کاربر:Ajam1

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

معنی عجم چيست؟ بعضی افراد کم اطلاع بر فردوسی خرده گرفته اند که چرا بجای پارس از لفظ عجم که عربی و به معنی زبان نفهم است استفاده کرده است. این مقاله در پاسخ به آن ایراد نادرست، به شما پیشکش می گردد معنی عجم چيست؟ امروزه در خاورمیانه کلمه عجم بیشتر برای ایرانیان بکار می رود اما در اندولس عربی و درزبان اسپانیولی این کلمه رابه الجمایدو تغییر دادند و امروزه به خط عربی بجای مانده دربناهای آندوره گفته می شود. در غرب آفریقا نیز نوشتارهای زبان های بومی را با خط عربی عجمی می گویند. در شرق آفریقاقبلا به شیرازیها و یا ایرانیانی که به شرق آفریقا رفته اند عجمو می گفتند اما الان بیشتر به آنها افرو شیرازی می گویند. در عراق به شیعیان ایرانی و عرب عجم و گتهی اوقات برای تحقیر اعاجم می گویند در بحرین و کشورهای خلیج فارس هم به شیعیان عجمی می گویند. صدام هم به ایرانیان عجم مجوس می گفت. معمولا فامیل عجم در کشورهای عربی ریشه فارسی آن فرد را می رساند مانند فواد عجمی نویسنده بزرگ جهان عرب که فارس تبار است. اما ریشه این کلمه جم +ال = الجم = اجم عجم و پيوند لغوی و تاریخی آن با جم شید و جم

يکی از معانی کلمهً عجم در زبان عربی به معنی غير عرب و کسی است که دارای زبان غیر فصیح می باشد اما قبل از اينکه عجم به اين معنی بکار برود قرنها فقط برای ايرانيان بکار می رفت و اين عبارت نتنها تحقير آميز نبود بلکه موجب افتخار بود بطوری که بعضی از شعرای عرب در دوره جاهلیت داستانهای شکوه کسرايان عجم را با افتخار نقل می کردند و یکی از این شاعران ادعای پیامبری کرد وادعا نمودکه: «داستان ها و اشعار من از قران محمد برتر است« این فرد سپس به قتل رسید و دست نوشته هایش را بسوختندی. سپس عجم در يک برهه از تاريخ فقط برای فارسهای خوزستان و بعدا مترادف با پارسيان زرتشتی بکار گرفته می شد اما بعدها بدليل صرفی بودن زبان عربی که هر واژه می تواند به ۵۴ واژه تبديل شود جم و عجم به واژه های متعددی تبديل شد( مانند کلمه شاه که امروزه واژه های متعددی در عربی از آن گرفته شده مانند شهی ، یشتهی، اشتهاو ... ) به هر حال کلمهً عجم خیلی قدیمیتر از دورهً سیادت اعراب مسلمان میباشد کلمه يم و جم به معنی گروه و دسته و به معنی آب و رودخانه و يا دريا است و نام يکی از مشهورترين پادشاهان يا پيامبران اساطيری ايران نيز با آن پيوند دارد درزبان عرب با ال بصورت الجمّ با الف و لام حرف تعریف شمسی بوده که در آن حرف "ل" قبل از حروفی مانند ج. ش. ت و.. خوانده نمی شودو آن در زبان سامی به معنی مردم انجمنی نیز بوده چونکه میدانیم این همان معنی لفظی نام قبیله و طبقهً روحانیون قدیم ایران یعنی مغان (مجوسان، همان عاد تورات و قرآن) بوده است.

جم كه در اوستا، يم و در زبان پهلوي و كردي جمشيد و جمشير و جم و گاهي هجم بيان شده است از اولين پادشاهان و پيامبران ايراني ثبت شده است كه بر اساس نوشته ها و داستانهاي شفاهي و كتب خداينامه ها، اختراع لباس، نگارگري، كشف فلز، ساختن گرمابه، پزشكي و جشن نوروز را به او نسبت داده اند صفات اين پادشاه شباهت زيادي به نوح در قران دارد و بعضي وي را با حضرت سليمان يكي دانسته اند. در اوستا آمده است در زمان جم شيد 300 سال مرگ و بيماري نبود اهورا مزدا از او خواست كه پيامبرش در روي زمين باشد ولي او شهرياري را پذيرفت. در يكي از سالها سرما بشدت فزوني يافت او دژي بنام جم كرات ( ورجمكرت) ساخت و حيوانات را در آن جاي داد در دوره او حيوانات فزوني يافتند. او جامي بلوری و یا کریستالی داشته كه در آن تمام اسرار نهان را مي ديد و نگاه كردن به گوي بلوری و اسرار گفتن از اين دوره رايج شده است، سرانجام او ادعاي خدايي كرد و گمرا شد پس ضحاك بر او چيره شد و به تعبير فردوسي:

