و ذات رفيعش نباشد حقيقت اين است كه ما از اين الفاظ چيزى سر درنمىآوريم و آنها كه در عصر وقوع معراج بودهاند و بعد از آنها هم از معراج و آيات واحاديث اين چنين چيزهايى و برداشتهائى نداشتهاند و به «رجما بالغيب» گويى اين بيانات شبيه تر است و اگر انسان اظهار عجز از علم به حقايق مثل اين مطالب بكندبيشتر از اظهار علم دليل بر علم و فهم و عقل و بينش و دانش است. ما نمىتوانيم براساس يك سلسله مزاعم و تشكيلات سازى براى ما سوىالله وترتيب عوالم در خيال خودمان با ترازويى كه خيالات خود را در آن مىسنجيم وخود آن ترازوهم خيالى است همه چيز را بسنجيمبرحسب دلالت قرآن و احاديث.معراج حضرت ختمى مرتبت صلي الله عليه و آله جسمانى بوده و همه آن حقايقى كه بر آن حضرت منكشف شده است بر همين شخص متجسم به آن جسم شريف بوده استمامقصود اين فاضل را نفهميديماگر مىخواهد بگويد روح يا عقل آن حضرت با بقا دراين جسد عنصرى به عالم ارواج و عقول عروج كرد اين نياز به سير جسم تا منتهى اليه عالم اجسام ندارد و اگر مقصود اين است كه روح آن حضرت اين بدن عنصرى راخلع كرد و به عوالم ديگر شتافت آن هم اول به منتهى اليه عالم ارواح و پس از آن عقل آن حضرت به عالم عقول عروج كرد از آيات و احاديث معراج اين حرفها مگر باتأويل و توجيه فهميده نمىشود و اصلا وجود عوالمى ماوراى عالم اجسام به معنايى كه بر ملائكه (اولى اجنحة) قابل اطلاق باشد مورد حرف است و خلاصه اينحضرات براى كاينات برنامهريزى كرده و عالم ارواح و عقول ساختهاند و معراج وحقايق ديگر را بر آن ساخته هاى خودشان تطبيق و تأويل مىنمايند كه اگر بگوييم مصداق «ان هى الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله بها من سلطان»هستندگزاف گويى نكردهايم؛ زيرا مؤيدى از شرع بر گفتههاى خود ندارند. سيد شبر مىفرمايد: معراج فى الجمله از ضروريات دين است و منكر آن از رقعه مسلمين خارج است و از حضرت صادق عليه السلام روايت مىكند كه فرمود: «ليس من شيعتنا من أنكر أربعة اشياء: المعراج و سؤال القبر و خلقالجنة و النار و الشفاعة».* و مىفرمايد: آنچه اماميه برآنند اين است كه معراج به بدن و جسم شريف آن حضرت بوده است. و از جمله روايات بسيار جالب در كتب اهل سنت اين روايت است از عبدالله بنعمر كه گفت شنيدم كه از پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله سؤال شد:«باى لغة خاطبك ربك ليلةالمعراج؛ در شب معراج خدا با چه لهجه و صوتى تو را مخاطب قرار داد».«فقال:خاطبني بلغة على بن أبيطالب عليه السلام فألهمني أن قلت يا رب أنت خاطبتني ام على؛گفت: مرا به لهجه و صداى على بن ابىطالب خطاب فرمودسپس مرا ملهم كرد كه گفتم: يا رب تو مرا مخاطب قرار دادى يا على (يعنى صدايى كه مىشنوم صداى تواست يا صداى على)؟ فقال: يا احمد! أنا شيء ليس كالاشياء لا اقاس بالناس و لا اوصفبالاشياء خلقتك من نورى و خلقت عليا من نورك اطلعت على سرائرقلبك فلم أجد في قلبك أحب إليك من علي بن أبيطالب عليه السلام فخاطبتكبلسانه كيما يطمئن قلبك.* «فرمود: يا محمد! من شىء هستم نه مثل اشياء نه قياس به اشيا مىشوم و نه به اشيا وصف مىشوم ولكن بر نهاني هاى دل تو مطلع شدم و احدى را محبوب تر به سوى تواز على نيافتم پس به زبان و آواز او تو را مخاطب قرار دادم تا قلب تو اطمينان يابد».
[ویرایش] اعتقاد مسلمانان راجع به مساله معراج
