بحث:برخی گفته ها در باره آغا محمد خان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.

(توجه: این گفتار در ادامه بحث صفحه آغامحمدخان قاجار است.)

با سلام توهین های شماارزش پاسخگویی ندارند و اما جواب انتقادهایتان:

1.گفته بودید که منابع من تحریف شده هستند اما منابع مورد استفاده من در بیشتر موارد با منابع شما مشترک هستند.مثل خواجه تاجدار، تاریخ ایران اثر گرانت واتسن، تاریخ عضدی ... البته از کتابهای دیگری هم استفاده کرده ام مثل تاریخ سرجان ملکم، رستم التواریخ اثر محمد هاشم آصف الدوله رستم الحکما، دایره المعارف دانش بشری به کوشش مهدی تجلی پور، تاریخ ده هزار ساله ایران اثر عبدالعظیم رضایی و... اگر فکر میکنید که برخی از اینها از روی دشمنی نوشته شده و موثق نیست باید بدانید که این منابع از کتابهای معتبر و مورد اعتماد و استفاده اساتید دانشگاهها و محققان هستند.

2.من به درستی آغا محمد خان را غارتگر خواندم چرا که وی شهرهای بسیاری از قبیل کرمان و تفلیس را غارت کرد. این مطلب درهمه کتابهایی که خودتان هم به عنوان منبع ذکر کرده اید آمده است.

3.من نگفتم که آغا محمد خان از نسل چنگیز بوده است گفتم که خودش ادعا میکرد که از نسل چنگیز است و میخواهد در زندگی راه اورا ادامه دهد.(منبع رستم التواریخ اثر رستم الحکما) اینکه شما گفتید که در هیچ کتابی نیامده که قاجارها از نسل مغول بوده اند بسیار عجیب است. چرا که در بحث های بسیاری که درباره خاستگاه قاجارها شده موثق ترین حرف این بوده که آنها از نسل سرتاق نویان سردار مغولی هستند. ضمن این که چون هم میهنان ترکمن ما نیز از نسل مغولان هستند (منبع: دائره المعارف پیام به کوشش دکتر محمود اختریان) که برخلاف اجداد خود مردمانی شریف و آرام میباشند. بهمین دلیل و نیز به دلیل نزدیک بودن جایگاه آنان با استرآباد (اقامتگاه قاجاریه) و نیز دلائل دیگر، برخی مورخان قاجارها را ترکمن دانسته اند که خانم پاکروان یکی از آنهاست.

4.بر خلاف تصور شما من در ویکی پدیا اصلا از کریم خان حرف نزده ام که بخواهم او را قهرمان معرفی کنم. فقط در مقاله ام گفته ام که در بسیاری منابع آمده که وی باآغامحمدخان خوش رفتاری میکرده است. حتی در مقاله کریم خان که فرد دیگری آنرا نوشته یک جمله را با ذکر منبع افزودم که وی از انگلیسی ها رشوه گرفت.

5.باز هم برخلاف تصور شما من عکس آغا محمدخان را پاک نکرده ام.من این عکس را بارها چه در ویکی پدیا و چه در جاهای دیگر دیده ام و میدانم که سفید بوده است. اما منظور من از روسیاه این نبود که رنگ چهره اش سیاه بوده!! عزیز من! روسیاه یعنی بی آبرو! کسی که دستور تجاوز به ناموس مردم صادر میکند دیگر آبرویی ندارد.