مني كرد آن شاه يزدان شناس زيزدان بپيچيد و شد ناسپاس همچنین نام دیگر زرتشتیان یعنی گبر (گور) را نیز دردست داریم که باز به همین معنی جمع مردم و انجمن گرد آتش می باشد که می دانیم این کلمه درنام فرقهً بزرگ گورانهای ایران (علی الهی ها) باقی مانده است.کلمهً عجم به طور اساسی با نام جم (جم شید اساطیرایرانی) پیوند دارد چه جمی که با اژیدهاک ثانی (ضحّاک، آستیاگ) مربوط میشده شخصی ازقوم مغان آذربایجان بوده که به قول کتسیاس و منابع اوستایی سپیتمه (یعنی دانای سفید و مقّدس)نامیده میشده است. کتسیاس نام سپیتمه را درفهرست نام حکمرانان ماد اسپنداس (ارمغان کنندهً خوشبختی) آورده (در اوستا نیز بدین معنی لفظی اشاره شده است) و به وی به عنوان آخرین فرمانروای ماد حکومت سی وپنج سال قائل شده و نام دیگر او را آستی گاس (صاحب و وارث تخت) آورده است. می دانیم که وی زیردست آستیاگ پدر زن خویش بوده و همزمان با آستیاگ در آذربایجان واران و ارمنستان حکومت نموده است. از جانب دیگر میدانیم که این فرد در واقع همان پدر زرتشت سپیتمان میباشد که در شهر رغهً آذربایجان یعنی مراغه حکومت میکرده است و در تواریخ اساطیری ایران تحت نام های ایرانی جم (همزاد) و هوم(دانای نیک) و گودرز(دارای سرودهای با ارزش) معرفی گردیده است. و دلیل این وجه تسمیه ها جزمغ بودن شخص وی نبوده است چه همانطوریکه گفتیم نام جم در اینجا همچنین مطابق با همان جمّ عربی و عاد عبری ومغ و گور ایرانی به معنی انجمنی میباشد.در اوستا، فرگرد دوم وندیداد در مورد این جم گفته شده که وی ورجمکرت (یعنی قلعهً جمشید) را ساخت و جای آن در کنار رود دائیتی (موردی چای شهرستان مراغه)ذکر شده است که اکنون ویرانه های این دژکوهستانی در آنجا قلعه قیزلار(یعنی دژجنگجویان) نامیده میشود و در حدود ۱۴کیلومتری جنوب مراغه در کنار روستای لیلی داغی واقع شده است. در همین فرگرد دوم وندیداد در مورد آن آمده که زمان توفان بزرگ کولاک (در واقع تهاجم قبایل سکایی و سئوروماتی شمال دریای سیاه و قفقاز) جمشید ( یعنی دريای تابناک ،جم درخشان) با کسان خود در آن پناه گرفته بودند و این همان توفانی است که در قرآن تحت عنوان توفان قهرخدا برای قوم عاد (مغان، انجمنی ها) یاد شده است.می دانیم که رهبر ملکوتی قوم عاد در قرآن هود (هودا، یعنی دانای نیک)معرفی شده است که بی تردید منظوراز وی همان سپیتمه (دانای سفید و مقدّس) پدر سپیتاک (زرتشت) است. که کتسیاس در موردش میگوید وی که داماد آستیاگ بود به دست کورش به قتل رسید چون او وارث تاج و تخت به شمار می رفت و رسماٌ به عنوان جانشین وی برگزیده شده بود.این خبر درست به نظر می رسد چون در یشتهای اوستا نیر به تصریح گفته شده که سپیتوره (برهً سفید) به همدستی اژی دهاک (ضحّاک) جم (جمشید) را کشت؛ چه نام سپیتوره (برهً سفید) به وضوح نشانگر همان کوروش (لفظاٌ یعنی قوچ) می باشد.به هر حال بنا به روایت کتسیاس، کورش دو پسراین سپیتمه با اسامی سپیتاک (که هرتسفلد ایران شناس معروف آلمانی به درستی وی را مطابق با همان زرتشت سپیتمان دانسته) ومگابرن را به حکومت نواحی بلخ و گرگان انتخاب نمود و با مادر ایشان یعنی آمیتیدا (دانای خانه، دختر آستیاگ) ازدواج کرد.یعنی این دو برادر(سپیتاک و برادر بزرگش مگابرن) در عمل تبدیل به پسر خوانده های کورش گردیدند و از همینجاست که از ترکیب ایندو با کمبوجیه سوم پسر تنی کورش سوم داستان اساطیری سه پسر فریدون (کورش) در شاهنامه پدید آمده است. که درآن سلم (مگابرن) و تور (کمبوجیه) قاتل ایرج(گئوماته زرتشت، سپیتاک بردیه) به شمار آمده اند. که این براساس شایعه ای دروغین بوده چه قاتل اصلی گئوماته زرتشت (بردیه) همان داریوش (دقیانوس یعنی کشندهً شاه جوان و جاودانه) وشش تن همراهان وی بوده اند که در قرآن از آنها به عنوان اصحاب کهف نام برده شده است.