مساله معراج پیغمبر یعنى عروج و بالا رفتن حضرت از زمین مانند اعتقاد به وجوب ناز و روزه و حج و جهاد و خمس و زکات و امر به معروف و نهى از منک از ضروریات دین اسلام است. معناى «ضروریات» این است که همه مسلمانان باید معتقد به آن باشند، و هرکس آن را انکار کند کافر است. آن هم معراج جسمانى به معراج روحانى، به شرحى که خواهیم گفت. شرح اجمالى معراج و عقیدهمسلمانان نسبت به آن بدین گونه است که ما معتقدیم قدرت خداوند مافوق تصور ماست. خداوند بارها در قرآن مجید و کلام حمید خود آن را یادآور مىشود و مىگوید: «خداوند قدرت بر هر چیزى دارد» و «هرگاه اراده کند و به چیزى بگوید بشو، مىشود.»( والله علیکل شى قدیر، ان الله على کل شى قدیر، انما امره ادا اراد شیا ان یقول له کن فیکون.)با توجه به این مطلب مىگوییم: مطابق آیات قرآنى و روایات متواتر اسلامى، خداوند جبرئیل امین را مامور داشت تا در یکى از شبها پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله) را از شهرمکه و مسجد الحرام به وسیله مرکبى به نام «براق» به فلسطین و نقطهاى که بعدها «مسجد القصى» یعنى دورترین مسجد نسبت به مسجد الحرام خوانده شد، ببرد.( راجع به روز و ماه و سال معراج روایات مختلف است. همچنین درباره جائى که پیغمبر از آنجا اسراء نمود و مطابق صریح قرآن به مسجد اقصى رفت نیز دو نظر هست. بعضى آنرا ازشعب ابیطالب و بیشتر از خانه ام اهانى در شهر مکه، بعضى آنرا در ماه رمضان و برخیدرماه ربیع الاول دانستهاند و آخرین تاریخ آن یکسال قبل از هجرت است.) پیغمبر با براق وارد مسجد القصى شد، و پس از بازدید آنجا و خواندن نماز، سوار بر براق که جبرئیل آنرا هدایت مىکرد. به آسمانها پرواز نمود. در اسمانها برخى ازآثار قدرت الهى و مخلوقات آنجا را دید. آنها از ساکنان زمین پرسشها کردند و پیغمبر پاسخ داد. پیغمبر هم از آنها و جبرئیل راهنماى خود راجع به آنچه مىدید سؤالها کرد و جوابها شنید. پس از دیدن دیدنىها و شنیدن شنیدنىها، با یک دنیا دیدنىها و گفتنى ها، قبل از طلوع آفتاب به جاى خود در مکه بازگشت. خدا پیغمبر خاتم و سرور انبیاء رابدین گونه به سیر آسمانها و دیدن عجایب و غرائب عالم بالا برد تا پس ازبازگشت به زمین دیدى دیگر و اطلاعى بیشتر و اعتمادى محکمتر ازهمه پیغمبران داشته باشد،و با رهنمودهائى که مدهدذ و احکام و قوانینى که مىآورد یا وضع مىکند، دین او «اسلام» که آخرین دین الهى است با جامعیتخود تا پایان روزگارباقى بماند، و حلال او تا قیامتحلال و حرام او تا ابد حرام باشد. بنابر این عروج و رفتن پیغمبر به آسمانها در شب معراج ظرف چند ساعت و بازگشت مجدد آن حضرت به زمین، در اعتقاد ما مسلمین یکى از معجزات بزرگ الهى است. مانند خلقت آدم از گل، اژدرها شدن عصاى حضرت موسى، و جارى شدن 12 چشمه آب گوارا از صخره به وسیله برخورد عصاى موسى به آن، و حامله شدن ساره همسر پیر حضرت ابراهیم و آوردن اسحاق در آن سن و سال (حدود نود سالگى یا بیشتر) و بچهدار شدن حضرت مریم و تولد حضرت عیسى ازمادرى دوشیزه، و رفتن حضرت عیسى و ادریس به امر خدا به آسمان و نشیمن در آنجا، و بیرون آمدن ناقه صالح و بچه آن از لاى سنگ خارا و غیره که همه برخلاف موازین طبیعى و علم و دانش بشرى و قوانین جارى سیاره ماست، ولى خدا در قرآن صریحا وقوع آنها را اعلام مىدارد و مىفرماید. «این کارها براى من آسان است.»(قال ربک هو على هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئا - سوره مریم آیه 9)و اما تفصیل مطلب و استدلال ما براى اثبات معراج از آیات قرآنى و روایات اسلامیبدین گونه است که خداوند در آغاز سوره«اسراء» مىفرماید: پاک و منزه استخدائى که سیر داد بنده خود را در شبى از مسجدالحرام تا مسجد اقصى که اطراف آن را پربرکت نمودهایم تا قسمتى از آیات و نشانههائى از قدرت خود را به او نشان دهیم. خدا همه چیز را مىشنود و مىبیند.