6.چرا میگویید که آغامحمدخان بنیانگذار رقابتهای استعماری در ایران نیست؟ اگرچه که استعمارگران تلاش خود را برای نفوذ در ایران از دوران صفوی آغاز کردند اما اوج بیزاری مردم از دولت و گرایش به روسها و انگلیسیها از زمان آغا محمد خان و بدلیل جنایات وی آغاز گشت. کدام عقلی میپذیرد که کشتار و قتل و غارت در گرجستان و تجاوز به زنان و دختران و حتی دستگیری پانزده هزار زن و مرد جوان و زیباروی گرجی و فروش آنان در تهران به عنوان برده و سوءاستفاده جنسی از آنان (منابع: رستم التواریخ و نیز سرجان ملکم) نتیجه ای جز کینه ها و عقده های ملی میتواند داشته باشد؟ اگر برخی از مردم گرجستان به استقبال آغا محمد خان آمدند دلیل بر این نیست که دوستش داشتند! دلیل استقبال از وی، ترس بود، آنها که یکبار زهر خشم جنون آمیز و اعمال مالیخولیایی آغا محمدخان را چشیده بودند میخواستند وی را از تکرار اعمال خود بازدارند. خان خونریز و دیکتاتور قاجار از ساده ترین اصول مملکت داری و مردم داری خبر نداشت. اگر داشت، مسلما با توجه به نفرتی که در اثر ستمهای روسها از ایشان در دل مردم قفقاز پدید آمده بود با این مردم مهرورزی میکرد و علاقه و وابستگی آنان را به ایران می افزود و در این صورت دیگر هرگز گرجستان از ایران جدا نمیشد.اما سیاستهای زورگویانه وی سبب گرایش بسیاری از حکام و حتی مردم این سرزمین ها به اجانب شد و از آن مهمتر روسها را نیز در حمله به ایران مصمم کرد. کاترین که بدلیل شکستهای پیاپی روسیه از ایران (بخصوص در دوره نادر) و نیز بدلیل اعمال مخوف آغامحمدخان در کرمان و کرمانشاه و ...، در یورش به ایران تردید داشت وقتی که شقاوت های آغامحمدخان را در گرجستان دید فهمید که دیگر اشغال این سرزمین کار دشواری نخواهد بود اما اجل به او مهلت دست اندازی دوباره به خاک ایران را نداد و راه او را تزارهای دیگر روس ادامه دادند. بهرحال این آغامحمدخان بود که با برخورد ظالمانه خود موجب تنفر قفقازی ها از وی و ترغیب روسها در حمله به ایران شد و نیازی به گفتن نیست که شکست ایران از روس و عهدنامه های ننگین آن سرآغاز دخالتهای استعماری در کشورمان شد و در واقع جدایی گرجستان سرآغاز جدایی دیگر سرزمین ها بود.اگرچه ایران در زمان حکومت آغا محمد خان یکپارچه شد و حکومت خان خانی در اثر کشتارهای وی به پایان رسید اما در دراز مدت اثرات شوم این کارمعلوم گشت. ایران با طنابی پوسیده به نام ترس از خان قاجار یکپارچه شده بود و به محض پاره شدن این طناب نتایج تاسف بار آن برملا شد: در زمان فتحعلی شاه گرگین خان به بهانه های واهی به دامن دشمن پناه برد و حتی در طول جنگ ده ساله هم حکام برخی از شهرها (نظیر ایروان) به نفع روسیه جبهه گرفتند! هر حاکمی را که انگلسیها یا روسها تحریک کرده و قول مساعدت میدادند به راحتی تسلیم میشد و هرات هم همین گونه جدا شد نه به واسطه افغانی ها. چون حکام افغان علی رغم اینکه کمابیش به استقلال حکومت میکردند نسبت به دربار ایران اظهار اطاعت و انقیاد میکردند. در هر صورت از آنجایی که فتحعلی شاه وسایر شاهان قاجار نیز بر مردم ستم میکردند این مسائل ادامه یافت که قراردادهای ننگین آخال، گلداسمیت و پاریس و جدا شدن شهرهایی چون بخارا، هرات و...شاهد این ادعاست. علت این گرایشها و بی غیرتی ها و عدم وجود حس میهن پرستی در مردم و بی وفایی حکام به شاه و میهن جز ستم شاهان قاجار چه می تواند باشد؟ البته این درست که اینها همه در زمان جانشینان وی رخ داد اما همان طور که اشاره شد تبهکاری های آغا محمدخان بخصوص در گرجستان زمینه جدایی آن سرزمین زیبا و ثروتمند و در نتیجه انعقاد دو عهدنامه ننگین گشت که مقدمه و آغازی برای دخالت استعمارگران و جدایی سایر مناطق بود.هرچند که هنوز نیز حس ایران دوستی ساکنان این مناطق (همان طور که خودتان هم گفتید) در ایشان زبانه میکشد و این مساله مخصوص گرجستان نیست بلکه در افغانستان و تاجیکستان و ... هم همین طور است.

7.جمله وصیت آغا محمدخان را که از من منبع آن را خواسته بودید در مقاله خودتان نیز هست . در مورد منبع آن فقط همین را بگویم که وقتی آن را از اساتید تاریخ دانشگاه ها پرسیدم در جواب گفتند که کاملا موثق و مورد تایید تمامی مورخان است و هیچ کس آن را انکار نکرده. شما گفتید که در هیچ کتابی ندیده اید اما این جمله حتی در کتابهای درسی هم آمده است و نیازی به گفتن نیست که این کتابها زیر نظر اساتید درجه اول کشور و پس از تایید و بازنگری های فراوان استادان نوشته شده و تا مساله ای موثق نباشد در این کتابها نمی آید.

8.گفتید که این جمله دلیل بر بیسوادی او نیست چون میخواسته در جنگ پیروز شود به جانشین خود این توصیه را کرده!! اما مسلما باسواد شدن مردم ایران مهم تر از پیروز شدن این آقا در کشورگشایی هاست و تازه توصیه وی به باباخان در مورد خورش خوردن با چلو و نه با پلو نیز ارتباطی با حرفی که میخواستید بزنید نداشت. بهرحال اگر کسی دانشمند باشد هرگز چنین توصیه ای نمی کند بلکه این جمله که دستور ظلم و ستم و بیدادگری آنهم در اوج شقاوت است فقط از دهان یک هیولای دیوانه بیرون می آید.