چنانکه از نوشته های هرودوت و کتسیاس بر می آید بعد از مرگ کورش، سپیتاک (زرتشت، زریادر) یا همان تنائوکسار(بردیه،یعنی بزرگ تن) از بلخ به پارس خوانده شد و در آنجا تحت القاب گئوماتای مغ ( مغ دانای سرودهای دینی) و پاتی زیت ( حافظ سرودهای دینی) به هنگام لشکرکشی کمبوجیه به مصر به نیابت سلطنت وی بر گزیده شد و چون بعد از گذشت سه سال و اندی شایعهً مرگ کمبوجیه در مصر به وی رسید حکومت خود را همراه با برنامه اصلاحات عمیق اجتماعی خویش رسمی اعلام نمود تا اینکه توسط داریوش (دقیانوس روایات اسلامی) و شش تن همدستانش، وی به همراه موبدان نزدیکش ترور گردیدند که این واقعه در تورات و قرآن به عنوان قهرخدا برقوم هامان (زرتشت) وقوم ثمود (معدومین) بازگویی شده است. به گفتهً هرودوت این مغ اصلاحات اجتماعی بی نظیری نموده بود چنانکه در قتل وی مردم آسیا به جز پارسیان به سوگ و ماتم نشستند.چنانکه می دانیم در قرآن قوم عاد و ثمود غالباٌ به توالی هم ذکر میگردند قهر آسمانی بر ایشان حوادث تاریخی بسیار مهمی به شمار می آیند.که متواتر بودن حدیث این وقایع بی مناسبت نبوده است چه به طوریکه گفته شد قهر خدا بر قوم عاد (مغان) مربوط به سپیتمه (هوم، هود) و قهر بر قوم ثمود (معدوم شدگان) مربوط به سپیتاک (هوم سپید، هامان،زرتشت اوستا، صالح قرآن) پسر همان سپیتمه (هوم، هود) می باشد:صالح (نیکوکار) مطابق باهمان نام توراتی / اوستائی هامان (هئومان یعنی نیکو منش یا پسر هوم= تاک) که منظور همان گئوماته زرتشت (سپیتاک بردیه) بوده است. احتمال دارد آن گفتهً انجیلی منسوب به عیسی مسیح که می گوید "من درخت تاک واقعی هستم و پدرمن باغبان است" از همین معنی لفظی نامهای سپیتاک و هوم متعلق به زرتشت و پدرش بیرون تراویده باشد چه در کتب پهلوی از تقدیس فراوان گیاهی اسطوره ای به نامهای هوم سپید و گئو کرن(گیاه حرس شونده) صحبت میشود که نشانگرنامهای هوم (تاک) و هامان/سپیتاک میباشند.جالب است که در قرآن گفته شده که بلای آسمانی نازل شده بر قوم ثمود به خاطر بی حرمتی و پی کردن شتر صالح (در واقع شهریاری فرد نیکومنش) نازل شد و این بلا به شکل صیحهً آسمانی بود که بی تردید این واقعه همان ماگافونی (به یونانی یعنی مغ کشی بوده) که به قول هرودوت و کتسیاس و خودگفتهً داریوش در کتیبهً بیستون که داریوش و شش تن همدستان وی آن را به راه انداختند. پس در روایت قرآنی اصطلاح یونانی ماگافونی (مغ کشی) به مٍگافونی (به یونانی یعنی صیحهً بلند) تعبیر و تفسیر شده است. شتر صالح سوای مطابقتش با کلمهً پهلوی شتره (شهریار) با کلمهً شتر در ظاهرنام زرتوشترا (زرتشت) نیز مناسبتی داشته چه به روزگارما نیز اغلب ایرانشناسان به سهو همین جزء شترا (شتره) درنام زرتوشترا (زرتشت) را به معنی شُتر گرفته اند. در صورتیکه نتیجهً سه دهه تحقیق اختصاصی این جانب در این باب آن است که نام زرتشت (زرتشترا)در اصل مرکب است از زر یا زرد و تشت یا ائشتره (یعنی ساخته و پیکر)، درمجموع یعنی دارندهً پیکر زرین چه از مجموع روایات تاریخی و اساطیری منابع ایرانی،هندی، ارمنی، عربی و یونانی چنین برمی آید که زرتشت نژادش به دوراسروها یعنی صربهای دوردست (بوسنیها) ازقبایل ایسدون (آمازون، یعنی زنان نیرومند) و سئورومات (سرمت، یعنی مادرسالار) درشمال قفقازمی رسیده است که چندان از دشت مغان دورنبوده اند.