( سبحان الذى اسرى بعبده لیلا من المسجدالحرام الى المسجد القصا الذى بارکنا حوله لنریه من آیاتنا، انه هو السمیع العلیم. سوره اسرى آیه اول) تفسیر بیشتر این سیر فضائى و سفر شگفت انگیز آسمانى ضمن چند آیه در آغازسوره مبارکه «والنجم» آمده است، و در پایان خدا مىفرماید: «پیغمبر در آن شب قسمتى از آیات بزرگ خداى خود را دید»( لقد راى من آیات ربه الکبرى - سوره والنجم آیه 17) در احادیث و روایاتیکه از پیغمبر (صلى الله علیه و آله) و ائمه طاهرین (علیهم السلام) در تفسیر آیات معراج در آغاز دو سوره یاد شده آمده است، توضیح بیشترى راجع به مساله معراج مىدهدکه البته بسیارى از روایات ضعیف و مجعول و «اسرائیلیات» هم در میان آنها دیده مىشود. زیرا نظر به اینکه مساله معرج موضوع شگفت انگیزى بوده، دوستان نادان یا دشمنان داناى اسلام پیرایهها بر آن بستهاند.به طورى که مىتوان گفت واقعیت معراج در لابلاى انبوه احادیث مربوط به آن پوشیده مانده است. ولى از صریح آیات قرآنى و احادیث صحیح اسلامى که در تفسر آنها دردست داریم واقعیت معراج را مىتوانیم به طور خلاصه چنین بیان کنیم: پیغمبراسلام به امر خداوند و راهنمائى جبرئیل در شبى از شبها سوار بر مرکبى به نام «براق» که سرعتى مافوق تصور داشته است از مسجدالحرام یعنى شهر مکه به پرواز درآمد و به فلسطین رفت. در فاصله این دو معبد الهى پیغمبر با راهنمائى جبرئیل که از جانب خداوند مامور این کار شده بود، توانستشهرها و نقاط مختلف میان راه و شهر اورشلیم ( اورشلیم نام عبرى شهر بیت المقدس است. در تورات و انجیل به همین نام آده است. اورشلیم از دو کلمه ترکیب شده: «اور» که در زبان پارسى ایران باستان به معنى شهر بوده و «سلیم» که نام مردى از اعراب کنعانى یعنى سکنه اصلى فلسطین پیش از آمدن بین اسرائیل از مصر به فلسطین مىباشد. مطابق تحقیقاتى که به عمل آمده سالم یا سلیم عرب این شهر را در زمانى که فلسطین جزو متصرفات پادشاهان هخامنشى بود بنا کرد، و چون حکمران فلسطین ایرانى بود و زبان ایران باستان که قوم غالب بودند شیوع داشته،لذا شهر مزبور را به فارسى «اورسالم» یا «اورسلیم»یعین شهر سالم یا سلیم خواندند. چون حرف سین در زبان عبرى شین است، اورسلیم را «اورشلیم» خواندند که هنوزهم قوم یهود بیت المقدس را به زبان تورات کنونى که بعدها تدوین شد، بدین نام مىخوانند. اگر دلیل قوم یهود بر سابقه مالکیت فلسطین از جمله این اسم عبرى شهر بیت المقدس باشد، باید گفتخود این دلیل است که آنها چنین حقى ندارند. زیرا اولا شهر را سلیم یا سالم عرب از سکنه بومى فلسطین ساخته بود، ثانیا در آن موقع فلسطین ازمتصرفات ایران بودن، به دلیل کلمه فارسى «اور». علیهذا ما ایرانیان پیش از آمدن بنى اسرائیل به اورشلیم آن را در اختیار داشتهایم. ولى ما چنین حقى به خود نمىدهیم، چون اشغالگر بودهایم، همان طور که بنى اسرائیل هم مهاجرین اشغالگر بودهاند، ولى از آن زمان تا کنون مالکین اصلى فلسطین مردم عرب بوده و مىباشند. ) و معابد و نقاط دیدنى و مذهبى آن جا را که محل سکونت و دفن حضرت ابراهیم نیاى اعلاى آن حضرت و پیغمبران دیگر از دودمان ابراهیم مانند اسحاق و یعقوب و یوسف و داود . سلیمان و زکریا و یحیى و غیره و زادگاه حضرت عیسى بود، ببیند، و در محرابهاى آن اماکن مقدسه که یادگار پیغمبران پیشین بود نماز گزارد. آن گاه دوباره