9.اگر چه آغا محمد خان کتابهای زیادی خوانده بود اما بازهم مردی نادان بود بینش سیاسی ضعیف و ناآگاهی او از مسائل جهانی و نقشه های شوم استعمارگران، بخصوص این که فکر میکرده میتواند همه چیز را با زور پیش ببرد وی را شایسته این عنوان میکند. همان طور که در بالا توضیح دادم ظلم و ستم های او و جانشینانش که افرادی عیاش و بی توجه به مردم بودند سبب زیان هایی جبران ناپذیر به کشورمان گشت.

10.آغامحمد خان زمانی که در دربار وکیل اسیر بود فقط به مطالعه کتاب میپرداخت و بنا بر قول دکتر مصاحب در دایره المعارف فارسی و نیز برطبق دایره المعارف دانش بشری و منابع دیگر، میخواست خود را برای روزی که به قدرت برسد آماده کند. با این حال نمیتوان او را دانشمند و باسواد خواند. چراکه علی رغم کتابهای زیادی که خوانده بود و سطح معلوماتش بالا رفته بود اما هنوز آدم نشده بود (اینگونه شدی ولیک آدم نشدی) وی بسیار تاریخ میخواند اما از آن فقط یاد گرفته بود که مثل چنگیز و تیمور خون بریزد (رستم التواریخ) از عبرت تاریخ غافل بود (بقول گرانت واتسن) و چراغ دانش را برای روشن کردن راه نفسانی اش استفاده میکرد چه خوش گفته اند:«چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا». وی کسی را مامور شاهنامه خوانی برای خودش کرده بود(تاریخ عضدی)اما بر طبق دستورات آن کتاب رفتار نکرد و فقط آن را طوطی وار میخواند (مثل الذین حملوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل الحمار یحمل اسفارا-سوره جمعه-آیه 5) درواقع همین مساله که وی مطالعات بسیاری کرده بوده بر سیاهی و تباهی جنایاتش می افزاید.اگر این کارها را یک آدم جاهل کرده بود اینقدر دردناک نبود که حالا که کسی این کارها را مرتکب شده که شاهنامه خوانده و دیوان حافظ و قرآن و ....

11.خود شما نیز گفتید که وی مردی خونریز و بی رحم و در فریبکاری کم نظیر بود و گفتید که قصد توجیه اعمال ننگین وی را ندارید و حمله به کرمان را نیز افتخار آمیز نمی دانید و منظورتان از کلمه تاریخی این بوده که نام آغا محمد خان برای مردم ایران یادآور فاجعه اسفناک کرمان است و در واقع بر صفحات خونین تاریخ و در لیست مغضوب علیهم به نام این سگ کثیف، این حادثه تلخ واین جفاکاری کم نظیر پیوست شده است و هیچ توجیهی برای این مظالم وجود ندارد و بهانه هایی مثل فحاشی کرمانی ها به غول تشنه به خون، سبب تبرئه او نیست و خوشبختانه شما نیز گفتید که قصد توجیه ندارید. خشم و اعتراض شما به اینکه من شما را طرفدار آغا محمد خان بدانم دلیل روشنی است بر اینکه خودتان نیز وی را انسانی درستکار و شریف نمیدانید. بهر حال جفای بی انتهای خان خونخوار نسبت به کرمانی ها و گرجستانی ها اظهرمن الشمس است. اما اختلاف نظر من و شما بر سر این است که من معتقدم که تفلیسی ها بر عکس کرمانی ها مقاومتی نکردند اما شما میگویید که «نه آقا! آنها نیز اقدام به ترور نافرجام وی کردند.» البته در اینکه گرجی ها از حرکت دوباره آغامحمدخان به قفقاز وحشت داشتند و میخواستند به هر نحو شده جلوی وی را بگیرند (چه با ترور چه با اهداء هدایا) تردید نیست اما مسلما ایستادگی گرجی ها به اندازه کرمانی ها سرسختانه نبود.درضمن، اینکه آغامحمدخان در گرجستان جاسوس داشته مسلم است و دلیل ذکر این نکته از سوی شما روشن نیست.