موسی خورنی مورخ قدیم ارمنی و کتسیاس طبیب و مورخ دربارپادشاهان میانی هخامنشی به صراحت زرتشت را با ملکه سمورامت (سئورومات) مربوط دانسته اند که این بی شک وابستگی قبیله ای زرتشت به سئوروماتها (قوم سلم) را می رساند.لذا درمجموع جم (سپیتمه، یعنی دانای سفید مقّدس ) ونامهای افراد اساطیری خانواده اش یعنی کورنگ (بور) و شیداسب (دارنده اسب بور/زرد) وشم (شراب، هوم) که نشانگر همان زرتشت/ سپیتاک یعنی فردسفید و مقّدس می باشند منظور نظر قرآن از قوم عاد (انجمنی) وثمود (فناشدگان) بوده اند. پس در اصل ازقوم ثمود یعنی فناشدگان خود همان قوم عاد یعنی مغان منظور بوده است. معلوم میشود که منشاً تاریخی قوم عاد/ثمود به روزگار محّمد در محیط عربستان باز شناخته نمی شده است.همانطوریکه چنین موردی در بارهً گئوتمه بودا (سروددان مّنور) و ایّوب (برگماشته بر آزمایشهای جانگداز) درشرق و غرب امپراطوریهای ایران کهن در رابطه با زرتشت اتّفاق افتاده است چه بنا به اسناد تاریخی و لغوی از ایشان نیز بی تردید در اصل همان گئوماته زرتشت (سپیتاک)مراد می بوده اند؛که از عهد قدیم تا به روزگار ما از اصل خود یعنی زرتشت دور افتاده اند و از آن متمایزگردیده اند. نگارنده در باب یکی بودن این سه تن درمقالهً اشوزرتشت سپیتمان پیغمبر عدالت اجتماعی جهانشمول مفصلاٌ صحبت نموده است. در مورد ریشهً ایرانی نام جم (یمه) گفتنی است که آن در پیش آریائیان هندوایرانی از عهد سپیتمه (داماد آستیاگ و ولیعهد وی) قدیمیتر بوده و درزبان ایشان آن به معانی همزاد و جام (سمبل خورشید) بوده است و آن بدین معانی نام ایزدمیرای خورشید وایزد خاندان شاهی و ایزدجهان زیرین به شمار می رفته است. وی درپیش آریائیان کاسی (اسلاف لران) ایمیریا (سروردانا یا دانای مرگ و میر) نامیده میشد و نام مزدوجش که الههً سرسبزی بوده میریزیر ( الههً جهان زیرین)قید شده است. پیداست که این جم با جمّ سامیها که لقبی بر سپیتمه و قوم وی یعنی مغان بوده درهم آمیخته است: چون در امپراطوری ایرانیان پیش از اسلام سامی زبانان در صد بالایی را تشکیل می داده اند و فرهنگ و اساطیرکهن ایرانی را می شناخته ودر مورد آنها بحث و فحص میکرده اند لذا چنانکه اشاره شد برای نامهای مغ (مجوس) و گور (گبر) مترادف سامی عربی آن یعنی جمّ را با اضافه کردن حرف تعریف الف و لام شمسی خود به صورت الجّم ساخته و از تلخیص آن در افواه عامه نام عجم را برای ایرانیان (در اصل برای روحانیون مغ ایشان) پدید آورده اند.چنانکه گفته شد این جمّ از سوی دیگربا هوم عابد(سپیتمهً مغ) پدرهامان (سپیتاک/زرتشت/بردیه) مطابق میشده است : در تورات کتاب استر نام زرتشت و پدرش به ترتیب هامان (نیکومنش) و همداتای (همزاد، جم) ذکر شده اند و نام قبیلهً ایشان اجاجی (دوردست و بالایی) قید شده که بی تردید منظور سرمتهای آنتایی( اسلاف بوسنیها) می باشند چه نامهای آنتا و بوسنی نیز به معنی کناری و دوردست میباشند. پس خود ایرانیان نیز این نام تاریخی را تنها از سامی زبانان بین النهرین نیاموخته و سپیتمه /جم واقعاٌ همزادی داشته است که مطابق وداها و اوستا همزاد وی دختری بوده که جمی نامیده می شده است. به هر حال ایرانیان نام جم را در رابطه با اژیدهاک (آستیاگ) به جای سپیتمه (هوم) بکار برده اند.