سوار براق شد و در حالى که جبرئیل هدایت آن را به عهده داشت به آسمان عروج کرد. در آسمانها پیغمبر خاتم که سرآمد انبیاى الهى بود با پیغمبران پیشین و ساکنالن هر آسمان ملاقات کرد، و هرجا به ناز ایستاد، همه به او اقتدا کردند. در آن شب خداوند قسمتى ازعجائب خلقتخود را در صحنه پهناور آفرینش به پیغمبر خاتم نشان داد تا پس از بازگشت به زمین با دیدى دیگر به جهان و جهانیان بنگرد، و با زبانى دیگر و با قلبى آگاهتر از وسعت دائره خلقت و موجودات الهى در زمین و آسمانها و هوا و فضا، با مردم سخن بگوید. تا از این راه قادر باشد بار گران نبوت آخرین، و مسؤولیتسنگین خاتمیت و هدایت نهائى جامعه انسانى را چنان که مىباید به منزل مقصود رسانده و ایفا نماید. چنانکه پس از آن سفر تاریخى و شگفت انگیز که نصیب هیچ آفریدهاى و پیغمبرى نشده بود و فقط او که خاتم پیغمبارن بود، به آن توفیق یافت، در فرصتهاى مناسب از آنچه در شب معراج دیده بود سخن مىگفت و سطح افکار مسلمین را بالا مىبردتا نپندارند که جهان همین زمین زیر پاى آنها است و آنچه که در زمین است و آنها دیده و مىبینند. بلکه گذشته از آنچه آنها دز زمین ندیدهاند،و خصوص آنچه در بالاى کره زمین است، جهانى به مراتب بزرگتر از زمین و زمینیان مىباشد. این خلاصهاى از اعتقاد مسلمانان راجع به مساله معراج پیغمبر خاتم (صلى الله و آله) است که آنرا به عنوان یک معجزه بزرگ الهى، یعنى کارى که از حوزه اندیشه و قدرت بشر خارج است پذیرفتهایم.
[ویرایش] معراج از دید علمی
با اینکه گفتیم ما معراج پیغمبر را یک معجزه مىدانیم که با قدرت الهى انجام گرفته است، مع الوصف باید دانست که در روایات اسلامى راجع به معراج به نکاتى برخورد مىکنیم که مىتوانیم پس از تسخیر فضا و پیشرفت علوم فضائى ان را از دید علمى هم مورد توجه قرار دهیم: مجله فضا شماره 6 به تاریخ 5/1/1351 شمسى در مقالهاى تحت عنوان «رصدخانه پالومار عظمت جهان بالا را چنین توصیف مىکند» از جمله توشته بود: «تنها در کهکشانى که منظومه شمسى ما جزئى از آن است و یکى از هزاران کهکشانهاى عالم بالاست، صدها میلیون خورشید و ستاره درخشان است که در میان آنها روز محاسبات دانشمندان میلیونها سیاره مسکون با میلیاردها موجود زنده وجود دارد.» این یک نمونه از اعترافات دانش فضائى امروز بشر است که عقیده دارند در بعضى از سیارات عالم بالا موجود زنده هست. بارها در تحقیقات دانشمندان علم فضا خواندهایم که از موجود زنده کرات آسمانى سخن به میان آوردهاند، و در صددند که اگر علم و تکنیک آنها قادر باشد آن سیارات را کشف کنند و بتوانند با موجودات زنده آنها ارتباط برقرار سازند. این دانشمندان حتى عقیده دارند در بعضى ازکرات آسمانى تمدنى به مراتب درخشانتر از آنچه در کره زمین است وجود دارد.(پرفسور هشترودى ریاضیدان معروف ایرانى هم با آنکه فردى مادى بود مانند بسیراى از دانشمندان غربى معتقد به موجودیت زنده آسمانى و تمدن پیشرفته و اثر مستقیم آنها در کره زمین بود.) اکنون به این آیات قرآنى و روایات جالب اسلامى در این زمینه توجه کنید: خدا در قرآن مىفرماید: «از نشانههاى قدرت خدا این است که آسمانها و زمین و موجودات زنده را که در آنها پراکنده است آفرید.»