12.گفته بودید که وی مردی ظالم نبود! مگر خونریزی و بی رحمی ظلم نیست؟ مگر جنایات وی در کرمان و تفلیس و کشتن بیگناهان و تعرض به ناموس مردم و ساختن منارها از سرهای بریده شده و چشمهای از حدقه در آورده شده و نیز شکنجه های بی رحمانه ای که بر مخالفان پیر و جوان خود میکرد (مثل شاهرخ پیر و لطفعلی خان جوان) مگر همه اینها ظلم نیست؟ مگر حکایت لوطی صالح که آن را از تاریخ عضدی نقل کردم اوج بی رحمی و ستم کاری نیست؟ از من خواستید که داستانهای جفاکاری هایش را بنگارم اما من قبلا این کار را کرده ام و اگر کتاب خانم پاکروان را معتبر نمی دانید میگویم که تمام این داستان ها در تاریخ عضدی بطور خلاصه آمده است. شما اگر وی را عادل میدانید بهتر است به جای در افتادن با من حکایتهایی از عدالت این سلطان عادل که از انوشیروان دادگر گوی سبقت ربوده ذکر کنید.

13.باز هم بر خلاف تصور شما آغا محمدخان از بیگانه بیزار نبود و مهم برای او خونریزی بود و کاری به دوست و دشمن نداشت. با روسها دشمنی میکرد و آنوقت خود (بقول گرانت واتسن) به روسهایی که در گرجستان اسیر کرده بود دستور داد تا چشم چهل ایرانی را که از سربازی فرار کرده بودند در بیاورند!!! خودش در شهرهای اشغالی دست به غارت میزد اما دزدان و راهزنان را نیز به شدت سیاست می نمود!!!

14.سپاه جرار و درنده آغا محمد خان اکثرا از خود طایفه قاجار بودند اگرچه بعضی از مردم شهرهای شمالی آنها را در کشتار و چشم در آوردن و بی ناموسی یاری کردند اما آنها هر که بودند و اهل هرکجا که بودند(حتی اگر از بهشت هم آمده بودند) مرتکب اعمالی پست و غیرانسانی شدند که نه تنها باعث ننگ اهالی شریف این شهرهاست بلکه موجب شرمساری همه ما ایرانیان می باشد.

15.من اصلا راجع به لطفغلی خان حرفی نزده بودم و نمیدانم چرا شما این بحث نامربوط را پیش کشیدید. بهرحال لطفعلی خان زند در تاریخ از دو جهت شهرت دارد: یکی رشادتهای بی نظیری که در مقابله با آغامحمدخان از خود نشان داد. دوم بخاطر شکنجه های ترسناک و غم آلود خان سنگدل قاجار که از جوان دلاور زند چهره ای ستمدیده ترسیم میکند. ژان گوره در مورد این شکنجه ها مینویسد: "خواجه فاجار فرمان ننگین و بیشرمانه ای صادر کرد که هیچ مورخی جرئت نکرده آشکارا بنویسد و ما هم جرئت ابراز آن را به طور آشکارا نداریم." بهرحال بر خلاف نظر شما لطفعلی خان به کرمانی ها ستم نکرد وی زمانی که کرمان در محاصره سپاه دشمن بود حدس میزد که در میان کرمانی ها جاسوسان آغا محمدخان و نیز خیانتکارانی که قصد گشودن دروازه ها را داشتند حضور دارند و لذا بدستور او هرکس را که میخواست دروازه ای را بروی دشمن باز کند با خشونت دور میکردند و در بین خود کرمانی ها نیز با استبداد به دنبال جاسوسان دشمن میگشت که مبادا دروازه ها را گشوده و شهر طعمه قتل و غارت شود. اما سرانجام پیش بینی اش درست از آب درآمد و خائنان شهر را دو دستی تقدیم آغامحمدخان کردند و بقول گرانت واتسن شهر تا سه ماه آماج غارت و چپاول بود. پس از سقوط کرمان و شروع اعمال وحشیانه قاجارها، از روز روشن تر است که ماندن یا نماندن جوان زند در شهر جلوی کشتار آغامحمدخان را نمیگرفت. لذا از کرمان گریخت البته نه برای نجات جان خود (او جان خود را برای شکست قاجارها کف دستش گذاشته بود) بلکه برای تجهیز دوباره سپاه به طبس و بعد به بم رفت. پس می بینید که لطفعلی خان به کرمانی ها خیانتی نکرد کرمانی ها او را دوست داشته و تا سالهای سال برای او عزاداری میکردند و حتی بعضا دشمنی و کینه خود را نسبت به آغامحمدخان به سایر شاهان قاجار یادآوری میکردند. اشعار سوزناک و شیرینی که در مورد لطفعلی خان سروده اند بر این ادعا گواه است. اگر انبار کاخ وی پر از آذوقه بود و اگر او به کرمانی ها ظلم کرده بود مسلما آنها اینهمه برای وی فداکاری نمیکردند. جالب است بدانید که دکتر باستانی پاریزی در کتاب پیغمبر دزدان.میگوید که زنان و مردان کرمانی هر شب در بالای بامها با طبل و دهل آواز سرداده و بر آغامحمدخان دشنام میدادند. در مورد ارتباط لطفعلی خان با انگلیسی ها هم هیچ تاریخ نویسی سیاست های ضعیف لطفعلی خان را تایید نکرده، وی جوانی بی تجربه و ساده دل بود و انگلیسی ها را در دوستی یکرنگ میدانست و بر اعمال آنها نظارتی نمیکرد یا اگر هم میخواسته بکند نمی توانست، چون بر مناطقی هم که تحت تسلط وی بود قدرت کامل نداشت. بهرحال فقط دلاوری و سلحشوری لطفغلی خان وی را در تاریخ نامدار کرده نه سیاست های نامدبرانه وی که نهایتا به شکست خودش انجامید برای لطفعلی خان صفات نیکوی بسیاری ذکر کرده اند اما آیا او میهن پرست بود یا قدرت طلب؟ آیا فداکاری ها و تلاشهای بی وقفه او برای بازستانی سلطنت، در جهت کسب قدرت و جاه طلبی خودش بود یا برای کوتاه کردن دست وحشی ها از مملکت؟ آیا اگر به قدرت میرسید مانع از نفوذ آنگلیسیها و روسها میشد یا نه؟ آیا سقوط زندیه و شکست لطفعلی خان مایه تاسف است یا خرسندی؟ آیا اگر به جای قاجارها زندیه برسرکار میماند، ایران از رقابتهای استعماری و استثماری مصون میماند یا خیر؟ اینها سوالاتی است که ما جواب آنها را نمیدانیم و هرگز کسی نمیتواند به آنها جواب دهد.در این مورد قضاوت بر عهده تاریخ است. بهرحال فراموش نشود که بحث ما آغامحمدخان است که وی پس از سقوط شیراز انگلیسی ها را بیرون نکرد و برخی از آنان خاطرات خود از دوره آغامحمدخان را نوشته اند مانند سرهارفوردجونز و پوتین جر که هردو بعدها سفیر انگلیس در ایران شدند. پوتین جر در کنار آغا محمد خان از نزدیک شاهد جنایت در کرمان بوده و تپه هایی که خان قاجار از چشم ها و کله ها ساخت دیده است.