لذا این جمّ در اوستا به سبب همشکلی آن با جم کهن اساطیری آریائیان یعنی خدای میرای خورشید و ایزد خاندان شاهی- که علی القاعده تحت اشکال یمه، ایمرو و ییمیر از هند تا اسکاندیناوی شناخته شده بوده- یکی گرفته شده است. چنانکه گفته شد کتسیاس میگوید سپیتمه (جم، هوم) به طور رسمی به عنوان جانشین آستیاگ (اژیدهاک مادی، ضحاک) درنظر گرفته شده بود چون وی داماد آستیاگ و شوهر دختر وی، آمیتیدا (ماندانا، دانای خانه وآشیانه)بود؛ ولی در اساطیر شاهنامه به اشتباهی که ظاهراٌ منشاً آن تقارن حکومت ایشان بعلاوه تقیه و سازشگری و دروغ مصلحت آمیزگویی مغان درباری بوده،اژی دهاک جانشین جمشید وانمود شده نه برعکس. پس جمشید یعنی همان یمه خشئتهً اوستا (لفظاٌ یعنی جم درخشان و زیبا) نه همان جمشید جم اساطیری است که به عنوان خدای خاندان شاهی و خدای میرایخورشید وخدای جهان زیرین شناخته میشده، بلکه همان سپیتمه/ اسپنداس/ هوم تاریخی است که در اوستا ملقب به هوم سرور و دارندهً چشمان زرین است. می دانیم که نام اوستایی قبیله اصلی وی یعنی سئیریمه (سلم، سئورومات، یعنی اسلاف صربوکرواتها) نیز به معنی سرور بزرگ است.ظاهراٌ تناقضی بین مغ بودن و انتساب زرتشت به دوراسروها یعنی صربهای دوردست (بوسنیها) موجود است ولی این مغهای شهر رغهً آذربایجان (مراغه) می توانستند از اختلاط با قوم سئورومات پدید آمده باشند چه بنا به شواهد تاریخی و باستانشناسی مغان حتی در میان قبایل سئورومات(قوم سلم) واسکیتان (سکاها) نیز مقام روحانیت را به خود اختصاص داده بودند.افزون براین کلمه مغ در زبان آریائیها با نامهای صرب (سرب یا سرو به لغت ودایی یعنی همه کس و انجمنی) و کروات (هئوروات، به اوستایی به همان معنی همه کس و انجمنی) مترادف می باشد. به طوری که اشاره شد این تنها منابع یونانی و ارمنی نیستند که نام ملکه سمورامت (در اصل سئورومات، یعنی مادر سالار) را با زرتشت به عنوان فرمانروای آذربایجان و اران یا بلخ پیوند می دهند بلکه همانطوریکه اشاره شد در کتب پهلوی نیز نام نیای دیرین زرتشت، دوراسرو یعنی صرب دوردست (=بوسنی) به شمار آمده است.در این باب خصوصیات نژادی زرتشت و پدرش سپیتمه یعنی بور و روشن و اندام درشت ایشان نیز مزید بر علت است.درخصوص مکان فرمانروایی اولیهً زرتشت گفتنی است مطابق خود اوستا و نوشتهً گزنفون و همچنین خارس میتیلنی رئیس تشریفات دربار اسکندر در ایران تنائوکسار/بردیه یا همان زریادر/زرتشت ابتدا در همان حوالی رود ارس یعنی در آذربایجان و اران و ارمنستان حکمرانی داشته است: درتاریخ ارمنستان موسی خورنی نام سپیتمه و زرتشت در مقام جانشینان پارنواز (لفظاٌ یعنی شخص بسیار مهربان، منظور آستیاگ آخرین فرمانروای ماد) پاجویج (پاک اصل) وکُرناک (زرین) آمده وازفرمانروایان ارمنستان به شمار رفته اند. می دانیم در شاهنامه و روایات مورخان دوره مسلمین نیز زرتشت هم با آذربایجان و هم با بلخ پیوستگی دارد. در رابطه با مکان اول گفتنی است در شاهنامه پسران فریدون (کورش سوم) یعنی سلم وتور و ایرج که در اصل به ترتیب به جای مگابرن برادر بزرگ سپیتاک/زرتشت، کمبوجیهً سوم پسر واقعی کورش سوم و زرتشت/ سپیتاک/بردیه می باشند با سروشاه (شاه صربها) در سرزمین همیران(یعنی سرزمین سرما در شمال قفقاز) مربوط دانسته شده ودامادان وی به شمار آمده اند که این اسطوره بی شک از سوی دیگر براساس معروفیت زنان قبایل سئورومات (مادرسالار،کروات) و آمازون (زنان نیرومند،صرب) پدید آمده است.