(و من آیاته خلق السموات و الارض و ما بث فیهما من دابة. سوره شورى آیه 29) چقدر جالب است که قرآن صریحا مىگوید: «آیا نمىبینید که خدا آنچه را در آسمانها و زمین است، براى بشر مسخر کرده است»(الم تروا ان الله سخر لکم ما فى السموات و ما فى الارض. سوره لقمان آیه 21) این آیه و نظائر آن به خوبى مىرساند که بشر قادر است به آسمانها و آنچه در آنهاست راه یابد. راه بر او مسدود نیست و خدا او را داراى چنین قدرتى دانسته است! امین الدین طبرسى دانشمند نامى شیعه متوفى به سال 548 ه در تفسیر گرانقدرش «مجمع البیان» که نزد علماى شیعه و سنى از اعتبار خاصى برخوردار است،در تفسیر آیه شریفه «یا معشر الجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا لا تنفذون الا بسلطان»( سوره الرحمن آیه 32)یعنى: اى جن و انس اگر بخواهید به نقاط مختلف آسمانها و زمین راه یابید، بیائید که راه باز است، ولى بدون قدرت قادر نخواهید بود، از جمله مىنویسد: ...و نیز گفته شده که معنى آیه چنین است: «اگر بخواهید از آنچه در آسمانها و زمین است آگاهى یابید، جز با حجت و بیان (توانائى و دید علمى) قادر نخواهید بود. شیخ فخر الدین طریحى متوفى در نجف اشرف به سال 1085 ه از دانشمندان عالیقدر ما درکتاب مشهور «مجمع البحرین» که شرح لغات قرآن و حدیث است، لفظ «کوکب» از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام روایت مىکند که فرمود: «این ستارهها که در آسمان هستند شهرهائى است مانند شهرهائى که در زمین است»(هذه النجوم التى فى السماء مدائن مثل مدائن التى فى الارض.) و نیز در همان جا از آن حضرت روایت مىکند که فرمود: ستارگان مانند بزرگترین کوه زمین هستند.( الکواکب کاعظم جبل على الارض.) در دعاى جوشن کبیر که آن را امام زین العابدین از پدرش امام حسین از جدش رسول اکرم علیهم السلام روایت نموده است در راز و نیاز با خداوند جهان مىخوانیم که پیغمبر اسلام عرض مىکند: یا من له الهواء و الفضاء یا من فى السماء عظمته; اى خدائى که هوا و فضا از آن اوست، و اى خدائى که عظمت و بزرگیت در آسمان است. با توجه به این مطالب که به عنوان نمونه آوردهایم باید بگوئیم چهارده قرن پیش از آن که علم فضا و رصدخانههاى بزرگ از وجود موجود زنده در بعضى از سیارات و کرات آسمانى سخن بگویند، و دانش بشرى اعلام کند که از صد کیلومتر تا هزار کیلومتر اطراف کره زمین را که به صورت شلغم است و فرورفتگى و بلندى دارد، قشرى از گاز گرفته که آن را «جو» و «هوا» مىگوییم، و بالاتر آن «خلاء» و «فضا» است، و خلاصه هوا با فضا فرق دارد، و دو چیز است، این واقعیتها را در گفتار پیغمبر و امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین مىبینیم. شواهد و قرائن اسلامى چه در آیات قرآنى و چه در احادیث و اخبار و آگاهى دانشمندان ما از وجود موجود زنده در آسمانها و این که کرات آسمانى و سیارات عالم بالا بدین کوچکى نیست که ما مىبینیم، آنقدر زیاد اس، و نزد ما مسلمین امر عادى بوده و هست که هفتاد سال پیش شاعر دانشمند و متفکر اسلامى اقبال لاهورى مىگوید: خیال من به تماشاى آسمان بوده است بدوش ماه و به آغوش کهکشان بوده استگمان مبر که همین خاکدان نشیمن ماست که هر ستاره جهانى استیا جهان بوده استگویا اقبال لاهورى، با توجه با این ابیات امیر خسرو دهلوى، دو بیت مزبور را سروده است: تو پندارى جهان غیر از این نیست زمین و آسمانى غیر از این نیست چو آن کرمى که در گندم نهانست زمین و آسمان او همانست شنیدستم که هر کوکب جهانىاست جداگانه زمین و آسمانى استنکته جالب توجه اینجاست که پیغمبر اکرم و ائمه اطهار علیهم السلام و دانشمندان بزرگ و حتى شعراى ما در عصر از وجود شهرها و ستارگان و موجود زنده و تمدن آنها و فرق بین هوا و فضا، و بزرگى ستارگان به اندازه برزگترین کوه زمین (به تعبیرى که مردم آن روز باور