16.در مورد پاره کردن فرشها گفتید که حتی یک بچه هم این کار را نمی کند اما تاریخ عضدی این مطلب را با صراحت ذکر کرده و لفظ «گویند» دلیل شک نویسنده نیست بلکه بدین خاطر است که نویسنده این مطلب را به چشم خود ندیده بلکه آن را شنیده است نویسنده تاریخ عضدی تا از مطلبی مطمئن نبود آن را نمی نوشت. وانگهی این مطلب در کتب دیگر هم ذکر شده از جمله سرجان ملکم میگوید که به گوش خود از حاج ابراهیم خان کلانتر –کسی که سالها برای آغامحمدخان خوش خدمتی کرد - شنیده است که گفته آغامحمدخان بارها گفته که در زمانی که وکیل وی را برای مشورت میخواند با چاقویی که همراه میبرده به پاره کردن فرشها میپرداخته تا به قول خود انتقام خود را از قاتل پدر خود بگیرد و زمانی که این فرشها بدست خودش رسیده بود از کار خود پشیمان گشته بود. پس وقتی که جلوی چشم وکیل دست به این کار میزده چرا کریم خان اعتراض نمیکرده و از کارش جلوگیری نمی کرده است؟ چه دلیلی به جز عفو میتواند وجود داشته باشد؟ با اینحال جمله ی "وکیل این کارها را با دید عفو مینگریست" حتی این یک جمله را هم از خودم در نیاورده ام بلکه آن را از یکی از اساتید دانشگاه شنیدم. پس میبینید که بازهم برخلاف تصور شما نظر شخصی بیان نکرده ام. نکته مهم دیگر اینکه کریم خان فقط در همان سال های اول برای آغامحمدخان نگهبان گماشت بعدها وی آزاد بود که هرجا که میخواهد برود. حتی اعتماد کریمخان به وی تا حدی بود که میخواست او را برای ختم فتنه برادرش یعنی جهانسوز، به آن دیار اعزام دارد اما جعفرخان وزیر کریم خان مانع شد.(شرح ماجرا در تاریخ عضدی) برخلاف ادعای شما من از اینکه کریم خان را آغامحمدخان را پیران ویسه مینامید آگاهم. از آنجا که وی مردی سیاس و حیله گر بود خان زند در بسیاری از موارد کشوری با وی مشورت میکرد (ژان گوره این عقیده را ندارد) و او را پیران ویسه میخواند. هرچند که داستانهایی که در مورد وی در کتاب رستم التواریخ درباره رفتار وی در دربار زندیه نقل شده نشان از آن دارد که اعمال وی به ضحاک بیشتر شبیه بود تا پیران ویسه.