به هر حال نام اوستایی رود ارس یعنی اردویسور ناهید که به نام الههً آبها نامیده شده و همچنین خود نام دشت مغان و سنت قدیمی به غار رها کردن مردگان در قفقاز به وضوح حاکی ازارتباط نزدیک قوم مغان با سئوروماتها یعنی مردم مادر سالار درشمال کوهستان قفقاز بوده است. بر این اساس کلمهً مغ گنانکه در زبانهای اروپایی از جمله زبان صربوکرواتها برجای مانده به معنی جادوگر و معلم و راهنما بوده است. این کلمه در سانسکریت به ضورت مایایوگ به معنی دارندهً نیروی دانش سحرانگیز است و درزبان اوستایی آن به معنی انجمن دانشوران میباشد. پس وجه تسمیهً دشت مغان بی مناسبت با نام قبیله مادی مغها نبوده است و بی جهت نیست در اوستا کوه مقّدس هوکر (سبلان) مکان اردویسورناهید الههً آبهای مغان شمرده شده و رود ارس از سرچشمهً قره سو که از سبلان سرچشمه گرفته وبه ارس می پیوندد به نام الههً آبها اردویسور ناهید نامیده شده است. بی تردید چشمهً آبگرم معدنی سرئین (زیبا) همان چشمه اردویسور ناهید بوده است. گفتنی است دراوستا جمشید (هوم،سپیتمه) در بالای همین کوه هوکر (سبلان) به اردویسور ناهید الههً آبها فدیه می آورد. مازندرانیها (تبریها، آماردان) به خصوص پرستندهً این الههً آبهای ایرانیها بوده اند ووی را بانوی آبها می نامیده اند و ازنام همین الهه است که نام مازن (مز=بزرگ وزن) و مازندران (سرزمین زن سالاران تپوری) بیرون تراویده است. در اساطیر اوستایی نام این الهه در رابطه با گرشاسب/ رستم (آترادات پیشوای آماردان) ودرمقام الههً بیگانه خنه ثئیتی پری(یعنی الههً گردندهً آبهای کناری) آمده است. در مجموع از این مطالب به وضوح معلوم میشود که مغان در اصل پرستندهً بانوی آبها یعنس اردویسور ناهید (بانوی باکره و نیرومند آبها) همچنین آذر(الهه/ایزد آتش) بوده اند چه در نزد تورانیان کیمری کپادوکیه نیز ایشان تحت همین نام مغ معروف بوده وآذر را نیزالهه ای بزرگ می پنداشته اند. پس بی جهت نیست که هرودوت می گوید روحانیون سکایی (تورانی) اناریان (یعنی نه مردان) نامیده میشده اند و این بی تردید از اعتقاد پایه ای مغان ایشان به الهه های آبها و آتشها ناشی میشده است. پس در آیین پرستش الههً آبها سکاها ( اسکیتان، تورانیان)، سئوروماتها/ آمازونها،تاورها/تپوریان (تبریها) به طور اساسی باهم اشتراک داشته اند.سکاها این الهه را آرتیم پسه (یعنی توجه کننده به پاکی) می نامیده اند که با آرتمیس یونانیها هم شکل و هم تراز و هم معنی مینماید.در پایان گفتنی است که در اوستا هوم (سپیتمه) همچنین دربالای کوه هرا (ارزیش، زّیش کنونی در شهرستان مراغه) فدیه نثار درواسپ (ایزد سالم نگهدارندهً چهارپایان) می کند و جای دیگر وی تحت نام جمشید (موبد درخشان، جام شاه درخشان) متصّف به هئورمه (یغنی دارای رمه های خوب) است که از اینها چنین معلوم می گردد که زوج خدایان اوستایی و ودایی درواسپ (لرواسپ ها، اشوینها وناستیاهای وداها) نیز در اصل ایزدان خورشید، چمنزارها، گله ها وچشمه ساران بوده اند و همان ایزدانی هستند که در کتیبه های میتانیها تحت نام زوج خدایان میثره (مهر دارای چراگاههای فراخ) و ناشتیا (الههً آبهای جاری، ناهید) معرفی گشته اند پس بی جهت نیست این دو ایزد و الههً همزاد (=جم وجمی) درمقام داشتن اسبهای تیزرو با هم مشترک بوده اند. درنقش برجستهً کورانگون فارس که مربوط به ۲۰۰۰ سال پیش ازمیلاد است رب النوعی روی تخت عجیبی از مار چنبره زده نشسته است و از تاج او وهمچنین تاج الههً پشت سرش دو شاخ بیرون آمده ودر دستش جامی است که پنداری آب زندگی در آن است و به سوی پرستندگان جاری است. این نقوش بر جسته از جهات بسیاری یادآور اسطوره جم و خواهرش جمی و جام شراب درخشان منسوب بدیشان می باشد.