کنند) سخن به میان آوردهاند، که روشن فکران و دانشمندان آن عهد بر اساس فرضیه بطلمیوس حکیم یونانى مقیم اسکندریه عقیده داشتند آسمانها جسم است و مانند پوست پیازى تو درتوى هم مىباشد، و ستارگان میخهاى زرینى هستند که خداوند به آسمان کوفته تا بر سر اهل زمین خراب نشوند! راجع به وسیلهاى که پیغمبر در این سیر فضائى سوار آن شد و به آسمانها رفت و برگشت نیز در روایات و گفتار دانشمندان اسلامى به مطالب جالبى بر مىخوریم که حائز کمال اهمیت است. در روایات مىگویند براق وسیلهاى بوده است که در اختیار همه پیغمبران قرار داشته است. روایتشده وسیلهاى که حضرت ابراهیم و هاجر و کودک خردسالش اسماعیل را از فلسطین به مکه آورد، همان براق بوده و در تاریخ ابن ازرق روایت مىکند که حضرت ابراهیم هر ساله با براق از فلسطین براى حج به مکه مىآمد. و اما براق چه بوده است؟ حیوان یا وسیله مصنوعى از جهان دیگر بوده آنهم جالب است و باید از آن اطلاع داشته باشیم. شیخ فخرالدین طریحى دانشمند نامبرده در «مجمع البحرین» ماده «براق» مىنویسد: «براق به ضم باء جنبنداى بوده که پیغمبر در شب معراج سوار آن شد. اینکه براق (یعنى دارنده برق) گفتهاند به خاطر آن است که داراى رنگى درخشان و روشنى زیادى بوده است. بعضى هم گفتهاند: به واسطه سرعتحرکتش که مانند برق مىرفت آن را براق نامیدند. گامهاى او به اندازه دیدگاهش بود. هنگامى که به کوهى مىرسید دستهایش کوتاه مىشد، و پاهایش طولانى مىگردید و چون فرود مىآمد دستهایش بلند و پاهایش کوتاه مىگردید، و در شتخود دو بال داشت.» برهان الدین حلبى دانشمند معروف عامه در «سیره حلبیه»در بحث معراج شرح مفصلى راجع به براق دارد، و از مجموع مدارک و مآخذ آن را شناساندهاست. از جمله مىگوید: براق جنبنده سفیدى بود و به همین جهت به آن براق مىگفتند. به خاطر روشنى شدیدى که داشته است، و هم گفتهاند براق را به علتسرعتش براق نامیدهاند، یعنى مانند برق بوده است. گوشهایش تحرک داشت، هنگامى که مىنشسد دستهایش بلند و پاهایش کوتاه مىشد، و چون برمىخاست پاهایش بلند و دستهایش کوتاه مىگردید. و در روایتى مىگوید: یک گام براق به اندازه کشش دیدش بود. ابن منیر گفته است: بنابر پیمودن زمین تا آسمان یک گام انجام گرفته است. زیرا چشمى که در زمین است آسمان را مىبیند، علیهذا براق با هفت گام به بالاترین آسمانها رسیده است. و در روایتى پیغمبر مىفرماید: وقتى نزدیک رفتم تا سوار شوم، براق گوشهاى خود را جمع کرد. و نیز پیغمبر فرمود: در شب معراج در پشتسر جبرئیل بر براق سوار بودم. ابن هشام از ابو سعید خدرى روایت مىکند که پیغمبر فرمود: هنگامى که از بازدید بیت المقدس فارغ شدم مرا به معراج بردند، و هرگز چیزى بهتر از آن سیر و سفر ندیدم.(و لم ارشیئا قط احسن منه. سیره ابن هشام - جلد 2 ص 273) با در نظر گرفتن آنچه به طور اجمال گفتیم مىتوانیم معراج پیغبر اسلام را با دید علمى به شرح زیر ترسیم کنیم; تا چه قبول افتد و چه در نظر آید: 1- براق که به تعبیر پیغمبر براى مردم آن روز، «دابه» یعنى جنبنده و شیئى متحرک خوانده شده و جز این هم راهى براى تفهیم مطلب خود نداشته است، مرکب سوارى پیغبر بوده که درشب معراج جبرئیل راهنمائى آنرا بعهده داشت و پیغمبر در کنار یا پشتسر او نشسته و به آسمانها رفته است. آیا نمىتوان احتمال داد این مرکب سریع السیر که پیغمبر آن را براق از ماده برق و انرژى خوانده است،وسیله سریع السیرى از تمدن شگفتانگیز یکى از سیارات دیگر بوده؟ تمدنى به مراتب درخشانتر و شکوفاتر از تمدن ما و با سرعتى که براى ما قابل فهم نیست؟ 