سكا
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد.
نام قومى مختلط كه عنصر آريايى در آن غالب بود. اين قوم در زمان هخامنشيان و پيش از آن در پيرامون ايران ميزيستهاند. قوم سكا در ازمنهء تاريخى از درون آسياى وسطى يعنى از تركستان چين تا درياى آرال و خود ايران و از اين نواحى با فاصلههايى تا رود دُن و از اين رود تا رود عظيم دانوب منتشر بودند. در بخشهاى مختلف اين صفحات وسيع و دشتهاى پهناور نام آنها تغيير ميكرد. سكاهايى كه از طرف آسياى وسطى با ايران سر و كار داشتند جغرافيون قديم آنان را ساك يا ساس ناميدهاند و داريوش سكه ميناميد. رومانى كه در اروپاى شرقى سكنى داشتند در كتب هرودتس موسوم به اسكيت (اسكوت) ميباشند و «سيت» فرانسوى شده همين اسم است. يونانىها اين اسم را از اين جهت باين مردمان داده بودند كه (اسكوت) در زبان يونانى به معنى پياله است و افراد اين مردم هميشه پياله با خود داشتهاند. تصور ميرود كه افراد اين قوم خود را همان «سكه» ميناميدند هرودتس راجع بسكاهاى اروپا گويد كه آنها خود را «سكلت» ميگفتند (داريوش همهء اينها را «سكه» ناميد) راجع به سكاها كسانى مانند بقراط، ارسطو، استرابون، و بطلميوس اطلاعاتى دادهاند ولى اطلاعاتى كه هرودتس داده مبسوطتر است. در اوايل قرن 7 قبل از ميلاد سكاها از جبال قفقاز عبور كردند و در آذربايجان و شمال ايران بتاخت و تاز و تاراج مشغول شدند. هوخشتره پادشاه ماد كه براى فتح آشور پيش ميرفت ناگهان خبر تاخت و تاز را شنيد و ديد چارهاى ندارد بهتر اين است كه محاصره نينوا را ترك كرده بحفظ كشور خود بپردازد. اين بود كه با سپاه خود قصد دشمن كرد. در نزديكى درياچهء اروميه با سكاها مصاف داد و شكست خورد و متعهد گرديد شرايط سنگين آنان را بپذيرد. سكاييان پس از اين فتح دانستند كه ديگر كسى قدرت ندارد از آنها جلوگيرى كند، چه آشور بواسطهء جنگ با ماد ناتوان و خود ماديهاى غالب، مغلوب سكاها شده بودند. از اين جهت و نيز بسبب اينكه در آشور غنايم كافى نيافته بودند، بناى تاخت و تاز را در همهء صفحات شمال غربى ايران، آشور، وان و كاپادوكيه گذاشته و كشورى را بعد از ديگرى غارت و خراب كرده پيش رفتند تا بسواحل درياى مغرب (مديترانه) رسيدند در اين نواحى هرچه مىيافتند غارت و آباديها را ويران و مردم را نابود ميكردند. فقط مردمانى سالم ماندند كه به قلعهها پناه بردند. پادشاه مصر پسامتيك (فسمتيخ) كه فاتحانه وارد شام شده بود همين كه خبر تاخت و تاز سكاها را شنيد به عجله عقب نشست و بعد هدايايى براى سردار سكاها فرستاده او را از دخول به مصر منصرف كرد. حركت سكاها بهطرف نجد ايران معلوم نيست چه جهت داشته هرودتس گويد: آنان كيميريها را تعقيب كرده به آسياى غربى درآمدند. بعضى تصور ميكنند كه آشور چون ديد از طرف كيميريها و مادىها عرصه بر او تنگ شده سكاها را به كمك طلبيد. ولى بايد حقيقت امر چنين باشد: آمدن سكاها بآسياى غربى دنبالهء همان نهضت آريايى بوده كه از قرون پيش شروع شده بود و آرياييان به معنى اعم گروه گروه دسته دسته به نجد ايران و آسياى غربى وارد مىشدند. بارى تاخت و تاز در ماد و آسياى صغير سالها طول كشيد. از تورات بخوبى معلوم ميشود كه چه رعبى از سكاها و تاخت و تاز و كشتار آنها در دلهاى مردم آن