به سوی اصفهان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

به سوی اصفهان Pierre Loti

کتاب به سوی اصفهان نوشته «پیر لوتی» نویسنده و جهانگرد نامدار فرانسوی است که در بیش از یکصد سال پیش (۱۹۰۴م‌) به رشته نگارش درآورده. این نسک (کتاب) از سوی بدرالدین کتابی‌ به فارسی ترجمه شده است (انتشارات اقبال‌، تهران‌،۱۳۷۲). لوتی در پایانه‌های سده نوزدهم از سوی وزارت برونمرزی فرانسه مأمور شده بود به هند سفر کند تا مراتب دوستی فرانسه را به آگاهی مهاراجه هند برساند. وی آنگاه از هند به ایران وارد می‌شود و از اصفهان دیدار می‌کند. این کتاب که به صورت یک دفتر خاطرات نوشته شده، ماجرای این سفر را بیان می‌کند.

پیرلوتی اصلاً اسم مستعار یا نام قلمی اوست که برای خود برگزیده است‌، زیرا نام اصلی ‌او لویی مریه ژولی ویاند است‌. در چهاردهم ژانویه ۱۸۵۰ میلادی در شهر روشفور در فرانسه زاده شد و در دهم ژوئن ۱۹۲۳ در هندای‌ چشم از جهان فرو بست‌. وی به‌سال ۱۹۰۱ و هم‌زمان با روزگار پادشاهی مظفرالدین شاه به ایران سفر کرد و سه سال بعد دیده‌ها و یادمانهای خود را از این سفر با عنوان «به سوی اصفهان‌» منتشر ساخت‌. دراین کتاب و در خلال نوشته‌های آن‌، در مورد ویژگیهای مردم اصفهان به نکاتی چند برمی‌خوریم که به ذکر آنها می‌پردازیم‌:

«در سفر به سوی اصفهان‌، از برابر آثار و بقایای گورهای بسیاری خواهیم‌ گذشت‌. این کاخها با سنگهای خاکی رنگی از نوع سنگ آتشزنه که تکه‌های آنها از سنگ مرمر ظریف‌تر و بادوام‌تر است‌ ساخته شده‌اند. به روزگاران کهن‌، در این کاخهای زیبا پادشاهانی نشیمن داشتند که بر بیشینه باشندگان روی زمین فرمانروایی می‌کردند. گل سرخ ‌در همه جا فراوان است‌: همه قهوه‌چی‌ها و شیرینی‌فروشان طول راه‌، گل سرخ در گلدانها گذاشته و به کمربند خود هم گل آویخته‌اند. گدایان چرکین و پست که در غرفه‌ها نشسته‌ اند نیز گل در دست دارند و با آن بازی می‌کنند.» (۸. ص‌۱۸۶).

پیرلوتی در جای دیگر در مورد مردم اصفهان می‌نویسد: «چگونه ممکن است دراین شهر درخت و گل (که در آن به روی همه باز است و مردم ورود ما را به آرامش تلقی‌ می‌کنند) برای ما برخوردها و رویدادهای ناگواری پیش آید؟» (۸. ص‌۱۸۶).

و جای دیگر گفتاری دارد که نقیض برداشت پیشین اوست‌: «چنین به‌نظر می‌رسد که توجه و عنایت و مهربانی مردم اصفهان نسبت به بیگانگان کمتر از مردم شیراز و قمشه‌ است‌.» (۸. ص‌۱۹۵).

وی در ستایش شهر اصفهان این ‌گونه داوری می‌کند: «اصفهان نوینی که شاه عباس‌بنیاد نهاد (از نظر طرح و نقشه) ورای انتظارات افکار آن زمان بود. و امروز ویرانه‌های آن در خاک ایران غیرطبیعی به‌نظر می‌رسد. برای من بسیار طبیعی است که در نزد این ‌مردم آرام که همیشه گل در دست دارند بنشینم‌.» (۸. ص‌۱۹۹).

و یا در مورد کودکان اصفهانی می‌نویسد: «بچه‌های قشنگ که به طرزمسخره‌آمیزی مانند بزرگ‌ترها جامه پوشیده‌اند.» (۸. ص‌۲۰۳).

و در مورد پیشه وران این شهر این‌گونه به داوری می‌پردازد: «دکانداران که تقریباً همه‌سالخورده‌اند، با ریشهای سفید در دخمه‌های سیاه و تاریک خود چمباتمه زده‌، ترازوی‌کوچکی برای وزن کردن کالای خود در دست گرفته‌، چنان در عالم پندار به سیر مشغول‌اند که حتی وجود مشتریان هم آنان را از عالم تخیل چندان بیرون نمی‌آورد.» (۸ .ص‌۲۰۳) و یا می‌گوید: «ما باید تا وقتی که آثار شفق باقی است‌، خود را به خانه برسانیم‌، زیرا پایتخت قدیمی شاه عباس زندگی شبانه ندارد.» (۸. ص‌۲۰۴).

و در جای دیگر این کتاب می‌خوانیم‌: «اصفهان در روز آدینه از باشندگان تهی می‌گردد، زیرا مردمی که در ویرانه‌های این شهر زنده مانده‌اند، برای گردش به پیرامون‌ شهر می‌روند. من هیچ جا ندیده‌ام که روزهای جمعه عموم مردم به این ترتیب‌، در پرتو خورشید در کشتزارهای سرسبز به گردش بپردازند.» (۸. ص‌۲۲۴).

و بدین ترتیب پیرلوتی در کتاب «به سوی اصفهان‌» از اصفهان‌، بدون رونق وشکوفایی دوران صفویه سخن می‌گوید که خواننده را سخت متأثر می‌سازد.

(بخشی از متن از فروغ عریضی)