2- ممکن است بگویند چطور مىشود این مسافت بسیار طولانى و سیر فضائى در یک شب انجام گرفته باشد؟ در جواب مىگوئیم در قرآن مىگویدحرکت از مسجد الحرام تا مسجد القصى در شبى یا پاسى از یک شب انجام گرفته است، و دیگر نمىگوید که رفغتن و آمدن به آسمانها جمعا در یک شب یا پاسى از شب واقع شده است. البته در روایات مطالبى هست، ولى صریح قرآن مقدم بر روایات است، به خصوص که آن روایات هم محل بحث و گفتگو است. 3- حد اکثر سرعتى که ما در تمدن زمین تا کنون شناختهایم سرعت نور است که تقریبا در ثانیه قادر بوده که از زمین تا کره ماه برود که فاصله آن تا زمین چهارصد هزار کیلو متر است. حال اگر گوئیم براق وسیله برق آسائى از تمدن شکوفاتر از تمدن ما ساکنان زمین بوده، و در آن تمدن سرعتى به مراتب سریعتر از نور وجود داشته و دارد، این امکان هست که درمدت چند ساعتیا یک شب و بیشتر پیغمبر به بعضى از سیارات منظومه شمسى ما یا سایرمنظومهها و سحابىها و کهکشانها که داراى موجود زنده و دیدنىها بوده است رفته و پیاده شده و با آنها گفتگو نموده و به زمین برگشته است. ما چه میدانیم در عالم بالا و سایر کرات آسمانى چه خبر است، و چه تمدنى و چه موجوداتى و چه وسائل و اختراعاتى وجود دارد؟ به سیر قصه سیمرغ و قصه هدهد کسى رسد که شناساى منطق الطیر است تو کز سراى طبیعت نمىروى بیرون کجا به کوى حقیقت گذر توانى کرد؟ 4- هنوز جامعه بشرى و دنیاى علم از راز ساختمان اهرام مصر و تالار آفتاب در بعلبک لبنان ء تخت جمشید در شیراز و عجایب سرزمین بابل و موجوداتى از کرات آسمانى به زمین آمده و طرح آنها را ریخته و یا آنها را ساختهاند. 5- سفینههاى فضائى و کیهان نوردى که در چند سال گذشته توسط بلوک شرق و غرب به آسمان و کره ماه و مریخ و مشترى و زهره فرستاده شد، هنگام پرتاب از زمین و عبور از حوزه جاذبه زمین و شکافتن سپر جاذبه و عبور ازجو و ورود به فضا و ماوراى جو که همچون گوئى آتشین و با سرعتى حیرت انگیز پیش مىرفته، و اینکه سفینهها سه قسمت بوده و قسمتهائى از انها به خاطر اوضاع و شرایط خلا و موانع فضائى از هم جدا شده است، با تعبیراتى که راجع به براق و گوشها و دست و پاهاى آن، ان هم با تعبیر چهارده قرن پیش خطاب به مردم عرب که تازه از مرز جاهلیت گذشته بودند و اکثریت قریب به اتفاق آنها هنوز به پیغمبر و این گونه سخنان ایمان نداشتند، شباهت زیادى دارد. مىتوان گفت براق نیز همچون سفائن کیهان پیما هرگاه به موانع فضائى مانند اشعه ایکس یا سنگهاى آسمانى برخورد مىکرد یا مىخواست اوج بگیرد یا بنشیند، آن حالات را درهوا وفضا داشته است، گوشها و دست و پاهایش که جمع یا باز مىشده اشاره به اینهاست. به روایات سابق در بحث (معراج پیغمبر) مراجعه کنید. 6- دیدیم و خواندیم که نخستین سفینه مه نورد ده روز طول کشید که به ماه رفت و برگشت ولى آخرین آپولو پنج روز یا کمتر این مسافت را طى نمود و گفتند در سفرهاى آینده از این مدت تا یک روز هم تقلیل خواهد یافت. روسها اعلام کردند سرگرم ساختن سفینهاى هستند که ظرف چهل دقیقه به کره ماه برسد، علی هذا مىتوان در آینده و همین تمدن زمینى در سایه کار و کوشش و تکنیک وسیله سریع السیرترى هم ساخت. حال اگر براق این وسیله ساخته تمدن شگفت انگیز کرات دیگر چنان که گفتیم با سرعتى خارق العاده که تعلق به تمدن آنجا داشته پیغمبر به آسمانها برده و برگردانده باشد، یا حضرت ابارهیم را در اندک زمانى از فلسطین به مکه مىبرده و برمىگشته، از دید علمى براى ما