روز افتاده بود. تاخت و تاز آنان بقول هرودتس 28 سال طول كشيد. در اين مدت سكاها از ملل باج ميگرفتند و با وجود اين آنها را مىچاپيدند. عاقبت هوخشتره پادشاه يا سردار آنها را موسوم به «مادىييس» كه پسر «بارتائو» بود با تمام سران سپاه سكايى مهمان كرد و همه را در حال مستى بكشت. پس از اينكار پادشاه ماد با سكاها جنگيد و چون آنها بىسر و سالار مانده بودند شكست خورده از ماد خارج شدند كوروش بزرگ پس از تسخير بابل در شمال و مشرق ايران بسكاها پرداخته و بعضى اقوام سكايى را مطيع كرد و بعضى كشته شدن كوروش را در جنگ با سكاها ميدانند. داريوش بزرگ پس از تسخير بابل درصدد برآمد سكاها را مجازات كند اين است قول داريوش (بيستون ستون 5 بند 4). «داريوش شاه ميگويد، با لشكرم به مملكت سكاها رفتم... سكائيه... دجله... از دريا... در كشتيها گذشتيم. به سكاها رسيدم و قسمتى را دستگير كردم. آنان را مقيد نزد من آوردند و كشتم «سكون خا» نامى را دستگير كردم... به كس ديگر، چنانكه ارادهء من بود رياست دادم بعد از آن ايالت از آن من گرديد». بقول هردوتس سكاها ارباب انواع ذيل را مىپرستيدند. 1– تابيتتى (يكى از آلههء يونانى كه در يونان وى راهستيا – ربالنوع اجاق خانواده مىناميدند). 2– پاپاى، خداى آسمان. 3– آپى. خداى زمين و او را زن خداى آسمان ميدانستند. 4– هىتسر خداى آفتاب. 5– آرهيم پاسا خداى وجاهت (آفروديت يونانيان). 6– تاهيس ماساد خداى درياها. سكاها عادت ندارند معبد يا هيكل آلهه را بسازند به استثناى معبد و هيكل ارس (ربالنوع جنگ) هراكلس هم در نزد آنها مورد پرستش بود. سكاها براى اين آلهه قربانى ميكنند و حيوانات قربانى را از ميان حيوانات اهلى و اسبان انتخاب مىنمايند ولى براى «ارس» قربانى انسان نيز جايز است. بدين ترتيب كه از هرصد تن اسير يكى را مىكشتند و خون او را با شمشيرى كه علامت اين خداست ميريزند. قربان كردن خوك جايز نيست و اساساً خوك نگاه نميدارند عادات آنها از اين قرار است: سكايى خون اولين دشمنى را كه ميكشد مىآشامد و سرهاى كشتگان را براى پادشاه ميبرد، زيرا قاعده بر اين جارى شده كه تا سر دشمن را نياورد سهمى از غنايم به وى نميدهند. پوست مقتولان را مىكنند و بعد آنرا مانند دستمال استعمال ميكنند. بعضى از اين پوستها را لباس ميسازند از سر دشمن كه بسيار مبغوض بود كاسهاى درست ميكنند. سكاهاى متمول اين كاسه را بطلا ميگيرند و چون مهمانى بسراى آنها آيد همهء اين كاسهها را بدو نشان داده گويند هريك از كاسهها جمجمهء كدام يك از اقرباى آنهاست كه جنگ كرده و مغلوب شده و هرقدر عدهء اين كاسهها زيادتر باشد افتخارشان بيشتر است. وقتى كه پادشاه سكاها مريض شود، سه تن از معروفترين فالگيران را حاضر كنند و آنها غالباً ميگويند كه فلان شخص قسم دروغ به آلههء خانهء پادشاه ياد كرده زيرا عادت سكاها بر اين جارى است كه در مواقع مهم به آلههء خانهء پادشاهى قسم ياد كنند. بر اثر اين سخن آن شخص را گرفته محاكمه ميكنند و فالگيران او را متهم ميسازند. اگر متهم انكار كرد پادشاه از فالگيران دو برابر عدهء اولى دعوت ميكند و هرگاه آنها هم متهم را مقصر دانستند سر او را بريده مالش را به فالگيران ميدهند. ولى اگر اين فالگيران متهم را بىتقصير دانستند فالگيران ديگر دعوت