فخرالدین عراقی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
فخرالدین عراقی شیخ فخرالدین ابراهیم بن بزرگمهر بن عبدالغفار همدانی، (شاعر و عارف)، (تولد در سال ۶۱۰ ه ق و فوت در سال ۶۸۸ ه ق)
فهرست مندرجات |
[ویرایش] زندگی
ابراهیم عراقی فرزند عبدالغفار کمیجانی( همدانی ) در سال ۶۱۰ ه. ق در کمیجان از قراء همدان دیده به جهان گشود.
او پس از تکمیل آموزش قرآن برای ادامة تحصیل به همدان رفته و در همدان تحصیل کرد و در کودکی قرآن را ازبر کرد و میتوانست بآواز شیرین و درست قرائت کند وقتی که هفده ساله بود جمعی از قلندران بهمدان فرود آمدند و عراقی نیز بهمراه آنان به هندوستان رفت و به شاگردی شیخ بهاء الدین زکریا درآمد و بعد از مدتی با دختر او ازدواج کرد که از وی پسری آمد و به کبیرالدین موسوم گشت.
بیست و پنجسال سپری شد و شیخ بهاءالدین وفات یافت در حالیکه عراقی را جانشین خود کرده بود. عراقی بعد از هند عزم مکه و مدینه کرد و پس از حج جانب روم شد، در قونیه به خدمت مولانا رسید و مدتها در مجالس سماع حاضر شد وی پس از سالها اقامت در روم جانب شام شد. عراقی در هشتم ذیقعدة سال ۶۸۸ ه. ق در شهر دمشق درگذشتهاست .
[ویرایش] آثار
اشعار و آثار او از قبیل قصاید، مقطعات، ترکیبات، ترجیعات، غزلیات، رباعیات، عشاق نامه، لمعات و اصطلاحات تصوفی وی را مرحوم سعید نفیسی گردآوری نمودهاست. بخش پایانی دیوان عراقی را لمعات او در بر می گیرد کع از نظر عرفانی در جایگاه خاصی قرار دارد در زیر قسمت هایی از آن آمده: (در کل دارای 28 لمعه است)
لمعه دوم
سلطان عشق خواست که خیمه بصحرا زند، در خزاین بگشود، گنج بر عالم پاشید، ورنه عالم با بود و نبود خود آرمیده بود و در خلوتخانه ی شهود آسوده، « کان الله و لم یکن معه شیء»
آن دم ، که زهر دو کون آثار نبود بر لوح وجود نقش اغیار نبود
معشوقه و عشق و ما بهم می بودیم در گوشه ی خلوتی که دیار نبود
نا گاه عشق بی قرار، از بهر اظهار کمال، پرده از روی کار بگشود و از روی معشوقی ، خود را بر عین عاشق جلوه فرمود.
پرتو حسن او چو پیدا شد عالم اندر نفس هویدا شد
وام کرد از جمال خود نظری حسن رویش بدید و شیدا شد
باز فروغ آن جمال عین عاشق را، که عالمش نام نهی، نوری داد تا بدان نور آن جمال بدید، چه او را جز بدو نتوان دید« لا یحمل عطا یا هم الامطا یاهم»
عاشق چون لذت شهود یافت ، ذوق وجود بچشید، زمزمه ی قول «کن» بشنید، رقص کنان بر در میخانه ی عشق دوید و گفت:
ای ساقی از آن می که دل و دین منست پر کن قدحی، که جان شیرین منست
گر هست شرابی خوردن آیین کسی معشوقه بجام خوردن آیین منست
ساقی بیک لحظه چندان شرابی نیستی در جام هستی ریخت که صبح ظهور نفس زد، آفتاب عنایت طلوع کرد ، نسیم هدایت بوزید ، دریای وجود بجنبش آمد ، سحاب فیض چندان باران « ثم رش علیهم من نورت » بر زمین استعدادات بارانید که « و اشرقت الارض بنور ربها» عاشق سیراب آب حیات شد، از خواب عدم برخاست، قبای وجود در پوشید، کلای شهود بر سر نهاد، کمر شوق بر میان یست، قدم در راه طلب نهاد. اینجا عاشق عین معشوق آمد، چه او را از خود بودی نبود، تا عاشق تواند بود، او هنوز« کمالم یکن » در عدم برقرار خودست و معشوق «کمالم یزل» در قدم بر قرار خود و « هو الآن علی ما علیه کان»
معشوق و عشق و عاشق هر سه یکیست اینجا