بنابر اين كشور جم شايد قديمي ترين نام ايران باشد كه عربهاي دوره جاهلييت آنرا معرب نموده ، اجم و عجم گفتند و كلمات عجمه عجمو اعجمي و الاعاجم را از آن ساختند.و سپس در دوره های بعدی عجم و اعجمی را در معنی های مختلف بکار بردند ابتدا اين کلمه را اختصاصا برای ايرانيان و مترادف با فارسی بکار می بردند در صده های بعد از اسلام اين کلمه کاربد بيشتری پيدا کرد و گاهی به خود اعراب نيز عجمی می گويند مثلا به شيعيان بحرين و عمان عجمی می گويند يا عراقی ها به مردم خوزستان عجم می گفتند در يک دوره به زرتشتيان و يا به مجوس عجم می گفتند در بعضی موارد به مردم خراسان عجم گفته اند بطور بسيار معدودی به آذری ها نيز ترکان عجم گفته اند ولی امروزه کلمه عجم بيشتر به معنی غير عرب بکار می رود

سعدي مي گويد :

چنين گفت شوريده اي در عجم به كسرا كه اي وارث ملك جم

اگر ملك بر جم بماندي و تخت تو را كي ميسر شدي تاج و تخت

شهرت جم و جمشيد باعث شد كه مورخين مسلمان ساخت پرس پليس را بدو منسوب نموده و آنجا را تخت جمشيد ناميدند. پروين اعتصامي نيز چنين سروده است:

تخت جمشيد حكايت كند ار پرسي كه چه آمد به فريدون و چه شد بر جم

مرا زيبد از خسروان عجــــــــم سرتخت كاووس و اكليل جــم

در تاريخ قديم اين جمله بارها آمده است

بخشش و هدايا رسم ملوك عجم بود به هنگام ولادت نبي ايوان كسرا انوشيروان ابن قباذ خسرو ملك عجم فرو فتاد

بنا بر اين مي بينيم كه جم كه از شاهان ماقبل تاريخ است از امپراتوران پارسي شهرت بيشتري داشته و در داستانهاي سينه بسينه همواره عظمت او نقل شده است. قبل از اينكه دريانوردان يوناني و مصري نام پرشيا و پلسيا را براي حوزه فلات ايران مرسوم سازند از اين منطقه بيشتر به كشور جم، سرزمين يم، اريتران، ارنا، آريانا و ايران ياد مي شده است بنابر اين به احتمال زياد اسامي، كشور جم و كشور ايران قدمت بيشتري از نام كشور پارس داشته است. از مستندات يوناني و ايراني بر مي آيد كه در سراسر آبهاي ساحلي جنوب ايران سه قوم عمده به ترتيب در شرق پارتها، مكراني ها وكرمانيا در مركز پارسها و در غرب ايلاميها و خوزيها ساكن بودند ولي پارسها بدليل برخورداري از سواحل درياي پارس و دريانوردي از شهرت بيشتري برخوردار شدند و از سال 600 قبل از ميلاد نام آنها بر بخش وسيعي از فلات ايران و سپس به تمام فلات ايران منسوب شد. پارسها گروهي از آرياييها بودند كه به اسب سواري و داشتن اسبهاي ورزيده شهرت داشتند و يكي از معاني كلمه پارس به معني اسب سوار، چالاك و دلير است و اعراب هنوز هم كلمه فارس و فرس را به همين معني بكار مي برند. به همين دليل اسب و سرو در تمام نمادهاي پارسي برجامانده از دوره پارسي بويژه در تخت جمشيد و نقش رستم وجود دارد. ما در تاریخ علاوه بر آن جم پیشدادی و کهن با چند جمشید و جم دیگر تاریخی نیز روبرو هستیم

جم که بود؟

در اولين سده ورود آرياييان به سرزمين ايران

برای نخستين بار سازمان حکومت ( شاهی ) دربلخ اساس نهاده شده و پادشاهی بنام ( جم ) يا ( يما ) شهر بخدی ( بلخ ) را پايه گذاری کرده است.


جم برادر زاده شالخ و پسر ویوندگیهان (جیهان) بود. چون دیوها از ضعف و

بیماری شالخ سوء استفاده نموده و بر همه جا مسلط شدند و تمام خوراکی

ها و میوه های خوب و شهی از آن دیو ها بود و مردم روز بروز گرسنه تر و

فقیر تر می شدند و دیوان فربه و چاق و تپل ترتا اینکه جم به شاهی رسید و

جنگ با دیوان (ستمگران و مالکان بزرگ)را آغاز و بر آنها پیروز شد و دیوان

همگی از ایران گریختند او در روز اول فروردین این پیروزی را جشن گرفت و با گردونه ای جهان نما از دماوند به بابل رفت.