ميشوند و در صورتى كه اكثريت اينان متهم را بىتقصير دانستند فالگيران اول محكوم به اعدام ميگردند. هرگاه سكاها با كسى عهد و پيمانى بقيد قسم ببندند چنين كنند: در كاسهاى گلى شراب ريزند بعد با چاقو يا آلت تيزى زخمى ببدن متعاهدين زده خون آنها را با شراب مخلوط كنند. پس از آن شمشير و تير و زوبين را در شراب گذارده مشغول دعاخوانى ميشوند. چون اين مراسم به آخر رسيد از آن شراب متعاهدين و حضار عمده مىآشامند. سكاها مردمانى فقير و بىبضاعتند و غالباً با خانوادههاى خود روى اسبها حركت و از حشم گذران مىكنند در تيراندازى ماهرند. زبان سكاها مختلف است زيرا سكاييان غربى با آخرين سكاييان شرقى بتوسط مترجم سخن گويند. در زمان داريوش كشور سكاها «ايالت پانزدهم» را تشكيل ميداد اسكندر چون به رود سيحون رسيد بسبب نطق فرستادهء سكاييان كه با اسكندر برخورد با وجود منع سردارانش از رود مزبور گذشت و سكاها پس از قدرى جنگ عقب نشستند و مقدونيان آنان را دنبال كردند و چون خسته شدند بىنتيجه بازگشتند. بر اثر اين جنگ اسكندر فهميد كه جنگ در اين بيابان آسياى وسطى ثمرى ندارد. ولى مخاطراتش هويداست. بنابراين زود با سكاييان مصالحه گونهاى كرده باين سوى سيحون بازگشت و راه هند را پيش گرفت. اشك هفتم فرهاد دوم در زمانى كه با آنتيوخوس مىجنگيد سكاها را بيارى خود طلبيد ولى آنان وقتى رسيدند كه وجودشان ثمرى نبخشيد. بنابراين حقوق و جيرهشان را مطالبه كردند بآنها جواب دادند كه چون دير رسيدهاند مستحق پاداشى نيستند. آنان پاسخ دادند كه اين همه راه آمدهاند و اگر در اين جنگ نتيجهاى نداشتند فرهاد ميتواند در جاى ديگر از وجود آنها استفاده كند. پارتيان جوابى مقنع ندادند. سكاها از نخوت آنان آزردهخاطر گشتند و به حدود پارت تجاوز كردند تا به غارت پردازند. فرهاد بمقابلهء آنان شتافت و در اين سفر دستهاى از سربازان يونانى را كه به اسارت گرفته بود با خود برد. اينان به سكاها پيوستند و بوسيلهء كشتارى كه در قشون پارتى كردند و قتل خود فرهاد انتقامشان را از او كشيدند چون اشك هشتم اردوان دوم جانشين فرهاد شد، سكاها بفتح خود و قتل و غارت پارت اكتفا كرده بمرز و بومشان بازگشتند. در زمان پادشاه اخيرالذكر، هونها به يوئهچىها فشار وارد آوردند و اينان بسبب از دست دادن مساكنشان در مغرب مغولستان مجبور شدند جلاى وطن كنند و زمينهاى تازه براى خود بيابند. بنابراين به دو بخش شده قسمت بزرگتر به طرف جنوب غربى رفت و به نوبت خود بر سكاها فشار آوردند. مخاطرهاى بزرگ بود. زيرا در صورت غلبهء اين مردمان نيمهوحشى، تمدن آسياى غربى ازميان ميرفت ولى خوشبختانه ايران پارتى بعد از جنگهاى متعدد موفق شد كه جلوى اين سيل عظيم را بگيرد. اما دولت يونانى باختر نتوانست سدى در مقابل آنان تشكيل دهد و از بيخ و بن جاروب شد. توضيح آنكه مردمان شمالى مزبور مقاومت باختريان را درهم شكسته بهطرف جنوب راندند. سكاها در «زرنگ» برقرار شدند و از اين زمان زرنگ (درنگيانا) بنام سكاها به «سكستان» (سيستان) معروف گرديد. علاوه بر آن سكاها بهطرف شرق حركت كرده كابل را بدست آوردند و سپس بهطرف هند رانده قسمتهايى را از آن تسخير كردند و دولتى بوجود آمد كه در تاريخ بدولت «هندوسكايى» معروف است.
[ویرایش] منابع
- فرهنگ فارسى معين