چون وصل در نگنجد هجران چه کار دارد؟
عشق هرچند خود را دایم بخود می دید، خواست که در اینه جمال معشوقی خود مطالعه کند ، نظر در آینه عین عاشق کرد، صورت خودش در نظر آمد،عاشق صورت خود گشت و دبدبه ی « یحبهم و یحبونه» در جهان انداخت و چون در نگری
بر نقش خودست فتنه نقاش کس نیست درین میان، تو خود باش
ماه آیینه افتابست، هم چنان که از ذرات خورشید در ماه هیچ نیست،
هر نقش، که بر تخته ی هستی پیداست آن صورت آن کسیست کان نقش آراست
دریای کهن چو بر زند موجی نو موجش خوانند و در حقیقت دریاست
غیرت معشوقی آن اقتضا کرد که عاشق غیر او را دوست ندارد و بغیر او محتاج نشود. آدمی هیچ چیز را چنان دوست ندارد که خود را، اینجا بدان که تو کیستی؟
این اوست همه، و لیک پیداست بمن شک نیست که این جمله منم، لیک بدو
چون آفتاب در آیینه تابد آیینه خود را آفتاب پندارد، لاجرم خود را دوست گیرد، اوست که خود را دوست می دارد در تو و ترا از اینجا معلوم می شود که « لایحب الله غیر الله» چه معنی دارد؟ مفهوم گردد که « لا یری الله غیر الله » چه اشارتست؟ روشن شود که « لا یذکر الله الا الله» چرا گویند؟
محبوب در هر آینه هر لحظه رویی دیگر نماید و هر دم بصورتی دیگر بر آید، زیرا که صورت، بحکم آیینه هر دم دگرگون می شود و آیینه، بحکم اختلاف صورت هر نفس بحسب احوال دگرگون میگردد و بر یک قرار نمی ماند.
در هر آیینه روی دگر گون می نماید جمال او هر دم
گه برآید بکسوت حوا گه در آید بصورت ادم
از اینجاست که هرگز در یک صورت دوبار روی ننماید و در دو آیینه بیک صورت پیدا نیاید، لاجرم هر عاشقی از او نشان دیگر دهد و هر محبی عبارت دیگر گوید و هر محققی اشارتی دیگر کند.
نهایت این کار آنست که محب محبوب را آیینه خود بیند و خود را آیینه ی او:
هر دم که در صفای رخ یار بنگرد گردد همه جهان به حقیقت مصورش
چون باز در فضای دل خود نظر کند بیند چو آفتاب رخ خوب دلبرش
غیر او را نشاید که دوست دارند، بلکه محالست، زیرا که هرچه دوست دارند، بعد از محبت ذاتی، که موجبش معلوم نبود یا بهر حسن دوست دارند یا بر احسان و این هر دو را غیر او نشاید،
نظر مجنون هر چند بر جمال لیلیست اما لیلی آیینه ای بیش نیست و لهذا قال النبی ، علیه السلام: « من عشق و عف و کتم و مات مات شهیداً» نظر مجنون بر حسن لیلی بر جمالست که جز آن جمال همه قبیحست، اگر چه مجنون نداند « ان الله جمیل یحب الجمال» غیر او را نشاید که جمال باشد.
آنرا که بخود وجود نبود او را از کجا جمال باشد؟
چون غیر او را در حقیقت ظهور نیست جمال چگونه تواند بود؟ « و هو یحب الجمال» چه جمال محبوب لذاته اوست، که بچشم مجنون نظر جمال خود می کند و در حسن لیلی و بدو خود را دوست می دارد. که بر مجنون قلم انکار نرود، که از نظرش در آییه ی حسن لیلی بر جمال مطلق آید،
هر چه هست آیینه جمال اوست، پس هر چه باشد جمیل باشد، لاجرم همه را دوست دارد و چون درنگری خود را دوست داشته باشد، هر عاشقی که بینی جز خود را دوست ندارد، زیرا که در آیینه روی معشوق جز خود را نمی بیند ، لاجرم جز خود را دوست نگیرد« المومن مرآت المون و الله المومن» همین را بیان می کند. iman9050 ۲۰:۰۷, ۹ نوامبر ۲۰۰۶ (UTC)
[ویرایش] منابع
کتاب نامداران اراک استاد محمدرضا محتاط - صفحة ۱۶۴ دیوان عراقی ( شیخ فخر الدین ابراهیم همدانی iman9050 ۲۰:۰۴, ۹ نوامبر ۲۰۰۶ (UTC)