کسروی مطالب کتب مختلف تاریخ کهن در این خصوص را بصورت ذیل خلاصه کرده است:

نخستین کسی که نوروز را برقرار ساخت و درجات مالکین را معین نمود و

علامت حکومتی را تصویب کرد سیم و زر و سایر فلزات را استخراج نمود

وابزار و آلاتی از آهن ساخت و اسب و دیگر چارپایان سواری را رام کرد و

مروارید صید نمود و مشک و عنبر و دیگر مواد خوشبو را تحصیل کرد و قصرها

بنا نمود و آب انبار ساخت و قنات حفر کرد کیا جم پسر ویوند جهان یعنی نگهدارنده صلح پسر ارفخشاد پسر سام پسر نوح بود پایه این کارها آن بود که

او در نوروز دنیا را تصرف کرد و نواحی ایرانشهر یعنی اراضی بابل را آباد کرد نوروز آغاز استقرار قدرت او بود.

در مورد جم و شگفتیهای او در کتب زیادی سخن گفته شده

او از بعضی جهات شباهت زیادی به کاوه آهنگر و فریدون و حضرت نوح و حضرت سلیمان دارد بر اساس کتب کهن و منابع شفاهی و قدیم می توان گفت او در حدود ۶۰۰۰ سال قبل فرمانروای ایران بوده است و به مناسبت پیروزی اش بر دیوان او را جمشید یعنی خورشید تابناک و فروغ جاویدان لقب دادند جم + شید او خود نيز سرانجام گرفتار اژديهاک يا ضحاک ابليس شد.

زابلیس و دیوان چو بر بست راه بیامد به شادی از آن جایگاه

که بر روز خرداد جمشید جم دل اهرمن کرد او پر زغم

مران روز را نام نوروز کرد یکی جشن بس به دل افروز کرد

نوروز بزرگ آمد آرایش عالم

میراث به نزدیک ملوک عجم از جم

روز نوروز است امروز و سر سال عجم

بزم نو ساز و طرب کن زنو و سیکی خور

باد میمون و مبارک صد هزاران جشن جم

بر خداوندی که چون جم بنده دارد صد هزار

ای عجم را به جاه تو نازش

باد فرخنده بر تو جشن عجم

به جشن فریدون و نوروز جم

که شادی برد از جهان نام غم

ای عجم را به جاه تو نازش

باد فرخنده بر تو جشن عجم


تعدادی از اشعار در وصف جم از شعرای قدیم


بست عرب دست عجم را به پشت

هرچه توانست از آن قوم کشت

گرچه ز جور خلفا سوختیم

زآل علی معرفت آموختیم

پس مغول آمد کتشان بسته دید

تیغ کشید و سرایشان برید

شد وطن کورس مالک رقاب

پی سپر دوده افراسیان

الغرض ای شاه عجم!ملک جم

رفت و فنا گشت زبان عجم

نصف زبان را عرب از بین برد

نیم دگر لهجه به ترکان سپرد

هر که زبان داشت بمانند شمع

سوخت تنش ز آتش دل پیش جمع

زندی و سغدی همه برباد رفت

پهلوی وآذری از یاد رفت

ربع زبان ماند ازآنان به جای

ورنه نماندی اثری زان به جای

ملک شعرای بهار

بعد از جم و پادشاهی او که طولانی ( هزار سال) بوده است دينی که دارای قوانين وهدايت مدنی و روحی بود بنام ( مزده يسنه يا مزديسنا ) ( ستايش خدا ) ازطرف زره توشتره ( زردشت ) بوجود آمد و مردم بآن گرويدند.

پدر زردشت پروشاسپه ( دارندهء است پير ) و مادرش دوغدو و جد پدريش ( پيترگتراسپه ) نام داشت. زردشت چهار برادر داشت. او سه بار ازدواج نموده بود و زن سومين او که در بخدی ( بلخ ) به عقد او درآمده بود ، دختر ( فره شه و شتره ) برادر جاماسپ ( وزير گشتاسپ .اسب تيز رو) بنام ( هودوی ) بود. زردشت سه پسر و سه دختر داشت که هر يک وظايفی بس عمده بردوش داشتند. به عبارت ديگر پسر ارشد او روحانی ، پسر دوم جنگجو و پسر سوم شبان بوده است. زمان زندگانی زردشت به يقين معلوم نيست ولی به موجب روايات کتب زردشتی وی در حدود سال 660 ق. م بدنيا آمده ، در سن 23 سالگی منزوی شده و در سن سی سالگی ( 630 ) مدعی رهنمايی گرديده و در سن 77 سالگی هنگام هجوم ارچاسپ تورانی درآتشکدهء بلخ بدست ( براترکرش ) تورانی کشته شده است. اما محققان در مورد تاريخ تولد او متفق رای نبوده ، برخی تولد او را در حدود 588 ق. م گفته اند.



برای اطلاع بیشتر به کتاب نوروز جمشید> دکتر جواد برومند و کتاب خليج فارس نامی کهن تر از تاريخ محمد عجم و مقاله جواد مفرد و http://www.aliajam.persianblog.com مراجعه شود