چندان مشکل نخواهد بود، و به نظر نمىرسد که محال باشد. تا چه رسد که گفتیم راز آن بر ما پوشیده است. 7- معراج و سیر فضائى پیغمبر، جسمانى بوده است. یعنى پیغمبر با جسم و در حال بیدارى سوار بر براق به سیر آسمانها رفته و برگشته است، نه این که روحانى و چیزى شبیه خواب باشد که قابل بحث نیست. به عبارت دیگر جسم پیغمبر به آسمانها رفته، نه روح آن حضرت. این صریح قرآن است که در همان آیه اول سوره اسراء خدا مىفرماید: «اسرى بعبده» یعنى بنده خودش را سیر داد، و «عبد» کلمه ایست که اطلاق مىشود بر انسان مرکب از جسم و روح، و این که در دعاى ندبه به طور نسحه بدل گفته شده «و عرج بروحه» و بعضىها معراج را روحانى دانستهاند، از آنجا ناشى شده که آنها تصور مىکردند آسمان جسم است، و اگر پیغمبر با جسم به آسمان رفته باشد مىباید آسمان بشکافد و بهم بیاید و این هم با عقل سازگار نیست. در صورتى که اولا دعاى ندبه گفتار بعضى از علماى شیعه است و گفته امام معصوم نیست، و در متن آن هم «وعرج به» دارد، ولى نسخه نویسان بعدى که نمىتوانستند معراج جسمانى را باور کنند، براى رفع استعباد «و عرج بروحه» را اضافه نمودهاند ثانیا آنها که قائل به خرق و التیام آسمان بوده و به همین جهت منکر معراج جسمانى شدهاند، نیز افرادى مهمل بودهاند که نتوانستهاند از نظر علمى پى به اصل مطلب و مقصود از معراج پیغمبر خاتم ببرند; و چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند. بنابر این معراج که از ضروریات اسلام اس، معراج جسمانى است، و اهمیت آن نیز در همین است، و اگر کسى معتقد به روحانى بودن معراج بود منحرف است، و بر خلاف ضروریات اسلام سخن گفته یا معتقد شده است. به طور خلاصه باید گفتخداوند جهان آفرین یا با معجزه به وسیله مرکبى به نام براق که همچون برق سرعت داشته یا به وسیلهاى مصنوعى از تمدن عالم بالا پیغمبر خود را در شبى از مسجد القصى در فلسطین، و از آنجا به بعضى از کرات آسمانى که داراى سکنه بوده است، برد، تا شگفتىهاى جهان خلقت را ببیند و فکر بلندش بلندتر شود و با تماشاى انبوه سیارات و کرات آسمانى، و دیدن زمین از آن مسافتها و پى بردن به حد هوا و توسعه دامنه فضا و عجابى و غرائب گوشهاى از عالم بالا بر معلوماتش بیش از هر پیغمبرى افزوده شود. زیرا او پیغمبر خاتم بود ودین او آخرین دین است و باید تا پایان روزگار پایدار بماند، و آخرین و بزرگترین پیغمبران هم آنچه را با علیم الیقین مىدانست،در این سیر فضائى و سفر شگفتانگیز با عین الیقین ببیند، و در حقیقت آنچه نادیدنى است آن بیند! 8- ممکن است بگویند چطور مردم مکه و بیت المقدس از آمد و رفت براق مطلع نشدهاند؟ مىگوییم اگر پیغمبر به طرزى معجزه آسا به معراج رفته باشد این هم جزو بقیه مطالب است، و چنان که با دید علمى بنگریم ممکه است براق صدائى نداشته یا قابل کنترل بوده است. از حدیث ابوسفیان با قیصر روم در تکذیب پیغمبر و از جمله ماجراى معراج پیغمبر و آمدن به بیت المقدس و تصدیق «بطریق» تا حدى این مطلب روشن مىگردد.(نگاه کنید به سیره حلبیه س جلد 2 ص 80) 9- پیغعمبر از افرادى شب معراج موضوع را به اطلاع قریش رسانید و آنها براى امتحان وصف بیت المقدس را از حضرت جویا شدند، و حضرت پاسخ لازم را داد. 10- عکس العمل ابوطالب در آگاهى از غیبت پیغمبر در شب معراج و خبردادن پیغمبر به قریش که قافله آنها را در فلان مکان دیده است، و تحقیق مطلب از جانب قریش دز سیره ابن هشام جلد 2 صفحه 269 و اعلام الورى صفحه 49 و تاریخ یعقوبى جلد 2 صفحه 15 آمده است.