17.شهر شوشی در یورش اول در محاصره ای مرگبار قرار گرفت و بسیاری از اهالی خود را از دست داد. این را خودتان نیز گفتتید اما اضافه کردید که منظورتان از تسخیر بدون خونریزی حمله دوم بوده است. کاملا درست است که برخی تاریخ نویسان گفته اند که در حمله دوم، شهر شوشی بدون مقاومت تسلیم شد. البته علت آن ترس بود وگرنه آنان عاشق چشم و ابروی آغامحمدخان نبودند. اما توجه داشته باشید که این تنها نظر برخی مورخان است. برخی دیگر مثلاً ژان گوره معتقد به تجدید دفاعی سرسختانه است. حتی در کتاب دایره المعارف پیام از کارهای دکتر محمود اختریان آمده که آغا محمد خان در همان حال محاصره شهر کشته شد و سرانجام نیز به شهر دست نیافت. بهرحال خواه شهر شوشی در مرتبه دوم مقاومت کرده باشد و خواه نکرده باشد در اصل قضیه تفاوتی نمیکند چون نمیتوان گفت که شهر بدون خونریزی و با صلح و صفا فتح شد تاثیر محاصره اول را نمیتوان نادیده گرفت اگرهم شهر تسلیم شده باشد از روی ترس بوده است.

18.درباره مرگ آغامحمدخان همان طور که گفتید اختلاف عقیده بسیار است. اما این اختلافات جزئی است و بر سر این است که این دستور قتل بر سر یک خربزه بوده یا زردآلو یا ماهی یا گوشت مرغ یا اینکه آنطور که آقای عبدالعظیم رضایی در کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران میگوید دو نوکر وی باهم دعوا میکنند و خان دستور قتل هر دو را صادر میکند. بهرحال مساله این است که وی (به قول دکتر مصاحب در دایره المعارف فارسی) بر سر یک مساله جزئی دستور قتل صادر کرد و این نشاندهنده ظلم است. وانگهی کسی ادعا نکرده که این کار بدلیل خست وی بود. بلکه به این دلیل بود که هیچ گونه سرپیچی را نمی پذیرفت. ضمنا در مورد خست آغامحمدخان هم مورخان زیادی آنرا تایید کرده اند و من نمیدانم از کدام داستان کتاب خانم پاکروان نتیجه گرفتید که وی خسیس نبوده بهرحال خود خانم پاکروان در کتاب خود در قسمت تاجگذاری آغامحمدخان به خست او صریحا اشاره نموده است. نکته دیگر این که گفتید که من نباید میگفتم که آغامحمدخان به جهنم رفت در حالیکه اگر آغامحمدخان قاجار با آنهمه ستمکاری و تبهکاری به جهنم نرفته باشد باید در عدل خداوندی شک کرد.

19.در مورد حسین قلی خان جهان سوز گفتید که حرف های من نشان از بی اطلاعی بنده از اوضاع آن موقع داشته اما در ادامه صحبت تان، همان حرف بنده را تایید کرده اید. همان طور که گفتید و بنده هم قبلا گفتم، آغامحمدخان در دربار وکیل به عنوان گروگان بود تا برادرش کاری بر ضد دولت زند انجام ندهد اما حسینقلیخان که پادشاهی را حق مسلم خود میدانست سر به شورش برداشت و مازندران را تسخیر کرد.اما توسط یکی از غلامان ترک کشته شد. اضافه میکنم که برخی مورخان معتقدند که این حیله ای بود که توسط کریم خان اندیشیده شده بود. در مورد قتل حاکم مازندران، در کتاب رستم التواریخ شرح دردناکی آمده است. بنا بر نوشته این کتاب، بدستور حسینقلی خان که خود را جهانسوز مینامید:«حاکم مازندران را در دیگ آب انداخته و زیر آن را آتش روشن کردند و او را پختند!! سپس دستور تعرض به زنان و دختران وی صادر شد. مهدی خان برادرزاده حاکم مزبور، توسط جهانسوز دستگیر شد و آنقدر به او آب تنباکو خوراندند که خفه شد. مادر مهدی خان حسینقلی خان را به قرآن قسم داد که به ناموس وی رحم کند. حسینقلی قبول کرد اما با این شرط که با زن مهدی خان همخوابه شود!! فردای آن روز شرح تمام جنایات خود را نوشته و برای آغامحمدخان فرستاد.» بقیه ماجرا را خودتان میدانید: برادر بزرگتر از ترس اینکه کریم خان وی را آزاری نرساند در شاهچراغ متحصن شد و سرانجام با کشته شدن حسینقلی خان این فتنه گری ها به پایان رسید.

