ابوالمعالی بیدل

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

ابوالمعالی ميرزا عبدالقادربن عبدالخالق ارلاس (يا برلاس). متخلص به بيدل، شاعر پارسی‌سرا

فهرست مندرجات

[ویرایش] زندگی‌نامه

تولد: عظيم‌آباد پتنه هند ۱۰۵۴ ه‍. ق. (۱۶۴۴م.) درگذشت: دهلی. سوم صفر سال ۱۱۳۳ ه‍. ق. (۱۷۲۰ م. روز ۵ دسامبر)

میرزا عبدالقادر عظیم‌آبادی فرزند میرزا عبدالخالق است. او شاعر پارسی‌گوی هندی است كه از تركان جغتائی برلاس بلخ بود اما در هندوستان متولد و تربيت يافت و بيشتر عمر خود را در شاه جهان‌آباد بعزلت و آزادی ميگذراند و سرگرم تفكرات عارفانه و ايجاد آثار منظوم و منثور خود بود. در آثارش افكار عرفانی با مضامين پيچيده و استعارات و كنايات درهم آميخته است. در خيال‌پردازی و ابداع مضامين دقيق بود. او در سال ۱۰۷۹ ه‍. ق. بخدمت محمد اعظم‌بن اورنگ زيب پيوست سپس بسياحت پرداخت و سرانجام در ۱۰۹۶ه‍. ق. در دهلی سكنی گزيد و نزد آصف‌جاه اول (نظام حيدرآباد) تقرب داشت. بيدل در افغانستان و قسمتی از تركستان چين و تاجيكستان و ازبكستان محبوبيت بسيار دارد.

[ویرایش] سبک

در نظم و نثر سبكی خاص داشت و از بهترين نمونه‌های ]]سبك هندی[[ (به این سبک اصفهانی یا صفوی هم می‌گویند) بشمار می‌آيد. شفیعی کدکنی در کتاب شاعر آیینه‌ها در مورد بیدل می‌گوید:"بیدل را باید نمایندة تمام عیار ]]سبك هندی| اسلوب هندی [[بشمار آوریم.(منبع شماره 2)"

[ویرایش] آثار

از آثار اوست مثنويهای عرفات، طلسم حيرت، طور معرفت، محيط اعظم، تنبيه المهوسين و ديوان قصائد و غزليات و ترجيعات و تركيبات و مقطعات و مستزاد و تواريخ مربع و مخمس و هزليات و رباعيات و دارای مجموعه‌ای از مكاتيب است كه بيشتر آن خطاب به ممدوح خود شكرالله و دو فرزند اوست كه بنامهای رقعات يا انشاء می‌باشد و كليات بيدل در سال ۱۲۸۷ ه‍. ق. در لكنهور بطبع سنگی رسيد.

[ویرایش] نمونه اشعار

[ویرایش] غرل

دیده را باز به دیدار که حیران کردیم/ که خلل در صف جمعیت مژگان کردیم/ غیر وحشت نشد از نشئة تحفیق بلند/ می به ساغر مگر از چشم عزالان کردیم/ رهزنی داشت اگر وادی بیمطلب عشق/ عافیت بود که زندانی نسیان کردیم/ موج ما یک شکن از خاک نجوشید بلند/ بحر عجزیم که در آبله طوفان کردیم/ حاصل از هستی موهوم نفس دزدیدن/ اینقدر بود که بر آینه احسان کردیم

[ویرایش] رباعیات

بی اسم و صفت، دلت به خود محرم نیست/ بیرنگ و بو، بهار جز مبهم نیست/ عالم به وجود من و تو موجود است/ گر موج و حباب نیست، دریا هم نیست. ××× تا در کف نیستی عنانم دادند/ از کشمکش جهان امانم دادند/ چون شمع، سراغ عافیت می‌جستم زیر قدم خویش نشانم دادند.


[ویرایش] منابع

زبان‌های دیگر