20.برخی منابع نظیر کتاب رستم التواریخ و کتاب جالب توجه سرجان ملکم ودایره المعارف دکتر مصاحب و نیز فرهنگ معین تصریح شده که در یورش آغامحمدخان به قفقاز بدستور وی کلیساها ویران شدند اما شما گفتید که فقط کلیساها ویران نشدند. پس معلوم میشود که جنایات آغامحمدخان به ویران ساختن کلیساها و امر به قتل عام و خراب کردن شهر محدود نبوده و گویا این کارها خان را راضی نکرده بود. بهرحال بنده در مورد این که آیا مناطق مذهبی دیگری هم ویران شده یا نه چیزی نشنیده ام. در مورد اینکه هزاران کشیش به رود ارس انداخته شدند از من منبع خواسته بودید که همان سه کتابی است که فوقاً ذکر کردم. ضمن اینکه شما معنای کلمه هزاران را هم مانند روسیاه اشتباه متوجه شدید. این کلمه لغتی است که در صنعت ادبی مبالغه به جای کلمه بسیار به کار میرود.(مثلا هزار بار این را گفته ام یعنی بسیار گفته ام) در مورد زنان ترسایی فتحعلی شاه نیز همان طور که میدانید وی مردی عیاش بود و برایش فرقی نمیکرد که از کدام فرقه زن بگیرد. من گفتم آغامحمدخان تعصب مذهبی داشت نه فتحعلی شاه.

21.در مورد کتاب سرکار خانم امینه پاکروان متاسفانه تعداد کمی از جوانان کشور ما با این خانم فاضله و دانشمند آشنا هستند. کتاب این خانم دانا هم اکنون از کتابهای معتبر تاریخی برای استفاده محققان است و در دانشگاه ها آنرا قابل استناد میدانند. چرا که مطالب آن با منابع دیگر از جمله تاریخ عضدی منطبق است و هیچگاه غلط های بی اهمیت املایی و چاپی را نمیتوان ضعف این کتاب دانست. ضمنا: آغامحمدخان فردی اخته و چروکیده بود و مسلما از نظر چهره ای با برادر خود تفاوت داشت/ بسیاری از شهرهای ایران –از جمله بارفروش- در دوره صفویه در اوج شکوفایی بودند اما در طول سالهای پس از آن بدلیل عدم توجه حکام و نیز جنگهای پیاپی سر به ویرانی نهادند/ همانطور که گفتم خانم پاکروان مطلبی را از خودش در نیاورده و اگر با دیگر مورخان اختلاف عقیده ای دارد نمیتوان عجولانه گفت که اشتباه میکند چون این اختلاف نظرها در مورد هر مورخی صادق است. برای مثال سخنان و ادعاهای ژان گوره در بعضی موارد تفاوت بسیاری با دیگر مورخان دارد بهرحال این دلیلی برای بی ارزش کردن کار یک مورخ نیست بلکه باید اسنادی که او مورد استفاده قرار داده را بررسی نمود.

22.گفته بودید که من متوجه نشدم که نام کتاب خانم پاکروان را در انتهای مقاله تان آورده اید. اما من متوجه بودم و اگر دوباره نام این کتاب را در مقاله ام ذکر کردم دلیلش این بود که شیوه درست مقاله نویسی این است که هر مورد و هر جمله به منابع ارجاع داده شود.

23.شما در مقاله خود از کتب زیادی به عنوان مرجع و ماخذ نام برده اید اما همان طور که قبلا ذکر شده بیشتر حرفهایتان از کتاب خواجه تاجدار است. در حالیکه در یک رمان تاریخی مسلما نویسنده مقاله تخیل خود را داخل کرده است. تشخیص مطالب تاریخی را از مطالب قصه ای چندان سخت نیست. تازه از همین کتاب هم به طور علمی استفاده نشده برای مثال ژان گوره شرح مفصلی از جنایات آغا محمدخان درکرمان دارد. شما آنها را نگفته اید اما همین یک کلمه ژان گوره که گفته آغامحمدخان غذایش را وزن میکرده را آورده اید. من نمیگویم که کل کتاب را بنویسید اما باید در امانت صداقت داشت. شما حرفهایی را نقل کرده اید و بعد هم آنها را به اسم دکتر معین و دکتر مصاحب و .... تمام میکنید. مثلا تقریبا تمام منابع در مورد اخته شدن آغامحمدخان گفته اند که وی توسط عادلشاه و بخاطر زبان درازی اش در مقابل وی به این بلا گرفتار شد. البته معدودی از مورخان (مانند ژان گوره) مدعی هستند که یکی از بزرگان زند آغامحمد خان را که مرتکب عملی عنف و شنیع با دختر این خان شده بود مقطوع النسل کرد. اما شما گفته ای را مبنی بر مقطوع النسل بودن آغامحمدخان از آغاز تولد نقل کرده اید که منبع آن مشخص نیست و تازه بسیار مشکوک است. منظور من از اینکه گفتم "مطالب گلچین شده اند" اینجور چیزهاست، نه آن چیزی که شما برداشت کرده اید. من از شما نخواستم که همه اختلافات مورخان متعدد را نقل کنید مسلما از اختلافات جزئی باید صف نظر کرد اما نباید از میان اختلاف نظرهایی که در مورد کلیات و اهم زندگی آغامحمدخان است یکی را که به نظر خودمان درست تر است انتخاب کرد بلکه تا حد امکان باید این تفاوت ها ذکر شود و یا اگر امکان آن هم نیست آنچه را که بیشتر مورخان گفته اند را نقل کرد. مثلا در مورد زبان بلد بودن آغامحمدخان مورد تایید همه مورخان نیست و فقط ژان گوره چنین ادعایی کرده است. ایراد دیگر این مقاله اشتباهات فراوان و فاحش موجود در آن است: محمدحسن خان قاجار را شهریار نامی ایران نامیده است در حالیکه وی هرگز پادشاه نبوده فقط مدتی اصفهان در ید قدرت او بود و او نیز در همان مدت نشان داد که دیکتاتوری زورگو و آدمکشی حرفه ای است. دوم اینکه آغامحمدخان فردی با ایمان نامیده شده در حالیکه ظلم و ستم و زورگویی و آدمکشی و کورکردن و شکنجه گری کار هیچ آدم مومنی نیست. درتاریخ عضدی آمده وی همیشه نماز میخواند و شبها علی رغم خستگی نماز شب برپا داشته و میگریست. در همین کتاب تصریح شده: آغامحمدخان علی رغم این که آلت مردی نداشت زنان زیادی در حرمسرا خود داشت و با دست و دندان آنان را می آزرد!!!- گرمسلمانی به این است که حافظ دارد/ آه اگر از پس امروز بود فردایی- دیگر اینکه گفتید آغا محمد خان عقده نداشت و من نمیدانم کدام روانشناسی وی را روانکاوی کرده بوده بهرحال اعمال وحشیانه نشانهٔ عقده های روانی است.نکته بسیار مهم دیگر این است که آغامحمدخان قبل از نبرد با لطفعلی خان به کرمانشاه و بعد هم به آذربایجان لشگر کشید و بر تاریخ آن نواحی با خون یادگاری نوشت. اما این مطلب نیز در مقاله شما نیست. پس وقتی که شما با در باره نیکوکاری و خصال شرافتمندانه آغامحمدخان طومار مینویسید (آنهم با این همه اشکال) و به جنایات او خیلی کوتاه و ضمنی اشاره میفرمایید فکر میکنم من هم اجازه داشته باشم که چند کلمه کوتاه در باره مظالم این سگ خون آشام بنویسم. ضمن اینکه من هیچ نظر شخصی بیان نکردم و به کسی هم توهین نکردم و اگر کسی از حرفهای من چنین برداشتی کرده تقصیر من نیست.

حرف آخر: آقای محترم! مقاله من دور از حقیقت نیست و همان طور که دیدید کلمه به کلمه و خط به خط آن را از منابع موثق آورده ام. صد البته که قدرت مقابله به مثل و پاک کردن مقاله شما در ما نیز هست اما ویکی پدیا نه برای من است و نه برای شما. اینجا دایره المعارف است و همه به یک اندازه حق نگارش دارند. در مورد یک شخصیت تاریخی باید ابزارهای مناسب داده شود تا خواننده بتواند دیدگاهی مناسب در مورد وی بدست آورد هرچند که هیچ کس اینقدر ساده لوح نیست که با خواندن یک مقاله آنهم از ویکی پدیا که اصلا قابل اعتماد نیست بخواهد دیدگاه تاریخی بدست آورد بهرحال بنده با آغامحمدخان مشکل شخصی ندارم مشکل میهنی و ملی و انسانی و دینی دارم و معتقدم که همانطورکه باید به خادمین عشق ورزید از ستمگران و دیوصفتان باید بیزار بود و اگرچه معتقدم این کار وظیفه همه ماست اما حرف من حرف زور نیست و حرف منطق است و هرکس آزاد است که هرگونه که میخواهد داوری کند. یکی مثل من بر جنایات بیشمار او انگشت گذارده و بر آن تاسف میخورد و در عمق این بیزاری و انزجار به مرحله ای از احساس مشترک و نوعی همدردی با قربانیان این اعمال رذیلانه میرسد و کس دیگری هم ممکن است که نظر دیگری داشته باشد. لا اعبد ما تعبدون- و لا انتم عابدون ما اعبد- و لا انا عابد ما عبدتم – و لا انتم عابدون ما اعبد – لکم دینکم و لی دین

نویسنده ر.ت